ارسالها: 8172
#211
  Posted: 19 Dec 2020 20:33
 
 
دیر است
این شعر 
مثل روزگار من
سیاه است،،،
کجايی؟
بيا ...
بيا که دلتنگم...
...
زنجير...
در پاي كبوتر...
چه مي كند؟
...
من مي دانم...
هيچ آرزويی...
در سراب سياه روزگار...
زنده نمي ماند...
من...
مي دانم...
...
بيا...
بيا که روزگارم...
بس...
سياه است...
بيا...
...
هر وقت...
آتش...
در باغ مي افتد...
همه...
با هم...
می سوزند...
و من...
هر شب...
خواب آتش مي بينم...
و آرزوي رفتن مي كنم...
تا...
با هم...
بسوزيم...
...
کجایی؟
بیا...
بيا که طوفان اندوه...
خستگان را...
امان نمی دهد...
و آسمان نقره ای...
زهر...
در کام تشنگان می ریزد...
بيا...
...
پرستوی خسته...
در...
دریای ناامیدی...
به کجا...
پناه خواهد برد؟
به كجا؟
...
اندوه...
براي من...
گريه مي كند...
...
دير است...
دير...
هر کجای زندگیم را که نگاه میکنم درد میکند...
     
   ویرایش شده توسط: Streetwalker    
 
 
 ارسالها: 8172
#212
  Posted: 22 Dec 2020 21:35
 
 
آرزو
ديديد...
گاهي آدم دلش برا خودش ميگيره...
گاهي آدم برا خودش ابري ميشه...
گاهي ...
...
من...
به شهادت آرزوها فكر ميكنم...
و داغشون...
كه تا ابد...
همراته...
و خاطرشون...
كه هرگز...
رهات نميكنه...
...
ميدوني...
گاهي دلت...
گلستان شهداست...
...
تويي...
و...
مرگ لحظه ها...
و...
شهادت آرزوها...
...
تو هم...
همراه آرزوهات ميميري...
اينو ميدونستي؟
...
هميشه آرزوهاي پاك فدا ميشن...
تا نفر آخر...
و اونوقت...
تو...
تا ابد ...
تنهايي...
و...
سوگوار...
...
گاهي...
آرزوهات رو...
به ديگران ميبخشي...
گاهي...
آرزوهات رو...
فداي ديگران ميكني...
اونوقت...
تو...
فرشته ميشي...
...
گاهي...
آرزوهي ديگران رو...
ميكشي..
گاهي...
آرزوهاي ديگران رو...
فداي آرزوهاي خودت ميكني...
اونوقت...
تو...
قاتل ميشي...
....
وقتي قاتل...
محكومت ميكنه...
به قتل آرزوهاي پاك و بي دفاع...
چقدر عذاب ميكشي...
چقدر...
...
گاهي مه آلودي...
هميشه با يه نمه شروع ميشه...
رگبارو ميگم...
هر کجای زندگیم را که نگاه میکنم درد میکند...
 
 ارسالها: 8172
#213
  Posted: 28 Dec 2020 00:32
 
 
کبوتر
من...
نااميدي را...
نيز...
نااميد كرده ام...
...
چقدر زخمهايت كاريست...
چقدر...
...
در دنياي گربه ها...
وقتي كبوتر باشي...
و خسته...
و هيچ بامي پناهت ندهد...
چه...
خواهي كرد؟
چه خواهي كرد؟
...
چه كسي مرا پناه خواهد داد؟
...
"...من راز فصل ها را ميدانم
و حرف لحظه ها را ميفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاك،خاك پذيرنده
اشارتيست به آرامش..."
هر کجای زندگیم را که نگاه میکنم درد میکند...
     
   ویرایش شده توسط: Streetwalker    
 
 
 ارسالها: 8172
#214
  Posted: 11 Jan 2021 23:06
 
 
حرف
گاهي حرفاتو كسي نميفهمه....
گاهي حرفاتو كسي نميشنوه....
گاهي كسي حرفي نميزنه....
....
ميدونيد....
خيلي از حرفارو با زبون نميزنيم....
گاهي با چشما فرياد ميزنيم....
يا با دستا....
يا با ....
....
حتي يه سر بريده گوسفند هم با چشماش حرف ميزنه....
من حرفاشو با نگا كردن ميفهمم....
يكي ديگه با خوردن اون چشما....
....
گاهي پيدا كردن يه هم صحبت خيلي سخت ميشه....
خيلي سخت....
اونوقت....
تو....
برا خودت درد دل ميكني....
برا خودت گريه ميكني....
و....
اونوقت....
تو....
غريبي....
مثل من....
....
 "مسافر شهر غمي
غريبي،مثل خودمي...."
هر کجای زندگیم را که نگاه میکنم درد میکند...
     
   ویرایش شده توسط: Streetwalker    
 
 
 ارسالها: 8172
#216
  Posted: 7 Feb 2021 18:10
 
 
دریغ
دريغ از يك قطره باران
دريغ از غرش يك ابر غران
در اين پهنه آسمان
دریغ از نهال
در این پهنه پر ملال
دلم مرده است
دلم مرده است
در عشق به يك قطره باران
به يك غرش آسمان....
هر کجای زندگیم را که نگاه میکنم درد میکند...
 
 ارسالها: 8172
#217
  Posted: 19 Mar 2021 20:46
 
 
زندون
ميدونيد،زندگي مثل يك زندونه....
درست مثل يك زندون....
و ما زندوني هاي اين زندون هستيم....
تو يه انتظار مبهم ميپوسيم....
....
زندوني ها دو گروهند....
درست مثل ما....
....
بعضي ها تو زندون سختي ميكشن....
اونا هيچ وقت با زندون كنار نميان....
از زندانبان متنفرن....
حسرت آزادي رو ميخورن....
برا فرار نقشه ميكشن....
اونا تو انفرادين....
شكنجه شون ميدن....
حكمشون ابده....
....
بعضي ها از زندان لذت ميبرن....
اونا با زندون راحت كنار ميان....
زندانبان رو دوست دارن....
از آزادي متنفرند....
از فرار ميترسند....
تو يه سلول با چند تا غريبه همخونه اند....
قانعند....
و راضي....
و شاكر....
هميشه زندانبانشان را دعا ميكنند....
و ميپرستند....
و ميپوسند....
و ميپوسند....
هر کجای زندگیم را که نگاه میکنم درد میکند...
 
 ارسالها: 8172
#219
  Posted: 20 Mar 2021 21:05
 
 
FatemehTK
هر کجای زندگیم را که نگاه میکنم درد میکند...
 
 ارسالها: 8172
#220
  Posted: 20 Mar 2021 21:07
 
 
دلگیر
دلگيري...
نه از ديگران...
از خودت...
آره...
از خودت...
...
وقتي تو باطلاق دست و پا ميزني...
وقتي تمام درا به روت بسته ميشن
و...
وقتي ديگه فكرت هم كار نميكنه...
دوستا بت ميخندن...
و...
دشمنا مسخرت ميكنن...
اونوقت تو...
چقدر بهت زده ميشي...
نه؟؟؟
...
اي داد بي داد...
...
خسته ام...
خسته...
هيچ ميفهمي؟؟؟
هر کجای زندگیم را که نگاه میکنم درد میکند...