انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 37 از 107:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


زن

 
در راه برگشتن به خونه از نگاه کردن به جنس محالف واهمه داشتم باور کنید نا حوداگاه چشام متوجه استقرار کیراشون میرفت و تجسم می کردم که در زیر شلوارشون چه شکلی و چه اندازه و فرمی هستند و ارزوی احمقانه و غیر ممکنی به ذهنم خطور کرد و اونم اینکه کاش همه لخت و مادر زاد میومدند بیرون و این برای اوضاع و احوال بی ریخت من خیلی خوب و عالی میشد ولی همچین چیزی غیر ممکنه ........تشنه سکس و کیر شده بود همه امال خواسته ها و ارزو های من ......اخه چه وضعیتیه ........اگه این مشکلم رفع و درمون نشه براستی رسوای رسوا خواهم شد چون واقعا توان مقاومت و مقابله و کنترل خودمو از دست دادم و باید هر چه زودتر و سریعتر به توصیه طوبی عمل کنم و با کمال کیر کلفت و گوشت تلخ ولی کوس بکن ماهر سکس کنم ......وقتی که با کلید در خونه مو باز کردم متوجه شلوقی و اومدن مهمون هایی شدم ......برای اولین بار در طول زندگیم از اومدن و دیدن کمال خوشحال نشده بودم و این اتفاق همش به خاطر اهدافم بود که عاملش با پای خودش اومده بود و کارو برام سهل تر و اسون تر کرده بود .....کمال با رعنا و بچه هاش اومده بودند که از نتیجه و کار پسرشون یعنی اقا دوماد مطلع بشن .......پرستو با جمال شاد و شنگول کنار هم نشسته بودند و از مهموناشون پذیرایی می کردند ........کمال با دیدن من گل از گلش شکفت و طبق عادت همیشگیش با چشاش منو تمنا می کرد واین بار من بهش روی خوش نشون دادم و اولین گاممو برداشتم رعنا با اون هیکل نتراشیده شکم بالا و بد شکلش لم داده بود فقط با نگاه حسود مانندش شوهرشو می پایید......وقتیکه می خواستم اتاقو به قصد رفتن به دستشویی ترک کنم میدونستم کمال دنبالم میاد ......و این جرکتش نشون از مهارت در زن بازی و کثافت کارایاش می داد .......به طرف دستشویی کشوندمش و با خودم اوردم داخل ...........شهوت و هوس منطق و عقلمو خفه کرده بود و فقط فقط می خواستم تب کوسمو پایین بیارم و این هم در این شرایط و اوضاع شلوق و درهم و برهم باید سریع و اورژانسی انجام میشد ......کمال هیجان زده و خوشحال از اینکه برای دومین بار منو تصاحب کرده بود سر از پا نمی شناخت و سریعا می خواست کیرشو بیرون بکشه ....فرصت همچین کاریو نداشتیم و تنها کار منطقی و درستی که انجام دادم همون بود که کیر اویزون و دراز و کلفتشو تشنه به کوسم در روبروم نگه داشتم و دعوتش کردم که با زبون و لباش برام بخوره ......کوسی که خیس و سفید و بدونه مو و به خاطر تب و هوسم داغ و برشته و تنوری مثل لبو شده بود ...قطرات ابشو که سفید و مات مانند بود بخوبی می دیدم ........به محض تماس زبون و لباش به چوچوله کوسم هوارم بلند شد و بهترین حس به من دست داد .....از فرط خوشی و خوشجالی می خواستم فریاد بزنم و به همه بگم من دارم بوسیله یکی از لجن ترین مردی که دلم نمی خاد سر به تنش نباشه .....عشق و جال می کنم .......با چشامون به هم دیگه نگاه می کردیم ...تنها چیز مشترکی که با می تونسیم داشته باشیم شهوت و هوس زیادی بود که به همدیگه داشتیم من برای درمان این اپیدمی و مشکل حادم به شهوتش نیاز داشتم و اون هم برای ارضا کردن و هوس های شیطانی و کهنه اش که سال ها بود به من داشته و در خودش زندونی و با عقده نگه داشته بود می خواست به هدفش برسه ..قطرات ابی که از کیرش به کف دستشویی می خورد مثل قطرات زهر یک مار افعی نشونه شهوت بالا وجس اهریمنی و سیاهش بودو همین باعث مشکل من شده بود و من به این پاد زهر ش نیاز داشتم ............کمال با حس فوق العاده و حشری گونه اش به شدت کوسمو می خورد و با انگشتش گاها سوراخمو هم نوازشی می کرد از این کارش خوشم میومد ولی از غمد و به خاطر تنفری که بهش داشتم با انگشتام موهاشو گرفتم و کشیدم و حتی سیلی بهش زدم و از این کارش منعش کردم دلم می خواست ضمن اینکه با من عشق بازی می کنه بزنمش و کتکش بزنم ........یهو یاد بهرام افتادم در لحظه ای که با کمال وارد دستشویی میشدیم حس کردم که بهرام متوجه مون شده و باید سریعتر این کوس مالیمو جمع کنم و خاتمه اش بدم ........با دو دستم سرشو به کوسم گرفتم و بهش گفتم با همه زورت بخورش و ارضام کن ....کمال هم مهارتشو به من اثبات کرد و کاری کرد که در تایم کمتر از یک دقیقه من ارگاسم بشم و بلافاصله از فرط خوشی و لذت بی پایانم نتونستم جلو ادرارمو بگیرم و همهشو روی صورت کمال خالی کردم ......اب شهوت و ادرارم درهم امیخته و چهره ریشو و استخوانی این مرد هوس باز و شهوتی رو کاملا خیس کرده بود .....فوری معطل نکردم خودمو جمع و جور کردم و از دستشویی بیرون اومدم .......حدسم درست بود بهرام گوشه حیاط منو می پایید و متوجه ما شده بود ......من موقتا ارووم شده بودم و این ارامش و تسکین با دفعات قبل خیلی فرق داشت و این نظریه طوبی رو ثابت می کرد که درمان این عارضه من فقط با سکس کامل با کمال ممکن خواهد شد ....پس باید گام بعدیم رو هر چه زودتر بر دارم .......اکرم و سحر ناهار خوبی تدارک دیده بودند و من فرصت خوبی داشتم که یک دوش بگیرم ....در حموم و زیر اب ولرمی که روی اندامم میومد برای اولین بار بعد از طلاقم لازم نمی دیدم که خود ارضایی کنم ...این کوس خوری کمال مثل مسکن منو موقتا ریلکس کرده بود در فکر این بودم همین امروز باهاش سکس کنم و پرونده این قضیه رو ببندم و به کارای دیگه ام برسم ......چون سیامک پس فردا از تهران میومد و من چند روزی فقط فرصت داشتم وسایل و خودمو اماده رفتن به ژاپن بکنم ........سایه بهرام رو پشت در حموم تشخیص دادم و ارزو می کردم که هر چه زودتر دور بشه تا تحریک نشم و بازم حالم خراب نشه ....اه خدای من ......باور کنید انگار ارامش و استراحت سکسی و عشقی برای من اومد نداره و باید علت و بهونه ای پیش بیاد که من از فرم نرمالم خارج بشم ........اون حالمو می پرسید و می گفت کمک لازم داری مامان؟.......واقعا که ..این چه حرفیه پسرم می زنه .....این حرفو اگه سجر و یا اکرم میزد...جواب می دادم ...خب بیا پشتمو لیف یزن ...ولی با این همه مهمون و اوضاع واقعا میشه بهرامو داخل حمومم بیارم ........اومدنش مساویه با کیر خوردنش و یا لابد کون دادن به پسرم ....اووووف چی گفتم ...کون دادن به بهرام .......چه مهیج و جالب و هوس ناک میشه ........بهرام ول کن من نبود و سوالشو باز هم تکرار کرد انگاری منتظر بود دعوتش کنم .........نه پسرم کاری ندارم یه دوش ساده بود دارم بیرون میام ...برو عزیزم پیش مهمونا ......مامان جون ....دلم طاقت نمیاره این جوابو ازتون میخام .........چه جوابی ؟.......با کمال داخل دستشویی رفتین چرا؟........اوا کمک لازم داشتم برای جابجایی اون دو تا دبه ای که در دستشویی بود ...تو در دسترس نبودی از کمال خواستم برام جابجاش کنه ....واقعا دروغی سرهم بندی کردم که خوب از اب درومد چون سه تا دبه در دستشویی بود که دو تاش ولو و نامرتب بود و کمال خودسرانه و به خاطر فضای بهتری که احتیاج داشت اونو جابجا کرده بود .......جلو ایینه اتاقم به خوبی خودمو ارایش کردم که کمال وهر جنس مخالفیو تحریک و به اتیش بکشم ..امروز من می خواستم کمال رو تورش کنم و این گام بعدیم شده بود دامن تقریبا کوتاهی که یک وجب بیشتر از زانوام بود رو تنم کردم و به استقبال ناهار خوش مزه ای که دخترام درست کرده بودند رفتم ...عمدا در کنار پرستو و سر سفره رنگین ناهار نشستم و درست و دقیقا روبروی کمال و رعنا .........رعنا با دیدن این دکور و لباس من مثل برج زهر مار شده بود واز فرط عصبانیت و حسادتش چاقو بهش می خورد خون ازش ممکن نبود بیاد با حالت مسخره و زشتی من و شوهرشو زیر چشمی می پایید ....از عمد و به حالت تمسخر به هردوشون چشمکی زدم و فشارشو بیشتر کردم .....اخ جووون ..این زنیکه عقده ای و عوضی ....که یه عمر منو واقعا غذاب و شکنجه روحی و جسمی داد چه خوب الان حالشو می گیرم و تقاص کارای زشتشو بهش میدم هر چی حالشو بگیرم بازم کمه و لیاقتشه که این شکلی باهاش رفتار بشه ........کمال که سنتی و به قول معروف عوامانه غذاشو می خورد با دستای چربیش مرتب به جایگاه استقرار کیرش دست میبرد و اونجاشو چربی و کثیف کرده بود ...خنده ام گرفته بود و با خنده من سفره ناهارم به مجلس خنده و خوردن تبدیل شده بود همه می خندیدند ..من دلیل داشتم ولی بقیه بدونه دلیل و فقط به خاطر حمایت من حنده می کردند............جمال علت رو ازم می پرسید ......منم بهترین جوابو بهش دادم ......جواب این سوالت پیش مامانته ..از اون بپرس که چرا بابات اونجاشو چربیش کرده لابد مامانت خوب به بابا جونت نمیرسه .....بقیشو دیگه نمیشه گفت چون بالای ۱۸سال میشه .....هههههههه.........دیگه رعنا واقعا نمی تونست بمونه با بدبختی و فشار زیادو عصبانیتی که در درونش جمع کرده بود بلند شد و اتاقو ترک کرد ......رعنا سر درد شدید گرفته بود و رفت اتاقی و...کپه مرگشو گذاشت و خوابید و جماعتی از دستش راجت شدند ...در واقع رعنا زن اجتماعی و خونگرمی در یک جمع و مجلس نبود و همه ازش گریزان بودند ......کمال رو از عمد و به خاطر اینکه می خواستم برای سکسم تمیز و پاکیزه بشه با ترفندی و به بهونه کثیفی شلوارش روانه حموم کردم .....وهدفی که در نظر داشتم در لحظه ای بهش رسیدم که کمال قصد رفتن از کنارمو داشت و در اون چند ثانیه ای که کسی نبود بهم گفت ......طاهره منو بد جوری سر کار گذاشتی در دستشویی به جای کوس قشنگت ..به من ادرارتو دادی ..... به جووون برادر بزرگم و خودت که خیلی میخامت و اونم فقط خودم میدونم تا چه حد .....عصر ساعت ۵ در دکانم منتظرتم که بیای پیشم ...اونجا باید بکنمت .......اگه نیای وای به حالت ....شب میام حونه تون و کاری می کنم که هر دومون رسوای همه بشیم ...خودت میدونی ....بهتره بیای و کار دست خودت و من ندی ........بهش چشمکی زدم و گفتم ...حالا برو زیر دوش و به یاد من کمی به کیر بدبختت برس که سر سفره ناهار داشت با زنت بهت فش و ناسزا میداد ......تا ببینم شاید اومدم و شایدم نیومدم و بجاش زنتو بردم پیش ذبیح که بازم بهش تجاوز کنه ..اخه اون حامله اش کرده ......اینو که خودت بهتر میدونی ......هههههههه..........ضمن اینکه نیاز به کیرش و اب شهوتش داشتم ولی بازم لازم بود حال این مرتیکه هوس بازو بگیرم .......دوست خوب و با وفایم شرافت جوون اومده بود سراغم که منو حدمت دکتر ترابی ببره .........طاهی جوون خیال می کردم فراموشت شده که قرار بود باهات بیام که دکتر ترابی خوبت کنه ..........گفتم خودم پیش قدم بشم که گوشتو بگیرم و بدم دست این دکتره که خوب نوازشت کنه ......اررره والا همینم مونده که اب کیراون دکتره بره تو کوسم ...نه بابا نخواستم خودم راه درمونمو پیدا کردم........اگه خیلی به فکرشی خودت جای من برو تا نوازش بشی ..........نه طاهی جووون من بهترشو دارم ..مجتبی هر روز کاری می کنه که دکتر ترابی و امثالش نمی تونن بکنن.....خوبه خوش به حال خودت و مجتبی جوونت و بیچاره و بد بخت شوهر ت که از هیچی خبر نداره .......اوووف طاهی من سال هاس به شوهرم خیانت می کنم از همون وقتی که زیر فرهاد خوابیدم و توم وادار کردم که بهش بدی و به دادن به این و اون عادت کردم و شایدم شوهرم فهمیده و داره خودشو به اون راه میزنه ...چون زیاد بهم گیر نمیده هر کاری دلم بخاد می کنم ....من زن خوشبختی هستم ......هههههه..........شرافت دوست قدیمی و خوش گذرون من هنوز هم معشوقه شو به من تعارف می کرد و ازم دعوت می کرد که طعم کیرشو در کوسم بچشم ......ولی من اصلا و ابدا یک ذره به مجتبی تمایلی نداشتم و ازش بدم میومد..هر چند اون سعی داشت با ادب و نزاکت به ظاهر مصنوعیش و رفتاراش منو به خودش جذب کنه ........در تدارک رفتن به دکان کمال بودم ..از همین ابتدای رفتنم جو سکس و کیرش و اینکه چه حالی من از این عشق بازی می گیرم منو گرفته بود ......تب زده شده بودم و چند بار ناچار شدم اب بخورم و حتی صورتمو اب بکشم .....بهرام خودشو در اتاقش حبس کرده بود و انگار دزدکی داشت خاطرات منو می خوند ....بی خیال ..بزار از زندگی پر فراز نشیب من و عشق بازیام و همه چیزم کیف و حالشو ببره .....خودم قبلا مجوز خوندنشو بهش داده بودم و کار اشتباهی در واقع نمی کرد .......قبل از رفتنم و اینکه باز هم به خاطر استتارم و ناشناس بودنم با یک لباس گشاد یک دست دامنی ولی بسیار خوشکل به خاطر حاملگیم و یک چادر مشکی از خونه بیرون میرفتم باعث تعجب سحر شده بود...منم از سحر متعجب شده بودم چون اون هم خودشو شیک و تمیز و با یک بلوز و شلوار تنگ لی اماده کرده بود که ظاهرا با صحرا به مهمونی برند......سحر رفاقتی با صحرا اصلا نداشت و حتی یک قدم باهاش به هیچ جایی نرفته بود و ازش جندان خوشش نمی اومد ولی الان من یکه و متعجب از این کارش شده بودم......صحرا خیلی خوشحال به نظر میومد و انگار دنیا رو در دستش داده بودند .....فرصت نبود دلیل این کارشو ازش بپرسم ...فقط حسم بهم می گفت بدونه دلیل خاصی سحر باصحرا هم گام و هم رفیق نشده ...لابد چیزیه که سحر قانع شده که وقتشو با این نوعروس اتیش پاره و بولهوس بگذرونه .......کاش وقت ازادی داشتم و دنبالشون میرفتم که سر از این رفتنشون در بیارم ........بالاخره چادرمو سر کردم و زدم بیرون و به طرف مغازه عشق بازی و هوسم راهی شدم ...اه خدای من باز هم شوهر سابقم سر کوچه و با همون تیپ و شکل ایستاده و منتظر تشریف فرمایی من بود ...ولی خبر نداشت که من دقیقا ارووم ارووم و با فرمی که فقط چشام بیرون بود از جلوش داشتم رد می شدم .....اه اه ای روزگار بیرحم ..... مردی رو از کنارم رد می کردم که یه عمر نقش شوهر بی عرضه و بی غیرت و بی لیاقتو برای من بازی می کرد و الان که ازمن جدا شده بود تلاش به خرج می داد که به من نشون بده و ثابت کنه که یک مردغیرتی و قهرمان و متعصب و کامل هست و حتی ظاهرشو هم مثل لوطیا و کلاه شاپوها دراورده بود و سبیل کلفتی هم تازه گی روی لباش درست و دکور کرده بود در صورتیکه در طول زندگی زناشویش با من همیشه بدونه سبیل بود و سه تیغه صافش می کرد ...و این همه تلاش و کار هیچ فایده ای نداشت و اینو شاید خودشم می دونست ولی انگار قانع نشده بود .......اه .........براش متاسف بودم و غصه شو می خوردم .........دکان کمال در ابتدای بازار سنتی شهرمون قرار گرفته بود و فضای داخلش بافتی از قدیم و نسل ده الی بیست سال اون موقع رو داشت ولی تمیز و مرتب به نظر میرسید ...دارو های گیاهی و طبی و سنتی و به اضافه مواد خوراکی در مغازه اش به وفور بود و وقتی که من داخل دکانش شدم منو نشناخت و با خیال اینکه پیرزن مزاحمی هستم که قصد خریدی نداره به من نگاهی زد و گفت مادرم مغازه تعطیله ...دارم می بندم برم ......صدامو عوض کردم و گفتم من بهترین مشتری تو هستم ...یعنی برم ؟.......اره مادر اصلا هیچی نمی فروشم برید بیرون من قرار ملاقات دارم ......خیلی خب من میرم ولی پشیمون میشی اینو گفته باشم ......از دکانش که بیرون اومدم عمدا چادرمو جابجا کردم و انداممو به رخش کشیدم ووقتی که متوجه اشتباه فاحشش شد ...دو دستی زد روسرش و دنبالم اومد ........خاک عالم به سرم ...وای وای ....طاهره ....طاهره خانم .......بابا گوه خوردم ....هفت پشتم و جد و ابادم گوه خورد برگرد لطفا و این مرد عاشقتو ببخش ......خنده ام گرفته بود .......خوب شده بود در نزدیکی دکانش خلوت بود و کسی متوجه نمی شد .........باید جریمه شو بدی وگرنه میرم خونه ........چیکار کنم طاهره هر کاری بگی می کنم فقط ......نرو ........خیلی خب .....میام تو و شرطامو میگم ........براش نقشه داشتم و همین جوری و خشک خالی اجازه نمی دادم منو بکنه و خودشو زرنگ حساب کنه .......
     
  
مرد

 
خوبه خیلی
     
  
مرد

 
سلام شهره جون داستانت عالیه مرسی که داری همین جور پیش میری
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
مث همیشه عالی بود
بنظرم ادامه داستان طاهره با بهرام نوشته بشه مهیج تر میشه
بازم ممنون
     
  
زن

 
کمال مثل سگ التماسم می کرد که هر چه زودتر و قبل از اینکه کسی متوجه اش بشه به داخل دکانش برم .......قیافه اش خنده دار و دیدنی شده بود امثال این جور ادما که ظاهرشونو چنان نشون میدن که انگار امام زاده ان و هیچ گناهی مرتکب نشدن.....اینها .منافقانی هستند که در قالب هر لباسی و نقشی در همه جوامع و اقشار متفرق هستند و مثل زالو ارخون مردم ارتزاق می کنند و لی متاسفانه و بدبختانه من نا خواسته و ناچارا نیاز مند به کیر ش و اب منیش شده بودم ..از این بدتر بدشناسی مگه میشه ......گلوم خشک شده شاگردتتو بفرست چند قلم شربت و خوردنی واسم بیاره ......طاهره ......... جون خودت و هر کی که دوسش داری فقط بریم داخل دکان ....خودم میرم برات میارم شاگردمو مرخص کردم ...مزاحم کارمون بود .......ای ناقلای عوضی و حقه باز ..خودتو پاک و مطهر و مسلمون پیش شاگردت و مردم نشون میدی .......دکانو خلوت کردی که کسی ندونه و نفهمه....اولا اونی اون بالاس و ما رو خلق کرده میدونه چه کثافتی هستی و ثانیا یکی مثل من ماهیت واقعیتو مدتهاس میدونه و الان هم شرط و شروطی دارم اگه قبول نکنی رسوای خاص و عامت می کنم .......فهمیدی شیخ الشیوخ خان .........عزیزم من که گفتم هر چه بگی قبول می کنم و گوه می خورم که بهت نه تحویل بدم ......اررره که شایدم به خوردت دادم مثل ادرارم که دو بار نوش جونت کردی .....وای وای کوسم میخاره ....از بس اسباب پذیرایت خوب و عالیه اونجام به خاروندن نیاز داره //.......اجازه بده خودم برات میخارونم ....نه نه نمیحاد ....دستتو عقب بکش ...ابتدا شرطامو باید بگم .........هدفم این بود که فاز شهوتشو هر بیشتر بالا ببرم و درجه خریتشو هم اصافه کنم ......حب الاغ جون ......اولا لخت شدن واسه تو خر....اتفاق نخواهذ افتاد و فقط باسن به پایینم لخت و عریانه ......دوما حق نداری بالاتر از کوسم و کمرم دست بهش بزنی و فقط با پایین تر ش کار داشته باش .....ثانیا دستور دهنده واسه هر کاری فقط من هستم و تو برده منی و حق هیچ اعتراضی نداری و ثالثا ......همین الان و روی میز کارت یک دست نوشته با امضاو مهرت به من میدی که خونه پدری شوهر سابقمو که همینک به اسم زنته و با ناجوانمردی و حقه بازی و دوز و کلک ازش گرفته بازم به نامش کنی ....رعنا خیلی نامرده که ۵دونگ خونه رو ازش گرفته و ازش اجاره هم می گیره و باهاشم قهره......این کارو باید بکنی اگه زیر ش بزنی و انجامش ندی سرو کارت با هوشنگ و نوچه هاشه خودت میدونی اون خیلی ازت متنفره و فقط اشاره منو میخاد که تیکه تیکه ات کنه ...........و در نهایت من بهت گفته بودم که خوابشو ببینی که بازم دستت به من برسه ...ولی متاسفانه و با اظهار هزاران افسوس و تنفر و نفرتی که بهت دارم بازم فقط یک بار نیاز به تو پیدا کردم ...چون منو الوده اب کثیف کیرت کردی و طبق تجویز دکترم ناچارم ابتو به کوسم بریزم ...چون از قدیم گفتن کثافت و زشتی یا شبیه هم جنس خودش پاک میشه و من به همین خاطر اومدم پیشت ..وگرنه اب دهنم هم لایق تو نیس .......می خواستم سند باغی که ظاهرا با صالج شریک بود ولی انگار باز هم با رعنا بهش کلک زده بودند و ازش گرفته بودند و سه دانگش رو ازش طلب کنم ولی پشیمون شدم و اون رو حق بچه هاش دونستم و بی انصافی بود که اینو ازش درخواست کنم ...............در همین حین کمال در حالیکه مشغول نوشتن نامه و تعهدش بود کیرشو با دست چپش می خاروند و زیر چشمی نگام می کرد ......خرج و هزینه کیرش لازه مش این نامه و قبول خواسته هام بود .........طاهره ...بفرما اینم دست نوشته من ......باور کن اگه خونه خودم و باغو هم ازم می خواستی به خاطر رسیدن به کوس و کونت بهت می دادم .....قول شرف میدم که پای اجرای این نامه بمونم و انجامش بدم وخوش به حال صالح که جواهری مثل تو رو از دست داد حتی با وجود اینکه ازش طلاق گرفتی و اون همه ظلم واذیت ازش کشیدی بازم به فکرشی و حقشو بهش بر می گردونی میتونستی برای خودت و یا بچه هات بخای ...چرا نخواستی ؟.......من و بچه هام احتیاجی به اون خونه بد خاطره نداریم خونه خودم دو برابر بزرگتر و شیکتره ........مبارک صالح باشه ...........کمال در ۵نوع شربت سنتی و خوش مزه و مقوی تهیه و تدارک دید و جلوم گذاشت وسپس گفت .اووووی جانم ...طاهره ....تو هم درونت زیباس و هم ظاهرت .......من که دیگه طاقت ندارم کیرم کوستو میخاد ........روی صندلی نرم و خوبی نشستم و لباسمو بالا کشیدم وتا کمر براش لخت کردم ...شورت لیمویی و خوش رنگم بیرون افتاده بود و کم کم با انگشتم روی کوسم میزدم و مالش می دادم .....ازش خواستم روبروم وایسه و کیرشو با دستاش مالش بده .......کمال ایستاده و حشری گونه و با چشمای مست و خمارش کیرشو در دستش گرفته بود و منتظر دستور بعدی من بود .......اگه از تناسب اندام این مرد ی که ازش تنفر داشتم بگم هیچ چیز قابل توجه و جذابی نداشت و فقط کیرش بود حرف اول و اخرشو میزد ...واقعا زیبا و شهوت برانگیز . و در حد و اندازه هنرپیشه های سیاه پوست پورن حساب میشد .. کیری که منو به این حساسیت و عارضه ای که کمتر زنی ممکن بود براش پیش بیاد مبتلاو گرفتارش کرده بود پس میتونست کیفیت خیلی بالا و درجه والایی داشته باشه......ازش خواستم شورتمو بلیسه و در اندازه ای که کاملا خیس و ابکی بشه .....کمال دستاشو در طرفین باسنم گرفته بود و با دهن و لب ولوچه و زبون ش به سرعت شورتمو می خورد و با اب دهنش خیسش می کرد پاهامو گاها بالا می گرفتم که نواحی باسنمو هم بخوره ولیس بزنه .......دقایقی چندی می گذشت و من واقعا از این کار و اختراعی که خودم کرده بودم لذت وافر ازش میبردم ......شورتم کاملا خیس و ابکی شده بود و در نهایت با دستاش از پاهام بیرون کشیده شد .و بهش دستور دادم برای لحظاتی روی کیرش بزنه و بماله .........از این دستورم خوشش اومده بود و کیف می کرد که روی کیرش می کشید ...خنده ام گرفته بود خنده ای که امیخته با هوس و حشریم بود ......نگاه کوسم کردم ...مثل کویری که تشنه اب باران بود به نظر میرسید .......با دستور بعدی من شورتم دور گردنش رفت و گره خورد........هههههه..اه چه صحنه خنده دار و با مزه و کمدی واری شده بود ...شورت زنونه خیس شده دور گردن یک مرد ریشو و بد شکل و بی ریخت ........کاش موبایل در اون موقع اختراع شده بود و می تونستم ازش عکس بگیرم..باور کنید جایزه مسخره ترین عکس رو می گرفت ..........پاهام باز و روی صندلی همچنان نشسته بودم و کمال هم دقیقا روبروم ایستاده و لخت و عریان کیرشو راست کرده و منتظر اوامر من بود .....از کیرش قطرات رقیق اب ترواش میشد و این نشون از شهوت خیلی بالاش می داد درست مثل کوس من که کف سفیدی از لابلای کوسم بیرون زده بود ......بهش گفتم میخام قطرات اب کیرت درست روی کوسم بریزه ..........قطراتی که شاید در هر بیست ثانیه روی کوسم می خورد و تب و داغیشو بیشتر می کرد و لذت زاید الوصفی به من می داد که تا جالا تجربه شو نکرده بودم ......کیرشو مثل یک مار افعی تصور می کردم و قطرات شو هم به زهرش تشبیه می کردم که از دهنش میریحت و روی هدفی که کوسم بود می خورد ........پاد زهر اصلی همون اب منی کیرش میشد که باید در مدخل کوسم ریخته میشد .......ازش خواستم در مورد م هر چی در قلبشه بهم بگه ..........اه طاهره در طول زندگیم سه بار خیلی خوشحال شدم و ارزو و خواسته ای که هر انسانی میتونه داشته باشه رو من در اون سه بار گرفتم اولیش شبی بود که به خواستگاری رعنا اومدم و به خیالم تو رو عروس تصور کردم خوشحالی و شادی که اون شب در اون لحظات داشتم رو نمی تونم بیان کنم ولی وقتی که بهم گفتند که تو عروس نیستی و بغل دستیت که رعنا باشه عروسه من انگار کوهی روی سرم اوار شد و جالم بد جوری بهم خورد ..از همون شب عاشق تو شدم عشقی که فقط اسمشو میتونم شهوت و هوس خیلی بالایی بزارم ...هر بار که با رعنا و هر زنی سکس می کردم تو رو در نظر می گرفتم و به عشق تو کوس و کون می کردم ...تا اینکه بار دوم و در اون باغ به تو رسیدم و اون روز هم بهترین روزم بود چون موفق شدم بکنمت ....اخخخخخ...چه کوسی داری تو ...... و چه سکسی داشتم من ..........نمی تونم بازم وصفش کنم ... و بعد از اون روز ارزو کردم و از خدایم شب و روز می خواستم بازم تو رو به من برسونه ...و این دعایم شکر خدا قبول شد و الان در خدمتت هستم تا لذت کیر و کوسو به هم دیگه بدیم ......تو چی طاهره در مورد من چه جرفی داری ......ههههه اخه الاغ جون ....من که بهت قبلا گفتم ...تو برای من هیچی ...یعنی ادم حسابت نمی کنم ......فقط از حق نگذرم کیرت عالیه ...ولی دیگه چیز مثبتی نداری ......نه قیافه خوبی داری و نه تیپ و شکل انچنانی ....ونه قد و قواره ای ...برو خدا رو شکر کن که کیر خوبی داری و میتونی در ازاش حیلی کارا بکنی هرچند جات در نهایت در جهنمه ....و عاقبت خوبی در اون دنیا نداری .........حالا طاهره برای من ملا نشو و اجازه بده این کیر رو به کوست برسونم .......بیا .....بیا کثافت ..بیا بزن به کوسم ......بیارش جلو .....ولی دستت به بالا تنم نخوره وگرنه .........چشم عزیزم .........اخ اخ اخ اخ لامصب ...تف به قبرت کمال ...چه کیر کلفتی داری تو .....جای شکرش باقیه که کوسم خیسه وگرنه پارم می کردی ......اه اه اه.......کمال لعنتی ....تندتر..تندتر .........اخ اخ اخ اخ نه نه نه ارووم تر ......ارووم تر گفتم کثافت ......بابا کیر تو عین اسمت الاغیه ........طاهره مگه کیر الاغو تا حالا دیدی ؟...اررره دیدم ..یه بار در یه باغی که دعوت بودیم امیزش دو تا الاغو دیدم .....خب چه حسی گرفتی ....هیچی یاد تو و قیافه ات افتادم و حالم بهم خورد ..اخه تو الاغ واقعی هستی .......خب طاهره اگه قراره من الاغ باشم پس مثل یک الاغ می کنمت تا حساب کار دستت بیاد .........اخ اخ اخ اخ ...وای وای وای کمال ...منو پاره کردی ......ای ی ی ی ی ی ی...اخ اخ اخ .......نگاه کوسم کردم ...کف زیاد و سفید رنگی از لابلاش و کیرش که جلو عقب میرفت میومد ....وایییییی.........واقعا جرر خورده بودم درست مثل روز تجاوزم بدست صابر .......کمال ...کمال ..اهای الاغ ......کافیه ...بکشش بیرون ...همین الان ..دارم بهت دستور میدم ....اهان .......خوبه....خب کوسمو خوب بخور و تمیزش کن .....زود باش ........اخیش ...اخیش ...راحت شدم ......بخورش ...الاغ من .....بخور این اب کوسم بجای علف و گیاهه که به خوردت میدم .......خوشمزه س ؟....ها .......اره طاهره ...خیلی ..مال تو هر چی باشه حتی ادرارت هم خوشمزه س .......میخای بازم بخوری ....اگه دلت میخاد من حرفی ندارم ...نه نه همون دو بار کافیه این بار اخر اب کوسمو بخور ......شانس اوردی جیشم نمیاد ......
بازم طبق دستورم کیرشو در کوسم فرو کرد و فریادمو حسابی بلتد کرد .......تلمبه هاش حرف نداشت و حرفه ای و کار بلد کارشو می کرد و منو می گائید .......در استانه اومدن اب کیرش بود و کمال ناله های انچنانی خاص و انشینی می کرد و صورتش قرمز و بدنش داغ شده بود منم دستکمی از کمال نداشتم و هوس و حشریم به بالا ترین حدش رسیده بود ..فریاد بلند کمال نشون می داد که اب کیرش در حال ریزش در کوسمه و در همون لحظه انگار که برق منو گرفته باشه تموم بدنم به لرزش افتاد و التهاب و فشار غیر قابل تصوری منو در خودش گرفت .....سرم داغ و چشام از شدت تب بالایی که دچارش شده بودم خوب وظیفه شو انجام نمی داد و همه چیو در اون لحظات تار و نا هم گون می دیدم ..من افت فشار گرفته بودم و داشتم زیر فشار کیرکلفتش و ابی که در کوسم ریخته بود تاب مقاومت مو از دست می دادم ........و در نهایت نیمه بیهوش و تقریبا بی اختیار روی صندلیش افتادم ....فقط سایه کمال رو می دیدم که در تلاش بود با اب سرد و نوشیدنی که قبلا اماده کرده بود منو به هوش بیاره ...دقایقی که نمی دونستم چنده و چقدره می گذشت و من همجنان به خودم تسلطی نداشتم تا اینکه حس کردم قطرات اب تلخی که روی زبونم اومد و خوردم منو به خودم اورد و کم کم تونستم به هوش بیام ....اب تلخی که هرگزاسمشو به من نگفت و اینو از داروهای نایاب خوبش به حساب میاورد ........هر چه می گذشت من بیشتر سرحال میشدم و بعد از حدود کمتر از نیم ساعت خوب خوب شده بودم انگا ر نه انگار همین چند دقیقه قبل زیرش گائیده و جرر میخوردم.......در حقیقت من چندین بار و به بهترین فرم و شکل ممکنه ارضا شده بودم ...اونم چه ارگاسمی به قول امروزیا در حد لالیگا........احساس سبکی و ارامش خاص و عالی به من دست داده بود .......کارم با کمال تموم شده بود و دو ساعتی شده بود من در دکانش بودم ........در استانه بیرون اومدنم این جملاتو رو بهش گفتم .....کمال حس می کنم اونی ازت می خواستم گرفتم و هیچ دلیلی دیگز نمی بینم باهات ارتباطی داشته باشم..بازم بهت هشدار میدم هم به دست نوشته ای که به من دادی عمل کن و منو برای همیشه فراموش کن چون من نمی خام گرفتار هوشنگت کنم و در خاتمه هوای عروست یعنی پرستو رو داشته باش و در مقابل دسایس و دوز و کلک های زنت ازش محافظت کن .....اینم یکی از شروطم بود .........
بعد از برگشتنم به خونه بلافاصله رفتم زیر دوش ....و خودمو خوب تمیز و پاک کردم وقتی که روی زانوام تکیه داده و به کوسم فشار میزدم شاهد خروج اب غلیظ زرد مانند ی ازش شدم ابی که با تخلیه اش بهم حس خوبی می داد انگار که زهرو الودگی و ناپاکیو ازش می گرفتم .......اون شب از فرط خستگی زود خوابیدم و صبح روز بعد سراغ طوبی خانم رفتم و همه ما جرارو ریز به ریز بهش گفتم .......تبسم و ابراز رضایتش خیال منو راحت کرده بود و حتی کوسمو به خوبی و با فرم و شکل سنتی خودش معاینه کرد و خبر از درمان و سلامتی کامل من داد .....خبری که بهتراز این نمیشد به من می داد .......خیالم راحت شده بود و دیگر مثل روز های قبلم حس داغ و خطرناک شهوت و سکس نداشتم واین هدفی بود که می خواستم بهش برسم چون امروز سیامک در راه اومدن به خونه ام بود .......
     
  
مرد

 
azadmaneshian
سلام و عرض خسته نباشید خدمت شهره خانم عزیز!یک نکته بعد از خوندن این قسمت به ذهنم امد و اونم اینه که تو قسمت قبل طاهره از نظر طوبی خانم ، یه شخصیت معصوم و مهربون و بی گناه جلوه گر بود !اما با خوندن این قسمتهای آخری و اون شیطنتهای طاهره برای کمال و زرنگیش ، منو یاد اون مثل زاهد و کارهای پشت پردشون انداخت این طاهره خانم هم حسابی هم شیطونه و هم زبله ! خوشم امد !عین روزگار ما احوال مردم ماست . دستتون درد نکنه و خیلی خوبه که با گذشت خیلی زمان از شروع داستان هنوز بوی تازگی و سرزندگی میده و حوادث مختلف به حکایت شاخ و برگ داده و همینطور ادامه داره که خود این یعنی جذابیت . ممنون از شما .
     
  

 
سلام
نزدیک به ۲ سال داره میشه پیگیر این داستان هستم
زندگی یه ادم چقدر میتونه بالا و پایین بشه , چقدر لحظات تلخ و شیرین پشت سر باید گذاشت
     
  
زن

 
بهرام برای شما می گوید
اصلا در باورم نمی گنجید که جواب مامانمو قبول کنم ........دو تا دبه که ارزششو نداشت که یک مرد غریبه و نامحرمو با خودش به دستشویی ببره و در تایم دوقیقه و با در بسته فقط دبه ها جابجا بشه اینو جتی یک بچه هم شاید باور نمی کرد ..مامانم منو می پیچوند ......با توجه به اینکه مجوز خوندن خاطراتشو داشتم و کم کم به مرور می خوندم واز سکس ها و عشق بازیاش خبر داشتم جساسیت زیاد و شدیدی به خرج نمی دادم و با توجه به مشکلات و مسایل و شرایط حادی که از ابتدای ازدواجش با پدرم داشت بهش تا حدودی حق داده و تعصب به خرج نمی دادم ولی ارتباط جنسی با کمال رو اصلا نمی تونستم قبولش کنم و از این کارش خیلی ناراحت و بدم میومد ...اخه بابا این کمال تا دلتون بخاد پرو و ادعا میزد و نه قیافه ای داشت و اندام و قد و بالایی ...که ادمو بتونه قانع و دل خوش کنه .....وقتی فکرشو می کردم که کمال در حال ارتکاب تجاوز به مامانمه و به زور میخاد کیرشو در کون و یا کوسش بزاره هم خونم به جوش میومد و هم کیرم شق میشد دست زدن به اندامش هم به کتم نمی رفت و ردش می کردم ....اخه تورو خدا شما بگید این چه حس عجیب و غریبیه که من گرفتم .......در کل صفحات خاطراتش خیلی گشتم که از عشق بازیاش با کمال چیزی بخونم ولی نبود ....دست نوشته های مامانم طبقه بندی شده و بر اساس سلیقه و حفظ ابرو و شئوناتش ردیف شده بود و من فعلا فقط دسترسی به قسمتی از خاطراتشو داشتم و همه حقایق و ریز ریز زندگیشو در اینده می تونستم کشف کنم .......از کلافگی و بی تابی حقیقت نمی تونستم ارووم بگیرم ...اگه مامانم خونه بود بازم میرفتم و ازش باز جویی می کردم ولی اون قبل از ساعت ۵عصر رفته بود ...کاش دنبالش میرفتم ...چه بسا رفته باشه دکان کمال ........ولی نه ممکن نیس بره اونجا چون سابقه نداشته حتی از جلو دکانش رد بشه چه برسه که داخل دکانش بشه ...اخ خدای من .....کیرم شل بشو نمیشد و بد جوری به تخمک هاش فشار میومد اهل خودارضایی و کیر مالی هم نبودم .تا ضربه فنیش کنم ...واقعا چه حرف بی ربطی زدم ضربه فنی و کیر مالی اصلا بهم نمی خورن ..دارم قاطی می کنم ...نا خوداگاه به طرف اتاق سحر رفتم ..خواهرم فردا مرخصیش تموم میشد و باید به پادگان بر می گشت .......وای وای ..سحر تو اتاقش داره به رونای لخت و سفید و خوشکلش کرم میزنه ....اوووووووی ......شورتش رو نگاه کنم ....اووووف چه باسنی داره این لامصب.....شورتشم از بدبختی و اینکه من بیشتر کیرم و تخمکام به حد انفجار برسه تو چاک کونش رفته و منو داره دیووونه می کنه ........شیطونه میگه برم داخل و از لج سکس خیالی و شاید واقعی مامانم با کمال و این دم و دستگاه سحر بهش تجاوز کنم و کوس و کونشو یکی کنم ......اخ تخمک کیرم بد جوزی درد گرفته ............کیرم تو کونت ای سحر خوش کل بلا و کپی مامانم که ارزومه هر چه زودتر با هردوتون عشق بازی کنم ......در خیالم هر چی دری وری و حواله های کیر به کوس و کونو به خواهرم میزدم و در واقع داشتم فکرن و با اندیشه ام خود ارضایی می کردم ......یهو سحر منو دید و فوری شلوارشو پاش کرد ولی تاپشو خوب درست نکرده بود وتا زیر پستوناش و کمی بالاتر لخت مونده بود ....اوووف چه مه مه هایی داره این خواهر با حال و قشنگ من ....باید به این صحرای اتیش پاره حق بدم که عاشقش شده ........اهای بهرام منجرف و هوسی ...چن ساعته منو دید میزنی ....ها ......بیام گوشتو بگیرم و بزنم تو پاهات تا دیگه از این نیگاها نکنی ......ای بابا سحر چن ساعت چیه تو بگو چن ثانیه ....همین الان رسیدم اینجا ...تو که این شکلی داری به خودت کرم میزنی هر کی باشه نگات می کنه چرا جوش می گیری .......ای کلک نمی تونی سرمو کلاه بزاری من میدونم چه مار مولکی هستی .........باشه سحر هر چی تو بگی همونه ولی بزار بیام تو و نگات کنم و توم کارتو ادامه بده ما که خواهر و برادریم و نا محرم نیستم .........خیلی دوس داری منو ببینی و با این فرم و کار ؟...اره سجر ....خیلی غیرتی نباش ..بابا من برادرتم مگه چی میشه با شورت و سوتین هم ببینمت ...ها .....باشه بیا ببینم تا چه حدی میتونی پسر و برادر خوبی برام بمونی .........اخ جووون ....ممنونم سحر ........اصلا فکرشو نمی کردم که سحر به من اجازه بده در اتاقش بمونم و نیمه لخت جلوم مانور بده و کرم روی اندامش بماله .....روی صندلی نشستم و پاهامو ناچارا باز کردم چون شق کیر و درد تخمک نمی زاشت جمعش کنم .....اخ خدای من ......چه اندامی داره ........سحر چرا تاپتو در نمیاری خب درش بیار تا راحت تر کار تو بکنی ......ههههههه ...دوس داری درش بیارم .....ها ...اره سحر به خاطر خودت میگم .......خودم درش بیارم یا تو ؟....خودت میدونی ..من که حاضرم کمکت کنم .......بیام سحر ؟........واه واه ...بشین دور بر ندار ..خودم دست دارم ..نمی خاد زحمت بکشی ......وقتی که تاپشو از ناحیه سرش بیرون کشید موج زیبای نرمی پستونای خوشکلش در زیر سوتینش بهترین و زیباترین صحنه داغ رو برایم تداعی و به نقش و نگار کشید .......کاش می تونستم ازش فیلم بگبرم و بار ها و بارها تکرارا این صحنه رو نگاش کنم و لی همون یه بار هم غنیمت و گنج خوبی برای من بود ....کیرم کم کم انگار داشت شورتمو خیس می کرد و حس می کردم قطرات چندی ازش بیرون اومده ...این ابتدای تخلیه ابم بود و ....سحر بطرز باور نکردنی خم شده بود باسنشو به طرف من قمبل کرده بود و مشغول کرم مالی ساق پاهاش بود ...اخ اخ ...چه باسن میزون و خوشکلی .....خوش به حال اون مردی که این دم و دستگاه و اندامو صاحب میشه ......دارم از همین الان به شوهرش حسودی می کنم ...من باید هر جور شده این کونو بکنم ..حالا امروز نشد فردا های دیگه ..راه دراز ه و قلندر بیدار ......بازم چه حرفی زدم من ...واقعا ایا این جمله اخرم به این موضوع می خوره شما بگید .....من که نمی دونم ......خودتون قضاوت کنید .......تقریبا کل شورتش در چاک کونش رفته بود و ارزو می کردم بتونم دستم بهش بخوره .......کاش اجازه می داد خودم کرم مالیش کنم ....باید صبر می کردم ....و این صبوریم وقتی جواب داد که به شکم خوابیده بود و نمی تونست به پشتش کرم بزنه و منو صدا زد ...همونی که می خواستم ...اخ جووووووووون ......بلند شو بهرام ..اخرش داری به ارزوت میرسی .....این کرمو بگیر و به پشتم بمال ولی حواست باشه پایین تر نری ...وگرنه .........باشه سحر ......نمیرم مگه خودت بگی .....اگه کارم خوب بود ...جایزه بهم بده و بزار پایین تر هم برم .......حالا ببینم کارت چه جور در میاد ...فعلا به پشتم برس ........اولین بارم بود دستام به اندام لخت خواهرم سحر می خورد اونی که حتی خوابشو نمی دیدم .........کف دستامو خوب کرم زدم و لیزش کردم و سعی و تلاش و هدفم فقط رضایتش بود که اگه می گرفتم نونم تو روغن بود و می تونستم به مالش باسن و لابد سوراخاش برسم ...اگه میشد چی میشد ......شورتش که ابی کم رنگ بود در چاک کونش کاملا تو رفته بود و من از ترس اومدن اب کیرم خیلی نگاش نمی کردم ولی مگه ممکن بود و می تونستم چشامو ازش بگیرم این باسن خیلی خوشکل و در جه یک و اصلا باید بگم ممتاز جلو دستم و چشام بود و غیر ممکن بود که ازش چشم و دل بکنم .......کار مالش پشتش در حال تموم شدن بود و کیر بیچاره و تشنه به کونش در استانه اومدن ابم قرار گرفته بود و در حد و اندازه ای درگیر شهوتم شده بودم که نتو نستم حودمو کنترل کنم و شلوارمو به سرعت پایین کشیده و کیرمو روی باسنش گرفتم و همه ابمو روش تخلیه کردم و برای اینکه گند کاریمو سر پوش کرده باشم سریعا همشو روی باسنش مالوندم ........سحر یهو اشفته و به ظاهر عصبی از جاش بلند شد و روم فریاد زد ...مگه نگفتم به اونجام کار نداشته باش ....ها ...........این همه تلاش کردم که گند نزنم ولی اخرش خودمو بدجوری لو دادم چون یادم رفت شلوارمو بالا بکشم و کیرم که قطرات ابش همچنان روی کف اتاق میریخت جلو چشای سحر نمایش می خورد .......وای خدا ...حالا اینو چه جوری جمعش کنم .........چه غلطا ...واه واه واه ...بهرام اون همه من سرم روی بالش بود و داشتی پشتمو کرم میزدی کیرت بیرون بود و با من عشق و حالتو می کردی ......ها........سحر ......شرمنده .....روم نمیشه نگات کنم ......به جون خودت و مامانم دست خودم نبود ....نمی تونستم خودمو کنترل کنم .....راستش سحر تو خیلی خیلی خوشکلی و باسنت از همه بیشتر ..به من حق بده که خرابکاری کنم ..برو از ایینه نگاه اندامت کن و بعدش قضاوت کن ...ازم ناراحت نشو و با عصبانیت نگام نکن ...ازت میترسم سحر ......لطفا برادرتو ببخش ........خوبه زبون هم دراوردی و داری سرو ته شو بهم میبافی .......بهتره به جای حرافی و خایه مالی...شلوارتو بالا بکشی و بیشتر کیرتو برام نمایش ندی .......خوبه کیرتم دیدم و بالاخره کلفتی و درازی کیرتو به خواهرت نشون دادی ..افرین به غیرتت .....
سحر بی غیرت نیستم و جاضرم به خاطر تو سرمو بدم .....باور کن ...ولی هیچ مردی نمی تونه در برابر این اندام و قشنگی تو دووم بیاره و خودشو کنترل کنه ..من هنوز برادرتم و غیرتی و کسی غلط می کنه چپ نگات کنه شکمشو سفره می کنم ......اررره جوون خودت تو گفتی و من باور کردم .........
چه نمایش زیبا و لذت بخشیو من گرفته بودم ...سحر لباسشو تنش کرد و بعد از دقایقی با اومدن صحرا بیرون رفتند ...میدونستم به چه هدفی و چه کاری میرن ......ولی من گام اولمو برای تصاحب و کام گرفتن از سحر گرفته بودم و این خودش یک موفقیت و پیشرفت خوبی برایم بود ...........اون شب همش سحر رو در رصدم و زیر نگاهم گرفته بودم ......سحر ریلکس و سرحال به خونه برگشته بود و این نشونه خوبی بود ..لابد با صحرا نمایش و ماجرای خوب و شیرینی داشته ولی چه شکل و چه جوریش.....اینو باید فردا کشف می کردم .......صبح روز بعد اولین کارم رفتن به خونه صحرا بود ......قبلش برای هماهنگی و امنیت خودم از باجه کیوسک تلفن همگانی شماره خونه شو گرفتم ......ولی به جای صدای صحرا سلام گفتن سارا به گوشم خورد ....اخ ..چه بدشانسم من .....ولی بد نبود سارا هم وجودش و بودنش میتونست روزمو شیرین تر و با حال تر کنه ......صحرا و سارا از اومدنم استقبال کردند ......وقتی که به خونه صحرا رسیدم که سارا خودشو برام ارایش کرده بود . برای اولین بار لبامو ماچ کرد .........بهرام خوبی .......خوبم سارا جوونم ...اینجا خونه صحرا چیکار می کنی ...دیشب اینجا خوابیدم .....صحرا نگرم داشت و نزاشت برم.......خب خوش گذشت ...نه بابا چه خوشی تک و تنها در روی تخت یک نفره تا نصفه شب داشتم به اه و ناله و عشق بازی صحرا و شوهرش گوش می دادم مگه میزاشتن بخوابم ..دیگه غلط بکنم بیام خونه صحرا ....اوه بمیرم برات سارا جوون ..جای من خالی بود اگه بودم نمی زاشتم صداشون به ما برسه کاری می کردم صدای بکن بکن هردومون هفت حونه بره .......اوا بهرام چه حرفای خوبی میزنی .....اه بهرام دلم یه جوریه ...خیلی بهت احتیاج داشتم بیا بریم خلوت کنیم .......مگه صحرا خونه نیس....نه بابا اون حموم رفته ....دیشب پدر شوهرشو دراورد دو بار ازش کار کشید بار اخر همین یه ساعت قبل بود ...هههههه.....ولی بهرام بار اخر شوهرش نمی تونست و اون چیزش راست نمیشد صحرا عصبانی شده بود و همش بهش توپ و تشر میزد بیچاره شوهرش ........ارره دیگه همه که مثل من نمیشن ...من می تونم دو تانو با هم خوب بکنم هم تو و هم صحرا رو ......ولی من بدم میاد ..تو مال خودمی ......ولی سارا من با صحرا رابطه داشتم و الانم دارم تو که بهتر میدونی ولی باور کن بیشتر تو رو دوست دارم .....ارره میدونم بهرام .....خب خواهرمه و خیلی به من توجه می کرد و الانم همه جوره مواظبمه و احترامشو دارم ..ولی تو زیاد بهش نزدیک نشو وفقط مال من باش .......چشم سارا فقط امروز اگه بهم گیر داد و گفت منو بکن ازم دلگیر نشو چون اون هم برام خیلی زحمت کشیده و نمی خام خاطره بدی ازم داشته باشه ولی از فردا ..دیگه زیاد به صحرا نزدیک نمیشم اونم فقط به خاطر تو .......قربونت برم ......بهرام دارم کم کم بهت علاقه مند میشم و دلم میخاد توم منو دوست داشته باشی ولی الکی نه ...واقعی ........شانس به من رو کرد و یهو زنگ تلفن به گوشمون خورد .....چون پای تلفن و از خونه شون سارا می خواستن که هر چه زود تر به دلیل مهمون ناخونده به خونه برگرده ..........سارا از اینکه منو ترک می کرد غمگین شده بود .....از حال و روزش متاسف و ناراحت بودم و بغلش کردم ....و در اغوشم بعد از نوازش و بوسیدن لباش و گونه هاش دگمه های سینشو باز کردم و پستوناشو برای لحظاتی مال دهنم کردم ..اوووف نوکاش تیز و بلند شده بود از حالت نوکاش خوشم میومد دور وادور نوکاش با فاصله و قطر یک سانتی متر تحت تاثیر شهوتش بلند و گوشتی شده بود تا دلم خواست و میلم کشید خوردمش و گازش زدم ...اه و ناله و عشوه دخترونه سارا معرکه بود و لذت بخش و با دستم کمی کوسشو مالوندم که ارضاش کنم و دست خالی به خونه اش نره ..........وقت خداحافظی و در استانه در حیاط بازهم بغلش کردم و این بار بخوبی دستمو تو چاک کونش بردم و شورتشو از فرط شهوتم طوری کشیدم که صدای پاره شدنش به گوشم خورد ......اه سارا جوون متاسفم شورتتو پاره کردم ...قول میدم دو تاشو برات بخرم سایز تم میدونم ......مهم نیس بهرام فدای سرت ..شورت چیه قابل تو رو نداره .....
برگشتم و پشت در حموم صحرا رو صدا کردم ......صحرا منم بهرام .......خوبی ...بیام تو لیفت بزنم .......نه بهرام کارم تموم شده اگه یه ذره زودتر میومدی میزاشتم بیای داخل که هم لیفم بزنی و هم کونمو بکنی .......عزیزم کون و لیف برای دفعه و روز دیگه اومدم واسه کار دیگه .......اوا سارا کجاس /......عزیزم از خونه پدرت زنگ زدن ..و کارش داشتن برگشت خونه ........اهان .......ببینم دیروز با سحر خوش گذشت ..........واسه این اومدی که بگم چی شد و با سحر چیکار کردیم ...اره .....خب برو ابتدا یک چای مشت واسه استادت ترتیب بده بعدش برات میگم ........چشم عزیزم ......ببینم خواب دیدم هر شب دو بار به شوهرت کوس و کون میدی مگه شوهرت سوپر من شده که من ندونستم؟...نه بابا دیشب به عشق سحر دلم خواست دوبار از کیرش کار بکشم ولی بار دوم کیرش نکشید و کم اورد ...فقط تونستم با خیار خودمو ارضا کنم ...اینم شد عاقبت شوهر کردن من .......پس جای من خالی بود ...اگه بودم خیار غلط می کرد به کوست داخل بشه ...اره ولا ..اتفاقا یادت کردم ...و به حودم گفتم جای سحر و بهرام خالیه اگه بودند نور علا نور میشد ...خب اینم چای خوش رنگ من ...حالا از سحر و خودت بگو ........
     
  
زن

 
asheghekir20
سلام ....مرسی و ممنون از اظهار نظر خوبتون
erfan61
سلام اقا عرفان ...ممنون از لطف و نظر مثبتتون...شما خواننده قدیمی و ثابت قدم این داستانم هستین امید وارم همچنان تا خاتمه اش ازش راضی بمونین
amirkoorosh
سلام و درود بر شما و تشکر از کامنت خوبتون واینکه با این کارتون منو تشویق و دلگرم می کنین ...منم با شما موافقم ...چشم سعی می کنم ...به همین شکل داستان پیش بره هرچند این رمان اساس و پشتوانه اش بر خلاف اکثر داستان های دیگه .....واقعی و حقیقی هستش و بر مبنای تخیلات من نویسنده نوشته نمیشه و این موضوع دست و بال منو تنگتر و کوتاه تر خواهد کرد ......
arshiasi6969
سلام .واظهار تشکر بر شما خواننده و منتقد خوب و تشویق گرا ...از اینکه همیشه منو با کامنت های شیکتون تشویق و دلگرم می کنید ازتون سپاس گزارم ....
نظر طوبی خانم بر اساس گفته های خود طاهره خانم گفته شده و به نظر من نویسنده که بارها تلفنی واز طرایق ار تباطی انترنت باهاشون اکثرا در تماسم دور از واقعیت نیست ضمن اینکه در همین سه هفته قبل چند روزی باهاشون زندگی کردم و ماوقع رو هم در متن داستانم خدمت شما و خواننده های عزیزم مشروحا بصورت داستان نوشتم ..ایشون بانویی محترم و با کلاس و خیلی مهربون و خوش برخورد و از زیبایی قابل توجهی در ایام جوونی و ادامه ش برخور دار بوده و حتی با توجه به سن و سال بالاشون همینک هم میتونه مدعی خوشکلیش باشه ........طاهره خانم قلبی رئوف و پاک دارند و بارها به خاطر همین موضوع خودشونو به خطر ات زیادی انداختن..نمونه اش ماجرای ربودن النگوی رعنا دشمن دیرینه اش و گرفتار شدنش به دست علی و دوستای لاتش و کمک به اکرم برای خلاصی در ماجرای فراراز دست بشیر و منوچهر و نجات پرستو دختر بی کس و مظلوم و کمک در جهت سروسامان شدن و ازدواجش با جمال و خیلی کمک های دیگر .......
و اینکه به قول شما با دوز کلک میخاد خونه پدری شوهر سابقشو از دست رعنا بگیره ..در حقیقت هدفش گرفتن حق و حقوق بچه هاش بوده ....چون با مرگ صالح ارث میراث و از جمله خونه اش به بچه هاش خواهد رسید و این خواسته واقعی طاهره خانم بوده وکلکی در کارش در واقع نبوده .......و این قضیه رو من در داستانم به صراحت نگفتم و قضاوت و انگیزه این کارشو به عهده خواننده های عزیزم محول کردم ......مرسی
Mohammadr7
سلام بر اقا مخمد محترم و گل و بلبل و خواننده همیشه حاضر در صحنه و قدیمی این داستان امیدوارم در زندگیتون در جهت اهداف رنگی و خوبتون موفق و پیروز باشید ...مرسی ......
     
  

 
سلام
خیلی خوبه که با توجه به اینکه طبق گفته خودتون درگیر مسابقات و ورزش و زندگی شخصی هستین و نوشتن خود داستان هم قطعا کم ازتون وقت نمیگیره ولی با این وجود نظرات مخاطبین تک تک میخونید و پاسخ میدین

موفق باشی شهره خانم
     
  
صفحه  صفحه 37 از 107:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA