انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
گفتگوی آزاد
  
صفحه  صفحه 8 از 52:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  51  52  پسین »

☻ A Fascinating Content | یه مطلب جالب بنویس☺


مرد

 
درحالیکه خیلی از ما در دوره دبیرستان دغدغه ساعات برگشت به خانه، شبهای امتحان و آمادگی برای کنکور ورودی دانشکاهها را داشتیم ، عده ای از موفق ترین کارآفرینان امروز دنیا دبیرستان را ترک کردند یا اصلا ثبت نام نکردند و شروع به کارهای درآمدزا کردند. اینجا با 14 نفر از این افراد آشنا می شویم.


رابرت دنیرو
دوستداران ویتو کورلئون و جیک لاموتا باید ممنون یکی از محبوبترین هنرپیشه ها باشند که قبل از تولد 17سالگیش دبیرستان را ترک کرد. دنیرو که 2 بار برنده جایزه اسکار شده دوره هنر را در استودیو بازیگری لی استراسبرگ و هنرستان هنرهای زیبای استلا آدلر گذراند. او در این مدت اندکی درباره کسب وکار هم یاد گرفت: دارائی های او عبارتند از استودیو فیلم تریبکا پروداکشن و تعدادی رستوران شیک.


ویدال سسون


ویدال که دوران کودکی خود را در یک یتیم خانه گذرانده بود در سن 14 سالگی یک دوره کارآموزی آرایش و اصلاح مو را گذراند و بعد به ارتش پیوست. او که به خاطر سبک اصلاح موی هندسی اش معروف است به خاطر انجام آرایش خاص مو برای میا فروس،در فیلم Rosemary's Baby تحسین عمومی را برانگیخت. سرمایه شخصی سسون 130میلیون دلار تخمین زده شده است.


کریک کرکوریان


کرکوریان که یک ثروتمند با نفوذ در زمینه سایتهای تفریحی است، در سال هشتم تحصیل خود مدرسه را ترک کرد تا علاقه اش، بکس آماتور را دنبال کند. امروز او صاحب 3 میلیارد دلار سرمایه است. او در مراکز اصلی وگاس استریپ مانند هتل بین المللی و MGM Grand سرمایه گذاری کرد و بخش بزرگی از سهام MGM Mirage را در سال 2006 خریداری کرد. موسسه کرکوریان، بیش از 180میلیون دلار به اقدامات نوسازی آمریکا و موسسات خیریه دیگر اهدا کرده است.

فرنکویس پینالت

شاید باور اینکه صاحب شرکتهای بزرگی مانند گوچی، سامسونیت و پوما،سومین مرد ثروتمند فرانسه، در سال 1947 مدرسه را ترک کرد تا در چوب بری پدرش کار کند دشوار باشد. یکی از دلایل ترک تحصیل او این بود که همکلاسیهایش فقر او را به تمسخر می گرفتند. حال او شایسته تحسین است. پینالت که پدر خوانده هنرپیشه زن، سلما هایک است سرمایه ای معادل 8.7 میلیارد دلار دارد.


پیتر جکسون
جکسون در یک خانواده متوسط متولد شد. پدر او یک کارگر کارخانه و مادرش یک حسابدار بود. او که سه بار برنده جایزه اسکار شده است، از کودکی استعداد ذاتی برای ساخت فیلم از خود نشان میداد. با ترک دبیرستان مشغول به ساخت فیلم کوتاه در استودیو سینه سینما در نیوزیلند شد. اولین اثر برجسته او که یک درام جنایی بود در 1994 به روی پرده رفت. موفق ترین کار او ارباب حلقه ها بود که حدود 3 میلیارد دلار در جهان فروش کرد.

جسیکا سیمپسون
جسیکا سیمپسون، خواننده، طراح مد و ستاره تلویزیون ، دو آلبوم پرفروش، یک خط تولید کفش، محصولات بهداشت مو و ... دارد الا یک چیز، و آن مدرک تحصیلی است. وی دبیرستان را به پایان نبرده است او در ماه نوامبر اعلام کرد که قصد دارد با اریک جانسون مهاجم تیم فوتبال NFL ازدواج کند.


اوما تورمن

مادر تورمن یک مدل بود و پدرش یک استاد دانشگاه کلمبیا بود. او در مدرسه ای در نیویورک ثبت نام کرد اما در سن 16 سالگی مدرسه را ترک کرد. شروع کار او در دنیای سینما در سال 1988 با بازی در فیلمهایی نظیر Dangerous Liaisons and و Quentin Taratino's Pulp Fiction و Kill Bill بود که این بازیگر را برنده گلدن گلاب کرد.


لری فلینت
او که یک ناشر پرکار وکیل مدافع سخنوری است برای رسیدن به این درجات و زندگی در پنت هاوس نیازی به گرفتن مدرک دبیرستان نداشت. قبل از اینکه به سن بزرگسالی برسد با استفاده از یک گواهی جعلی ولادت در سن 15سالگی به ارتش ایالت متحده پیوست. قبل از انتشار مجله اش در 1974 او چند کافه را اداره می کرد. در سال 2003 در انتخابات فرماندار کالیفرنیا شرکت کرد و نفر هفتم شد.


بیلی جوئل
این جملات متعلق به جوئل است هنگامیکه فهمید در یکی از دروس مهم دبیرستان مردود شده: " اگر قرار نیست به دانشگاه کلمبیا بروم ، به کلمبیا رکوردز میروم. جاییکه نیازی به داشتن دیپلم ندارد." او که 6 بار برنده جایزه گرمی شده است بیش از 150میلیون رکورد را به فروش رسانده و در مارچ 2010 تور خود با جان التون را به اتمام رساند. ارزش سرمایه او 160 میلیون دلار است.


کاترین زتاجونز
زتاجونز که دختر یک دوزنده لباس و یک کارخانه دار است مدرسه را در 15سالگی ترک کرد تا کار صحنه را در لندن ادامه دهد. هنر این بازیگر در اواخر دهه 90 با حضورش در فیلم زورو درکنار آنتونی هاپکینز و آنتونیو باندراس بر همگان اثبات شد. او در سال 2002 با بازی در نقش ولما کلی در فیلم موزیکال شیکاگو برنده جایزه اسکار، جایزه BAFTA و Screen Actors Guild شد. زتاجنز همچنین در برخی از فیلمهای تبلیغاتی مانند Elizabeth Arden ، T-Mobile، جواهری Alfa Romeo و Di Modolo ظاهر شده است. ارزش دارائیهای او 45میلیون دلار تخمین زده شده است.


ریچارد کارمونا
یک نمونه جالب از افراد بدون دیپلم کسی است که توانست به یک فرمانده جراح تبدیل شود. کارمونا در 16سالگی مدرسه را ترک کرد و به ارتش پیوست در آن دوره بود که او مدرک دیپلم را گرفت. در سال 1979 کارمونا موفق شد بالاترین مدرک پزشکی را از دانشگاه کالیفرنیا بگیرد. در سال 2002 جرج بوش او را به عنوان ژنرال جراح ایالات متحده منصوب کرد.


دیوید کارپ
کارپ 24 ساله، رویاپرداز رسانه ی اجتماعی، صاحب وبلاگی است که میلیونها دلار برایش درامد دارد. او که موسس وبلاگ محبوب تامبلر است در سن 15 سالگی دبیرستان را ترک و کار را از خانه دنبال کرد. هدف او تاسیس سایت مورد نظرش بود. موفقیت کار او چنان است که در مارس 2010 روزانه 2میلیون پست دریافت می کند و به طور متوسط 15،000 کابر جدید از این وب سایت دیدن می کنند.


دن ایموس
جان دونالد ایموس در یک مزرعه پرورش دام بزرگ شدو هنگامیکه 17 سال داشت مدرسه را ترک کرد. پس از گذراندن دوره های کوتاه به عنوان شیپورچی ارتش و سوزن بان ترن، در سال 1971 صدای او که محبوب مردم بود به عنوان دی جی از رادیو پخش شد . او که با فراز و نشیبهای زیادی روبرو شد بالاخره در نیویورک مستقر شد. پس از قطع ناگهانی برنامه صبح او در سال 2007، نظرات جنجال برانگیزی درباره تیم بسکتبال روتگرز ارائه کرد که مورد توجه تیم WABC قرار گرفت تا اینکه یک قرارداد 5 ساله به ارزش 40میلیون دلار بین آنها بسته شد.


سیدنی پوآتیه
پوآتیه اولین مرد سیاه پوست است که موفق شد جایزه آکادمی بهترین بازیگر را در 1963 دریافت کند. او در سن 12 سالگی مدرسه را ترک کرد تا به خانواده اش که درگیر فقر بود کمک کند. پس از مدت کوتاهی خدمت برای ارتش آمریکا او با کار شستن ظرف توانست معیشتی فراهم کند. در سن 17 سالگی او در مقابل انجام کارگری توانست از کلاسهای بازیگری تئاتر نگرو امریکن در شهر نیویورک استفاده کند. در سال 1997 پویتیر به عنوان سفیر باهاما در ژاپن منصوب شد. در سال 2009 مدال آزادی را از اوباما دریافت کرد.
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
مرد

 
چيه چيزی شده؟؟ چرا ساکتی !!؟ دوس داری بنزين بزنی با کارت کی ؟؟!!! شنيدم بنزين شده 700 به تازگی !! بنزينتو تقسيم نکنی با يکی !! میگی که رو کارت بنزينت حساسی !!!! ...روش داری عقايد خيلی شيک و وسواسي !!! اونقده اونو ميخوای که اگه ليتری 100 بنزين بدم بهت منو نشناسی
------------------------------------------------------------------------------------------------
اتل متل کوتوله،،،،،،،، گاوه حسن چجوره

نه شیر داره نه سینه،،،،،،،،، گاوشو بردن مدینه

یک زن سوری بسون ،،،،،،، اسمشو بذار حمیده، دوره سرش سفیده
...
شک نکن به حمیده،،،،،،چون،،،،،هاله نور را دیده

(از اشعار دکتر محمود احمقی نژاد)
--------------------------------------------------------------------------------------------------
دنيا هم به آدمهاي خوش بين نياز دارد هم به آدمهاي بد بين چون افراد خوش بين هواپيما
ميسازند،افراد بدبين چتر نجات!
-------------------------------------------
به ياد داشته باش هر وقت دلتنگ شدي به آسمان نگاه كن . كسي هست كه عاشقانه تو را مي نگرد و
منتظر توست . اشكهاي تو را پاك مي كند و دستهايت را صميمانه مي فشارد . تو را دوست دارد فقط به
خاطر خودت . و اگر باور داشته باشي مي بيني ستاره ها هم با تو حرف مي زنند . باور كن كه با او هرگز
تنها نيستي. فقط كافيست عاشقانه به آسمان نگاه كني.
پایان رنگ آبی شب سیاه و تار است عشق به رنگ قرمز همیشه افتخار است
6 تا یادت نره!!!
     
  
زن

 
چرا ایران کنونی شبیه رومانی زمان چائوشسکو است؟
ندای سبز آزادی: میرحسین موسوی در تازه‌ترین اظهاراتش در واکنش به
هجمه‌های تبلیغاتی بی‌سابقه اقتدارگرایان نسبت به رهبران جنبش سبز در
هفته‌های اخیر گفته است که «تبلیغاتی از این قبیل متعلق به دوران قدیم
است و از شگردهایی استفاده می‌کند که در رژیم‌های توتالیتر شبیه شوروی
دوران استالین و یا رومانی زمان چائوشسکو استفاده می‌شد. کسانی که این
تبلیغات را سازمان دادند نه جامعه خودمان را می‌شناسند و نه درکی از فضای
متحول بین‌المللی دارند. آنها در فضای قبل از گسترش تکنولوژی ارتباطات
زندگی می‌کنند.»
اما نیکولای چائوشسکو که بود و شگردهایی که برای ایجاد خفقان استفاده
می‌کرد چه بود؟ و چرا خیلی‌ها از جمله میرحسین موسوی اعتقاد دارند که
حوادث بعد از کودتای انتخاباتی سال گذشته شبیه حوادث خونین جریان سرنگونی
کمونیسم در رومانی بود؟
شاید دروغ‌پردازی‌های چائوشسکو و دروغ‌پردازی‌های احمدی‌نژاد، مهم‌ترین
وجه تشابه این دو برهه تاریخی است. چائوشسکو شدیدن موافق افزایش جمعیت
مردم کشورش بود که از این نظر نیز بسیار شبیه دیکتاتور کنونی ایران است.
• «مرگ بر دیکتاتوری»؛ شعار مشترک مردم رومانی و ایران
نیکولای چائوشسکو، دیکتاتور رومانی، در سال 1965 از سوی حزب کمونیست به
ریاست جمهوری این کشور «منصوب» شد. او به مدت 24 سال خود را به عنوان
«رهبری» که مردم رومانی هیچ نقشی در انتخابش نداشتند بر آنان تحمیل کرد.
چائوشسکو به مانند هر دیکتاتور دیگری تصور می‌کرد که شکست‌ناپذیر است و
با اتکا بر نیروی نظامی و نیز پلیس مخفی مخوفش «سکوریتاس» قادر است تا
مردمی را که تشنه آزادی‌اند تا ابد مجبور به پذیرش رهبری خود کند.
چائوشسکو در اواخر دهه هشتاد میلادی که مصمم بود قلمرو خود را از تحولاتی
که به دنبال اصلاحات گورباچف در اتحاد شوروی و سپس در اروپای شرقی شروع
شده بود، برکنار نگه دارد، با نارضایتی‌ مردم مواجه شد.
در مارس ۱۹۸۹ عده‌ای از کادرهای اصلاح‌طلب حزب کمونیست به استبداد فردی
چاوشسکو اعتراض کردند و در شب‌نامه‌ای خواهان برکناری او شدند و نخستین
بار در شهر تمیشوار بود که نارضایتی‌های پراکنده به حالت جنبش توده‌ای در
آمد.
روزهای بعد تظاهرات مردم لحن تندتری به خود گرفت و برای اولین بار شعار
«مرگ بر دیکتاتور» شنیده شد.
در دسامبر سال 1989 و در حالیکه نیکولای چائوشسکو در بازدید رسمی از
ایران به سر می‌برد مردم شهر «تیمی سوآرا» در رومانی در تظاهراتی صلح
جویانه خواستار آزادی و حقوق انسانی خود شدند. النا چائوشسکو همسر
دیکتاتور، و معاون نخست وزیر ، در حالیکه چائوشسکو در ایران مشغول یک
دیدار رسمی بود در روز 16 دسامبر 1989 دستور کشتار و سرکوب تظاهرکنندگان
آزادیخواه شهر "تیمی سوآرا" را صادر کرد. ده‌ها تن از تظاهرکنندگان
آزادیخواه در این سرکوب جان باختند. چائوشسکو پس از بازگشت از مسافرت
رسمی از ایران ، ضمن حمایت از کشتار تظاهرکنندگان شهر "تیمی سوآرا" آنان
را "خرابکاران خارجی" خواند که "قادر به دیدن پیشرفتهای مردم رومانی
نیستند".
• دروغ‌پردازی؛ ویژگی دیکتاتورها
روز ۲۱ دسامبر در پایتخت، چاوشسکو برای سخنرانی بر بالکن عمارت حزب
کمونیست ظاهر شد. دولت از "توده های مردم به ویژه کارگران و زحمتکشان"
دعوت کرده بود که برای "پشتیبانی از حاکمیت خلقی و دفاع از نظام
سوسیالیستی" به خیابان بیایند.
چائوشسکو مثل همیشه از "دستاوردهای نظام سوسیالیستی" به لافزنی پرداخت و
انتظار داشت که جمعیت با شور و هیجان برای او کف بزند. در میان ده‌ها
هزار نفر از مردمی که زیر پای او و همدستانش گرد آمده بودند، نخست
زمزمه‌ای گنگ پیچید. عده ای از جان گذشته در میان جمعیت سوت کشیدند و
پیشوا را هو کردند. شعار "مرگ بر دیکتاتور" از گوشه‌ای شروع شد و چون
زبانه آتش به سراسر جمعیت سرایت کرد. چائوشسکو مات و مبهوت در برابر
مردمی که او را مسخره می‌کردند، زبانش بند آمد.
آخرین نطق چائوشسکو در بالکن قصر ریاست جمهوری که نیمه تمام ماند و منجر
به فرار او و همسرش شد.
نیکولای چائوشسکو و همسرش النا لحظاتی ناباورانه از بالکن قصر شاهد منظره
ای بودند که در تصورهیچ کس نمی گنجید. نیروهای امنیتی دیکتاتور به سوی
مردم آتش گشودند ، اما جلوگیری از خیزش چند صد هزار نفری مردم که دیگر به
دروازه های ورودی قصر ریاست جمهوری رسیده بودند با هیچ سلاحی و با هیچ
نیروی امنیتی امکانپذیر نبود. چائوشسکو و النا خود را به بام قصر رسانده
و با هلیکوپتری در صدد فرار از رومانی بر آمدند.
پس از دقایقی پارلمان و کاخ ریاست جمهوری و دیگر نهادهای دولتی به تصرف
مردم در آمده بود. تعدادی از نظامیان رومانی در کنار مردم کشور خود قرار
گرفتند و در روز 25 دسامبر سال 1989 هلیکوپتر نیکولای چائوشسکو و النا را
در حالیکه در حال فرار از کشور بودند توسط جنگده های ارتش مجبور به فرود
آمدن در خاک رومانی کردند. تنها ساعاتی بعد چائوشسکو و همسرش در یک
دادگاه مردمی بواسطه سرکوب و کشتار شهروندانی که تنها خواسته شان آزادی
بود محاکمه و محکوم به تیرباران شدند. حکم اعدام بلافاصله و در مقابل
دوربین های تلویزیونی در شهر مرزی "تارگو ویسته" رومانی به اجرا در آمد.
فیلمبردار در لحظات قبل از تیرباران ، تصویر را بر روی دستبند طلای
گرانبهای همسر رئیس جمهور رومانی زوم کرده بود.
دادستان در دادگاه به چائوشسکو گفته بود: "تو بهتر بود در همان ایران
باقی می‌ماندی، جای تو در همان جا بود".
جالب توجه است که چائوشسکو دیکتاتور رومانی تنها "رئیس جمهور" جهان به
شمار می‌رود که هم میهمان رسمی محمدرضاشاه و هم میهمان مقامات جمهوری
اسلامی بوده است، اما پس از اعدام نیکولای چائوشسکو تصاویر بازدید رسمی
او از ایران از تمامی سایت‌های خبری حذف شد.
اکنون بیش از 20 سال از سرنگونی چائوشسکو می‌گذرد و مردم رومانی دارای
نظامی آزاد و دمکراتیک و از اعضای اتحادیه اروپا هستند.
• سرنگونی چائوشسکو؛ درسی برای دیکتاتورهای جهان
سرنگونی چائوشسکو یکی از شگفت‌انگیزترین اتفاقات قرن بیستم به شمار
می‌آید که نشان‌دهنده تصور پوشالی دیکتاتورهای جهان در زمینه
شکست‌ناپذیری‌شان است. چائوشسکو در رومانی، پینوشه در شیلی، صدام حسین در
عراق و ... تنها نمونه‌هایی از پایان غیر قابل اجتناب تعدادی از
دیکتاتورهای تاریخ 30 ساله اخیر جهان هستند و بی‌شک آخرین نمونه‌ها نیز
نخواهند بود.
• در دوران چائوشسکو چه گذشت؟
هرتا مولر، نویسنده آلمانی رومانی‌تبار و برنده نوبل ادبیات 2009 در
خاطراتی که به چاپ رسانده از دوران سخت حكومت نیكلای چائوشسکو، دیكتاتور
كمونیست رومانی سخن گفته ‌است.
در بخشی از خاطرات هرتا مولر آمده ‌است: هر سفر من به رومانی به مانند
سفری به زمان دیگر است زمانی که من هرگز نمی‌دانستم کدام واقعه تداوم
زندگی است و کدام پایان آن.
هرتا مولر با اشاره به جو پلیسی حاکم بر رومانی دوران دیكتاتوری چائوشسكو
و فضای جاسوسی در آن دوران می‌گوید که سه سال در یك کارخانه تراکتور‌سازی
به عنوان مترجم مشغول به کار بوده و در آنجا کتابچه‌های راهنما برای
دستگاه های وارداتی اتریشی و سوئیسی را ترجمه می‌کرده ‌است.
وی در آن زمان پس از اینکه پیشنهاد سرویسهای جاسوسی رومانی را برای
همکاری رد می‌کند مجبور به استعفا و حتی تهدید به مرگ می‌شود و تحت
بازجویی قرار می‌گیرد.
• اتهام‌های بی‌اساس؛ شگرد دیکتاتورها
برنده نوبل ادبیات می افزاید: در زمان بازجویی به خیلی از مسائل از جمله
فحشاء، معامله در بازار سیاه، انگل اجتماع بودن و القابی که هرگز در
زندگی نشنیده بودم ، متهم و سرزنش می‌شدم. حتی دوستی من با یک کتابدار در
انستیتو گوته و مترجم سفارت آلمان در بخارست باعث شده بود که اتهام
جاسوسی برای سرویس اطلاعتی آلمان فدرال ( آلمان غربی پیش از فروپاشی
دیوار برلین) به من زده شود.
مولر با یادآوری بازجویی های غیرقانونی افراد و ترس از سربه نیست شدن در
خاطراتش بخشی از دشواریهای زندگی مردم عادی رومانی در شرایط غیر انسانی
دیكتاتوری كمونیستی نیكلای چائوشسکو را بیان کرده است.
هرتا مولر پس از ترک رومانی و سفر به آلمان نیز با مشکلاتی دیگر دست به
گریبان بود و چنان که خود می‌گوید با اینکه همواره در مذمت دیکتاتوری
نوشته‌است با بدبینی مخالفان حکومت كمونیستی چائوشسكو گاه به عنوان یکی
از عاملان نفوذی از سوی دولت رومانی معرفی می‌شد.
مولر می‌گوید که زندگی در آن شرایط به اندازه‌ای دشوار بوده ‌است که هنوز
پس از گذشت 20 سال از تیرباران نیكلای چائوشسكو، سایه دیکتاتورهمچنان بر
سرش سنگینی می‌کند.
همچنین هرتا مولر در مصاحبه با روزنامه آلمانی‌زبان «دی زایت» از آزار،
بازجوئی و شکنجه به دست ماموران امنیتی رومانی گفته است.
او گفته است که یک مأمور اطلاعاتی «از من خواست که کارت شناسائی‌ام را به
او نشان بدهم و گفت که من در ازای دریافت جوراب و لوازم آرایش با هشت
دانشجوی عرب رابطه جنسی برقرار کرده‌ام و وقتی به او گفتم که حتی یک
دانشجوی عرب هم نمی‌شناسم گفت که اگر بخواهیم می توانیم در دادگاه بیست
دانشجوی عرب حاضر کنیم".
مولر می‌گوید که بیشتر از تهدید به مرگ هتک حرمت و نسبت دادن اعمالی که
هرگز مرتکب آن نشده بودم شکنجه‌اش می‌داد.
هرتا مولر تحت نظر ماموران امنیتی بود و اجازه ترک کشورش را نداشت ولی در
سال 1987 با تفاق همسرش ریچارد واگنر که اوهم نویسنده است به آلمان
پناهنده شد .
فرار از اختناق با حسرت از دورانی که بدون آزادی سپری شده است تصویری است
که او از غربت ترسیم می‌کند.
هرتا مولر که به قول خود با چمدانی از خاطرات تلخ به آلمان گریخت می‌گوید
که حتی پس از فروپاشی حکومت کمونیستی در کشورش کسانی که مسوول شکنجه،
کشتار و زندانی کردن مخالفان بودند بدست عدالت سپرده نشدند و بسیاری از
ماموران سازمان امنیتی بعدا به دستگاه اطلاعاتی پیوستند.
او در یکی از مصاحبه های اخیرش گفت، گوئی هر آنچه در رومانی گذشت به
ناگهان از اذهان پاک شده است و همه افراد گناهکار مورد عفو قرار
گرفته‌اند.
برنده جایزه نوبل آخرین کتابش را با الهام از داستان دوست شاعرش اسکار
پاستیور که سال ها در اردوگاه کاراجباری زندانی بود برشته تحریر در آورد.
اسکار پاستیور قبل از انتشار کتاب درگذشت.
مولر از زبان قهرمان داستان که یک جوان هفده ساله است از زندانی می نویسد
که کمتر کسی می توانست ازآن جان سالم بدر ببرد ولی اگر زنده میماند مرده
متحرکی بیش نبود پیر و درهم شکسته که دیگر نمی توانست پذیرای هیچ گونه‌ای
از عشق باشد.
هرتا مولر می گوید که هرگز نمی تواند زندگی گذشته خود را بدست فراموشی
بسپارد و شاید همین خشم او از فراموشی بی عدالتی‌های رژیم گذشته است که
او را بر آن داشته تا او هم چنان حکایت اختناق، ترس و فساد حکومت
استبدادی را د ر قالبی نو تکرار کند.
• رومانی زمان چائوشسکو؛ سرزمین گوجه‌های سبز
هرتا مولر همچنین رمان معروفی دارد با نام «سرزمین گوجه‌ها‌ی سبز» که به
فارسی نیز با قلم غلامحسین میرزاصالح ترجمه و توسط انتشارات مازیار منتشر
شده اما اجازه چاپ مجدد در دوران احمدی‌نژاد را ندارد.
هرتا مولر در این کتاب به جنایت‌های چائوشسکو در رومانی سال‌ها‌ی 60 تا
90 می‌‌پردازد. اما نوبل سال 2009 نگذاشت. مولر آنچه را در این دوران از
نزدیک دیده و تجربه کرده در رمان «سرزمین گوجه‌ها‌ی سبز» نوشته است.
رومانی که سربازان رسمی ‌و غیررسمی ‌(ماموران مخفی) حکومتش در کوچه و
خیابان پرسه می‌زنند و گوجه سبز می‌خورند، خبر می‌برند و چوب و چماق
می‌کشند بر سر آن دسته از شهروندانی که جلال و جبروت «گورساز» را دست
انداخته‌اند و... رومانی که مردمش در دوره چائوشسکو حق نداشته‌اند شعری
فولکلوریک و ملی را که در پس‌اش مضمون بورژوازی نهفته و به دوره حاکمیت
فئودال‌ها‌ اشاره می‌کند، از حفظ باشند. دوره، دوره حاکمیت «خلق» است و
بورژوازی مایه خشم و نفرت حکومت. فقر و فلاکت به هوای عدالت و از سر و
کول رومانی دهه 70 تا 90 بالا می‌رود و گرسنگی خصوصیت این جامعه است.
• شایعه‌پراکنی درباره بیماری دیکتاتور
رمان «سرزمین گوجه‌ها‌ی سبز» تلخ و نفسگیر است. داستان دانشجویانی است که
با هزار امید و آرزو راهی شهر شده‌اند تا بخوانند و یاد بگیرند، اما چیزی
جز گرسنگی، فقر، تن‌فروشی و دست آخر مرگ نصیب‌شان نمی‌شود. هرتا مولر
تجربیات شخصی اش از دوران دانشجویی و زندگی در رومانی چائوشسکو را در
رمان «سرزمین گوجه‌ها‌ی سبز» روایت می‌کند؛ از دورانی که با سروان
پجله‌ها‌ و ماموران امنیتی دست به یقه بوده است... از دورانی که دانشجو
دست به خودکشی می‌زند یا تصمیم به مهاجرت و فرار می‌گیرد که باز هم چیزی
جز مرگ نصیبش نمی‌شود.
«سرزمین گوجه‌ها‌ی سبز» سیاه است و روح و روان خواننده اش را مچاله
می‌کند. رمان روایتگر جامعه‌یی است که خون می‌خورد، خیانت می‌کند و جز
شایعه پراکنی درباره بیماری دیکتاتور، سرگرمی ‌دیگری ندارد. جامعه‌‌ای که
روزی مشغول بررسی سرطان خون چائوشسکو است، روزی دیگر معتقد است او سرطان
حنجره دارد و فردا به این نتیجه می‌رسد او به سرطان روده مبتلا است. مهم
نیست که چائوشسکو سرطان حنجره داشته یا نه، مبتلا به سرطان روده یا خون
بوده یا نه، مهم این است که جامعه رومانی در دهه 70 تا 90 تنها به یک
پرسش فکر می‌کند؛ دیکتاتور کی می‌میرد؟ البته آنها برای سرنگونی دیکتاتور
طرح و نقشه‌یی ندارند. در سرزمین گوجه‌ها‌ی سبز مردم گرفتار پر کردن شکم
شان هستند و با فقر و نکبت کلنجار می‌روند. کورت، ادگار، گئورگ و راوی
داستان (نماینده قشر دانشجو) هم بیشتر درگیر نقشه کشیدن برای فرار از
سرزمین گوجه‌ها‌ی سبز هستند تا اینکه بمانند و مبارزه کنند. مجالی هم
برای مبارزه نیست. واقعیت این است که ترس و خفقان و فلاکت بر جامعه همه
ذهن‌ها‌ را آچمز کرده است.
هرتا مولر همچنین در آخرین داستانش با نام " هر آن چه از آن من است با
خود دارم " می‌نویسد: "آن چنان عمیق و برای مدتی بس طولانی خود را درسکوت
بسته‌ام که هرگز نمی‌توانم با کلمات خود را باز کنم. تنها هر بار که زبان
می‌گشایم به گونه‌ای دیگر درسکوت دوباره خود را جای می‌دهم."
او در "هر آن چه از آن من است با خود دارم" از اختناق، سرکوب و تبعید تحت
نظام کمونیستی در رومانی می‌گوید.
داوران آکادمی نوبل نیز جایزه نوبل ادبیات را به هرتا مولر، نویسنده
آلمانی زبان برای آثارش که الهام گرفته از زندگی تحت حکومت کمونیستی
نیکولای چائوشسکو در رومانیست، اهدا کردند.
• بازتاب دوران سیاه چائوشسکو در سینما
البته در کنار هرتا مولر کسانی چون بخشی کریستین مونگیو نیز هستند که با
ساختن فیلم «چهار ماه و سه هفته و دو روز» به رمانی دوران چائوشسکو
می‌پردازند. این فیلم سال 2007 برنده نخل طلای جشنواره کن شده است.
فیلم «چهار ماه و سه هفته و دو روز» بخشی از رومانی دوران چائوشسکو و بعد
از دستورالعمل سال 1966 او را نشان‌ می‌دهد. دستورالعمل سال 1966 می‌گوید
«سقط جنین ممنوع» و حکم می‌کند «باید بر حقوق دختران و پسرانی که سنی
بالای 25 سال دارند، اما هنوز مجرد هستند یا ازدواج کرده اند و صاحب
فرزند نشده اند 10 تا 20 درصد مالیات بست».
بترسید از آدمهای روباه صفتی که میخواهند ادای سگهای باوفا را دربیاورند
     
  ویرایش شده توسط: parisa1982   
مرد

 
آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند
>>>آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند
>>>آدم هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند
>>>
>>>آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند
>>>آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند
>>>آدم هاي كوچك بي دردند
>>>
>>>آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند
>>>آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند
>>>آدم هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند
>>>
>>>آدم هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند
>>>آدم هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند
>>>آدم هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند
>>>
>>>آدم هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند
>>>آدم هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند كه پاسخ دارد
>>>آدم هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند
>>>
>>>آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
>>>آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند
>>>آدم هاي كوچك مسئله ندارند
>>>
>>>آدم هاي بزرگ سكوت را براي سخن گفتن برمي گزينند
>>>آدم هاي متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند
>>>آدم هاي كوچك با سخن گفتن بسيار، فرصت سكوت را از خود مي گيرن
>>
     
  
زن

 
ما مردها زنها را دوست داریم چون:

*چون همیشه احساس می‌کنند جوانند، حتی وقتی پیر می‌شوند.
*چون هر وقت کودکی را می‌بینند لبخند می‌زنند.
*چون وقتی مسیر مستقیمی‌را طی میکنند همیشه مستقیما” روبرو را نگاه می‌کنند و هرگز به طرف ما مردان که با لبخند راه را برایشان باز کرده ایم برنمی‌گردند تا تشکر کنند.
*چون در همسرداری به گونه ای رفتار می‌کنند که ذهن هیچ غریبه ای به آن راه ندارد
*چون همه ی توان خود را برای داشتن خانه ای زیبا و تمیز بکار می‌گیرند و هرگز برای کاری که انجام می‌دهند توقع تشکر ندارند.
*چون هر آنچه که در زندگی خصوصی افراد مشهور اتفاق می‌افتد را جدی می‌گیرند.
*چون سراغ مسائل غیر اخلاقی نمی‌روند.
*چون نسبت به زجری که برای زیباتر شدن تحمل می‌کنند شکایتی نمی‌کنند. حتی هنگام استفاده از وسایل خطرناک در سالن‌های ورزشی
*چون آنها ترجیح می‌دهند سالاد بخورند.
*چون فقط عاشق پیش غذاها ی متنوع و رنگارنگ و آرایش ملایم و زیبا هستند در حالیکه ما عاشق نوشیدنی‌های مخرب هستیم.
*چون آنها با همان دقت و ظرافتی که میکل آنژ تابلوی Sistine Chapel را کشیده است، به زیبا ساختن خود دقت میکنند.
*چون برای حل مشکلات، روش های خاص خودشان را دارند؛ روش هایی که ما هرگز درک نمی‌کنیم و همین ما را دیوانه می‌کند.
*چون دقیقا” وقتی دیگر خیلی دوستمان ندارند، با ترحم به ما می‌گویند: ” دوستت دارم” ؛ تا ما متوجه بی علاقگی آنها نشویم.
*چون وقتی می‌خواهند در مورد ظاهرشان چیزی بپرسند ترجیح می‌دهند این سوال را از خانمی بپرسند و خلاصه با این مدل سوالات ما را عذاب نمی‌دهند.
*چون گاهی از چیزهایی شکایت می‌کنند که ما هم آن را احساس می‌کنیم مثل سرما یا دردهای رماتیسمی، به این ترتیب ما می‌فهمیم که آنها هم مثل ما آدم هستند!
*چون داستان‌های عاشقانه می‌نویسند.
*چون ساعتها وقت خود را با فکر کردن در مورد اینکه چگو نه می‌توانند با دیگران سر صحبت را باز کنند، تلف نمی‌کنند .
*چون در حالیکه ارتش ما به کشورهای دیگر حمله می‌کند، آنها هم محکم و بی منطق می‌جنگند و سعی می‌کنند همه ی سوسکهای دنیا را تا آخرین دانه نابود کنند.
*چون وقتی به آهنگ Rolling Stones با صدای Angie گوش می‌دهند، چشمهایشان از حدقه بیرون می‌زند.
*چون آنها می‌توانند مثل مردها بلوز و شلوار بپوشند و سر کار بروند، درحالیکه مردها هرگز جرئت نمی‌کنند دامن بپوشند و بروند سر کار.
*چون همیشه می‌توانند یک ایراد بزرگ از زنی که ما گفته ایم زیبا است بگیرند و به ما بقبولانند که بی سلیقه هستیم و اشتباه می‌کنیم.
*چون ما از آنها متولد شده‌ایم و به سوی آنها نیز باز می‌گردیم.
*و پائولو می‌گوید: ما عاشق آنها هستیم چون زن هستند…..به همین سادگی.
و یکی دیگر از نظرات خواننده‌های ما که بسیار زیبا گفته است :
زندگی و افکار ما همیشه حول محور آنها می‌چرخد، تفکر و روح لطیف آنها، ما را با قدرت به دنیایی دیگر می‌کشاند که ما هرگز به آن راه نداریم. خنده‌ی آنها و دیدن اشک شادی یا غم آنها، روح ما را نوازش می‌کند. زن‌ها، از نظر مردها اعجاب انگیز ترین موجودات خلقت هستند و همیشه هم خواهند بود.
     
  ویرایش شده توسط: leila_leila   
زن

 
کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام.
بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟
بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.


نامه شماره یک


سلام خدای عزیز

اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.

دوستار تو

بابی

بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد.. برا همین نامه رو پاره کرد.


نامه شماره دو


سلام خدا

اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.

بابی

اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.




نامه شماره سه


سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.


بابی


بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده.. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت.
رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.

بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت و از کلیسا فرار کرد.

بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.



نامه شماره چهار


سلام خدا

مامانت پیش منه. اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی
     
  
مرد

 
نکاتی بسیار قابل تامل درباره فقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر


فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛
فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛
فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛
فقر اینه که بچه ات تا حالا یک هتل ۵ ستاره رو تجربه نکرده باشه و تو هر سال محرم حسینیه راه بندازی؛
فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما ماجرای مبارزات بابک خرمدین رو ندونی؛
فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛
فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش بگی خوششششگلهههه؛
فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛
فقر اینه که ۶ بار مکه رفته باشی و هنوز ونیز و برج ایفل رو ندیده باشی؛
فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛
فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛
فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛
فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛
فقر اینه که ۱۵ میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از ترکیه و دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛
فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛
فقر اینه که به زنت بگی کار نکن ما که احتیاج مالی نداریم؛
فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛
فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛
فقر اینه که تولستوی و داستایوفسکی و احمد کسروی برات چیزی بیش از یک اسم نباشند اما تلویزیون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛
فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی و هابیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛
فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛
فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛
فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه؛
بياييد عاشق پاهاي خشگل زنان و دختران باشيم
     
  

 
محمدرضا مرادی متولد سال 1326 ، یكی از خدمه دربار محمدرضا پهلوی و از خاندانی است كه مجموعا در دربار دو پهلوی كار كرده اند
او كه از نزدیك ترین خدمه به شاه به شمار می رفته است مسئولیت های مختلفی را در زمان حضور در دربار بر عهده داشته. در زمان كودكی به عنوان"توپ جمع كن" زمین بازی تنیس شاه و ملكه و در سنین بزرگ سالی از تهیه ظروف تا "سر میز" غذای محمدرضا پهلوی و فرح دیبا در دربار فعالیت می كرده است

محمدرضا مرادی در حال حاضر دو دختر و یك پسر دارد، و در محوطه سعدآباد زندگی می كند. در این گفت و گو او برای اولین بار از لحظات خروج شاه از كاخ نیاوران می گوید كه در رسانه ها در مورد آن صحبت نشده است
همچنین از شرایط و نوع كار خدمه دربار در زمان پهلوی دوم می گوید. از آنجا كه این گفت و گو طولانی بود، آن را در دو قسمت پیش و پس از انقلاب تهیه كرده ایم. قسمت اول به دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی اختصاص دارد كه در ادامه می آید

از چه سالی كارخود را در كاخ ها شروع كردید؟

از سال 1330 در كاخ ها بودم. در آن زمان كاخ های سعد آباد جزو كاخ هایی بودند كه فقط در تابستان ها مورد استفاده قرار می گرفتند

در كاخی به نام «كاخ اختصاصی» در خیابان پاستور كارم را آغاز كردم. در آن زمان نه سال سن داشتم و به خاطر آنكه پدر و پدر بزرگم در این دستگاه فعالیت می كردند،من هم از خردسالی وارد این كار شدم

پدر و پدر بزرگتان در زمان سلطنت قاجارها در كاخ ها مشغول به كار بودند و یا پهلوی؟

خیر پدر و پدر بزرگم در زمان پهلوی اول تا اوایل سلطنت پهلوی دوم در كاخ ها مشغول به كار بودند

در آن دوره برای كار در دربار شرایط خاصی وجود داشت؟

كسانی در اولویت بودندكه وابستگی به دستگاه داشتند. چون من در آن زمان پدر و پدر بزرگم و یك زمانی عموی من هم جزو گارد رضا پهلوی بودند به همین دلیل زمانی كه تصمیم گرفتم رسمی بشوم سال 51 بود كه به طور قطعی تصمیم گرفتم وارد این كار بشوم. در آن زمان به دنبال چند كار دیگر رفتم كه موفقیت آمیز نبود و نهایتا در سال 51 تصمیم قطعی ورود به این كار را گرفتم

در آن زمان درخواستم را به معاون وزیر دربار(اعلم)، آقای «ابوالفتح آتابای» دادم . یك هفته بعد اطلاع دادند كه به كارگزینی بروم. در كارگزینی یك سری مدارك از من خواستند برای تحقیقات. البته چون سوابق من را می دانستند زیاد سخت گیری نكردند. چون از نه سالگی من به عنوان روز مزد در دربار كار می كردم.

در درخواستم نوشته بودم: جناب آقای آتابای من فلانی هستم، پسر فلان كس و باعث افتخار است اگر درخواستم برای كار در وزارت دربار مورد قبول واقع شود. یك هفته بعد وقتی كه به من گفتند به كارگزینی مراجعه كنم، دیدم زیر نامه من آقای آتابای نوشته است:«آقای سمنانی-رییس كارگزینی- این شخص پدرش سال ها زحمت كشیده است لازم است كه هرچه سریعتر كارهای استخدامی وی را انجام دهید »

در زمانی كه درخواست دادید، مشخص بود كه قرار است در كدام قسمت دربار مشغول به كار شوید؟

خیر، ما فقط درخواست كار در كاخ را می دادیم، تشخیص اینكه هر متقاضی در چه قسمتی از كاخ مشغول به كار شود فقط با شخص آقای آتابای بود. ایشان با اولین نگاه می گفتند كه این شخص باید كجای دربار مشغول به كار شود.
گفتید كه قبل از استخدام رسمی در دربار به صورت روزمزد كار می كردید، زمانی كه روزمزد كار می كردید، فعالیتتان چه بود، در آن زمان چقدر حقوق می گرفتید؟

در زمان كودكی و نوجوانی، وقتی شاه و ملكه تنیس بازی می كردند، من توپ جمع می كردم. بابت این كار هم ، روزانه هفت تومان می گرفتم .

برای كاری كه قرار بود انجام بدهید، آموزشی دیدید؟

مدت خیلی كوتاهی آموزش های خاصی رادر دفتر آقای آتابای گذراندم. آموزش ها به خاطر اینكه مخصوص دربار بود، جایی این آموزش ها داده نمی شد، مدت سه ماه این آموزش ها را در معاونت وزارت دربار دیدم.

بعد از آن چه شد؟

اواخر اسفندماه، یك روز آتابای مراصدا كرد، عادت داشت كه اسم افراد را نمی برد به من گفت:«پسر تو از فردا می روی به كاخ سعد آباد، قسمت ظروف فعلا كارت را شروع كن. سر و سامانی بده تا ببینیم چه می شود» بعد از آن من به كاخ سفید( موزه ملت فعلی) به عنوان انبار دار ظروف كارم را آغاز كردم. تا آخر خدمتم كه زمان رفتن شاه از ایران بود پست رسمی من مسئول انبار و تشریفات و پذیرایی ها بود .

بعد از استخدام در دربار، بابت كاری كه انجام می دادید، ماهانه چقدر حقوق می گرفتید؟

اولین حقوقی كه بعد از استخدام دریافت كردم مبلغ 400 تومان بود. البته یكسال بعد حكمی آمد كه حقوق من شد 420 تومان. كه این حقوق هر سال اضافه می شد .

شرح كارهایتان چه بود؟

من مستقیما، با آشپزخانه، قسمت ظروف و میز ناهار شاه و ملكه در تماس بودم. یعنی كارم از آشپزخانه شروع و به سر میز غذای شاه و ملكه ختم می شد .

شما كه تا این حد به شاه نزدیك بودید، آیا در خود سعد آباد زندگی می كردید؟

خیر من تا دو سه سال پس از استخدام در منازل استیجاری در مناطق مختلف تهران زندگی می كردم. اما بعد از دو، سه سال منازل سازمانی در قصر فیروزه سابق(انتهای پیروزی فعلی) ساخته شده بود. من تا شنیدم این منازل آماده شده است بلافاصله پیش آقای آتابای رفتم و به او نامه ای نوشتم كه:«آقای آتابای من در منزل استیجاری زندگی می كنم، رفت و آمد برایم مشكل است. بنابراین دستور بدهید كه از منازل سازمانی در اختیار من هم قرار داده شود» بعد از این نامه جزو اولین كسانی بودم كه به من منزل سازمانی دادند.

با توجه به اینكه شما تا سر میز غذای شاه و ملكه هم حضور داشتید، آیا در آن زمان تحت نظر بودید؟

بعدها فهمیدم كه تعقیب می شدم. بعد از انقلاب متوجه شدم كه در تمام آن زمان، نه من بلكه تمام كسانی كه در كاخ كار می كردند شدیدا تحت مراقبت بودند. حتی زمانی كه ما به منزل می رفتیم شاید مدت زیادی تحت تعقیب بوده ام. اینكه كجا می روم، با چه كسی می روم، در هفته چقدر برای منزل خرید می كنم و... همه اینها را داشتند. كه البته پس از انقلاب من متوجه شدم.
وقتی كه سال 57 انقلاب اسلامی به پیروزی نزدیك می شد، شما كجا بودید. در آن زمان شاه و فرح كجا بودند. آخرین لحظه ای كه شاه از ایران رفت، پیش از فرودگاه را به یاد دارید؟

بله، آخرین روزی كه من در كاخ نیاوران بودم شاه از كشور خارج شد. در كاخ نیاوران بودیم كه شاه آمد و با ما خداحافظی كرد. در آن روز بیشتر از بیست نفر در نیاوران همراه شاه نبودند(كه من هم یكی از آنها بودم) اولین كسانی كه شاه با آنها خداحافظی كرد ما(خدمه) بودیم

خارج شدن شاه را از كاخ به طور كامل شرح می دهید؟

در آن روز شاه با آسانسور از طبقه بالا كه خوابگاهش بود پایین آمد. كامبیز آتابای كه پسر ابوالفتح آتابای بود او هم از پله های اضطراری پایین آمد. همزمان با شاه به طبقه پایین رسید. زمانی بود كه شاه جلوی آسانسور ایستاده بود نگاهی به بچه ها كرد

دو سه نفر در حال جارو كشیدن فرش بودند، یكی دو نفر ایستاده بودند كنار سالن( ما می دانستیم كه شاه برای همیشه می رود) شاه آمد و به خدمه نگاهی كرد و بعد دستش را به علامت دعوت از ما برای در آغوش كشیدن باز كرد

من و چند نفر دیگر به طرف شاه دویدیم و به شاه چسبیدیم و گریه كردیم. یكی از بچه ها كه آبدارچی بود نامش محمد بود، محمد قد بلندی داشت بچه های شاه( فرحناز و لیلا) اسمش را گذاشته بودند «ممد گالیور» دقیقا خاطرم هست كه ممد گالیور روی زمین افتاده بود، پاهای شاه را بغل كرده بود و گریه می كرد و با صدای بلند می گفت:«اعلا حضرت جانم! نمی گذارم بروید» محمد اینطور حرف می زد و طبیعتا ما را بیشتر به گریه وا می داشت. در همین احوال شاه هم گریه كرد. كامبیز آتابای كه گریه شاه را دید آمد و شروع كرد به جدا كردن ما از شاه. شاه می خواست حرف بزند ولی بغض كرده بود و فقط یك نگاه كرد و از سالن خارج شد
ما می خواستیم از سالن به دنبال شاه خارج شویم كه یكی از بچه ها گفت علیا حضرت(فرح دیبا) هم از پله ها می آید. من و چند نفر از پیش خدمت ها كنار پله ها ایستادیم. من بودم و سه نفر از پیش خدمت های سفره خانه. مهدی خان، نصرت الله خان و عباس شرفی كه فوت كرده است
ما كنار پله ایستاده بودیم كه فرح آمد پایین . گریه ما را كه دید گفت:«چرا گریه می كنید؟ قرار نیست برویم، برمی گردیم، هیچ نگران نباشید، به سر اعلا حضرت برمیگردیم.الان سیاست اقتضا می كند كه برویم ولی به سر اعلا حضرت برخواهیم گشت، شما هم كاخ را ترك نكنید. دقیقا مثل زمانی باشید كه ما بودیم. »ب

عد از این حرف ها با ما دست داد و پشت سر شاه رفت. خود فرح این را گفت. ما وقتی همچین حرفی را با تاكید و دوبار تكرار از فرح شنیدیم باور كردیم. من و همه كسانی كه آنجا بودند باور كردند
از سالن كه خارج شدیم، دیدم كه یك عده زیادی از گاردی ها و تیمسار ها كه جزو نزدیكان شاه بودند هم رسیده بودند و عده ای از كارگران و باغبان های كاخ هم آمده بودند و... همگی جمع شدند و تعداد افرادی كه دور شاه جمع شده بودند بالغ بر صد نفر شد. در این لحظه دیگر دست به شاه نمی رسید، ولی متوجه شدم همان ممد گالیور كه گفتم، دوباره رفته است روی چمن، پاهای شاه را گرفته و داد می زند كه:«نمی گذارم بروید» بین این همه شلوغی من صدای ممد گالیور را می شنیدم. آنقدر محكم پاهای شاه را گرفته بود كه چیزی نمانده بود كه شاه را به زمین بزند
من هم رفتم جلو، درجه یكی از تیمسارها به چانه من گرفت، چانه من پاره شد و خون آلود شد. خون زیادی جاری شد و من ترسیدم جلو بروم و لباس دیگران را كثیف كنم
همه پایین پله ها ایستادیم، زمینی كه هلیكوپتر شاه آنجا قرار داشت چمن بود و حدود 20 تا 30 قدم با كاخ فاصله داشت. از آنجا به بعد، پله ها را شاه به همراه ملكه تنها بالا رفت. از بالا نگاهی به بقیه كرد و بعد ارتشی ها سلام نظامی دادند و بعد شاه سوار هلیكوپتر شد و حركت كردند. آخرین چیزی كه یادم است تصویر شاه از پنجره هلیكوپتر بود
بعد از اینكه شاه رفت، خدمه دیگر در كاخ نبودند؟

البته قرار بود كه نرویم. چون می ترسیدیم كسی ما را شناسایی كند ولی تلفن و اصرار بچه ها ، قرار گذاشتیم كه در هفته یكی دو روز به كاخ بیاییم. در این زمان چند روز از رفتن شاه گذشته بود


پس از اينكه شاه رفت، و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن ماه سال 57 چه اتفاقي براي كاخ ها افتاد، شما وقتي كه انقلاب به پيروزي رسيد كجا بوديد؟

بعد از پيروزي انقلاب كاخ ها مورد حمله قرار گرفت ، عده اي از مردم عادي و عامي حمله كرده بودند به قصد غارت. در سعد آباد هم اين اتفاق افتاد. سعدآباد درهاي زيادي دارد ، از دربند تا زعفرانيه بيش از ده در ورودي دارد ، ديوار سعدآباد هم آنچنان بلند نبود و نيست. يعني هر كسي مي تواند يك چارپايه بگذارد و وارد شود .
اينجا مورد حمله قرار گرفت و سه روز به طور مداوم غارت شد. ولي در نياوران يك عده از نيروهاي انقلابي حفاظت كاخ را به عهده گرفتند. بعد همافرها آمدند و با اسلحه حفاظت آن را آنها عهده دار شدند. ولي بعد براي همافرها مشكلي پيش آمد كه رفتند و پيش نمازي به نام حاج آقا مصطفوي( پيش نماز نياوران) مامور شدند كه كاخ را حفاظت كنند. او بچه هاي انقلابي را دورادور كاخ گماردند، تا وسايل و اشيا كاخ حفظ شود. مي توانم بگويم حتي يك چوب كبريت بعد از انقلاب از كاخ نياوران خارج نشد .

سعد آباد چطور؟

به اينجا فوق العاده دستبرد زده شد. چون اينجا نگهبان نداشت وبالطبع هر كسي داخل مي آمد و هر چه مي توانست مي برد. طي سه روز خيلي ها آمدند و خيلي چيزها بردند .

بعد از انقلاب، با شور انقلابي كه مردم داشتند، شما به عنوان يكي از خدمه دربار كجا بوديد؟

من از ترسم بيرون نيامدم، من تا حدود يك ماه حتي براي خريد سيگار خانمم را مي فرستادم. محله ما هم طوري بود كه همه مي شناختند كه ما كجا كار مي كنيم. ترس من از اين بود كه بيايم به خيابان يك نفر بر هر اساسي يك دفعه بگويد«آي ساواكي» تا من بيايم ثابت كنم كه چه كسي هستم و چه كاره ام... بلايي سرم بيايد .

بعد از انقلاب تا چند وقت بيكار بوديد، بعد چه شد كه بالاخره از خانه نشيني خارج شديد؟

ما تا سه ماه بيكار بوديم و حقوق هم نمي گرفتيم. يك عده اي از بچه هاي كاخ كه زرنگي كردند. خودشان را در نخست وزيري آن زمان وارد كردند و پستي گرفتند و در آنجا مشغول به كار شدند. همان ها به گوش مسئولين رساندند كه يك عده اي در اينجا(خانه هاي سازماني) زندگي مي كنند. اينها الان از زماني كه انقلاب پيروز شده است در مدت اين سه ماه حقوق نگرفته اند .

گفتند ليستي تهيه كنيد، فعلا به طور موقت حقوقي به اينها بدهيم تا بعداً تكليفشان مشخص شود. آمدند از ما ليستي تهيه كردند كه چند نفر هستيد و چقدر حقوق مي گرفتيد. يك روز قرار گذاشتيم و ما با اجتماع رفتيم به دفتر نخست وزيري كه در خيابان پاستور بود. در آنجا يك ليست ديگر از ما تهيه كردند. مقداري از حقوق ما را به ما دادند كه الان يادم نيست كه چقدر بود. ولي كل حقوق نبود. به اندازه اي بود كه لنگ نمانيم و زندگي مان اداره شود.

همان پول موقتي كه به ما دادند ماه هاي بعد هم تكرار شد تا زماني كه به ما اعلام كردند كه شما را تقسيم كرده ايم كه در چند جا مي توانيد برويد كار كنيد. يك عده اي به وزارت دادگستري رفتند كه هنوز هم در آنجا هستند. عده اي ديگر به نهاد رياست جمهوري آن زمان رفتند و مشغول به كار شدند. عمده همكاران ما در اين دوجا يعني دادگستري و نهاد رياست جمهوري مشغول به كار شدند .

شما چطور، چه شد كه بعد از انقلاب دوباره در كاخ مانديد؟

من چون علاقه اي به كار در دادگستري نداشتم يك هفته بعد از آنكه همه تقسيم شدند خودم را معرفي كردم به دفتر نخست وزيري كه در آن زمان يك كارگزيني تشكيل شده بود .

در آنجا گفتم كه من كارمند فلان جا بودم. در حال حاضر بيكار هستم و... در اين زمان يك نفر كه در آنجا بود مرا شناخت و به من گفت فلاني تو سعدآباد بودي؟ خوب شد تو را پيدا كرديم. الان عده اي در حال اداره كردن سعدآباد هستند كه به چم و خم سعدآباد وارد نيستند و چيزي از كاخ نمي دانند. چون شما در آنجا كار كرده اي فردا خودت را به آنجا برسان و در آنجا مشغول شو ...

من گفتم دوست ندارم كه دوباره به سعدآباد بازگردم. به من گفت مدتي ( نهايتا دو تا سه ماه) آنجا برو و به اداره كنندگان چم و خم كاخ را ياد بده بعد برگرد تا هرجا كه دوست داري بفرستمت. من هم قبول كردم

.

بعد از اينكه به سعدآباد برگشتيد با چه منظره هايي روبرو شديد، كاخ چقدر تغيير كرده بود؟

من قبول كردم كه براي دو ماه به سعدآباد بيايم. در آن زمان از نخست وزيري دو نفر را انتخاب كرده بودند به عنوان سرپرست كاخ سعد آباد. من با اين دو نفر كار كردم.

اين آقايان نمي دانستند سعدآباد چند در ورودي دارد. از كجاهاي سعد آباد ممكن است كه كسي وارد شود. اسم كاخ ها چيست، تعداد كاخ ها را دقيقا نمي دانستند، اينكه كاخ ها براي چه كساني است را نمي دانستند و... تمام اينها را من در روزهاي اول با ماشين در سعدآباد مي رفتيم و بهشان ياد مي دادم كه آنها هم يادداشت بر مي داشتند
در آن زمان بازهم كاخ هاي مجموعه سعدآباد غارت مي شدند؟

بله، روزي نبود كه باغباني نيايد و به ما اطلاع ندهد كه شب گذشته پنجره يا در فلان كاخ شكسته شده و غارتگران به داخل كاخ رفته اند. ما صبح دوباره ميخ و چوب و تخته و چكش بر مي داشتيم مي رفتيم پنجره شكسته را تخته مي زديم و مي بستيم تا دوباره از آنجا نتوانند نفوذ كنند. نهايتا ديدم كه اينطور نمي شود.

نگهبان هم نداشتيم كه حداقل بتوانيم براي هر كاخ يك نگهبان بگذاريم. نشستيم با آقاياني كه سرپرست بودندصحبت كرديم . قرار بر اين شد كه تمام اموال منقول كاخ ها را جمع آوري كنيم. تمام وسايلي كه ممكن بود مورد دستبرد قرار بگيرد. همه اينها را جمع كنيم در يك جا، كه حداقل بتوانيم از آن يك جا محافظت كنيم
كجا محل جمع آوري اين وسايل شد، آيا اين كار لطمه به چيدمان وسايل نزد؟

قرار شد كه كاخ سفيد(موزه ملت فعلي) مركز جمع آوري اين وسايل شود. كارگرهايي گرفتيم و با كمك آنهايي كه مي آمدند سر كار تمام كاخ ها را با وانت خالي كرديم اموال را در اين كاخ(كاخ سفيد) جاي داديم.

كاخ سفيد سه طبقه دارد كه تمام اتاق ها و سالن هاي اينجا پر از اموال كاخ هاي ديگر شده بود. از ميز و صندلي گرفته تا تابلو و فرش و ....فرش ها فوق العاده بزرگ بود كه 12-10 نفر به سختي آنها را مي توانستند حركت بدهند. ما فرش ها را هم جمع كرديم به همراه ساير وسايل. چيزي حدود 2-3 هفته طول كشيد تا وسايل را از كاخ ها جمع كنيم و در كاخ سفيد انبار كنيم
وقتي وسايل را مي چيديد، دقت داشتيد كه وسايل نظم خاصي داشته باشند. يعني بعدا مشخص شود كه جاي هر كدام از وسايل در محل استقرار اصلي شان كجا بوده و احتمالا چه وسيله اي مربوط به كدام كاخ است؟

در ابتداي كار با نظم و حساب و كتاب چيديم. اما بعدا كه جا كم آمد همينطوري بدون نظم خاصي وسايل را روي هم تل انبار كرديم.

اين شد كه ما خودمان نمي توانستيم تشخيص بدهيم كه اين اموال مال كدام كاخ بوده كه به اينجا آمده است. بعدها آرام آرام ليست هايي پيدا شد كه به كمك آنها توانستيم بعضي از اموال كاخ ها را تفكيك كنيم و اموال را به خود كاخ ها ببريم. البته اين اتفاق وقتي افتاد كه كاخ نگهباني داشت و سعدآباد حساب و كتابي پيدا كرده بود
شاه چه غذايي مي خورد؟

غذاي خاصي نمي خورد. اما بايد بگويم در بعضي مواقع آشپز فرانسوي مي آمد، اين آشپز فرانسوي غذاي ايراني نمي داد، غذاهايي مي داد كه خودش دوست داشت !

به مذاق ما اصلا سازگار نبود. چيزهايي مي پخت كه ما اصلا نه ديده بوديم و نه مي توانستيم حتي اسمش را تلفظ كنيم. خوردنش هم اصلا براي ما لذت بخش نبود.

يك مدت زمان كوتاهي در حضور آشپز هاي خودمان اين آشپز فرانسوي هم دعوت شد و مدت2-1 ماه غذا پخت و بعد هم رفت
غذاهاي كاخ هاي مجموعه سعدآباد چگونه تامين مي شد، توسط چه كسي؟

تمام غذايي كه در كاخ ها به مصرف مي رسيد توسط سر آشپز «علي كبيري» كه فوت كرده است تهيه مي شد. آقاي كبيري 8-7 شاگرد داشت. توسط همين ها و چند نفر از خدمه كاخ ها را به طور كل غذا مي دادند. كاخ هايي كه بايد غذاي آنها را تامين مي كردند شامل كاخ فرحناز، كاخ ليلا، عليرضا، شاه و ... بودند كه غذايشان از آشپزخانه اصلي تهيه مي شد اما كاخ خانم ديبا آشپزخانه اختصاصي و آشپز مجزا داشت . احمد رضا هم جدا بود. به جز اين دو نفر ساير ساكنين كاخ توسط همان آشپزخانه تغذيه مي شدند
چه لباس هايي مي پوشيدند؟

لباس هاي شاه و خانواده او همگي خارجي بودند و اكثرا فرانسوي. فقط لباس هاي سواركاري، شلوار سواركاري شاه فكر مي كنم در ايران دوخته مي شد. ما دو صندوق خانه داشتيم، يكي در سعدآباد و يكي در نياوران كه مختص شاه بودند. صندوقخانه اي كه در سعدآباد هست با صندوقخانه ملكه يكي شده. ولي صندوقخانه نياوران مجزا بود. در اين صندوقخانه قفسه بندي شده بود ويترين هايي بودند . شاه بر حسب نياز و موقعيت لباس هايي را انتخاب مي كرد و توسط پيشخدمت خوابگاه لباس را از مسئولين صندوق خانه تحويل مي گرفت، اتويي زده مي شد و مي پوشيد

براي مثال قرار بود شاه براي بازديد نظامي برود لباس آن قسمت را مي پوشيد. زماني كه شاه از ابتدا تا 13 فروردين هر سال در كيش اقامت مي كرد چندين مانور دريايي هم در آنجا انجام مي شد كه شاه هم بايد حضور مي داشت و بالطبع لباس نيروي دريايي را هم ما با خودمان مي برديم
تفريحات شاه و خانواده شاه چه بود؟

خود شاه تفريحي به آن صورت نداشت. ولي خانواده شاه و ملكه جشن هنر شيراز را هر سال برگزار مي كرد. هر سال يكبار هنرمندان ايران و جهان جمع مي شدند و جشن هنري برگزار مي شد. زمان شروع تا خاتمه اش حدود يك ماه به طول مي انجاميد. به خصوص هنرمندان خارجي زياد به ايران مي آمدند. در آنجا نمايشنامه، فيلم، و... برگزار مي شد. خصوصا در رشته هاي معماري بهترين هاي دنيا را در ايران جمع مي كردند. حاصل اين جشن ها بسته شدن قرار دادهايي بود كه بعد از جشن هنر با‌ آنها منعقد مي شد تا اين هنرمندان در ايران‌آثاري را خلق كنند
بچه هاي شاه چطور؟

البته به جز وليعهد، بقيه بچه هاي خيلي كم سن و سال بودند. وليعهد هر دو هفته يكبار يك پارتي در كاخش برگزار مي كرد. مدعوين هم همكلاسي هاي وليعهد بودند. بزن و بكوبي داشتند و
بچه هاي شاه از كاخ خارج مي شدند، براي گردش و تفريح و...؟

خيلي به ندرت، البته بچه هاي دوست داشتند ولي گارد اجازه نمي داد كه هرموقع دوست داشتند هر جا كه مي خواهند بروند
با توجه به اينكه شما پيش از انقلاب هم در كاخ بوديد، چيدمان كنوني كاخ هاي سعدآباد تا چه اندازه شبيه به آن زمان(پيش از انقلاب) است، پيش از انقلاب برچه اساسي چيدمان داخل كاخ هاي انتخاب مي شد؟

خيلي كم به چيدمان آن روزها شبيه است ، دكوراسيون اينجا، مثل الان نبود. الان آخرين مبلمان چيده شده. اين در واقع آخرين مبلماني است كه در كاخ ها مانده بود. چون هر چند وقت يكبار اين ها عوض مي شدند. مثلا مبلمان ها از فرانسه تهيه مي شدند

خانمي بود به نام خانم «هويدا» از بستگان هويدايي كه نخست وزير بود، ايشان يكي از كارهايش انتخاب دكوراسيون سعدآباد و نياوران بود

همين خانم هويدا هر چند وقت يكبار سفارش خريد مبلمان جديد مي داد و سري قبل جمع مي شد و سري جديد چيده مي شد. در آن زمان برحسب نياز چيده مي شد. براي مثال هرچند وقت يكبار ميهماني رسمي داشتيم و غير رسمي. براي مهماني هاي رسمي و غير رسمي آرايش خاصي بايد سالن و ميزها داشتند. تمام اينها بر حسب نياز روز چيده مي شدند كه آنچه امروز در كاخ ها چيده شده ، آخرين سري بود
     
  
مرد

 
سخنان بزرگان...

Bill Gates

If you born poor, it's not your mistake. But if you die poor it's your mistake.

بیل گیتس:

اگر فقیر به دنیا آمده‌اید، این اشتباه شما نیست اما اگر فقیر بمیرید، این اشتباه شما است.


Swami Vivekananda

In a day, when you don't come across any problems, you can be sure that you are traveling in a wrong path.

سوآمی ویوکاناندن

در یک روز، اگر شما با هیچ مشکلی مواجه نمی‌شوید، می توانید مطمئن باشید که در مسیر اشتباه حرکت می‌کنید.


William Shakespeare

Three sentences for getting SUCCESS:

a) Know more than other.

b) Work more than other.

c) Expect less than other

ویلیام شکسپیر

سه جمله برای کسب موفقیت:

الف) بیشتر از دیگران بدانید.

ب) بیشتر از دیگران کار کنید.

ج) کمتر انتظار داشته باشید.


Alien Strike

Don't compare yourself with anyone in this world. If you do so, you are insulting yourself.
آلن استرایک

در این دنیا، خود را با کسی مقایسه نکنید، در این صورت به خودتان توهین کرده‌اید.


Bonnie Blair

Winning doesn't always mean being first, winning means you're doing better than you've done before.

بونی بلر

برنده شدن همیشه به معنی اولین بودن نیست. برنده شدن به معنی انجام کار، بهتر از دفعات قبل است.


Thomas Edison

I will not say I failed 1000 times, I will say that I discovered there are 1000 ways that can cause failure.

توماس ادیسون

من نمی‌گویم که ١٠٠٠ بار شکست خورده‌ام. من می‌گویم فهمیده‌ام ١٠٠٠ راه وجود دارد که می‌تواند باعث شکست شود.


Leo Tolstoy

Everyone thinks of changing the world, but no one thinks of changing himself.

لئو تولستوی

هر کس به فکر تغییر جهان است. اما هیچ کس به فکر تغییر خویش نیست.


Abraham Lincoln

Believing everybody is dangerous; believing nobody is very dangerous.

آبراهام لینکلن

همه را باور کردن، خطرناک است. اما هیچکس را باور نکردن، خیلی خطرناک است.


Einstein

If someone feels that they had never made a mistake in their life, then it means they had never tried a new thing in their life.

انشتین

اگر کسی احساس کند که در زندگیش هیچ اشتباهی را نکرده است، به این معنی است که هیچ تلاشی در زندگی خود نکرده.


Charles

Never break four things in your life: Trust, Promise, Relation & Heart. Because when they break they don't make noise but pains a lot.

چارلز

در زندگی خود هیچوقت چهار چیز را نشکنید.

اعتماد، قول، ارتباط و قلب. شکسته شدن آنها صدائی ندازد ولی دردناک است.


Mother Teresa

If you start judging people you will be having no time to love them.

مادر ترزا

اگر شروع به قضاوت مردم کنید، وقتی برای دوست داشتن آنها نخواهید داشت.
عجیب روزگاریست ، شیطان فریاد می زند آدم پیدا کنید سجده خواهم کرد
     
  
مرد

 
Bill Gates
If you born poor, it's not your mistake. But if you die poor it's your mistake.
بیل گیتس:
اگر فقیر به دنیا آمده‌اید، این اشتباه شما نیست اما اگر فقیر بمیرید، این اشتباه شما است.
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
     
  
صفحه  صفحه 8 از 52:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  51  52  پسین » 
گفتگوی آزاد

☻ A Fascinating Content | یه مطلب جالب بنویس☺

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA