انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 219:  1  2  3  4  5  ...  216  217  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
امیر خسرو دهلوی

امیر خسرو دهلوی+زندگینامه+زندگینامه دهلوی+بیوگرافی+بیوگرافی دهلوی+زندگینامه کامل دهلوی+بیوگرافی کامل دهلوی+دیوان اشعار+دیوان اشعار دهلوی+تحفة الصّغر+وسط الحیات+غُرّه الکمال+بقیه نقیه+مطلع الانوار+شیرین و خسرو+مجنون و لیلی+آئینه اسکندری+هشت بهشت+ قران السعدین+نه سپهر+تاج الفتوح+دول رانی خضرخان+افضل الفواید+اعجاز خسروی+تغلق نامه+خزائن الفتوح+مناقب هند+تاریخ دهلی+قصاید دهلی+غزلیات دهلی+آثار کامل دهلی
من هم خدایی دارم
     
  ویرایش شده توسط: plangton31   
زن

 
زندگینامه

امیرخسرو دهلوی :نام
دهلوی :لقب
651 ه‍‍ ق :تولد
725 ه‍‍ ق :وفات


شاعر بزرگ فارسی گوی هند، از فبیله لاچین ترک بود. پدرش سیف الدین محمود در شهر «کش» ترکستان ساکن و رئیس قبیله خود بود.
امیرخسرو، حدود سال 651 ه‍ ق در دهلی و به قولی در «پتیالی» به دنیا آمد و از همان اوایل کودکی قریحه شاعری خود را آشکار ساخت. پدر امیرخسرو، اهل فضل بود خودش نیز به تحصیل علوم و فنون پرداخت و مطالعه آثار و اشعار فارسی را چنان پی گیری کرد تا در این زبان تبحر کامل یافت. اقامتگاه امیرخسرو، شهر دهلی بود و نزد سلاطین آن سرزمین منزلتی داشت و عده ای از آنان را در اشعارش نام برده و مدح کرده است. با اینکه باخاندانهای سلطنتی وقت ارتباط داشته و به وصفی که مخصوص ارباب دنیاست زندگی می کرده است به اهل معنی توجه داشته و به حلقه ارادت یکی از مرشدان متصوفه هند، «شیخ نظام الدین اولیا» در آمده بود. امیرخسرو از شاعران بزرگ ایرانی بخصوص سنائی، خاقانی، نظامی و سعدی پیروی می کرد. مخصوصا در غزل – پیرو سبک سعدی بود. چنانکه خود به این نکته اشاره می کند و می گوید: «جلد سخن دارد شیرازه شیرازی»
ولی با این همه امیرخسرو لحنی خاص دارد که آن لحن در دیگر شاعران فارسی زبان هند نیز دیده می شود و این سبک به تدریج صورتی مخصوص به خود می گیرد و سبک معروف هندی را بوجود می آورد.
امیرخسرو را می توان بزرگترین شاعر فارسی گوی هند به شمار آورد.
قریحه اش گویا و روان و در نظم سخنش دارای سرعت خیال، و وجودت طبع بوده و علاوه بر زبان فارسی، در زبانهای «عربی» و «ترکی» و «سانسکریت» و «برج بهاکا» (یکی از زبانهای بومی هند) هم تبحر داشته و گفته اند در زبان اخیر دارای آثاری نیز بوده که از بین رفته است. علاوه بر شعر، در ادبیات، در موسیقی و آوازهای هندی و فارسی نیز دست داشته و خود، آهنگهایی ساخته است. دیوان اشعار امیرخسرو که مدایح آن، غالبا درباره سلاطین دهلی است 5 بخش است به قرار زیر:
تحفة الصّغر، که حاوی اشعار دوره جوانی شاعر است.
1-
وسط الحیات، اشعار دوره 20 تا 30 سالگی شاعر است.
2-
غُرّه الکمال، که در حدود 40 سالگی از طبعش تراویده و در دیباچه آن از حادثه زندگی خود سخن به میان آورده و نیز از شاعران بزرگ ایران، مانند سنائی، خاقانی، سعدی و نظامی یاد کرده است.
3-
بقیه نقیه، که آخرین اشعار شاعر است. علاوه بر اینها امیرخسرو به تقلید نظامی گنجوی به نوشتن 5 مثنوی پرداخته است:
4-
مطلع الانوار: که مقابل مخزن الاسرار نظامی و حاوی اشعار دینی و اخلاقی است.
شیرین و خسرو، مقابل خسرو و شیرین نظامی.-
مجنون و لیلی، مقابل لیلی و مجنون. این 3 مثنوی را در سال 698 ه‍ ق سروده است.-
آئینه اسکندری، مقابل اسکندرنامه نظامی. که در 699 ه‍ ق سروده است.-
هشت بهشت، مقابل هفت پیکر نظامی که در سال 701 ه‍ ق آن را به پایان رسانده است.-
خمسه امیرخسرو جمعاً 18 هزار بیت دارد. علاوه بر این 5 مثنوی، آثار دیگری مانند، قران السعدین (688 ه‍ ق) نه سپهر (718 ه‍ ق) و تاج الفتوح (در حدود 690 ه‍ ق) دول رانی خضرخان (در معاشقات و روابط دول رانی دختر راجه گجرات و خضرخان 715 ه‍ ق)
افضل الفواید، اعجاز خسروی، تغلق نامه، خزائن الفتوح، مناقب هند، و تاریخ دهلی از او باقی مانده است. امیرخسرو، طوطی تخلص داشته و بعضی از شاعران ایرانی بدین تخلص او اشاراتی دارند.
قصاید شاعر از غزلیاتش متین تر است و در این موضوع از سخنگویان بزرگ پیروی کرده است
گاهی،‌ قصیده را با تعزلی دلنشین آغاز می کند، مانند خاقانی، قصاید دور و درازی دارد. یکی از آنهارا دراستقبال قصیده خاقانی به مطلعِ: دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش ... ساخته که چنین آغاز می شود:
دلم طفل است و پیر عشق، استعذبان دانش
سواد لوحه سبق و مسکنت گنج دبستانش
امیرخسرو به سال 725 ه‍ ق درگذشت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
امیرخسرو به رسم شاعران دیگر در پی یافتن ممدوحی برآمد. در خدمت یکی از ممدوحان بود که در جنگی مقارن با سال 683 ه‍ ق اسیر گشت و دو سال در بلخ زندانی بود.
پس از آزادی به هند آمد و در آن جا به مدح «جلال الدین بلخی» ، حاکم دهلی پرداخت و به «امیرخسرو» معروف شد. امیرخسرو به سال 752 ه‍ ق در تنهایی و اندوه درگذشت و در کنار آرامگاه پیر و مرشد خود، «شیخ نظام الدین اولیا» به خاک سپرده شد. از او پسری به نام «ملک احمد» بجا ماند که در نقد شعر قریحه ای تمام داشت.
امیرخسرو تنها شاعر نبود، نویسنده و مورخ هم بوده است. او در نثر مهارتی زیاد داشت و این برجستگی را در کتاب مثنوی خود به نام «اعجاز خسروی» نشان داده است.

... هنوز

دل زن تن بردی و در جانی هنوز دردها دادی و درمانی هنوز
هم چنان در سینه پنهانی هنوز آشکارا سینه را بشکافتی
اندر آن ویرانه سلطانی هنوز مُلک دل کردی خراب را تیغ ناز
نرخ بالا کن که ارزانی هنوز هر دو عالم قیمت خود گفته ای
خسروا تا کی پریشانی هنوز پیری و شاهد پرستی ناخوش است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا

سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا

ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا

دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم
مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا

نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا

دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت
زود برگیر و بکن رخنه دیوار جدا

می دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست
پیش ازان خواهی، بستان و نگهدار جدا

حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲

صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را
کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را

تلخ می گویی و من می بینمت از دور و بس
زهر کی آید فرو، گر ننگرم تریاک را

غنچه دل ته به ته بی گلرخان خونست از آنک
بوستان زندان نماید، مردم غمناک را

چون ترا بینم، هم از چشم خودم در رشک، از آنک
بوستان زندان نماید، مردم غمناک را

چون ترا بینم، هم از چشم خودم در رشک، از آنک
کرد تردامن رخت این چشمهای پاک را

گر به کویت خاک گردم نیست غم، لیکن غم است
کز سر کویت بخواهد باد برد این خاک را

شهسوارا، عیب فتراک است صید چون منی
گاه بستن عذرخواهی کن ز من فتراک را

چون دلم زو چاک شد، ای پندگو، راضی نیم
از رگ جان خود اردوزی در این دل چاک را

چشمه عمرست و خلقی در پیش، حیفی قویست
آشنایی با چنان دریا، چنین خاشاک را

ناله جانسوز خسرو کو به دلها شعله زد
رحمتی ناموخت آن سنگین دل ناباک را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳

مرا در دیست اندر دل که درمان نیستش یارا
من و دردت، چو تو درمان نمی خواهی دل ما را

منم امروز، و صحرایی و آب ناخوش از دیده
چو مجنون آب خوش هرگز ندادی وحش صحرا را

شبت خوش باد و خواب مستیت سلطان و من هم خوش
شبی گر چه نیاری یاد بیداران شبها را

ز عشق ار عاشقی میرد، گنه بر عشق ننهد کس
که بهر غرقه کردن عیب نتوان کرد دریا را

بمیرند و برون ندهند مشتاقان دم حسرت
کله ناگه مبادا کج شود آن سرو بالا را

به نومیدی به سر شد روزگار من که یک روزی
عنان گیری نکرد امید، هم عمر روان ما را

مزن لاف صبوری خسروا در عشق کاین صرصر
به رقص آرد چو نفخ صور، کوه پای بر جا را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۴

گه از می تلخ می کن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را

کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را

بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
نفس بگشایم و دم می دهم سوزاک پنهان را

بریدم زلف او را سر که هنگام پریشانی
شهادت گوید آن زاهد چو دید آن کافرستان را

نهان با خویش می گویم که هست آن شوخ زآن من
مگر روزی دو سه ماند، زبانی می دهم جان را

از او یارب نپرسی و مرا سوزی به جای او
چو سیری نیست از آزار خلق آن ناپشیمان را

بیار آن نامه مجنون که گیرد سبق رسوایی
به خون دل چو خسرو شست لوح صبر و سامان را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۵

زمانه شکل دگر گشت و رفت آن مهربانیها
همه خونابه حسرت شدست آن دوست گانیها

عزیزانی که از صبحت گران تر بوده اند از جان
چو بر دلها گران گشتند بردند آن گرانیها

نشان همدمان جایی نمی بینم، چه شد آری
زمانه محو کرد از سر دگر ره آن گرانیها

کنون در کنج مهمان زمین اند آنکه دیدستی
پریرویان زیور کرده را در میهمانیها

چو مشک ما همه کافور شد از سردی عالم
جوانان را ز ما دل سرد شد کو آن جوانیها

وگر سوزیم در عالم کسی دلسوز ما نبود
زبس کز مهربانان رفت سوز مهربانیها

مخند، ای کامران عشق، بر تلخی عیش من
که من هم داشتم اندازه خود کامرانیها

کسی کامروز در شادیست فردا بینیش در غم
نوید ماتم غم دان نوا و شادمانیها

به نقد خوشدلی مفروش ده روز حیات خود
که خواهد رایگان رفتن متاع کامرانیها

غم آرد یاد شادیهای رفته در دل خسرو
چو یاد تندرستی و زمان شادمانیها
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۶

بیم است که سودایت دیوانه کند ما را
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را

بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را

در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را

زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده
زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را

زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم
مشاطه به جای مو در شانه کند ما را

من می زده دوشم شاید که خیال تو
امروز به یک ساغر مستانه کند ما را

چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو
بر آتش روی تو پروانه کند ما را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷

آن طره به روی مه بنهاد سر خود را
از خط غبار آن رخ پوشیده خور خود را

چون دید گل رویش در صحن چمن، زان گل
ایثار قدومش کرد از شرم زر خود را

مانند قدش بستان چون دید سهی سروی
زیر قدمش سبزه بنهاد سر خود را

دیدم به رقیب او بنشسته سگ کویش
گفتم که فلان اکنون و ایافت خر خود را

ای ناصح بیهوده چندین چه دهی پندم
بگذار مرا بگذار، می خار سر خود را

زان بند قبا دارم پیوسته به دل غصه
کاندر پی جان من بربست بر خود را

گفتا ز درم خسرو، منزل به دگر جا کن
گفتم که سگ خانه نگذاشت در خود را
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 1 از 219:  1  2  3  4  5  ...  216  217  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA