انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 12:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  9  10  11  12  پسین »

آبی عشق


مرد

 
آبی عشق 11

اون روز هم گذشت و روز بعد نسیم با دلهره بیشتری خودشو به وعده گاه صبحگاهی رسوند . خونواده نستوه تصمیم گرفته بودند که غروب اون روز رو به تهرون بر گردند . یه روز زودتر از تصمیمی که قبلا برای باز گشت گرفته بودند .. حال نستوه و نسیم گرفته شده بود . -نستوه امروز یه خورده استرس دارم می ترسم مامانم متوجه شده باشه که من واسه تو میام این طرفا . اون خیلی زرنگه و حواسش هست . -پس تو هم حواست باشه که اگه از راه دور دیدیش یه جوری خودمونو استتار کنیم یا حداقل من یکی قایم شم . در اینجا نستوه فکری به ذهنش رسید -ببین نسیم بریم اون طرف پیچ رود خونه پشت اون چند تا درخت که بوته و علفهاش زیاده و مسیر کسی هم اون طرف نیست .. دوتایی رفتند اونجا . حالا نستوه راحت تر می تونست اون چیزی رو که تو سرشه پیاده کنه . هر چند می دونست خیلی سخته . فکر عشقبازی با نسیم دیوونه اش کرده بود . دختره سر سخت . -باورم نمیشه نستوه که این آخرین روزیه که من و تو با همیم -نسیم مثل این که چگونه حرف زدن رو هم فراموش کردی . مگه من و تو می خواهیم ازهم جدا شیم ؟/؟ می تونیم تلفنی با هم حرف بزنیم . با هم چت کنیم . چند وقت دیگه شما میایین تهرون و میریم تو ییلاق خودمون با هم خوش می گذرونیم . -چی ؟/؟ خوش می گذرونیم ؟/؟ منظورت چیه -منظوری نداشتم . یعنی می خواستم بگم حرفای عاشقونه می زنیم . درددل می کنیم -نستوه من خیلی می ترسم . می ترسم از این که وقتی برگردی شهرت تو رو برای همیشه از دست داده باشم . دخترا تورت می کنن . خیلی از دوستام دنبال پسرای خوش تیپ و جذابی مثل توان حتما تو شهر خودتم از این دخترا زیاد دور و برت هستند . -عزیزم وقتی دل آدم یه چیزی رو بخواد دیگه هیچ چیز و هیچ کسی نمی تونه مانع پیوند اون دو نفر بشه . تو دختر و زن رویاهامی . من بدون تو نمی تونم زندگی کنم نسیم . دوستت دارم -منم همین طور . وقتی فکرشو می کنم که فردا یا روزای بعدی باشه که بیام اینجا و تو رو نبینم دلم می گیره نمی تونم جای خالی تو رو احساس کنم . اینجا همش بوی تو رو میده . به هر طرف که میرم تو رو می بینم . باید بیام اینجا و حسرت بخورم که تو دیگه پیشم نیستی . اون وقت تو تهرون داری یه جوری سرتو گرم می کنی . نسیم می گفت و اشک می ریخت . هنوز هیچی نشده دلتنگی می کرد . نستوه از فرصت استفاده کرد و یه دستشو دور کمر نسیم قرار داد و یه دستشو گذاشت زیر چونه دختر و سرشو بالا آورد . یه لحظه تو چشای هم نگاه کردند و در یک آن به سوی هم نزدیک شدند و با بوسه ای گرم برای لحظاتی به غصه هاشون خاتمه دادند . دیگه این آخرین فرصت برای پسر بود که بتونه شانسشو آزمایش کنه . دستشو از زیر بلوز نسیم گذاشت داخل و حالا دیگه راحت می تونست لباس زیرشو لمس کنه . نسیم یه خورده متعجب شد . انتظار این حرکتو از نستوه نداشت . یکی دو تا از دوستای شیطونش که این قسمت قضیه و حالتای پسرا رو واسش تعریف کرده بودند موضوع رو به سکس کشونده بودند و این که این راه به این مسئله ختم میشه . با این حال دلش نمیومد چیزی به نستوه بگه . نمی خواست ناراحتش کنه . هنوز برای قضاوت دیر بود . همش خدا خدا می کرد که دست نستوه از این جلوتر و عمق تر نره ولی اشتباه می کرد . هرچند خودشم هیجان زده شده بود . ویه احساسی از عشق و هوس درش جرقه زده بود ولی دوست نداشت این عشق نوپاش آلوده به هوس شه . نمی خواست این فکر درش به وجود بیاد که نستوه فقط به خاطر جسمش اونو می خواد . تازه اونا سه چهار روز نمی شد که با هم آشنا شده بودند . دیگه بین دست نستوه و شکم نسیم فاصله ای نبود . پسره هوسباز نوک انگشتشو گذاشته بود رو ناف نسیم و با اون بازی می کرد . دختر وسوسه شده بود ولی هنوز بر خودش مسلط بود . چشاش خمار شده و در یک آن به یاد حرفایی افتاد که بزرگترا بهش زده بودند . هشدارهایی که در مورد پسرا بهش داده بودند . یاد حرفای معلم دینی و.. خیلی چیزای دیگه . برق هوس رو در چشمان نستوه می دید . برقی که اثری از عشق درش نبود . وفتی که نستوه دستشو از ناف به طرف بالا حرکت داد در اینجا بود که نسیم خودشو کنار کشید طوری که دست پسر اون داخل گیر کرد ولی با یه تکون دیگه و دو دستی هل دادن , نستوه خودشو رها کرد و چند متری از ش فاصله گرفت -دختر چت شده . مگه من چیکارت کردم . نسیم حرفی نمی زد . سرشو انداخته بود پایین . -عشقت همین بود ؟/؟ دوست داشتنت همین بود ؟/؟ تو منو به خاطر جسمم می خواستی ؟/؟ --دیوونه مگه من چیکارت کردم ؟/؟ دو نفر که عاشق همن همدیگه رو می بوسند . جسمشون هم مثل روحشون متعلق با همه .. نستوه یه جمله ای گفته بود که اگه بازش می کرد مثل گل توش گیر می کرد و همین طور هم شد -یعنی عاشق دلخسته ما می فر مایند که ما الان زن و شوهریم و هر کاری می تونیم بکنیم ؟/؟ -من این کارا رو بعد از از دواج دوست دارم . هر وقت زنت شدم از این کارا باهام بکن . -باشه نسیم تو این بر داشتو راجع به من داری ؟/؟ عیبی نداره . فکر می کردم دوستم داری و می تونم دوستت داشته باشم . ولی اشتباه می کردم . نمی دونی چقدر دلمو شکستی . به نظرم هنوز خیلی زوده که عاشق بشی . تو یه سایه ای از عشق رو سرت افتاده و فکر می کنی که دست لیلی رو از پشت بستی . تو داری ادای عاشقا رو در میاری . نستوه هم خسته شده بود و هم نا امید . می خواست هر جوری شده خودشو از شر نسیم خلاص کنه . دیگه فهمیده بود که اون مثل اون دخترایی نیست که خودشونو خیلی راحت در اختیار هر پسری میذارن . لحظاتی سکوت بین اونا بر قرار بود و نستوه راه بر گشت به خونه رو در پیش گرفت و نسیم با دنیایی از رنج و تمنایی عاشقانه اونو با نگاش تعقیب می کرد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آبی عشق 12

حتی به وقت خداحافظی و وقتی هم که خونواده ها پس از چند روز در کنار هم بودن مجبور بودن از هم جداشن و برن سر خونه و زندگی خودشون نستوه اصلا به نسیم اعتنایی نکرد و یه خدا حافظی خشک و خالی هم باهاش نکرد . -چیه داداش بهت حال نمیده ؟/؟ گیر خوب حریفی افتادی . فکر کردی تیپ زدی و یه جفت چش خوشگل داری می تونی هر دختری رو که دوست داری تور کنی و هر بلایی که می خوای سرش بیاری ؟/؟ اصلا شما پسرا همینین . مغرور خود خواه از خود راضی . چی خیال کردین . خوب شاختو شکست داداش . -خفه میشی یا خفت کنم نازی . مثل این که خودت خیلی سرت کلاه رفته . فقط اگه بفهمم یکی راه افتاده دنبال خواهرم پدر هر دو تاتونو در میارم . -نه داداش از این حرفا نیست . فقط خوشم نمیاد این قدر نامرد باشی . -فکر این حرفا وقتی رسیدیم تهرون یکی دو تا واسمون جور کن که این یک هفته ای رو بد جوری تو خماری بودیم . -خیلی رو داری نستوه .. درهر حال اونا رفتند تهرون و نسیم هم به حال خودش موند . نسیم با دنیایی از عشق و باور های جدیدی که نمی دونست چه جوری باهاشون بر خورد کنه در حالتی نزدیک به افسردگی قرار گرفته بود . روزا می رفت اون جایی که اون و نستوه با هم درددل می کردند و ساعتها می نشست و فکر می کرد . یه کتاب داستان هم با خودش می برد که مثلا این بهانه رو داشته باشه که واسه مطالعه رفته و خلوت کرده . ایمیلشو چک می کرد ولی اثری از پیام نستوه نبود . چند بار تصمیم گرفت واسش زنگ بزنه ولی از این می ترسید که نستوه جوابشو نده . یعنی اون در آخرین وعده برخورد بدی باهاش داشته ؟/؟ برداشت بدی داشته ؟/؟ نستوه عاشقش بوده و اونو رنجونده ؟/؟ حال و حوصله هیچ کاری رو نداشت . شبا به زور می خوابید . تو عالم خودش بود . یکی دوبار مادرش خواست باهاش درددل کنه ولی اون با یه بهونه ای قضیه رو عوض کرد . چقدر ما دخترا بد بختیم . اگه من پسر بودم .. خب اون وقت چیکار می کردم . اون منو از خودش رونده . اصلا ولش . حالا کی با همون اولین نفری که دوست شد پیمان می بنده که من بخوام این کارو بکنم وبعد بلافاصله خودش جواب خودشو می داد .. نه عشق که مثل پیرهن نیست چند وقت درمیون آدم عوضش کنه .. اگه اون منو نخواد چی .. اگه الان تو تهرون بایکی دیگه داره خوش می گذرونه ... اصلا من عاشق چه چیزش شدم . قیافه اش ؟/؟ اخلاقش ؟/؟ حرفاش یا آهنگ صداش ؟/؟ یا فقط چون پسر بود و اولین پسری بود که که به طرفش کشیده شدم و اون اومد طرف من این حالت بهم دست داد ؟/؟ دو سه هفته ای گذشت . یه بار تصمیم گرفت که از دبیت کارت واسه نستوه زنگ بزنه .. هرچی فکر کرد که وقتی صدای نستوه رو شنید جواب بده و باهاش حرف بزنه به نتیجه ای نرسید و در همین دودلی ها بود که باهاش تماس گرفت -الو بفرمایید .. بفرمایید .. وقتی صدای نستوه رو شنید تمام وجودش به لرزه افتاد و اصلا نمی دونست چی بگه درجا گوشی رو قطع کرد . انگار اون نبود که ساعتها تو باغ باهاش قدم می زده و درددل می کرده . از این هراس داشت که اونو با کلامش از خودش برونه . .چشاش پر اشک شده بود .. کاش میذاشتم بهم دست بزنه . کاش یه خورده بهش اجازه پیشروی می دادم ببینم چیکار می کنه .. از اینی که الان هست بدتر که نمی شد . یکی از این شبها وقتی که مادرش گفت بار و بندیلها رو ببندیم و وسیله ها رو ردیف کنیم که فردا میخواهیم مستقیما بریم لواسان خونه ... نسیم حس کرد اون آرامشی رو که مدتهاست ازش دور شده داره بر می گرده . -چیه دخترم می بینم صورتت باز شده . مثل این که خیلی خوشحال شدی از این که گفتم میخواهیم بریم سفر . -خب مامان خفه شدم از بس تو این هوای شرجی شمال بودم دلم هوس آب و هوای خشک و کوهستانی و ییلاقی رو کرده بود . نسیم انگاری چهار تا دست پیدا کرده بود و به مادرش کمک می کرد که زود تر بر نامه هاشونو ردیف کنن . وای اگه این پسره رو ببینم چه عکس العملی نشون بدم . سرمو میندازم پایین اصلا تحویلش نمی گیرم .. نه بهتره اول یه سلام خشک و خالی بکنم و بعد خودم میرم باغ گیلاسشون یه دوری می زنم . چند تا رمان هم با خودش آورده بود که اگه یه گوشه ای نشست و رفت تو عالم خودش حرف در نیارن که دختره عاشق شده . صد جور نقشه با خودش چیده بود که اگه اون این حرفو زد من این جوابو بدم اگه این کارو کرد من اون کارو بکنم فکر و ذکرش شده بود همین چیزا و واسه همین زیاد میل به غذا هم نداشت . هر قدر به مقصد نزدیک تر می شدند دچار تپش قلب بیشتری می شد . اگه تحویلم نگیره .. اگه خیطم کنه .. صبح زود حرکت کرده بودند و واسه ناهار رسیده بودند لواسون .. ویلای خیلی بزرگ و شیکی همون داخل شهر و انتهای یکی از کوچه ها داشتند . جایی که پشتش فقط باغهای مسطح سیب و گیلاس و انواع و اقسام میوه ها بود . هواگرم بود ولی خشک و دلپذیر . برای یه شمالی به ستوه اومده از شرجی بودن هوا این می تونست یه تنوع خوب باشه . یه لحظه قلبش لرزید وقتی که دید چهار تایی اومدند به استقبال اون سه نفر . چشای آبی و خوشگل نستوه زیر نور آفتاب افسونش کرده بود . حتی وقتی که با بقیه سلام علیک می کرد حواسش به اون بود . نستوه دستشو جلو آورد تا با یه سنت جدید و مد روز به هم سلام بگن . نسیم سختش بود ولی یه لحظه متوجه شد که پدر و مادرش ازش دور شدند . به نستوه دست داد و خواست دستشو بکشه که نستوه برای چند ثانیه دستشو تو دست خودش نگه داشت . وقتی که از هم جدا شدند نسیم مثل برق گرفته ها رو مبل نشسته بود و به حالت دست نستوه و لحظه گرمی تماس فکر می کرد . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آبی عشق 13

پس از سلام و علیک و احوالپرسی و خوش و بش و تعارفات اولیه نسیم و نازی باهم رفتن یه اتاق دیگه . یه دختر خیلی خوشگل با یه مختصر آرایش و خیلی هم فانتزی اونجا نشسته بود .. -معرفی می کنم . دختر همسایه مون که یه دوست خوب و واقعی برامه . نیاز ! نیاز جان اینم نسیم همون دختر ساده و بی ریایی که واست تعریف کردم . درهمین لحظه نستوه هم وارد شد و با همه خوش و بش کرد و اون و نیاز یه نگاههای مخصوصی با هم رد و بدل می کردند که این نگاهها از دید نسیم دور نموند . کاخ آرزوهاشو لرزون می دید . حس کرد که از نستوه بدش اومده . از این پسره مغرور . چشم دیدن نیاز رو هم نداشت . یه دختری که با روغن مالی کردن خودش می خواست دل نستوه رو ببره .. شایدم اون و نستوه به هم می خوردند و این پسره قابلیتش بیشتر از اینا نبود . به پیشنهاد نازی رفتن تو باغ که یه دوری بزنن . معلوم نبود واسه چی نستوه با اونا راه افتاده . از اونطرف پسر که از عشقبازی و حال کردن با نسیم نا امید شده بود دلش می خواست یه جوری با دختر همسایه حال کنه . دوست داشت که هر ضرری که این مدت کرده و وقتش تلف شده به نوعی جبران شه . نازی و نسیم در کنار هم قدم می زدند . درختای قد کوتاه گیلاس در یه قسمت و در قسمت دیگه درختای سیب و چند میوه دیگه منظره زیبایی در یک روز خوش آب و هوای تابستون لواسان درست کرده بود . هوا هم که کاملا صاف بود . هر چند کمی گرم بود ولی این گرما مثل گرمای تهرون و شمال آزار دهنده نبود . نسیم عذاب می کشید . نمی تونست نستوه رو در کنار نیاز ببینه . هر لحظه که می گذشت فاصله اون و نازی از اون دو نفر بیشتر می شد . پسر و دختر از اونا فاصله گرفته و در لابه لای درختا و میون بوته های گوشه باغ پنهون شده بودند . نسیم دلش می خواست محوطه رو ترک کنه . به شدت عصبی و بر افروخته بود . انتظار این حرکتو از نستوه نداشت . یعنی داره اونو تنبیه می کنه ؟/؟ این که تو هین به اونه . یعنی به خود نسیم . اگه واقعا دوستش داره . اونا پشت اون درختا دارن چیکار می کنن ؟/؟ بااین که دوست نداشت اونجا و در باغ بمونه ولی پای رفتن نداشت و یه حسش می گفت که همین جا وایسه و مزاحم اون دو نفر بشه که اونا کاری صورت ندن . نازی متوجه این حالتش شده بود . -چیه نسیم حالت خوب نیست ؟/؟ -خسته ام تو راه بودم . تغییر آب و هوا یه خورده رومن اثر کرده . نمی دونم چیکار کنم . -می دونم واسه چی ناراحتی . از این حرکت نستوه بدت اومده . می دونم حق به تو میدم -نازی جون به من چه مربوطه . مگه اون داداشمه یا شوهرمه . آخه این حرکتا جلوی یه مهمون تازه از راه رسیده چه معنی داره . زشته . خب یه روزی که من نبودم یا ما نبودیم از این کارا می کرد . حس کنجکاوی یا فضولی نسیم گل کرده بود . نمی تونست بی خیال باشه . خونش به جوش اومده و نمی تونست یه جا بند شه . -ببینم نازی جون این چند وقتی که از شمال بر گشته از این بر نامه ها زیاد داشته ؟/؟ -راستش نسیم جون تو این فضا من اولین باره که می بینم تو این چند وقتی با یه دختر خلوت کنه -مگه قبلا با دخترا خیلی خلوت می کرد؟/؟ -نه زیاد . نسیم بیا اصلا حرف خودمونو بزنیم . ولی دختر بیچاره در یه عالم دیگه ای بود . سرش گیج می رفت . دلش می خواست بره یه گوشه ای و اشک بریزه . چقدر دلش خوش بود . از روز گذشته تا به حال منتظر یه ناز و آشتی جانانه بود و این که گله گذاریها تموم شه واون تصورشو می کرد که در همین فضا وقتی که با نستوه آشتی کنه دوباره سرشو میذاره رو سینه اش و باهاش از عشق و دوست داشتن و محبت میگه . از زندگی میگه . از امید به فردا از خورشید و درختا میگه . از این که چرا آدما عاشق میشن میگه و از این که این یه سوالیه که جواب نداره میگه . اونوقت سرشورو سینه اش نگه می داره و در سکوت با صدای بی صدایی با هم راز و نیاز عاشقونه می کنن . چقدر دلش خوش بود .. هوسباز ..عوضی .. کثافت .. هر فحش محترمانه ای رو که به خاطرش می رسید بهش می داد البته تو دلش . -نسیم اگه حالت خوب نیست بریم استراحت کنی -نه همین جا هواش تازه هست بهتره .. نازی دلش واسه نسیم سوخت . یه خورده رفت جلوتر چند تا سرفه کرد . نیاز و نستوه دست در دست هم به سوی اونا میومدند . -کجا بودین -داشتیم قدم می زدیم .. بی اختیار یه لبخندی رو لبای نسیم نشست . چون حالتشون و این بر گشت سریع اونا نشون نمی داد که کاری کرده باشند . حتما داشت مخ این دختره رو هم می زد ولی این نیاز نشون می داد که از اون نیاز منداست و خودش یه پا مخ زنه . اون نمی تونست در مقابلش عرض اندام کنه . حتی تو این 3تا دختر اون تنها کسی بود که روسری سرش کرده بود . غروب نیاز به خونه شون بر گشت و دل نسیم کمی آروم گرفت . حداقل برای ساعاتی رقیب رو دور از خودش می دید . هر چه می خواست خودشو از نستوه دور کنه نمی تونست . هرچی فکر می کرد که از اون متنفره و باید ازش دورشه حس می کرد که بهش نزدیک تر شده و باید که بهش نزدیک تر شه . خشم عجیبی نسبت به اون پیدا کرده بود . دلش می خواست با مشت بکوبه به سر و صورت نستوه و دلشو خنک کنه . شب شد و ستاره ها یکی یکی پیداشون شد . هوا خیلی خنک تر و دلپذیر تر شد . چراغهای روشن خونه های اطراف و صدای پرندگان یه حالت شاعرانه ای به باغ بخشیده بود . نسیم رفت تا یه خورده قدم بزنه .. سرشو به یکی از درختا تکیه داده بود . دلش به حال مظلومیت خودش می سوخت . دلش می خواست اشک بریزه تا آروم بگیره . صدای خش خش و حرکت بوته ها یه لحظه اونو ترسوند . ولی فکر کرد که باید گرگی سگ خونه باشه که باهاش خیلی دوست بود .. گرگی تو خیلی با وفاتر از نستوهی . اون که اصلا وفایی نداره .. یه لحظه دید که یکی با دستاش جلوی چشاشو گرفته . دستای اون بود . همون دستایی که بعد از ظهری گاهی دستای نیازو تو دستاش می گرفت . حالا دوباره اومده بود سراغ اون . مقاومت کرد تا خودشو از چنگش رها کنه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
آبی عشق 14

دستتو ول کن جیغ می زنم نستوه -اوه دختر تو چرا این قدر حساسی . همه دخترا این قدر جیغ جیغو هستن ؟/؟ یه دونه شونو ندیدم که این قدر جیر جیرکی نباشن . نستوه سوتی داده بود و خودشم نمی دونست . -ببینم تو با چند تا دختر بودی که اونا رو خوب شناختی . نستوه که فهمیده بود گند زده وکاریش هم نمیشه کرد گفت حتما که نباید با اونا بوده باشم تا همچین بر داشتی بکنم . بیا بریم جلوتر میخوام باهات حرف بزنم . -من باهات حرفی ندارم -ولی من دارم . دوستت دارم .-راستش من ازت می ترسم . نمی تونم بهت اطمینان کنم . توآدم خطر ناکی هستی . از اونایی که هدفت از دوستی با دخترا یه چیز دیگه ایه . من ساده باورم شد که تو هم می تونی عاشق باشی -وعاشقم شدی -یعنی حالا دیگه نیستی ؟/؟ من که خیلی دوستت دارم . بیا از اینجا بریم اون جلوترا . قول میدم کاریت نداشته باشم -تو که مرد نیستی بخوای بهم قول بدی -مثل این که دلت خیلی پره ها . -ببینم نیاز , نیازتو رفع نکرد ؟/؟ حالا اومدی این طرف ؟/؟ بگو از جون من چی میخوای . -نسیم بچه بازی رو بذار کنار تو الان دیگه خانوم شدی . این خودت بودی که منو از خودت روندی . -چیکار می کردم خودمو لخت می کردم میذاشتمت تو بغلت خیلی پررویی نستوه . نسیم بدون این که بدونه در حال و هوای خودش یه پنجاه متری رو از صحنه دور شده بود . نستوه می دونست . اون در قدمهای نسیم عشقو به خوبی می دید . حس می کرد که این دختر هنوز دیوونه وار دوستش داره . خیلی باحال می شد اگه همین امشب ترتیبشو می داد . نیازو هنوز نتونسته بود کاریش بکنه . امروز نازی و نسیم مزاحمش بودند . شاید اگه یه روز دیرتر واسشون مهمون می رسید می تونست یه کاری بانیاز انجام بده . حس کرد که نیاز شدی داره که بایکی باشه و رابطه جنسی بر قرار کنه . به هیچ وجه نمی شد مخ این دختره شمالی رو واسه این کا را زد . اون خیلی چغر تر و سر سخت تر از این حرفا بود که به این راحتی ها باج بده . رسیده بودند به جایی که دیگه کسی اونا رو نمی دید . حتی گرگی هم از پیششون رفته بود . -نسیم تو خودت موضوع رو بزرگش کردی . من که قصد بدی نداشتم . یعنی نمی تونم اونی رو که با تمام وجودم دوستش دارم و یه روزی می خوام باهاش ازدواج کنم و دلم میخواد که عروسم بشه یه جوری سر حالش کنم یعنی اون فاصله ها رو یه جوری پرش کنم ؟/؟ من که نمی خواستم یه رابطه زن و شوهری باهات داشته باشم -واون وقت بعدش دیگه دلتو می زدم و واسه همیشه خداحافظ . درسته که من تا حالا دوست پسر نداشتم ولی دوستایی داشتم که با آدمایی مثل تو دوست بودن که پس از این که ازشون کام گرفتن رفتن پی کار خودشون . با احساسات دوستام بازی شد . دیگه عشق کجا بود ؟/؟ عشق و دوست داشتن چه مفهومی داشت ؟/؟ وفا کیلویی چند ؟/؟-نسیم خیلی داری بهم توهین می کنی .. دختر دوست داشت تمام این حرفایی رو که می زنه اشتباه باشه . دوست داشت که پسربازم ازون دلجویی کنه . بازم واسش از عشق بگه . بازم بگه که همه اینا یه سوءتفاهم بوده و نسیم اشتباه کرده . دلش می خواست که یه جورایی تسکین پیدا کنه . هرچند می تونست همه این حرفایی که نستوه می زنه درست نیست ولی این امیدو داشت که وقتی اونو با طعم شیرین عشق آشنا کنه بتونه که اونو پای بند خودش کنه . لذت عشق لذتیه که با هیچ چیز دیگه ای تو این دنیاقابل قیاس نیست . -نسیم نگو که دوستم نداری . نگو که واسه همیشه از خونه دلم میخوای بری بیرون .. بهت نمیاد این قدر سنگدل و بیرحم باشی .. باخودش فکر می کرد که این خود نستوه نباید باشه که داره این حرفا رو می زنه . یعنی از ته دلشه ؟/؟ اونو دوست داره ؟/؟ عاشقشه ؟/؟ نستوه به اون اهمیت میده ؟/؟ من که بیرحم نیستم دلشو به درد بیارم . نستوه رفته بود تو حس و خودشو تا اونجایی که می تونست غمگین نشون دا د .-باشه نسیم حالا که تو این طور فکر می کنی که عشق من و تو هوسه و من تو رو واسه یه لذت زود گذر و شیطونی میخوام دیگه اصراری نمی کنم . از زندگی تو میرم بیرون . میرم بیرون تا یه روزی اونی رو که فکر می کنی لیاقت تو رو داره و می تونی باهاش خوشبخت شی وبه عنوان شوهر قبولش کنی راحت تر پیدا کنی . من که نمی تونم خوشبختت کنم .عیبی نداره تو دلمو درد بیار . من همه اینا رو تحمل می کنم . ولی یه روزی می فهمی که اشتباه کردی . اون روز دیگه خیلی دیر شده . روزی که بفهمی اشتباه کردی و قلب یه عاشقو بیرحمانه شکستی .. نستوه تو اون هوای خنک شبانه شب تابستون لواسون تو اون باغ گیلاس خیس عرق شده بود . فکر نمی کرد همه اون حرفا رو خودش زده باشه .. تعجب می کرد . بسوزه پدر هوس که آدمو وادار به چه کارها که نمی کنه . نسیم حس کرد که خیلی اذیتش کرده . یه جوری شده بود . عشق و اون سادگی دخترونه اش واین که حس می کرد واقعا اونو رنجونده واز طرفی وجود رقیبی مثل نیاز سبب شده بود که یه خورده نرم تر شه ونستوه رو از خودش نرونه . در اون تاریکی شب و زیر ستاره های آسمون در حالی که نسیم به درخت گیلاس تکیه داده بود نستوه خودشو بهش نزدیک کرد . دختر بوی پسر و عشقو احساس می کرد . دلش برای چشیدن طعم شیرین عشق و یک بوسه عاشقانه تنگ شده بود . حس می کرد که باید کوتاه بیاد نستوه دستشو دور درخت و کمر نسیم حلقه زد و زیر نور ماه و ستاره با یه بوسه داغ و لبها و چشایی بسته یک بار دیگه رفتند به دنیای خودشون . نسیم به عشق فکر می کرد و نستوه به هوس ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آبی عشق 15

نسیم تو که میدونی من چقدر دوستت دارم پس چرا این قدر واسم ناز می کنی . -نستوه این همسایه ات نیاز خانوم دیگه کیه من نمی شناسمش -خب قرار نبود که همشهریهامو بشناسی اونم مثل ما بچه تهرونه و اینجا ویلا دارن ولی با نازی دوسته . -پس تو چرا باهاشی . ببینم اگه من برم با یه پسر دیگه باشم تو ناراحت نمیشی ؟/؟ -ببین نسیم جون این جور قدم زدنای معمولی یه امر عادیه . بازم چشم اگه تو ناراحت میشی من سعی می کنم رعایت کنم . چیکار کنم یه نسیم خانوم که بیشتر نداریم -پس می خواستی چند تا داشته باشی . -می دونی که خیلی دوستت دارم و نازتو می خرم -آره دیدیم . این چند وقتی خیلی حال ما رو پرسیدی ببینی نسیم چیکار می کنه . مرده هست زنده هست . رو زمین نشستند و خیره به ستاره های آسمون همدیگه رو بغل زده بودند . دیگه نسیم به بوسه های نستوه عادت کرده بود . از این بوسه ها لذت می برد . از تماشای ماه و ستاره های آسمون لذت می برد . -نستوه نکنه متوجه غیبت ما بشن .-نه بابا . بزرگترا که سرشون به یه چیزی گرمه و نازی هم داره واسه خودش دور می زنه . گفتم خودشو به بقیه نشون نده . فکر می کنن اون با ماست . -نستوه تو اصلا دلت واسه من تنگ نشده بود ؟/؟ -چرا خیلی زیاد . تو چی نسیم ؟/؟ -دوست داری بدونی ؟/؟ اون وقت خودتو نمی گیری و بیشتر طاقچه بالا نمیذاری ؟/؟ -نه من هر چی بیشتر بفهمم دوستم داری بیشتر بهت وابسته میشم . -هر ثانیه به فکر تو بودم . به وقت خوابیدن .. به وقت بیدار شدن وقتی که می خواستم یه چیزی بخورم یه کاری بکنم و جایی برم همه جا تو رو می دیدم . همه جا جلو روم بودی . حس می کردم یه چیزی رو از دست دادم . فکر نمی کردم عشق و احساس اونم تا این حد زیبا باشه ولی اگه باهات سر ساز گاری نداشته باشه می تونه خیلی هم زشت باشه . نستوه کف دستشو رو صورت نسیم قرار داد . با این که نسیم خنک و دلپذیری صورت نسیمو نوازش می داد ولی نستوه حس می کرد که دستشو رو آتیش گذاشته . . اونو بازم در آغوش گرفت و سخت به خودش فشرد . تن نسیم داغ داغ بود . نستوه هنوزم نمی تونست حس کنه که آیا می تونه اونو مثل خودش هوسباز بار بیاره یا نه ولی این حسو داشت که یه جورایی داره به این دختر عادت می کنه و از این که در چنین شرایطی بفهمه که اونو برای هوس می خواد یه نوع احساس شر مندگی می کرد . نسیم آرزوهای دور ودرازی در سر می پروروند وخیلی آینده نگر بود . آینده نگر و دور نگر . به جای این که جلو پاشو نگاه کنه به دور دستها می نگریست . خیلی رویایی فکر می کرد . نستوه هم زیادی واقع بین بود . دختر دست پسرو تو دستای خودش طوری لمس می کرد که بفهمه آیا دوستش داره یا نه . هر جوری خواست یه استنباطی بکنه بازم دقیق نتونست به چیزی پی ببره . دوست نداشت به هیچ وجه اونو از دست بده . هرجوری شده باید روی این دختره رو کم کنم . میمون هر چی زشت تره بازیش هم بیشتره . این چند تا رنگ و روغن رو هم اگه به سر و صورتش نماله هیچی نیست . هیچی . -به چی فکر می کنی نسیم -به نیاز تو .. زده بود تو خال -حیف که تو این تاریکی صورتت زیاد مشخص نیست که بفهمم با شنیدن اسم نیاز چه جوری میشی . -نسیم بازم داری اذیت می کنی ها . من فکر کردم منظورت از نیاز همون خواسته های منه نه چیز دیگه ای . -من که خودم می دونم تو از اون خوشت میاد . نسیم فقط دوست داشت از نستوه بشنوه که نه این طور نیست .من فقط تو رو دوست دارم . این فقط یه سلام علیک معمولی بوده . من عاشقش نیستم .... نه این چه حرفیه ؟/؟ مگه جرات داشت غیر اون عاشق کس دیگه ای باشه . چشم آبی فقط باید مال اون می بود . فقط مال اون . چون وقتی که نستوه گفته دوستش داره باید رو حرف و خواسته اش وایسه و ثابت قدم باشه . -یه چیزی بگم نسیم ؟/؟ من می خواستم حسادت تو رو تحریک کنم . چون تو آخرین لحظاتی که تو شمال با هم گرم بودیم تو یه ضد حال زده بودی .. -پس که این طور آقا حالا میخوان حس حسادت ما رو تحریک کنن -ببینم موفق نبودم ؟/؟ -چرا واسه این کار باید یه مدال هم بهت بدم . خیلی دیوونه ای نستوه .-آره دیوونه نسیم خوشگلم . -من نمی دونم از این دختره خوشم نمیاد . دوست ندارم باهاش بگو بخند داشته باشی .-چی بهش بگم نسیم ؟/؟ بگم تو دوست دخترمی و این باغ ما رو ترک کن ؟/؟ -خب این کارو که می تونی بکنی وقتی که اون خانوم پیداش شد تو دست منو بگیری و باهم بریم یه دوری بزنیم . باور کن از این دخترای قرتی که هر روز با یکی می لاسن تو کلاسمون و تو اجتماع خیلی داریم . مگر این که آقا سر و گوشش بجنبه و .. -نسیم خواهش می کنم از این حرفا نزن . تو خودت داری میری تو فاز منفی .. -چیکار کنم دست خودم نیست . اگه بدونی این چند وقته وقتی که صدای زنگ گوشی موبایلو می شنیدم چقدر با شوق و ذوق نگاه می کردم که ببینم آیا یه پیامی از طرف تو رسیده یا نه . چقدر دلم شکست . تو که اینا رو نمی دونی . روزی صدبار میرفتم سراغ ایمیلم تا ببینم از طرف تو پیامی داشتم یا نه . خیلی سنگدل و بی احساسی نستوه . نمی دونم چرا عاشقت شدم . با این که می دونم خیلی بدی . -یه آدم خوب هیچوقت عاشق یه آدم بد نمیشه . -واگه بشه اون وقت خیلی بد میشه . خیلی عذاب می کشه -مثل این که هیچی نمیشه اگه بذارم همین جور حرف بزنی با این انرژی های منفی خودت منو هم منفی گرا می کنی . -چه جوری می خوای زبونمو ببندی . -یه جا دیگه رو می بندم که نتونی حرف بزنی . بازم تو تاریکی به هم نگاه می کردند . بازم برق نگاه همو می دیدند و گرمای لب همو احساس می کردند . نستوه حس می کرد که این بوسه ها داره واسش به شیرینی بوسه های هوس میشه ... ادامه دارد . . نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آبی عشق 16
نسیم حس می کرد که بازم دست نستوه در حال پیشروی در مسیریه که نباید باشه . سعی کرد یه جورایی ازش فاصله بگیره . نمی خواست اونو برنجونه . مخصوصا حالا که حس می کرد یک رقیب قدرتمند انتظارشو می کشه . رقیبی که شاید مثل اون این جور مواردسختگیر نبود . دختری به نام نیاز که در ظاهر جلف به نظر می رسید . از تماس دستای نستوه با بدنش لذت می برد ولی دوست نداشت تسلیم شه . می دونست تسلیم شدن یک دختر در این گونه موارد یعنی شکست اون دختر . با این که تجربه ای نداشت ولی در اینزمینه دوست داشت از تجربه دیگران استفاده کنه . نسیم طوری خودشو رو نستوه حرکت داد که پسر پشت به زمین و رو به آسمان دراز کشید و اون روی نستوه قرار گرفت . اینجوری حرکت و مانور در دستان و اراده نسیم بود و خاطرش آسوده تر . یه خورده خودشو کج کرد که نیمتنه اش به نستوه نچسبه و وقتی لبای دوست پسرشو می بوسه بدن خودش روی زمین قرار داشته باشه . بازم دوتایی شون چشاشونو بسته بودند و در عالم آرامش لذت می بردند . این بوسه هم مثل بوسه های دیگه واسه نستوه شیرین بود . -نستوه کجایی . نسیم جواب بده .. یه لحظه ضربتی دوتایی شون از زمین بلند شدند . نازی به اونا رسیده بود . -کجایین بچه ها همه خبر ما رو می گیرن پاشیم بریم . برگشتن خونه . نوروز خان و عماد سرگرم قلیون کشیدن بودند و لیلا و نسترن از خاطراتشون می گفتند . -نازی واسه چی ما رو صدا کردی اینا که سخت با خودشون گرم گرفته کاری به کار مت ندارن . -ولی بابای نسیم سراغشو می گرفت . اون شب وقتی که همه خوابیدن بازم نسیم و نستوه به دنبال این بودن که با هم خلوت کنن . پسر حس می کرد که داره به دختر عادت می کنه و دختر هم این طور به ذهنش رسیده بود که یک لحظه بدون عشقش نمی تونه زندگی کنه . تا طلوع آفتاب عاشق و معشوق با هم درددل می کردند و وقتی که حس کردند ممکنه بزرگترا بیدار شن خودشون رفتن خوابیدند . و دوسه ساعت نشد که بیدار شدن . نیاز دوباره سر و کله اش پیدا شد . نسیم طوری خودشو به نستوه چسبونده بود که انگار شوهرشه . نیاز همه چی رو فهمیده بود . می دونست که گلوی نستوه پیش نسیم گیر کرده واز نگاههای نسیم هم فهمیده بود که اون عاشق نستوه شده . راستش اون عاشق نستوه نبود ومیخواست یه جورایی باهاش حال کنه و اونو بچاپه . خودشو به نستوه نزدیک کرد .. -میای بریم قدم بزنیم ؟/؟ دیروز فرصت نکردیم خوب بگردیم . نازی که به عنوان نیروی کمکی اومده بود اونجا اینجا کمک حال نسیم شد و گفت نیاز جون فعلا داداش یه خورده میخواد بره این مهمون شمالی ما رو یه خورده بگردونه بعدا سر فرصت میاد یه خورده با هم قدم می زنین . دست نیازو کشید و با خودش برد . نسیم از حرص داشت لباشو می جوید -نستوه از خدا میخواستم فقط باهاش بری -چیکار می کردی . جیغ می کشیدی تا همه خبر دار شن ؟/؟ -نه فقط دندونامو میذاشتم روصورت خوشگلت گازش می گرفتم و گوشتشو می کندم و زشتت می کردم . -ببینم مگه تو سگی -بی ادب .. نستوه شروع کرد به دویدن و نسیمهم به دنبالش . گمش کرد -کجایی خودتو نشون بده .. در همین لحظه یه دستی از پشت یکی از درختا در اومد و نسیمو به طرف خودش کشوند و این بار این نستوه بود که روی نسیم افتاده بود . -تو می خواستی منو بگیری ؟/؟ دیدی که چه خوب شکارت کردم ؟/؟ -ولی اگه خوب دقت کنی اون چشات و اون نگات میگه این منم که شکارت کردم . -ببینم کجا دیدی که شکار و شکارچی یکی باشن ولی ظاهرا من و تو هم شکاریم هم شکارچی -نخیرم نستوه جون ! تو شکاری من شکارچی . اینو که گفت نستوه خودشو انداخت رو نسیم و بدنشو کاملا بهش چسبوند . هوس دوباره اومد سراغش. نسیم اینو حس کرده بود . خودشم خوشش میومد ولی می خواست خودشو خلاص کنه . نستوه اونو بوسید و لباشو دیگه ول نکرد . دستای نسیم به دو طرف افتاده بود با این که دیگه حس نداشت و غرق در هوس بود ولی هوشیاری خودشو حفظ کرده بود . نمی خواست دامن خودشو لکه دار ببینه . یه خورده خودشو کنار کشید . ولی نستوه طوری روش قرار گرفته بود که دختر نمی تونست آزادی حرکت داشته باشه -نههههه می ترسم . ولم کن . بذار برم -فقط یه خورده -نه یه خورده که چی . این یه خورده هاست که یه خیلی میشه .. -نستوه نستوه یکی داره میاد . نستوه که زرد کرده بود از جاش پاشد و نسیم که رودست زده بود پاشد و فرار . -صبر کن حقه باز شارلاتان الان پدرتو درمیارم .. -خوشم میاد سرت کلاه میذارم . کیف کردم . حال کردم . دماغ سوخته می خریم . هروقت زنت شدم اون وقت می تونی چیزای بیشتری ازم بخوای . -حالا کمترش چیه ؟/؟ -همینکه منو می بوسی کمه ؟/؟ خیلی از دخترا هستن که همین اجازه رو هم به دوست پسراشون نمیدن .. نستوه از این سر سختی نسیم لذت می برد . حس می کرد که یه جورایی داره بهش علاقمند میشه . خیلی صاف و ساده و صادق و خالص بود . یه بی ریایی و پاکی و نجابت خاصی در چهره اش دیده می شد . نشون می داد که اهل دروغ نیست . هیشکی تا حالا از زیر دست نستوه در نرفته بود . ولی این دختر فقط قلبشو به اونداده بود .. ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
آبی عشق 17
حالا منو اذیت می کنی دختر ؟/؟ نستوه بدو و نسیم بدو . دخترشمالی خسته شد و بازم نستوه افتاد روش -باشه دیگه کارت ندارم هر جوری که تو بخوای .. نسیم وقتی که می خندید چهره اش زیباتر می شد . اون دندونای درشت و سفیدش خیلی بهش میومد . انگار با تمام وجودش می خندید . با چشاش . با پیشونیش .. من چطور می تونم ازش کام دل بگیرم ؟/؟ اون به این آسونی ها باج بده نیست . شاید حالا دیگه نستوه ته دلش می خواست که نسیم بهش راه نده . انگاری داشت به این دختر عادت می کرد . نیاز پیش اوناموند. بعد از ظهری دوستش غفور هم که خونه شون بعد از خونه نیاز اینا بود به اونا پیوست . غفور و نیاز هم مدتی با هم دوست بودند و رابطه داشتند . غفور یه سال بزرگتر ازنستوه بود و تازه دیپلمشو گرفته بود . بچه همونجا بود . بر عکس نستوه و نیاز که خونه شون در اصل تهرون بود اون و خونواده اش همونجا زندگی می کردند . مثل نستوه خوش قیافه نبود ولی خیلی هفت خط تر و دختر باز تر و بیرحم تر از نستوه بود .. وقتی نسیمو از نزدیک اونم همراه با نازی و نیاز دید در جا ازش خوشش اومد . -نستوه این کیه تورش کردی . تنهایی نخوریش ها .. یادت باشه نیازو من واست جور کردم و تو هنوز بهم بدهکاری .. نستوه حس کرد که از شنیدن این حرف غفور بی اندازه خشمگین و ناراحت شده دلش نمی خواست نسیم مث یه گوشت قربونی تقسیم شه . این همه مدت رو نسیم کار کرده به جایی نرسیده بود -غفور! نسیم از اوناش نیست . من دو سه ماهه باهاش دوستم . اصلا راه نمیده . فکرشو از سرت دور کن . اصلا ولش کن . کاری به کارش نداشته باش .. -نستوه نامردی نکن . منو باهاش جور کن . تو که واست فرق نمی کنه . خیلی خوشگل تر و اهل حال تر از اونو می تونی جورش کنی .. یه چیزی تو نگاه و حالتش هست که منو از همون اول جذب خودش کرده .. -غفور خودمو نمی دونم ولی اون عاشقم شده . حالا میشه بس کنی و دست از سر من و نسیم ورداری . -یعنی میخوای باهاش ازدواج کنی بچه . کو هنوز قاطی مرغا شدن . ؟/؟ تورو خدا بس کن دیگه . میدونم تو اهل عشق و عاشقی نیستی . حالا اون اگه عاشق من بشه که ایرادی نداره . من کاری می کنم که عاشق من بشه . دوستم داشته باشه -غفور چرا امروز این قدر کنه شدی . مگه خودت اهل عشق و عاشقی هستی ؟/؟ تو که روهوا می زنی -ولی این نسیمی که من می بینم هر جایی نمی وزه .. مثل یه طوفان میاد و میره -اوه غفور خان می بینم که شاعر هم شدی . هنوز پنج دقیقه نمیشه که دیدیش .. نکنه گلوت پیشش گیر کرده -تو این طور فرض کن . خودت میگی الان چند ماهه که نتونستی مخشو بزنی . و باهاش حال کنی .. اونو بده به من . من واست چند تا دختر دیگه جور می کنم .-مگه من خودم چلاقم . -غفور موضوع رو عوض کن من حوصله تو یکی رو ندارم ..غفور یه چشمکی به نیاز زد و نیاز هم رفت طرف نستوه ... نسیم که عصبانی شد نستوه رو ول نکرد و بهش چسبیده بود . از طرفی نازی که دید لشگر سیاهیه رفت یه طرفی و خونه نرفت که اهالی نگن چی شده . اون چهار تا هم به راه افتادن و یه جای کار نیاز دست نستوه رو کشید و گفت ببخشید من یه کاری با این آقا دارم مسئله خصوصیه .. نسیم از حرص لباشو می جوید . نمی خواست پیش اونا کم بیاره .. -نسیم خانوم بیا ما از این طرفبریم شاید چهار تا کلام حرف خصوصی دارن که بخوان با هم بزنن ما مزاحمشونیم . خیلیوقته که با هم دوستن . نسیم با فاصله از نستوه به آرامی می رفت و با چشم نستوه و نیازو تعقیب می کرد . نستوه از دور دست تکون داد و گفت جایی نرین همین جا باشین ما الان بر می گردیم . -ببین نستوه خوب شد که با من اومدی وگرنه آبروتو پیش این نورسیده شمالی می بردم . مگه قرار نبود باهام حال کنی ؟/؟ چی شد حالا گلوت پیش اون گیر کرده ؟/؟ کور خوندی . عمرا اگه بذارم اون جای منو بگیره . -اصلا این جورا که فکر می کنی نیست نیاز . من اصلا قصد حال کردن با اونو ندارم . اون ازم خوشش اومده. -یعنی منی که چند وقته باهات سلام علیک دارم و می خوام باهات حال کنم ازت خوشم نیومده ؟/؟ یادت رفت تا چند وقت پیش خیلی هوس منو داشتی و کار داشت به منت کشی می کشید ؟/؟ حالا چی شده که منو می بینی از دور فرار می کنی ؟/؟ -بس کن نیاز . من اصلا نمی خوام . منصرف شدم . -اگه منو نمی خوای اونو هم نباید بخوای . نمیذارم جای منو بگیره . -کی جای کی رو بگیره . از اون حرفا می زنی ها -میرم بهش میگم که باهم دوستیم و عاشق همیم -تو غلط می کنی نیاز اگه این حرفا رو بزنی با دستای خودم خفه ات می کنم -چه غلطا تو حتی نمی تونی یه مرغو هم بکشی . نستوه نمی دونست چیکار کنه گیج شده بود . از اون طرف غفور هم که از دست دخترای یه بار مصرف خسته شده بود و می خواست یه حال و هوای جدیدی به روابطش با دخترا بده و نستوه رو سد راه خودش می دید شروع کرد به سنگ اندازی -ببخشید نسیم خانوم نمیدونم چرا با این که با نستوه رفاقتی نزدیک دارم و مثل دو تا داداش می مونیم ولی از این رفتارش خوشم نمیاد . صدبار بهش گفتم خوبیت نداره .... در اینجا حرفشو قطع کرد . نسیم که اصلا خوشش نمیومد با این غریبه حرف بزنه در اینجا کنجکاو شد و پرسید خب خوبیت نداره کهچی بقیه شو بگین .. -آخه درست نیست در اولین بر خوردمون این مسائلو مطرح کنم . شما دختر خانوم فهمیده ای هستین . چند روز تشریف دارین و میرین ولی اون باید مراقب رفتارش باشه . نسیم خانوم قول میدین این حرفایی که من از روی دوستی بهتون می زنم پیشتون بمونه و چیزی بهش نگین ؟/؟ -قول میدم -اون هفته ای هر ده روزی یه دوست دختر عوض می کنه . بعضی وقتا هم در آن واحد با دونفر هست . خیلی بده این جوری . همش نصیحتش می کنم که آدم باید با یکی دست یاعلی بده و تا آخرشم باهاش بمونه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
آبی عشق 18
نسیم طوری عصبی شده بود که دندوناش از حرص می خورد به هم . غفور اینو به خوبی حس کرده بود ولی سعی می کرد نگاهی بهش نندازه وخیلی خونسردانه زهرشو بریزه .-به هر حال این حرکاتش شایسته یک جوون نیست . معلوم نیست سر کدوم بیچاره رو می خواد شیره بماله و کدوم دختر ساده دله که گول حرفاشو می خوره . بیچاره نیاز دلم واسش می سوزه . با این دختره هم فکر نکنم ازدواج بکن باشه . حیف که نمی تونم خیلی چیزارو بر زبون بیارم . تا همین جاشم خیلی به خودم فشار آوردم که چیزی رو نگم . اگه جسارتی کردم منو می بخشین . اصلا تو ذاتم نیست که حرفای زشتی بزنم و واسه کسی مایه بیام ولی یک مسلمون تا اونجایی که می تونه باید جلوی شر رو بگیره . اینا رو گفتم که یه موقع قصد جسارت به شما رو نداشته باشه ... غفور یک ریز واسه خودش حرف می زد و اعصاب نسیمو به هم ریخته بود . دل تو دلش نبود . حالا نیاز و نستوه دارن چیکار می کنند . نستوه خوش خط و خال اونو یه گوشه ای لختش کرده و داره کارشو می کنه ؟/؟ -نهههه نههههه این نباید حقیقت داشته باشه . نه دلش می خواست همونجا وایسه نه می تونست جلو بره و نه این که بر گرده عقب . فقط دوست داشت غفور از اون جا بره و شاهد ضعفش نباشه و اونم راحت بره و دنبال نستوه بگرده .اگه اونا رو در یک وضعیت بد و زننده گیر می آورد حاضر بود که یکی بذاره زیر گوش نستوه . اون دختره چه تقصیری می تونست داشته باشه . مقصر اون پسری بود که نسیمو گول زده بود و بهش اظهار عشق کرده بود . در همین افکار بود که اون دو تا بر گشتند . نیاز تا دید که نسیم داره اونا رو می پاد دستشو گذاشت تو دستای نستوه و نستوه در یه وضعیتی بود که تا بره دستشو بکشه رسید جلوی غفور و نسیم . خشم و کینه تمام وجود نسیمو پر کرده بود . غفور یه چشمکی به نیاز زد دوتایی شون یه عذر خواهی کرده و گفتند یه کاری پیش اومده و رفتند . نسیم می خواست راه خونه رو پیش بگیره و بره پیش خونواده اش که نستوه دستشو کشید .. -ول کن برم وگرنه جیغ می کشم . -گوش کن چی میگم بذار دو دقیقه نه یه دقیقه حرفمو بزنم . اون جوری که تو فکر می کنی نیست . ما با هم سر و سری نداریم اگه داشتیم که جلوی تو از این کارانمی کردیم -تو آدمی ساده تر از من گیر نیاوردی . ساده تر و احمق تر .. من همه عشق و روحمو تقدیم تو کردم . از اون دخترایی نیستم که هر روز یه رنگ عوض کنم . نمی دونم چرا عاشقت شدم . از هرکی می پرسی چرا عاشق شدی نمی تونه جواب درست و حسابی بده . اگه می خوای فریبم بدی از همین حالا بگو . اگه دوستم نداری بگو . اگه عاشقم نیستی بگو . ازت می گذرم و کینه و گله ای ندارم و عشق تو رو واسه همیشه تو قلبم دفن می کنم . -نسیم من دوستت دارم عاشقتم . هرجا میرم هرکاری می کنم تو هر لحظه از زندگیم تصویر تو یاد تو همه جا با منه .. حس می کنم بدون تو نمی تونم نفس بکشم -نستوه بیرحم نباش . به من ظلم نکن . اگه می خوای دلمو بشکنی به من بگو . همین حالا بگو نذار من در عشق تو غرق شم . نذار به جایی برسم که نتونم فراموشت کنم .. هرچند که یه چیزی دارم میگم ولی حس می کنم که همین حالاشم نمی تونم فراموشت کنم . تو تا حالا جز دردسر و حرص خوردن چیزی واسم به ارمغان نیاوردی . یه روز خوش کامل نداشتم از اون روزی که با تو آشنا شدم . -اگه فکر می کنی مایه دردسرتم و عذابت میدم مجبور نیستی باهام باشی . می تونی خودت از پیشم بری -بیرحم سنگدل .. تو همینو میخوای ؟/؟ همینو که من ولت کنم ؟/؟ اون وقت با خاطرات این روزهام زندگی کنم و بر خودم لعنت بفرستم که چرا اونی رو که از جونم بیشتر دوست داشتم ولش کردم ؟/؟ به دست تو بهونه بدم ؟/؟ کور خوندی . -پس من باید چیکار کنم . با هیج دختر دیگه ای حرف نزنم ؟/؟ -اصلا چه لزومی داشت دستشو بگیری و بری یه گوشه خلوت . همین جا ده متر اون طرف تر باهاش حرف می زدی . -اون این طور خواست -خیلی هم بیجا کردی که حرفشو گوش کردی . مگه تو مرد نیستی ؟/؟ مگه از خودت اختیار نداری .. زار زار اشک می ریخت . نستوه دستشو کشید و به جایی کشوندش که تقریبا دیدی نداشته باشه . حس کرد که نسیم کمی رام تر ولی نه آروم تر شده . سرشو به صورتش نزدیک کرد و دختر چند بار مقاومت کرد ولی بالاخره تسلیم شد . تسلیم عشقی که تو دلش داشت و حس می کرد این عشق تا آخر عمرش با اونه . نمی تونست فراموشش کنه . میخواست نسیمو ببوسه ولی پشیمون شد و سرشو گذاشت رو سینه اش . نوازشش کرد -می دونی که چقدر دوستت دارم . خودت بهتر از هر کسی می دونی . شاید بیشتر ازاونی که تو دوستم داشته باشی من دوستت دارم .. -این دیگه دروغه . چقدر نسیم به این نوازش نسیم گونه نیاز داشت . صدای پرنده های باغ اونا رو به یه حال و هوای دیگه ای برده بود . نسیم حالا دیگه آروم شده بود . خودشو تو بغل عشقش می دید . توبغل کسی که می تونست بهش اعتماد کنه . و اونو به عنوان تکیه گاه خودش انتخاب کنه . -دیگه نمی خوای منو ببوسی نستوه ؟/؟ -تو که دیگه دوستم نداری. -اگه دوست ندارم تو بغل تو چیکار می کنم . تو چشای نسیم نگاه کرد وواسه اولین بار حس کرد که یه حس عجیبی نسبت به اون داره یا پیدا کرده . یه حسی که چند ساعت پیش تا حدودی داشت و الان به اوجش رسیده بود . -نستوه به مقدسات عالم قسم میخورمکه اگه یه خیانت ازت ببینم هیچوقت خودمو آینده مو در اختیارت نمیذارم . -به چشمای تو سوگند که تو تنها عشق زندگی منی و خواهی بود . اگه قبل از آشنایی باتو یه شیطنتهایی هم داشتم همه رو میذارم کنار -چی ؟/؟ تازه می خوای بذاری کنار ؟/؟ -نه اشتباه دستوری بود . کنار گذاشتم . نستوه راست می گفت . دوستی با نسیم اونو متحول کرده بود و حالا این دوستی می رفت که تبدیل به عشق شه و یا شده بود . دو دلداده یک بار دیگه لبهای همو بوسیدند . شاید این بوسه واسه نستوه شیرین تر از بوسه های قبلی بود . بوسه ای که پیام آور عشقی داغ و آتشین بود . غافل از آن که دست سرنوشت هم از بازی و بازی دادن عشق خوشش میاد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی .
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
آبی عشق 19
دست روزگار می رفت که بازی خودشو شروع کنه . عشقی که می رفت نفسهای اولشوبکشه و جون بگیره .. دل تو سینه این دو تا عاشق نبود و از اون طرف غفور حس می کرد که خیلی گلوش پیش نسیم گیر کرده . خسته شده بود از بس با دخترای یکی دوبار مصرف سر کرده بود . هر چند خیلی زود بود که از حالا به فکر ازدواج باشه ولی اون تنها پسر خونواده اش بود و پدرشم از ملاکین بزرگ منطقه بود و خیلی هم خرش می رفت و راحت می تونست واسه خودش معافی بگیره و خیلی زود هم از نسیم تقاضای ازدواج بکنه .. با این حال نامردی تو ذاتش بود . معمولا باید ده قدم براش بر می داشتی تا اون یه قدم واست بر داره . دلش می خواست به هر قیمتی شده بین نسیم و نستوه جدایی بندازه و خودش یه جایی تو دل نسیم باز کنه . دو دلداده با هم از عشق و آینده شون می گفتند از این که هیچوقت از هم جدا نمیشن . از دنیای پیش روشون . از وفا و محبت .. نستوه حس می کرد که لذت عشق خیلی شیرین تر از لذت هوسه . شیرین تر از هر چی تو این دنیای بزرگ وجود داره . شیرین ترین نعمتی که خدا برای بشر آفریده و تودل همه آدما گذاشته .. -نستوه دلم می خواست دیگه هیچ فکر و خیال و غم و غصه دیگه ای نبود و من و تو تو همین طبیعت خدا تا اونجایی که دلمون می خواست با هم بودیم کنار هم . با هم حرف می زدیم . به هم می گفتیم که چقدر عاشق همیم -وبدون هم نمی تونیم زندگی کنیم . بدون هم نمی تونیم نفس بکشیم .. خوشحال باشیم و به آینده امیدوار . زندگی قشنگه ولی با تو یه چیز دیگه ایه .. -آره نستوه من این روزا دنیا رو یه جور دیگه ای می بینم و دنیای بدون تو رو تصور نمی کنم . هرگز .. -می تونم ازت خواهش کنم وقتی که این نیاز میخواد بیاد چهار تا کلام باهام حرف بزنه تو خودتو نبازی -ببینم اگه یه پسر بخواد بیاد باهام خلوت کنه . مشکلات خودشو باهام در میون بذاره و نظر منو بخواد تو ناراحت نمیشی ؟/؟ -چرا گردنشو خرد می کنم . -پس من باید چیکار کنم نستوه این قدر دیگه خود خواه نباش . منم آدمم دیگه . -حالا یه خورده تحمل کن خودم حلش می کنم . دوستت دارم . دوستت دارم نسیم . -فقط اینی که بهت گفتم یادت باشه . نسیم وقتی عاشق شد و دلشو به کسی داد دیگه داد . اگه خنجر نامردمی توقلبش بره اون عشقشو فراموش نمی کنه ولی اگه خیانتی از طرفش ببینه دیگه واسه همیشه خدا حافظ . من قسم خوردم نستوه . به همه مقدسات عالم قسم خوردم . -باشه نسیم . منو از چی می ترسونی اصلا خودت از چی می ترسی . این بچه بازیها چیه دیگه . قرار شد که بعد از ظهر فرداش ساعت حدود شش غروب بازم همدیگه رو این اطراف ببینن . صبح روز بعدش نستوه و غفور دقایقی رو با هم تنها بودند . اونا رفته بودند یه دوری تو شهر بزنن . نستوه دیگه از چش چرونی خوشش نمیومد ولی غفور با این که عاشق نسیم شده بود ولی دست از متلک گفتن به دخترا بر نمی داشت .-می دونی غفور عشق خیلی قشنگه . حس می کنم زندگیم عوض شده . هیچی منو آروم نمی کنه جز نسیم و عشق اون . اصلا آروم و قرار ندارم .-ببینم اونم دوستت داره -آره داداش غفور اونم دیوونه منه عاشق منه . می دونی چی بهم گفت . گفت اگه خیانتی ازم ببینه دیگه واسه همیشه منو میذاره میره . قسم خورد به خدا و مقدسات عالم که دیگه اسم منو نمیاره . وقتی غفور بهش گفت که برای بعد از ظهر برن فوتبال بازی کنن نستوه گفت که غروب فلان ساعت با عشقش وعده داره . حسادت چشای غفورو کور کرده بود . دلش می خواست قلب نسیمو تصاحب کنه . اون دخترو واسه خودش می خواست . صاحب اون مظلومیت و نجابت باید مال اون می شد . باید به اون روی خوش نشون می داد .. -غفور تو هم اگه دست از این شلوغ بازیها بر داری و به یکی دل ببندی زندگی و زندگی تو شیرین میشه . لذتی می بری که با هیچ چیز قابل قیاس نیست . -اتفاقا گاهی وقتا بهش فکر می کنم . .نستوه یه هیجان دیگه ای داشت . یه ساعت قبل از وعده رفت سر وعده گاه. می ترسید که مادر و پدرش یه کاری بدن دستش و نتونه بیاد اون طرفا ولی کسی کاری به کارنسیم و نازی که کمکش می کرد نداشت . چقدر همه جا زیبا بود . زیر سایه درختی دراز کشید و به زیباییهای عشق و زندگی فکر می کرد . حالا به جای این که به سکس فکر کنه به این فکر می کرد که نسیمو تو بغلش گرفته و داره واسش از عشق و دوست داشتن میگه . از روزای شیرین آینده میگه .. یعنی اون یه روزی مادر بچه هام میشه ؟/؟ خیلی زوده که در این مورد فکر کنم . چرا زود باشه ؟/؟ مگه میخوام ازش دل بکنم ؟/؟ دوستش دارم . مهربون ساده و بی شیله پیله ..عاشق وبا وفا, دوست داشتنی .. کاش همین الان میومد اینجا پیشم . حتما خوابیده .. نمی دونم شایدم اونم مثل منداره به عشق فکر می کنه .. صدای خش خش بوته ها رو پشت سرش شنید . جووووووون اونم منو درک کرد و زودتر اومد سر وعده گاه .. ولی ضد حال عجیبی خورده بود. هنوز نیم ساعتی مونده بود به اومدن نسیم و این نیاز خانوم بود که تشریف آورده بودند -دختر تو اینجا چیکار داری -اومدم باهات حرف بزنم -من که باهات حرفی ندارم -نستوه دیوونه این دختره نسیم چند روز دیگه که بذاره بره تو دوباره به دست و پام میفتی -به همین خیال پاش . الان پاشو برو . اون میاد و من و تو رو باهم که ببینه آبرو من میره . فکر می کنه یه سر و سری بین ما هست -خب مگه نیست ؟/؟ -نیاز دست از سرم بر دار تو که عاشقم نیستی و منم همین طور . من نسیمو دوست دارم . عاشقشم دیوونشم . میخوام باهاش ازدواج کنم -وای چه غلطا . پسره دهنش بوی شیر میده میخواد ازدواج کنه . تو که می خواستی باهام حال کنی . ببینم دختره کی میاد . نیم ساعت دیگه ..حالا زود باش برو .. -نه همین جا می مونم تا تکلیفمو باهات روشن کنم . حالا واسه ما عاشق میشی . -نیاز من اونو دوست دارم عاشقشم نیاز من به زندگی اونه . اونه . نسیم مثل یه نسیم روحمو نوازش میده بدون اون من می میرم -خب می میری یکی از این حرفای قشنگ به منم بزنی ؟/؟ نیاز ول کن نبود . چند دقیقه ای به اومدن نسیم باقی بود و یک آن نیاز رقیبو دید که از دور داره میاد . بلوز رویی خودشو در آورد تا از قسمت نیمتنه با بازوهایی لخت و سوتین کنار نستوه قرار بگیره . نسیم هر لحظه به صحنه نزدیک تر می شد . نیاز خودشو به نستوه چسبونده بود . -ولم کن دختره الان می رسه .. دوستت دارم نستوه قرار بود باهم حال کنیم . لختم کن تو همیشه می خواستی لختم کنی باهام سکس کنی چه موقعیتی از این بهتر طوری خودشو به نستوه چسبونده بود و اونو در زیر قرار داده بود که پسر بیچاره نمی تونست در بره و در همین لحظه نسیم رسید بالا سرشون .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
آبی عشق 20
نیاز طوری خودشو به نستوه چسبونده بود که پسر بیچاره حتی حرف هم نمی تونست بزنه .. این بدترین لحظه زندگی نسیم بود . درد ناک تر از لحظاتی که حس حسادتش تحریک شده بود . دراون لحظات باز امیدی به این داشت که ممکنه اشتباهی شده باشه و بین اونا چیزی نباشه ولی اون حالا همه چی رو فهمیده بود . پس نستوه بهش کلک زده بود . اون یک هوسباز بود و نتونسته بود این خصلت خودشو ترک کنه .. هیچ کاری ازش بر نمیومد . نستوه با فشار دست و بدن نیازو از خودش دور کرد . -نسیم باورکن اشتباه فکر می کنی . این جوری که تو می بینی نیست . من نمی خواستم .. نسیم در حالی که اشک می ریخت و می خواست بدترین بد و بیراه های دنیا رو نثار نستوه کنه نتونست حرفی بزنه ولی آب دهنشو تا اونجایی که می تونست یه جا جمع کرد و با حداکثر توان تفی تو صورت نستوه انداخت .. نیاز رفت جلو نسیم و گذاشت زیر گوشش -دختره پررو تو به دوست پسر من چیکار داری . اصلا کی گفته مزاحم ما شی ؟/؟ این چند روزه که تو اومدی اینجا یه خورده برخوردش با من عوض شده . تازه داشتم روبراهش می کردم . اون دوست پسر منه . ما همش با هم حال می کنیم . همدیگه رو دوست داریم . شایدم ازدواج کردیم -خفه شو نیاز ما کی از این حرفا با هم زدیم . اصلا کی با هم حال کردیم. نسیم به حرفاش گوش نکن . اون بیخود میگه .. -من دیگه به حرفای هیشکی گوش نمی کنم . دیگه به هیشکی اعتماد ندارم . من فقط اون چیزی رو که می بینم باور می کنم . -نسیم من دوستت دارم عاشقتم .. -تو تنها چیزی که برات مهم نیست عشقه . تو همه چی رو در هوس می بینی . از اولشم به همین خاطر باهام دوست شدی . فقط یادتباشه من قبلا بهت چی گفتم اگه خیانتی ازت ببینم هرگز به طرفت بر نمی گردم . چون توبه گرگ مرگه .. تو اصلاح بشو نیستی .. نیاز در حالی که لباس رویی شو تنش کرده بود مثل زنای سلیطه دستشو گذاشته بود دور کمرش و گفت خوشم باشه شما دو تا کیقرار مدارتونو گذاشتین که من با خبر نبودم . ما این جا شدیم برگ چغندر ؟/؟ .. در اینجا نستوه به صورت رگباری بر گونه های چپ و راست نیاز سیلی می زد . -آشغال هرزه . من کی می خواستم باهات حال کنم ؟/؟چرا میونه من و نسیمو به هم می زنی ؟/؟ نیاز بدوناین که خم به ابرو بیاره از اونجا دور شد . غفور اومده بود اونجا و از دور شاهد همه چی بود . از این که همه اتفاقات میره که به نفع اون تموم شه خوشحال بود . ولی از ترس جرات نداشت بیاد جلو .. می دونست اگه دخالت کنه هردوتاشون در اون لحظه اونو می بندندبه فحش . نستوه دست نسیمو می کشید زار می زد ازش می خواست که به حرفاش توجهکنه ولی دختر بیچاره فقط اون چه رو که دیده بود باور کرده بود و نستوه هم حس می کرد که دنیا رو سرش خراب شده . تازه می رفت تا طعم شیرین عشقو بچشه . تا لذت اونو احساس کنه .. زندگی با لبخند عشق رفته بود که روی خوش خودشو به اون نشون بده ولی در یک لحظه ورق بر گشت همه چی تغییر کرده بود . نسیم از اون جا رفت . رفت تو عالم خودش .. غفور صبر کرد تا نسیم از دید خارج شه .. اون از خونه رفت بیرون .. معلومنبود کجا داره میره . اون اطراف کوچه ها همه خلوت بوده و جمعیت زیادی هم نبود .. یه سری کارگر افغانی هم تو مزارع و سر چند تا ساختمون کار می کردند . غفور یه خورده واسه نسیم دل نگران شد که نکنه دختره کار دست خودش بده و یا این که این کارگرای دور از وطن بخوان یه نظر بدی نسبت به نسیم داشته باشن . واسه همین پشت سرش راه افتاد و تو کوچه بهش رسید .. -نسیم خانوم یه دقیقه صبر کنین . جریان چیه . مشکلی پیش اومده ؟/؟ نسیم که حوصله هیشکی رو نداشت نمی دونست چی بگه . از این که بخواد کاملا غفور رو حالیش کنه که عاشق نستوه بوده و هست کسرش بود . عاشق یک خائن .. عاشق کسی که معنای عشقو نفهمیده و با یه دختر دیگه اونم زمانی که با اون وعده داشته می خواسته سکس کنه . پس حتما بی خیال بوده . در مقابل سوالات غفور سکوت کرده بود . حتی می خواست بهش بگه که دنبالش راه نیفته ولی نمی تونست حرف بزنه . نایی نداشت . اگه لب می گشود اشکش در میومد و غفور متوجه بغضش می شد .. پس از چند دقیقه که کمی بر خودش مسلط شد گفت : از دوستت بپرس همه چی رو واست تعریف می کنه . اون با نیاز سرشون گرم بود . -واقعا بعضی ها خیلی قدر نشناس و ناشکرن . یه نعمتی بهشون رو می کنه قدرشونمی دونن . شما خانوم به این خوبی و با فهم و کمال و نجابت رو آزردن واقعا گناهه . کجا می خواست به خوبی شما گیر بیاره .. خودتونو ناراحت نکنین .. به عنوان یک دوست کهدو سه سالی هم از شما بزرگترم توصیه می کنم فراموشش کنین . فراموش کنین که چه اتفاقی افتاده .. وقتی که خیانتی در میون باشه عشق و دوست داشتن ارزشی نداره ...نسیم حوصله گوش دادن به حرفهای غفورو نداشت ولی چون نای جواب دادن به اونو نداشت مجبور بود به حرفاش گوش بده . حس می کرد خیلی از حرفایی که می زنه درسته ولی اون هنوز نستوه رو دوست داشت . با همه بدیهاش .. نمی دونست که اسم اینو عشقبذاره یا نه .. اگه عشق اینه که بعد از یک خیانت بازم طرفو دوست داشت پس باید چیز مزخرفی باشه . حس کرد که ازش بدش میاد ازش متنفره ولی نفرت با عشق در هم آمیختهبود .. نفرتی که نمی ذاشت به حرفای نستوه گوش بده . اون چطور می تونست باور کنه وقتی که نیاز اون جوری لخت رو نستوه افتاده بدون تمایل پسره بوده باشه . نستوه ! نستوه ! تو غرورمو خرد کردی . کوچیکم کردی . منو پیش خودم پیش عشق سرافکنده کردی . دیگه هرچی بین من و تو بودتموم شد . من به مقدسات عالم سوگند خوردم که با خیانت تو هرگز به سوی تو بر نمی گردم . تازه اونم کسی مثل تو که از هر ذره وجودش در هر زمان بوی خیانت میاد . خدایا چرا منو عاشق اون کردی . تو این همه آدم .. چرا منو عاشق کسی کردی که بویی از وفا نبرده ؟/؟ دیگه هیچوقت به کسی دل نمی بندم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 2 از 12:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  9  10  11  12  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

آبی عشق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA