انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 72:  1  2  3  4  5  ...  69  70  71  72  پسین »

Saif Farghani | سیف فرغانی


زن

 
«سیــف فــرغــانــی»




کلمات کلیدی:
سیف فراغانی+شعر های سیف فرغانی+اشعار سیف فرغانی+غزل های سیف فرغانی+غزلیات سیف فرغانی+قصاید سیف فرغانی+قطعات سیف فرغانی+رباعیات سیف فرغانی+زندگی نامه سیف فرغانی+عکس های سیف فرغانی+کتاب های سیف فرغانی+دانلود سیف فرغانی+همه چیز از سیف فرغانی+همه چیز در مورد سیف فرغانی+دیوان سیف فرغانی+دانلود دیوان سیف فرغانی+دانلود کتاب های سیف فرغانی+دانلود کتاب سیف فرغانی+نقد سیف فرغانی+مقاله های سیف فرغانی+نقد آثار سیف فرغانی+صیف فرغانی
من هم خدایی دارم
     
  ویرایش شده توسط: plangton31   
زن

 
«سیف فرغانی»


  • مولانا سِیف‌ُالدّین ابوالمَحامِد محمّد فَرغانی از شاعران ایرانی قرن هفتم و هشتم هجری بود، وی اصلاً از فرغانه‌ی ماوراءالنهر بود که در دورهٔ سلطهٔ ایلخانان و مغولان در آسیای صغیر می‌زیست. وی در حالی که نزدیک به هشتاد سال داشت در سال ۷۴۹ هجری و در یکی از خانقاه‌های آقسرا وفات یافت.

رابطه با دیگر شعرا

  • سِیف فَرغانی نسبت به سعدی ارادت تمام داشت و او را استادِ سخن می‌نامید و با آن استاد بزرگ نوشت و خواند داشته‌است. او در مدح سعدی شیرین سخن، قطعاتی دارد :

به جای سخن گر به تو جان فرستم
چنان دان که زیره به کرمان فرستم
تو دلدار اهل دلی شاید ار من
به دلدار صاحب دلان جان فرستم
سخن از تو و جان ز من این به آید
که تو این فرستی و من آن فرستم
اگر چه من از شرمساری نیارم
که شبنم سوی آب حیوان فرستم
تویی بحر معنی و من تشنهٔ تو
نگویی زلالی به عطشان فرستم؟

  • سیف فَرغانی چند گاهی را در تبریز گذراند و در آن‌جا با همام تبریزی آشنا شد.

سیف و شعر

  • موضوع قصیده‌های سیف فَرغانی که معرّف مهارت او در سخن پارسی‌است، غالباً حمد خدا، نعت پیامبر اسلام و وعظ و اندرز و تحقیق و انتقاد از نابه‌سامانی‌های زمان و نیز در استقبال و جواب‌گویی به استادان مقدّم بر خود چون رودکی و خاقانی و کمال‌الدّین اسمعیل و سعدی و همام تبریزی‌است؛ خود سیف نیز اعتقاد داشت که شاعر استاد کسی‌است که بتواند از عهدهٔ نظیرگویی شاعران پیش از خود برآید. سیف تنها یک بار به مدح شاهان پرداخت و آن قصیده‌ای در ستایش غازان‌خان، ایلخان مغول بود که به اسلام گروید و این آیین را در قلمرو ایلخانی گسترش داد. وی در قالب‌های قصیده، قطعه، رباعی و غزل، شعر سروده است[ که از ۱۲ هزار بیت بیشتر است]؛ در قصیده‌های خود ردیف‌های دشوار را برمی‌گزید و در ترکیبات و مفردات از وارد کردن آثار لهجهٔ محلّی ابا نداشت.

  • وی در سخن از سبک خراسانی در قرن ششم هجری متأثر بود و به همین دلیل بود که وی را به سرزمین فَرغانه و ولایت سمرقند منتسب می‌داشتند. کلام او ساده و روان است، و در آن واژه‌های عربی کم به کار رفته است؛ هر چند گاه ترکیب‌های عربی را با ترکیب‌های فارسی در بعضی از شعرهای خود درهم آمیخته، و گاه نیز حتی یک مصراع را تماماً عربی آورده‌است. مانند «روی از خلق بگردان که حق در اینست که توکلّت علی الله اینست».

باورها

  • غزل‌های سیف که شاید بیشتر متمایل به آن‌هاست، عادتاً وقف بر موعظه‌ها و انتقادهای اجتماعی و بیان حقیقت‌های عرفانی‌است و به شاعران دیگر نیز سفارش می‌کنند که از مدیحه‌گویی پرهیز کنند و قناعت پیشه کنند یا طبع خود را به غزل‌گویی و ستایش معشوق و یا وعظ و اندرز بگمارند.

  • بیان نقیصه‌های اجتماعی و برشمردن زشتی‌ها و پلیدی‌های طبقهٔ فاسد جامعه، در اشعار سیف دیده می‌شود. این نقدهای صریح و جدّی، خالی از هزل و مطایبه‌است. سیف فرغانی مسلمان و از اهل سنت بود و در فقه مذهب حنفی داشت؛ در عین حال از قدیم‌ترین سخنورانی‌است که در مرثیهٔ شهیدان کربلا شعر گفته‌است. این قصیده، یکی از معروف‌ترین واکنش‌های اجتماعی اوست که در زمان حمله‌ی مغول‌ها به ایران سروده شده است.

سیف: عارف و صوفی وارسته

  • سیف فرغانی به عنوان یك صوفی وارسته، مغایر با سنت زمان خود و پیش از آن - كه اشعار فارسی در قالب ثنای خداوند باری‌تعالی و مدح پیامبر (ص) و اهل بیت و ائمه (ع) و یا در قالب ترانه‌های صوفیانه و اشعار فلسفی اسماعیلیان و بیان مواعظ معمول بود، - كوشید تا با تمسک به جنبه‌های «ذوقی» و نه عقلی، كه از راه فهم و اُنس با قرآن و سنت بدان رسیده بود، با سرشتی اصیلِ قومی و ایرانی خود هم‌چون عطّار، نوعی تصوف خاص ایرانی را از طریق پیوند زبان قومی (درّی) و اندیشه ایرانی، با فهم ذوقی خود از قرآن ایجاد کند. پیوندی که علاوه بر دفاع از ساحت دین، جنبه سیاسی و اجتماعی نیز داشت و نشان داد كه شعر می تواند، حتی غیر از شعار و مدح پیامبر (ص) و انبیاء الهی، از نظر اخلاقی، نَفْس را تشویق و ترغیب به تزكیه و دوستی خدا و رسول و ائمه را در دل مؤمنان تقویت كند:

عشق سلطان كرد بر ملك سخن‌رانی مرا
زان كنند ارباب معنی بنده فرمانی مرا
خطبه‌ی شعر مرا شـد پایه‌ی منبر بلند
زانك بر زرّ سخن شدسكه سلطانی مرا
اسب‌همت سركشید و بهرجوجایز نداشت
خوارهم‌چون ‌خَر در اصطبلِ ثناخوانی‌مرا
غیرت دین در دلم شمشیر باشد، كرده تیز
گر ز چینِ خشم بینی، چهره سوهانی مرا
خودمراشمشیر حجّت قاطع‌ست از بهر آنْك
سنت ختم رُسُل عـلـمی‌ست برهانی مرا


  • سیف، هیچگاه اهل مدح و مدیحه‌سرایی نبود، و شاید تنهاترین شاعر بلندمرتبه‌ی ایرانی است كه در كنار تسلط به ادبیات عرفانی - كه محصول تلاش مطالعات وی است- با بن‌مایه‌های اندیشه‌ای درست و برخاسته از مبارزات و فعالیت‌های اجتماعی، شدیداً مدح اُمرا را نكوهش می‌كند و آن را مایه‌ی تیرگی روح و دل انسان می‌داند :

از ثـنـای اُمرا نیگ نگهدار زبان
گرچه رنگین سخنی، نقش مكن دیواری
مدح این قوم، دل روشن تو تیره كند
همچو رو را كه كلف، آینه را زنگاری
شاعر از خرمن این قوم به كاهی نرسد
گر از این نقد به یك جو بدهد خرواری
شاعری چیست؟ كه آزاده از آن گیرد نام
نـنـگ خلقی، گر از این نام نداری عاری


سیف: معلم و مدافع فضائل دینی

  • سیف، شاعر اخلاق است و در كنار دفاع از فضایل دینی و سنّت نبوی، توجه به انسان شایسته و رو به كمال زمان خود دارد. او نصیحت‌گر است و پروای گوشِ رغبت مردمان ندارد و سخن خود را به گوش شنوای مردم می‌رساند و در این راه ، به طعنه و محروم کرد ن و غضب دیگران اعتنایی ندارد.

  • این كه می‌گوییم سیف شاعر اخلاق است، مقصود توجه به اخلاق و بیان علاقه از سوی او نیست. چراکه بسیاری از شاعران متقدم و هم‌عصر و بعد از او، توجه به بیان مباحث اخلاقی در شعر خود داشته‌اند. بلکه مراد ما از"شاعر اخلاق" كسی است كه در شعرش و با شعرش، منزلت انسان در همه وجوه آفرینش نمایان است و در آن تعریف وجود بشر ظاهر و آشكار است.

  • سیف گرچه ناصح و پندآموز و واعظ است، اما وعظ و خطابه او صرفاً در سطح مواعظ شاعران دیگر نیست كه داروهای تلخ خود را به شهد ظرافت می‌آمیزند. گاهی نصایح او، در حدّ تازیانه تذّكر است و گاه شبیه تیغ ملامت و نكوهش است تا عاملان بی‌عمل، متنبه شوند و به فطرت پاك بشری خود بازگردند. می خواهد امیر باشند یا وزیر و یا قاضی، و یا كسانی كه در كِسوت و مصدر دین، ارزش‌های دینی را بی‌اعتبار می‌كنند.

به عشق ای پسر، جان و دل زنده دار
دل و جان بی‌عــشــق نـایـد به كار
تــوقـف روا نیست در پای عـشق
فدا كن ســر ای خواجه، گردن مخار
بــه كُنجی اگــر عـشق بنـشاندت
تــو آن كُـنج را گنج دولت شمار
میندیش اگر حــكـم شرع شریف
انا الحـق زنـانـت بَرَد ســوی دار
الا ای دل آرام جــان‌هــا بــدان
كه عــاشــق بـه جایی نگیرد قرار
مـگر بر در جـان پــاك رســول
كه او بود مر عــشـق را حق گزار
شــده سـیـف فرغانی از مدح او
چنان نامور، كـز عــلــی ذوالفقار


سیف: یگانه شاعر انتقادی ادبیات فارسی

  • شاید سیف تنها شاعر منتقد از نظر نوع ادبی (فن قصده سرایی) و آخرین آنها باشد. پیشه‌اش مانند شعرای متقدم و هم‌دوره‌ی او، شاعری نیست ؛ اما به دلیل شعرهای انتقادی و تندش، در زمره‌ی شعرا قرار گرفت. دانشمند و عارف برجسته‌ای که به آگاهی های مختلف از جمله ادب عرفانی تسلط داشت و با این حال واعظی است كه درد مردم را بازگو كرده و شعر را در خدمت مباحث اخلاقی پندآموز و آموزشی و نیز انتقال دردهای اجتماعی قرار داده است. دیوان او تصویر و سند معتبری است که نمایانگر جامعه‌شناسی و اوضاع اجتماعی آن دوره است. به دلیل ممارست و آشنایی با مردم و اجتماع آن موقع، علی‌رغم داشتن جایگاه و خانقاه در آق‌سرا، بیشتر قصاید وی به تبعیت از شناخت عقلی و تجربه‌ها و اندیشه‌های والای او به نظم درآمده و در دوره‌ی حیات خود با داشتن مصائب فراوان، در سایه‌ی عنایت و لطف هیچ امیر و پادشاهی قرار نگرفت.

  • قرن هفتم و هشتم، وحشتناك‌ترین دوران تاریخ ایران از حیث قتل‌عام‌ها و كشتارها و ویرانی‌های پیاپی است. این وضع با حمله‌ی مغول و انقلاباتی كه بعد از آن رخ داد، آغاز شد و با تاخت و تازهای مأیوسانه‌ی فرزندان محمد خوارزمشاه و سرداران و سپاهیان بی‌صاحب او تكمیل گردید؛ و پس از حمله‌ی مجدد مغول در زمان هلاكو و آزارهایی كه در عهد جانشینان او به همگان رسید، ادامه یافت. اختلاف سران مغول در عهد ایلخانان و به ویژه بعد از مرگ ابوسعید بهادر، و جنگ‌های سخت آنان كه همواره با قتل و غارت همراه بود، وضع خانه‌برانداز و ویران‌كننده‌ای ایجاد كرد كه در تمام این دو قرن امتداد داشت.

  • حاصل این مشكلات پی در پی، فقر روزافزون مردم و خرابی پیاپی و فتور و سستی و باج‌های دادن های بی‌حد و حساب و غارت به بهانه‌های مختلف بود که در پرتو مقررات خاص و یاسای چنگیزی، ایجاد شد و بسیاری از مقررات و آداب و رسوم ممالك فتح شده را دگرگون كرد و رفته رفته آشفتگی اجتماعی را شدیدتر و ریشه‌دارتر ‌ساخت.

  • از مصائب دیگر كه در این كشاكش پیدا شد، از میان رفتن طبقه‌ی باسابقه و به ظهور رسیدن حادثه‌جویان نورسیده و تازه‌كار است كه می‌خواستند از راه سازش با مهاجمان و غارتگران به آب و نانی برسند. تسلط این طبقه بلایی بزرگ‌تر بود. زیرا كه این افراد فرومایه و بی‌هویت، از احترام و بزرگداشت فاضلان روی‌گردان بودند و مترصّد فرصت‌هایی كه افرادی هم‌چون خود را حمایت كنند و از سویی، دیگر غارتگران را در قتل و غارت‌های جدید و ترویج تهمت و افترا به طبقات محترم یاری و راهبری نمایند و در نهایت؛ زیان‌بارترین لطمه در كنار این همه ویرانی، انحطاط عقلی و فكری فراگیر بود، كه ملت‌های مغلوب با آن دست به گریبان شده بود.

  • در كنار این به هم ریختگی، ترویج فساد در شكل و قالب‌های مختلف در طبقات مختلف اجتماعی، از بین رفتن مراكز علم و اندیشه، شیوع بیماری‌هایی هم‌چون ریا و ظاهرسازی و مقاصد شوم را در ارزش‌های انسانی و دینی پوشاندن، اگرچه عوام را به ستم‌پذیری و یا مدارا كردن وادار کرده بود، اما برای اهل درد و اندیشه، مایه‌ی رنج و سوق به اعتراض و ستم‌ستیزی و انتقاد صریح و روشن بود.

  • سیف فرغانی توانست از قالب قصیده كه پیش تر با رعایت تشبیب و تغزل و ... نقش‌ هنری و زیبا برای مدح امرا و بزرگان می آفرید، استفاده کرده، با نوآوری و سنت‌شكنی در این عرصه، با بیانی روان و ساده و در عین حال با حفظ صلابت و متانت و استواری در سبك گفتار، زبان حق‌گوی درد مردم، و بی‌پناهی آنها در مقابل حكمان و ستمگران خودكامه باشد و رعشه بر جسم و جان آنها بیندازد.

  • مضامین مورد توجه در سروده های سیف، هم افراد، مشاغل و طبقات مختلف اجتماعی و شهروندان زمان اوست و هم اوضاع خاص و نامطلوب محیطی که در شكلی فراتر جلوه گر می شود. او در عین حالی كه با تحكم از شرایط جامعه و افول ارزش‌های اجتماعی انتقاد می‌نماید، راه‌ها و پیشنهادات اصلاحی خود را نیز ارائه می کند كه تماماً دارای سرشتی غیردرباری است. و قصاید او روایت حال مردم كوچه و بازار و زندگی می شود.

  • از نظر سیف انسان موجودی اجتماعی است و كردار و رفتار و احساسش مایه‌ی اجتماعی دارد. از این رو در كنار بزرگداشت كمال معنوی انسان‌ها، روح سلحشوری آنها را نیز یادآوری می‌كند و در عین حال برای آنان سلوك اجتماعی را نیز آموزش می‌دهد.

  • سیف که دردآشنا به مصیبت‌های عمومی است، با روح وارسته‌ی خویش ، دورتر از تمركز قدرت ایلخانان مغول (یعنی روم) با نگاهی عارفانه و مسلط به فرهنگی ایرانی - دینی ستیزه‌ی علنی خود را با ظلم و جور زورمندان در صدر كار خویش قرار داده و به غازان خان كه در مراغه غرق در رؤیای سلطانی و مسلمان بودن خود است، اوضاع آشفته و دردناك مردم آن روز را بدین شكل شفاف، تصویر می‌كند :

ای ‌صــبـا بـا دم مـن‌ ، كن نَفَسی همراهی
به ‌سوی شاه ‌بر از من، سخنی گرخواهی


سیف: ذاکر و ستایشگر سالار شهیدان

  • همچنین سیف این شاعر والا مرتبه، در ستایش و تكریم رسول اكرم (ص) و اهل بیت(ع) اشعاری بسیار متین و در خور شان این معصومان سروده است.

  • بی‌نظیر و نغز ترین آنها؛ ذكر مصایب سالار شهیدان و واقعه‌ی جانگداز كربلاست. در این قصیده که نمونه بارز نگاه و تفکر و گرایش شاعر به اهل بیت است، وی نشان می دهد که در مردم آن دوره و پیروان آل علی ، شخصیت آن امام همام، بیشتر اثرگذار و موثر بوده است. در اینجا سیف به طور آشکار به بیان مسئولیت خویش و پاسداری از خون سرور و سالار شهیدان اشاره روشن دارد و همین، مبین آن است که وی در بین شاعران پارسی زبان و اهل سنت، اولین قصده سرا ی ستایشگر نهضت عاشورا است. او در هرخطابه و نوحه و منبر؛مؤكداً عامه‌ی مردم و مجلس را به برگزاری مراسم «كشته‌ی كربلا» و «گوهر مرتضی» و «فرزند رسول» دعوت كرده و گریه در این ماتم را موجب «نزول رحمت الهی» و رفع‌«كدورت ازدل» و «پاك شدن‌از گناهان و خطاها» دانسته است:

ای قــوم دریــن عــزا بگریید
بر كــشـته‌ی كـربــلا بگریید
با این دل مُرده، خـنده تا چند؟
امروز در ایــن عــزا بـگریید
فـرزند رســول را بـكـشـتـند
از بــهــر خــدای را بگریید
از خون جـگر سـرشك سازید
بـهـر دل مـصـطـفـی بگریید
وز معدن ‌دل به‌ اشك چون دُرّ
بر گــوهــر مـرتضی بگریید
با نعـمت عافیت‌ به صد چشم
بر اهــل چـنـیـن بلا بگریید
دل خـسته‌ی مـاتم حـســین اید ؟



«دیـوان سیـف فـرغـانی»



من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
«غزلیات سیف فرغانی»

«شامل ۱۱۷ غزل»
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



دیدن روی تو را محرم نباشد چشم ما
دیده از جان ساخت باید دیدن روی ترا

از رخ و روی تو رنگی تابناک آمد بچشم
وز سر زلف تو بویی سر بمهر آمد بما

گر بیاد روی گلرنگ تو درخاکم نهند
تا بحشر از تربت من لاله گون روید گیا

نان لطف ای شاه در زنبیل فقرم ار نهی
همچو من درویش شد چون تو توانگر را گدا

گوهر عشقت که جان بی دلانش معدنست
قلب ما را آنچنان آمد که مس را کیمیا

از هوای تو هرآنکس را که در دل ذره ییست
روز و شب گو همچو ذره چرخ می زن درهوا

از صف مردان راه عشق تو هر دم کند
دفع تیر حادثه همچون سپر تیغ قضا

عشقت از شیطان کند انسان واز انسان ملک
آدمی از پشم قالی سازد از نی بوریا

بر سر کویت چو عاشق پای دار دامن کشد
دست او اورا چنان باشد که موسی را عصا

جای عاشق در دو عالم هیچ کس نارد بدست
کندران عالم که پای اوست آنجا نیست جا

همچو عاشق را توجه در دو عالم سوی تست
رو بدرگاه سلیمان کرد هدهد از سبا

سیف فرغانی برین در عذر گو حاجت بخواه
نزد او هم عذر مقبولست وهم حاجت روا

با بت اندر کعبه نتوان رفت وبا سگ در حرم
بر در جانان اگر از خویشتن رفتی بیا

سیف فرغانی چو غایب گردد از درگاه تو
ذره را با مهر کی باشد دگر بار التقا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



کسی که بار غم عشق آن پسر کشدا
زمانه غاشیه دولتش بسر کشدا

کسی مدام چومن بی مدام مست بود
که باده زآن لب شیرین چون شکر کشدا

کسی خورد می وصلش که بی ترش رویی
چوزهر ساغر تلخش دهند در کشدا

غلام آن مه سیمین برم که از پی او
مدام از رگ کان آفتاب زرکشدا

اگر مرا می عشقش زپا دراندازد
سرم نه بار کله تن نه بار سر کشدا

وگر زپنجه سیمین او بساغر زر
لبان خشک تو یکروز لعل ترا کشدا

درخت عقل بیک شاخ باده ازکف او
زبوستان نهاد تو بیخ بر کشدا

مرا از آن رخ معنی نما محقق شد
که روی او قلم نسخ در صور کشدا

بدست خود ید بیضای آفتاب رخت
سواد خجلت بر چهره قمر کشدا

زخود همی نرهم کاشکی می عشقش
بدست حکم خود از من مرا بدر کشدا

کسی که ساغر ازین خم خورد سزد که مدام
زعیب نیل کند بر رخ هنر کشدا

زعاشقانش تأثیر کرد در من عشق
که ذرهای زمین نم زیکدگر کشدا

اگر چه باخته ام نرد عشق می ترسم
که مهره وارم در ششدر خطر کشدا

همه عنای تو از تست سیف فرغانی
زخون شناس چو رگ زخم بیشتر کشدا

بدیگران دل ما می رود بیا ای دوست
(بیاور آنچه دل مابیکدگر کشدا)
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



بیاور آنچه دل ما بیکدگر کشدا
بسر کشد آنچه دلم بار او بسر کشدا

غلام ساقی خویشم که بامداد پگاه
مرا زمشرق خم آفتاب بر کشدا

چو تیغ باده برآهختم از نیام قدح
زمانه باید تا پیش من سپر کشدا

چه زر چه سیم و چه خاشاک پیش مرد آن روز
که از میانه سیماب آب زر کشدا

خوش است مستی واز روزگار بی خبری
که چرخ غاشیه مست بی خبر کشدا

اگر بساغر زرین هزار باده کشم
هنوز همت من باده دگر کشدا

در نشاط (من) آنگه گشاده تر باشد
که مست باشم وساقی مرا بدر کشدا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



چنان بوصل تو میلیست خاطر مارا
که دل بصحبت یوسف کشد زلیخا را

بیابیا که بشب چون چراغ درخوردست
بروز شمع جمال تو مجلس مارا

ترا بصحبت ماهیچ رغبتی باشد
اگر بود بنمک احتیاج حلوا را

زخاک درگهت ابرام دور می دارم
که آب درنفزاید ز سیل دریا را

بوصف حسنت اگر دم نمی زنم شاید
که نیست حاجت مشاطه روی زیبا را

جفا و ناز بیکبارگی مکن امروز
ذخیره کن قدری زین متاع فردا را

زلعل خود شکری، من گشاده می گویم،
بده وگرنه میان بسته ایم یغما را

مرا ز لعل تویک بوسه آرزو کردن
سزد که عرصه فراخست مر تمنا را

زجام عشق تو مستم چنانکه بررویت
بوقت بوسه فراموش می کنم جا را

بوصل خویشم دی وعده کرده ای و امروز
چنین غزل زرهی بس بود تقاضا را

زبهر تاج وصال تو سیف فرغانی
(شب فراق نخواهد دواج دیبا را)
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



مبداء عشق ز جاییست که نیز آنجا را
کسی ندیدست و نداند ازل آن مبدا را

سخن عشق بسی گفته شد و می گویند
کس ازین راه ندانست امد اقصا را

راست چون صورت عنقاست که نقاشانش
می نگارند و ندیدست کسی عنقا را

پایه عشق بلندست و ز سربازان هیچ
کس نیاورد بزیر قدم آن بالا را

گر تو از خود بدر آیی هم از اینجا که تویی
سیر ناکرده ببینی افق اعلا را

قلم عشق کند درج بنسخ کونین
در خط علم تو مجموعه ما او حی را

در کتب می نگری،راه رو و کاری کن
کآینه حسن نبخشد رخ نازیبا را

گر زاغیار دلت سرد شود، جان بخشی
نفس گرم تو تعلیم کند عیسی را

هر چه در قبضه الاست ز اعیان وجود
لقمه یی ساز از آن بهر دهان لا را

ترک دنیا کن اگر قربت جانان خواهی
که به عیسی نرساند سم خر ترسا را

کشته عشق شو ای زنده که هرگز چون جان
مرگ ممکن نبود کشته آن هیجا را

دست ازین جیب برون آر که آل فرعون
نتوانند سیه کرد ید بیضا را

تا تو در گوش دل خویش کنی کردستند
پر ز لؤلوی معانی صدف اسما را

ای جدل پیشه شفای خود ازین قانون ساز
کین اشارات نباشد پسر سینا را

سیف فرغانی رو وصف ره عشق مکن
چون بپیمانه کسی کیل کند دریا را؟
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



رفتی و دل ربودی یکشهر مبتلا را
تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را

بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند
چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا

ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم
کز نالهای زارم زحمت بود شما را

از عشق خوب رویان من دست شسته بودم
پایم بگل فروشد در کوی تو قضا را

از نیکوان عالم کس نیست همسر تو
بر انبیای دیگر فضلست مصطفا را

در دور خوبی تو بی قیمتند خوبان
گل در رسید و لابد رونق بشد گیا را

ای مدعی که کردی فرهاد را ملامت
باری ببین و تن زن شیرین خوش لقا را

تا مبتلا نگردی گر عاقلی مدد کن
در کار عشق لیلی مجنون مبتلا را

ای عشق بس که کردی با عقل تنگ خویی
مسکین برفت و اینک بر تو گذاشت جا را

مجروح هجرت ای جان مرهم زوصل خواهد
اینست وجه درمان آن درد بی دوا را

من بنده ام تو شاهی با من هرآنچه خواهی
می کن که بر رعیت حکم است پادشا را

گر کرده ام گناهی درملک چون تو شاهی
حدم بزن ولیکن از حد مبر جفا را

از دهشت رقیب دورست سیف از تو
در کویت ای توانگر سگ می گزد گدا را

سعدی مگر چو من بود آنگه که این غزل گفت
(مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا)
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 1 از 72:  1  2  3  4  5  ...  69  70  71  72  پسین » 
شعر و ادبیات

Saif Farghani | سیف فرغانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA