انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 91 از 94:  « پیشین  1  ...  90  91  92  93  94  پسین »

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


مرد

 
سکس با زن عمو هام


سلام داود هستم 23 ساله از یکی از شهرهای آ.غ
تو داستان قبلی گفتم که با زن عمو هام سکس متفاوت کردم چون که شوهراشون بیشتر وقط رو به خاطر کارشون که صادرات میوه بود دور از خونه یعنی عراق و شهر های دور از خونه مثل کرمان و شیراز و اصفهان بودن و زناشون هم یکی از یکی ناز و خوشکل تر بودن که وقتی نگاشون میکردی متوجه میشدی که یه چیزی کم و کسری دارن ولی میترسن رو کنن...
یکیشون که اسم اش سهیلا بود شوهرش یعنی عموم تو ماه بیست روز رو دور از خونه بود شایدم بیشتر ولی کمتر نه ..زن عموم هم عجب بدن سکس ی وکونهای بزرگ و سینه های متوسط ای داشت چند بار هم با دوست پسر هاش لو رفته بود. ولی عموم به خاطر بچه هاش که دو پسر و یه دختر داشت هر بار بعد یه دعوا برش میگردوند خونه... و بار آخر هم بعد یه دعوای 10 روزه با زنش برش گردوند و خونه شو برد ارومیه که از خانواده خودش و زنش دور باشه چون میدونست این کارش ادامه داره و نمیتونه ازش دست برداره...چون هم 3تا بچه ازش داشت و هم خیلی سکسی بود و زیبا..
بگذریم فکر و ذهن ام نسبت به سکس با سهیلا باز شده بود تو خیالم من اون دوست پسر هاش بودم و جرش میدادم...
نمیدونستم چ جوری و چطور باهاشون سکس کنم تا اینکه تو عراق یه نفر بهم داروی بیهوشی پیشنهاد کرد که بیارم ایران و بفروشم منم چند تا ازش نمونه گرفتم و آوردم ایران ...یه روز که عموم کرمان بود زن عموم با بچه هاش واسه تعطیلات خونه ما بودن به فکرم رسید که به وسیله این دارو ها باهاش سکس کنم. منتظر موندم شب بشه ...شب که شد به مادرم گفتم که شب میرم خونه دوستم میخوابم مادرم هم گفت باشه برو زن عمو ت مونده بود کجا بخوابه میفرستم اش اتاق تو منم تو دلم شادی بود چون اتاق من با بقیه راهش جدا بود ...خلاصه رفتم و ساعت یک برگشتم دیدم همه خوابن منم آروم درو باز کردم دیدم کسی بیدار نیست به بهانه ی پتو و بالش برداشتن رفتم داخل اتاقم یعنی اگه بیدار میشد برشون میداشتم و میرفتم هال بخوابم و اگر هم نه کارش تموم بود ..رفتم داخل اتاقم سهیلا با دخترش که تقریبا 2 سالی داشت توی اتاقم بود و دو تا پسرش تو هال خوابیده بودن.منم یه کم از اون دارو ی بیهوشی ریختم رو دستمال و سریع رفتم بالای سرش و دستمال رو گذاشتم رو دهن اش و با اون یکی دستم چشما شو گرفتم که یه وقت چشاشو باز نکنه و منو نبینه. بعد چند لحظه بدنش سست شد و از هوش رفت منم شروع کردم به در آوردن لباس هاش و دست زدن به کل بدنش قبل از خروج از خونه قرص تاخیری هم خورده بودم . وقتی سهیلا رو لخت جلوی خودم دیدم نمیدونستم چیکار کنم و چجوری جر اش بدم ..پا شدم درو از داخل بستم و رفتم بالا سر زن عمو و شروع کردم به خوردن سینه هاش یه 10 دقیقه ای این کارو کردم بعد رفتم سراغ کوس اش خیلی جالب نبود ولی تمیز و خوش بو بود منم شروع کردم یه کم براش خوردم .. انگشتامو میکردم داخل کس اش زبون میکشیدم به چو چولش ...کسی نبود که برام ناز کنه و ساک بزنه ..ولی من تشنه ی کوس سهیلا بودم وکاری به ناز و لاس زدن نداشتم فقط میخواستم بکنمش.. رفتم سراغ کوس اش و کیرمو بردم داخل با اینکه بیهوش بود ولی وقتی نگاش میکردی اصلااحساس نمیکردی که بیهوشه یه حالت خوشکل خوابیده بود منم شروع کردم به تلنبه زدن بعد چند بار تلنبه زدن آبم اومد و کیرمو کشیدم بیرون چون نمیخواستم داخل کس اش رو پر آب کنم حالا حالا ها باهاش کار داشتم بعد چند لحظه برش گردوندم وای عجب کونهای داشت نرم و بزرگ و سفید یکم باهاشون بازی کردم که کیرم دوباره راست شد یکم خیس اش کردم و گذاشتم دم کونش و فشار دادم سهیلا که بیهوش بود بدن اش شل شل بود به همین خاطر کارم راحت بود با چند بار تف کردن به کیرم و خیس کردن کون سهیلا فرستادمش تو و شروع کردم به تلنبه زدن و روش دراز کشیده بودم وقتی به کوناش نگاه کردم تو اون تاریکی برق میزدن و با تلنبه زدن من هی جلو و عقب میشدن از بس نرم و بزرگ بودن به کوناش خیره شده بودم و لذت میبردم که آبم دوباره اومد و همشو خالی کردم تو کونش و کیرمو کشیدم بیرون و یه دستمال کاغذی گذاشتم رو سوراغ کونش که آبش نریزه رو زمین و بعد کنارش دراز کشیدم و بهش نگاه میکردم و تو خیال خودم بهش میگفتم که ای وای زن عمو از خدا بی خبر امشب کلی کیر خوردی و هیچی حالیت نیست یه کم تو اون حالت بودم کم کم داشت خودشو تکون میداد منم سریع دستمال رو برداشتم و گذاشتم جلو دهنش که دوباره بیهوش بشه بعد چند وقط که کیرمو یکم مالوندم دوباره بلند شد و رفتم سر وقت کوس اش و کلی کسشو کردم بعد 20 دقیقه دوباره آبم اومد و این بار خالی کردم تو کس اش و یه دستمال دیگه گذاشتم جلوش و لباسهاشو کردم تنش و پتو رو کشیدم روش واثار و بقا یای سکس رو جمع کردم و از خونه زدم بیرون و شب رو تو ماشین خوابیدم صبح که رفتم خونه زن عموم یه گوشه نشسته بود و تو فکر بود هر چی باهاش حرف میزدیم هیچی جواب نمیداد هی میگفت مریضم و حالم بده و ...

بیچاره کوس و کون اش پر آب شده بود و نمیدونست از کجا چون کسی جز پدر و مادرم و بچه های خودش خونه نبودن منم که خونه نبودم بعضی وقتا به پدرم نگاه میکرد نمیشد بهش شک کرد چون پدرم اهل این کارا نیست و کلی اسلامی هست بعد صبحانه به مادرم گفت که میخوام برم حموم شاید حالم بهتر بشه ..منم گفتم زن عمو بیا ببرمت دکتر اگه حالت بده اونم گفت نه دستت درد نکن زیاد هم بد نیستم یه کم احساس سنگینی میکنم یه دوش بگیرم اگه بهتر نشدم میرم دکتر...تو دلم داشتم بهش میخندیدم و میگفتم آره یه کم سنگینی آدم بعد سکس حموم لازم داره برو سبک میشی خلاصه حمومش و کرد بعد گفت که میخوام برم خونه برادرم و رفت هنوزم نفهمید اون شب چی سرش اومد ...

دیگه بعد اون وقط زیاد تو کف اش نبودم و ولش کردم چون موقعیته این جوری واسم پیش نمی او مد ولی یه موقعیت دیگه جالب با یکی دیگه از زن عمو هام واسم پیش اومد که خیلی بهم حال داد اونم این که.. عموم عراق بود و زنش با دو تا پسرش و مادر بزرگم تو خونه تنها بودن زن عموم اسمش سارا بود زن سفید و خوشکل با سینه های 85 که وقتی راه میرفت بالا و پایین کردنشون دیدن داشت و بعضی وقتها دیده بودمش که به پسرش شیر میداد و چند بار تو فکر سینه هاش جق زده بودم و بد جور دلم میخواست بکنمش ولی نمیدونستم چجوری ..؟سارا به پسر های فامیل زیاد رو نمیده چون میدونه اگه رو بده به گا میره و واسش درد سر ساز میشه چون شوهرش بیشتر وقت رو تو عراق هست ...یه روز مادر بزرگم واسه دکتر رفت خونه عموم که تو ارومیه بودن زن عموم هم با بچه هاش تو خونه تنها بودن خونه ما هم کسی نبود مادر بزرگم زنگ زد گفت که برم خونشون و سارا رو ببرم خونمون تا برمیگرده سارا زن عمومه...
منم گفتم کسی خونمون نیست من تنهام اگه پدر و مادرم برگردن باشه اگه هم بر نگشتن من میرم پیش اش ا ونم قبول کرد و رفت ...
شب که شد رفتم یه قرص تاخیری خوردم و داروی بیهوشی رو گذاشتم تو جیب کت ام و رفتم خونشون ..
وقتی رفتم داخل زن عموم یه لباس بلند و مات تنش کرده بود و سرشو اصلآ بلند نمیکرد هر چند باهاش صحبت میکردم فقط در حد جواب ساده بهم میداد بله و خیر ...
هر کاری کردم نمیشد بهش نزدیک شد و مخ اش و بزنم دیدم چاره ای نیست برای سکس دو طرفه بی خیال خودش شدم شروع کردم از یک ترفند دیگه استفاده کنم ..با پسرش که 5 سالش بود بازی کردن و شوخی های مسخره یه جوری باهاش بازی میکردم که دلش نمیخواست از پیشم بره گوشی مو داده بودم دستش و باهاش بازی میکردم وقط خواب شد سارا گفت کجا میخوابی منم گفتم هر جا تو راحتی و واست زحمت نمیشه همون جا.. اونم رفت و رختخواب رو و اسم آورد تو هال ...
پسرش هم تو اون لحظه گفت منم اینجا میخوابم پیش داود ..سارا گفت نه نمیشه شبا از خواب بیدار میشه و میترسه منم گفتم بزار پیش من باشه اگه مشکلی هم بود میارمش پیش تو...یه کم آخه آخه کرد منم گفتم بابا ولش کن خودم دوست دارم مشکلی نیست اونم قبول کرد بعد از یک ساعت که همه خوابشون برد منم به فکرم رسید که فرصت خوبی پسرشو میبرم تو اتاقش و اگه بیدار شد میگم نتونسته پیش من بخوابه و میام بیرون اگر هم که بیدار نشد دستمال رو میزارم رو دهنش و ....
آخه چاره ای جز این نداشتم سارا اصلآ بهم پا نمیداد و منم که قرص تاخیری خورده بودم کیرم داشت می ترکید و بدنم گرم گرم شده بود فکرم فقط رو سینه های سارا بود که داشتم میخوردمشون , باهاش حال میکردم خلاصه پسر عموم رو بغل کردم و آروم رفتم سمت اتاق خواب سارا

درو باز کردم دیدم یه جوری ولو شده و خوابش برده که متوجه نشد که وارد شدم آروم رفتم سمتش و پسر عموم رو خوابوندم بغل اش و فورآ دستمال رو که از قبل آماده کرده بودم گذاشتم رو صورتش و با اون یکی دستم چشاشو گرفتم فورآ از خواب پرید و شروع کرد به داد و هاوار کردن منم تازه کار از کار گذشته بود نباید منو میدید دستامو محکم فشار دادم و پریدم روش طوری که شکم اش وسط پاهای من بود منم با دو دستم یکی چشماش و یکی با دستمال دهان اش رو فشار دادم نتونست کاری بکن و منو از روی خودش برداره چند لحظه طول کشید تا از هوش رفت و بدن اش سست شد وقتی بیهوش شد دستامو برداشتم دیدم کارش تمومه دیگه در اختیار خودم بودن اون سینه های سفید و بزرگ و نازش ....
قلبم داشت تند تند میزد و استرس داشتم رفتم از کتم درمان بیهوشی رو آوردم و دباره ریختم رو دستمال و گذاشتم جلو بینی اش تا محکم کاری کرده باشم و یه وقط بهوش نیاد تا کارم تموم میشه و مشکلی واسم پیش نیاد ....خلاصه کارم که تموم شد از رو لباس که یک شلوار تقریبا سفید و با یه تاب مشکی پوشیده بود زیر لباس هم هیچ شرت و سوتین ای تنش نبود..رفتم لامپ هال رو روشن کردم که یه کم روشنایی بیاد داخل خواب و بتونم خوب ببینمش و اومدم اتاق خواب سارا..
روبروم زن عموی سفید و نرم و سینه های بزرگ بودن که عجله داشتم دوباره سینه ها شو دید بزنم تاب شو کشیدم بالا..سینه هاش افتادن بیرون واااای عجب سینه های داشت لامصب سفید ،بزرگ،با نوک کوچک و صورتی ،،،یه کم بهشون دست زدم و شروع کردم به خوردن شون یه 10 دقیقه ای ادامه دادم بعد یه کم با آب دهنم وسط سینه ها شو خیس کردم و کیرمو در آوردم شق شق شده بود رفتم رو سینه شو با دو دستم سینه ها شو نگه داشتم و کیرمو گذاشتم لای سینه هاش خیلی حال میداد یه کم که این کارو کردم نزدیک بود آبم بیاد خودمو نگه داشتم و رفتم پایین شلوارشو کشیدم پایین واای عجب کس سفید و تپل ای داشت پا هاشو از هم باز کردم وسط کس اش صورتی بود شروع کردم به زبون کشیدن وسط کوس اش از پایین به بالا ...
و کلی گاز اش میگرفتم بعد کم کم انگشتمو کردم داخل کوس اش 5 دقیقه ای که این کارو کردم طاقت ام تموم شد کیرمو یه کم خیس کردم و گذاشتم رو سوراخ کوس سارا یه کم مالوندم بهش و کم کم فشار دادم داخل عجب تنگ و با حال بود بعد چند دقیقه با اینکه قرص هم زده بودم ولی همین که چشم به سینه هاش می افتاد به کیرم فشار می اومد و داشت آبم می اومد کیرمو کشیدم بیرون و آبمو ریختم رو شکم اش اینقد با فشار اومد که رسید به سینه هاش ...یه کم کنارش دراز کشیدم و بعد دستمال کاغذی آوردم و تمیز اش کردم بعد 10 دقیقه دوباره شروع کردم به دست زدن به سینه هاش و کوس اش ...گوشیمو آوردم و دو تا عکس از سینه هاش و کوس اش گرفتم و گذاشتم تو فایل مخفی که واسه بعضی وقتها دلم هوس سینه هاشو کرد نگاشون کنم و جق و باهاش بزنم چون بعد این شب فقط همین گیرم می اومد..بعد دوباره کیرم شق شد و رفتم روش و کیرمو فرستادم داخل یه 10 دقیقه ای تلنبه زدم و سینه هاشو میخوردم دلم میخواست آبمو بریزم داخل کوس اش ولی میترسیدم وقتی بیدار بشه بفهمه کار من بوده چون فقط من اونجا بودم ...که دوباره آبم اومد و ریختم رو شکم اش ...
بعد پا شدم با دستمال واسش پاک کردم و شلوار شو کشیدم بالا و تاب شو آوردم پایین و کل دستمال و وسایل رو جمع کردم و از پنجره انداختم تو کوچه و پسر عمومو برداشتم و بردمش تو هال جای قبلی ایش و پتو رو انداختم روش و در رو مثل قبل بستم و رفتم تو رخت خوابم تا صبح خوابیدم
صبح که از خواب بیدار شدم زن عموم اومد بیرون ..رو بهم وایساده بود گفت داود امشب هیچ صدایی نشنیدی ؟
گفتم چ صدایی؟گفت نمیدونم صدا دیگه مال من مال در ب مال بچه ...
منم گفتم نه چطور مگه چی شده گفت هیچی نمیدونم احساس میکنم ..یا خواب دیدم یا یه کسی ا ومده بود تو اتاقم ..منم گفتم شب یه بار که بیدار شدم دیدم پسرت اینجا نیست منم خوابم می اومد ولش کردم گفتم شاید بیدار شده اومده پیش تو بخوابه ولی الان اینجاست نمیدونم شاید منم خواب دیدم اونم یه سری تکون داد و گفت یه لحظه احساس کردم یکی داره منو میزنه بعد نفهمیدم چی شد ..
تو دلم داشتم بهش میخندیدم و میگفتم که آره خواب نبود راست بود امشب کلی زدمت ولی با کیر بدبخت کل سال رو عموم میزنه امشب رو من زدم مگه چی شده چی ازت کم شده ..اونم گفت ولش کن شاید پسرم بوده اومده پیشم و از روم رد شده تاریک بوده اتاق ،،یا من خواب دیدم ...
گفتم شاید دیگه ول کن ام شد و رفت صبحونه حاظر کرد و خوردیمو و رفتم خونه کسی نبود یه دوش گرفتم و تو حموم به عکس هاش که نگاه میکردم دوباره کیرم راست شد و یه جق به یاد اون سینه ها و اون کوس وسط صورتی ایش زدم و اومدم بیرون ..
از اون وقط تا حالا دیگه از سارا فقط اون دوتا عکس دستم مونده و جق زدن به یاد اون شب ...

بعد چند وقط که هیچ سر و صدایی از این دو قزییه در نیو امد یکی دیگه از زن عمو هام مونده بود که بکنمش ..شوهر اونم که عموم بود مثل بقیه شغل اش عراق رفتن و میوه بود اونم مثل بقیه بیشتر وقت تنها تو خونه...ولی اون خیلی خوشکلتر از زن عموهای دیگه ام بود و قد بلند و ناز ...
که با اونم سکس کردم و لی دیگه حوصله ی نوشتن ام تموم شده اونم براتون مینویسم چون قزییه کردن اون طولانی و یه جور دیگه ...

نوشته: مهدی
     
  
مرد

 
سکس باعشقم زندایی سمانه



سلام به کاربران شهوانی اسم من سعید(مستعار)میخواستم ماجرای سکسم رو باعشقم زنداییم سمانم تعریف کنم من الان ۲۴ سالمه وساکن.......هستم یه زندایی دارم عالی بدنی سفید توپر لبای خوشگل صورتی بدون آرایش زیبا فحش ندید به نظر خودم از قدیم میگن علف باید دهن بزی شیرین بیاد بگذریم

این زندایی ما همسن خودمونه توبچگی چون فامیل هستش باهم همبازی بودیم من همون موقع هم عاشقش بودمو چیزی از سکس سر در نمی آوردیم ولی مامان بابا بازی میکردیم آقازدو دست بد روزگار تو ۱۵ سالگی دادنش به دایی چلغوز ماکار نداریم ما دیگه بیخیالش شدیم ولی همیشه بیادش بودم تا تو۱۸ سالگی دایی ما کارخونه میرفت اینم بگم داییمون بازنش۹سال اختلاف سنی داشتن ماتو سن ۱۸ سالگی یه شب که دایی ما شب کار میشه به ما اس میده چند تا اس عاشقونه واز این حرفادیگه کم کم بهم عادت کرده بودیم اس بازی ها درد ودل ها شروع شد که یک شب که این سمانه من خیلی حشرش زده بود بالا بهم گفت سعید گفتم جانم سعید امشب بیا پیشم من یه لحظه جاخوردم گفتم واسه چی گفت بیا بهت میگم منم که تو خونه بودم نمیتونستم برم بیرونباهاش حرف زدمو واسه پنج شنبه شب قرار گذاشتیم توی خونه همو ببینیم عزیزانی که از الان میخوان فحش بدن این دیدار ما که دیدار اولمون باشه نزدیک به ۸ ماه طول کشیدتو این ۸ماه خیلی از علایق سکسیممون فانتزی هامون وکارهایی که در حین سکس دوست داریم انجام بشه رو ردوبدل کرده بودیم از داستان دور نشیم پنج شنبه شدو ساعت نزدیک ۱۰شب بهم اس داد چون داییم ۹:20دقیقه سوار سرویس میشد میرفت سر کار باهم سلام علیک کردیمو هردو دلشوره داشتیم اما گذاشتیم تا اون رفت حموم وآرایش وایناشد ۱۲:15بهم اس داد حالابیا توکوچه رو نگاه کن کسی نباشه وبیا رفتم یه دید زدم تو کوچه ودیدم کسی نیست بهش اس دادم درو باز کن از پشت آیفون کلید درو زدو من وارد خونش شدم نزدیک به ٥ساعت وقت داشتیم اون شب رویایی ترین شب عمرم شد اینم بگم قبلش از قرصم استفاده کرده بودم آبروم نره داییم اینا توزیر زمین زندگی میکنن رفتم پایین دیدم یه گوشه نشسته زندایی من یکم خجالتی حتی بامن که عشقشم رفتم پیشش دستمو گذاشتم روسرش گفتم سلام عشقم یکم بوسیدمش واینا بعد نیم ساعت تازه یخش باز شده بود همین جور نشسته دیدم تو بغل هممیم داریم از هم لب میگیریم یه نیم ساعتم به عشق بازی طی شد اوه یادم رفت یه پسر ۱مترو ۷۵سانتی متری نه زیاد چاق نه خشک مردنی اندام خوبی دارم فوق العاده نیستم ولی قابل تحملم زنداییم هم باچند سانت بزرگ تر از خودم اندامی نه زیاد خوشکل عالی نه زشت معمولی اون شب تریپ قرمز بهش گفته بودم بپوشه یه تاپ قرمز وسوتین وشرت و یه دامن خیلی کوتاه که تا زیر باسنش بود من از خانمهایی که دامن میشن ودوست دارم بعد از لب بازی شروع کردم لخت کردنش اول تاپش بعد سوتین سفیدی بدنش هوش واز ادم میبرد دوباره از زیر گلوش شروع کردم به خوردن بعد سینه های بلوریش بعد شکمش بعد نافش ودوفاره میومدمدبالا من لاس زدن تو سکس وبیشتر از سکس دوست دارم نفس هاش به شماره افتاده بود هی میگفت سعیدم بکنم بسه اینجوری دیوونم نکن دامنشو دادم بالاشرتشودر اوردم وای پسر الان که دارم مینویسم راست کردم خلاصه یه کس اپیلاسیون شده نرم گرفتمش تودهنم یه نیم ساعتی کسشو خوردم دیدم بادستش سرمومیکنه تو کسش ‌منم سرعت لیسیدنم وبردم بالاجوری میخوردم این کس وکه تمام این کس تودهن من بود هرچی آب داشتو خوردم واقعاکه عالی بودمزه اش یه چند دقیقه ای نوازشش کردم تاسرحال شد گفت سعیدم که لخت نشده لختم کرد افتاد به جون کیر ۱۷ سانتیم وای چه ساکی میزنه سرتون ودرد نیارم از ساک خسته شد گفت سعید بیا بکن توم ماهم به کمر خوابوندیمش وداشتم باکیرم روکسش فرچه میزدم دو بازوهامو گرفت وپاشو انداخت پشت کمرم فشارداد خودشو به من سر کیرم رفت تو کس نازش تلمبه رو شروع کردم از توکسش نگم که داغ انگار تو کوره اجر پزی اومدیولیز تلنمبه میزدم هی بهش میگفتم جنده سعید کیه میگفت اوف سمانته یه نیم ساعت تلمبه زدمو خسته شدم گفتم توبیاتلمبه بزن بچه هاچی بگم اون صحنه رو که هربار یادم میاد نفسم بند میاد پشتشو بهم کردوکیرمو تنظیم کرد روکسش نشست روش کونش بزرگ ژله ایش سمت من بو بالا پایین که میشدلرزه کون ومیدم حالم دوچندان میشد بالاخره بعد از ٤۵دقیقه تلمبه زدن نزدیک اومدن بود حالم که بهش گفتم داره میاداز کسش در آورد وکرد دهنش منم کسشو میخوردم تا هردو باهم ارضا شدیم امابگم اون دوبار ارضا شد بعد کنارش خوابیدم و۱۰دقیقه ای داشتم نوازشش میکردم بعد دوباره تا۵ صبح دوبار دیگه حال کردیم چه شبی بود الانم پیشمه سلام میرسونه واقعا حقیقته باور کنید یانکنید برام فرق نداره کاش میرفتم توبغل عشقم دوستون دارم نظراتتون ومیخوام

نوشته: سعید
     
  
مرد

 
سکس در تعطیلات عید




هیجده سالم بود و داشتم توی عید برای کنکور میخوندم روز شیشم عید بود که مادرم اومد بهم گفت سهیل امروز دایی اکبرت می خواد برای ناهار بیاد اینجا. منم گفتم: با زن وبچش؟ مادرم گفت: آره تو که مشکلی نداری؟ هان؟ میتونی درس بخونی؟ گفتم آره بابا مشکلی نیست یه سلام علیک میکنم بعدم میرم تو اتاقم درسمو میخونم.
مامانم از توی اتاقم رفت. من داشتم به زنداییم فکر میکردم،زن خیلی خشگل و سفیدی بود پستوناشم به نظر بزرگ میومدن، با خودم گفتم سوژه ی جق ما هم ردیف شد.
ساعت یازده بود که دایی اکبر با زن و بچش که هفت ماهشه اومدن خونمون. سر ناهار بودیم که تلفن خونه زنگ زد مادرم با خودش گفت "حتما کسی می خواد بیاد " بعد رفت سراق تلفن و بعد از چند دقیقه دو باره برگشت توی حال همون طوری که سر پا بود رو کرد به داییم و گفت: مامان بود میگه عموش مرده و ختمش امروز ساعت هفت توی یکی از مسجدای شهر شونه. داییم که شکّه شده بود با تعجب پرسید عمو حشمت رو میگی؟ وبعد مادرم سرش رو تکون داد و گفت آره
داییم گفت از این جا تا ساوه سه ساعت راهه و بعدش به مامانم گفت با ماشین من میریم.هنوز حرفش تموم نشده بود که من گفتم: من که نمیام کی حوصله ی ختم داره. مامانم هم گفت تو کجا با میای که این یجا رو بیای. زن داییم هم که رفته بود تو فکر یه دفعه ای به داییم گفت منم با این بچه راه نمیفتم تا ساوه بیام همین جا میمونم تا شما ها برگردید. داییم هم با صدای آروم و کشیده گفت: باشه.
ساعت حدود سه و نیم بود که داییم با مادرم از خونه زدن بیرون و فقط من موندم با زنداییم بچه هفت ماهش.
رفته بودم توی اتاقم و داشتم آهنگ گوش میدادم که گشنم شد و خواستم برم سر یخچال یچیزی بخورم ولی تا پام رو از در اتاقم بیرون گذاشتم زن داییم رو دیدم که با دکمه های باز جلوی تلوزیون نشسته و جفت پستوناش رو انداخته بیرون، پسر داییم هم تو بقلش داره شیر می خوره. همون لحظه اونم چشمش افتاد به من و برای یک لحظه چشم تو چشم شودیم. من که خیلی خجالت زده شده بودم سرم رو انداختم پایین و سریع رفتم توی آشپز خونه دریخچال رو باز کردم دنبال یچیزی برای خوردن میگشتم، با خودم میگفتم این مهناز چقدر راحته ها انگار نه انگار که ... که یدفعه ای تصویر پستوناش اومد تو ذهنم، دوتا پستون درشت و سفید یه لحظه فکر کردم کاش من جای پسر داییم بودم داشتم اون پستونا رو مک میزدم. کیرم داشت کم کم سیخ میشد و زن داییم هم قشنگ جلوی یجچال نشسته بود، من یکمی خودم رو کج کردم تا کیرم معلوم نباشه که زنداییم با لحن کش داری گفت سهیل جان من یکمی ضعف کردم چیزی او تو هست بدی من بخورم؟
اینو که شنیدم بی اختیار پوز خند زدم ویه نگاه به کیرم که حالا سیخ شده بود و کاملا مشخص بود انداختم با خودم گفتم این خودشم میخاره وگرنه این سرو وضع و این مدل حرف زدن چه دلیل میتونه داشته باشه؟ خودم رو جم و جور کردم و یکمی بیشتر کج شدم تا کیرم مثلا مشخص نباشه بعدش با شیطنت گفتم موز داریم مهناز خانوم بیارم؟ که اون بلا فاصله با همون لحن گفت:این همه مدت داشتی دنبال موز میگشتی؟
من سرم رو برگردوندم سمتش و باخنده گفتم:"دیگه"
امیرعلی تو بقل زنداییم خوابش برده بود ولی هنوز زنداییم پستوناش رو جمع نکرده بود!
چار تا موز از توی یخچال برداشتم و گذاشتم توی بشقابی که روی اوپپن آشپزخونه بود وبا خودم گفتم این حتما یه فکری تو سرش داره همون موقعی که به داییم گفت من باهاتون ختم نمیام برنامش همین بود.
خیلی دسپاچه بودم پشت اوپن وایساده بودم تا کیرم تابلو نباشه که زنداییم گفت: سهیل تو چرا انقدر خجالتی هستی من زن داییتم دیگه بیا این جا پیشم بشین.
گفتم: آخه... یه لحظه صبرکن....
بعدش یکمی کیرم رو جابجا کردم تا کمتر بیرون بزنه و بشقاب موزها رو هم یکمی پایین تر گرفتم تا جلوی کیرم باشه ولی بازم تابلو بود دلم رو زدم به دریا و با خودم گفتم بی خیال بابا تو میخواستی باهاش جق بزنی حالاکه این میخواد بده داری خجالت میکشی؟
رفتم پیشش نشستم. زیر زیکی به پستوناش نگاه میکردم که اون یه دفعه ای امیرعلی که خوابیده بود رو گذاشت روی مبل بقلی و به من گفت عجب موز بزرگی!
منم که دیگه عین خیالم نبود گفتم کدومشون رو میگی زندایی؟
- اونی که مال توئه
- منظورت چیه؟
- خودت بهتر از من میدونی منظرم چیه شیطون
- والا چی بگم شیطنت رو شما شروع کردید
- چرا که نه، چه اشکالی داره میدونم که دلت میخواد چرا پا پیش نمیزاری منتظری من یه کاری بکنم هان؟ اشکال نداره باشه ولی یادت نره شتر دیدی ندیدیا
هنوز حرفش تموم نشده بود که بهش نزدیک تر شدم میخواستم لباشوبگریم که گفت: آهان اینه داره ازت خوشم میاد سهیل
لبش رو گرفتم اونم سرم رو با دستاش گرفته بودو کمی بعدش سرم را به سمت پستوناش هل داد و گفت: شیر نمیخوای عزیزم. من خودم رو تقریبا انداختم روش و با ولع شروع کردم به مک زدن سینه هاش
پستونای بزرگ و سفیدی داشت نوکشونم که زده بود بیرون حسابی حشریم میکرد . بد جوری پستوناش را مک میزم،کم کم داشت صداش بلند میشد هی میگفت:آه... آه.... اوففف....سهیل عزیزم برو پایین تر برو پایین تر
سرم رو به سمت شکمش هل میداد مگفت بیشتر بیشتر
رفتم سراق شکمش و لیسش میزدم. نشستم رو زمین بین دو تا پا هاش شلوارش رو در آوردم با دست از روی شرت کسش رو میمالوندم که صداش خیلی بلند شد گفت جون.... همینو میخواستم الآن منم میام سراق مال تو بعد با دستاش منو بالا کشید و منم سر پا وایسادم ،کیرم از از حشر داشت میترکید، از روی شلوار کیرم رو گرفت و گفت به نظر بزرگ میاد بعدش دستش رو کرد توی شرتم و کیرم رو گرفت منم سریع و شرت و شلوارم رو کشیدم پایین.کیرم تمیز بود چون دیشب رفته بودم حموم و پشمام رو زده بودم بو هم نمیداد.تا شلوارم رو کشیدم پایین سرش رو برد نزدیک کیرم و گفت:
- مال تو از داییت بزرگ تر و تر تمیز تره
- قابلت رو نداره زندایی مگه نگفتی ضعف کردی بزار دهنت تا سیرت کنم
- زن دایی چیه الان میخوام مهناز صدان کنی عشقم
اینو گفتو بعد کیرم رو گذاشت دهنش شروع کرد به ساک زدن کیرم توی دهنش با اون همه تفی که روی کیرم ریخته بود صدای شالاب شولوپ میدادو منم سرش رو با دو دستم گرفته بودم و داشتم به سمت کیرم هلش میدادم که احساس کردم کم کم دارم ارضاء میشم بهش گفتم: داره کم کم آبم میاد که سریع سرش رو کشید عقب و گفت هنوز لازمش دارم می خوام بریزش جای دیگم. بعد بلند شد و شرتش رو در آورد. با دست راستش دستم رو گرفت راه افتاد به سمت اتاقِ من و بادست چپش شروع کرد به مالوندن کسش.
عجب کونی داشت سفید و تپل.
مهناز موقع راه رفتن افتاد جلوی من .بالا پایین شدن کونش خیلی حشریم میکرد و من با دست محکم کوبیدم روی کونش و بلند گفتم داییم عجب چیزی رو صاحب شده بود که اونم گفت: الآن تو صاحبشی عشقم هم کونم هم کسم مال تو می خوام با این کیر گندت جرشون بدی.
تو راه تلویزیون هم که خیلی وقت بود روشن بود و فقط صداش مزاهم بود خواموش کرد رفت توی اتاقم منم که فقط خیره شده بودم به کونش و کوسش که کمی از بین پاهاش مشخص بود دنبال خودش میکشید افتاد رو تختم و منم کشید سمت خودش و بعد گفت:
- حالا نوبت توعه می خوام کوسمو حسابی خیس کنی
- جون.... ای به چشم
سرم رو بردم بین پاهاش و مشغول به زبون زدن به کسش شدم بعد لبام رو گذاشتم رو کسش و هی مک زدم دیگه فقط صدای آ و اوهش رو میشنیدم با جیق آه میگفت: بیشتر بیشتراون اکبر بی عرضه هیوقت نتونست اینجوری به من حال بده عاشقت شدم سهیل تو و کیرت مال منید می خوام هر روز منو بگایی. بعد سرم رو به عقب هل داد و ادامه داد:
- کیرت رو می خوام اونو بده بجم بجم داره حشر دیونم میکنه بکن تو بکن تو عشقم
- کیر میخوای منم بهت میدم چار دست و پا بچرخ اون وری می خوام داگی بگامت
- اوف.... باشه بکن تو کسم کسم رو جربده خیلی حشریم سریع بکن تو
روی تختم به سمت دیوار زانو زد و بعد دستاش رو گذاش روی بالشتم منم سر کیرم رو یکمی مالوندم در کوسش و یواش کردم تو که مهناز گفت: سریع.... تند تر .... تا ته بکن تو جرم بده
من دیگه هیچی نمی فهمیده حشرم زده بود بالا سریع تلمبه میزدم اونم فقط جیق داد میکرد هی میگفت: آه ه ه.... آه ه ه ... بیشتر بیشتر عاشق کیرتم عاشق خودتم...اوفففف
همین جوری که داشتم تند تند تلنبه میزدم صدای جیق اونو شنیدم که گفت دارم ارضائ میشم آبتو بریز توم به کسم آب بده سیرش کن.
این حرف و که شنیدم از خود بی خود شدم تلنبه زدنم رو سریع تر کردم تا اینکه جند ثانیه بعد آبم اومد و ریختم توکسش کیرم رو از تو کسش در آورم و کنارش رو تختم دراز کشیدم بهش گفتم:
- عاشقتم مهناز عاشقتم بازم میخوام بکنمت
- جدی میگی؟ حالشو داری؟ ازت ممنونم از وقتی با داییت ازدواج کردم اینجوری حال نکرده بودم
- آره فقط پاشو بریم اون موزایی که اون موقع آوردم رو بخوریم بعدش دوباره شروع مکنیم
- چه قدر آب داشتی داره از کسم میریزه بیرون
- یه هفته بود جق نزده بودم بد جوری بهم حال دادی این لطفت رو فراموش نمیکنم
- من باید ازت تشکر کنم. فکرش رو هم نمیکردم که مرگ عموی مادر شوهرم راستی اسمش چی بود؟
- حشمت
- آره همون باعث بشه من انقدر حال کنم پاشو پاشو موزت رو بخور که من با اون کیر گندت حسابی کار دارم
- باورت نمیشه امروز که مامان بهم گفت شما ها میاین یاد تو افتادم و به خودم گفتم سوژه ی جقم جور شد
حرفم تموم نشده بود که باخنده گفت دیگه با من جق نمیزنیا هروقت هم که هوس کردی بیا خونم تا از خجالتت در بیام باشه؟
بلند شد رفت به سمت حال و بعدش به منم گفت که بیام. امیر علی بیدار شده بود و انگار داشت به کیر من که دیگه خوابیده بود نگاه میکرد. مهناز امیرعلی رو بقل کردو یه موز هم داد دست من. با خنده به من گفت می خوای امیرعلی یه آبجی از پسر عمش داشته باشه؟
منم خنیدم رفتم به سمت حموم. به مهناز هم گفتم نظرت چیه با هم یه دوش بگیریم اونم گفت باشه.
امیرعلی رو روی مبل خوابوند وبا من اومد توی حموم. به زن داییم گفتم:
- ساعت تازه پنجه ما احتمالا تا یازده دوازده وقت داریم
- پس بیا اول یه حموم درست و حسابی بریم بعدشم من یه چیزی برای خوردن درست میکنم اون وقت میریم سراغ عشق و حالمون
- باید دست پخت خوبی داشته باش مگه نه؟
- باید امتحان کنی
- فعلا میخوام اینو امتحان کنم
اینو گفتم بعد دوباره یدونه محکم کوبیدم در کونش. بلند گفت آخ وسرش رو چرخوند سمت من و با لبخند هولم داد به سمت حموم.
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
اولين بار با بهار وقتی ١٦ ساله بود



بهار دختر خاله ي منه و ٣ سال از من كوچيكتره. تك فرزند خونس، دختريه قد بلند با موهاي قهوه ايي تيره و پوست روشن. تقريبا ٢ سال پيش یه بعد از ظهرپاييزي بود كه تماس گرفتن و گفتن يكي از اقوام فوت شده، بلافاصله مامانم و همه ي خانواده حول حولكي حاضر شدن و رفتن خونه ي اون طرف كه مرده بود! قبل رفتن خالم ازم خواست تا برم دنبال بهار و بعد از تعطيل شدنش از مدرسه بيارمش خونه ي خودمون تا شب بيان دنبالش و يا اگه دير شد فردا از خونه ي ما بره مدرسه. من قبلن بهار رو يه چند باري تو مسافرت ها به زور بوسيده بودم و يا يه بار تو جنگل موقع دستشويي كونش رو ديده بودم. اون روز بعد از ظهر با ماشين مامانم رفتم دم مدرسه دنبالش. بعد از كلي پز دادن جلوي دوستاش سوار ماشين شد و جلو نشست، توضيح دادم كه بايد امروز بياد خونه ي ما؛ اون هم گفت: پس بايد برم خونه تا لباس هامُ عوض كنم و كتابهاي فردام رو بردارم! توي ماشين تمام مسير با رون هاي پاش و برجستگي سينه هاش خيال پردازي ميكردم. بلاخره رسيدم خونشون و رفتيم بالا. بدون معتطلي رفت تو اتاقش و مانتوش رو در آورد. زير مانتو يك تيشرت زرد نازك پوشيده بود كه كرستش هم ديده ميشد. وقتي خم شده بود و دنبال كتابهاش ميگشت به كونش و موهاي طلائي كمرش خيره شده بودم و دنبال بهانه بودم تا بقلش كنم يا ببوسمش كه يهو گفت: برو بيرون ميخوام لباس هامُ عوض كنم. بهش گفتم باشه فقط يك دقيقه چشمات رو ببند يك چيزي بدم ميرم! پرسید چی؟گفتم ببند! چشماشو بست، من هم خودم رو چسبوندم بهش و چند بار ازش لب گرفتم و گفتم همین! چشمهاش رو باز كرد، و همينطور كه دور دهنش رو پاك ميكرد به سمت ميز آينه رفت و گفت خب حالا برو ديگه!! گفتم يك دقيقه! يك دقيقه نشد كه! جلوي آينه از پشت بقلش كردم، دستم رو از رو نافش بردم رو كسش و دم گوشش گفتم تو خيلي نازي! داد زد: ولَم كن... به جلو خم شد و سعي كرد دستم رو از رو كسش بر داره ولي با خم شدنش كيرم از رو شلوارش گير كرد بين كونش، منم بيشتر دستمُ رو كسش فشار دادم و دوباره دم گوشش آهسته گفتم: عشقمي تو ... با تقلا و بدون مقاومت فقط گفت ول كن! لپشرو بوسيدم و گفتم الان ميرم... هنوز دستم رو كسش بود، انگار داشت شهوتي ميشد، ديگه چيزي نميگفت. چند دقيقه اي همينطوري جلوي آينه بقلش كرده بودم و با يك دست از روي اون شلوار سورمه ايي نازك مدرسه كسش رو ميماليدم و با دست ديگه سينه هاش رو گرفته بودم. بدون اينكه متوجه بشه آهسته دكمه ي شلوارم رو باز كردم، شلوارم رو تا نصفه كشيدم پايين و كيرم رو از رو شرت به كونش ميماليدم. اينقدر شهوتي شده بود كه صداي نفس نفس زدن هاش رو ميشنيدم ولی حواسش رو با وسایل روی میز پرت میکرد وقتي با پچ پچ ازش ميخواستم پاهاش رو باز كنه يا خودش رو به جلو خم كنه بدون هيچ مقاومتي قبول ميكرد گاهي هم خودش گردنش رو به سمتم خم ميكرد تا گردنش رو ببوسم؛ ولي يهو انگاري كه ارضاع شده باشه يا ترسيده باشه!!! چرخيد و گفت: بسه ديگه برو الان يكي مياد! گفتم هيچ كس نمياد همه رفتن خونه ي... تا شب هم نميان؛ دستش رو كشيدم و رو تخت خوابوندمش و خوابيدم روش، با پاهام پاهاش رو باز كردم و تند تند شروع كردم به بوسيدن و خوردن گردنش. كمر شلوارش از اين كشي ها بود. آروم دستم رو از رو كسش بردم بالا به سمت نافش تا شلوارش رو بكشم پايين ولي نذاشت، منم تيشرت رو در آوردم و گفتم اينطوري اگه كسي هم بياد من سريع ميرم دستشويي تو هم لباس هاتُ عوض كن. تند تند ميبوسيدمش و سينه هاش رو ميماليدم. چرخوندمش و گفتم ببين من با شرتم پس تو هم بايد با شرت بشي، گفت: نميخوام پاشو تو الان يكي مياد بسه ديگه! گفتم زود تموم ميشه. به زور شلوارش رو كشيدم پايين. رنگ شورتش، رون هاي سفيدش و برجستگي كسش بدجور وحشيم كرده بود. دستم رو كردم تو شورتش ولي خواست بلند بشه كه نذاشتم و زد زير گريه تو رو خدا بسه ديگه برو الان يكي مياد... دستش رو گذاشت رو كسش، داد زد تو رو خــــدا. شورتش رو با زور كشيدم پايين. خوابيدم روش و گفتم طوريت نميشه، اشكالي نداره نترس الان تموم ميشه. يهو چشمم افتاد به كرم روي ميز آينه!!! چرخوندمش بهش گفتم پاهاتُ باز كن الان تموم ميشه، باز نكرد! منم به زور پاهاش رو باز كردم يك كم كرم زدم به كيرم و انگشتم رو ماليدم به سوراخ كونش، تا خواست بلند بشه خوابيدم روش و دم گوشش گفتم توش نميكنم فقط لاپايي بخدا! داد زد ولَم كن كثافط... گفتم الان تموم ميشه، خوابيدم بودم رو كونش و اون داد ميزد و گريه ميكرد تو رو خدا يك طوريم ميشه...پاشو... داد ميزنم پانشي... يك دقيقه پاشو... تو رو خدا!
با صدای خواهش هاش بیشتر شهوتی میشدم و کیرم رو لای پاش و روی سوراخش عقب جلو میکردم، داشت سر كيرم ميرفت تو و آبم ميومد كه داد زد آخ... خودش رو چرخوند و آبم ريخت لاي پاش و مثه جنازه افتادم روي تخت كنارش.

تمام اين اتفاقات تو كمتر از ٢٠ دقيقه رخ داد فقط براي تحريك بيشتر بعضي جاها رو پررنگ تر توضيح دادم.
     
  
مرد

 
چت و سکس با دختر خاله




سلام مهدی هستم 17-18ساله نه هیکل دارم نه قیافه فقط یه زبون دارم شص متر. دخترخالم نوشینه 24سالشه و پرستاری میخونه خیلی تو کفش بودم سایز سینش 75نسبتا چاقه ارایش غلیظ نمی کنه ولی خوشگله تو واتساپ هست و تو گروپ خونوادگیمون حرفاش با همه فرق داشت مثلا پیاماش یکم سکسی بودن و باعث شد بهش علاقمند شمو بفکر سکس باهاش بیفتم باهاش صمیمی شدم تو گروپ تا جایی که تا نصفه شب باهم تو گروپ دونفری حرف میزدیم یه شب یه دخترخاله دیگمون اومد تو گروپ گفت خو خبر مرگتون برید خاص منم ترک کردم.الکی مثلا ناراحت شدم خلاصه چن وقت گذشت بعد یه شماره تو واتساپ اس داد نوشته بود که چطوری تصویر پروفایلتو نوشتی منم تا نگفت کیه بش توضیح ندادم که گفت نوشینم خلاصه خیلی سرد باهاش برخورد کردم که خیال نکنه چیزیه و همین باعث شد خیلی بیشتر باهم چت کنیم ولی اون منظور نداشت و رابطه دختر پسرخاله ولی خیلی صمیمی تو نظرش بود ولی منو بگی با حرفاش کیرم راست میشد حتی سلام کردنش یاد قیافش تو ذهنم نابودم میکرد یکم ک باهم چت کردیم کم کم اس ام اس چیزدار بش دادم و چیزی نمیگفت منم بیشتر فرستادم دیگه ناامید شده بودم که دیگه سراغش نرفتم بعد ی مدت اس داد ساکتی گفتم ناراحتم گف چته گفتم مشکل دارم گفت چه مشکلی گفتم نباید بدونی اگه بدونی ناراحت میشی اسرار کرد منم گفتم مشکل جنسی دارم و افسرده شدم گفت خب نمیدونستم اینه.بای منم عادی جوابشد دادم ولی میدونستم با کسی رابطه نداشته و سر و گوشش یکم میجنبه گذشت و شد تعطیلات نوروز همین سال خونوادگی رفتیم تفریح سردسیرمون اونجا گوشیا ک خط نمیدن همو گم کرده بودیم و از شانس دختر خاله که حوصلش سر رفته بود اومده بود تو ماشین ما منم دیگه فقط خالی میبستمو اونا هرهر میخندیدن ولی انصافا همون روز خیلی جذبم شد و ازم خوشش اومد خلاصه رفتیم پیش یکی از اقوام قرار بود شب بمونیم تا اونا بیان که گم شده بودن و قصه پیداشدنشون طولانیه... رو سفره شام خیلی نگاش کردم.ازش نمک دونو خاستم وختی بم دادش دستشو باش گرفتم بعد غذا اونو خواهرم رفتن بیرون که تاریک بود برا مسواک میترسیدن بهم گفتن باشون برم رفتیم و وقتی خواهرم رفت واسه توالت و مسواک من و اون تنها بودیم رفتم کنارش باهاش حرف زدم به شوخی گفتم امشب جا تنگه صب بلند میشی میبینی پیشت زیر پتو ام اونم خندید و تعجب کرده بود چنین شوخی باش کردم خلاصه شب مث همون شوخیه شد و ی چنتا ادم ریختن تو دو اتاق منم از عمد رفتم پیش خانوما دیر رفتم پیش مردا ک جا بم نرسه موقعی که داشتیم بالش و پتو و تشک و ... رو پخش میکردم زیر گوشش گفتم کم کم زمینه های شکل گیری اون حرفی ک بت زدم مهیا میشه هااا خندید گفت غلط نکن گفتم حالا ک اینو میخوای صب بلند میشی میبینی بچمون بغلته که ترکید از خنده ولی خب الکی بود خلاصه ی نیم ساعت گزشت و همه خسته غرق خواب بودن منم بلند شدم و بدن ترس ولی کمی استرس داشتم از نظر من ترس و استرس با هم فرق داره رفتم کنارش خابیدم دستشو گزاشتم زیر سینم ببینم چی میگه بلند شد اروم گفت کثافت ول کن برو بخاب رو بت دادم گفتم نه یکم زیاده روی کردی .میخام ماساژم بدی اومده بودم بیدارت کنم خودت بیدار شدی اونم خر منو ماساژ داد فرداشب رسیده بودیم مقصد اصلی و بهش گفتم باید منو ماساژ بدی(جولو جمع)گفت باشه رفتیم و ماساژم داد گفتم اگه دوس داری بده منم ورزت بدم که گفت نه و... گفتم ماهرم و دوروغ... گفت باشه بهش گفتم هرچقد درد بگیره هر کاری کنم نباید تکون بخوری قبول کرد.منم از نوک پا تا سروگردنش ماساژش دادم و حالا نوبت حال و حول خودم بود.دیگه مرده بودم بهش گفتم حالا نوبت ماساژ صورته و الکی یکم باهاش ور رفتم انگار ن انگار اون خودش دختر بود و استاد ابنجور کارا.بعدش گفتم ماساژ سکسی اخرین ماساره گفت غلط نکن گفتم بخدا راس میگم گفت نمیخام.گفتم بخدا از دستش بدی خیلی ضرر کردی ک قبول کرد شرو کردم با روناش بازی کردم اومدم کونشو دس بزنم با اکراه قبول کرد و کیرم شق شده بود لپای کونشو میمالیدم و میکشیدم و چنگ میزدم که خیلی حال کرد دستمو چن باری ب کوسش زدم ک لرزش پاهاش نشون دهنده حالش بود بهش گفتم حالا نوبت سینه هاته اوردمش بالا حالا من رو شکمش بودم گفتم میدونم چ حالی داری پتو رو کشیدم رو صورتش شروع کردم به مالیدن واااااای خدا چه حالی میکردم دیدم دیگه دل تو دلش نیس ب شوخی گفتم حالا دیدی خوش میگزره بعدش دلو زدم ب دریا ی دس گزاشتم رو کسش دیدم هیچ نمیگه دراز کشیدم روش(راستی خونه اصلیمون بودیم اون شب تو ی اتاق جدا)پتو رو برداشتم و لبشو خوردم خیلی هات بود گردنشو دیگه خونی کردم لختش کردم و سینه هاشو براش خوردم و شکمو کوسشو لیس زدم بعد گفتم نوبت تو هستش خلاصه اومد لختم کرد و لبامو خورد گفتن ساک بزنه قبول نکرد ب التماس گزاشت از پشت بکنمش دستمو کردم تو دهنم ولیزش کردم خوب ی انگشتی کردم توش تا چن دیقه بعد شد دوتا همینجور تا سه تا بعدش کیرمو لیز لیز کردم و ی تف زدم به کونش سرشو کردم توش و اون دراز رو زمین منم دراز رو اون نفسش بالا نمیومد بعد ک دردش کم شد تا نصفا و بعد سی ثانیه کل وزنمو انداختم روش ک تا تونست جیق زد مجبور شدم دستمو کردم تو دهنش ی دو دیقه همونجور وایسادم تا اروم شد عقب جولو کردم دوباره دردش گرفت و کم کم اروم شد همینجور میکردم و قربون صدقش میرفتم ک دیدم بعله داره ناله میزنه و حال میده بهش ک تا تونستم جرش دادم ابم اومد که چون چیزی نبود ریختم توش تا صب ولم نمیکرد و فقط میگفت بکن منم از خدا خاسته بعدش دیگه لباسامونو جم کردیم بهش گفتم خودتو بزن ب مریضی ک راه رفتنتو نبینن فرداش منم موندم مثلا مراقبش ک تا اونا اومدن نابودش کردم ازاون روز تا الانم هر وقت میخاد از دانشگاه بیاد خبرم میکنه دوروز قبلش منم ی جا میبرمشو ی دل سیر میکنمش بخدا راس بود فحش ندید هرکی داد برا خودش مرسی از وقتتون
     
  
مرد

 
shomal: Posted: 4 Mar 2015 15:36
کاربر


 
 
زن داداش محسن
خیلی باحال بود حال کردم
     
  
مرد

 
داستان مال یکی از دوستان هست داد من بزارم و منتظر نظراتتونه.


داستان زندایی مرجان کون قشنگ
من اکبرم از ایلام31سالمه من زیاد اهل تعریف کردن داستان نیستم اهل خالی بستن هم نیستم و از خالی بند و دروغگو هم متنفرم.تنها دروغ این داستان فقط اسم مستعار خودمه.ببخشیدم اگه زیاد تسلط ب داستان نویسی ندارم
من یه زندایی دارم اسمش مرجان ه و 37سالشه و 1بچه هم داره.از همون بچگی و قبل اینکه کیر داییم رو بخوره خیلی دوسش داشتم البته یه دوس داشتن بچگونه و پاک. اما طولی نکشید که این دوس داشتن من ب هوس و آرزوی گاییدن زنداییم تبدیل شد جرقه ی این هوس زمانی شروع شد که یکی از دوستام ب اسم اسفندیار که نمی دونست مرجان زنداییمه آمارشو ازم خواست و می گفت من خیلی واسه کونش و لباش جلق میزنم.اونموقع نمی دونستم چی بگم. راست می گفت مرجان استیلش فوق العاده بود چشای درشت و بدن کشیده و سینه های خوش فرم و کون قلمبه و لبای حشری کننده ای داشت واقعا.مرجان علیرغم اینکه صورت و بخصوص چشای هیزی داشت داشت اهل نماز و روزه و اعتکاف بود و این کاراش باعث شده بود که کمتر ب فکر کردنش باشم. ولی ب یاد حرفای دوستم که می افتادم شق میکردم و آب از کیرم سرازیر میشد. چون روم نمیشد تصمیم گرفتم از طریق یه شماره ی دیگه راجب مرجان از اسفندیار تحقیق کنم یه کم طول کشید(حدود 2ماه) تا دوستم حاضر شد راجب مرجان یه چیزایی رو بگه.بعد از اون شب و روز کارم شده بود جلق زدن واسه مرجان.طی این تماسها مطمئن شدم 3نفر از هم دانشگاه های مرجان تو دسشویی و بعدا تو خونه خالی مرجان رو از کون و کوص کردن و همه ی محله و خیلیا از دوستای خودم عاشقشن فقط من خبر نداشتم.از اون روز کارم شده بود رفتن خونه داییم و دید زدن باسن مرجان و رفتن ب دسشویی و جلق زدن. حشریت کاری بهم کرده بود ک ماجرا رو ب اسفندیار گفتم و با هم قرار گذاشتیم زنداییم رو دونفری بکنیم.
قضیه اونجا خیلی جدی شد که اسفندیار چنتا از عکسای سکسی ک هم دانشگاهیای مرجان از مرجان گرفته بودن رو گیر آورده بود و نشون من داد که باور کنم؛ بعد دیدن اون عکس مث دیونه ها جلق میزدم واسه مرجان از سوراخاش مشخص بود که چنتا کیر خورده اونم کیرای کلفت.یه روز که می دونستم داییم تا بعدازظهر نمیاد خونه و پسرداییم هم رو هم با خودش می بره با اسفندیار قرار گذاشتم که ببرمش خونه داییم ب بهانه ی کار با سیستم داییم اینا مرجان رو بگا بدیم که ترس اسفندیار باعث شد که تا پشت در خونه بیشتر نریم؛ اما سری بعد که باز منتطر شدم مرجان تنها شه خودم عکسای مرجان رو ریختم تو فلش و بهانه ی کار با سیستمشون رفتم خونه داییم.مرجان حجابشو کاملا رعایت کرده بود و داشت تو آشپزخونه آشپزی می کرد بعد سلام و احوال پرسی دوتا چای آورد و باز رفت تو آشپزخونه منم نمی دونستم چجوری و از کجا شروع کنم.نگاه کون مرجان که می کردم شلوارم داشت پاره میشد؛ رفتم دسشویی یه جلق زدم و برگشتم.دیدم مرجان از آشپزخونه اومده بیرون چیزی نمونده بود بپرم بغلش ولی چون تازه جلق زده بودم یه کم راحتتر تونستم جلو خودمو بگیرم.بعد حدود نیم ساعت رفتم تو فلش و تمام عکسای قدیمی که عکسای سکسی مرجان قاطیشون بود رو آوردم و ب زنداییم گفتم تو اینارو ببین تا من میام و به بهانه ی دسشویی باز مرجان رو جا گذاشتم.وقتی برگشتم دیدم مرجان نشسته رو مبل و رنگش پریده و هیچی نمیگه گفتم زندایی عکسارو دیدی گفت آره
گفتم همه رو گفت آره
کیرم داشت می ترکید
رفتم دیدم مرجان عکسای خودشو حذف کرده
عکسایی که سوراخش و صورتش و سینه های رو ب بالاش توش بود اووووف
رفتم پیشش نشستم گفتم خوبی گفت خوبم انگار گله داشت یه جوری اول گفتم اتفاقی افتاده گفت نه
گفتم چنتاشو حذف کردی گفت هیچیشو
گفتم اونایی که حذف کردی رو خونه دارم
دیدم قرمز شد و گریه ش گرفت یه کم و گفت خواهش می کنم حذفشون کن بخاطر آبروی داییت
گفتم ب یه شرط
هیچی نگفت
کیرمو که سیاه و بلنده و بین دوستام معروفه؛رو درآوردم گفت نکن الان داییت میاد
هنوز داشت حرف میزد که نشستم پیشش و کمرشو گرفتم و تو گوشش گفتم زندایی جنده خوش کونم؛ نه به اون نماز و روزه ات نه به این کص دادنت و افتادم روش و یقه ش رو پاره کردم مرجان مقاومت می کرد و می گفت نکن الان موقعش نی ولی نفهمیدم چی شد که سریع دامنشو کشیدم پایین و کیرمو از لای شورتش زدم تو کصش و چنتا تلمبه تند و ضربه ای زدم و آبم رو خرکی ریختم توش خیلی واسم عجیب بود که زنداییم هیچی نمی گفت.بعدش افتادم روش و احساس کردم یه کم خجالت می کشم پا شدم و نشستم پیشش و گفتم این واقعیت داره که تو رو میکنن خیلیا هیچی؟ نمی گفت. کم رویی رو گذاشتم کنار و لباشو یه کم خوردم و انگشتمو میزدم تو کونش خیلی باز بود کونش؛ گفتم از کونم میدی ؟باز چیزی نگفت فقط گفت نکن دوس ندارم.
کشیدمش رو فرش و بزور رو شکم خوابوندمش و افتادم روش
میگفت نکن درد داره که با انگشت و تف و آب کیرم بازش کردم نوکشو گذاشتم توش که مث آب خوردن رفت تو چنتا تلمبه محکم زدم اونم یه جیغ زد و بعدش شروع کرد ب آی آی کردن سریع آبمو ریختم تو کونش وقتی درش آوردم یه کم کثیف شده بود هم خونی بود هم یه کم گهی،
بعدش شلوارمو پوشیدم فلش رو کشیدم بیرون از سیستمشون و پریدم بیرون از خونه داییم.بعد اون هر وقت بخوام بکنمش بهم نه نمیگه
خیلی گشاد کرده دیگه عجله نمی کردم اول لب و سینه ش رو می خورم بعد میگامش.بعد اون ماجرا تا الان غیر خودش رفیقش و زندادشش رو هم واسم جور کرده ولی من بیشتر خودشو میخورم و می کنم. از حرفاش هم متوجه شدم شوهر خواهرش که 2متر قدشه و هیکلی هم هستش می کندش.از اونموقع تا الان هر چی باهاش صحبت می کنم که بذاره اسفندیار با پولم بکندش قبول نمی کنه.این بود اولین گایش زنداییم توسط من.ببخشید اگه نقصی و کمی کاستی توش بود. ولی هرچی اتفاق افتاده بود رو گفتم.
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
     
  
مرد

 
چه کوسی کرده
     
  ویرایش شده توسط: arashk3535   

 
سلام
Dghft
     
  
مرد

 
shomal: زن داداش محسن

منم یه زنداداش دارم مثل ماهه، تا حالا چند بار خفتش کردم و تا دسته کیرمو توی کسسش جا دادم، ولی چه کسسس نازی داره مثل طلا میمونه لامصب
     
  
صفحه  صفحه 91 از 94:  « پیشین  1  ...  90  91  92  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA