ارسالها: 9253
#694
Posted: 16 Jul 2014 18:26
زن برادرم خودش می خواست
سلام بر دوستان
من فرزاد هستم و سی هشت سال دارم میخوام براتون از ماجرایی براتون تعریف کنم که نمیدونم از کجا براتون شرح بدم من همسرم سر مسئله اعتیاد از من جدا شد و البته نتونست ادعاشو ثابت کنه چون من ترک کردم و خیلی چیزای دیگری هم بود که همسرم نسبت به همه اونا مشکوک بود مثل رابطه ای با دیگران و چون مثل خیلی از زنان سرد بود و فکر میکرد بهش خیانت کرده باشم اما من هرگز خیانت نکرده بودم بعداز جدایی من برگشتم پیش خانواده و تا مدتی تو خودم بودم و در اتاق خودم بیرون نمیامدم مگر برای غذا یا رفع حاجت و از همه دوری میکردم حتی دوستان و در این مدت بیشتر از همه همسر برادرم که تو آپارتمان ما بودند و از زمان جدایی من و همسرم همیشه خانه ای ما بودند و کمتر جای دیگری میرفتند همسر داداشم زنی خوش قد خوش هیکل بود که بادیدن اون مخصوصا وقتی بیشتر بدن خودشو در معرض تماشا میگذاشت و کمتر آدمی یا مردی با دیدن آنچه اون بتماشا میگذاشت میتونست تحمل کنه و من که تو فشار هم به نوعی قرار داشتم از اینکه اون میامد و بنوعی تو دید کامل و گاهی حتی درنزده داخل میشد و یکبار در حین تعویض شلوار وقتی با شورت بودم داخل اتاق شد و بعد از اینکه منو در حال تعویض شلوار دید ببخشید گفت و درب رو بست و منکه از خجالت داشتم آب میشدم سرعت در پوشیدن و بعد هم گفتم بیاد داخل و بعداز اومدن داخل روکرد بمن که تصمیم گرفته کامپیوتر رو یاد بگیره و منو به عنوان معلم انتخاب کرده و میدونه که بهش نه نخواهم گفت . روزهای بعد گاه و بیگاه میامد و من آنچه میتونستم رو بهش یاد میدادم ...
تا مدتی گذشت که برادرم سر کارهای شرکت کارش سرش خیلی شلوغ و چون مدیر قسمتی هم تو کارش بود صبح زود میرفت و آخر شب میامد خسته و کوفته که یکبار خودمونی بمن گفت که مدت هاست که باهمسرش حتی نمیخوابه و هرکدوم جدا از هم میخوابن و حتی خواهر و برادر شدن اول فکر کردم اینطور بمن میگه چون من همسر ندارم بدونم که در زندگی همیشه سکس ارزش نداره و اما بعد از مدتی وقتی یکبار همسرش بابت موضوعی ناگهان بغضش گرفت و شروع بگریستن کرد من ناخودآگاه تو بغلم گرفتم که آرامش کنم و همینطور که گریه میکرد بدون هیچ نظری من بادستانم پشت و کمرشو میمالیدم و کم کم آرام شد و کمی از صورتم فاصله گرفت و نگاهش روی لب هایم افتاد که منم نگاهم روی لب ها افتاد و تا خواستم بخودم بیام دیر شد و اون از من جدا شد و گفت برم صورتمو بشورم و من هاج و واج موندم از طرفی خدا رو شکر میکردم و از طرفی باوجود کامل میخواستم مدتی گذشت هرکاری میکردم که از فکرش بیام بیرون نمیشد حالا این مدت هم کمتر میشد که ببینمش و بنوعی هرموقع میدیدمش یا بچه اش یا همسر کنارش بودند و من هم کم کم از سرم بازش کردم تا مدتی گذشت و من فراموش کردم و بعدها هم که تنها میدیدمش به چشم همسر برادرم نگاه میکردم تا به آخر سال و خرید های آن و سر نهار حرف از خرید از من شروع شد که همسر داداش گفت میخواد بامن بیاد و جایی رو میشناسه و من قبول کردم باهم به آن مغازه رفتیم و خرید کردم و بعد یک ادکلن فروشی رفتیم و من برای خودم به سلیقه ای اون ادکلنی خریدم و یکی هم زنانه گرفتم و باز سلیقه ای اون و کادو کرد و داخل پارکینگ خانه صدا زدم و نزدیک شد گفتم پیشاپیش سال نو مبارک و ادکلن رو دادم و جاخورد گفتم مال تو و اشک تو صورتش یک قطره از چشمانش روصورتش براه افتاد و یکبار دیگر تو بغلم اومد و گفتم عسل من دوست دارم با اینکه زن برادرم هستی ولی بعداز فلانی همسرم من تورو بهت علاقه پیدا کردم و ازش جدا شدم و شب چهارشنبه سوری خونمون پراز مهمون بود و یک آن وقتی همه تو کوچه جلوی درب خانه بودند من جیم زدم و برگشتم تو خانه و تو راهرو و طوری که کسی متوجه ام نشود رفتم سمت اپارتمان اونها...
درب نیمه باز بود و داخل شدم و درب رو بستم و یک آن از اتاق آمد بیرون و دیدمش که بدون کرست و شرت و مسیر اون سمت حمام بود جاخوردم اونم جاخورد و نتونستم چشمانم رو پایین بندازم و بدنش منو سمت خودش میکشید و به دوسه قدمیش رسیدم دستش جلوی کوسش گذاشته و بدنش میدرخشید طوری که نتونستم خودمو نگه دارم و کیرم شورتمو داشت پاره میکرد دستامو دور بدنش رو باسن و بدنش گذاشتم من آتیش بودمم و اون سرد و دستاشو دور گردنم انداخت و گفت منتظرت بودم جیگر و گفتم من اومدم و گفت لخت نمیشی گفتم چرا و لخت شدم و لب تو لب شدیم و گفت حموم نه و اون گفت پیراهن تنت کن دکمه هاتو نبند و شلوار پا کن ولی کمربند رو ببند و خودش هم لباس و شلوار خونه رو پا کرد رفتیم پشت بام و رو قسمت جلوی درب که قفل بود کیرمو تو بین دستش کمی مالید و قبل از اینکه کاری کنیم صدای بچه اش و بعد هم صدای شوهرش آمد و همین شد که ازهم جداشدیم و اون رفت تو خونه و بعداز رفتن اون ها من برگشتم و بعداز سال تحویل و تا سیزده بدر موقعیت رخ نداد تا آن روز دوبار یکبار در سیزدهبدر که من جرات نکردم و یکی هم وقتی رسیدیم و من خسته از روزی که گذشته بود و دوش گرفتم که هنوز حوله روتنم بود که مادر و بچه ها گفتن بیا حالش خراب شده و برادرم دچار تیک عصبی و اورژانس بردتش و بیمارستان بخش آی سی یو بستری کردند و کسی نمیتونست بمونه و همان موقع دیر هنگام پسرشو خونه ای مادرشینا گذاشتیم و بعد دیرهنگام بود آوردم خونشون که لباس هاشو عوض کنه باردوم بود که برادرم بیمارستان بستری شده بود و هربار هم دلیلش فشار عصبی بود اما آنشب فرق داشت گویی که به حال و نظر من اتفاقی رخ نداده بود...
زن داداش رفت حموم و از حمام آمد حوله رو برداشت و رفت تو اتاق بعد منو صدا کرد روی تخت خوابیده بود لخت بود من برق رو خاموش کردم لخت شدم ساعت نزدیک چهار بود پتو رو کنار کشیدم رفتم تو تخت و عسل چرخ زد رومن و لب تو لب شدیم و تا ساعتی بعد که هوا روشن و کلاغ ها صداشون بلند شده بود دوبار از جلو و سومین بار از عقب و جلو و حسابی سکس داشتیم و تلفن زنگ خورد کمی به شش بود برادرم با صدای گرفته ای گفت خطر رفع شد کی میایی من شب رو نخوابیدم و من گفتم باشه میام و گفت به زن داداش هم بگو نگران بوده تاصبح دعا میکرده و من نگاهی کردم به اون که هنوز داشت کیرمو بازی میکرد گفتم احتمالا بهش میگم گوشی رو قطع کردم گفتم میخوام اخری رو فقط از پشت بکنمت و رفتیم تو حموم کاری رو کردم که باید میکردم طوری کردم که باید میکردم طوری که ... خودش میخواست ....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#695
Posted: 16 Jul 2014 18:29
سکس با هدی دختر عموم
سلام این خاطره مال تابستون گذشته اس.اسمم کماله 19سالمه.اولش ما روستایی بودیم بعد پدرم رعیس یه کارخونه شد وما مجبور شدیم که بیایم توی شهر زندگی کنیم به خاطر همین از اقواممون توی شهر دور شدیم.هروقت میرفتیم روستا خلاصه با تستقبال پر شور دایی وعموهام روبه رو میشدیم یه دختر عمو داشتم اسمش هدی بود اندامی کوچیک چشایی قهوهای ولی حشری کننده وقتی کوچیک بودم دو سه بار همینجوری که با هم بازی میکردیم با کسش بازی میکردم ولی اون موقع که متاسفانه نمیدونستم سکس چیه خلاصه بزرگ شدیم من ازش دور شدم.خیلی دوس داشتم زنم بشه اما نشد حتی واسش خاستگاری هم رفتم ولی گفت که یکی دیگه ای رو دوس داره که اسمش رشیده.خیلی ناراحت بودم تا اینکه یه روز بهم زنگ زد گفت یه کارت شارژ میخاد منم واسش فرستادم وشمارشم ذخیره کردم.بدجور توی فکرش بودم.آخه عاشقش بوم.دوسش داشتم.الان دانشگاه درس میخونه.هدی 17سالش بود زیاد اهل بیرون از خونه رفتن هم نبود منم هر وقت میومدم روستا اول میرفتم خونه عموم چون با عموم رابطه ی خوبی داشتم یه بار که اومدم صاف رفتم خونشون در که زدم دیدم هدی با چادر اومد جلوی دربعداز کلی سلام احوال پرسی تارف کرد و ما هم رفتیم تو.
البته نمیدونستم که تنهاست.و خدایی دختر خوبی بود پاک دامن و دلش صاف وچادری و مذهبی.اما منه خاک بر سر وقتی فهمیدم کسی خونشون نیست فکر بدی زد به سرم کیرم بدجور بلند شده بود.تا رسیدم زود نشستم که نفهمه رفت داخل آشپزخونه واسم چای آوردو شروع کرد به صحبت کردن.بهش گفتم هنوز رشید رو دوسش داری؟سرشو انداخت پایین گفت عاشق رشیدم و عشقم نسبت به اون پاکه.خیلی هدی رو دوس داشتم ولی خایی نه از هوس ولی اون روز بدجور حشری شده بودم.چای رو خوردم گفتم مشه کتاباتو ببینم گفت آره خلاصه رفت یکی از کتاباشو آورد ومنم رفتم نشستم روبهروش و داشتیم بحث میکردیم خدایی باچادر نشست جلوم.خیلی با معرفت بود ومن عاشق همین معرفتش بودم.خلاصه اون داشت راجب درسش توضیح میداد ومنم سر تکون میدادم اما تمام حواسم به سینه هاش بود.یه کم رفتم جلو خودشو کشید عقب.آروم رفتم کنارش رنگش سرخ شده بود البته خودم هم داشتم سکته رو میزدم ولی شیطون هوای نفس مگه میذاره دستمو بردم رو کسش نگام کرد گفت کمال دستتو بردا میدونی من اهلش نیستم.گفتم فقط از رو لباس هیچی نگفت اما بغض گلوشو گرفته بود شرو کردم به ور رفتن با کسش از رو لباس بدجور عرق کرد و داءما خاهش میکرد که تمومش کنم اما من....دستمو بردم زیر چادرش دامن پاش بود بازم مالوندم هدی فقط چشمای پر اشکشو دوخته بود به کتاب و حرف نمیزد.یه کم که مالوندم یهو دستمو کردم زیر شرطش بیش کسش ممانعت کرد ولی با خاهشم کم آورد خیلی داشتم حال میکردم اما اون ناراحت بود
سیر کسشو که مالوندم انگوشتمو کردم تو سوراخ کسش دستمو گرفت وقسمم داد ولی من گفتم فقط چند دقیقه به خدا اذیتت نمیکنم.بازم کم آورد دلم براش میسوخت اما نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم.دوسه بار دستمو تو سوراخش عقب جلو کردم داشت خاهش میکرد ولی بهش محل نمی ذاشتم.چادرشو ازش جدا کردم داشت روانی میشد دامنشو کشیدم پایین زیر شلواری سیاه پاش بود که منو بدجور حشری کرد اندامش پر لباس زیرش بود تنگه تنگ خابوندمش دستمالشو کندم خیلی تلتماس میکردم کیرم دیگه داشت نصف میشد زیر شلولریشو کشیدم پایین شرتش صورتی بود کندمش تانصفه امده بود گفت کمال میدونی داری چیکار میکنی قبلا که نرفته بودی شهر خیلی باغیرت تر بودی بلند شو نکن آبرومون میره ها ولی من بهش محل نذاشتم یه جورایی دلم ازش پر بود که خاستگاری ردم کرد کیرمو گذاشتم جلو کسش اولین سکس جفتمون بود من خیلی خوشم اومد ولی هدی نه.یه کم فشار دادم آخ کوچیکی گفت زود کیرموکشیدم عقب خاست بلند بشه نذاشتمش خابیدم روش با خودم گفتم اگه.گریه هم کرد باید کارو یه سره کنم دوباره کیرمو گذاشتم جلو کسش آخ گفت محل نذاشتم بعد ردش کردم تو کسش داشتم بدجور حال میکردم کیرم آروم داشت میرفت داخل کسش باورم نمیشد بعد آخ کوچیکی گفت کیرم تا ته رفته بود توش فیلم سوپر زیاد نگاه میکردم و یه کم بلد بودم چیکار کنم شروع کردم به عقب و جلو کردن و داشتم سینه های کوچیکشو میخوردم گفت من پردم سالمه تو رو هرکی میپرستی تمومش کن ولی من بدتر کرده بودم داشتم حال میکردم عقب وجلو کردم کردم کردم آخ اوخ گفتنش شروع شد و من بهش میگفتم جون فداتبشم قربونت برم تحمل کن و داشتم عقب جلو میکردم یه دفه دیدم نوک کیرم خونیه اما به روی خودم نیاوردم
هدی چشاشو بسته بود و راحت دراز کشیده بود دیگه چیزی نمیگفت بغض داشت اشک توی چشاش بود اما من داشتم حال میکردم کسش خیلی تنگ بود دوس نداشتم آبم و دوس داشتم همینجوری روش درلاز بکشم اما آبم اومد زود کیرمو کشیدم بیرون آبمو ریختم رو شکمش بدجور داشت نگاه میکرد گفت اگه راحت شدی دیگه ولم کن از روش بلند شدم عذاب وجدان داشتم اون رفت توی اتاق پشتی و در بست منم لباسامو کردم اومدم خونمون.بهش اس دادم نارآحت شدی جواب داد ازت متنفرم دیگه ندیدمش تا وسط زمستون تو چشام نگاه نمیکرد و چادرش هم سفت گرفته بود ازش معذرت خاهی کردم گفت چه فایه بیچارم کردی از گونش اشک سرازیر شده بود آره پردشو پاره کرده بودم گفت حلالت نمیکنم.گفتم هرکاری بخای میکنم حتی بگی بمیر میمیرم گفت چه فایده پرده ندارم فردا روز ازدواج آبروم میره.گفتم جبران میکنم.با هر بدبختی بود اعتمادشو جلب کردم بردمش پیش یه دکتر و پردشو واسش مثل روز اول کرد الان هم مثل یه خاهر برادر باهم اس میدیم وصحبت میکنیم من از هدی فقط همینو میخام که باهم باشیم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#696
Posted: 16 Jul 2014 18:30
کیر داماد جوان
ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺟﺎﺭﯼ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ بهم زل میزد ﻣﻦ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ 30 ﺳﺎﻝ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﮔﻮﺷﺘﯽ ﻭ ﺑﺎﺳﻦ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺎﻫﯽ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮﻩ ﮐﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﺎ ﻭﺻﻠﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﻢ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮑﺎﺳﺖ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺟﺎﺭﯾﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺟﺎﺭﯾﻢ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ فهمیدم ﮐﻪ ﺧﺒﺮﯼ ﻫﺴﺖ ﺍﻭﻧﺎ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺯ ﺟﺎﺷﻮﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺷﻠﻮﺭ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺟﺎﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﺟﻠﻮ ﻗﻤﺒﻞ ﺷﺪﻩ ﻣﻨﻮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﻪ ﺟﺎﺭﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺑﺮﺍﻡ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺮﺍ ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﺑﺮﻡ ﺑﺎﻻ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺟﺎﺭﯾﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺑﺎ ﺩﺍﻣﺎﺩﻡ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﯿﻦ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﺸﺴﺘﻢ ﺭﻭﺑﺮﻭﺵ ﺟﺎﺭﯾﻢ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﯼ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﭼﺎﯼ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺵ ﭘﺎﻟﯿﯿﻨﻪ ﻭ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯿﮕﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮﺏ ﮐﺠﺎ ﻫﺴﺘﯽ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﮔﻔﺖ ﺷﮑﺮ ﻣﺸﻐﻮﻟﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺷﻮﻫﺮﺗﺎﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻭﺍﻻ ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ 15 ﺭﻭﺯﺯ ﻫﺴﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﺷﻤﺎﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭼﯽ ﺧﻮﺑﻪ ﮔﻔﺖ ﻫﯿﭽﯽ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ.
ﺩﯾﺪﻡ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﻦ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻖ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻣﻦ ﯾﺨﭽﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﺯﻭﺭﻡ ﻧﺮﺳﯿﺪ ﺟﺎﺭﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺍﻻﻥ ﺩﺍﺩﻣﺎﺩﻡ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﺮﺍﺕ ﺟﺎﺑﺠﺎﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﻢ ﻣﻦ ﺟﺎﺑﺠﺎﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﺎﻻ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﻭﺭ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻭﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﯿﻪ ﮔﻔﺖ ﻫﯿﭽﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﺎﻧﻢ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺮﺍﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺪﻭﻧﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻭﻝ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺭﻭ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻢ ﺧﻢ ﺷﺪﻡ ﺑﺎﺳﻨﻢ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮﺵ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺷﻞ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﮑﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺑﺪﻩ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺷﻖ ﺷﻖ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﮐﻤﯽ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺕ ﺩﺭ ﺑﺮﻩ ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻭﺍﻗﯿﻌﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﮐﯿﺮ ﻣﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﯼ ﺟﺎﺭﯾﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺑﺎﻻ ﻧﺎ ﺧﺪﺍﮔﺎﻩ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﺩﺍﺩﻣﺎﺩ ﺭﺍ ﻗﺎﯾﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺭﺩ ﻧﮑﻨﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﮔﻔﺖ ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ﺧﺎﮎ ﻋﺎﻟﻢ ﮐﯽ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻩ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺐ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﻬﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭﺵ ﭘﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﻌﺪ ﺩﯾﺪﻡ ﻋﺮﻕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺩﻭﺵ ﺑﮕﯿﺮ ﺗﺎ ﺳﺮ ﺣﺎﻝ ﺑﯿﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﺣﻤﻮﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﻤﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻻﯼ ﺩﺭ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻟﻐﺖ ﻣﯽ ﺷﻪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺷﺮﺕ ﻭ ﺯﯾﺮ ﭘﻮﺷﺎﺵ ﮐﺮﺩ ﻭﺍﯼ ﮐﯿﺮ ﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﺁﺗﯿﺶ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﯽ ﮐﻮﺳﻢ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﺯﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﮊﯾﻠﺖ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﺶ ﺟﻮﻥ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﮑﻦ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﻟﺐ ﻭ ﻟﻮﭼﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻤﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﺍﺯ ﺳﺎﻋﺖ 10:20 ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﯼ 14:45 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺗﻮﯼ ﺣﻤﻮﻡ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻣﻨﻮ ﮐﺮﺩ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻮﺳﻢ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺁﺑﺸﻢ ﻫﻢ ﺭﯾﺨﺖ ﺗﻮﯼ ﮐﻮﻧﻢ ﺟﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯﻩ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﮔﺪﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺎﺩ ﮐﻮﺳﻢ ﺭﺍ ﺟﺮ ﻣﯽ ﺩﻩ ﻭ ﻣﯿﺮﻩ .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#699
Posted: 21 Jul 2014 18:21
من و دخترخاله پری
این داستان برخلاف خیلی از داستان هایی که نوشته میشه کاملا واقعیه و داستان عشق بین من و دخترخالم پری هست که البته توی این روابط عاشقانه ما سکس نقش خیلی پر رنگی داشت . داستان خیلی طولانیه و من سعی میکنم خلاصش کنم و از اینجا شروعش میکنم که :
اول یکم از مشخصات دختر خالم بگم که پری یه دختر خوشگل با قد 160 و وزن تقریبیه 50 تا 55 . لاغر اندام با موهای مشکی بلند و کمر باریک و کون و سینه های گنده که واقعا بی نظیر بودن . شاید تنها اشکالی که میشد توی کل هیکل پری پیدا کرد جای یک سوختگی کوچیکی بود که روی دستش بود .
ما توی یکی از شهرهای اصفهان زندگی میکردیم که با خونه دخترخالم تقریبا 60 کیلومتر فاصله داشت . اما اولین باری که پری نظر منو به خودش جلب کرد توی سن 13 سالگیش بود (من 4 سال ازش بزرگترم) جایی که ما برای سیزده بدر رفتیم خونشون که با خانواده هامون باهم بریم بیرون . (از اینجا به بعدش رو با زبون حال مینویسم)در یکی از اتاق ها رو باز میکنم پری داره لباسهاشو عوض میکنه فقط شرتش پاش بود سینه های بزرگش (نسبت به سنش) منو خیره کرده بود که یهو رو به من کرد وگفت بی ادب درو ببند . من از اون روز تا پنج سال بعد هیچوقت موقعیتی برام پیش نیومد که بتونم با پری رابطه برقرار کنم یا اگرهم پیش میومد من با بی عرضگی تمام از دستش میدادم اما با دخترهای زیادی بودم و سکس کردم ولی همیشه اون صحنه جلوی چشمام بود و بدطور منو حشری میکرد . تا اینکه پری دیپلم گرفت و به پیش دانشگاهی رفت و از اونجایی که من توی مسائل مربوط به کامپیوتر تقریبا کاربلد بودم از من خاست که برم خونشون وبراش اینترنتی که تازه گرفته بود رو وصل کنم و یکمم یادش بدم . ازم خودم رو جزم کرده بدم که هرطور که هست پشنهاد دوستی رو بهش بدم خلاصه رفتم و بازهم نتونستم چیزی بهش بگم اما ی مزیت داشت رفتن اون روز من و اون این بود که احساس کردم پری به من علاقه داره و اینترنت بهونه بوده چون همه چیزشو حتی بهتر از من بلد بود . از اون روز به بعد من و پری ب بهانه هر مسئله ای که میشد میومدیم خونه همدیگه و راستش دیگه چنان بهش وابسته شده بودم که دیگه همش توی فکرش بودم و احساس دلتنگی میکردم اگه چند روزی باهاش حرف نمیزدم . تا اینکه یک روز پری از من خاست برم خونشون و ویندوز کامپیوترش رو عوض کنم اون موقع سرکار بودم اما هرطور شده بود مرخصی گرفتم و رفتم خونشون اینبار دیگه حسم با دفعه های قبلی که میدیدمش فرق داشت یه احساس خاصی بود . مشغول عوض کردن ویندوز بودم که یهو ناخودآگاه بهش گفتم یه چیزی میخام بهت بگم اما روم نمیشه که اونم از اونجایی فهمیده بود بهش علاقه پیدا کردم اصرار کرد که بگو . منم دلم رو زدم به دریا و چشمام رو بستم و گفتم دوست دارم . خندید و با یک خوشحالی عجیبی گفت بخدا میدونستم تو هم دوستم داری منکه مات مونده بودم و دیگه نمیدونستم چی بگم دستش رو گرفتم و گفتم اجازه هست بوسش کنم و اونم خندید و گفت نه دیوونه .
علاقه بین من و پری هر روز بیشتر میشد تا اینکه یک پنجشنبه که باهم رفته بودیم بیرون من بهش پیشنهاد دادم که فردا بیا بریم خونه خواهرم که اون موقع رفته بودن شمال . که اون گفت نه فردا اسماعیل(داداشش) خونست و نمیتونه بیاد و بعد از کلی خواهش قبول کرد که شنبه بیاد. من دل توی دلم نبود که شنبه بیاد و من و پری که حالا دیگه همه جوره عاشقش شده بودم بیاد و یکی دو ساعتی توی یه خونه باهم تنها باشیم . شنبه رویایی من اومد و ما باهم رفتیم خونه با اینکه میدونست من برای چی بهش پیشنهاد خونه رو داده بودم اما بازم سعی میکرد تا اونجایی که میشه این کار انجام نشه اینو از حرکاتش میشد حس کرد . تا اینکه رفتم نزدیکش و بهش گفتم حالا میذاری دستت رو ببوسم ؟ به شوخی گفت دیوونه این همه جا چرا دستم رو ببوسی ؟ البته خیلی خوب میشد فهمید که واقعا منظور خاصی نداشت ازاین حرفش اما تا این رو گفت منم نهایت استفاده رو کردم گفتم باشه چشماتو ببند که گفت برای چی ؟ گفتم حالا ببند . تا چشماش رو بست منم لبم رو گذاشتم رو لبش که خودشو یکم عقب کشید اما از اونجایی که من اصرار داشتم بیخیال شد و گفت فقط در حد همین لب باشه ها ! گفتم باشه اما این روسری و مانتوت رو در بیار اونم پاشد و درآورد و دوباره اومد نشست پیشم .
منم دوباره شروع کردم لبای خوشکلش رو بوسیدن و بعدشم کم کم خوردن اونم دیگه ممانعت نمیکرد و خودشم منو محکم فشار میداد . بعد از چند دقیقه که لباشو خوردم رفتم سراغ گردنش و شروع کردم به خوردن و بوسیدن . دیگه حسابی شهوتی شده بود اونقدری که چشمای خشگلشم دیگه نمیتونست باز کنه . خودمم اونقدر شهوتی بودم که کل بدنم داغ داغ شده بود الان دیگه میتونستم اون سینه های خوشگل که پنج سال تو کفشون بودم رو دوباره ببینم از روی لباس دست بردم روی سینه هاش و فشارشون دادم ی آخ کوچیکی گفت و دستم رو گرفت گفت علی نه . با اینکه چشماش پر از شهوت بودن اما بازم ممانعت میکرد تا اینکه بهش گفتم پری من الان خیلی شهوتی شدم اگه نذاری از این خونه که رفتیم بیرون دیگه اسمتم نمیارم . هیچ وقت یادم نمیره اون لحطه رو بلند شد لبای منو بوس کرد لباسش رو خودش درآورد و گفت فقط برای اینکه بفهمی دوست دارم . میخاستم بیخیال بشم و ادامه ندم اما واقعا سینه هاش اونقدر از زیر سوتینش دیوونه کننده بودن که واقعا نتونستم شروع کردم مالیدن سینه هاش خیلی بزرگ و نرم بودن سوتینش رو باز کردم واقعا اینا قشنگترین سینه هایی بودن که تا حالا دیده بودم حتی توی فیلما هم نمیشد این سینه هارو دید اونقدر شهوتی بودم که وحشیانه رفتم طرف سینه هاش و شروع کردم به خوردنشون . پری هم اونقدر داغ شده بود که از روی شهوت دست منو خیلی محکم گاز میگرفت . احساس کردم خودشم دوست داره بازم ادامش بدم دستم رو بردم سمت رون هاش یکم مالیدمشون دیدم ناله هاش بیشتر شد و به خودم جرات دادم دستم رو از روی شلوار گذاشتم روی کسش وای خیلی گنده و داغ بود باورم نمیشد . پری هم چشماش رو بسته بود و منم شروع کردم به مالیدن کسش . یکم که مالوندمش بهش گفتم بخورمش که هیچی نگفت منم رفتم از روی شلوارش شروع کردم خوردنش و بعدش شلوارش رو کشیدم پایین . کسش اونقدر گنده بود و باد کرده بود که از روی شرتم میشد دیدش . دیگه نمیدونستم چیکار میکنم شرتش رو پایین کشیدم واقعا کس خشگلی داشت یه خال کوپیکم کنار کسش داشت شروع کردم به خوردنش دیگه پری اونقدر آخ و ناله میکرد که منم دیوونه کرده بود . وای خیلی لذت بخش بود شاید من نیم ساعت خوردمش بعد از اون بهش گفتم برگرد اونم سریع برگشت کون گنده و خوشگلی داشت . لای پاشو باز کردم یکم با سوراخ کونش بازی کردم هیچی نمیگفت انگشتم رو با تف لیز کردم و توی سوراخ کونش کردم یه آخ کوچیکی کشید و گفت یواشتر منم گفتم ببخشید . یکم انگشتم رو بالا و پایین کردم و بعد بهش گفتم برگرد گفتم لیزش میکنی برام ؟ گفت یعنی چه ؟ منم بیخیالش شدم گفتم باشه برگرد وقتی برگشت کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش یکم فشار دادم که گفت علی دردم میاد . یکم تف دیگه زدم و لیزترش کردم و یواش یواش کردم تو سوراخ کونش که خیلی تنگ بود مشخص بود هیچ تجربه ای قبلا نداشته . خیلی دردش میومد اما با این حال دوست داشت اون روز دوبار از کون کردمش و بعدشم رفتیم باهم حموم و توی حموم هم وقتی دوباره سینه هاش رو دیدم شهوتیم کرد ازش خاستم بخوابه کف حموم و کیرم رو گذاشتم لای سینه اش و گفتم سینه هات رو بهم فشار بده وای خیلی حال میداد . آخرشم آبم یکم ریخت روی صورتش که البته یکمم ناراحت شد اما زود یادش رفت ....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#700
Posted: 21 Jul 2014 23:16
مدارا با دخترعمه کم سن و سال
نمیدونم از کجا شروع کنم واسم خیلی سخته که لحظات سرشار از لذت و نفرت رو به قلم بیارم
من 84 کیلو قد 75 1 و 25 ساله دانشجو ارشد و مشهدی و از لحاظ ظاهری چشمهای فامیلامون منو خوشکل میبینه!
پدرم خونه ای رو دو طبقه خرید و از اونجاییکه من با نامادریم رابطه میزونی نداشتم منو با خونواده عمه ام رفتیم توی این خونه یک طبقه مال من و یک طبقه هم عمه اینا میشینن، من این عمه ام رو خیلی دوس دارم طوریکه میتونم بگم جای مادرمو واسم پر کرده، این عمه ما سه تا بچه داره که یک دختر 16 ساله و یک پسر 12 ساله و یک دختر 8 ساله، داستان من با این دختر بزرگ عمه ام از اونجایی شروع شد که بهار 90 این دختر عمه ما تازه سر و گوشش میجنبید یک روز که توی خونه پدربزرگم نشسته بودم عمه ما با بچه هاش اومدن و از اونجاییکه خونه خیلی بزرگ بود و منم حال و حوصله شلوغی نداشتم اخه تقریبا همه عمه هام اومده بودن منم رفته بودم طبقه پایین و طبق عادت همیشگیم به فکر عمیقی فرو رفته بودم.
توی حال و هوای خودم بودم که دیدم پسر این عمه ام بعد از اینکه خونه یکم خلوت تر شد اومد پیش من و منم که میدونستم فارسیش خیلی ضعیفه یک مجله از گوشه خونه برداشتم و کنارم خوابوندمش و گفتم که برام بخونه، داشتم غلط های املایی پسر عمه ام رو میگرفتم که دیدم این دختر عمه ما سر و کله اش پیدا شد. اونم اومد طرف چپ من دراز کشید تا ببینه داداشش درست میخونه یا نه؟! تا اینکه دیدم یک چیز گرمی داره کم کم به دست چپم مالیده میشه ، یک نیم نگاهی انداختم دیدم بله ایشون دارن سینه هاشونو به بازوهای ورزشکاری ما میمالونن. خلاصه اون روز چیزی نگفتم ولی کاملا مشهود بود که این دختر با زبون بی زبونی از من چیزی میخواد گذشت تا اینکه کم کم روش با من بیشتر باز شد و کم کم به بهانه درس و مشق بیشتر فرصت میکرد تا کنار من باشه تا اینکه داستان این خونه که گفتم درست شد و دیگه ما تقریبا توی یک خونه زندگی میکردیم و میکنیم. البته اینو بگم که عمه ام حواسش 6 دانگ جمع بود چون از فتار دخترش کاملا بوی شهوت به مشامش می رسید.
اوایل که اومده بودیم این خونه من زیاد توی خونه نبودم ولی با نزدیک شدن به ایام امتحنات پایان سال 91اصرار عمه ام واسه اینکه با دخترش کار کنم تا قبول بشه بالا گرفت و منم قبول کردم وقت بیشتری در اختیارش بذارم، البته عمه ام هیچوقت مارو اونقدری تنها نمیذاشت که بخوایم خیلی شیطونی کنیم ولی کم کم لابلای درس دادنام میدیدم دستمو میزاره روی سینه هاشو با چشماش خواهش میکنه که واسش بمالونم ، زمانیکه بهش دست میزدم از خودم متنفر میشدم که چرا دارم از اعتماد کسی سو استفاده میکنم اما واقعا نمیدونم چرا با تمام این تفاسیر راضی میشدم باز هم کنارش بشینم و به بهانه درس نگاهش کنم و لمسش کنم.
تا اینکه بعد از یک سالی که به همین منوال پیش میرفت رومون بیشتر باهم باز شده بود ولی من هیچگاه قصد نداشتم به گونه ای باهاش رفتار کنم که در اینده احساس تجاوز بهش دست بده واسه خاطر همینم به گذر زمان اعتماد کردم و گفتم شاید کم کم بیخیال بشه تا اینکه زد و ارشد قبول شدم و رفتم .... ترم اولمون تا نیمه اول اسفند طول کشید و در این مدت من نیومده بودم مشهد ولی وقتی برگشتم بلای دیسک کمر بر من نازل شد و کل عید رو دراز کش توی خونه بودم و بعد عید هم با هزار و یک بدبختی یک ماه رفتم دانشگاه و اومدم مشهد که شده بود خرداد 92 که وقتی پیگیر کمرم شدم متوجه شدم دیسک بزرگی دارم و باید جراحی بشم یک سه ماهی رو توی خونه کاملا خوابیده بودم اخه هر دکتری ریسک جراحی منو نمیپذیرفت در مدتی که توی جا افتاده بودم بچه های عمه ام خیلی به من لطف داشتن ولی این دختر عمه ما چند تا تجدیدی اورده بود و بیشتر از همه مهمون من بود تا اینکه تصمیم گرفتم ببینم از من چی میخواد، تا اینکه مالش های ما رنگ و بوی جدی تری به خودش گرفته بود و دیگه بدون هیچ سوالی از هم لب میگرفتیم تا اینکه خواهرم یک مدتی رو اومد پیش من و با اومدن خواهرم اعتماد عمه بیشتر شد و زمانیکه خواهرم بالا بود مزاحم ما نمیشد. خواهرم بعد از چند روز کاملا متوجه قضیه شده بود ولی خودشو با کتاباش سربند میکرد و زیاد سر به سر ما نمیذاشت که بخواد ضد حال بزنه که کم کم خواهش مریم خانم از من بیشتر شد و دست منو به سمت شورتش هدایت میکرد و کم کم منم واسش کسشو میمالوندم. در تمام این مدت ما هیچ وقت سکس نداشتیم ولی تمام زمینه های سکس اماده شده بودتا اینکه یک روز با همون کمردردم رفته بودم سراغ گواهینامم و شب قبلش خونه نبودم و اطلاع نداده بودم که فردا بعد از تموم شدن کارم میام خونه یا نه، از شانس ما همون روز یکی از دختر عمه هام امتحان ارایشگری داشت و دست این عمه مارو گرفته بود و برده بود واسه مدلش.
منم بعد از امتحان که اومدم خونه خیس عرق و تشنه بودم و از اونجاییکه میدونستم ساعت نه و نیم همه خونه ما خوابن یواش درو باز کردم رفتم توی خونه ، یک نیم نگاهی به طبقه پایین انداختم دیدم فقط یک نفر خوابیده با خودم گفتم شاید عمه ام هست بیخیال شدم و رفتم بالا دیدم پسر کوچک عمه ام با خواهرم بالا خوابن ، کارشون نگرفتم و بیدارشون نکردم و رفتم طبقه پایین تا یک چایی درست کنم که دیدم واسه گوشیم یک اس ام اس اومد از طرف دختر عمه ام که فلانی تا بعدازظهر پیش منه و بعداز ظهر با خواهرت و بچه هاش بیاین مهمونی فلان جا!!!!
درجا خشکم زد یعنی عمه من خونه نیست؟؟؟یعنی اینیکه الان روبروی من خوابیده مریمه؟؟؟ پتو رو که از روش زدم کنار دیدم بله خودشه چشماشو باز کرد معلوم بود که از زمانیکه من اومدم خونه بیدار بوده توی چشماش نگاه کردم و بولوزشو زدم بالا هنوز باورم نمیشد که دارم چی میبینم؟! دو تا سینه بزرگ که کار دست خودم بود و یک بدن سبزه کاملا فیت که هیچوقت لخت ندیده بودمشون هیچی نگفتم و فقط کرستشو زدم بالا تا بتونم سینه هاشو بخورم هنوز که هنوزه باور اون لحظه ها واسم سخته ولی واقعیت بود داغ شده بودم اونم نفساش تندتر شده بود شلوارشو کشیدم پایین خدای من شب قبلش حموم رفته بود و عجب خوشبو بود تا چشمم به کسش افتاد فقط گفت میخوای چکار کنی؟ گفتم میخوام بخورمش و همینجا اعتراف میکنم که به اناتومی کس اشنا نبودم و دقیقا نمیدونستم باید چکار کنم ولی یکم کسشو نوازش کردم، از اونجاییکه ساعت داشت به سرعت میگذشت و هرلحظه امکان بیدار شدن خواهر و پسر عمه ام وجود داشت یک استرس هم از اونطرف بهمون وارد میشد، خوابوندمش روی خودم و هی ازش لب میگرفتم و کم کم داشت ترس خودشو از بیدار شدن بقیه بروز میداد و میگفت که بسه ولی چشماش چیز دیگه ای بهم میگفتن یک چند دقیقه ای لب و با سوراخ کس و کونش با انگشتم بازی کردم که بهش گفتم برگرد به پشت کارت دارم واقعا کون بی نظیری داشت یکم کونشو بوس کردم و کیرمو روی کونش مالیدم ک هاختیار کیرم از دستم در رفت و گذاشتم دم سوراخ کونش و میگفت که نکنم ولی یکم تف زدم و گذاشتم دم سوراخش و با یک فشار یک داد خفیف زد و جالبه که منم با همون فشار ابم اومد، ابمو توی مشتم ریختم و رفتم خودمو شستم و اونم رفت بالا پیش خواهرم خوابید و دم دمای ظهر همشون از خواب بلند شدند.
اوایلی که از این قضایا میگذشت خیلی عذاب وجدان داشتم که چرا من دارم چنین کاری میکنم ولی با مرور زمان به این نتیجه رسیدم که بعضی ها حشرشون خیلی فراتر از حد معمول بالاس و دست خودشون هم نیس و این مریم خانوم ما هم از این قاعده مستثنی نیست،اون الان هم که چشمش به یک مرد میفته از شدت حشرش شورتشو خیس میکنه و همین رفتارهاش و سایر مسایل باعث شد تسکین پیدا کنم و الان که داره بزرگتر میشه بیشتر به خودم میبالم که با این دختر اینگونه مدارا کردم و زمانیکه میتونستم بهش تجاوز کنم صرفا باهاش عشق بازی کردم الان هم توی همین خونه باهم زندگی میکنیم و از لحاظ عاطفی یکجورایی بهم وابسته شده ولی فکر نمیکنم که موقعیت سکس خیلی پیش بیاد من کمرمو عمل کردم و الان تقریبا امید به زندگیم بیشتر شده، میدونم که بالاخره روزی که بزرگتر بشه قطعا باهاش سکس های بی شماری خواهم داشت مطمئنا اون روز زمانی خواهد بود که مریم به بلوغ کامل عقلی رسیده باشه و با اختیار کامل بیاد کنارم. متشکرم وقتتونو واسه این داستان گذاشتین کم و کاستی های منو به خاطر اینکه اولین خاطره ای بود که براتون مینوشتم به بزرگواری خودتون ببخشید،
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم