ارسالها: 9253
#701
Posted: 21 Jul 2014 23:25
زن داداش رو بگیرم یا نه؟
براساس واقعیت نوشته شده است حقیقتی که میخوانید ...
دوم فروردین ماه نود و سه مدت دوساعت و نیم خانه را بمن که از هر ثانیه آن استفاده میکنم سپرده بودن ولی یک بدشانسی که با اندکی جسارتم تبدیل به خاطره ای عالی شد داداشم که الکلی هست و زندگیشو روی همین مشروب ازدست داده آمد و همسرش هم کنارش با پسرش بود منو طبق معمول بابت خرید ویسکی تخلیه ام کرد و همسرش رو برای اینکه از سرباز کنه و بتونه به خرید از ساقی مشروب بره به اتفاق پسرش برای سرزدن به یکی از کسبه رفت و من که رودست بدی خورده بودم نمیتونستم دوساعت و نیم که میشد یکی از دوستان دخترم رو بیارم و سکسی کنم کمی دلخور شدم و زن داداش خوشگل و خوش هیکلم که زیبایی های بدنشو با لباس نو و مجلسی که راحت بیشتر اندامش رو بیرون میذاره و بیخیالی شوهرش بنوعی سواستفاده میکنه منوازخود بیخود کرده بود چند بار شیطان رو لعنت کردم و حواسمو پرت کردم ولی وقتی آیدین پسرش رو بابت بازی با رایانه مشغولش کردم برگشتم داخل اتاق نشیمن پاهای تمیز و ران پا که روی پای دیگرش افتاده بود رنگ قرمز دامن چاک دارش دیوانه ام کرد و از زیر شلوارک تو پایم کیرم داشت شورتمو جر میداد و نگاهش به روی جلوی شلوارک افتاد و من هرکاری کردم نتونستم مانع بشوم تماشای شوی ماهواره که دختری و پسری خودشون رو به هم ناز و بوسیدن هم داشت و چوب کردن من همزمان بود و زن داداش بلند شد و آمد طوری قدم برمیداشت که انگار میدونه میخواد چیکار کنه میدونستم که برادرم مدتی هست که نمیتونه بخاطر مشروب همبستر بشه ولی این به من مربوط نمیشد نزدیک شد دستش از روی شلوارک کیرمو گرفت و شروع به مالیدن اون کرد نفسم بند داشت میامد و پرسید آیدین حواسش به بازی گرم شده آره و نیما هم طبق معمول رفته تا دوای زهرماریشو بگیره و پول که نداشت و از تو گرفته درسته پس اون حالشو میکنه آیدین هم که داره بازیشو میکنه منم میخوام مثل اون دو که حال دادی بهشون بهم حال بدی نظرت چیه من داشتم خودمو کنترل میکردم خواستم حرفی بزنم اما گفت بیا پیش من اون اتاق و رفت اتاق پذیرایی و اتاق پذیرایی مدل جدید نیست که تو خانه های امروزی هست و مدل قدیمی و هرکاری خواستم انجام بدم غیراز رفتن نتونستم دلم و تمام سلول های بدنم سکس رو میخواستن و تنها دلم کمی مانع بود ولی رفتم و درب رو بستم و از داخل صندلی رو طوری که زیر دسته ای دستگیره باشه و کسی نتونه داخل بیاد و کنج اتاق وقتی سمتش رفتم تنها پنج ثانیه لباس داشتیم و انگار به هرکدوم از ما چند دقیقه فرصت سکس باهم بعداز سالیان داده بودند و نفهمیدم چطور و شروع کار از کجا شروع شد و نمیتونم حتی بگم چیکارا کردیم و تنها ذهنم از وسط های کار شاید آخرش بود که بیدار شد و داشتم چنان میکردم و تلمبه میزدم و روی کاناپه روی هم از روبرو و در حال لب تو لب و تلمبه زدن بودم گاهی سینه هاشو لای لب و دهانم میبردم و موقعی که احساس کردم آبم داره میاد و بیرون کشیدم از کوسش و تنها تو دستم یکبار عقب و جلو بردم با فاصله ای که داشتم حدود یک متری اون و تقریبا ایستاده بودم آبم با فشار زیادی دوسه مرتبه از کیرم پمپاژکرد روی بدن و شکم و رو سینه و زیر گردنش و چندین قطره هم تو تکان های بعدی دستم آمد و تمام هیکلم خیس عرق بود معمولا آخر سکس هایم احساس گناه سراغم میاد ولی نه اینبار حسی داشتم از لذت و حال انگار از پشتم مسئولیت سنگینی را برداشته بودند و تنها کنارش رو کاناپه وقتی با دستمال داشت تمیز میکرد افتادم کاناپه خنک بود و من داغ و لذت بخش بود و با صدای کمی که من میشنیدم گفت فکر نمیکرده که من طوری بکنمش که دوبار ارگاسم برسه همچین چیزی گفت اون لحظه فکر هم نمیکرده بتونم یک سکس عادی هم انجام بدم مدت یک سال از آخرین باری که تنها خیلی کم بود وقتی حرف میزد من ازاینکه گرفتار برادر نادان و بیشعور و کم اراده ام شده و تنها آیدین باعث شده که هنوز زندگی با چنین آدمی رو تحمل کنه اگه برادرم نبود کمک میکردم که از اون جدا بشه و تصمیم گرفتم هرطور که میشه کمک کنم ترک کنه اما ...
ازدواج کردم و جدا شدیم مقصر هم من بودم هم اون اما از دیدگاه کسی که از آسمان آمده باشه همیشه طرف او مقصر بوده و دلیل عقده ای و مغرور و کارهای که نیاز زندگی نبود و خیلی چیزای دیگر عامل جدا شدن بود مهمتر از همه هربار باید مدتی ناز میکشیدم تا سکس کنیم و همه و همه منجر به جدا شدن شد .
ازدواج نکردم ماندم و مدتی بعد برادرم فوت شد و الان مردد هستم که آیا همسر برادرم رو بگیرم یا که نه مایکبار تجربه ای خوبی داشتیم هرچند من کوچکترم اما اون هم تازه به چهل سالگی رسیده اما طوری که اگر نشناسینش فکر میکنین بیست و چهار ساله هست و نمیدانم و ماندم و اینجا هم نوشتم که شاید دردی دوا بشه برام نظرهاتون مهمه و کمک حال من خواهد شد امید است که هم از خواندن این داستان خوشتان آمده باشه و هم کمکی اگر به یکی که از نظر عشق و عاشقی یکبار طعم شکست رو چشیده و نمیخوام جلو برم که خدایی نکرده زندگی نفر دیگری رو خراب کنم و آن هنگام همه خواهند گفت من هم در زندگی اول مقصر بودم و باور کنین زندگی از نظرمن ساده زیستن و عشق است و هرچند از نظر مالی شرایط نسبتا خوب هستم خانه ای دارم و شغلی و درآمد خوبی و ماشین مدل بالا که چون قصد فخر فروشی ندارم از نام بردن آن ها جلوگیری میکنم هیکلم و اخلاق و روابط عمومی من همگی خوب و مورد پسند مردم هست تنها یکبار که زندگی رو سر یک زنی که چیز خاصی نبود و من عمری را با او سپری کردم تنها میترسم که نتونم با نفر بعدی هم زندگی کنم ازدواج مثل خرید هندوانه است هنگام خرید همگی از طعم و آبدار بودن حرف میزنن و در خانه هنگام باز شدن آن گاهی خیلی رسیده و گاهی هم هیچ ... ازدواج مثل دستشویی میمونه که اونایی که داخل آن هستن میخوان بیرون برن و اونایی که بیرون هستن میخوان به درون بروند و همگی خوب میدانن چیزی آنجا نیست اما خداوند انسان رو طوری آفریده که زن و مرد وابسته ای هم باشند و گاهی ارتباط بینشون پاره میشه حتی من میخواستم با اون دوباره شروع کنم و خواهان او شدم اما مرغ خانم یک پا داره
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#705
Posted: 23 Jul 2014 21:59
مهسا تپل
اسم من اشکانه و 17 سالمه
طرفای امتحانات خرداد پارسال بود که به دختر عمه ی تپلم مهسا گفتم بیاد خونمون بهم ریاضی درس بده آخه همیشه شاگرد اول بود.ودر واقه به زور به خاطر حرف مامانم گفته بودم بیاد.آخه اصلا ازش خوشم نمیومد فقط بخاطر این که یکم تپل بود.اما اون همیشه به من پا میداد و من بهش محل نمیذاشتم.خلاصه برگردیم به اصل ماجرار،وقتی اومد خونمون باهم رفتیم تو اتاق.دفترمو آماده کردمو شروع کرد به درس دادن،حدودا یه 2-3 ساعتی که گذشت گفتم مهسا من میرم یه 1 ساعتی بخابم.توهم اگه حوصلت سر میره برو تلوزیون نگاه کن.از شانس بد من فقط مامانم خونه بود و بعد از این که اومدم بخابم اونم رفت سر کار.یه ربع ساعتی میشد که مامانم رفته بود و هیچکس خونمون نبود.ومهسا داشت تلوزیون تماشا می کرد.اونم 5 دقیقه بعد از این که مامانم بره اومد تو اتاقم.گفت منم میخام بخوابم و از بس پرو بود اومد کنار من خابید.حس خوبی نداشتم و ازش بدم میومد.اما اون هی کونشو میکرد طرف من و تنش میخارید واسه این که من بکنمش.اما من به رو خودم نمیاوردم،بعد از 2-3 دقیقه که گذشت هی میومد نزدیک تر.منم داشتم کونشو دید میزدم.خلاصه خیلی حشری شده بودم و کیرم شق شده بود.مهسا هم از من حشری تر.کم کم بهش نزدیک شدم و خودمو چسبوندم به کونشو یواش یواش دستمو بردم سمته کسش و شروع کردم به مالیدن البته از رویه شلوارش.اولش ساکت بود و هیچی نمیگفت،اونم کم کم دستشو آورد سمت کیرم که مثل یه سنگ شده بود و گفت ای شیطون واسه من شق کردی.از بس حشری شده بود که نمی فهمید داره چیکار میکنه!
همون موقه پرید روی منو شروع کرد به لب گرفتن.خیلی وارد بود.منم اولین بارم بود که از یه دختر لب میگرفتم.همینطور زبونشو کرده بود تو دهنم و میچرخوند.دیگه داشت نفسم بند میومدوگفتم دیگه بسه!که یه دفه بهم گفت میخوای یه جوری حشریت کنم که باورت نشه؟
گفتم آره،ببینم چیکار میکنی؟! که یه دفه مهسا نشست رو کیرمو و داره کونشو میماله رو کیرم.
منم امان ندادمو دستمو بردم سمت سینه هاش .شروع کردم به مالیدن،که شروعکرد به ناله کردن.منم دیگه کیرم اینقدر شق شده بود که زیر کون گنده مهسا نفسش بند اومده بود!
گفتم بسه دیگه از روم بلند شو و بزار لباسامونو در بیاریم.از روم بلند شدو تیشرتشو درآوردم،لاصه کم کم لباسامونو در حال لب گرفتن در آوردیم.اونم از بس حشرش زده بود بالا که گفت اشکان کیرتو بزار لای پامو از جلو لا پایی بزن.منم از خدا خواسته شروی کردم به لاپایی زدن و آه و نالش رفته بود هوا که یه دفع شروع کرد به لرزیدن،مثل این که ارضا شده بود و بعدشم بیحال شد،یکم صبر کردمو یور خابوندمش گفتم میخام جرت بدمو ونم با تمام وجود قبول کرد.یکم تف زدم به دستمو مالیدم رو سوراخش،کیرمو گذاشتم رو سوراخشو یکم کردم تو،از درد به خودش میپیچید و به زور یواش یواش ناله میکرد.بد حشری شده بودمو کیرمو تا ته کردم تو، که یه دفه یه آه بلند کشید و گفتم ساکت الان همسایه ها میفهمن!و از رو ناچاری دستشو رو دهنش گذاشته بود و آه میکشید. وای چه کونه تنگی داشت باورم نمی شد،شروع کردم به تلمبه زدن جوری که کیرم داشت میسوخت. کم کم داشت آبم میومد و بهش گفتم بریزم توش؟
گفت آره کونمو جر دادی حالا همه ی آبتو باید بریزی توش!منم از خدا خاسته تمام آبمو با فشار ریختم تو کونش و یه آه کشید و گفت چقدر داغه دارم میسوزم.کیرمو از تو کونش در آوردمو و حدودا یه یک ساعتی تو بغل هم خوابیدیم.از همون موقع به بعد دیگه از دخترای تپل خوشم میاد.امیدوارم خوشتون اومده باشه دوستان!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#706
Posted: 23 Jul 2014 22:06
شب فیلم برداری و کس و کون زن داداش
سلام من عادل هستم و کارمند بانک هستم و شغل دومم هم عکاسی و فیلمبرداری هستش که برای فیلمبرداری از مجالس زنانه نرگس (زنداداشم) رو با خودم میبرم جریانی که تعریف میکنم بر میگرده به تابستون پارسال که من و نرگس برای فیلمبرداری از یه عروسی رفته بودیم به یکی از روستاهای اطراف شهرمون عروسی که تموم شد دیگه خیلی دیر وقت بود و خیلی هم خسته بودیم و چون صبح باید میرفتم بانک گفتم سریع وسایلو جمع و جور کنیم بریم با کمک نرگس جمع وجور کردیم و راه افتادیم . تو راه یه خورده با نرگس شوخی کردیم و راجب اینکه امشب داماد چه بلایی میخواد سر عروس بیاره صحبت کردیم که منجر به شوخیه دستی شد و چون ما از قبل هم با هم رابطه داشتیم رومون به هم باز بود از طرفی چون برادرم بیش از حد به من اعتماد داشت خیالم راحت بود گیر نمیده که چرا دیر اومدید. اینم بگم داداشم قبلا راننده کامیون بود و چون بچش کوچیک بود شبایی که تو جاده بود به من میگفت برو بخواب خونه ی ما از همون موقع رابطه ی من و نرگس شروع شد البته اولش رو خود نرگس شروع کرد چون واقعا حشرش بالا بود البته 2 تا خواهر دیگه داره که اونام دست کمی از نرگس ندارن البته نرگس قول داده خواهر کوچیکشو که اسمش نسترن هستش و واقعا هم تو مسایل سکسی توپ هستش رو برام ردیف کنه . خلاصه سرتونو درد نیارم برگردیم به داستان ما اومدیم به شهرمون یهو گفتم نرگس بد جور هوس سکس کردم اولش گفت خوابم میاد بمونه فردا بعد که دید حالم گرفته شد گفت چرا ناراحت میشی بریم اما کجا میخوای ببری؟ گفتم خیالت راحت ماشین روندوم سمت باغمون که یه اتاق وسطش هست که وسایل میزاریم و شبهایی که آبیاری داریم بعد آبیاری همونجا استراحت میکنیم بردمش باغ و ماشینو تا دم اتاق روندم و دور و برو وارسی کردم که ببینم کسی اونجا مارو نبینه بعد گفتم سریع پیاده شو و بدو تو اتاق رفتیم تو اتاق با خیاله راحت شروع کردیم به لب گیری اما غافل از اینکه همسایه دیوار به دیوار باغمون اونشب نوبت آبیاریشونه و چراغای ماشینو موقع اومدنمون دیدن شک کردن و مارو دارن دید میزنن خلاصه ما مشغول شدیم و همدیگرو لخت کردیم و نرگس شروع کرد به ساک زدن و منم با یه دستم داشتم سینشو میمالیدم و با دست دیگم داشتم با موهاش ور میرفتم اینم بگم که نرگس از لحاظ سکسی واقعا بی رقیبه خیلی تو کارش وارده بعد از اینکه حسابی کیرمو خورد گفت عادل شروع کن که دارم میمیرم منم بی معطلی درازش کردم رو پتویی که کف اتاق پهن کرده بودم یه خورده کیرمو مالیدم به کسش که حالا دیگه حسابی آبش سرازیر شده بود بعد آروم فرستادمش تو کسش و عقب جلو کردم هر دو تو اوج شهوت بودیم و داغ شده بودیم که یهو همون همسایه های باغمون که دو تا داداش بودن وارد اتاق شدن ما اصلا نفهمیدیم چی شد یه لحظه فکر کردم دارم خواب میبینم انگار کل بدنم بی حس شد و اصلا نتونستم از جام تکون بخورم بی حال افتادم رو زمین نرگس خواست سریع لباسشو برداره بپوشه که برادر بزرگتر دستش و گرفت و گفت کجا جیگر خانوم به ماهم یه حالی بده خیلی وقته منتظر همچین روزی بودم که بکنمت خواستم به سمتش حمله کنم که با دیدن گوشی دست داداشش متوجه شدم از ما فیلم گرفتن و مقاومت فایده ای نداره و ممکنه باعث خون و خونریزی بین منو داداشم جعفر بشه به ناچار نرگس رو توجیه کردم و اونم تن به خواسته اونا داد و داداش بزرگتر اول شروع کرد و ظاهره رو به شکم خوابوند رو زمین و یه بالش گذاشت زیر شکمش وبدون مقدمه کیر کلفتش و که با دیدن کس و کون نرگس شق کرده بود و چپوند تو کس نرگس و عقب جلو کرد داداش کوچیکه هم داشت با گوشی فیلم میگرفت و نرگس هم اولش با گریه و زاری داشت کس میداد ولی یه خورده که گذشت دیدم به پسره میگه درش بیار میخوام بخورم اونم درش آورد و نرگس سریع کیر کلفتشو تو دهنش جا داد و ساک زد بعد رو کمر خوابید و پاهاشو دور کمر داداش بزرگه حلقه کرد و اونم کیرشو تا ته کر تو کس نرگس و تلمبه زد و 5-6 دقیقه ای هم همینطور تلمبه زد و یهو دیدم ولو شد روی نرگس فهمیدم که آبشو خالی کرده تو کسش و یکی دو دقیقه بعد بلند شد و داداش کوچیکه اومدو اونم بدون هیچ تشریفاتی کیرشو تو کس نرگس جا داد یه کم که از جلو کردش و بعد گفت من همیشه آرزو داشتم از کون تورو بکنم نرگس که با مخالفت نرگس مواجه شد اونم یه سیلی محکم بهش زد و گفت ببین جنده خانوم الان فیلم گاییده شدنتو دارم بخوای مقاومت کنی میزارمش جلوی شوهرت و پخشش میکنم اونم دیگه چاره ای نداشت جز اینکه بگه بکن که اونم نامردی نکرد و کیرشو تا ته تو کون نرگس فرستاد بیچاره نرگس چه ناله ای میکرد بالاخره بعد از حدود 6-7 دقیقه اونم آبشو تو کون نرگس خالی کرد و بلند شدن و رفتن و ما هم برگشتیم خونه اما الانم که چند وقت از ماجرا گذشته بازم با فیلمی که تو دستشونه گاهگاهی کس و کون نرگس رو یکی میکنن.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#707
Posted: 23 Jul 2014 22:07
مهین جون....
با سلام من *ح *هستم و 19 سالمه و یه دختر عمه به نامه مهین دارم که دانشجو است مهین 21 ساله با اندامی درشت و موهای خرمایی بلند تا باسنش میرسه وسینه های درشت به قوله خودش هفتادو پنجته چشمهای قهوه ای سوخته و از پایین هم که نگو وقتی موهای پاشو میزد دوست داشتی روش عسل بریزی و بخوری این مهین ما که من بهش میگم مهینی یه بابا داره که خیلی بد دله یادمه یه روز داشتم خونشون عکسشو میگرفتم اونم به خودش رسیده بود و حال میکردیم که یهو سر رسید و کلی دعوا کردو مهین هم کتک مفصلی خوردو همه چیز بهم ریخت تا 6یا 7 ماه خوونه هم نمیرفتیم یعنی عمم میومد با مهین یا مامانم و خواهرم میرفتن ولی قسمت مردونه قهر بودیم خلاصه مهین دانشگاه رفتو با هم در تماس بودیم ولی کلا رابطه خواهر برادری داشتیم بعد از مدتی بهش زنگ زدم گفت یه خبر خوب دارم بعد از کلی مشتلق و اینها گفت دارم میام و 20 روز میمونم (دانشگاهش تو یه شهره دیگه بود )منم فکری به ذهنم رسید گفتم چه فایده داره همدیگه رو نمیبینیم گفت بابا بی خیال تو ذوقم نزن کاری نکن نیام ها خندیدمو گفتم قربون مهینیه خودم برم گفت اوه اوه صبر کن پام برسه پدرتو در میارم خلاصه عید بودو اومد شب اول که اومد نزدیکش نشدم و گذاشتم آبا از آسیاب بیفته خلاصه چهارم عید بود که خونه بابا بزرگ بودیم خونه همیشه شلوغ بود شب که اونجا بودیم عمه و شوهرش رفتن خونه منم فرصت رو غنیمت شمردمو موندم خلاصه شب تو یه اتاق با دوتا از عمه هام و زنه عموم و مهینی خوابیدیم نصفه های شب بود خودمو نزدیکش کردم پشتش به من بود پاهامو به پاهاش میکشیدم اول جا خورد به روی خودش نیاورد یهو پاهامو به کونش زدم برگشت منو نگاه کرد و خودشو جمع کرد منم رفتمو یه کناری خوابیدم یهو یه چیزی روی لبام احساس کردم چشامو آروم باز کردم دیدم لبش رو لبمه خلاصه دست بردم که سینه هاشو بگیرم که گفت این عیدی من بسه میخواستم تو دلت نمونه خلاصه دستشو گرفتمو نگاهش کردم نمیتونستم چیزی بگم خیلی آروم حرف میزد تو چشاش نگاه کردمو دستشو بردم تو دهانم مخالفتی نکرد تو گوشم گفت من میرم تو آشپز خونه و بلند شد منم یکمی پشته سرش صبر کردمو بعد رفتم گفت اونجا نمیشه الان هم یه حاله مختصر فقط زیاد پررو نشی خلاصه لباشو کردم تو دهانم و دست بردم سینه هاشو بگیرم که نذاشت یهو صدای در اومد زن عموم از دره حال رفت بیرون خیلی جا خوردیم ولی بخیر گذشت رفتیمو خوابیدیم صبح شد اومدو بهم گفت دارم میرم خونه خودمون حموم کنم بابام هم نیست و رفتن یه جایی .... شهری که فاصله ی کمی داشت 15 کیلومتر خلاصه رفتو منم یه ربی بعدش رفتم درو باز کرد گفت بیا تو نشستم پای ماهواره که بعد چند دقیقه صدام زد گفت فریدون جان کمکم نمیکنی رفتم دره حموم گفت بیا پشتمو کیسه بکش رفتم تو و دیدم شلوارکش پاشه با یه تاپ سیاه هم تنش بود گفتم هنوز خیس نکردی خودتو کجا رو کیسه بکشم گفت قراره تو خیسم کنی یهو گفت یادم رفت چیزی نگفتو رفت و اومد یه اسپری آورد گفت کمک کن سیاهی تنم پاک شه منظورشو گرفتم شلوارکو کشید پایین با یه نازه خاص و گفت اوف چه تنگه نه گفتم جا باز میکنه اسپری رو برداشتو تمامه پاشو زد و بعد مدتی یه پارچه کشید روشو سفیدی تنش نمایان شد چشمک زدو گفت پشتمو نمیبینم تو میزنی گفتم چشم شورتشو در آورد و مدله گربه ای رو زانوش فرود آمدو منم زدمو تا پارچه رو کشیدم آهی کشیدو کفت یواش دیوونم کردی خلاصه بعد از ترو تمیز شدن مهین جون گفت نمیخوای خودتو پاک کنی که من گفتم نه پاکه شلوارمو کشید پایینو دید بله خلاصه با دستاش گرفتو یکم بازی کرد گفت بخورمت و کرد تو دهان یکمی که گذشت گفت بسه پاشدو تاپشو در آورد سوتینه سیاهی تنش بود که سفیدی سینه ها و بدنش رو دوچندان کرده بود برگشتو گفت بازش کن منم بازش کردمو دیکه سینه های اناری افتاد بیرون یکمی بازیشون دادمو سرو صداش بلند شد : اوف و سرمو به سینه هاش چسبوند یکمی که گذشت پیرهنمو در آورد و دوتایی لخته لخت بودیم به هم چسبیدیم و لبو اینا گفت بریم اتاقه خودم با هم رفتیمو اون جلو افتاد یه طوری راه میرفت که رقصه کونش حشر آدم رو در می آورد خوابیدو پاشو داد بالا منم زبونی روی کسش کشیدمو آهی کشید گفت فری مواظب باش کامل به نامت نیستما فقط تو بغلتم گفتم چشم مهینم یهو گفت هوم .
همون یهو کامل روش خوابیدمو سینه به سینه حال میکردیم بهش گفتم برگرد گفت چکار میخوای بکنی گفتم تو رو میخوام بکنم گفت نه نمیشه درد داره گفتم بابا بعد عمری به آرزومون رسیدیما توهم ضد حال بزن گفت فقط بخواب روم گفتم باشه یکم خوابیدم گفتم یکم قنبل کن بزارم لا پات گفت نمیخوام میکنی تو دردم میاد گفتم فقط اولش درد داره خلاصه بعد از کلی التماس راضی شد گفتم تف بده دستمو بردم جلو دهانش اونم یه تف داد قده سرش وسطه چاکه کونش ریختمو یکم کونشو خیس کردم و با انگشتم انگشتش کردم یه تکونی خورد یکم کردم تو آهی کشید گفت فریدون دردم میاد خلاصه گفتم باشه صبر کن کیرمو تف زدم و گداشتم دره سوراخش گفت خیلی آروم جونه من آروم گفتم چشم جیگر خنده ای روی شهوت کردو چشاشو بست منم یواش دادم تو کونشو سفت کرد گفتم شل کن درد نداره یهو شل کر د منم نصفشو دادم تو یهو بی حس شد و با دستام دو طرفه کونشو گرفتم یکم نگه داشتم شل که شد یکم جلو عقب کردم بعد یکم عادی شد ولی گفت درد داره گفتم من میخوابم تو بشین روش خودت هر چی خواستی بخور گفت باشه اومد نشست روش و گفتم مواظب باش خطا نره خندیدو گفت خفه ایکبیری منم خندیدمو یکم با زبونش دستشو خیس کردو کشید روی کیرم یهو نشستو کامل رفت تو یه جیغی کشیدو خودشو انداخت روم منم گفتم تو ماکزیمم درده شروع کردم به تلمبه زدن که بی حس خوابید رو سینم من همین جور که میکردم که یهو داد زد شدم فریدون شدم آه آه اوف وی دیگه خیلی راحت میرفت تو یکم خودمو کشیدم بالا تر و به طوری که تو بغلم بود کردم کردم گفتم منم دارممیشم گفت هر جور دوست داری بشو گفتم پاشو پاشد نشست و کیرمو لای سینه هاش گذاشتم یکم تف ازش گرفتمو با ماله خودم مخلوط کردمو ریختم لای سینه های سفیدو بزرگش خودش سینه هاشو نزدیک به هم کردو با چند تا جلو عقب همه ی آبم خورد به گلوشو همون جا ولو شدم تو بغله همدیگه خوابیدیم بعده چند دقیقه مهین جون گفت فریدونم حمومم میدی گفتم چشم حمومتم میدم خلاصه با هم رفتیم حموم و زیره دوش با هم چسبیده به هم لب میگرفتیمو گفت کاش میشد همیشه تنها بودیم خلاصه گفتم اگه میشد چکار میکردی گفت به نامت میشدمو میمردم برات خلاصه بعد از پوشیدن لباس خداحافظی کردمو با لب از هم جدا شدیم .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#708
Posted: 23 Jul 2014 22:08
زن عموی توپ
سلام. اسم من علی هست. داستانی که میخوام واستون تعریف کنم مربوط میشه به تابستان پارسال.
من یه زن عمو دارم که همه تو کفش بودن و البته من داستان از اونجایی شروع شد که من چند سال پیش رفته بودم خونه عموم اینا داشتم تو اتاق که تنها بودم جق میزدم که یه دفعه درو باز کرد و ولرد اتق شد که من خودم رو زود جمع کردم که ندید ولی معلوم شد که دیده.
من از عید پارسال شروع کردم به اس ام اس دادن به رویا جون که اسم زن عموم هست بعد شش هفت روز که گذشت یه کلمه ای واسش فرستادم که گفتم لین یه رمزه اگه بخونی میفهمی من چی میگم اون کلمه d t d m بود که اون بعد بعد چند روز گفت که کسی رو دوست داری که می خوای من موخشو بزنم .گفتم نه من خودتو دوست دارم می خوام که با هم دوست بشیم . اولش قبول نکرد ولی بعد اینکه زنگ زدم و یکمی که زبون ریختم قبول کرد.
چند هفته ای گذشت و ما داشتیم همین طوری به هم اس عاشقونه میدادیم که من گفتم می خوام ان دفعه که اومدم خونتون از هم لب بگیریم ولی اون قبول نکرد منم گفتم که یه دوست حق داره که از دوست دخترش حداقل یه لب بگیره اونم بعد چند روز اصرار من قبول کرد. اول تابستون که امتحانات پیش من تموم شد رفتم خونه عموم اینم بگم که عموم تو کارای ساختمونی خارج استان هستش خونه عموم تو اردبیل.
رفتم خونشون و بعد یه احوال پرسی گرم با رویا وبچه هاش (یه دختر ۹ ساله و یه پسر ۱۳ ساله داره) وسط های روز بود که خونه خالی شد و ما تنها شدیم رفتم که بهش بگم که می خوام ببوسمت ولی اون گفت میترسم که شوهرم بفهمه گفتم کسی نمیفهمه بالاخره به زور یه لب ازش گرفتم که خیلی حال داد بعد اون خودش میومد ازم لب میگرفت چند شب بعد که همه خوابیدن بهش اس دادم که بیاد تو حال پیش من بخوابه اونم قبول کردکه بیاد وبعد چند دقیقه اومد و ما شروع کردیم به لب گرفتن و بعد چند قیقه میشد شهوت رو تو چشماش دید و هی رون پاشو به کیرم فشار میداد منم به خودم گفتم که حیفه از این فرصت استفاده نکنم و دست بکار شدم حین اینکه داشتیو لب میگرفتیم دستم رو اروم بردم بردم طرف سینه اش و باهاش بازی کردم یواش یواش رفتم گردنشو لیس زدم بعد پیرهنشو دادم بالا و سینه هاشو میک میزدم خیلی حال میداد اومدم پایین تر و شلوارشو در اوردم باورم نمیشد که اون جلوم لخت مونده بود بعد از یه کم لیس زدن لباس خودم رو در اورم و بهش اشاره کردم که برام ساک بزنه و اون بلند شد و واسم ساک زد خیلی خوب ساک میزد بعد چند دقیقه ساک زدن به حالت سگی خوابوندمش و اروم کیرمو گذاشتم دم کسش و یکم بازی دادم که خودش با یه فشار کیرم رو کرد تو کسش اول دردش گرفت و از چند ثانیه جا باز کرد حدودا ده دقیقه که تلمبه زدم دیدم که تکون خورد و بعد بی حال افتاد زمین و فهمیدم که ارضا شده بعد از کسش در اوردم که بذارم تو کونش که نذاشت و گفت من تا حالا از کون ندادم ولی من اصرار کردم و اونم به ناچار قبول کرد یه تف انداختم در کونش و یه ذره خیسش کردم و کیرم رو گذاشتم در کونش از اونجایی که میدونستم اگه درد بکشه نمیتونه داد بزنه یه دفعه تمام کیرمو کردم تو کونش که داشت از حال می رفت و التماس میکرد در بیارم بعد چند دقیقه که جا باز کرد تلمبه زدن من هم شروع شد و بعد از چند دقیقه احساس کردم داره ابم میاد که همشو ریختم تو کونش و بعد بی حال افتادم زمین . بهش گفتم که بره سره جاش بخوابه اونم رفت که بخوابه منم نفهمیدم کی خوابم برد صبح که بیدار شدیم یه لبخند عنوان تشکر بهش زدم . اینم از داستان من که نمیدونم خوب بود یا نه چون اولین بار بود که مینوشتم لطفا نظر خودتون رو بگید.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#709
Posted: 23 Jul 2014 22:09
سکس با دخترعمه
من آرمان هستم 17 سالمه و یه داداش دارم كه سربازه و می خوام اولین سكسم رو كه با سمیرا جون دختر عمه ام نازم داشتم براتون تعریف كنم این ماجرا مال سه هفته پیشه .سمیرا 16 سالشه و دختریه كه چون پدرش تویه سپاه كار می كنه مجبوره همیشه چادر بگیره و اون هیكل زیبا شو كه چند بار به واسطه اومدن به خونه ما دید زده بودم همیشه زیر چادر مخفی كنه ، كه مبادا مردم حرف در بیارن . اینقدر خوشگله كه وقتی پیشمه مثل یه فرشته میمونه .سمیرا تك فرزند خونشونه و چون بعداز ظهر ها تو آرایشگاه مادرم آموزش می دید تقریبا یك روز در میون میتونستم اون رو ببینم. بابام هم یه مغازه تعمیرات یخچال داره كه هر روز صبح تا غروب اونجا مشغوله.رابطه من و سمیرا بد نبود و همیشه از شوخ طبعی من خوشش می اومد .بچه كه بودیم خیلی با هم ور می رفتیم ولی وقتی بزرگتر شدیم رابطه مون كمتر شده بود . قضیه ما از اونجایی شروع شد كه یه روز ظهر مادرم برای آرایش یه دختر كه پاش شكسته بو د راهی میشه تا بخونشون بره ،منو صدا میكنه تا به سمیرا زنگ بزنم بگم امروز به آرایشگاه نیاد .مامانم كه رفت دودل بودم زنگ بزنم یا نه آخه اولین باری بود كه می تونستم با سمیرا تنها باشم .اتاق رو كمی جم و جور كردم .ساعت حدود 2.30 بود كه زنگ خونمون زده شد .من كه خودم رو برای خوش آمد گویی به اون آماده كرده بودم در رو براش باز كردم و گفتم: پخخخ گفت :وای ترسیدم آرمان آرایشگاه واسه چی تعطیله . گفتم: آخ یادم رفت بهت بگم امروز مامانم دیرتر میاد گفت:خوب تو از كجا میدونستی من پشت درم .خندیدم و گفتم: ما اینیم دیگه . بدجور سوتی داده بودم گفتم :حالا بیا تو الان مادرم میاد. همون دم در چادرش رو برداشت و اومد تو .یه مانتوی آستین كوتاه كرم رنگ روشن پوشیده بود و روسری هم نداشت . برجستگی سینه های كوچیك و كون قلمبش داشت تو آفتاب برق میزد كه با دیدنش كیرم داشت بلند می شد در حیاط رو بستم و اومدم بالا .سمیرا رو كاناپه دراز كشیده بود .گف تو خونه حوصلت سر نمی ره .گفتم من بیشتر تو اینترنتم .گفت :دوست دخترت چی كار میكنه با خنده گفتم بازم فزولیت گل كرد. با خنده گفت خودت رو لوس نكن عكسش رو داری گفتم :آره تو كامپیوترمه بریم بهت نشونش بدم هواسم نبود كه عكس تینا دوست دخترم رو همراه عكس های سكسی پنهانشون كرده بودم .وقتی از حالت مخفی درش آوردم تمام عكسای سكسی هم نمایان شد. سریع پوشه شو بستم .گفتم یه لحظه چشماتو ببند . با خنده چشماشو بست بعد عكسایی رو كه تو پارك با هم گرفته بودیم نشونش دادم .زیر زبونش یواش گفت ناقلا چه تیكه ایه. این اولین باری بود كه اینقدر خودمونی باهام حرف می زد. بغلش ایستاده بودم وقتی تنم به تنش میخورد كیرم هم یه تكونی می خورد . جرات نداشتم حرفی به اون بزنم گفتم میرم چایی میزارم . رفتم دستشویی یه كف دستی به یاد كون سمیرا زدم تا اگه قضیه جور نشد بیاد سمیرا جونم یه حالی كرده باشم .خودم رو تمیز و خشك كردم اومدم چایی بزارم كه از لای در اتاقم متوجه شدم عكسای سكسی رو باز كرده .خیلی بد شده بود نمیدونستم وقتی میام تو اتاق عكس العملش چیه .یواش رفتم تو آشپزخونه سماور روشن بود چایی رو گذاشتم دم بكشه و به سمت اتاقم رفتم در رو باز كردم عكس ها رو بسته بود وانمود كردم از هیچی خبر ندارم .بعد از یه سكوت كوتاه گفت :یه چیز بگم ناراحت نمیشی؟ دل تو دلم نبود الان میخواد چی بگه اما میدونستم به عكس های سكسی ربط داره گفتم :نه بگو. گفت :من خیلی دوست دارم یكی منو بغل كنه .هول شده بودم خنده موزیانه ای كردم گفتم :فقط بغل ، خندید و گفت لوس نشو میخوام ببینم زن و شوهر ها چطوری همدیگه رو بغل می كنند كیرم دوباره داشت شق می كرد .گفتم اینجا كه نمیشه بریم رو كاناپه .دستش رو گرفتم بردم رو كاناپه دراز كشید و چشماش رو بست من هم آروم روش خوابیدم روش طوری كه كیرم روی كسش بود .دستمو بردم زیر بغلش و گفتم خوبه .گفت آره خوشم میاد یواش گفتم حالا میزاری لبت رو بخورم . گفت داری پر رو میشی ها .صورتم رو به صورتش نزدیك كردم تا ازش لب بگیرم سرش رو اینور واونور میكرد و نمیذاشت و گفت خوشم نمیاد آرمان گفتم :سمیرا یادته كوچیك بودیم چه كارایی میكردیم گفت خوب كه چی ؟ گفتم بزار یه بار امتحان كنیم اگه خوشت اومد كه هیچی اما اگه بدت اومد بیخیال میشم . قبول كرد لبم رو گذاشتم رو لبش و داشتم بوسش می كردم چشماشو رو هم میفشرد و میخندید انگار خوشش اومده بود بعد از یه لب حسابی حشریش كرده بودم چون محكم بغلم كرده بود و منو به خودش فشار می داد دستم رو بردم روسینه هاش و آروم میمالیدم اون هم چشماشو بسته بود و لبش رو گاز میگرفت دگمه های مانتوش رو آروم یكی یكی باز میكردم دستاشو لای موهای كرد و نوازششون میكرد. گفت با تینا هم از این كارا كردی .گفتم آره اما تو از اون خوشگل تری .خوشش اومده بود و هیچ عكس العملی نشون نمی داد .تیشرتش گل گلیش رو زدم كنار و سینه های خوشكلش رو از زیر سوتین كوچیكش در آوردم .واقعا هم از سینه های تینا خوشگل تر بود .تو هیجانی بودم كه نگو مثل وحشی ها افتادم به جونش گفت وحشی نشو وایسا سوتین رو بازش كنم سینه هاش از برفم سفیدتر بود. چشماش رو بسته بود و سرم رو به سمت سینش فشار میداد با دستام زیپ شلوارش رو باز كردم و با كمك خودش شلوارش رو كشیدم پایین پاهای گوشتیش داشت مستم میكرد از رو شرتش یه ماچ به كسش زدم دیدم داره میخنده كشیدمش پایین سریع دستشو گذاشت رو كسش تا من نبینم .گفتم :سمیرا از این حرفا نداشتیما گفت آخه من دخترم .گفتم میدونم نمیخوام دختریتو كه ازت بگیرم با خنده گفت تو غلط میكنی .دستش رو بردم كنار .كسش رو كه دیدم داشتم دیوانه میشدم آخه برعكس تینا یه ذره مو هم نداشت . یه لیس سرتاپایی ازش گرفتم تی شرت و شلوارم رو در آوردم گفتم شرتم رو در بیار اولش روش نشد ولی بعد كشیدش پایینو كیرم مثل فنر پرید بیرون به كیرم نگاهی كرد و گفت چقدر باحاله میذاری بهش دست بزنم. انگار تا بحال كیر تو دستش نگرفته بود گفتم آره مال خودته . رو كاناپه نشست وكیرم رو گرفت اول نوازشش كرد خوشش می اومد بعدش كرد تو دهنش و شروع كرد به عقب و جلو رفتن تو یه لحظه از خود بی خود شدم با سینه هاش ور میرفتم .حسابی داشت میخورد و منم داشتم حال میكردم چند لحظه بعد رو كاناپه خوابوندمش و كیرم رو به كسش مالیدم و دستام سینه های نرمش بود .زیاد بهم حال نمیداد.یه بوس به لباش دادم گفتم جون آرمان میذاری از عقب بكنمت ؟.كمی مكث كرد و گفت درد داره ؟ گفتم زیاد نه چون كرم میزنم دردش خیلی كم میشه.تازه به تو هم خیلی حال میده . با من و من قبول كرد . منم از تو كشوی میز كامپیوتر یه كرم در آوردم برگردوندمش. وایییییی چه كونی سفید برفی هم همچین كونی نداشت آكبند آكبند یه بالش زیر شكمش كذاشتم كرم رو هم به كیرم هم به سوراخ كونش مالیدم .كیرم رو لای پاش بالا و پایین میكردم .با دستام لای كونش رو باز كردم .كیرم رو گذاشتم دم سوراخش و آرو م آروم سرش رو كردم تو سوراخش-آخ آرمان بسه دردم میاد بیارش بیرون آخ ...- چیزی نیست شل كن الان خوب میشهمعلوم بود كه داره درد میكشه با همون حال نصف كیرم رو بسختی تو كونش جا دادم ود شروع كردم به عقب جلو كردن كم كم آروم شد و گفت :خوبه... داره حال میده بكن توش .منم دستم رو بردم روی سینه هاش و هی تلمبه میزدم دردش كم شده بود صورتش رو نمی دیدم اونم حرفی نمیزد فقط نفس نفس میزد و ناله لذت میكرد فشار تلمبه زدنم بیشتر رو بیشتر شد نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و همه آبم رو تو سوراخش خالی كردم و روش خوابیدم . گفت:چی كار كردی یه جوری شدم گفتم هیچی آبمو خالی كردم تو كونت تاحالا اینقدر لذت نبرده بودم عزیز خیلی دوست دارم .از روش كه بلند شدم كمی با كونش ور رفت و گفت:فكر نمیكردم اولش اینقدر درد داشته باشه ولی خیلی با حال بود.بعدش دوتایی رفتیم زیر دوش حموم من اونو شستم اونم منو كیرم كم كم داشت بلند می شد سمیرا هم تماشاش میكرد و لبخند میزد نشست و دوباره كیرم رو كرد تو دهنش و شروع به خوردن كرد . گفتم مزه چی میده گفت مزه نمیده خوشم میاد .كف حموم رو به آسمون دراز افتادم و اون هم داشت كیرم رو میخورد .مست لذت بودم هیچ حركتی نمیكردم بعد از جند لحظه آبم با فشار ریخت تو دهنش. مورمورش شد همش رو ریخت بیرون خودمون رو خشك كردیم . و لباسامون رو پوشیدیم .تازه یادم افتاد كه چایی گذاشته بودم رفتم دو تا چایی خوش رنگ ریختم گفتم حالا یه چایی می چسبه .دیگه كم كم ممكن بود سر وكله یكی پیدا بشه .سمیرا یكمی خودش رو آرایش كرد . خداحافظی كردیم و بخونش رفت. از اون روز تا حالا دیگه موقیتی اونطوری برام پیش نیومده اون هم هر وقت منو میبینه یاد اون روز می افته و زیر لب میخنده می افتیم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#710
Posted: 23 Jul 2014 22:10
سکس با زن عمو
سلام من .... هستم 19 سالمه من یه زن عمو دارم که 31 سالشهاسمشم طاهره هستشاین داستانی که الان میگم براتون یه ماهه پیش برام اتفاق افتادچون پدرم از اون حزب الله های فوقالعادست من مجبورم برای دیدن ماهواره برم خونه ی عمومعمویه من یه بنگاه داره که ساعت 7 صبح میره بنگاه تا ساعتت 10 شب هم بر نمیگردهمن که تازه از دانشگه برگشته بودم خونه مامانم بهم گفت .... ما میخوایم بریم خونه ی دوست بابات گفتم کدوم گفت امیر اقا گفتم شوخی میکنی مامان گفت مگه من باتو شوخی دارمگفتم آخه مامان اون که خونش تهرانه الانم که شبه گفت مثل اینکه زنش فوت کردهو ما هم مجبوریم الان بریم تا به مراسم برسیم راستی بگم که من بچه ی شیرازمپدرم ماشینو روشن کردو مامانم و برادرم سوار ماشینشدن و رفتنمنم چون اون روز چهار شنبه بود و من چون رشتم کامپیوتره و دانشگاه ما پنج شنبه و جمعه تعطیلیمبا خودم گفتم من حالا تک و تنها تو خونه چیکار کنمبالا خره یه جوری 1 ساعتی خودمو معطل کردم بعدش دیدم نه داره حوصلم سر میرهپاشدم رفتم خونه ی عمومرفتم تو خونشون و دیدم زن عموم دراز کشیده خودشو جمع کردو نشست منم سلام کردم و نشستم عموم یه پسر 11 ماهه داره که همش خوابهزن عموم هم داشت فیلم ایران قدیم مو سرخه رو تماشا میکردآروم نشستم کنارش گفت خب آقا ..... دانشجویه ما چیکار میکنهمنم گفتم مگه آدم تو دانشگاه چیکار میکنهگفتم خب درس میخونه دیگهگفت آره جون خودتاگه تو درس میخونی پس لابد من مخ دخترا رو میزنممنم یه خنده خب مگه زندگی هم بدون دختر میشهمن با زن عموم خودمونیم و هر چی دارم بهش میگم چون هم زبونه خوبیه برای منزن عمویه من همیشه تویه خونه یه شلوار سیاه تنگ میپوشه این شلواری كه زن عمویه ممن میپوشه اینقدر نازك و تنگه كه چون شرت نمی پوشه چاك كونش همش معلومهوپیرهنشم همش یه پیرهن مردونه ی كوتاهست كه دكمه داره و همشم دكمه ی اولو اخرش بازه و چون سوتین نمی بنده نك سینه هاشم همش معلومهاز بس این پیرهنایی كه میپوشه تنكه كه سینه های گندش میخوان پیرهنشو پاره كننبعد از کلی حرف زدن بهم گفت چرا ... مثل همیشه نیستیگفتم امروز با بهترین دوست دخترم دعوام شد و ولش کردممنم همش منتظر بودم که بدنمو به سینه هایه گندش بزنم سرمو گذاشتم رو سینش و گفتم زن عمو جوووونم من دوسش دارمبعد یکی از دستامو گذاشتم رو یه طرف سینش که طرف سمت راست سینش کلا تویه دستم بودالبته بهتون بگم که طاهره خانوم زن عمو ی خودمو میگمیه زن خوشگل و ناز با سینه های خیلی بزگ و زیبا و با کونهایی که وقتی مانتو میپوشه میخواد ازشلوارش بزنه بیرونبعد وقتی سرم رو سینه هاش بود و دستم هم رو سینشبهم گفت مثل اینكه نه تو خیلی دلت میخواد خودتو همش بهم بچسبونیو بعدشم ......منم سریع خودمو كشیدم كنارو رنگ صورتم مثل رنگ لبو سرخ شدگفت چیه چرا رنگت پریده گفتم من گفتم من نه من عادیمگفت شوخی كردمبعدش اومد خودشوچسبوند به منمنم كه از خجالت سرخ شده بودم قلبم داشت میومد تو دهنمبعد یه دفعه دستشو گذاشت رو كیرمبهم گفت اینچیه اینجاستمن بعد از شنیدن این حرفش برای یه لحظه قلبم وایستادگفت میتونی اینو امشب بهم قرض بدیبهش گفتم چییییییییییییییییییییییییی اگه عمو بفهمه گفت اون الان نمیادكی می خواد بهش بگهبهم گفت میخوای این سینه هایی كه می دونم خیلی دوست داری مال تو باشهمن با لكنت گفتم اگه شما بخواین چرا كه نهگفت پس چرا معطلی سینه هام مال تو كیر تو هم مالا من دیدم داره لباشو به لبم نزدیك میكنهاینقدر لبشو به لبم نزدیك كرد كه منم چشممو بستمو لبمو گذاشتم رو لبشواااااااااااااااااااااااااااااااااای چه لبایی داشتبعد از یكی دو دقیقه لبمو ازش جدا كردمو رفتم اروم آروم دكمه های پیرهنشو باز كردنبعد از اینكه كامل پیرهنو از تنش در اوردم لبامو گذاشتم روی نك سینه هاش و شرو عكردم به خوردن سینه هاش وای چه سینه هاییسینه هاش واقعا بزرگ و شق بودمنم فقط نیم سیاعت داشتم سینه هایه بزرگشو میخوردماونم سرمو محكم به طرف سینه هاش فشار میداد میگفت اه بخور عزیزم همش مال خودته تو مال منی خوشگلم بخور دیگه سرم بین سینه هاش گم شد اینقدر نوك قهوه هاییه سینه هاشو خوردم كه دیگه میگفت ولم كن دارم میمیرم آه آه مگه من گوشم به این حرفا بدهگار بودبالا خره سینه هاشو ول كردم وقتی این كارو كردم بلند شد و دستمو گرفت و برد به سمت اتاق خودش رو تخت نشست من پیرهنمو از تنم در آوردم و شلوارمم در آوردم میخواستم شورتمو در آرم كه دستمو زدگفتم چی شدهگفت مگه قول ندادی كه كیرت امشب مال من باشه گفتم خب چرا گفت پس این كیر خوشگل مال خودمه مال تو نیستگفتم بیا اینم كیر من هر كاری كه میخوای بكن اونم كه رو تخت نشسته بود منو كشید طرف خودششورتمو كشید پایین بعد یه خورده به كیرم نگاه كرد بعد شروع كرد به زبون زدن وای چه حالی میدادبعد از اینكه با زبونش كیرمو خیس كرد با دندونای جلوییش سر كیرمو گرفت و با نوك زبونش سر كیرمو لیس میزدمن دیگه داشتم میمردمالتماسش میكردم ولم كن دارم میمیرممگه اون گوش میدادبعد با دندونای جلوییش از قسمت انتهاییه سر كیرم شروع میكرد و بعدش آروم دندوناشو به عقب میكشیدمیدونم كه هیچ كس تو دنیا مثل اون كیر خوردن بلد نیستبعد سر كیرمو هی با نوك زبونش لیس میزدبعد لباشو قنچه كردو سر كیرمو گذاشت توی لبای قنچه اییش بعد هی عقب و جلو میكردمن از بس حشری بودم دیگه داشتم میمردم گفتم الانه كه آبم بیاد گفت چی من حالا حالاها باهات كار دارمبعد رفت یه اسپری آورد زد به كیرمو باز شروع كرد به ساك زدن برای منمنم دیگه سرشو محكم گرفتم تو دستام و هی عقب و جلو میردمبعد از چند دقیقه بلندش كردم و بغلش كردم و شروع به لب گرفتن ازش كردمبعد دو تا دستام گذاشتم رو لمبرههای كونش چقدر نرم بودچون شلوار تنگ پاشبود خیلی حال میدادلبامو از لبش جدا كردمو برگردوندمش و شلوارشو كشیدم پایین وایییییییییییییییییی یه كوس بیمو و آك بند جلوی چشام بود بعد بهش گفتم كیرمو یه زره بخوره تا خیس بشهاونم توف ریخت رو كیرم و با زبونش برام خیسش كردبعد من خوابوندمش روی تخت بعد سركیرمو اروم گذاشتم لای كونش انقدر به كونش مالیدم كه داشت دیوونه میشد بعد ازش خواستم كه به یه طرف بخوابه بعد منم باز سر كیرمو میزدم به كونش بهم التماس میكردمیگفت كیرتو بكن تو كوسم زود باش لعنتی دارم میمیرم دید كه من به حرفش گوش نمی دم محكم كونشو زد به كیرمو كیرم تا ته رفت تو كسش و یه آه از ته دل گفت كه داشتم میمردمبعد شروع كرد به عقب و جلو رفتن بعد بهش گفتم میخوام بزارم تو كونتگفت بزار مال خودته عزیزمتا ته بكن توشمنم سر كیرمو خیس كردم و آروم گذاشتم تو كونش چون از رو خوابیده بود و پاهاشو جفت كرده بودكیرم تا نصفه رفت تو كونش مدام جیغ میكشد و میگفت درش بیار دارم پاره میشممنم هی سرعتمو بیشتر كردمبعد از اینكار بلندش كردم طوری كه هر دومون ایستاده بودیم بعد كیرمو كردم تویه كونش و هی عقب و جلو میكردم بعد از چند دقیقه كونشو از كیرم جدا كرد و منو انداخت رو تخت بعدش اومد روی كیرم نشت و خودشو یه مقدار جلو آورد و كیرمو كرد تو كسش و هی بالا و پایین میكرد من بهش گفتم بلند شه بلندشد و من به تخت تكیه دادم بعد دوباره اومد رو كیرم نشست بعد من كونشو كه خیلی داغ بود و بزرگ تو دستام گرفتم و هی بالا و پایین میكردم دیگه داشتم تموم میكردم بعد كیرمو بیرون آوردمو با دست شروع كردم به جق زدن چون نمی خواستم تو كوسش خالی كنم بهم گفت چیكار داری میكنی گفتم داره آبم میادمحكم دستمو از كیرم جدا كردو كیرمو تا ته فرو كرد تو كسش و بعد هی عقب و جلو میكرد تا بالا خره آبم با فشار تو كسش خالی شد اونم دیگه بالا و پایین نمی كرد بعد همن طوری روم خوابید و سینه هاشو گذاشت تو دهنماون روز بهترین حال زندگیمو كردمبه ساعت نگاه كردم دیدم ساعت 9:30 با خودم گفتم الانه كه عموم سر برسه سریع لباسامو پوشیدم یه بوسه رو كونش زدمو اومدم بیروناین اولین سكس من بودبعد از اونماجرا هر دو روز در میون باهاش سكس دارم البته میتونم هر روز باهاش سكس كنمولی میخوام كمرم قدرت كافی داشته باشهلطف كنین نظربدین در مورد داستان اگه خوشتون اومد من داستانای دیگه رو كه با زن عموم و همسایمون كه باهم سكس داشتیم رو براتون تعریف میكنم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم