انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شوخی و سرگرمی سکسی
  
صفحه  صفحه 1 از 7:  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

داستان های باحال !! حتما بخونید


زن

Princess
 
ماه خالدار

گویند كه در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت: ای مادر عزیزتر از جون ! مرا دریاب كه الان در حال مردنم.

پس مادر آنچنان كه رسم مادران است به سینه بكوفت كه: چه شده ای گل پسركم!

پسر نگاهی به مادر بكرد و گفت: كه اگر چه حیا دارم ولی به تو بگویم كه امروز در محله مان چشمم برای اولین بار به این دختر همسایه خورد و نگاه همان و عشق همان! پس اینك از تو مادر بزرگوار خواهم كه به خانه آنها روی و او را به نكاح (عقد) من در آری كه دیگر تاب دوری او را بیش از این درمن نیست!!!

مادر نگاهی از سر دلسوزی به پسر بیانداخت و گفت: دلبركم من حرفی ندارم و بسی خوشحالم كه تو از همان ابتدای راه به جای الاف شدن در خیابان و ولنگاری راه حیا در پیش گرفتی و ازدواج كردن، اما بهتر است كه لختی درنگ نمایی كه اینگونه عاشق شدن ناگهانی را رسم ازدواج نشاید و اگر هم بشاید دیری نپاید!

پس پسر نگاهی به مادر بیانداخت و گفت: مادر جان یا حال برو یا دیگر زن نخواهم كه این ماه تابان ازدست من برود و عشق او وجودم را بسوزاند.




پس مادر كه پسر خود را دوست همی داشت به سرعت چارقد خویش به سر كرد و به خانه همسایه رفت. در آنجا چشمش به سه دختر خورد یكی از یكی زیبا تر پس اس ام اس (همان پیامك) بزد كه یا بنی! دراین منطقه كه تو ما را فرستادی نه یك ماه كه سه ماه در پشت ابرند و یكی از یكی ماه تر بگو كه كدام ماه چشم تو را برگرفته!

پس پسر نیز اس ام اسی بزد كه: یا مادر ! آن ماهی كه خالی در گونه چپش بدارد!

مادر نیم نگاهی به ماه ها بنمود و دوباره اس ام اس زد كه: ای پسر این ماهان همه خال دارند.

پس دوباره پسر اس ام اس بزد كه: آن ماه من خالش كمی بزرگتر باشد از باقیه ماهان!

مادر لختی درنگ بكرد و دوباره اس ام اس بزد كه: من چشمهایم خوب نبیند كه خال كدام بزرگتر است.

پسر اس ام اسی دگر بزد كه: مادركم همان ماهی كه مویش بلوند باشد!

مادر نگاهی بكرد و اس ام اس زد كه: این ماهان مویشان نیز یكرنگ است!

پسر با عصبانیت اس ام اس بزد كه: مادر! آن دو ماه كوفتی دیگر موهایشان مشكی و قهوه ای است و این دگر بلوند است!!! آخر مادر جان تو كه چشمهایت نمی بیند عینكی برای خود ابتیاع كن !!! حالا عیبی ندارد مادر عزیز! نشان دیگر به تو دهم ببین روی بازوی كدام ماه گرفتگی دارد ماه من همان است !!!

مادر اس ام اس زد كه: آخر دراین معركه من بازوی دختر مردم را چگونه ببینم ؟!

پسر اس ام اس كرد كه: مادر جان تو كه مرا كشتی ! خب ببین اگه لباس نازك دارد روی سینه چپش نیز خالی باشد و به خدا كه آن دو ماه دیگر این خال را ندارند!!!

مادر كمی دقت بفرمود و با خوشحالی فریادی زد و اس ام اس زد كه: احسنت بر تو شیر پا ك خورده !

یافتم ماه تو را كه همان جور كه بفرمودی است !!

هنوز پسر اس ام اسی نفرستاده بود كه مادر لختی درنگ بنمود و سپس سریع شماره پسر را بگرفت كه:

پدر سوخته !! خاك بر سر بی حیایت كنند! شیرم را حرامت می كنم (البته شیر خشكهایی را كه بر حلق كوفتی ات ریختم ) خجالت نكشیدی ؟ فلان فلان شده بی حیا ............ ..
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
مرد

 
سلام فاحشه


هان؟ تعجب کردي !؟ ميدانم در کسوت مردمان آبرومند انديشيدن به تو رسم ، و گفتن از تو ننگ است ! اما ميخواهم برايت بنويسم !
شنيده ام ، تن مي فروشي ، براي لقمه نان ! چه گناه کبيره اي ... ! ميدانم که ميداني همه ترا پليد مي دانند ، من هم مانند همه ام .
راستي روسپي ! از خودت پرسيدي چرا اگر در سرزمين من و تو ، زني زنانگي اش را بفروشد که نان در بيارد رگ غيرت اربابان بيرون مي زند ، اما اگر همان زن کليه اش را بفروشد تا ناني بخرد و يا شوهر زنداني اش آزاد شود اين « ايثار » است !
مگر هردو از يک تن نيست ؟ مگرهر دو جسم فروشي نيست ؟ تن در برابر نان ننگ است . بفروش ! تنت را حراج کن ... من در ديارم کساني را ديدم که دين خدا را چوب ميزنند به قيمت دنيايشان ، شرفت را شکر که اگر ميفروشي از تن مي فروشي نه از دين .
شنيده ام روزه ميگيري ، غسل ميکني ، نماز ميخواني ، چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داري ، رمضان بعد از افطار کار مي کني ، محرم تعطيلي !
من از آن ميترسم که روزي با ظاهري عالمانه ، جمعه بازار دين خدا را براه کنم ، زهد را بساط کنم ، غسل هم نکنم ، چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم ، پيش ازافطار و پس از افطار مشغول باشم ، محرم هم تعطيل نکنم !
فاحشه… دعايم كن
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
مرد

 
رییس

براي تعيين رئيس، اعضاء بد ن گرد آمدند
مغز بگفت كه مراست اين مقام كه همه دستورات از من است
سلسله اعصابشايستگي رياست، از آن خود خواند
كه منم پيام رسان به شما ، كه بي من پيامي نيايد
.ريه بانگ بر آورد
هوا، كه رساند؟ ... من، بي هوا دمي نمانيد، پس رياست مراست
و هر عضوي به نحوي مدعي
، تا به آخر كه سوراخ مقعد دعوي رياست كرد
اعضاء بناي خنده و تمسخرنهادند و مقعد برفت و شش روز بسته ماند
.اختلال در كار اعضاء پديدار گشت
.روز هفتم، زين انسداد جان ها به لب رسيد و سوراخ مقعد با اتفاق آراء به
رياست رسيد


نتيجه اخلاقي
.چون لازمه ي رياست علم و تخصص نباشد، هر سوراخ مقعدي رياست كند
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
هرچي عوض داره گله نداره


يك شب كه من و همسرم توي رختواب مشغول ناز و نوازش بوديم. در حالي كه احتمال وقوع هر حادثه ای هر لحظه بيشتر و بيشتر مي‌شد يك دفعه خانم برگشت و به من گفت: "من حوصله‌اش رو ندارم فقط مي‌خوام كه بغلم كني."

بهش گفتم اخه چراااا؟

و خانم اون جوابي رو كه هر مردي رو به در و ديوار مي‌كوبونه بهم داد:

تو اصلاً به احساسات من به عنوان يك زن توجه نداري و فقط به فكر رابطه‌ي فيزيكي ما هستي!

و بعد در پاسخ به چشم‌هاي من كه از حدقه داشت در مي‌اومد اضافه كرد:

تو چرا نمي‌توني من رو بخاطر خودم دوست داشته باشي نه براي چيزي كه توي رختواب بين من و تو اتفاق مي‌افته؟

خوب واضح و مبرهن بود كه اون شب ديگه هيچ حادثه‌اي رخ نمي‌ده. براي همين من هم با افسردگي خوابيدم و فقط غصه خوردم که چرا در مورد من این فکر رو میکنه...

فرداي اون شب ترجيح دادم كه مرخصي بگيرم و يك كمي وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم رفتيم بيرون و توي يك رستوران شيك ناهار خورديم. بعدش رفتيم توي يك بوتيك بزرگ و مشغول خريد شديم.

خانم چندين دست لباس گرون قيمت رو امتحان كرد و چون نمي‌تونست تصميم بگيره من بهش گفتم كه بهتره همه رو برداره. بعدش براي اينكه ست تكميل بشه توي قسمت كفش‌ها براي هر دست لباس يك جفت هم كفش انتخاب كرديم. در نهايت هم توي قسمت جواهرات يك جفت گوشواره‌اي الماس.

حضورتون عرض كنم كه خانمم از خوشحالي داشت ذوق مرگ مي‌شد. حتي فكر كنم سعي كرد من رو امتحان كنه. چون ازم خواست براش يك مچ‌بند تنيس بخرم، با وجود اينكه حتي يك بار هم راكت تنيس رو دستش نگرفته‌بود. نمي‌تونست باور كنه وقتي در جواب درخواستش گفتم: "برشدار عزيزم."

خانمم در اوج لذت از تمام اين خريد‌ها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزيزم فكر كنم همين‌ها کافیه. بيا بريم حساب كنيم."

در همين لحظه بود كه من بهش گفتم: "نه عزيزم من حالش رو ندارم."

با چشماي بيرون زده و فك افتاده گفت:"چي؟"

بهش گفتم عزيزم من مي‌خوام كه تو فقط كمي اين چيزا رو بغل كني. تو به وضعيت اقتصاديه من به عنوان يك مرد هيچ توجهي نداري و فقط همين كه من برات چيزي بخرم برات مهمه."

و موقعي كه توي چشماش مي‌خوندم كه همين الاناست كه بياد و منو بكشه اضافه كردم: "چرا نمي‌توني من رو بخاطر خودم دوست داشته‌باشي نه بخاطر چيزايي كه برات مي‌خرم؟"

خوب امشب هم توي اتاق‌خواب هيچ اتفاقي نمي‌افته ولی فقط دلم خنك شده كه فهميده "هرچي عوض داره گله نداره.
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
مرد

 
بوقلموني،گاوي بديدو بگفت: در آرزوي پروازم اما چگونه ، ندانم
گاو پاسخ داد: گر ز تاپاله من خوري قدرت بر بالهايت فتد و پرواز كني
بوقلمون خورد و بر شاخي نشست
تيراندازي ماهر، بوقلمون بر درخت بديد
تيري بر آن نگون بخت بينداخت و هلاكش نمود

نتيجه اخلاقي
با خوردن هر گندي شايد به بالا رسي، ليك در بالا نماني
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
مرد

SexyBoy
 
از اونجا كه تو مملكت آمريكا، مثل ما تكنولوژي ماشيني ندارن، هنوز پليس اسب‌سوار تو خيابونا مي‌چرخه و ميتونين گهگاهي برين با دمش بازي كنين.
يه روز يكي از همين پليس‌ها سر يه چهارراهي وايساده بوده سوار اسب! يهو يه پسربچه‌ي 7-8 ساله با يه موتور كوچولوي نو و براق پيداش مي‌شه.
پليسه كه مي‌بينه موتوره خيلي نو و صفره، به پسره مي‌گه: پسر كوچولو موچولو، اين موتور رو بابا نوئل بهت داده؟
پسره هم واسه اين كه نزنه تو ذوق پليسه مي‌گه آره!
پليسه مي‌گه: خب، پس اين قبض جريمه‌ي 20 دلاري رو هم من بهت مي‌دم كه دفعه‌ي ديگه يادت نره پلاكشو بهش وصل كني!
پسره‌هم كه حسابي پكر شده بوده، در حالي كه داشته برگ جريمه رو مي‌گرفته مي‌گه: آقاي پليس اسب سوار(!) اين اسب رو بابا نوئل به شما اعطا نموده؟ پليسه هم يه لبخندي از روي مهر و محبت پدري...اِ يعني قزويني...مي‌زنه و ميگه آره پسرم، بابا نوئل اينو داده بهم!
پسره مي‌گه: خب پس از دفعه‌ي ديگه كه خواست بهت اسب بده بهش بگو كه دول اسبه رو عوض اينكه رو زينش بنشونه و لباس پليس تنش كنه، از زير تخماش آويزون كنه!
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

 
یه روز یه خانوم حاجی بازاری خونه ش رو مرتب کرده بود و دیگه می خواست بره حمام که ترگل ورگل بشه برای

حاج آقاش. تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش که شنید زنگ در خونه رو می زنند.

تند و سریع لباسش رو می پوشه و می ره دم در و می بینه که حاجی براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده

بوده. دوباره میره تو حمام و روز از نو روزی از نو که می بینه باز زنگ در رو زدند. باز لباس می پوشه می ره دم در

و می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده. بار سوم که می ره تو حمام، دستش رو که روی دوش می ذاره ، باز

صدای زنگ در رو می شنوه. از پنجره ی حمام نگاه می کنه و می بینه حسن آقا کوره ست. بنابراین با خیال راحت

همون جور لخت و پتی می ره پشت در و در رو برای حسن آقا باز می کنه.حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن

آقا کوره، در رو باز می کنه که بیاد تو چون از راه دور اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بوده.

درضمن حاج خانوم می بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا. تعارفش می کنه و راه میافته جلو و از پله

ها می ره بالا و حسن آقا هم به دنبالش. همون طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه و حسن آقا هم روبروش. می گه:

خب خوش اومدی حسن آقا. صفا آوردی! این طرفا؟ حسن آقا سرخ و سفید می شه و جواب می ده: والله حاج خانوم

عرض کنم خدمتتون که چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینی اش که آوردم خدمتتون!!
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
مرد

 
زبان حال زليخا

بيشتر بخور كنيز پدر سگ آه ه ه ه چي ميشه اون كير خوشگلت بره اين تو راشيل قشنگ كوسمو ليس بزن جون بيشتر بخور وقتي از بازار برده فروشا خريدمت فكر نميكردم همچين هلويي بشي اوخ جوووووووووون هر بيشتر بزرگ شدي بيشتر خوردني شدي اولين بار كه عاشقت شدم قشنگ يادمه خم شدي جام شرابمو پر كني مو هاي سينتو ديدم آخه موي سينه منو حشري ميكنه چه حالي ميكردم همش اين پا اون پا ميكردم يه جوري دلمو پيشت باز كنم مگه ميشد اونقدر خوشگل بودي كه جلوت كم مي اوردم اوه ه ه ه ه راشيل بيشتر بخور دارم ميميرم الان داره سينمو ميخوره آه ه ه ه ه داره همه وجودمو سر ميكشه واااااااااااااااااي كوسم چقدر خودمو جلوت نمايش دادم ولي تو به خودت نمي آوردي چند باري اتفاقي خودمو به كيرت ماليدم ولي مگه حاليت ميشد انگار شهوت نداشتي ولي ميگفتم اولشه هنوز وارد نيست درست ميشه دلم مي خواست كيرتو تا ته تو كوسم بكني اوه ه ه ه راحيل بيا انگشتتو بكن تو كونم دارم ميميرم انگشت شصتتو بكن چون اندازه كيرشه به اون آشپز جنده مطبخ هم بگو بياد مادر جنده هاي بي شعور اين آقا خوشگلي كه من ديدم كل كنيزاي دربارم براش كمه همشون با ديدنش ارضا ميشن چه برشه كه افتخار گاييدنشونو بده يادته اون روزي كه زناي جنده اشراف برا منو تو حرف در اوردم وقتي دعوتشون كردم تو قصر خودم نگران بودم ولي بايه نظر به تو به جاي نارنج دست خودشونو پوست كندن دلم ميخواست به جاي اون نارنجي كه دستت بود پستونام دستت مي بود اوه آشپز يه خيار از مطبخ بيار كه دارم ميميرم اوه ه ه ه ه ه ه واااااااي نسيمه آشپز خوبم تا ته خيارو تو كوسم بكن واااااااااااي چه حالي ميده واي اوه وووووووووووووواي ديگه داره تموم ميشه كاش يوسفم اينجا بودي ببيني زليخا چه زجري ميكشه يادته وقتي تو اتق خلوت كرديم همه درا رو قفل كردم يه لحظه همه وجودمو همونجور كه از مامانم به دنيا اومده بودم بهت نشون دادم كاش به حرفم گوش ميكردي كاش همونجا منو كرده بودي وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي تندتر بزن اون غلاف خنجرو بكن تو كونم وواييييييييييييييي كه اگه كير تو بود وااااااااااااااااااااااااااااااي اخي حيف شد يه لز ديگه هم بدون يوسفم تموم شد ديگه نميتونم ببينمت همون بهتر كه فرستادمت زندان ديگه با ديدنت زجر نميكشم حداقل ديگه حدا قل يادت ميمونه كه تو تنهاييام جق بزنم يا لز بكنم هرچند تلاش چهار تا كنيز جاي يه لحظه كيرتو نميگيره ولي خوب آتيش دلمو كم ميكنه
پاينده ايران/نابود خرافات
     
  
مرد

 
گاو عاشق

گاوی دو سه در ميان آخور ----- بودند به هم رفيق و دمخور

و يک گاو کُسخُل و نادان ----- حشری شده بود ميان ايشان

روزی دو سه وعده جلق میزد ---- آبش رو با پاکفوم پاک میکرد!

گاوان دگر همه پريشان ----- در دور و برش ز قوم و خويشان

گفتند پسر! تو را چه حال است؟ ----- اين کون تو چقدر باحال است

گفتا که کنار آغل ما ----- بود آغلی با يه گاو زيبا

حوری صفتی ، بلند گاوی ----- که بکرده راست کير راوی

روزی به هوای گشت و صحبت ----- با يه عالمه خايه و جرأت

روی چمن و کنار گاری ----- رفتم به هوای خواستگاری

گفتم : سرحالی يا حبيبی؟ ----- گفتا به تو چه! مگر طبيبی؟

چون ريد به هیکلم دلــــدار ----- به اين سخن و بديــــن گفتار

عزم کردم من بر مخ زدنش ----- لاسيدن و بعد سيخ زدنش

گفتم که عزيز قهوه رنگم ----- ای خوشگل خوشگلا، قشنگم

عاشق شده ام به شاخ نازت ----- بر چشم درشت نيمه بازت

ای من بشوم فدا و قربان ----- بر آن دهن هميشه جنبان

ای من به فدای سینه هایت ---- کُرست نداری؟ بخرم برایت؟

نه یکی، نه دو تا، نه سه و چهار ---- ماشالله داری ممه بسیار

حرفی بزن و به جای نشخوار ----- يک چاره به پيش ما تو بگذار

گفتا که تو عاشقی؟ به سمّم ----- مجنون شده ای؟ به موی دمبم

تنها بروی به خواستگاری؟ ----- گوساله! مگر پدر نداری؟

فردا که بشد دم سحر گاه ----- يکدسته بخر ز يونجه و کاه

با پدر بيا به خواستگاری ----- در زير همين درخت و گاری

صبح سحر از ميان تختم ----- برجستم و از طويله رفتم

در راهِ خريد دسته کاه ----- خشکم زده شد سريع و ناگاه

قصاب به پيش چرخ گاری ----- در دست گرفته تيغ کاری

ليلی مرا گلو بريده ----- کشته است و ورا شکم دریده

از جور و جفای مشتی عباس ----- آن ليلی من بگشته کالباس

از بهر غم و غصه بسیار ---- سُمّ و کیر خود بگرفته ام کار

اکنون جز جلق مرا چه کاريست؟ ----- هميشه مرا کمر، خاليست

با یاد کس و کون بلورش ----- هی جلق ميزنم به ياد رويش
پاينده ايران/نابود خرافات
     
  
مرد

 
تابستان. شب. ریت‌ریتٍ گیتار اسپانیایی. چهل‌کیلومتر در ساعت بر خیابان شریعتی. زن، برای دختری که کنار خیابان ایستاده بود، بوق زد و بعد ایستاد. از توی آینه نگاه کرد. دختر به سمت خودرو می‌آمد. زن، صدای موسیقی را کم کرد. شیشه‌ی برقی پایین رفت.
-سوار شو، می‌رسونمت.
دختر، مٍن‌مٍنی کرد. زن از توی آینه پشت سرش را نگاه کرد. دختر در را باز کرد، آمد بنشیند که متوجه‌ی چیزی روی سندلی شد؛ برش داشت و بعد سوار شد. شیشه‌های برقی بالا رفتند. چهل‌کیلومتر در ساعت، بر خیابان شریعتی. زن گفت:
-می‌دونی اون چیه؟
-چی؟
-اون‌که دست‌ته … از تو پاکت درش بیار.
-اسبِ قشنگیه.
-اسب نیست، سُمِ ... مخرب طبیعت. فکرمی‌کنی سرنوشت عروسک‌ها چیه؟؛ سطل آشغال. همه‌شون رو هم از پلاستیک می‌سازه‌ن.
-چشماش شیشه‌ایه.
-چه فرق می‌کنه، ... تو از پلاستیک خوشت می‌آد؟
زن، به دختر نگاه کرد: سن، بیست و خرده‌ای. مانتوی بلند چرمی سیاه‌رنگ. لب‌ها و گونه‌ها؛ صورتی. ناخن‌ها؛ صورتی. سایه‌ی چشم صورتی. ابروها؛ نخ. موهای بلندٍ طلایی. گردن؛ کشیده. رنگ پوست: برنزه. دور چشم‌ها به طرز عجیبی سفیدند.
-پرسیدم پلاستیک دوست داری؟
-یعنی چی؟ نمی‌دونم. خب، ما به پلاستیک نیاز داریم.
-پس فکرمی‌کنی پلاستیک به زنده‌گی‌مون کمک می‌کنه؟
-یه‌جورایی.
-سوار اسب می‌شی؟
خودرو پشت چراغ‌قرمز توقف کرد. دختر آرنج‌ش را گذاشت لب پنجره‌ی خودرو و بیرون را نگاه کرد. زن سیگاری آتش زد. گفت:
-جواب ندادی.
-چی رو؟
-روی زین، سوار اسب می‌شی؟
دختر به زن نگاه کرد؛ سن چهل‌وخرده‌ای. مانتوی سفید نازک. آرایش دوز بالا. موها قرمز. لاک قرمز. روسری قرمز.
-کدوم اسب؟ این؟
-اون مادرت بود ازش جدا شدی؟
-کجا؟
-دو ساعت پیش، پایین این خیابون.
دختر، روسری‌ش را جلو داد:
-کسی نبود.
زن لبه‌ی نوار را عوض کرد. خارجی بود. یک مرد می‌خواند.
-درخت‌ها رو می‌بینی، بیست‌سال پیش همه‌شون پلاک داشته‌ن. حالا دیگه کسی به‌شون اهمیت نمی‌ده... تخت‌ت چوبیه؟
-نه، آهنیه.
-اَه،.. من هرچیزی رو که بشه، چوبیش رو می‌گیرم. جنس اشیاء برام مهمه. از چوب خوشت می‌آد؟
-چوب.
-مثلاً یه عروسک چوبی.
-من عروسک چوبی ندارم. نمی‌دونم، پلاستیکی بهتره.
-خب، پس پلاستیک دوست‌داری،… چون پلاستیک نرم‌تره ... هان؟
-آره، نرم‌تره.
زن سیگارش را از پنجره انداخت بیرون و سرعت خودرو را بیش‌تر کرد؛
-خیله خب بگو ببینم، اسب چوبی یا پلاستیکی؟
-یعنی چی؟
-تو فقط بگو، چوبی یا پلاستیکی؟
-خب،… پلاستیکی.
-سوارش می‌شی؟
-سوار چی؟
-اسبه.
-کدوم اسب؟
-تو خونه‌م دوتا اسب دارم، یکی چوبی یکی پلاستیکی. اسب‌سواری بلدی؟
زن لب‌خند زد و از توی آینه، پشت سرش را نگاه کرد. دختر،آرام، نیم‌تنه چرخید و از شیشه‌ی عقب پشت‌سرش را نگاه کرد.
-منظورت از اسب چیه؟
-اسب، که توی طویله نگه می‌دارن، شیهه می‌کشه و یونجه می‌خوره. ندیدی؟
-اسب چوبی یونجه نمی‌خوره.
-گفتم که باید خونه‌م رو نشونت بدم.
-خونه‌ت کجاست؟
-نزدیکه.
-من جایی نمی‌آم.
-باشه.
پشت چراغ قرمز، زن برگشت و دختر را نگاه کرد.
-چند سالته؟
-نوزده … تو چند سالته؟
-سیزده.
زن خندید و دختر لب‌خند زد.
-شوهر داری؟
-نه. من تنها زنده‌گی می‌کنم.
-چرا منو سوار کردی؟
-منتظر ماشین بودی.
-تو منو می‌شناسی؟
-نه.
-سر اون خیابون من پیاده می‌شم.
-خونه‌تون اون‌جاست؟
-آره.
زن خندید. چراغ سبز شد و خودرو حرکت کرد.
-رد شدی.
-آره.
-داری منو کجا می‌بری؟
-جایی نمی‌ریم.
-من پیاده می‌شم.
-از من می‌ترسی؟
زن برگشت و دختر را نگاه کرد. روسری زن از سرش لیز خورد و افتاد. دختر پلک زد.
-نه.
-پس چرا می‌خوای پیاده شی؟
-می‌خوام برم خونه‌مون.
دختر بند کیف کوچک‌ش را بین انگشتان‌ش فشرد. خودرو وارد کوچه‌ی تاریکی شد.
-اگه نگه نداری درو باز می‌کنم.
خودرو کنار یک درخت کاج ایستاد. یک خودروری پلیس با چراغ گردان از روبه‌رویشان آمد و از کنارشان رد شد.
-وقتی هم‌سن تو بودم، یه دوستی داشتم که خیلی شبیه تو بود. مثل تو،... خیلی خوشگل بود. من برای این سوارت کردم. اگه می‌خوای پیاده شی، می‌تونی. زیاد از خونه‌تون دور نشدم. می‌خوای بریم جلوی در خونه‌تون وایستیم؟
-نمی‌خوام.
-ببینم من شبیه قاتل‌هام؟
-نه، شبیه جنده‌هایی.
زن خندید:
-بهت نمی‌خوره سلیطه باشی.
-همه‌چی هستم.
-از من می‌ترسی؟
-یه بار گفتم، نه.
-پس چرا چسبیدی به در؟
-بیا، خوب شد؟
-بعضی چیزها رو باید حساب‌شده انجام داد.
زن کیف‌ش را از روی سندلی عقب برداشت. دختر دست‌ش رفت سمت دست‌گیره. زن در کیف را باز کرد و تویش را نشان دختر داد، گفت:
-اسب اینه ... خب، چه‌طوره؟
دختر مکث کرد:
-حالم به هم می‌خوره.
و در را باز کرد.
-فکرمی‌کردم بزرگ‌تر از این حرف‌ها باشی.
-به قدر کافی بزرگ هستم.
دختر یک پایش را گذاشت بیرون که زن مچ دست‌ش را گرفت و بعد لغزاند تا انگشتان‌ش را با او قفل کرد.
-صبر کن. یه چیزی هست که می‌خوام نشونت بدم.
-نمی‌خوام هیچی رو نشون‌م بدی.
-می‌دونی؟ خیلی وقته دنبالتم. حرف نداری،… منو خیس می‌کنی.
-خفه شو … کثافت.
-این‌جا رو نگا کن.
دختر نگاه تندی انداخت. داد کشید.
-فکر کردی من کی‌ام؟
دختر دست‌ش را کشید و پیاده شد. زن توی کوچه‌ی سرازیری، خودرو را با درِ باز، عقبی دنبال دختر راه انداخت. دختر تند به سمت انتهای کوچه می‌رفت.
-خیله خب، بیا بالا برسونمت.
جوابی نیامد. دختر به سر کوچه رسید که یک خودروی دراز، پیچید جلویش. بلافاصله سه مرد از آن پیاده شدند. یکی‌شان دختر را بغل کرد. دختر جیغ کشید. دهان‌ش را گرفتند. انداختندش توی صندوق عقب. دو مرد سوار شدند. خودرو بلافاصله راه افتاد. یکی‌شان آمد سمت خودروی زن. سرش را خم کرد تو:
-کجا داشتی می‌بردیش؟
-هم‌اون‌جا که گفته‌بودین.
-هم‌اون‌جا که گفته بودیم؟ این‌جا خیابون هفده گاندیه؟
-خب، من می‌خواستم از مسیرِ...
-داشتی می‌بردیش خونه‌تون، آره؟ فکر کردی خیلی زرنگی؟ فکر کردی آرتیست فیلم قاتل تبرزنی؟ پتیاره، این بارِ آخری بود که بهت کار دادیم، حالیت شد؟
-به خدا من…
-خیله خب، خفه.
مرد آرنج‌ش را روی لبه‌ی در خودرو گذاشت. مکث کرد. بعد سوار شد. زن گفت:
-شما، باباش رو راضی کردین چک‌ها رو پس بده؟
-هنوز نه.
-جریان دخترش رو می‌دونه؟
-هنوز نه.
-چرا؟… یه روز رو از دست دادین.
-تو حرف نزن. خیلی به کارِت مطمئن بودیم؟ اگه دنبال‌ت نیومده بودیم که الان با سیم بسته بودیش به تخت خونه‌ت و با … کو؟ کجاست؟ همیشه یکی تو ماشینت داری … آهان، ایناهاش،… با این افتاده بودی به جون‌ش.
-من داشتم می‌آوردمش.
-ديلدو رو؟
-به خدا…
-خیله خب، خیله خب. می‌دونم … راه بیافت.
خودرو راه افتاد.
پاينده ايران/نابود خرافات
     
  
صفحه  صفحه 1 از 7:  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
شوخی و سرگرمی سکسی

داستان های باحال !! حتما بخونید

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA