انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 219:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  216  217  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۲۸

قدری بخند و از رخ قمری نمای ما را
سخنی بگوی و از لب شکری نمای ما را

سخنی چو گوهرتر صدف لب تو دارد
سخن صدف رها کن، گهری نمای ما را

به نظر ندیده ام من اثر دهان تنگت
اگرت بود دهانی اثری نمای ما را

منم اندر این تمنا که ببینم از تو بویی
چو صبا خرامشی کن، کمری نمای ما را

ز خیال طره تو چو شب است روز عمرم
به کرشمه خنده ای زن، سحری نمای ما را

به زبان خویش گفتی که گذر کنم به کویت
مگذر ز گفته خود گذری نمای ما را

چو منت هزار عاشق بود، ای صنم، لیکن
به همه جهان چو خسرو دگری نمای ما را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۹

هر که زیر پیرهن بیند مرا
مرده اندر کفن بیند مرا

خویش را من خود کسی دانم ولی
یار اگر از چشم من بیند مرا

آرزو دارم قصاص از دست دوست
تا بدانسان مرد و زن بیند مرا

بر سر راهش کشیدم زار زار
بو که آن پیمان شکن بیند مرا

بیدلی کش عیب می کردم کجاست
تا به کام خویشتن بیند مرا

نازنینا، زین هوس مردم که خلق
با تو روزی در سخن بیند مرا

باد هر روزی به جولا نگاه تو
خاک خواری بر دهن بیند مرا

گر بیاید باز مرغ نامه بر
طعمه زاغ و زغن بیند مرا

جوی خون راند به جای جوی شیر
خسروم، گر کوهکن بیند مرا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۰

ای جهانی بنده چون من مر ترا
نیست چون من بنده دیگر ترا

دل چو نطفه در رحم خون می خورد
تا چرا زاد این چنین مادر ترا

از برای آفت جان منست
شانه گر ره می کند بر سر ترا

لشکر فتنه بکش، عالم بگیر
فتنه شد چون جملگی لشکر ترا

عالمی را از تو شد پیمانه پر
پر نگشت از خون کس ساغر ترا

من ز جورت مو شدم وز آه من
جز میان چیزی نشد لاغر ترا

نامسلمانی مکن شرمی بدار
چند گویم حال خسرو مر ترا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۱

باغم عشق تو می سازیم ما
با تو پنهان عشق می بازیم ما

در هوای وصل جان افروز تو
پای بند درگه نازیم ما

مردمی کن برقع از رخ برفکن
تا دل و دین هر دو در بازیم ما

یک زمان از سر بنه گردن کشی
تا به گردون سر برافرازیم ما

گر نخواهی گشت با ما مهربان
خانه هستی براندازیم ما

بعد از این با کس نه پیوندیم دل
بعد از این با خود نپردازیم ما

چون ز خسرو درد دل بشنید، گفت
غم مخور روزیت بنوازیم ما
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۲

شاخ نرگس را ببرد اینک صبا
سهل باشد بردن از کوری عصا

از خیال سبزه خاک بوستان
چشم می دوزم که گردد توتیا

تا عروس گل به دست آید مگر
سیم را چون آب می ریزد صبا

یار سیم اندام من آخر کجاست؟
یارب، او سیمرغ شد یا کیمیا؟

غنچه ای ماند دلم پر خون و تنگ
ای نسیم زلف تو باد صبا

خوش بیا کز حسرت دیدار تو
زندگانی خوش نمی آید مرا

دیگران را شمع مجلس گشته ای
گر نخواهی سوخت خسرو را بیا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۳

وه که اگر روی تو در نظر آید مرا
عیش زخورشید و مه روی نماید مرا

بسته تست این دلم با دگرانم مبند
کاش که با دیگران دل بگشاید مرا

جان من آن روز رفت کم رخت آمد به پیش
یاربم آن روز پیش، پیش نیاید مرا

روی نما شد ز اشک چهره من تا هنوز
از تو چه خونهای تر روی نماید مرا

خون مرا آب کرد گریه که در خدمتت
پیش ز من دور باد هیچ نیاید مرا

دل بشنیدم که دوش لعل تو بوسید و مرد
پیش چنین مردنی زیست نشاید مرا

سینه خسرو ز تست آیینه زنگ خورد
مصقل وصل تو کو تا بزداید مرا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۴

ای به بدی کرده باز چشم بدآموز را
بین به کمین گاه چرخ ناوک دلدوز را

هر چه رسد سر بنه زانکه مسیر نشد
نیکوی آموختن چرخ بدآموز را

سوخته غم مدار دل به چنین غم، از آنک
دل به کسی برنسوخت مرگ جگر سوز را

پیر شدی کوژ پشت دل بکش از دست نفس
زانکه کمان کس نداد دشمن کین توز را

چون تو شدی از میان از تو به روز دگر
جمله فرامش کنند یاد کن آن روز را

خود چو بدیدی که رفت عمر بسان پریر
از پی فردا مدار حاصل امروز را

نقد تو امشب خوش است زانکه چو فردا به روز
قدر نباشد به روز شمع شب افروز را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۵

طاقت دوری نماند عاشق دلتنگ را
واگهیی کس نداد، آن پسر شنگ را

گاه خرامیدنش یک نظری هر که دید
پیش فرامش نکرد آن قد و آن رنگ را

بنده نخواند کنون جز غزل نوخطان
کاب دو چشمم بشست دفتر فرهنگ را

اشک من گوژ پشت دید گه ناله چرخ
گفت که ای خوش نوا، ترک مکن چنگ را

هست شکسته دلم، خواست شکستن بتر
سخت گره بر مزن گیسوی شبرنگ را

دوش ز یاد رخت اشک جگر سوز من
شد به هوا پر بسوخت، مرغ شب آهنگ را

با دل سنگیت هیچ کرد نیارم همی
گر چه که از تیر آه رخنه کنم سنگ را

گر بکنی آشتی جان بفروشم و لیک
تو به بها می خری جان کسی جنگ را

در طلبت عاشقان گر قدم از سر کنند
هیچ نپرسند باز منزل و فرسنگ را

خوش پسرا، چشم تست تنگ و من اندر عجب
باز کجا می کشی این همه نیرنگ را

گرد جهان شد سمر قصه خسرو و لیک
عشق به صحرا نهاد راز دل تنگ را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۶

ای رخ زیبای تو آینه سینه ها
روی ترا در خیال زین نمط آیینه ها

غمزه مزن کان خیال تا به جگرها نشست
تیغ بلارک دمید وای که بر سر سینه ها

یاد توام می کند کار جواب هلاک
خواب که بیند گدا حاصل گنجینه ها

بس که ز رویت نمود خانه مرا پر خیال
مر همه دیوارهاست پیش من آیینه ها

صبر نمودی مرا از نظری پیش از این
حسن توام توبه داد زان همه پیشینه ها

دل که ز دعوی صبر لاف همی زد کنون
بین که چه خوش می کشد هجر از و کینه ها

شعله دیرینه را داغ ز دل رفته بود
نوپسری تازه کرد آن همه دیرینه ها

توبه شکن صوفیا، خرقه به می شو که هست
بر قصب شاهدان خرقه پشمینه ها

چرخ بشد، ساقیا، دوش می با صفا
درد به خسرو رسان، زان همه دوشینه ها
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۷

آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا
یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را

غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی
تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را

جولان کند سمندش چون سم او ببوسم
کو بر زمین زمانی ننهد زناز پا را

خواهم که در رکابش باشم و لیک نتوان
کز خود عنان زلفش بر بود این گدا را

گفتی که یاد کردم گه گه ز حال خسرو
کردی چرا فرامش زین گونه این گدا را
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 4 از 219:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  216  217  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA