ارسالها: 889
#881
Posted: 19 Jun 2015 15:34
آغاز کوس لیسی من
سلام دوستان شهوانی این خاطره براتون تعریف میکنم برای خودم خیلی تلخه داستان از اونجا شروع میشه که برادر زن ما کیرش راست میشه هوس زن گرفتن میکنه اما از اونجای که اخلاقش سگ بود و بی کار بود کسی بهش دختر نمیداد تا اینکه تلفنی با یه دختر آشنا میشه کلی تو گوشش خوندم خر نشو نگیر اما گوش نداد تا روز خواستگاری که رفتیم و منم به عنوان کسی که روش یه حساب جدا گانه باز میکنن رفتم قبلا تحقیق کرده بود که دختر زیاد اهل زندگی نیست برای همین با خانوادشون در میون گذاشتم اما برادر زن ما گیر داده بود که خودکشی میکنه از این حرفها
بلاخره رفتیم حرفارو زدیمو دختره مثل آخره همه خواستگاری ها چای آورد اینم بگم من تو خواستگاری قسطم فقط بهم زدن بود اما مثل اینکه قسمتشون بود نشد دختر خانم چای رو جلو من آورد ماهم برداشتیم و نیش خندی زدیم دیگه تو دوران نامزدیشون من خونه مادر خانمم پا نزاشتم اگرم میرفتم موقعی که اونا نبودن تا اینکه یه روز قبل عروسی آرزو زنگ زد اسم عروس جدید بود گفت آقا نادر دلمون براتون تنگ نشد عروسی ما حتما بیایید من نمیخواستم برم اما خانمم خیلی اسرار کرد من جریان و با خانمم مطرح کردم اونم گفت خواسته از دلت در بیاره بیچاره خانمم نمیدونست چه شیطونی داره وارد زندگیشون میشه عروسی تموم شد چند ماهی گذش تا روز عید (من فقط اونارو تو پاگشاهی که کردیم دیدم ازش دوری میکردم )ما رفتیم خونه مادر بزرگ خانمم من شبش دلدرد شدید داشتم و دکتر رفتمو اومدم خوابیدم از اونجای که حالم بد بود خانمم گفت پیش اونا بخوابم یعنی تو جمع خانمه اگر حالم بد شد به دادم برسه و آقایون هم رفتن طبقه بالا من با دلدرد که داشتم خوابو بیدار بودم که دیدم یه نفر داره دستشو میکشه رو پایه من من توجه نکردم داشتم از دلدرد میپیچیدم به خودم که احساس کردم یه دستی داره از رو شلوار با کیرم بازی میکنه اول فکر کردم خانممه اما چشمامو آرو باز کردم دیدم بله آرزو خانم داره با کیر من بازی میکنه واقعیتش ترسیدم اما دیگه کیرم سیخ سیخ شده بود شلوار گرمکنمو کشید پایین و شورتمم همینطور شروع کرد به خوردن کیرم کلی داشتم حال میکردم واقعیتش همسر اهل اینجور حال دادن نبود که یه تکون خوردم که بگم بیدارم خودشو رسوند به منو در گوشم گفت اگر منو نکنی کاری که تو خواستگاری کردی سرت در میارم منم راستیتش جا خورده بودم گفتم نمیکنمت هر کاری میخواهی بکن لباشو گذاشت رو لبامو شروع کرد خوردن من داشتم یه سکس جدید تجربه میکردم اونجوری که دوست داشتم و تو فیلمها دیده بود منم همراهی کردم تا جای که لخت لخت شدیم گفتم بیدار بشن حیسیتمون به باد میره گفت نترس تو چای آخر شبشون محلول خواب آور ریختم میگفت نقشه داشته که تلافی کنه هر کار کرد من نکردمش نمیخواستم به زنم خیانت کنم برای همین گفتم فقط کوستو میخورم اون اولش قبول نکرد ولی دید نمیتونه منو رازی کنه قبول کرد جاتون خالی کوسه کوچلوی داشت معلوم بود برادر زنم نمیکنتش زیاد انگشتمو کردم تو کوسشو شرو ع کردم به عقب جلو کردن و همزبان کوسشو میلیسیدم زبونمو تو کوسش میچرخوندم اون داشت کیرمو میخوردکلی بهم حال میداد تا اینکه گفتم آبم داره میاد گفت ایراد نداره بریز میخوام بخورمش من خالی کردم تو دهنش اونم همرو خورد منم تا جا داد کوسشو لیسیدمو خوردم تا اموقعی که آبش اومد لباسامونو پوشیدیمو خوابیدیم صبح که بیدار شدم گفت بلوتوز گوشیتو روشن کن برات یه عکس بفرستم که دیدم فیلم دیشبو فرستاد بهم میگه اگر باهام سکس نکنی فیلمو تو فامیل پخش میکنه میخوام یه موقعیتی پیش بیاد تا گوشیشو بپیچونم الان هر دو روز یه بار میاد مغازه تا من کوسشو بخورم بد جوری تو دردسر افتادم خدا منو ببخشه.
نوشته: عاشق آب کوس
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#882
Posted: 19 Jun 2015 15:55
من و یاسمن
سلام دوستان اين يه خاطره واقعيه پس شرمنده اگه زياد قسمت سكسى مكسى نداره ... من ١٦ سالمه / تيپم خوبه / قد ١٧٥ بلند نيستم خب ... ياسمن فاميل منه و يه سال ازم كوچكتره و واقعا ميگم بدنش خيلى توپه سينه و كونه گنده قدش ١.٦٠ ولى قيافش معموليه ...
يك سال پيش تابستون ياسى و خوانوادش اومدن خونمون منم يكم كس شر گفتمو اينا باش حرف زدم اين كم كم از من خوشش اومد بعد كه رفتن شروع كرديم تو كيك چت كردن اوايل چت معمولى بود ولى كم كم سكسى شد منم نامردى نميكردم داستاناى خيلى سكسى براش تعريف ميكردم تو اين حين فهميدم واقعا حشريه فقط زياد مثبته يه شب داشتم براش از داستانا تعريف ميكردم يهو گفت دهنت سرويس شرتم خيس شد من يهو هل شدم كيرم شق شد Lol پرسيدم سينه هات تيز شدن گفت اره من ديگه فهميدم اين دوس داره بام بخوابه فقط باس يكم تشويقش كنم چن روز بعد رفتيم خونش مهمونى من رفتم اتاقش خونشون دوبلكس بود منو ياسى بالا بوديم بقيه طبقه پايين همينجور عادى صحبت ميكرديم كه من دلو زدم به دريا پرسيدم راستى ازون داستانا خوشت اومد ؟ اينم يه لبخند زد گف اره منم كه حشرى شده بودم ديگه هيچى جز سكس با اين برام مهم نبود گفتم خب سينه هات هنوزم نوك تيزن ياسى جا خورد. من دستمو گذاشتم رو رونش گفتم بزار چكش كنم بهت بگم ديگه وقت ندادم حرف بزنه شروع كردم ماليدن سينه هاش اينم هيچــى نگفت فقط نفساش تند شد منم يه لب ازش گرفتم دستشو از رو شلوار گذاشتم رو كيرم بعد شروع كردم به خوردن سينه هاش عجب چيزايه گنده اى بودن ... بعد ارو ارو شورتو شلوارشو تا حدي كه كسش معلوم بشه كشيدم پايين شروع كردم به خوردنش اوووف الان كه فك ميكنم حشرى ميشم ... منم شلوارو شورتو يكم كشيدم پايين كيرو انداختم بيرون به ياسمن نگاه كردم خودش فهميد بعده چن سانيه ساك زد واقعا خيلــى حااال ميداد منم كسشو همينجور ميماليدم ٢ دقيقه بعد ابم اومد ريختم رو دسمال ولى هنوز واقعا ارضا نشده بودم بلندش كردم شروع كردم به لاپايى زدن همينجور سينه هاشم محكم ميماليدم و بالا پايين ميكردم اينم دستشو ميماليد به تنم تا دوباره ابم اومد اندفه ريخت رو رونش ديدم خوده ياسمن هنوز ارضا نشده بلندش كردم سرمو گذاشتم لاى پاهاش شروع كردم به كس خوريش ... كسشو ليس ميزدم اونم سرمو فشار ميداد سمته كسش. انگشتمو كردم تو كونش يه اخ همراه با لذت گفت بعد يكم لرزيد ابش اومد قضيه كلن ٦-٧ دقيقه طول كشيد ! سريع بلند شد رفت تو دست شويى بغله اتاقش منم لباس پوشيدم بعد از اون جريان خودش ارتباطشو بام كم كرد ولى دوباره ديدمش داريم باز اوكى ميشيم ايشالا بازم به اون ممه هاش نگاهى بندازم ... خاطره من اين بود ببخشيد اگه قسمت سكسيش كم بود و داستان خلاصه بود چون واقعيه... واسه همسن هام اميدوارم يكى مثل ياسمن پيدا كنن ... خدافظ
نوشته: ؟
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#883
Posted: 21 Aug 2015 11:41
می رفت آتش به دلم می زد نگاهش
هر شب وقتی شهر خاموش می شد و سیاهی همه جا پخش می شد، بعد از یک روز خسته کننده پناه می بردم به اتاقم، اروم کلید رو می چرخوندم در و قفل می کردم. لباس هام رو که در می آوردم با خودم فک می کردم تنها انگیزه ی من فقط همین اتاق است. کولر گازی رو روی 16 درجه تنظیم می کردم لخت مادر زاد به تخت حمله می کردم پتو را تا زیر گلوم می کشیدم هندزفری و توی گوشم می زاشتم و شهاب حسینی تا صبح می خواند " می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش... " و من غرق می شدم توی فکر محمد. شهاب حسینی می خوند " کاشکی دلم رسوا بشه دریا بشه این دو چشم پر آب م.. " و قطره های گرم اشک رو روی گونه ام حس می کردم... به محمد فکر می کردم که چطور برایش چای دم کنم، قلبم درد می گرفت مثل جنین مچاله می شدم باز به محمد و دست های مردانه اش فکر می کردم به گرمای دستش روی سینه ام...
محمد سی و سه ساله بود من بیست و دو ساله. محمد سالی یک بار که می آمد ایران به خانه ی ماهم سر می زد تا خاله ش را ببیند... خوی مرد های آنجا را گرفته بود راحت بود بگو بخند می کرد و اصلا با پدر که مردی مذهبی بود جور نبود. من سلام می کردم و سریع فرار می کردم از چشم غره های پدر که مبادا جلوی محمد حرف بزنم فرار می کردم از سنگینی نگاه محمد فرار می کردم از ترس چشمان خودم که رسوا نشوم سه سال بود که فهمیده بودم چقدر محمد رو دوست دارم به خاطر تعصبات پدر دانشگاه نرفتم، صبح تا بعد از ظهر باشگاه بودم وقت هایی که مربی نبود به بچه ها تمرین می دادم. نزدیک هفت بود که رسیدم خونه، مامان یاد داشت گذاشته بود که من رفتم خونه ی خاله زهرا کلید ندارم نخواب تا بیام، چهارشنبه بود و بابا تا فردا شیفت بود، این یعنی من تونم بدون پیرهن آستین بلند تو خونه راه برم دوش گرفتم شرت لی کوتاه و تاب صورتی دکلته ام رو پوشیدم ساعت نه شده بود هنوز مامان خبری ازش نبود لای در واحد و باز گذاشتم پشتش دم پایی گذاشتم و روی مبل دراز کشیدم نمی دونم چقد طول کشید تا خوابم برد با صدای زنگ خونه بیدار شدم با صدای خواب آلود بلند گفتم مامان در بازه بیا تو، چشم هام و باز نکردم، بوی ادکلن مردانه توی خونه پیچید پلک هام سنگین تر از اونی بود که باز بشه و دنبال بودی ادکلن بگرده صاحب عطر نزدیک تر می شد نزدیک اونقد نزدیک تا گرمای نفسش توی صورتم می خورد ترسیدم اونقد که حتی جرات باز کردن چشم هام و دیگه نداشتم دست مردانه ی گرمی روی صورتم کشیده شد کسی اروم اسمم رو صدا زد محمد بود مثل مسخ شده ها فقط نگاهش می کردم هرچقدر پدر مذهبی و مقید بود من به هیچ چیز اعتقاد نداشتم فقط از روی عادت روسری رو تا نزدیک ابرو هام می کشیدم و چادر کش دارم هیچ وقت از روی سرم نمی افتاد نگاه خیره ی محمد و روی رون هام حس می کردم سریع ملحفه رو روی خودم کشیدم مثل چادر رو گرفتم هنوز هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشده بود محمد از آشپز خانه یک لیوان آب آورد حسابی ترسیده بودم در واحد رو بست قفل کرد ته مونده ی لیوان آبم و سر کشید روی دسته ی مبلی نشست پک عمیقی به سیگارش زد و گفت مهمونی امروز خونه ی خاله زهرا کار من بود همه ی خاله ها تا صبح دور هم هستن ، تا فردا موقع نهار می تونم پیشت باشم تا هر وقت که تو اجازه بدی. من سعی می کردم آب دهنم رو قورت بدم بلند شدم گفت کجا؟ اروم فقط تونستم بگم می رم لباس هام و عوض کنم پشت سر من راه افتاد گرماش رو حس می کردم هم می خواستم حسش کنم هم نمی تونستم قلبم داشت از قفسه ی سینه ام کنده می شد با همون ملحفه ی سفید نشستم روی تخت در و بست پشت در وایساد حتی نمی تونستم نگاهش کنم کرواتش و شل کرد کتش رو در آورد و گفت عوض کن خوب من به سختی نفس می کشیدم اومد روی تخت کنار من نشست دکمه های آستینش رو باز کرد با دقت آستین هاش و بالا می زد من ملحفه رو محکم تر دور خودم می پیچیدم دستش رو انداخت روی شونه ام اروم توی گوشم گفت بمونم یا برم؟ ملافه از روی سرم سر خورد افتاد روی شونه ام بغل کرد... با یک دست محکم من رو به خودش چسبوند با دست دیگه کمرم رو نوازش می کرد کمی عقب رفت اروم لب هام و می خورد لب هاش و می خوردم زبونش توی دهنم می چرخید دستش روی سینه ام بود اروم من رو روی تخت خوابوند دو زانو کنارم نشست و به من خیره شد دکلته ی صورتی م تا نزدیک نوک سینه ام پایین آومده بود شرت لی م خیس بود محمد دستش رو از روی رونم اروم کشید تا رسیدم به لبم خم شد لبم رو بوسید دست انداختم دور گردنش کشیدمش سمت خودم خوابید هیچ کاری نمی کرد من داشتم منفجر می شدم حسابی تحریک شده بودم محمد فقط دستم رو گرفته بود تلفن توی پذیرایی زنگ خورد مامان گفت نمی ام در رو قفل کن و مواظب خودت باش. دوباره آومدم توی اتاق کنار محمد نشستم نگاهش کردم، گفت تا هرجا که تو اجازه بدی یک لحظه خاطره ی سه سال گریه کردنم برای محمد از جلوی چشم هام رد شد، من هیچ چیز برای از دست دادن نداشتم فقط یک شب عشق بازی با محمد رو می خواستم. در اتاق رو قفل کردم چراغ ها رو خاموش کردم کولر رو روشن کردم اهنگ شهاب حسینی رو گذاشتم لباس هام و در آوردم دونه به دونه خزیدم توی تخت توی بغل محمد دوباره لب هاش و خوردم سینه ام توی دست محمد جا شده بود خودم رو کشیدم بالا ولع اینکه محمد سینه ام رو بخوره داشت خفه ام می کرد دستم رو گذاشتم روی گردنش اروم اروم با زبون با نوک صورتی سینه ام بازی می کرد و با یک دست دیگش نوک اون سینه ام رو فشار می داد از ته دلم آه می کشیدم لذت مثل خون توی تنم می دوید محمد محکم تر مک می زد به موهاش چنگ می زدم همه ی سینه ام و توی دهنش کرد، جیغ می زدم محمد محکم تر بدنم لرزید پاهام خیس خیس شده بود محمد بغلم کرد فشارم داد اروم دکمه هاشو که باز کردم، بلند شد لباسش و در آورد رفت از اتاق بیرون دوباره برام آب آورد سیگارش روشن کرد من هنوز بی حال روی تخت دراز کشیده بودم دستش رو سمتم دراز کرد و بلندم کرد از پشت بغلم کرد اروم توی گوشم گفت خوبی؟ و شروع کردن به خوردن گوشم برجستگی آلتش رو روی باسنم حس می کردم می خواستم شلوارش و پاره کنم و همه ی التش رو یک جا بخورم محکم من و به خودش چسبونده بود یک دستش روس سینه ام دست دیگه ش اروم روی شکمم می آومد پایین روی نافم مکس کرد اروم اروم آورد پایین تر دستش رو گذاشت روی کس م، کمرم مور مور شد گوشم رو می خورد گفت چقد خیسی، راه انگشتش و باز کرد انگشتش و اروم اروم برد تو، از بالا به پایین انگشتت رو حرکت می داد، سریع برگشتم لب هاش و خوردم دستش هنوز توی کس م بود لذت داشت دیوونه ام می کرد. من و نشوند روی تخت پاهام و باز کرد خودش روی زمین زانو زد، پاهام و گذاشت روی شونه اش خم شد طرف م یک دستش برد زیرم انگشتت و اروم کرد توی سوراخ مقعدم تکون می داد صورتش و آورد نزدیک با زبونش با چوچولم بازی می کردم و من فقط چنگ می زدم به موهاش، چوچولم و گذاشت توی دهنش مک می زد من جیغ می زدم انگشتش و تند تند توی مقعدم تکون می داد به هیچ چیز غیر از کیر محمد نمی تونستم فکر کنم از اینکه محمد هم داشت چوچولم و می خورد نمی تونستم صرف نظر کنم، محمد مک زدن و تموم کرد و زبونش رو توی کس م می چرخوند انگشتت و محکم تر تکون می داد من سینه ام و فشار می دادم دوباره ارضا شدم بدنم لرزید و بی رمق روی تخت پهن شدم، محمد نشست روی تخت سرم رو گذاشتم روی پاش دیگه نتونستم صبر کنم دستم رو بردم سمت کمربندش بازش کردم بلند شد شلوار رو در آورد شرط ش جذب بود کیرش داشت شرط و پاره می کرد، اومد نزدیک من نشستم روی تخت شرطش و در آوردم کیرش و گرفت توی دستم داغ بود، کیرش گذاشتم توی دهنم مک می زدم محمد نوک سینه ام و فشار می داد من محکم تر مک می زدم محمد و کشیدم سمت تخت نشست آومدم رو به روش روی زانو هام وایسادم سینه ام می خورد من دستم روی کیرش بود، کیرش رو با سوراخ کونم میزون کردم درد داشت لذتش بیشتر بود می خواستم محمد و حس کنم توی خودم روی کیرش هی بالا و پایین می شدم دلم می خواست دنیا همون جا تموم بشه محمد ارضا شد دراز کشید پیشش دراز کشیدم مثل یک بچه سینه ام و گذاشت دهنش و خوابش برد برای چند دقیقه...
نوشته: alprazolam
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#884
Posted: 21 Aug 2015 11:54
گاییدن کس جاری خواهرم در عروسی خواهرم
سلام این داستانی که براتون می گم برای خودم هم خیلی عجیب و جالب اتفاق افتاد. من فرید هستم و 32 سالمه و زنم مهسا 26 سالشه. یه خواهر دارم که یه ماه قبل ازدواج کرد. من از لحاظ قیافه ای بسیار خوشتیپم و با توجه به آنکه قدم 190 و از دوران راهنمایی بدنسازی می رفتم هیکلم هم درشت و خوش فرمه. زمانی که خواستگاری خواهرم آمدند زن داداش خواهرم که بعدا جاریش می شد یه زن حدود 38 ساله بود که یه پسر خیلی پر رو هم داشت. این زنه ازش معلوم بود یه چیزیش هست به نظر خیلی چشم چرون بود جالب بود برای من. این گذشت تا اینکه مراسم نامزدی برگزار شد تو مراسم این خانمه که اسمش پریسا بود هی به من نگاه می کرد و من اصلا خوشم نمی آمد ازش چون بسیار پر رو بود. تا اینکه یه حرکت کرد که من دیگه از خود بی خود شدم. داشت تو آشپزخونه میوه ها رو از زیر میز می آورد بالا من داشتم از پشت سرش رد می شدم. بهش گفتم که ببخشید که یا بلند نشده و یا زودتر بلند شه بره کنار تا من رد بشم. هیچ کاری نکرد تا من از کنارش رد شدم و یه سینی دستم بود یه دفعه با فشار از کون منو چسبوند به دیوار کنار میزه به طوری که کیرم کاملا تو چاک کونش قرار گرفت تازه فهمیدم پریسا خانم یه جوراب شلواری و دامن کوتاه پوشیده یه چند لحظه مکث کرد و بعد گفت زیر لب یه لبخند زد و گفت ببخشید آقا فرید حواسم نبود. این لامصب کیرم شده بود دسته بیل. چه کون خوش فری داشت از کون همه دوست دخترام بهتر بود. دیگه از فکر کردنش بیرون نمی آومدم. دوباره اومدم تو آشپزخونه دیدم یه حرکت کرد که فهمیدم بدجور کسش می خواره.گوشیشو رو میز نهار خوری گذاشت و رفت بیرون . منم سریع بر داشتم دیدم قفلشم باز کرده سریع به خودم یه زنگ زدم و رو میز گذاشتمو و رفتم. اومدم تو حال تو مراسم نشستم دیدم یکی پیام داد و نوشته "سلام پریسا هستم چیه چرا داری خودتو خراب می کنی مثل تو زن داری. چیه کونم خیلی بهت حال داد." نوشتم : "معلومه که خیلی می خواردت می خوای بخوارونمت" نوشت: "فردا صبح بیا به آدرس .........." دیگه تا بعد مراسم هی بهش نگاه می کردم و تو فکرش بودم.
شب ساعت 4 بهم پیام داد که "برای شوهرم کاری پیش اومده باید سریع بریم شهرستان قرارمون برای عروسی بمونه" خیلی ضدحال خوردم. گذشت تا شب حنابندان که اومدن خونه ما دیدم پریسا خانوم اومد سمتم و کونشو به من سایید و رد شد. بعد پیام داد بیا تو آشپزخونه. من رفتم هیچکی نبود. سریه رفتم بغلش کردم. و دستمو سریع از روی جوراب شلواری مالیدم به کسش. یه لحظه دیدم مامانم داره می اد ولش کردم و دوباره ضد حال خوردم. این گذشت تا فردا شبش تو عروسی. کا همه داشتیم می رقصیدیم که دیدم یه پیام اومد که بیا پیش ماشینت. ماشین من گوشه پارکینگ بود و اصلا از هیچ جایی دید نداشت. منم سریع رفتم دیدم پشت ماشینه. در ماشینو باز کردم و گفتم برو تو گفت نمی شد. دیدم دامن تنگشو داد بالا و ساپورتشو کشید پایین تا سر زانو و دستاشو گذاشت رو صندوق عقب و گفت بکن دیگه طاقت ندارم. منم سریع زیپ شلوارمو باز کردم و کیرمو درآوردم که حسابی شق شده بود و بی مقدمه فرستادم تو. با وجود اینکه کسش کاملا خیس بود ولی به زور رفت تو و خیلی درد کشید. بهش گفتم گفت کیر شوهرش خیلی کوچیکه. منم با شدت توش تلمبه می زدم و تازه داشتم ازش فیلم هم می گرفتم که نمی دونست. دیدم سریع ارضا شد. منم سرعتمو بیشتر کردم و آبمو با فشار تو کسش خالی کردم. بعدش گفت بی شعور الان کثیف می شم که منم سریع دو تا دستمال کاغذی برداشتم و فرو کردم تو دهانه کسش تا برسه دستشویی. اونم لباسشو مرتب کر د و رفت. منم بعد 5 دقیقه رفتم تو مراسم. دیدم پیام داد دستشویی خیلی شلوغه تازه کثیف هم هست نمی رم .به عقل اگه حامله بشم چی؟ منم نوشتم تو جنده خودت خواستی . باید قرص می خوردی. از اون شب به بد ندیدمش ولی هر وقت می خوام سرکار حال کنم قیل گاییدنشو می بینم. قراره 20 خرداد بیان اینجا. می خوام قبل ماه رمضان یکبار دیگه بگامش. داستانی بعدیو براتون می نویسم.
قسمت بعد...
نوشته: فرید
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#885
Posted: 21 Aug 2015 11:56
سکس دوم با پریسا جاری خواهرم
من فريد هستم . قبلا داستان گاييدن پريسا جاري خواهرم رو تو عروسي خواهرم براتون گفتم. حالا مي خوام داستان سكس دوم با پريسا رو كه روز 20 خرداد امسال اتفاق افتاد رو بگم.
من و مهسا همسرم خواهرم و شوهرشو به همراه پدر و مادر خودم و دامادمون و خواهر و برادراشون رو براي پاگشا دعوت كرده بوديم. حدود 38 نفر مي شدن. اخه ما تو شهرستان زندگي مي كنيم و براي طرفهاي نزديك اين رسمه كه همه رو دعوت كني. اون شب پريسا يه كت و شلوار مشكي و سفيد پوشيده بود كه كتش سفيد و شلوارش مشكي بود. يه شال مشكي هم سرش بود. تا اومدن تو ديدم زير لب يه نيش خندي زد و گفت چه طوره آقا فريد كوچيكه. ديدم بابا اين زن بدجور جندس. خودش دوباره شروع كرد. وقتي همه نشستن ديدم پيام داد كه خودتو جمع كن كيرت رفته تو حياط. براش نوشتم جنده اون شب پارت كردم برات بس نبود مي خواي دوباره جرت بدم. نوشت آره. همين امشبم مي خوام. چون صبح زود مي ريم شهرستان
مونده بودم چكار كنم. اخه كجا اين جنده رو بكنم اونم با اين همه مهمون. بعد شام موقع جمع كردن سفره هي خودشو به من مي ماليد بعدش يه پيام برام فرستاد كه بي عرضه كسه آمادس تو بي عرضه نمي توني جرش بدي. ديگه قاطي كردم يكم فكر كردم بهش پيام دادم بره دستشويي تو حياط منم بعدش مي آم. اون دستشويي عموما كسي نمي ره مگر براي هواخوري تو حياط باشه. ديدم رفت. بعد چند دقيقه منم به بهانه پيدا كردن شطرنج چوبي قديمي رفتم انباري كه چسب دستشويي بود . سريع به پريسا گفتم بيا تو انباري. اونم اومد. سريع بغلش كردم و گفت بوسم نكن آرايشم پاك مي شه. بعد سريع شلوارشو كشيد پايين و دستشو گرفت به ديوار. منم برش گردوندم و شلوارشو درآوردم و گفتم از جلو مي خوام بگامت كه وقتي داري مي دي ببينم پريسا جنده رو. سريع تف زدم سر كيرم و بردمش تو. كه گفت اروم. خيلي كلفته. من بي توجه هي داشتم تلمبه مي زدم. بهم گفت نريزي تو منم گفتم باشه. ولي مي خواستم بريزمش تو كسش. فكر كنم متوجه شد كه وقتي سرعتمو بيشتر كردم خواست كيرمو در بيار كه در همون لحظه ابم با فشار اومد و ريخت روي كت و شلوارش. چون 7 روز بود زنمو نكرده بودم(چون پريود بود) آبم خيلي زياد بود. بهم گفت كثافت حالا چكار كنم. منم گفتم جنده عوضي به خودن ربط داره به من چه. من لباسامو مرتب كردمو رفتم بالا پيش مهمانا. بعد 10 دقيقه اومد و ديدم كل لبايش خيس شده به همه گفت كه شيلنگ دستشويي خراب بود و در رفت و خيسم كرد. بعد خانمم يه دست لباس داد كه بپوششه. تا اخر شب هي پريسا پيام داد و بهم فحش داد چون همه فكر مي كردن كه نتونسته جلو خودشو بگيره و جيش كرده و اين بهانه رو آورده چون زنم مي گفت فريد بوي بدي مي داد لباسش . بهم پيام داد ديگه بهت نمي دم. منم براش فيلم شب عروسي رو بلوتوث كردم و گفتم اين سند گاييدن بعديته. حالا قراره شهريور دوباره بيان شهر ما.قسمت بشه دوباره مي گامش.
نوشته: فرید
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#886
Posted: 21 Aug 2015 12:15
سكس روز اول ازدواجمون
من پريسا هستم ٣٢ ساله اين خاطره مربوط به ٩ سال پيشه زماني كه با شوهرم(عليرضا)ازدواج كردم و البته طبيعيه كه همه جزئيات دقيق يادم نباشه و مجبورم كه حدساي چنين و چنان بزنم من و شوهرم ٣٢ ساله كه همديگرو ميشناسيم در واقع خوانواده هاي ما روز تولد من توي بيمارستان با هم آشنا شدن كه اون موقع عليرضا ٣ سالش بود و مريض شده بود و اورده بودنش بيمارستان من قيافه و هيكلم بد نيست ولي عليرضا يه موجود سكسي به تمام معناست كه تمام دختراي دانشكده اشون براش ميمردن آخه با هم يه دانشگاه رفتيم اون پزشكي ميخوند و من دندونپزشكي خانواده ي عليرضا اينا كلا خيلي خوشتيپن بگذريم بريم سراغ داستان
ما قبل از ازدواج و حتي قبل از نامزدي و اينا هم با هم سكس داشتيم و پرده ام رو هم عليرضا زده بود ولي نميدونم چرا سكس روز اول ازدواجمون رويايي ترين و قشنگ ترين بود بعد از اتمام عروسي وقتي تو خونمون تنها بوديم نشستيم روي كاناپه و همزمان كه يه ليوان آب ميوه تو دستامون بود شروع كرديم به نوازش همديگه و بوسه از لبامون بعدش از روي لباس همديگه رو ميمالونديم منم نشستم روي پاش تا ديگه كامل گرم شديم بعد من نشستم رو زمين و شروع كردم از روي لباس با كير عليرضا ور رفتن متر نكردم ولي فكر كنم ٢٠ سانت رو داشته باشه بعدش شلوار و شورتش رو در اورد و من شروع كردم به آروم آروم خوردن كيرش من واقعا كير خوردن رو خيلي دوست دارم براي همين خيلي طولش دادم و آروم آروم براش ميخوردم تو همين فاصله بود كه عليرضا ديگه كامل لخت شد و منو از رو زمين بلند كرد وشروع كرد به ور رفتن با من همه جامو ماليد بعدش ازم خواست كه جلوش لباسمو در بيارم ولي سوتين و شورتم بمونه بعدش منو مالوند و شروع به ليس زدن جا هاي حساس بدنم كرد الباقي جاها رم با نوك انگشتاش نوازش ميكرد بعدش سوتينم رو دراورد و همزمان كه سينه هام رو ميخورد با كسم هم ور ميرفت تا ديگه كسم خيس شد بعد شرتم رو هم دراورد و شروع كرد به ليس زدن كس و كونم بعدش من يه ذره براش خوردم كه كيرش خيس بشه بعد من لم دادم روي كاناپه آروم شروع كرد به كردن كيرش توي كسم خيلي آروم جلو عقب ميبرد و من كاملا داشتم لذت ميبردم كه زنگ ايفون و رو زدن خيلي ضد حال بدي بود عليرضا رفت كه ببينه كيه و طرف زنگ رو اشتباه زده بود نصف حالمون رفت ولي زود دوباره شروع كرديم دوباره يه ذره براش خوردم كه خيس بشه بعد همونجوري ايستاده عليرضا بلندم كرد و كيرش رو كرد توي كسم من داشتم لذت ميبردم ولي مثل اينكه اون خيلي حال نكرد چون سريع گذاشتتم زمين و دوباره من رفتم لم دادم روي همون كاناپه و عليرضا كسم رو برام درست و حسابي ليس زد و باهام ور رفت كه دوباره به اوج برسم بعدش شروع كرد كردن كسم هيچكدوممون عادت نداريم موقع سكس حرف بزنيم و با فشار هايي كه بهش ميووردم بهش فهموندم كه ذره بيشتر فشار بده گفتم كه كيرش گندس ولي چون در طي مدت طولاني يه ذره يه ذره پيش رفتيم كسم قشنگ ميتونست كه اونو تو خودش جا بده يه ذره كه گذشت ديگه كم كم داشت آبش ميومد و من اون كاري رو كه هميشه دوس داشتم امتحانش كنم رو انجام دادم البته خيلي خوشم نيومد اونم اين بود كه تو صورت و دهنم جق بزنه همين كارو كرد ولي سعي كرد كه روي گونه هام بريزه يعني توي دهن و چشام نپاشه خلاصه صورتمو كه تميز كرديم رفتيم روي رخت خواب و واقعا بهترين خواب زندگيمو تجربه كردم ممنون از اينكه داستان منو خوندين و البته ببخشيد از اينكه جزئيات زيادي يادم نبود تازه تا همينجاشم بعضي چيزا با شك گفتم.
نوشته: پریسا
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#887
Posted: 21 Aug 2015 13:15
رام کردن دختر سرکش
اين داستان خيلي وقت پيش اتفاق افتاده و اصل مطلب در مورد رابطه من و دختر عمومه که اولش تحويلم نميگرفت. اين وسط پسر عموم هم يه نقشي داره و خلاصه بي نصيب نميمونه.
همه مون نوجوون بوديم: سن احساسات و فکر کردن با مغزهائي که همه چي رو به شکل کس و کير و کون مي بينه.
وقتي مادر بزرگم از دنيا رفت مجبور شديم اسباب بکشيم خونه اونا چون پدربزرگ هيچ رقم حاضر نبود بره پيش کسي. آدم خوبي بود. تنها عيبش اين بود که شبا خوابش نمی برد و تلويزيون روشن ميکرد و چون گوشش سنگين بود صداشو تا ته واز ميکرد و نميذاشت بخوابيم. بابام مجبور شد يه سري قرص خواب مرد افکن بگيره به اسم ويتامين شبي يکي بخوردش بده تا بتونيم بخوابيم.
هنوز درست جا نيفتاده بوديم که سر و کله عموم هم پيدا شد با زنش و دخترش و پسرش که هم سن و سال ما بودن. لابد ترسيده بودن بابام خونه رو تنهايي صاحب بشه. دختر عموم فقط چند ماهی از من بزرگتر بود و خيلي مغرور که هيچ رقم تحويلم نميگرفت. قر و غمزه زیاد میومد. جلوی ما موهاشو میریخت تو صورتش که مثلا پشت گردنش هوا بخوره خنک شه اونوقت از لای موهاش نکاه میکرد که ما نگاهش میکنیم یا نه. یا تو هال یه جوری راه میرفت که باسنش تکون بخوره که دلم آب میشد. ولی بلد نبودم چطوري باهاش ارتباط برقرار کنم. بیشتر گند میزدم و کار خرابتر میشد.
دنبال فرصت بودم که پر و پاچه شو ديد بزنم به عنوان سوژه جق. يه دفعه که دورهم نشسته بوديم ورق بازی يه تيکه نون سوخته انداختم وسط داد زدم: سوسک، سوسک! از ترس لنگاشو بلند کرد و تونستم زیر دامنشو شو ديد بزنم و همونجا شيطون تو گوشم گفت: امير تو بايد محتويات شورتشم تبرک کني! اما چطوری؟ با زبون خوش که نمیشد. با زور هم که اصلا. شاید موقعی که خوابه بشه کاری کرد. نه، اینم نمیشه، بیدار میشه و آبرو ریزی. . . بالاخره نقشه کشيدم با قرصاي بابابزرگ همه رو بخوابونم و برم سراغ مريم شاید بشه کاری کرد.
يه شب که مامور شدم براي شام دوغ آماده کنم ده تا قرص خواب انداختم تو پارچ دوغ. فلفل و نعناش هم زیاد کردم که معلوم نشه. مزه شو تست کردم چیزی معلوم نبود. سر سفره مواظب بودم همه دوغشونو بخورن. واسه دختر عمو و پسر عموم بیشتر دوغ ریختم تا بهتر نتیجه بگیرم. خودم فقط تظاهر به خوردن کردم.
زودتر از همیشه خوابیدم تا نصفه شب سرحال بیدار شم. ساعت یک با زنگ ساعت زیر بالش از خواب بیدار شدم. بعد از خفه کردن ساعت یه نگاهی به پسر عموم که با هم تو یه اتاق میخوابیدیم انداختم ببینم بیدار شده یا نه. یواش صداش کردم. طاقباز خوابیده بود و واکنشی نداشت. شونش رو آروم تکون دادم دوباره صداش کردم. فقط یکنواخت نفس میکشید. با خودم گفتم دست به کیر و کونش بزنم شاید اونجاها حساستر باشه. این آزمایشا لازم بود تا وقتی سراغ مریم میرم غافلگیر نشم. آروم به کپلش زدم و صداش کردم: منوچ! وقتی خبری نشد از رو پیژامه کیرشو یه کم فشار دادم: منوچ! بازم خبری نشد ولی حس کردم کیر آقا منوچهر تو دستم یه هوا بزرگتر شد. عجب! یعنی آدم تو خوابم تحریک میشه؟ به صورتش خیره شدم تا اگه آثار هشیاری داره برم سراغ جلق خودم و پروژه رو شکست خورده اعلام کنم ولی هیچ نشونه ای از هشیاری نبود. کیرش رو که مرتب قد میکشید فشار میدادم. معلوم بود که شورت پاش نیست. با این که هچوقت به فکر رابطه با پسرا نبودم وسوسه ی عجیبی به پیشروی تحریکم میکرد. دستمو کردم تو پیژامش کیرشو که کامل سیخ شده بود گرفتم. انگار یکی مال خودمو گرفته باشه حس سکسی بهم داد. به نظرم اندازه مال خودم بود حدود ده سانت. میخواستم ببینمش با مال خودم مقایسه کنم. دیگه ترسم ریخته بود. شلوارشو یه کم دادم پائین. چه کیر خوشکلی! یه کم باریکتر و روشنتر از مال من بود. موهاشم کمتر بود. تحریک شده بودم. میل شدیدی داشتم کیرمو یه جائی فرو کنم. البته تا اون موقع بیشتر لای بالش و پتو فرو کرده بودم. یه دفعه هم لا پای یه دختر کوچیک که نزدیک بود آبرو ریزی بشه. بی اختیار دستم رفت طرف کیرم مشغول جلق زدن شدم. وسطای کار بود که یاد پروژه مريم افتادم. شلوار منوچهر رو کشیدم سر جاش و رفتم سمت در اتاق. کلید شو یه چرخ دادم تا باز شد.
بیرون سکوت بود و نور ملایمی که از پنجره هال میومد. نوک پا سمت اتاقی رفتم که خواهرم ومریم میخوابیدند. پشت در صدای گرپ گرپ قلبمو میشنیدم. یک لحظه گفتم از خیرش بگذرم ولی فشار شهوت فتیله ی عقل رو کشیده بود پائین. آهسته دستگیره رو پائین دادم. به آخر که رسید به جلو فشار دادم ولی باز نشد. دوباره و سه باره زور زدم ولی نشد. لعنتی! تو سوراخ قفل نگاه کردم که مایوس کننده بود: در از تو قفل بود و کلید توی قفل. با عصبانیت به اتاقم برگشتم و در رو از تو بستم.
دلخور و اسير شهوتي که به هیچ نتیجه ای نمی رسید جز جلق همیشگی. دستم به طرف کیرم رفت و نگاهم به منوچ که حالا یکوری قوز کرده بود. گفتم اقلا آبمو لای پای این خالی کنم که زیادم داماغ سوخته نباشم. یواش یواش دمرش کردم و با احتیاط شلوارشو کشیدم پائین تا زیر باسنش. اولین باری بود که یه کون لخت رو با خیال راحت میدیدم. لمبراش به هم چسبیده بود و خط زیر باسنش با روناش حالت تحریک کننده ای داشت. شورتمو دادم پائین، زانوهامو گذاشتم دوطرفش تا کیرم میزون شکاف کونش بشه. یه کم فشار دادم ولی لاش نمیرفت. فشار بیشترم فایده نداشت. کیرمو تفی کردم تا رفت لاش. خوش خوشانم شد. مشغول عقب جلو شدم که یه دفه صدائی از طرف در دلمو ریخت. با ترس برگشتم طرف در اتاق که دیدم کلید از جاش در اومده افتاده رو روزنامه که جلوی در بود تا مثلا موکت کثیف نشه. به نظرم باد کولر یا چیز دیگه در رو لرزونده بود و کلید انداخته بود. از رو منوچ بلند شدم. رفتم گوشمو چسبوندم به در ببینم صدائی میاد یانه. خبری نبود. بی خیال شدم که برگردم کارمو تموم کنم که فکرم جرقه زد: با روزنامه میشد کلیدی رو که افتاده روش از زیر در کشید بیرون. به امتحانش می ارزید. دست به کار شدم. شلوار منوچ رو کشیدم بالا، یه مغزی خودکار ورداشتم و با روزنامه رفتم طرف اتاق خواهرم. سکوت بدی بود. خش خش روزنامه که از زیر در میکردم تو رو اعصاب بود. بعد با مغزی خودکار کلیدو فشار دادم تا افتاد زمین. قلبم اومده بود تو گلوم. روزنامه رو آروم کشیدم تا با کلید ظاهر شد. کلید رو ماچ کردم آروم انداختم تو سوراخ. قفل تلقی وا شد. از شدت هیجان داشتم میمردم. با احتیاط کامل در رو واز کردم.
مریم و خواهرم با فاصله یه متری خوابیده بودن و ملافه نصفه نیمه روشون بود. محض احتیاط خواهرمو صدا کردم مطمئن شم بیدار نیستن. در رو از تو قفل کردم و پاورچین رفتم طرف مریم. ملافه رو یواش کنار زدم. منظره رونای سفید و شورت کوچولوئی که نصف کونش ازش بیرون زده بود عقل از سرم پروند وگرنه همونجا میتونستم جلق بزنم و خودمو خلاص کنم. ولی حالا اين کیر راست شده ام بود که تصميم ميگرفت و دستور میداد. دستمو آروم گذاشتم رو کونش که لخت بود. بله، کون لخت مریم که این همه قیافه میگرفت. احساسم مثل پیروزی تو جنگ بود. یه کم صبر کردم. اتفاقی نیفتاد. پر رو شدم و شرو کردم به مالوندن. یه کم از کونش یه کم از روناش. باید شورتشو در میوردم. ریسکش زیاد بود. انگشتمو انداختم زیر کشش یه کم دادم پائین. سخت بود چون شورتش از یه طرف به دشک گیر بود. چند دقیقه ای طول کشید تا کونش کاملا لخت شد. محض تبرک انگشت کشیدم لاش. چه حالی داشت. بعد سر کیرمو مالیدم لای قاچش. اگه ادامه میدادم آبم میومد. ولی دلم کس میخواست. باید تاقبازش میکردم. شورتشو کامل در اوردم. دست انداختم زیر زانواش و آرروم کشيدم بالا تا از حالت یه وری در اومد و تاقباز شد. خیس عرق بودم. لنگاشو یه کم باز کردم. یه کس واقعی با شکافی بسته جلو چشمم بود. بالاش یه کم مو داشت. چند تائی هم رو لباش مو در آورده بود. یه ماه گرفتگی شکل لوبیا طرف راست کسش جلب توجه ميکرد. یه نگاه به صورتش انداختم. اثری از هشیاری نبود. سرمو بردم جلو لبامو چسبوندم به کسش. محشر بود. بوی زنانگی و توده نرم کس آب دهنمو راه انداخته بود. زبونم لای کسش جولون میداد. خدا میدونه چه مدت کسش تو دهنم بود و میک میزدم و لاش زبون میکشیدم. گردنم دیگه خشک شده بود. بلند شدم ببینم دیگه چکار میتونم بکنم. زانو زدم روش کیرمو چسبوندم به کسش. اینقدر خیس بود که راحت رفت لای روناش. سرشو اوردم بالا کشیدم لای چاکش. اولین تماس کیر حسرت کشیده با یک کس واقعي. دنبال سوراخش کیرمو بالا و پائین میکردم ولی پیداش نمیکردم. همونجور به مالوندن کیرم به چاک کسش ادامه دادم. کیرم خیلی حساس شده بود و دیگه نمیتونستم خودمو نگهدارم. آبم ریخت رو کسش. بی حال بلند شدم. کیرم هنوز سفت بود. رفتم بالا سرشو که هنوز ازش آب میچکید مالیدم به لباش. تو دلم گفتم باید آبمو بخوری. چونش رو یه کم کشیدم عقب تا دهنش واز شد. سر کیرمو کردم توش. داغتر از کسش بود ولی دیگه حال نمیداد. باید تعطیلش میکردم. شورتشو که میخواستم بکنم پاش اشتباهی شورت خودمو کردم. اولش دمغ شدم بعد نقشه ای شکل گرفت: فردا براش یه داستان میسازم که اون تو خواب اومده سراغ من و شاید بتونم مجبورش کنم...
برگشتم به اتاق خودم در حالی که کیرم دوباره راست شده بود. منوچ همونطوری که ولش کرده بودم خوابیده بود. فکر این که بزارم لای کونش آب بدم زیاد حال نمیداد. دلم سوراخ میخواست ولی اگه میکردمش حتما بیدار میشد. بازم نقشه: منوچ رو کم کم قل دادم طرف رختخواب خودم. شلوارشو در اوردم و یه وریش کردم. کیرشو مالیدم تا راست شد. پشتمو کردم بهش کیرشو گذاشتم لای پاهام و سرشو محکم مشت کردم. با دست دیگم از رونش اونقد وشکون گرفتم و صداش کردم تا بعد از یکی دو دقیقه بالاخره بیدار شد. گیج گیج بود. گفتم: حالا دیگه تو خواب ترتیب ما رو میدی ناکس.
کیرشو که محکم گرفته بودم طوری ول کردم که انگار از تو کونم در میاد. گفت: چي شده، چه خبره. گفتم: تو باید بگی گیرت با کون من چیکار داره، ناجنس. فردا به همه میگم.
با زاری گفت من که خواب بودم نمیدونم چی شده. گفتم: ولی انگار کیرت بیدار بوده، بیخود خودتو نزن به اون راه. فقط یه راه داره که به همه نگم: منم تلافی کنم تا بی حساب شیم. زودباش حوصله ندارم.
بالاخره راضی شد. دمر خوابید. کیرمو تف زدم روش خوابیدم و سعی کردم بکنم تو کونش. ولی توش نمیرفت. گفتم کونشو بده بالا. حالا سوراخشو میدیدم. دوباره تفکاری کردم و سرشو با سوراخش میزون کردم. یه کم که فشار دادم آخش در اومد. گفتم: جیک نزن، من صدام در نيومد پس تو هم ميتوني تحمل کنی. اونقد فشار دادم تا سرش رفت تو. خودشو جمع کرد و التماس که درش بیارم. گفتم، باشه زود تمومش میکنم ولی باید بزاری آبش بیاد تا تموم شه. ساکت شد و با خیال راحت به کارم ادامه دادم. تا ته میکردم توش تا کونش به شکمم بخوره که خیلی کیف داشت. بعد یواش یواش میکشیدم بیرون دوباره میکردم توش. بیشترین کیفش موقعی بود که سرش میخواست بره تو و اون خودشو جمع میکرد. چند دقیقه ای تلمبه زدم تا آبم اومد. بعد با کیرش بازی کردم تا آب اونم بیاد زیاد ناراضی نباشه. از روش که بلند میشدم گفتم: خوب حال کردی ها. از شوک اوليه در اومده بود و منم امیدوار بودم که اگه با خواهرش به جائی نرسم این لنگه کفش تو بیابون نعمته.
روز بعد مریم رو تنها گیر اوردم. گفتم: دیشب خوب خوابیدِي، خوش گذشت؟ گفت: منظورت چیه؟ گفتم: امانتی ما رو نمیخوای پس بدی؟ گفت: کدوم امانتی؟ گفتم خودتو به کوچه علی چپ نزن، همون شورتی رو میگم که دیشب از بس هول بودی اشتباهی پوشیدی؟ منم مجبور شدم شورت تو رو پام کنم. شلوارمو دادم پائین تا شورت خودشو پام ببینه. با عصبانیت گفت: پسره هیز، لباس من پيش تو چیکار ميکنه، بزار به مامانت بگم تا حالتو جا بیاره.
نقشه ام نگرفته بود و داشتم تو درد سرم میفتادم. باید یه راهی پیدا میکردم. گفتم: باشه، تو هر چی دلت میخواد برو بگو. منم قضیه رو به همه میگم که دیشب اومدی تو اتاق من که خواب بودم. شلوارمو کشیدی پائین کیرمو اونقدر خوردی تا بيدار شدم ولي از ترس خودمو زدم به خواب چون میترسیدم آبرو ریزی بشه. بعدشم نشستی رو کیرکم اینقدر کستو مالیدی بهش تا آبت اومد. نشونیش هم این که شورتت رو با من عوض کردی که لابد به یاد کیرم باهاش حال کنی. نشونی دیگش هم این که يه ماه گرفتگی رو کست هست که شکل لوبیاست.
خودم از پرروئی خودم و به زبون اوردن اسم کیر و کس جلوی مریم متعجب بودم. ولی چاره ای نداشتم جز زدن به سیم آخر. مریم یه کم شل شده بود ولی هنوز تسلیم نشده بود. گفت: اینا همش مزخرفه. گفتم: باشه، حالا می بینیم کی مزخرف میگه.
با صدای بلند منوچهر رو صدا کردم در حالی که میدونستم اونطرفا نیست. گفتم: جلوی خودت همه چی رو بهش میگم. گفت: خفه شو کثافت،...نه صبر کن ببينم.
معلوم بود گیج شده و نمیدونه چیکار کنه. از فرصت استفاده کردم و گفتم: چیز زیادی نمیخوام، فقط یه دفه دیگه همون برنامه رو تکرار کن. بعد از نهار که همه میخوابن تو زیر زمین، فقط پنج دقيقه، قبول؟ قول میدم دیگه چیزی ازت نخوام تازه تو هم که دوست داری. بخدا من آدم بدی نیستم، خودت منو به هوس انداختی. راستی شورتم هنوز پاته؟ میشه ببینم؟
یه لحظه دامنشو زد بالا و شورت دیگه ای که پاش بود رو نشونم داد و گفت: نه خیر، مال خودم پامه، مال تو رو انداختم تو رخت چرکا.
برای بعد از ظهر همه چی ردیف بود. بزرگترا یا سر کار بودن یا خواب، میموند منوچهر که اونم فرستادم دنبال نخود سیاه: پول دادم دوچرخه رو ببره نوارپیچی که يکي دو ساعتی طول میکشید.
تو زیر زمین دل تو دلم نبود که مریم اومد. سلام کردم و دستشو گرفتم: ببین، اگه راضی نیستی ... گفت: معلومه که راضي نيستم ولي معامله کردیم دیگه. تو هم که به این سادگی دس وردار نیستی. مجبورم دیگه. گفتم: قربون مرامت.
دستامو دور گردنش حلقه کردم و یه بوس کوچولو به لپش چسبوندم. بعد سرمو گذاشتم رو سینش گفتم: بذار ببینم قلبت چی میگه. ولی هدفم سینه نرمش بود که بدون سوتین از رو پیرن حسش میکردم. در حالیکه دستشو گذاشته بود رو سرم که دورم کنه گفت: از کی تا حالا اینقده رمانتیک شدی؟
دستامو بردم پائین و باسنش رو لمس کردم. دامنشو کشیدم بالا و روناشو نوازش کردم تا رسیدم به کونش که شورتی بهش نبود. دست کشیدم لاش و کفتم: چیزی نپوشیدی؟ گفت: بعدش اونی که پیشت مونده میکنم پام. دستمو اوردم جلو کسشو مالوندم. انگشتمو که لاش کشیدم حالم خراب شد. دکمه پيرنشو واز کردم. سینه هاش بزرگ نبود ولی نوکشون برجسته بود. تو مشتم گرفتم و شرو کردم به مکیدن. کیرمو در اوردم گذاشتم لاي پاهاش و به کسش مالیدم. مقاومتي که نميکردهيچي، همکاري هم ميکرد. شاید واسه اينکه زودتر کار تموم شه. لبامون رفته بود تو هم، دستای اون دور کمرم منو میکشید طرف خودش. منم باسنشو گرفته بودم و کسشو به کیرم فشار میدادم. پاهام سست شده بود و باید دراز میکشیدیم. ولو شديم تو بغل هم. در گوشش گفتم: میخوام خوراک لوبیا بخورم. خندش گرفت و گفت: یه دونه بیشتر ندارم. گفتم همون برام بسه. عوضش یه پرس سوسیس بهت میدم که بي حساب شیم. گفت: این زبونو از کجا اوردی؟ گفتم اونش مهم نیست، حالا ببین کجاها میره. همين شوخیا باعث شد اونم يخش آب شه.
کیرمو گرفت تو دستش و محکم فشارش داد و گفت: انگار سوسیست آماده خوردنه. بی معطلی کرد تو دهنش حالا بخور کی نخور. با موهاش بازی میکردم و هنوز باورم نمیشد تا اینجا تونسته باشم پیش برم. بعد نشست رو کیرم و گفت: همینو میخواستی دیگه. هی کسشو میمالوند به کیرم، عقب و جلو، چپ و راست، با تموم وزنش. سینه هاش افتاده بود بیرون و دلم میخواست بخورمشون. سرمو اوردم بالا گفتم بزار دهنم. چه حالی میداد. یهو موهامو چنگ زد و طوری کسشو به کیرم فشار داد که گفتم الان تخمام میترکه. یه دقیقه بی حرکت موند که فهمیدم یه سری ارضا شده. از حس آب دادن اون آب خودمم اومد. شکمم شده بود دریاچه. خودمونو تمیز کردیم. دلم میخواست بکنم تو کسش. جامونو عوض کردیم. خوابیدم روش کیرمو انداختم لاي کسش و فشار دادم که لیز خورد رفت بين روناش. سعی کردم با دست میزون سوراخش کنم که گفت چکار میکنی؟ گفتم میخوام بکنم توش. گفت مگه خل شدی!
کیرمو گذاشت روکسش و گفت همینجا خوبه و کمرمو گرفت و فشار داد به خودش. لب تو لب شدیم و خودمونو بهم میمالوندیم. داشتم ارضا میشدم که منوچهر صدام زد. حالم گرفته شد. خوشبختانه در رو از تو بسته بودیم. مالوندنو ادامه دادم تا آبم اومد. مریم گفت خب بی حساب شدیم و خلاص. فوری بلند شدیم و طوری که کسی نفهمه از انباری زدیم بیرون. معلوم شد دوچرخه سازی بسته بوده.
حرف آخر مریم که گفت دیگه بی حساب شدیم یه آب سردی بود رو تنم و همش فکر میکردم این رابطه چطور ادامه پیدا میکنه.
شب منوچهر گفت: امشب بده بستون نداریم؟ گفتم انگار بهت مزه کرده. گفت: راستش آره ولی دیشب من تو خواب بودم و چیزی نفهمیدم میخوام تو بیداری باشه. گفتم حالشو ندارم. گفت من حالت میارم. تا به خودم بجنبم کیرم تو دستش بود و مالید تا راست شد. گفت: دیدی حالشو داری. اول تو بکن بعد من. بلافاصله دمر شد و شلوارشو داد پائین. گفتم نه از به پشت بخواب. با تعجب تاقباز شد. گفتم: هوس کس کردم خانوم، پاهاتو بده بالا تا سوراخت بیاد جلو کیرم. تف زدم و اینقدر فشار دادم تا سرش رفت تو. گفتم: چه کس تنگی و چشامو بستم و کس سفید مریم رو مجسم کردم که دارم میکنم. چنگ انداختم به پستوناش که آخش در اومد. گفتم: پاهاتو و حلقه کن به کمرم و حرفم نزن تا آبم بیاد. تا ته میچپوندم توش و درش میوردم و دوباره از اول میکردم. دفعه آخر روش خوابیدم و محکم فشار دادم تا قطره آخر آبم خالی شد تو کس خیالی مریم.
اون روش سنتی رو ترجیح میداد. براش قنبل کردم تا کارشو بکنه. تا وقتي توش نکرده بود خوب بود ولي بعدش درد داشت البته نه زياد شاید چون کیرش کلفت نبود. در هر صورت اصلا حال نميداد. تازه رون شده بود و دردش رفته بود که آبش اومد و از شرش خلاص شدم. اين دومين و آخرين کون کونک بازي بود که کلا تجربه کردم.
مریم دیگه پا نمیداد. یه دفعه که خیلی اصرار کردم گفت فقط دلش ميخواد بدونه شب اول چجوری بوده و چرا اون هيچي يادش نمياد. گفتم باشه میگم ولی به شرط خوراک لوبيا، وگرنه نميگم.
تو زير زمين داستاني رو که قبلا سر هم کرده بودم براش تعريف کردم: من تو رو خيلي دوست دارم و دلم ميخواست با هم باشيم ولي تو باهام سرد بودي واسه همين تصميم گرفتم با تجاوز بهت ازت انتقام بگيرم. شبونه اومدم تو اتاقت ولي صورت معصومانه تو رو که ديدم اروم خوابيده بودي پشيمون شدم و به خودم گفتم آدم به کسي که دوست داره آسيب نمي رسونه. پيشونيت رو بوس کردم و توِ گوشت گفتم: تو رو خدا با من مهربون باش، آدم با کسي که دوستش داره اينقدر بد تا نمي کنه. نیم ساعت بعدش تو اومدي سراغم، حال عجيبي داشتي، چشات بيشتر بسته بود تا واز. جرئت نداشتم هیچ کاری بکنم. مثل آدم آهني باهام عشقبازي کردي و رفتي.
نقشه ام گرفته بود چون برخوردش عوض شد. بهم گفت که فکر نميکرده من اصلا احساسي داشته باشم. براي بعد از ظهر قرار گذاشتيم. زير زمين که رفتيم. نميدونستيم از کجا شروع کنيم. همديگه رو بغل کرديم و پائين تنه هامون رو به هم چسبونديم. لب داديم و لب گرفتيم و گردن و سينه خورديم و دستامون تو سر و سينه و کون و کپل رفت و آمد ميکردند. دستم راهشو زير دامن و تو شورتش پيدا کرده بود و آمادگي خوراک لوبیا رو مي سنجيد. گفتم: روصندلي يا رو فرش؟ خودش رو فرش تاقباز خوابيد. دامنش رو آروم آروم بالا زدم تا روناي سفيدش کم کم معلوم بشن. دوست داشتم مخصوصا طولش بدم تا بيشتر کيف کنيم. پاهاشو نوازش ميکردم و ميرفتم بالا تا به شورتش رسيدم. برجستگي لباي کسش از رو شورت هم هوس انگيز بود. با لبام گرفتمشون و يه کم فشار دادم. يه نفس عميق کشيدم تا هرچي بوي کسه بکشم تو سينه ام. شورتش رو کم کم پايين کشيدم. عجب کسي در انتظارم بود: صاف و صوف و بدون مو. همون چند تار مو رو هم برداشته بود. گفت که با تيغ نزده، با موچين برداشته تا بعدا سيخ سيخ نشه. اين دخترا چه رمز و رموزی دارن ها! کسشو به رگبار بوسه بستم، از بالا تا پايين. چوچولش يه کم از اون لا زده بود بيرون. بين لبام گرفتم يه کم خوردمش. اون موقع نميدونستم اونجا حساسترين نقطه تحريک دختراست. با اين که کار سختي بود خودمو از کسش دور کردم و رفتم سراغ سينه هاش تا عشقبازيمون طولاني تر بشه. با سابقه اي که از مريم داشتم ميترسيدم که این آخرين بار باشه. دکمه هاي پيرهنشو يکي يکي باز کردم تا سينه هاش افتاد بيرون. با کف دست نوازششون کردم. از چپ به راست، از راست به چپ و از بالا به پايين و برعکس. حس ميکردم نوکشون هی بزرگتر و سفت تر میشه. سينه راستش رو مشت کردم و صورتم رو گذاشتم رو سينه چپش تا صداي قلبشو بشنوم. نرم و پر حرارت بود و چقدر تحريک کننده و تنها چيزي که نشنيدم صداي قلب بود.
ديگه طاقت نداشتم. بعد از يک لب جانانه به پايين تنه کوچ کردم. خودم پاهاشو دادم بالا و با تمام دهن به تمام کسش هجوم بردم. ميخواستم همش و هميشه تو دهنم باشه. کسشو تکه تکه ميخوردم مي مکيدم و ميليسيدم و لاش زبون ميکشيدم. وقتي به چوچولش ميرسيدم ناله اش در ميومد و کپلشو بالا ميداد و تشويقم ميکرد اونجاشو بيشتر بخورم. ولي بيشتر دلم ميخواست زبونمو بکنم تو سوراخش. کار سختي بود چون بايد خيلي پايين ميرفتم و گردنم خسته و خشک ميشد. کنارش دراز کشيدم و گفتم: حالا تو بشين پشت فرمون!
مريم کيرمو آزاد کرد، يه کم از سرش خورد و بعد با کسي که خيس و لغزنده شده بود و با تموم وزنش روش نشست. با حرکات دايره اي و عقب و جلو رفتن خيلي زود به اوج تحريک رسيد و چنان فشاري وارد کرد که از تحمل من هم خارج بود تقريبا همزمان ارضا شديم. يکي دو دقيقه روم دراز کشيد و همديگه رو نوازش کرديم تا دوباره روبراه شديم. يه کم با کيرم بازي کرد تا دوباره شق و رق شد. کسشو باش ميزون کرد تا سرش بره تو سوراخش. فشار و گرماي مجرای تنگش تحريک کننده بود. از حالت چشام انگار فهميد که خوش خوشانم شده. بهم گفت فقط مواظب باشم توش آب ندم. در امتداد کيرم یواش یواش بالا و پايين ميرفت و هر دفعه عمق بيشتري رو تجربه ميکرديم تا وقتي که کامل رو بدنم نشست و همه ي کيرم توي کسش بود. ماهیچه های کسش دور کيرم قفل شدند. با اين که يه دفه آب داده بودم نميتونستم خودمو نگهدارم. "داره مياد، داره مياد." اين تنها چيزي بود که تونستم بگم و مريم بلافاصله خودشو بالا کشيد. کيرم که از کسش در اومد دوباره روم نشست و با هم ارضا شديم.
هيچوقت نفهميدم اون باکره بوده يا نه. حدسم بيشتر اينه که قبلا يه کارايي کرده بوده، خود ارضايي با چيزي يا شايدم با کسی باتجربه تر از من. رابطه ما تا وقتي پيش ما بودن ادامه داشت که البته چند ماهي بيشتر نبود. وقتي که خيلي صميمي شديم داستان واقعي شب کذایی رو براش گفتم، البته با سانسور قسمت منوچهرش. يادمه که بازومو محکم گاز گرفت ولي دوستيمون بهم نخورد.
این تجربه تو رابطه های بعدی خیلی به دردم خورد چون با مریم بود که فهمیدم بدون ارتباط عاطفی رابطه سکسی اگرم جور بشه معنی و مزه ای نداره.
نوشته: bj
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#888
Posted: 21 Aug 2015 13:31
چطور دختر خاله عزیز دوست دخترم شد
سلام.امیر هستم الان 26 سالمه .اولین سکس من با دختر خاله بر میگرده به چند سال پیش.همیشه نگاش تنمو به لرزه در می اورد.ولی هر 2مون خجالت میکشیدیم چیزی در مورد سکس بهم بگیم.تا اینکه یه روز که عروسی دختر عمه من بود.از اونجایی که دختر خالم تنبل بود مجبور بود تابستون واسه امتحانات درسهای افتادش بره مدرسه.نمیدونم چی شد که بهم گفت داری میری منو تا مدرسم برسون.منم که از خدا خواسته.همه سرشون گرم عروسی بود که منم با ماشین خواستم برسونمش.گفتم دلو بزنم به دریا بهش بگم که............ولی تو ذهنم نبود که چطوری شروع کنم.فقط مطمئن بودم که اونم دلش با منه.با اینکه میترسیدم سر صحبتو وا کردم.اول در مورد دختر همسایمون که کلی امار داره صحبت کردم.همه از رابطه اون با پسرهای همسایه با خبر بودن.داشتم در موردش صحبت میکردم که دختر خاله گفت با اینکه بهتون حال میده پس چرا ابروشو همه جا میبرین و اسمش تو دهن همه هستش.منم حقیقتو گفتم تا بتونه بهم اعتماد کنه.گفتم اون خودش دهن لقه ودوست داره همه بدونن و واسه همین من دیگه باهاش کاری ندارم.گرم صحبت بودیم که بهش گفتم از این به بعد میخوام با تو باشم.البته با 1000ترس و دلهره گفتم.از تو اینه نگاش کردم دیدم اونم از خجالت سرخ شده.یه مکث کردم گفتم نظرت چیه؟برگشت گفت میخوای میخای منم مثل دختر همسایتون تو دهن همه بیفتم.صحبتشو قطع کردم گفتم این چه حرفیه.دیوونه شدی.ارزشتو واسم بیشتر از این حرفاست.در ضمن تو دختر خالم هستی واسه چی باید این کارو بکنم.بعدشم اون دختره خودش بی ابرو بود.بعد یکمی جدی شدم گفتم بازم هرطور دوست داری.بعد با خنده یه جوری بهم فهموند که اونم ok داده.بهش گفتم اگه دوست داری میتونیم از همین حالا شروع کنیم.گفت نه من کلاسم دیر شده .منم که تو دلم اون سینه هاشو که تقریبا بزرگ بود تصور میکردم اصرار زیاد کردم تا اینکه قبول کرد ولی به شرط اینکه زودتر تموم شه و به کلاس دومش برسه.منم کلید خونه ابجیم همیشه دستم بود رفتم اونجا.
تعجب کردم چرا ازم نپرسید چرا خونه خالی؟چرا اونجا؟فهمیدم اونم پایه هر کاری هست.رفتیم تو خونه .نگاش کردم اینقدر خجالت کشیده بود همرنگ لبو شده بود.منم واسه اینکه رو قولم باشم زودی دست بکار شدم.از روبرو که خجالت میکشیدم.از پشت بغلش کردم با دستم محکم سینهاشو که خیلی دوست داشتم محکم گرفتم.کلی از روی مانتوش مالشش دادم دیدم داره شهوتی میشه منم خوشم اومد بکارم ادامه دادم.با این شرایط بازم خجالت میکشیدم باهاش چشم تو چشم بشم..از پشت اروم اروم دکمه های مانتوشو باز کردم از تنش در اوردم.دوباره سینهاشو گرفتم.کلی مالش دادم یادم نیست که تی شرتش چه رنگی بود اونم از تنش در اوردم.دیگه کیرم شق شق بود داشت شلوارمو پاره میکرد.گفتم میشه دراز بکشی .اونم دراز کشید ولی با دستش جلوی چشماشو گرفت گفت سرم داره گیج میره........... فکر کنم واسه اولین بارش بود و از شهوت زیاد اینطوری شده بود. سوتینشو در اوردم .منم که عاشق سینه و سینه خوردن هستم .اینقدر خوردم که نگو نپرس.جدی جدی سینه هاشم واقعا خودنی بود.سینه هاش نسبت به سنش که 14 سالش بود درشت بود.دیگه اخ و واخش در اومده بود .محکم سرمو گرفته بود و موهامو میکشید.دیدم داره داغ میکنه گفتم برگرد به پشت. سریع برگشت.منم زودی شلوار و شرتشو دراوردم.چون منم کم تجربه بودم اونم که اولین بارش بود.بساط ساک زنی در کار نبود.منم که از کس لیسی بدم میاد.فقط از روی شرط مالش دادم.خودم یه تفی به کیره زدمو. انداخم لاپاش.یکمی لاپایی زدم.این دفعه کیرمو انداختم تو کونش یه اخ اخ راه انداختو محکم فرش خونه رو چنگ زده بود ولی از خجالت دیگه نگفت درش بیار.منم که پرو شدم تا ته میکردم توش.داشتم تلمبه میزدم که متوجه شدم که ابم داره میاد.ریختم تو کونش.همینطوری چند دقیقه ای روش خوابیدم.بلان که شدم تا کیرمو تمیزش کنم.خیلی جدی بهم گفت خیلی نامردی عوضی.منم شوکه شدم پرسیدم چرا؟چیزی نگفت.فکر کنم از سکس با من عذاب وجدان داشت که چرا این کارو کرده.منم دیگه کشش ندادم و چیزی نگفتم.بلند شد لباساشو پوشید رفتیم تو ماشین که برسونمش.فقط گفت فکر کنم دیرم شده منم گفتم سریعتر میرم که برسونمت.خلاصه رسیدیم مدرسش بهم گفت خداحافظ.منم ازش تشکر کردم و بای کردم تا بعد از ظهر اون روز تو فکر حرفش بودم که چرا بهم گفت نامرد.راستش بخوای ناراحت شده بودم.از کلاسش که اومد میخواست بره عروسی .تو راه همو دیدیم.با خنده اومد جلو گفت.چطوری بچه خوشکل.من تعجب کردم این چرا هی مدل حرف زدنش عوض میشه.خلاصه به هم خیلی خیلی نزدیک شدیم .دوباره همون شب عروسی پشت حیاط خلوت خونمون یه دست دیگه کردمش.ولی این دفعه دیگه حرف از نامردو نامردی نداشت.این سکسامون اینقدر ادمه داشت.تا6ماه پیش که نامزد کرد.تو این مدت که تقریبا 5سال طول کشید تو خونه ما.خونه اونا.تو ماشین.تو جنگل و................هر جایی که موقعیتش بود سکس کردیم ولی حرفه ای تر .دوران خوبی بود ولی حیف که تموم شد.درسته داستانم زیاد شهوت انگیز نبود ولی راست راست بود.من عاشق دوستیهای بلند مدتم.
نوشته: امیر
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#889
Posted: 21 Aug 2015 13:32
مهسا و فامیل دور مامان
-مهسا؛مهسا
- بله مامان
- من دارم میرم بیرون کاری دارم ؛ آقای کریمی رو میشناسی؟
-نه .
- یادته نوروز خونه خانم جون بودیم همه فامیل جمع بودن؟
- آره
-یه آقاهه بود پیش داییت نشسته بود تو کار ساخت و ساز و اینا .
-آهان یادم اومد . همونی که بچه دار نمی شد ؛ زنش طلاق گرفت؟
- آره ؛ قراره بیاد اینجا راجع به مشارکت در ساخت اینجا صحبت کنیم .
آخه پدرم چند سال پیش فوت کرده بود و یه خونه ویلایی و یه مغازه برای من و مادرم به جا گذاشت که از محل کرایه مغازه زندگیمونو میچرخوندیم و تو اون خونه زندگی میکردیم .
-خب؟
- اگه احیانا اومد و من هنوز نیومده بودم یه زنگ بهم بزن زود خودمو میرسونم . ازش پذیرایی کن تا بیام .
-باشه چشم.
- خداحافظ .
- خدا حافظ.
تعطیلات تابستونی دبیرستان بود و هوا خیلی گرم. از اونجایی که مامانم خیلی مواظبم هست به ندرت منو تنها میذاره و اصلا نمی ذاره تنها برم بیرون و یا توی مهمونی ها لباس چسبون و یا لختی بپوشم .منم همیشه توی مهمونی ها وقتی میدیدم بقیه دخترا چه جور لباسا یی می پوشن و یا حتی دخترای بزرگتر مشروب میخورن ؛ این مسئله برام عقده شده بود .چون همش فکر میکردم دیگه بزرگ شدم و خودم باید در مورد لباس پوشیدنم تصمیم بگیرم . برای همین هم موقعیت رو مناسب دیدم تا مامانم نیست می تونستم جلوی یه مهمان لباسی که دلم میخواد رو بپوشم. رفتم سر دراور اتاقم و یه تاپ نیم تنه سبز چسبون با یه شلوارک کوتاه چسبون زرد که خیلی دوستشون داشتم برداشتم . شروع به در آوردن لباسهای تو خونه ای کردم و لخت شدم حتی شورت و سوتینم رو هم در آوردم. توی آیینه شروع کردم به بر انداز کردن خودم . دختری با قد کشیده ؛پوست سفید و صاف ؛ گردنی کشیده ؛ صورت گرد و بینی عروسکی ؛موهای بلند قهوه ای و صاف ؛ باسن گرد و برجسته و سینه های کو چولو و گرد که همیشه از کوچیک بودنشون پیش مامانم شکایت میکردم . مامانم هم همیشه میگفت نگران نباش یواش یواش بزرگ میشه ؛ الانشم خیلی به هیکلت میاد . مدلهای مانکن روی کت واک رو ببین همشون هم هیکل تو هستن . از دوستام شنیده بودم هر چقدر سینه ها بیشتر مالیده شن بزرگتر میشن . برا همین هم شروع کردم به مالیدن سینه هام .میمالیدم و خوشم میومد نوک کوچولوی قهوه ای روشن اونا زده بیرون باهاشون بازی میکردم و کیف میکردم . در همین حین صدای زنگ خونه به صدا در اومد . هول شدم و سریع لباسای تو خونه رو مچاله کردم و چپوندم توی کشو دراور و تاپ و شلوارکو بدون شورت و سوتین پوشیدم . یه بار دیگه خودمو تو آیینه نیگا کردم و دیدم نوک سینه هام زده بیرون و تابلوئه . قصد تو رفتن هم نداره از طرف دیگه برجستگی و چاک کوسم کاملا از روی شلوارک معلومه. خودم خیلی خجالت کشیدم و دیدم اینجوری اصلا نمی شه . از طرف دیگه زنگ خونه هم ول کن نبود دیگه وقتی برای عوض کردنشون نبود . به همین خاطر چادر دم دستی رو ور داشتم و روی دوشم انداختم و رفتم در رو باز کردم . آقای کریمی پشت در بود . آقایی حدودا چهل تا چهل و پنج ساله خوشتیپ و خوش هیکل (تقریبا متوسط رو به درشت) .
- سلام
- سلام
- بفرمایید تو.
- ممنون .مادر تشریف دارن ؟
- نه رفتن بیرون الانه ها بر می گردن ولی گفتن شما اومدید ؛ تشریف داشته باشید تا بیان. از جلوی در رفتم کنار تا بیاد تو . از کنارم که رد شد بوی عطرش توی بینی ام پیچید ؛ فوق العاده بود .همینجوری که جلو می رفت منم از پشتش میرفتم داشتم بر اندازش میکردم مو های جو گندمی اون حسابی به دل می نشست لباساشم معلوم بود مارک و گرونقیمته . کلا آدم با کلاسی بود که از فامیلای دور مامانمه خلاصه وارد هال شد و تعارفش کردم روی کاناپه بشینه . خودمم رفتم تو آشپزخونه تا شربت بیارم زیر چشمی میپاییدمش که همین جوری با چشماش دنبالم میکرد. وقتی وارد آشپزخونه شدم تازه متوجه شدم تاپ و شلوارکم با اون رنگای جیغ به وضوح از زیر چادر مشخصه ؛ ولی دیگه دیر شده بود و کاری نمی تونستم بکنم شربتو تو سینی گذاشتم و رفتم تو هال موقع تعارف کردن یه لحظه چادر از روی دوشم افتاد ؛ تا شربت و از سینی بر داره و من سینی رو بذارم رو میز و دوباره چادر رو بکشم رو دوشم ؛ دیدم که محو تماشای هیکل من شده و داره با ولع دید میزنه ؛ از این که مورد توجه واقع شدم خوشم اومده بود . به همین خاطر روی مبل روبرویی اون نشستم و گاه گداری به هوای مرتب کردن چادر لاشو باز میکردم تا بیشتر جلب توجه کنم.
- ماشا الله هزار ماشا لله خیلی بزرگ شدی . حسابی واسه خودت خانمی شدی .
- مرسی شما لطف دارید . وهمینجوری مرتب از من تعریف میکرد. چون تا حالا همه به چشم بچه بهم نگاه میکردن ؛ حسابی خر کیف شده بودم.منم که میدیدم اینطوریاست هی می خواستم خودم بیشتر نشون بدم ؛ پس سرعت باز و بسته کردن چادر رو بیشتر و مدتشو طولانی تر می کردم .
- می خوای تا مامانت میاد گوشه و کنار خونه رو بهم نشون بدی ؟
- البته ؛ چرا که نه . پا شدم و اونم پشت سر من پا شد .من جلو میرفتم و اونم پشت سرم . جاهای مختلف خونه رو نشونش میدادم و میرفتیم .بعضی جاها می ایستادم تا توضیحی بدم اونم از پشت خیلی نزدیک به من می ایستاد ؛ طوری که گرمای نفسش رو پشت گردنم احساس میکردم . تا رسیدیم به اتاق من .
- پس اتاق پرنسس خانم اینجاست .
- ببخشید که به هم ریختس.
- نه اتفاقا خیلی هم خوب و شیکه ؛ معلومه علاوه بر خوشگلی ؛ کد بانو هم هستی . منم هر لحظه بیشتر خر کیف میشدم و روم بیشتر باز میشد . دیگه چادر از دوشم افتاده بود و با دست دور کمرم نگه داشته بودم . البته دروغ چرا یه حس هایی هم بهم دست داده بود . تو یه خونه یه دختر با یه مرد که مرتب ازش تعریف و تمجید میکنه طبیعیه دیگه . به هین خاطر رفتم رو تختم نشستم و کلا چادر رو ول کردم .اونم بی رو در بایستی اومد و کنار من نشست .
- خوب دختر خانم با این کمالات ؛ حتما تو پسرای محل کلی کشته و مرده داره .
- ای بابا کی آخه منو نگاه میکنه .
- دوست پسر مسر چی ؟ چند تا داری ؟
- هیچی به خدا . حالا خالی می بستما . راستش یه دوس پسر داشتم که فقط با هم اس بازی میکردیم . البته یکی دو بار هم از کلاس زبان جیم شده بودم و خونشون رفته بودم . ولی احمق تا بخواد ناز منو بخوابونه و لختم کنه ؛ خودشو خراب میکرد و همه چی تموم میشد.
- مگه میشه خالی نبند . تو الان حتما ده تا بی اف داری شیطون . اینو گفت و لپم رو کشید. منم خنده ای کردم و گفتم :
- نه به خدا . اونم که دید خندیدم نزدیکتر شد و دستش رو انداخت رو دوشم .
- من به مامانت هیچی نمی گم کلک راستشو بگو بلا.
- نه به خدا ندارم
- تا حالا چی ؟ داشتی ؟
- نه والله نداشتم.
- پس تا حالا آلت مردونه رو از نزدیک ندیدی؟ از خجالت سرخ شده بودم . دستام خیس عرق شده بود. سرمم انداخته بودم پایین . اونم که دید اینجوریه اون یکی دستشو گذاشت رو دستام و شروع کرد به نوازش کردن .
- ببین این موضوع یه موضوع خیلی طبیعیه .خجالت نداره . بالاخره باید باهاش آشنا بشی دیگه. بعد دست چپم رو بی هوا بلند کرد و برد سمت شلوارش . میخواستم دستمو بکشم ولی زورم بهش نمی رسید . دستم رو رسونده بود به کیرش و روی اون فشار میداد . دیگه حسابی داغ کرده بودم احساس می کردم گوشام داره آتیش میگیره . در همین حال صورتشم آورد جلو و و شروع کرد بوسیدن صورتم . دیگه من حالم خراب شده بود و تقریبا تسلیم. اونم که دید دیگه مقاومتی نمی کنم . منو خوابوند رو تخت و دست چپش رو گذاشت زیر سرم و کنارم دراز کشید . منو به خودش فشار میداد و مرتب صورت و گوشمو گردنمو می بوسید و لیس می زد . دیگه اون حالت شرم برای من جاشو به شهوت داده بود. همینجور که میبوسید دست راستشم گذاشته بود روی سینه های کوچولوم و از روی تاپ میمالوند . و مرتب آخ جون آخ جون میکرد و ازم تعریف میکرد. داشتم دیونه میشدم ضربان قلبم رفته بود رو هزار . دیگه هیچ چی دست خودم نبود . مثل مار به خودم می پیچیدم . آه و اوه هر دومون در اومده بود و حسابی تو فضا بودیم. دیگه اونم دستشو از زیر تاپم کرده بود تو و داشت با سینه هام بازی میکرد . می مالوندشون ؛ با نوکشون بازی میکرد .از بالا هم سر و صورت و گردنمو گوشامو می لیسید. وقتی زیر گوشم و میلیسید یه حالی بهم دست میداد که تموم بدنم به رعشه می افتاد و حس شهوت عجیبی بهم میداد و جیغم می رفت هوا. از کنارم بلند شد و در عرض سه ثانیه لخت ماد رزاد شد تاپ منو زد بالا و کلا از سرم کشید بیرون منم هیچ مقاومتی نمی تونستم بکنم فقط دستامو گرفته بودم رو سینه هام و روم رو هم بر گردونده بودم اونطرف .ولی تو دلم خیلی کنجکاو بودم کیرشو بگیرم تو دستمو باهاش بازی کنم . اتفاقا اونم دقیقا همین کار رو کرد و دست منو از رو سینم ور داشت و برد سمت کیرش . یه کم امتناع کردم ولی در نهایت رومو برگردوندمو کیرشو با دستم گرفتم . وای چی بود قشنگ دو برابر کیر دوست پسرم . همیجور که من با کیرش بازی میکردم اونم داشت با نوک سینه هام بازی میکرد . بعدش اومد و خوابید روم و شروع کرد به خوردن صورت و گردنم و یواش یواش میومد پایین تا رسید به سینه هام شروع کرد به لیسیدن و مکیدن نوک سینه هام که وحشتناک منو برده بود فضا . بعدش اومد پایین تر و رسید به شلوارکم یه کم کسمو از روی شلوارک بوسید و لیسید که کاملا خیس شده بود و ترشحاتش شلوارکو کامل خیس کرده بود دوست داشتم زودتر شلوارکمو بکنه و حسابی برام بخوره . کاری که دوستام خیلی تعریف می کردن ولی من تا حالا تجربه نکرده بودم . بعد از روم بلند شد و لای پاهام نشست و دو تا دستاشو گذاشت دو طرف شلوارک که بکشه پایین. یهو یادم اومد که دو سه هفته از آخرین اپیلاسیونم می گذره و کسم پر پشمه. این موضوع باعث شرمم میشد و خجالت میکشیدم . چون دوستام میگفتن پسرا از کسهای پشمالو حالشون به هم میخوره . برا همین دستامو گذاشتم رو ی کش شلوارک و گفتم نه؛ تو رو خدا نه اونو درش نیار .هر کار میکنی از همین روی شلوارک بکن . اونم فکر کرد که می ترسم هی می گفت نترس قول میدم اذیتت نکنم و از این جور حرفا و هی سعی می کرد راضیم کنه ولی من اصلا زیر بار نمی رفتم .بالاخره اونم از خر شیطون اومد پایین و بی خیال شلوارک شد . پاهامو داد بالا و روم دراز کشید و کیرش رو که مثل سنگ شده بود گذاشت رو کسم و شروع کرد به مالوندنش به کسم . با دستاشم سینه هام رو میمالید و با دهن و زبونشم سر و صورت و گردنم رو میلیسید .خلاصه بعد از سه چهار دقیقه آبش اومد و پاشید روی شکم و شلوارکم . گرمای آبشو روی شکمم احساس میکردم . در همون حال روم ولو شد . سنگینی بدنش روم لذت بخش بود . چند دقیقه ای گذشت تا از روم پا شد . دستمال کاغذی رو از پا تختی برداشت و آبشو از روی من و شکم و کیر خودش پاک کرد .
نوشته: مهسا
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#890
Posted: 21 Aug 2015 13:37
سعید و زن عمو
سلام به دوستای خوب شهوانی.من خیلی وقته اینجا داستان میخونم.اما این اولین داستانیه که میخوام براتون تعریف کنم.اسمم سعید.20 سالمه،از رشت!الانم دانشجوأم.اما داستانم واسه 2سال پیشه.نمیدونم از کجا شروع کنم.آخه اتفاقات زندگیم زیاده.من خیلی شوخو مهربونم.تو خونواده همه دوسم دارن خدایی.مخصوصأ زن عموم.من هر سال تابستونا میرم تهران خونه ی فامیل.عمه،عمو،خاله!عموم تو یه کارخونه کار میکنه که کارش شیفتیه و ساعت کاریش عوض میشه.زن عموم که اسمش راحله س یه زن لاغر با سینه های 65،موهای قهوه ای روشن.اونا یه بچه هم دارن که کلاس اوله.داستان ازینجا شروع شد که منو زن عموم همیشه اس بازی میکردیمو اسامون کم کم سکسی شد.دیدم پایس و اونم میفرسته.خلاصه به سرم زد که رو مخش کار کنم.اما همش میترسیدم که به عمو بگه.اما با احتیاط جلو میرفتم.بهش گفتم دوس دخترم اصلأ پایه نیست و هوا نداره و ازین حرفا.خلاصه بهش گفتم دوست دارم و کاش میشد فقط یبار بوس یا بغلت کنم.اما اون میگفت نه.به عموت خیانت نمیکنم.
خلاصه اینقد زور زدم تا واسه یه بوس راضی شد.اما من هنوز نرفته بودم تهران.2ماه مونده بود به تابستون.تو این مدت بازم رو مخش کار کردم.به حدی که بیتابی میکردو میگفت پس کی میای؟خلاصه این 2ماه هم گذشتو پام رسید به تهران.تو کونم عروسی بود.خلاصه رفتم خونشون.از شانس کیری من عمو خونه بود.اما فهمیدم عمو شب کاره.وای خدا.داشتم بال در میاوردم.شام خوردیم عمو رفت سر کار.علی هم که 5سالش بود خوابش برد.خلاصه زن عمو جامو تو اتاق انداختو خودش کنار علی تو هال خوابید.من که روم نشد برم سمتش.داشتم منفجر میشدم.2،3ساعت گذشت.دیدم نمیشه.آروم بلند شدم.رفتم دیدم خوابه.آروم خوابیدم کنارش.خواستم بچسبم بهش یهو تکون خورد جفت کردم.پاشدم اومد سر جام.قلبم تند تند میزد.به زور خوابیدم.صبحش پاشدم دیدم عمو اومده.سرتونو درد نیارم.هیچ غلطی نکردم.دوباره شب شد و عمو رفت.گفتم دیگه باید کارو یکسره کنم.همچین که عمو رفت رفتم نزدیکش.گفتم اجازه هست؟بغلم کرد.بوسیدمش.تو آسمونا بودم.گفت عاشقتم سعید.لباشو گذاشت رو لبام.بوسیدمشو لباشو خوردم.پاهاش شل شده بود.داشت میفتاد.گفتم بریم تو اتاق.گفت علی بخوابه بعد.خلاصه به هر زوری بود بچه رو خوابوند.حالا نوبت من بود که بخوابونمش.رفتیم تو اتاق.بغلش کردم.بوسش میکردم همش.اونم بوسم میکرد.رفتم سمت سینه هاش دیدم صداش داره در میاد.بلوزشو در آوردم.یه سینه ی کوچولو داشت.سوتینشم در آوردم.شروع کردم به خوردن با ولع تمام.آخه اولین بارم بود.شهوت هردوتامونو گرفته بود.رفتم پایین تر.شکمشو لیس میزدم.اومدم شلوارشو در بیارم گفت نه.توروخدا نه.منم حالیم نبود اصلأ.شلوارشو محکم گرفته بود.مگه ول میکرد؟به زور درش آوردم.حالا فقط یه شرت پاش بود.باز مسخره بازی در آورد و نمیذاشت.اما زورش که به من نمیرسید.شرتشم به زور کندم.دیدم داره گریه میاد.دسش رو کسش بود.نمیذاشت به کسش دس بزنم.سریع لباسامو کندم.افتادم روش.لباشو خوردم.دسشو به زور آوردم کنار.همش میگفت نه.توروخدا نه!کیرمو گذاشتم لای پاش.یکم جلو عقب کردم.دیدم آروم شده.اومدم پاهاشو باز کنم بازم نذاشت.لا مصب قفل کرده بود.برگردوندمش.افتادم روش کیرمو گذاشتم جلو کسش.فقط میگفت نه.ریده بود به اعصابم.منم تا ته کردم تو کسش.یه داد زد گفت آخخخخخ.سوختم!حس عجیبی داشتم.کیرم واسه اولین بار رفته بود تو کس.داغ بود و لیز.خیلی حال میداد!از پشت سینه هاشو گرفتم.گردنشو میخوردم.دیگه آهو ناله میکرد.منم داشتم ارضا میشدم.تند تند تلمبه میزدم.آبم داشت میومد.سریع درش آوردم.اما احساس کردم در حین بیرون آوردن آبم اومده.اما گفتم نه بابا.من که درش آوردم.همشو خالی کردم رو کمرش.عضله های پام گرفته بود عجیب.زن عمو هم نتونستم ارضا کنم.پاشدم رفتم دسمال کاغذی آوردم.کمرشو پاکیدم کیرمم پاک کردمهر 2تامون بیحال افتاده بودیم کف اتاق.یه ربع گذشت.جفتمون ناراحت بودیم.اما به روی هم نیاوردیم.اون شب منو فرستاد حموم.اومدم بیرون دیدم لباساشو پوشیده و جامو انداخته.اومدم بغلش کردمو بوسیدمش.ازش تشکر کردم.یادمه بهش گفتم مرسی که منو به آرزوم رسوندی.خب اولین سکس بود دیگه.بهم دیگه قول دادیم که بین خودمون بمونه.او شبم گذشت.یه هفته رفتم خونه ی بقیه فامیلا.برگشتم رشت،زن عمو دیگه واقعأ عاشقم شده بود.نمیدونم چرا.ولی همش میگفت دیوونتم.عاشقتمو ازین حرفا.یه روز اس داد گفت سعید پریود نشدم.2روز گذشته از وقتش.اما خبری نیست.گفت مطمئنی آبتو توش نریختی گفتم نمیدونم بخدا.یهو یادم اومد گفتم شک دارم.گفت وای بدبختمون کردی سعید.من داشتم به گوه خوردن میفتادم.گریم داشت در میومد.اینقد نذر و نیاز کردم و خدا خدا کردم که حامله نشده باشه.بهش گفتم برو آزمایش توروخدا.بعد از یه هفته اس داد گفت تبریک میگم.داری بابا میشی.چشام داشت در میومد از کاسه.سریع زنگ زدم گفتم توروخدا راستشو بگو.گفت شوخی کردم بابا.بخیر گذشت!فقط یه نوع مریضیه که تاریخ عادت رو بهم میزنه.از خوشحالی اشکم در اومد.2تا فحش هم بهش دادم گفتم کیرم تو کونت.گفت ای جونم!گفتم زهر مار.گفت دوست دارم و خدافظی کردیم.ببخشید سرتونو درد آوردم.خدایی ماجرا واقعی بود.حالا هرجور راحتین.اگه دوس دارید فحش بدید اگرهم خوشتون اومد بگید بقیه خاطراتمو بنویسم.با زن عمو یه 6.7بار دیگه هم سکس داشتم.اما اونا دیگه مث آدم و با ضریب امنیتی بالا بود(کاندوم).کوچیک شما سعید
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....