ارسالها: 8168
#415
Posted: 5 Feb 2025 23:15
فهمیدم...
فهمیدم زندگی من حسرت بدیهیات بود.
تمام عمرم حسرت بدیهی ترین چیزها را خوردم.
یک نگاه محبت آمیز
یک لبخند
یک دست نوازشگر
یک حرف محبت آمیز....
ملکه شوره زار بودم.من تمام عمرم حسرت ساده ترین،ابتدایی ترین و پیش پا افتاده ترین چیزها را خوردم....
ملکه ای دارا بودم که همه عمر غصه نداشته هایی که برایش چون هوا پیش پا افتاده ولی زندگی بخش بود را خورد...
فهمیدم قسمت زندگی آدم پر حرف و اجتماعی مثل من با تمام زیباییش تنهایی در جمع و سکوت در هیاهو است...
چه درد جانکاهیست از گرسنگی بمیری و نخواهی یا نتوانی سر سوزنی عشق و احساس ،محبت و توجه را گدایی کنی تا زنده بمانی...
ای کاش روی سنگ قبرم جای شعرهای چرت و پرتی بنویسند «او از اندوه تنهایی مرد،تشنه قطره ای محبت بود»
دلم شعر میخواهد
مثل روزهایی که شعر میگفتم
به سرزمینهای اندوه بی پایان من خوش آمدید...
هر کجای زندگیم را که نگاه میکنم درد میکند...
ویرایش شده توسط: Streetwalker
ارسالها: 401
#417
Posted: 1 May 2025 17:56
فهمیدم که این قشر زحمت کش تعویض روغنی ومکانیکی نقش پررنگی در تولید فیم های سکسی ایرانی دارن
چون اکثر مردهای حاضردر فیلمهای ایرانی دست های سیاه وگریسی دارند
"ای خدای بزرگ ما رو ببخش و دشمنان ما را نابود بفرما"
ویرایش شده توسط: Amirarsal
ارسالها: 401
#418
Posted: 6 May 2025 08:33
خانمها بیشتر از اون چیزی که فکر می کنیم بغل دوست دارن ولی بروز نمیدن
مخصوصا اگه خوششون ازت بیاد کنارت وایسن دوست دارن خودشونو بندازن توبغلت
"ای خدای بزرگ ما رو ببخش و دشمنان ما را نابود بفرما"
ویرایش شده توسط: Amirarsal
ارسالها: 8168
#420
Posted: 24 Aug 2025 07:00
فهمیدم دنیا دیار غمه.
فهمیدم بزرگترین اندوه زندگیت این نیست که یک روز میفهمی که خدایی وجود ندارد.بک روز که میفهمی این مدت طولانی فقط داشتی با خودت حرف میزدی و همه اینها گفت و گویی ساده بین ضمیر آگاه و ناآگاهت بوده.
بزرگترین اندوه زندگیت زمانی به سراغت میاد که میفهمی عدالت تنها ذهنیت تو بوده.میفهمی عدالتی وجود ندارد.عدل یک سراب پوچ و مسخره بیش نیست و اساس کار دنیا بر پایه ظلم و زور و زره.
اونوقت احساس تنهایی میکنی.حس میکنی وجودت چقدر پوک و خالیه.چه درد عظیمی رو حس میکنی و دیگه نمیخواهی از پیله تنهاییت خارج بشی.
دنیا دیار ظلمه...
فهمیدم همه زندگییم بین خستگی و فکر سرگردان بودم.
شبها افکار سراغم می آمد و آسایشم را میربود و روزها خستگی امانم را....
فهمیدم....
فهمیدم بدتر از رویا نداشتن پوزخند زدنم به رویاهامه....
اینجوریه که روزهات با سیگار شروع میشه و شبهات با سیگار به پایان میرسه.
هیچوقت سر به سر کسی که سیگار میکشه نزارید. چون اون سیگار فیتیله روشن یک بمبه....
فهمیدم که زیادی میفهمم....
همیشه گاو بودن یک آپشن ارزشمند است.
هر کجای زندگیم را که نگاه میکنم درد میکند...
ویرایش شده توسط: Streetwalker