انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 52 از 107:  « پیشین  1  ...  51  52  53  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


مرد

 
مثل همیشه عالی بود شهره جون
     
  
زن

 
ادامه از بهرام .
در اخرین لحظاتی که سجر به قصد رفتن به ده ازم جدا میشد توصیه ای بهم کرد که انتظار شنیدنشو نداشتم و منو گوشه ای کشوند وبهم توصیه کرد که . اکرم رو به چشم یک خواهر فقط درنظر داشته باشم و فراموش نکنم که برادرشم... سحر در نقش یک بزرگ تر و مسئول و متعهد به اکرم کاملا درک کرده بود که من پامو از حریم خواهر برادری فراتر گذاشته و برای خواهر کوچکترمون احساس خطر می کرد از خودم شرمنده شده بودم که چرانسبت به من چنین حس و دیدگاهی داره و اصلا چرا اینجوری شدم .من که در دختر بازی و دوس دختر و کلا سکس هیچگونه کم کسری ندارم سحر که کپی مامانم برام میشد و یک مجموعه کامل از قشنگی وعشق و شهوت و غریزه جنسی بالایی رو برای من داشت و با وجود اینکه خواهرم بود دلایل قانع کننده ای برای من حساب میشد که بهش نظر و حس عشق بازی داشته باشم ولی اکرم به استثنا باسنش دختر معمولی و نسبتا زیبایی بود و اشتباه محض بود که بهش تمایلی داشته باشم .سرمو از فرط شرمندگی پایین گرفتم و فقط گفتم .سحرخیالت راحت باشه فراموش نمی کنم برادرشم و کاری نمی کنم که خجالت زده تو و مامانم قرار بگیرم برو به سلامت مواظب خودت باش .وقتیکه گونه مو که نزدیک به گوشه لبم بود ماچ کرد و اخرین جمله شو گفت در همون لحظه تصمیم گرفتم اکرم رو از دنیای عشق و سو نظر و خیالات و وسوسه های شیطانیم کلا پاک کنم .جمله اش این بود بهرام روت حساب می کنم تو تنها داداش جون خودمی و این ماچ سحر و فعلا داشته باش تا برمی گردم .نوکرتم خواهرگلم جونمو میدم که ازم راضی باشی از اون لحظه دیدگاهم نسبت به اکرم عوض شده بود و جتی اگر لخت و عریان ویا با لباس های هات و بدن نما هم جلوم ظاهر میشد چنان توجهی بهش نمی کردم هر چند اکرم با توصیه سحر خیلی پوشیده و ساده لباس می پوشید و با احتیاط محض رفتار می کرد خونه برای من سوت و کور و بی انگیزه به نظر میرسید و نبودن مامانم و سحر خونه رو از شور و نشاط و شادابی انداخته بود و بدتر ازاینکه اکرم دو هفته دیگر باید دانشگاه میرفت و من کاملا تنها میشدم .اکرم بیشتر اوقات رو به مطالعه مجلات جوانان و سپید وسیاه و زن روز که از مجلات تاپ اون دوران محسوب میشد می گذرود و گاهامن از سر بیکاری و وقت گذرونی سراغشون میرفتم و چندین بار متوجه شدم که در صفخه بر سر دوراهی و داستان های عاشقانه اش کلمه ترابی رو می دیدم کلمه ای که اکرم می نوشت درذهنم جای سوال و تعجب درست کرده بود ترابی چه کسیه ..ایا اسم شهرت دوس دخترشه و یا شخصیت یکی از داستان های مجلاتشه و یا اصلا ممکنه دوس پسر جدیدش باشه ؟ولی اکرم اهل دوس پسر بازی و این جور کارا نیس و ازش تا حالا چیزی ندیدم و از یک نظر دیگه معمولا اسم دوس دخترا و دوس پسرا رو با اسم کوچک خطاب می کنن و می نویسن واین چنین مرسومه ؟.خواستم ازش بپرسم ولی نمی خواستم وارد فاز و هوای خطرناک ارتباط با خواهرم قرار بگیرم .چند روزی مونده بود که اکرم به دانشگاه شیراز بره .ایام و روزهای ماه دی و سرمای شدید و توام با بارش خوب و زیاد برف در زمستان شده بود و با اکرم در فکر و نگران سحر و تنهایش در روستا شده بودیم و خیلی دوس داشتم بهش سری بزنم دور بودن روستاو بسته بودن جاده بزرگترین مانع بود کوچه و معابر مملو از برف و یخ شده بود و یک روز که از کلاس برگشته بودم و خسته و کوفته ناشی از برف روبی پشت بوم دیشبم و کلاس ....متوجه صدای زنگ خونه شدم .فکر کردم که دوست جدیدم ارشه و یا امیر مار چوبه س ولی با چهره جدی و یک دست سفید دیدنی وزیبای فروزان با پالتو قشنگش روبرو شدم ..دختری که وصفشو در بخش خاطرات سحر قبلا به تفضیل گفتیم سلام توام با ناز و کرشمه اش لرزش خاص و گرما بخش خوبی در اون هوای سرد برای من در پی داشت ..مودبانه و با تبسم جواب سلامشو دادم .اقا بهرام از خواهرتون سحر خبر ندارین .متاسفانه نه ..اه دیشب خوابشو دیدم و خیلی دلم براشون تنگ شده خواستم بیام احوالی ازشون بگیرم ...کاش ممکن میشد برای دیدنش برم ده محل خدمتش ...خیلی ممنون فروزان خانم شما لطف دارین .وقتیکه به دقت نگاهش کردم متوجه چشمای درشت و بسیار زیباو نافذ متمایل به رنگ ابی شدم ... تعارفش کردم ..مرسی ..باید برم کار دارم بای ...خدا حافظی کرد و ازم دور شد توجهم به خونه شون شد که برف روبی نشده بود ..برفی که بالای نیم متر ارتفاع داشت و حدس میزدم که در صدد پیدا کردن برف روب هست ....وظیفه همسایگی و نبودن برادر و پدر نداشتن و اینکه دوست سحرمحسوب میشد و از همه مهم تر دور از جوان مردی بود که بی خیال بمونم و صداش کردم ...فروزان خانم ....بله امری داشتین ..چن لحظه وایسین لطفا .....فوری رفتم سراغ پارو و بدونه مقدمه و طول و تفضیلی به طرف خونه شون رفتم ...اوا اقا بهرام کجا .اصلا قبول نمی کنم شما زحمت بکشین بخدا می خواستم برم کارگر بگیرم ....اصلا حرفشو نزنید مگه من مردم تا شما برید یک مرد کارگر بگیرید ...اه اه اقا بهرام ...نه به خدا دارم از خجالت اب میشم ....فروزان خانم اونقد هوا سرده که هیچی اب نمیشه...ببخشید شوخی کردم من جای برادرتون و سحر هم اگه بود خودش منو می فرستاد که این کارو بکنم ...اوووه اقا بهرام شما خیلی شوخ طبعین ...پس به یه شرط اونم خودم کمکتون کنم تا زیاد خسته نشین اخه برف سنگینی باریده و با هم برف رو از بوم پاک می کنیم ....در دلم عروسی شده بود و ناخوداگاه و بعد از چندین روز بی احساسی و دور از دختر بازی و سکس .....کار کردن و برف روبی با فروزان برام چالش شیرین و جذابی شده بود کیرم تکونی به خودش داد و وقتیکه به حس احترام و ادب جلوم راه میرفت به عینه باسن برجسته و یک دو هاشو می شمردم و حتی خوب و دقیق متوجه خط شورتش هم شدم اووووی ....اخ جوون....راه پشت بومو تنهایی رفتم چون فروزان لباسش رو باید عوض میکرد از اینکه بافروزان رابطه برقرار کرده بودم که در کوچه به هیچ کدوم از پسرا محل و نگاه نمی کرد در پوست خودم نمی گنجیدم چنان روجیه و قدرتی گزفته بودم که چند دقیقه اول به اندازه دو مرد راندمان کاری از خودم بروز دادم وقتیکه با ژاکت ابی حوش رنگ چسپون و شلوار جین تنگش به پشت بوم اومد این همه زیبایی رو در دنیای سراسر از سفیدی برف بیشتر درک کردم اخ چی میشد بعلش می کردم و در میون برفهای پشت بوم خونه شون می کردمش ...اه چه خیال شیرینی . نصف کارمو تموم کرده بودم و به وجد اومد و هول کنان خواست نزدیکم بشه که ازم تشکر کنه که پاش چنان لیز خورد که از خوش شانسیم به پای راستم خورد و منم کنارش ولو شدم هر دومون خنده مون گرفته بود ..اوووه اقا بهرام ماشاله ..چیکار کردین ..این همه زور و قدرت ..تا اومدم لباس عوض کنم شما نصف کارو تموم کردین .... فروزان خانم کاری نکردم ....خوش به حال سحر که داداشی مثل شما رو داره .لطف دارین ..چیزیتون نشده که درد ندارین ؟....نه نه شما چی اقا بهرام ...نه ولی این افتادنا هیچی درد نداره میتونه خاطره و پایه یک دوستی خوب باشه ..دقیقا درست می گین ....خیلی رفتار و جرکات شما به سحر جون شبیهه ...واقعا <؟اه خب بلند شم کمکتون کنم ...اووووخ کمرم ...کمرتون چی شه ..انگار بد جوری افتادم ...بهتره برگردی اتاقتون و استراحت کنید ...اوه نه نه میمونم که برف روبیو نیگاه کنم ..پس لطفا کمکتون می کنم که برید اون گوشه ....ببخشید بهرام ...اووه اقا رو نگفتم ...اتفاقا دوس دارم با اسم خالی صدام بزنید ...زیر بغلشو با فشار دو دستم گرفتم و بلندش کردم وقتیکه دستامو کمی جلوتر گرفتم قسمتی از نرمی پستوناش به دو دستام خورد و چنان شهوتی بهم دست داد که می خواستم همشو بگیرم ..ولی واقعا خیلی سخت و عذاب اور بود که جلو خودمو گرفتم ..ولی کیرم سفت و راست شده و به طرف نافم متمایل شده بود و وقتیکه نیم خیز شده بود که حملش کنم کیرمو بخوبی حس کرد و فهمیدم که همون لحظه بهتر و بیشتربه من می چسپه ..واقعا تابلو شده بود و فقط تونستم ژاکتمو ازاد کنم و روی شلوارم بکشم تا استتاری براش باشه ...و این کار م خیلی بی معنی و مضحک نشون می داد و دست مایه ای شد که باز خنده بر لبای خوشکلش نقش بگیره ....وای بهرام ...چرا ژاکت رو ازاد کردی هوا سرده کلیه تون اذیت میشه ...فدای سرتون بی خیال ...پستونای برجسته و با نوکای تیزش از روی ژاکتش خیلی دیدنی و جشر ناک دیده میشد و نیم رخ باسنش که به عمد یا غیر عمد برای من دکور زده بود بیشتر دیوونه ام کرده بود و در حین کارم مرتب و زیر چشمی نیگاش می کردم گربه اش که ملوس صداش می کرد اومده بود و در اغوشش چنان لم داده بود که بهش حسودی می کردم ..گربه قشنگی دارین ..مرسی بهرام ..اسمش ملوسه .خیلی نازه .اتفاقا عاشق و کشته ومرده سحر جوونه ..واقعا ؟...ارره به جوون خودم ..هر وقت که با خودم بیرونش میارم یک نگاش به خونه شماس و این معنیش فقط بودن سحر جوونه ...چه جالب ....فروزان از قصد حالت های نشستن شو عوض می کرد و میدونستم باهام حالشو می کنه و در حقیقت هردومون به شکل و روش خودمون عشق و حالمونو میبردیم اواخر برف روبی شده بود که مادرش با یک سینی چای و قند اومد ..و بساطمون رو بهم زد ...بهم دیگه صمیمی شده بودیم ودر وقت خدا حافظی با گربه ش جلو اومد و به رسم مدرنیزه و چیزی که انتظار نداشتم با هام داست داد و دستمو کمی فشرد و گفت بهرام مرسی برای همه چی ...از مصاحبت و بودن با تو مثل سحر جوون خیلی لذت بردم راستی میدونم چرا ژاکتو روی شلوارت کشیدی ...خوشم اومد کارت درسته خیلی جنتلمنی اینم دست مزد کارت ....لباشو در حد و تایم سه ثانیه روی لبای یخی و سردم گذاشت و به شدت داغم کرد ....اه خدای بزرگ چه بوسه داغ و قشنگی ...این دختر کردنش خیلی لذت بخشه ...احساس خستگی نمی کردم و تازه خیلی سرحال و شاداب به خونه برگشتم اولین کاری که کردم رفتم دوش گرفتم وزیردوش چشمامو بستم و اندام لختشو به تصویر کشیدم ...پستوناش و انحنا کمرش و باسنش و رونای نرم و زیبای کشیده اش و چهره ای که خیلی به فروزان هنرپیشه سینمای قبل از انقلاب شبیه بود و کیرم که زیر اب دوش چنان راست شده بود که میدونستم به ایم زودیا خم و شل بشو تخواهد شد ..عادت به خود ارضایی نداشتم و فقط سکس ارووم می کرد اکرم در اشپز خونه سرگرم بود و علیرغم اینکه خیلی مایل بودم نگاه اندام و کون خوشکلش بکنم ولی طبق قولم چشامو بستم و بهش اهمیتی ندادم باور کنید هنوز کیرم نیمه سفت و به شدت ازم کوس می خواست ..چیکارکنم ...سر سفره ناهار همه هوش و حواسم به فروزان شده بود ودر فکر چاره ای برای خاموش کردن اتش شهوتم بودم ..اکرم حرفیو زد که کلید مشکلم دردرونش قرار داشت ...داداش امشب خونه خاله فاطی دعوتیم واسه شام و اتفاقا خاله راحله هم میادش دور همیم و خوش می گذره فقط سجر جوون جاش خالیه کاش میبود می خام زودتر بریم و به تاریکی نخوریم اخه یخ بندانه و برف زیادی باریده ...موافقی ...موافقم..خواهرجون ...من اماده ام ...از این بهتر نمیشد کوس خاله راحله فقط دوای درد کیرم میشد و بس ولی خاله فاطی مدتی بود ازش دوری می گرفتم و تنها دلیلشم شوهرش بود که خیلی اقا و بامرام و با محبت و واقعا به معنای راستی کلمه یک انسان والا و باارزش و یک مرد بود و وجدانم اجازه نمی داد دیگربه ناموسش دست درازی کنم اخرین باری که خاله فاطی ازم می خواست بکنمش قسمش دادم که به شوهرش حیانت نکنه و ارزش و قدر و شان شوهرشه بدونه ....با دلیل و منطق حرف زدم و ازش قول گرفتم که به کیر شوهرش قانع باشه هرچند میدونستم بغیر از مردی که مدتها باهاش رابطه داشت و من با کسی دیگه نبود ...ولی اخرین جمله ای که گفت و خیلی منو ناراحت کرد این بود که ....بهرام نمی تونم به تو و راحله دروغ بگم راستش نمی تونم دل از اون مرد ی که باهاش رابطه دارم بکنم و باید برای اولین بار اعتراف کنم اخرین باری که حامله شدم و بچه مو به دنیا اوردم از شوهرم نیست و از اون مرده ...ولی دلیل نمیشه شوهرمو دوست نداشته باشم اون بهترین مرد زندگیمه ولی در عشق بازی و گائیدنم به پای اون مرد نمیرسه ...وقتیکه منو می کنه انگار خیال می کنم در بهشت سیر می کنم و با تو هم همین احساسو داشتم ولی به جون خودم و طاهره جووون قول میدم به همون مردغریبه و شوهرم قانع میشم و نفر سومی هیچوقت در دنیای سکسم وجود نخواهد داشت ...اه خدای بزرگ پس اخرین فرزند خاله فاطی حررووم زاده س و از شوهرش نیس ...تا چند روز به این موضوع فکر می کردم و اعصابم بهم خورده بودعصر شد و با اکرم راهی خونه فاطی شدیم دست اکرمو اجبارا به خاطر اینکه روی برف لیز نخوره چند بار گرفتم و نا خوداگاه هوسی میشدم ...بر شیطون رانده شده لعنت ...بالاخره به خونه شون رسیدیم در صددبودم در اولین فرصت خاله راحله و گیر بیارم و بکنمش ...کیرم ارووم و قرار نداشت و تخماش درد می کرد ولی سیروس که ازش چندان خوشم نمی اومد بلافاصله بعد از سلام و احوال پرسی در نقش یک مزاحم ظاهر شد ومچ دستمو گرفت و اجبارا دعوتم کرد که باهاش تخته نرد بازی کنم قبلا بازیشو از شوهر خاله فاطی برده بود و متکبرانه برام کر کری می خوند ...راحله با چشاش منو می خوند و منم بدتر ازاون .....شوهر هیزش که با چشاش از هیچ زنی بی خیال نمیشد حتی به اکرم هم نظر میزد علاوه نگاه همیشگیش به کون درشت و قلمبه خاله فاطی همیشه متوجه بودم که به مامانم وجتی سحر قبلا نگاه های انچنانی وبد می کرد ....در درونم شرط بستم گه اگه برنده شدم تاوان باختشو با دو بار گائیدن زنش و جایزه مو با کوس و کون کردن ناموسش بگیرم .. معامله حشرناک و خوبی شده بود بیشتر هوا و هوسمو بالا برد خاله راحله هم کنار شوهرش نشسته بود و گاها بهش چشمک میزدم ..به خاطر رسیدن به کوس و کون زنش بهترین بازی تخته نرد رو با همه تلاشم بکار بستم و تونستم غرورشو بشکنم .... ۵به ۲برنده شده بودم و حالا علاوه بر اینکه از رجز خوندن افتاده بود زنشو هم دوبله ترتیب می دادم به بهونه دستشویی بلند شدم وبه راحله علامتی دادم .....دستشویی خونه شون بهترین و دنج ترین مکان برای سکس مخفی و یواشکی محسوب میشد و بلافاصله بغلش کردم ولباشو مکیدم و دستمو در چاک کونش بردم ووقتیکه از لابلای شورتش به کوسش رسیدم متوجه اب زیاد کوسش شدم ..اه خاله جوون این همه ابو چیکار می کنی .همش به خاطر توه بهرام جوون ..دلم واسه کوس و کونت یه ذره شده بود ...شوهرت مزاحمم شد وگرنه یه ساعت قبل می کردمت ...وقت بازی تخته نرد به تو فکر می کردم ..منم بهرام به خدا ...از شوهرم خوشم نمیاد دوس داشتم برنده بشی ..اتفاقا شرط بسته بودم اگه برنده شدم دو بار امشب بکنمت وخوشبختانه موفق شدم ..اوووه چه خوب ...عالیه بهرام در خدمت کیرت هستم با تموم وجود ....پس افتادیم ..فعلا بار اولو شرو ع کنم که خیلی گرسنه کونتم ..اوووف ..اخ اخ اخ بهرام. کیر کلفتت بخوره تو فرق سر شوهرم ..امین ...ههههه...تا ته داخلش کن و محکم کونمو بکن افرین بهرام جوونم .کیرمو دوس داری راحله جوون ...ارررره خیلی عاشقشم ...کیر کی تو کونته ؟.کیر تو ...میگم کیرم کجاته ؟...تو کونم ...کیر چه کسی تو کونت رفته ؟...کیر بهرام جوون ....دارم کون زن کیو می کنم ؟...کون زن سیروس رو ....بازور کردمت و یا میلت کشید .؟....با میل و اراده و عشقم کون بهت دادم ...نوش جونت .میگمابهرام جوون قطره قطره اب کیرت نوش جوون کونم بشه ...اووووف راحله باور کن ازوقتیکه از کلاس برگشتم میدونستم می کنمت و کیرم از اون لحظه سفت شده بود ..اوووه بهرام نکنه یه نفر دیگه رو دیدی و هوسی شدی ...نمی تونم دروغ بگم ارره دختر همسایه مون رو دیدم و برف بامشونو پاک کردم و لامصب اونقد کرم ریخت و عشوه اومد که اتیشم زد و لبامو هم ماچ کرد ...حسودی که نمی کنی ..نه بهرام جون من زن حسودی نیستم تو با هر کسی هستی باش فقط به من هم سرویس برسون همون برام کافیه ..نوکرتم راحله جوون اه داره ابم میاد .اخیش چقدر هم زیادبود ..اه ابت خیلی داغه کونمو داغتر کرده ....بهرام جووون منتظر دومیش هستم هر لحظه عشقت کشید میام خدمتت..خدمت از ماس خاله جوون...پس بریم پیش مهمونا که وقت خوردن شامه .....گائیدن کون خاله راحله خیلی خیلی لذت بخش بود چون همه شهوتم سرمنشا اش از فروزان و کردن یک زن شوهر دارهیز چشم و در خونه ای بود که شوهر ش ابراز وجود می کرد و چنین سکس انالی واقعا لذتش دو برابر میشد پیروز مندانه برگشتم و دقیقا کنار سیروس قرار گرفتم دلم خنک شده بود و از نگاهی که به کون فاطی و اکرم می کرد زیاد ناراحت نبودم چون کون زنشو بخوبی ترتیب داده بودم ...کردن تا نگاه کردن خیلی تفاوت داره و من برنده بودم ...شام خورده شد و نیرو و انرژی کافی برای سکس دوم گرفته بودم ..یهو فکری به خاطرم رسید ..سراغ فاطی رفتم ...خاله جوون دستت درد نکنه دست پختت عالیه ..قربون تو بهرام جوون ..خوش گذشت در دستشویی ..اررره خیلی عالی بود کون خواهر کوچیکتو با اجازت جرر دادم ..میگم خاله ..یه خواهش دارم ....بگو بهرام جوون ...بار دوم در پیشه ...دستشویی راحت نیستم ترتیبشو بده در اتاق خوابت راحله رو بکنم ...اووووه بهرام خیلی سخته و خطرناک ..نمیشه ..چرا اگه تو بخوای میشه ....لطفا به خاطر من .اه بهرام نمی تونم دست رد به سینه ات بزنم دوست دارم کاش منو هم می کردی ولی بهم قول دادیم ..باشه ترتیبشو میدم ..فقط تو وقتیکه اومدم پیش مهمونا بگو سر درد دارم و باید استراحت کنم فهمیدی بهرام جوون ..دیگه باقیش با من ....ممنون خاله فاطی خیلی خوبی تو ...جبران می کنم .نمی خام جبران کنی همون کافیه که راحله رو می کنی و ازت راضیه ........
     
  
مرد

 
azadmaneshian
سلام ودرود بر شهره خانم عزیز
واقعا این تغییر راوی ، برای داستان عالیه ! روایت داستانهای مختلف از زبان قهرمانان داستان باعث جذابیت هرچه بیشتر داستان شده و خیلی به موقع این تغییر رو انجام دادی ! چون ماجرای آخر طاهره یکمی اعصابمو بهم ریخت ! با اینکه میدونیم داستانه ، ولی همزاد پنداری خواننده با شخصیتهای داستان یک واقعیت انکار ناپذیره !منم به طبع همین خاصیت از کارهایی که با طاهره شده بود باعث ناراحتی شد . ممنون از قبول زحمتی که بابت داستان میفرمایید .
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
مثل همیشه عالی بود شهره جون
     
  
زن

 
نقل از نویسنده
ازدواج با راحله از دیدگاه سیروس فقط یک ادای قول و رسیدن دوباره به زنی بود که در تفکرات و تمایلات جنسی و عشقیش از لحظه ای که در یک روز خاطره انگیز و موندگار درکوچه ارزو بهش رسیده شکل گرفته بود سیروس از اون روز اسم کوچه ای که مبین نام داشت و اولین بار طاهره رو دیده بود به ارزو تبدیل کرده بود و طاهره در حقیقت همون زنی بود که هنوز در رویا هاش در صدد بود بهش برسه .سیروس برای تصاحب طاهره امادگی کامل داشت به هر ریسک و کار خطرناکی دست بزنه وبه یادش افتاد که وقتی که اون روز مطابق معمول دنبالش میرفت فهمید راحله دختر ترکیده و لاغر و ساده اندیش خواهر کوچیکشه ..یهو فکر ی به مغزش خطور کرد .تنها راه رسیدن و کام گرفتن از زنی که عاشقش شده بود تصمیم به ازدواج با راحله خواهد بود و این کار فقط کمی شهامت و جسارت می خواست وروزی که اراده کرد با طاهره رودررو بشه نیت و قصدوخواسته شو صراحتا بهش گفت ..طاهره برای ازدواج تشکیل زندگی و خوشبختی خواهر کوچیکش حاضر به جان فشانی و اهدا شرفش بود وقبول کرد باسیروس معامله ای بکنه ...که مفاد نهادچنین معامله ای ازدواج راحله و سیروس بود به ارزش و قیمت سکس و هم اغوشی طاهره و سیروس اون هم فقط یک بار و در ازای قول و قسمی که سیروس به طاهره برای خوشبختیش و اینکه عشق راحله رو در قلبش جایگزین طاهره کنه ...ولی تحقق چنین قرار دادی تا کنون برای سیروس میسر نشده بود ودر طول این چند سال خیلی تلاش کرد به مفاد قول و قرار با طاهره پایبند بمونه ..ولی نشدو نتونست .و درهر جلسه و مهمونی و جشنی که فامیل می گرفتند فقط به عشق دیدن و دیدار طاهره حضور می یافت وشبی رو به خاطر اورد که در ختنه سوران پسرش .....طاهره رو از ناحیه باسنش دست مالی کرد چون نتونسته بود حودشو کنترل کنه کونی که واقعا اگه بهش دست نمی زد اون شب دچار جنون میشد .و امشب در غیاب طاهره به عشق دیدن سحر ..دختری که در زیبایی تنها رقیب طاهره تلقی میشد ..اومده بود ولی وقتی متوجه غیبت سحر هم شد بدجوری حالش گرفته شد وچشم چرونی به کون طاقچه ای و درشت فاطمه و کون برجسته اکرم هم نمی تونست راضیش کنه و عقده شو تنها میتونست روی بهرام خالی کنه ..در بازی تخته نرد توجه زیادی به حرفا و کنایه های بهرام نمی کرد و فقط می خواست برنده بشه راحله کنارش نشسته بود و گاها نیم نگاهی به چوچوله کوسش میزد که زیر شلوار تنگی که پوشیده بودکوسی که به زعم سیروس و بهرام تنگ و از کیفیت خوبی برخور دار بود ولی هیچوقت لذت کوس طاهره رو براش تکرار نکرد و بهش خیلی اهمیت نمی داد و تمایلش بیشتر به کون گشادش بود که هر دفعه احساس می کرد بازتر و گشادتر به نظر میرسید و .این گشادی به هیکل لاغر و قلمی راحله نمی اومد ولی سیروس فعلا به همین کون قانع بود و در ارزوی روزی بود که باز هم به سوراخ های طاهره برسه در درونش مثل لات ها ی شهر به کوس و کون طاهره فش می داد و کیرشو حواله اش می کرد همیشه این عادت کثیف و قبیح رو داشت واصولا به هر زنی که نگاه بدی می کرد چنین ذهنیتیو به خودش می داد و برای طاهره شدید تر .....سیروس بازی تخته رو به بهرام باخت و حالش بدتر گرفته شد ..در درونش اتشی برافروخته شده بود و دلش می خواست در حضور بهرام سرمست از پیروزی به خواهرش اکرم تجاوز کنه و تیز نگاهشو به سینه های تقریبا درشت و سفت و باسن اکرم دوخت و در خیالش عملیات کردنشو به تصویر می کشید بهرام بلند شد و از اتاق خارج شد با رفتن راحله سیروس راحتر شد و وقتیکه حس کرد شورتش از اب منی کیرش خیس شده .درجه حال گرفتگیش بیشتر شد و حتی حوصله نداشت به دستشویی بره .وخوب شد که نرفت چون اگه میرفت با دیدن کون دادن زنش راحله به دشمن شماره یک امشبش یعنی بهرام ..قطعا یا کاری دست خودش می داد و خونی میریخت و یا سکته رو میزد .در همون وضعیت قبول کرد همچنان به زعم خودش به ارا جیف باجناق با شخصیتش گوش فرا بده زنش بر خلاف همیشه امشب سرحال بود و این شادابی و شور و حالشو درک نمی کرد ...سیروس امشب قافیه رو از هر لحاظ باخته بود چون علاوه بر اینکه به خودش گند زده بود کون زنش در فاصله بیست متریش و در دستشویی و برای بار دوم این بار کوس راحله جونش در فاصله کمتر از سه متریش به فتح و تصرف کیر کلفت بهرام درامده بود تعجب نکنید از جمله فاصله سه متر..چون سیروس پشتشو دقیقا به دیواری تکیه داده بود که در مجاورت اتاق خواب فاطی قرار داشت و روی تخت خواب صاحب خونه .....بهرام به عشق کوس مامانش و نفرتی که از سیروس داشت با همه وجود و وحشیانه ولی خاموش کوس راحله رو به تناوب و نوبتی با پوزیشن های طاق باز و به شکم می گائید راحله از شدت لذت و شهوتش اب از چشاش اومده بود و مرتب قربون و صدقه بهرام میرفت و سیروس رو به باد ناسزامی گرفت ....حیانت زنی به شوهرش که با چنین استدلال و شرایطی به عقدش درومده بود .......و سیروس بد اقبال اون شب وقتیکه چشمای گریان و نشاط گرفته از ارگاسم خیانت گونه زنشو دید براش هم دردی و حس ترحم ریخت و ازش حتی عذر خواهی کرد که چرا بهش کم محلی کرده ..و اگه میدونست واقعیت این اشک ها چیه . از هر لحاظ داغون میشد.ولی در کلاف عشق طاهره قادر به کشف خیانت همسرش نبود . ....وتنها کاری که برای راحله کرد اینکه علاوه بر قول اهدا یک کادو خوب و گرون قیمت ...کوسشو قبل اذان صبح به عشق طاهره با تایم بالایی گائید و نفهمید که هنوزاثار اب منی بهرام در کوسش زنش مونده و ابشو هم قاطیش کرده بود ... و اگه راحله حامله میشد معمایی جالبی میشد که پدر واقعی جنین ......کدومشون خواهد بود .....بهرام با دوسکس خوب و کاملی که با خاله کوچیکش کرد فول ارضا شده بود و شب راحت و خوبیو گذروند .اکرم این اواخر هر گاه دچار وسوسه و هوا و هوسش میشد ناخوداگاه به یاد دکتر ترابی میفتاد و با قلم و کاغذو مجلاتی که اکثرا باهاش بود اسمشو مینوشت و و این اسم بهرام رو به تفکر انداخته بود . معمایی شده بود که ترابی کیه ؟اکرم در بحران هوسی که بهش گرفتار شده بود دجار یک نوع بهم ریختگی و عدم اعتماد به نفس و بلا تکلیفی شده بود قبلا با تکیه به مدیریت و وجود مامانش و اتکا و مشاورت و راهنمایی سحر بخوبی از پس هر مشکلی برمیومد ولی اینک به شدت احساس تنهایی می کرد بهرام با سیاستی که در قبال خواهرش در پیش گرفته بود تلاش می کرد کمتر بهش نزدیک بشه و همین دلایل باعث شده بود که بهم دیگه کاری نداشته باشند و هریک در کلاف و دنیای خودشون درگیر شده بودند یک روز که مطابق معمول بهرام از دبیرستان به قصد خونه بیرون میومد با دیدن رویا از تعجب در جاش متوقف شد رویا با تیپ و دکور جدیدش که شامل یک بلوز استین کوتاه و دامنی که یک وجب از زانوش فاصله داشت و عینک افتابیش توجه هر پسر یو میتونست به خودش جذب کنه .تیکه خوبی به نظر میومد و بهرام بهش علامتی داد و به دنبال خودش کشوندش به کوچه خلوتی که به محل ملاقات های خاص و هات معروف شده بود ...رویا نگاهی به اطرافش زد ووقتیکه مطمئن شد کسی نیست خودشو در اغوش بهرام رها کرد ..اه بهرام ..کجایی ..قربونت برم دلم واست پر پر میزد دو شبه خوابتو می بینم ولی در واقعیتم وجود نداری چرا ؟بهم سر نمی زنی مگه نمی گفتی خواهرت شدم یک برادر چرا خواهرشو ول کرده ؟......رویا لطفا فاصله تو حفظ کن خوبیت نداره ..گرفتارم به خدا تازه تو که شوهرت بالا سرته و تنها نیستی فقط می خام بدونم هنوز با محمد رضا هستی یا نه؟....بهرام نمی تونم بهت دروغ بگم تو کسی هستی که زندگیمو نجات دادی و خیلی بهت مدیونم ...هنوز با هم رابطه داریم ...اخه چرا رویا ؟...شوهرت مرد خوبیه و از قیافه و خوش اندامی و از هر نظر بر محمد رضا برتری داره چرا به شوهرت قانع نیستی ...نمی تونم نمی تونم بهرام تو چه میدونی خیلی تلاش کردم که خودمو اصلاح کنم ولی کرمک خیانت در وجودم لونه کرده ..اه بهرام حس خوبی از زندگی با شوهرم ندارم و خیلی احساس تنهایی می کنم کمکم کن ...چه کمکی رویا تو با دستای خودت گند زدی به زندگیت ؟...من نمی تونم بهت کمک کنم و تنها خودت میتونی مشکلتو جل کنی اونم باید هر چه سریعتر محمد رضا رو از زندگیت خارج کنی ...همین و بس .....یه پیشنهادخوب بهرام ...تو مدتی بیا بامن رابطه برقرار کن و بودن تو در دنیای هوس و شهوت هام باعث میشه خیلی راحت محمد رضا رو فراموش کنم میدونم تو مرامت بر اساس صداقت و مردونگی هستش و از من هیچوقت سواستفاده نمی کنی محمد رضا و خیلیا اینجوری نیستن ..من بهت اعتماد دارم با تکیه به بودن تو و قبول پیشنهادم بازم زندگیمو نجات بده لطفا ....بهرام من واقعا عاشقتم عاشق خودت و مرامت و و صداقتت و اینکه ذاتت درسته ..دست نیازمو که بهت دراز کردم رو خواهشا رد نکن ...لطفا بهرام ....اه رویا تو شوهر داری ..من نمی تونم شریک خیانت تو بشم شوهرت ادمیه که همه ازش بخوبی اسم میبرن و اونوقت انتظار داری من زنشو در اغوشم بکشم و به ناموسش تجاوز کنم ...ولی بهرام ایا بهتره محمد رضا در زندگی شوهرم باشه و یا تو ...ها ..تو رو خدا بهتر فکر کن ...منو نجات بده ...محمد رضا حتی بیشتر از شوهرم منو می کنه و من ناراحتم و عذاب می کشم ..اه رویا من چیکارت کنم ....نمی دونم موندم در کارت ...گریه نکن رویا ...باید فکر کنم اگه موافقت کردم قبل از غروب میام پیشت واگه نیومدم بی خیال من بشو و خودت مشکلتو حل کن ...
رویا جذاب تر و خوش هیکل تر از قبل شده بود و بهرام در دو تصمیم با خودش کلنجار میرفت قبول پیشنهاد وسوسه کننده اش ویا قطع ارتباط با رویا و خیانت نکردن به مردی که حتی یک بار باهاش فیس تو فیس شده بود واون هم در رابطه با مشکل اداری که هوشنگ با استانداری داشت و بهرام با مراجعه به استانداری و انجامش توسط شوهر رویا در خارج ازعرف و مقرارات که براش انجام داده بود عاشق خدمت صادقانه و بسیار مردمی این مرد خوب شد و اصولا شوهر رویا یک کارمند نمونه و یک انسان شریف و در خدمت کل مردم بود و بهرام اوصاف و تعریفاتشو در عمل هم به عینه می دید ..پس در نتیجه دور از مردانگی و جوون مردی بود که به همسرش تجاوز کنه..لذا انتخاب درست رو انجام داد و حتی تصمیم گرفت که با محمد رضا مقابله کنه و دقیقا در همون دقایق اکرم در اخرین روز قبل از رفتن به شیراز عزم خرید کرده بود و در افکارش در جستجوی راهی برای ملاقات با دکتر ترابی می گشت تنها رفتن به مطب رو تاکنون تجربه نکرده بود و از یک دیدگاه دیگر جس قوی و بسیار وسوسه کننده حشر گونه اش مجبورش می کرد بدونه دیدن ترابی به منزل برنگرده .چندین بار با خود ارضایی و مالوندن و لمس سوراخ کونش در دستشویی وحموم و حتی در رختخوابش تلاش کرد به ارامش جنسی و ارگاسمش برسه ولی رضایتی از این کاراش نداشت و هیچوقت تاثیر و جایگاه کیر سیاه ترابی نمی گرفت .نگرانی و هول و هراس توام با شهوت همه وجودشو گرفته بود حتی ارزو می کرد کاش به جای ترابی ...کیر بهرام در کونش فرو میرفت ...کیر برادرش از کیر یک غریبه مطمئن تر و لذت بخش تر بود ولی بهرام هم مثل قبل نمونده بود و عین یک برادرچشم پاک و مطمئن شده بود...مستاصل و درمونده و تنها راه خارش کونشو در دکتر ترابی می دید . و اولین هدفی که بعد از خارج شدن از منزل با بهرام گرفت اون بود که بعد از دست به سر کردنش به مطب دکتر ترابی بره ...بهرام هم هدفی غیر از ملاقات با محمد رضا نداشت و خیلی راحت از اکرم جدا شد دو هدف و با اهداف کاملا مخالف و نا همگون که این خواهر و برادر در پیش گرفته بودند ..اکرم با قلب ملتهب و کمی ترس از منشی دکتر درخواست نوبت کرد ..منشی وقتیکه علت بیماریشو ازش پرسید برای لحظاتی قفل کرد و نمی دونست چی بهشه بگه واقعیت و اصل مشکلش خارش کونش بود و دوا و داروی بیماریش که در فرم باید می نوشت کیر کلفت سیاه دکتر ترابی بود ...خودکار در دستش مونده بود و علت بیماری رو نمی دونست چیکار کنه ..حالتون خوب نیس ؟...خوبم مرسی خانم منشی ...کمی سر گیجه گرفتم میشه یک لیوان اب بهم بدین ...چشم ...میارم خدمتتون....اه خدای من چیکار کنم چی بنویسم ؟...اوووی چه خارشی گرفتم کاش همون اول باری که با سحر اومدم اینجا به توصیه خواهر عزیزو دلسوزم گوش می کردم و تسلیم این دکتر عوضی و کیر کلفتش نمیشدم ...اهان بهتره بنویسم کمرم و کوسم درد می کنه و مربوط به پریودمه ...اخ خدا من چرا زودتر به فکرم نرسید من چقدر بی دست و پام ...اه سحر کجایی که جات خیلی خالیه .....لطفامیشه نوبتمو اخر وقت بزارین ؟...چرا خب اگه نیم ساعت منتظر بمونین نوبت شما میرسه ...اخه بیرون کلی خرید دارم و میخام اخرین کارم ملاقات با دکتر ترابی بشه ....لطفا قبول کنید ...باشه پس نوبت ماقبل اخرو برای شما در نظر می گیرم ..مرسی خانم منشی ....خواهش می کنم ...
اکرم مضطرب و نگران مطبو ترک کرد و طبق لیستی که تهیه کرده بود داخل بازار شد و خریدشو در اسرع وقت انجام داد و زود تر از ساعتی که نوبتش بود اماده بود که به مطب برگرده ولی میترسید یک دوست و زفیق خوب الان میتونست اکرم رو به ارامش خاطر برسونه ولی کلا اکرم خیلی با دخترااخت نمیشد و اغلب با سحر وقتشو می گذروند و تصمیم گرفت وقت گذرونی کنه و شلوق ترین بخش های شهر رو انتخاب کرد و قبل از هر کاری نوشیدن یک چای داغ و یا قهوه میتونست حالشو بهتر کنه ولی تنهایی می ترسید به کافه بره ...یهو کف دست گرمی رو در باسنش حس کرد و بلافاصله قبل از اینکه بر گرده و طرف رو ببینه دست دوم رو خورد و هول شد و دو قدم به جلو تندتر رفت و باعث شد که به یک پیر مردی که جلوش حرکت می کرد بخوره ...پیرمرد روی کف یخی پیاده رو افتاده بود و اکرم بدبیار و بدشانس با ترس و نگرانی زیاد روی پیرمرده حم شد که کمکش کنه که در همین لحظات دست سوم با چهار انگشت به خوبی و خیلی قشنگ در چاک کونش جای گرفت و چندین ثانیه طلایی ...لذت و خوشیشو به کننده و خورنده بخوبی منتقل و اهدا کرد اکرم به وجد اومده بود ولی هنوز پیرمرده بلند نشده بود و کننده کار و یا همون متجاوزگر به باسن اکرم امداد گر و کمک کننده اکرم شد و پیرمرد رو باهم بلند کردند و بعد از کلی معذرت خواهی پیرمرد رو راهی کردند ....اکرم مونده بود ازش تشکر کنه و یا اعتراض ......وقتی که بهش خوب نیگاه کرد ..مردی رو می دید حدود ۲۵ سال و با قد کشیده و موهای پرپشت و ریش و سبیل تراشیده و با عطرخوش بویی که به خودش زده بود نشون از شیک پوش بودنش می داد..ولبخندشو همون لحظات اول تقدیم اکرم کرد ...اووه دوشیزه خانم ...خیلی خوشوقتم ..من شاهرخ هستم ...میتونم افتخار هم قدمی با شما رو داشته باشم .....
اکرم از این همه اتفاق واقعا شوکه شده بود و کیسه وسایل خرید و کیفش در استانه افتادن قرار گرفته بود مونده بود با این پسر به ظاهر مودب و خوش برخورد ولی دست مال چه رفتاری بکنه ....اکرم باز هم به یاد خواهرش افتاد جسارت و زرنگی و قدرت کلام و جربزه سحر در این مواقع به درد بخور میشد و سحن در زبونش گم شده بود و فقط بهش خیره شده بود شاهرخ زرنگ و موقعیت سنج فوری مثل یک شطرنج باز ماهر حرکت بعدیشو خوند و کیسه و وسایل خرید اکرمو سریعا از دستش گرفت و این بار با ادب و متانت خاص وبه موقع وبا این ترفند با اکرم خودشو هم گام و همراه کرد .و اکرم هم اکنون مثل شخصیت های زامبی کنار شاهرخ راه میرفت و دراین لحظات بی اختیار شده بود شاهرخ حرکت دوم شطرنجشو انجام داد و اکرم رو به یک کافه شیک و گرم کشوند و با سفارش دو قهوه داغ و کیک ارزوی چند دقیقه اکرم رو به این شکل براورده کرد ..اکرم انگار کم کم به خودش اومده بود و احساس می کرد می تونه مستقلا و به تنهایی حرفاشو بزنه ...میتونم بهت بگم عزیزم ...میدونم خیلی با حیا و خاکی و دختر ساده ای هستی و خوشبختانه اونی که می خواستم بهش رسیدم ...اوه متشکرم ...تبسم خوشکلت نشونه زضایت شماس پس عزیزم قهوه رو که موافقی ...اه من وقت زیادی ندارم باهاتون بمونم ...چرا عزیزم ..اخه وقت دکتر دارم ..اوه خدا بدور مریض چرا ؟.....چتونه میشه جسارتا بپرسم ؟.....نمیتونم بگم زنونه س....اهان ..ولی .من یک عذر خواهی بهتون بدهکارم ..برای اون دست مالی می فهمین که ...میشه اسمتو بهم بگی ؟....
دراین لحظات زبون اکرم بکار افتاده بود و سوالات شاهرخ رو به سرعت می داد نه به اون شوری شور و نه به این بی نمکی .....واقعا چه ضرب المثلی ....ودر اکرم صدق می کرد ....من اکرم هستم ...اه چه اسم قشنگی دوس دارم اسامی که با الف شروع بشه ...راستش اکرم جون ..اووه ببخشید گفتم جوون ...مشکلی که نیس ..
اکرم خنده اش گرفته بود و با تبسمی که بدنبالش زد رضایتشو از گفتن اکرم جووون اعلام کرد .
همیشه از دورانی که در مدرسه بودم و وقتیکه در کلاس به ترتیب حروف الفبا که اسامی ما رو می خوندند دوس داشتم اسمم اولین نفر خونده بشه واز الف خوشم میومد و بعدش که بزرگ شدم ارزو کردم همسر اینده ام اسمش با الف باشه و چه سورپرایزی تو به دادی .....
اکرم براستی مثل یک ورزشکار بعد از نرمش گرم شده بود و به حالت کاملا طبیعی خودش برگشته بود و بهتر و دقیق تر به شاهرخ نگاه می کرد و شاهرخ خودمونی تر و بی شیله پیله تر حرفاشو میزد ..فرصت خوبی براش مهیا شده بود چون از باسن خوشکل و توپی و برجسته اکرم با کمر باریکش خیلی خوشش اومده بود و از زیر میز یک دستشو به نوبت به کیرش می کشوند و با کلاهکش بازی می کرد شلوار اتو کشیده و تقریبا گشاد ش دستمایه خوبی برای این عملیات کیریش شده بود و از اون سر میز هم اکرم با خارش کونش مقابله می کرد و مرتب با جابجایی پاهاش و استقرار باسنش تلاش می کرد از شدت خارش سوراخش کم کنه .....اه چه بازی شده بود .
اکرم جووون ؟.....راستی خیلی مایلم بهم بگی چرا نوبت دکتر گرفتی ....اوووه نمی تونم بگم داخلیه مربوط به ما خانماس ....خب فرض کن من دکترتم و خیلی ریلکس بهم بگو ....اوه شاخرخ خان اصرار نکن ...روم نمیشه ممکن نیس بگم ...گرفتم اکرم شیطون بلا .....پس یا مربوط به بهشت وسط پاهاته و یا یه ذره بالاترش بهشت طبقه دومت باید باشه .....کدومش اکرم جوون ....به شاهرخ جونت بگو
شاهرخ شورشو دراورده بود و به شکلی حرف میزد که انگار خیلی وقته با اکرم رابطه داره حتی اغلب زن و شوهر ها این چنین با هم صحبت نمی کنن واکرم مثل کسی که از قالب و چهار چوب و زندان خودش رهایی یافته و به تعبیر دیگر مثل جوجه ای که در ارزوی پرواز مدتها بود تمرین و بال و بال میزد و به پرواز درامده بود هم اینک خیلی طبیعی و عادی با شاهرخ پیش میرفت ..شاهرخ کیرش کاملا راست شده بود و در ارزوی کون زیبای اکرم بی تابی می کرد و این ور میز هم اکرم علاوه بر خارش سوراخش با التهاب و شهوت کوسش هم مقابله می کرد و حواسش به وقت و نوبت دکتر ترابی نبود که فقط ۱۰دقیقه فرصت داشت خودشو به مطب برسونه .....
شاهرخ سفارش غذا رو داد چون روز به غروب نزدیک شده بود و اکرم سرمست و مدهوش از فضایی که شاهرخ بوجود اورده بود محالفتی نشون نداد و بعد از دقایقی مزغ سوخاری با مخلفات که بخش مهمش شامل ابجو میشد در روی میز چیده شد و اکرم که تا بحال چنین تجربه شیک و زیبایی نداشته بود از ش بخوبی استقبال کرد و اولین تیکه مرغ رو که یک رون سرخ کرده نارنجی رنگ پررنگ بود با کمک دست شاهرخ به دندونش کشید .....نوش جونت عزیزم ....خوشمزه س ...اررره شاهرخ خان ..مرسی ..خیلی عالیه طعم و بوش معرکه س ..عزیزم به خوبی بهشت دو طبقه تو نمیرسه ......اووووه شاهرخ خان خیلی بامزه ای شما ....حالا کجاشو دیدی ...عزیزم منم رون میخام مایلم با دست خوشکلت به دهنم بگیریش ....اوه شاهرخ خان زشته ...خجالت می کشم ...خجالت نمی خاد هر کی اومد اعتراض کرد میگیم باهم زن و شوهریم و تازه ازدواج کردیم ....اوووووه ...ههههه..چه زود جوابین شما اصلا کم نمیارین ......عزیزم برای توو رضایت خاطر تو هر کاری از دستم بربیاد می کنم ....اووه شاهرخ خان اصلا من خیلی از غافله عقبم ..میدونی چرا ؟..خب چرا اکرم جووونم ..اصلا ازت نپرسیدم ایا زن دارین و یا مجردی ؟.....اووه اکرم جوون اصلا به من میاد زن داشته باشم باور کن تا حالا یک دختر و یا خانمو لخت نکردم ..من خیلی پاستوریزه ام ولی در تور کردن دخترای خوشکلی مثل تو خیلی خبره ام ..اوا شاهر خ خان فقط تور کردن پس باقی کاراش چی ؟..منظورت از باقی کاراچیه من متوجه نمیشم ..اه شاهرخ خودتو به اون راه نزن منظورم دست مالی و عشق بازی و اون کارای بعدیشه .....ههههه..عزیزم می خواستم از دهن خوشکلت بشنوم وگرنه میدونم و حالیمه ....خب بیا این لیوان ابجو رو به سلامتی خودمون و دوستی پایدارمون بخوریم و بعدش بگم بهت چرا جذبت شدم ....اه شاهرخ باور کن اولین بارمه ابجو می خورم وبه خاطر تو نه نگفتم ...مزه اش خوبه ولی کمی تلخه ...نوش جونت ارزشش به همون تلخیشه ....اکرم جوون رک و راست بگم من عاشق باسنت شدم خیلی شهوت ناکه ...وقتی که در خیابون از روبرو دیدمش یهو اختیار از کف دادم و اومدم نزدیکش و دست مالیش کردم حاضر بودم مشت و سیلی و فش و ناسزا بخورم ولی باسنتو لمس کنم ...باسنت بیسته ....اوا شاهرخ خان فقط باسنم خوشکله پس باقیش چی ؟.....عزیزم معیار و سنجش من اصلش باسن و کون دختره وگرنه خوشکلی هر دختری بعد از مدتی عادی میشه هرچند باید اعتراف کنم به اندازه کافی خوشکل و تو دل برو هستی و اونقد جذبت شدم که حاضرم ساعت هاو روزها کنارم بمونی و از وجودت استفاده بهینه ببرم ...اکرم من دارم عاشقت میشم
اکرم برای اولین بار بود که پسری بهش اظهار علاقه می کرد و واقعا سر از پا نمی شناخت و اعتما د بنفس بالایی گرفته بود و بهتر و ریز تر به شاهرخ نگاه می کرد ...ریشه عشق و عاشقی رو کم کم در قلبش حس می کرد و با خوردن لیوان دوم ابجو بیشتر در عالم عشق و مستی و شور و نشاط فرو رفت ....
     
  
مرد

 
مرسی شهره جون عالی بود
     
  
مرد

 
مدتهاست منتظر گاییده شدن اکرمم. جذابتر بود اگ بهرام اینکارو میکرد
     
  

 
دل تنگ داستان سحر هستم...
دلم میسوزه برای مهران...
     
  
مرد

 
azadmaneshian
سلام بر نویسنده عزیز شهره خانم محترم
خیلی عالی و خوب دارید ادامه میدید !دستمریزاد
     
  
زن

 
نقل از نویسنده
اکرم با لحظات بسیار خوب و غیر قابل باوری روبرو شده بود واونی که اصلا انتظارشو نداشت و با ملاقات و اشنایی با شاهرخ در واقع رنسانس قابل توجهیو از هر نظر در شخصیت و خودش بوجود اورده بود اعتماد به نفس خوبی گرفته بود و اینکه به عینه می دید و لمس می کرد که بهش اظهار عشق و دوست داشتن می کنند به این باور رسیده بود که میتونه در عرضه عشق و عاشقی و دوس پسر گرفتن عرض اندامی داشته باشه اونی که قبلا خیلی بهش اهمیت نمی داد چون زمینه شو نداشت از روزی که چشمشو به دنیای واقعیت زندگی و اطرافیانش دوخت و می دید که با بودن زیبایی مامانش و سحر اصلا به چشم نمیاد نتونست و نخواست توجه کسیو به خودش جلب کنه و فقط هدفشو در خوندن و کسب نمرات بالا و ادامه تحصیل نشونه گرفته بود ...ولی لمس دنیای شیرین عشق و عاشقی و شنیدن جملات دلچسپ و شیرین عاشقانه از سوی یک پسر خوش تیپ و خوش لباس و دوست داشتنی ..مست و مدهوشش کرده بود و .اولین بار بود لب به مشروبات الکلی از نوع ابجو میزد و سرش داغ و اندامش تا حدودی لمس و بی اختیار شده بود و احساس می کرد در استانه پرواز و بال کشیدنه ....چنین حس قشنگیو حتی در خواب و تصوراتش نمی کرد ...شاهرح بخوبی و با تسلط موفق شده بود در عرض کمتر از یک ساعت دختر ساده و سربزیر وبا شرم و حیایی رو تبدیل به یک دختر پرشور و پر حرارت و حشری و تا اندازه ای شیطون بکنه و در درونش اتیشی برپا شده بود شهوتش که با علم کردن کیرش روی مغزو درونش چنان فریاد می کشید که هر چه زودتر کاروخاتمه بده وتنها مونده بود که اکرم رو به خلوت گاه مناسبی بکشونه .لیوان سوم لبریز از ابجو کف شده و سرد رو سر کشید و در اون غروب گاه سرد زمستون برای اکرم گرمابخش و شادی و نشاط هدیه داد و سر از پا نمی شناخت ....اه چه روز خوبیه با شما ....بازم ابجو میخام ...نه عزیزم با اجازت کافیه بهت نمیدم چون اضافه خوری و افراط در مشروبات الکلی حالو بد می کنه و اصلا نمی خام لحظات شیرینمونو خراب کنم ....واقعا ...ارره خوشکلم ...اوووه شاهرخ واقعا من خوشکلم ؟...ارره عزیزدلم ...ولی تو میخای سرم کلاه بزاری و منو خر کنی بعدش که به کامت رسیدی مثل دستمال کهنه پرتم می کنی ....اشتباه تصور می کنی بهت ثابت خواهم کرد عزیزم اندامت با بودن کمر باریکت و باسن خوشکلت چهره تو زیبا جلوه داده ....من واقعا جدی میگم ....اووه اقا شاهرخ خیلی سخته باور کنم ..چه جوری ثابت می کنی ...یک پیشنهاد خوب دارم ..بیا با خواهرم اشنات کنم خواهرم در گالری عکاسی داییم کار می کنه .پاشو عزیزم تا هوا تاریک نشده به عکاسی برسیم ....وای خدا.....من نوبت دکتر داشتم ...اه شاهرخ من باید به مطب برم ...وای وای نوبتم رفت چیکار کنم ...ساعت چنده؟....۵و بیست دقیقه س....اکرم جوون دکترو بی خیال شو تو خیلی سرحالی و به بیمار شبیه نیستی ...با من بمون ...بهتر از دکتر رفتنته ..اه نمی دونم چیکار کنم ...خب بریم تا چهار راه بعدی تصمیم نهایمو میگیرم .
افکارو مغز نیمه مست اکرم با هوای سرد زمستونی که بهش می خورد رفته رفته بهتر و منطقی ترو درست تر عمل می کرد و به این می اندیشید که موندن با شاهرخ جونشو انتخاب کنه چون به صلاح و مصلحت نبود با حال و روز مست گونه اش وارد مطب دکتری بشه که علاوه بر زن بازبودنش و شهوت پرستیش و با این اوضاع مست گونه اش و بوی تند ابجو خودشو سبک و بی ارزش می کرد و چه بسا به بدترین اشکال مختلف بهش تجاوز هم می شد و بالاخره اگه روز و روز گاری از دهن ترابی در میرفت و این ابجو خوریش به گوش سحر ویا طاهره میرسید واقعا روز گارش خراب و افتضاح میشد ...خصوصا اکرم از سحر خیلی میترسید وازش حساب می برد
شاهرخ یک گام به هدفش نزدیک تر شده بود ووقتیکه با اکرم وارد گالری شدند ...نفس اسوده ای کشید خواهر شاهرخ با دیدن اکرم به وجد اومد و گونه هاشو ماچ کرد ...شاه دخت زنی حدود ۳۵ ساله با اندام تقریبا تپل و کون درشتش که با اضافه کمری که داشت خیلی به چشم نمی اومد ولی با چهره سفید و ارایش کرده زیباش به اکرم معرفی شد ...خواهر معرفی می کنم ..دوس دخترجدید و خوشکلم اکرم .....اوووه خوشوقتم اکی جوون ... منم شاه دخت هستم خواهر بزرگ شاهرخ ...مرسی منم خوشوقتم ....میگم خواهر فرصت کمه و اکرم جوون مایله چند تا عکس حرفه ای و هات و مدل دار از اندامش بگیری ...این عکسا رو واسه چه کار و هدفی میخاد ....خواهر برای جفتمونه...اهان گرفتم شاهرخ ....اکی جوون برو اماده شو ...ولی ارایش لازم داری خودم واست میزنم ....نه ارایش نکن ..برم خونه داداشم می فهمه ازش خجالت می کشم ..نمیشه اکی ..باید ارایش بشی بدونه ارایش محاله عکس بگیرم کیفیت عکسامو پایین میاره سریع برو جلو ایینه تا بیام خوشکل ترت کنم
اکرم مسخ و بی اختیار کوچک ترین واکنش و مخالفتی با گالری اومدن و عکس گرفتن از خودش نشون نداد وشاهدخت در حالیکه پالتو رو از تنش بیرون میکشید با نیم نگاه به برادرش و کف دست زدن به کون و کمر ش ...رضایتشو از کیفیت و حوش اندامیش اعلام کرد .
اوووه اکی جوون پوست سفید خوبی داری وخوش ارایشی تو ....زحمت ارایشگر حرووم نمیشه ...و این علامت اونه که مامانت قشنگ و زیباس ...بگو که حدسم درسته؟.....اتفاقا مامانم در خوشکلی تو شهرمون تکه و حریف نداره و اگه داشته باشه فقط خواهر بزرگمه ...اووه عزیزم توم خوشکلی ..شاهرخ هم چیزی در تو دیده که تورت کرده .....اووه مرسی ....وایییییی شاه دخت خانم شما خیلی ماهرین ...چرا ارایشگر نشدین ...ارایشگری دارم ولی بیشتر دوس دارم در دنیای عکس و گالری کار کنم ..هر وقت عشقم بکشه میرم ارایشگام و سرکی می کشم و دستی به ارایش خانما میبرم ...با این مغازه بیشتر حال می کنم عزیزم ....خب ازکارم راضی هستی؟...اررره چه جورم ..شما کارتون خیلی درسته ......حق با اکرم جوونه خواهر ....خوشکلیش رو شد..حالاوقتشه که هنر دیگه تو بهش نشون بدی وازش عکس بگیری تا بهش ثابت بشه که خوشکل بوده و خودش خبر نداشته ....درسته عزیزم پالتو نیم تنه خوبی تنت بود و خیلی بهت میومد بزار اولین عکسمو با پالتو ازت بگیرم ....خب تنت کن و اونجا وایسا از روبرو و نمای پشت عکسمو بگیرم ...اهان ..اوووی اکرم ناقلا دونسته بودی باسن و کمر هماهنگی داری که پالتو کوتاه گرفتی شیطون بلا می خواستی در خیابونا نمایش باسنتو واسه پسرا ی تشنه بدی ؟...ها ...اوه شاه دخت خانم اینو نگی خجالت می کشم از شاهرخ خان ..خب دیگه سلیقه خواهر بزرگم سحره....دست گلش درد نکنه ..خوب چیزیو واست گرفته ..بهم همین الان قول بده خواهرتو فردا بیاری اینجا که هم ببینمش و هم عکس مدل ازش بگیرم ....اینجا نیس معلم سپاه دانشه و در روستا تدریس می کنه ...تازه خودمم فردا راهی شیرازم و باید دانشگاه ثبت نام کنم ...چه خوب عزیزم به سلامتی ...برادرم شاهرخ از دخترای درس خون و علاقه مند به تحصیل خوشش میاد ...خب شاهرخ بیا کمک کن و پالتوشو درار تا با تاپ خوش رنگش ازش عکس بگیرم ....نه نه اقا شاهرخ زحمت نکشین خودم میتونم ...عزیزم بهم افتخارشو بده تا کمکت کنم منو خوشحال می کنی تازه اکرم جوون میخام بازم لمست کنم ...اه ....مرسی اووووی شیطون دست نزن ...هههه...حالا علاوه بر باسنت که در خیابون دست مالی شد مه مه مه هاتم دست کشیدم ..خوش به حالمه ..مگه نه خواهر ...اررره شاهرخ ...پستوناش خوش دست و تقریبا درشته و باید اکی جوون بهش حق بده که مالش بخوره ....خب اکرم جوون از روبرو و به پهلو و از پشت وایسا تا عکسامو بگیرم ...اهان عالیه ...خب کمی خم شو و باسنتو قمبل کن و یه دستتو به کمرت بگیر و دست دیگه تو از زیر شکمت به پستونت ببر و گردنتو بچرخون و به لنز دوربین نگاه کن ....اهان ...خیلی عالیه ....الماس درخشان این پوزیشن عکست فقط باسنته ....خیلی هوس انگیزه ...مگه نه شاهرخ ..اره واقعا من که براش میمیرم همین باسنش بود که منو عاشق و شیداش کرد ..خب عزیزم مجبورت نمی کنم وفقط بهت پیشنهاد میدم اگه میخای ادامه ش بدی منو بیشتر خوشحال می کنی ...میشه واضح تر بگی شاهدخت خانم ....عزیزم منظورم اینه که کم کم لخت بشی و طبق مدل هایی که میگم ازت عکس بگیرم این عکسا رو به خودت میدم همه چیشو که فکرای بد بد نکنی فقط با لباس و صورت من دو دونه شو واسه یادگاری بر می دارم ....اه راستش دلم میخاد که البوم کاملی از خودم در این مدلا داشته باشم فقط مشکلم اینه که ....اقا شاهرخ نامحرمه و نمیشه جلوشون لخت بشم ...شاهرخ لطفا برو اتاق دیگه ..تا اکی جوون راحت باشه ...عزیزم در چهره و چشای خوشکلت نگرانی و ترس می بینم ...بهت حق میدم که بهم اعتماد نداشته باشی ولی اینو بدون منم یک مادرم و از شوهرمرحومم یک دختر ۱۴ساله به یادگار دارم و خیلی هم خونواده دوستم و حساس به احساسات یک دختر و انتظاری که والدین ازش دارن ..خیالت تخت تخت باشه من ازت سواستفاده نمی کنم و اینم اضافه کنم که بیشتر ارووم بگیری .....دخترم بر خلاف من دختر مومن و نماز خونیه و با حجاب کامل بیرون میاد موندم به کی رفته نه خودم و نه باباش مذهبی نبودیم ..ولی از ته قلبم خوشحالم که چنین دختری دارم ...توم مثل دخترم هستی و اصلا بهتره بگم مثل خواهر کوچیکم هستی چون هنوز جووون هستم ..هههه....شاهرخ ازت خوشش اومده و مطمئنم اخرین دیدارتون نخواهد بود و به خواستگاریت خواهیم اومد ..و حالا اگه لخت شدی و صداش کردم که اندامتو برای لحظات کوتاهی ببینه ناراحت که نمیشی ....باشه عزیزم موافقی ...اه باشه ولی شما هم کنارم باشین ...چشم عزیزم ...این نشون میده توم از شاهرخ خوشت اومده ...شماها ذوج خوشبختی خواهین شد ....شاهرخ پسر خوبیه ودر شرکت بزرگی در حوالی اندیمشک و دزفول تازه گی استخدام شده ..مهندس شاهرخ به تو میاد که شوهرت باشه ...مگه نه اکرم جوون ..اوه لپات گل گلی شده بمیرم واسه شرم و حیات ...خب خودت لخت میشی یا کمکت کنم
اکرم هنوز اسیر وغرق در هاله عشقی طراحی شده توسط شاهرخ قرار داشت و لی تا حدی ازتاثیرات نوشیدن ابجو خارج شده بود و در این لحظات اتفاقاتی که در این یک ساعت مسلسل وار بهش وارد شده بود رو برای خودش به سرعت سبک سنگین می کرد در این مورد خاص تبحر خوبی میتونست داشته باشه چون ذهن و افکارش با مطالعات درسی و خوندن مجلاتی که بطور روزمره انجام می داد به این دختر ساده دل امکان هر تجزیه و تحلیلیو می داد...شاهرخ رو در نظر گرفته بود که سوا از حرکت نابخردانه و دور از ادب اجتماعیش در خیابون و دست مالی باسنش ....رفتار بسیار گرم و عاشقانه خوبیو ازش دیده بود و احساس می کرد که قلب شاهرخ رو به خوبی تحت تاثیر قرار داده و خرفای شاه دخت مزید بر این ادعاش بود و لی ایا میتونست به ادعاهای شاه دخت اعتماد بکنه و از همه مهمتر عکسای لختی که در اختیارش قرار می گرفت ولی اندیشه های اکرم جنبه مثبت داشت و شاهدخت موفق شده بود اعتماد اکرم رو نسبت به خودش جلب کنه وچنین شد که ....اکرم در استانه لخت شدن قرار گرفت و در این لحظات اکرم تصمیم جسورانه و ریسک گونه ای گرفت و قبول کرد که در برابر دوربین لنز شاه دخت کاملا عریان بشه و حتی موافقت کرد که اندام لختشو برای لحظات کوتاهی در معرض نمایش چشم های حریص و سرشار از شهوت شاه رخ قرار بده و از این تصمیمش حتی خوشحال به نظر میرسید چهره ارایش شده اکرم به زعم و اعتراف شاهرخ دو چندانزیبا و جذابش کرده بود ووقتیکه ابتدا خواست پستوناشو با سوتینش در معرض دیدگان شاه دخت قرار بده ...لرزش نرمی مه مه هاش چنان شاه دخت رو به وجد اورد که سریعا با دوربینش اومد سراغش و از فاصله خیلی نزدیک عکس های متعددی با سوتین و بدونه سوتینی ازش گرفت واین در حالی بود که چند بار با یکی از دستاش مه مه هاشو چلوندو نوکاشو با ناخنای دراز و تیزش می خاروند اکرم حشری شده بود و مقاومتی از خودش نشون نمی داد به اکرم دستور داد که ایستاده کمرشو خم کنه و مه مه هاش که بطرز زیبایی اویزون و موج زنان شده بود رو به تصویر و عکس دراورد و ثبت لنز دوربینش کرد اینک عکس برداری به مراحله حساس و بسیار دیدنی خوبش رسیده بود یعنی پایین کشیدن شلوار چسپ و تنگ اکرم .....اکی جوون خوب دقت کن ببین چی میگم عین حرفامو اجرا کن ..رو به دیوار وایسا و دگمه شلوار تو باز کن و اررووم و ارووم با تانی شلوارتو تا بالای زانوات پایین بکش ..گرفتی عزیزم ؟....بله چشم ..افرین ..خب شروع کن ..اهان اهان ...اوکی عالیه اوووف اکی ....چه باسنی داری ..وای وای وای ....شاهرخ کجایی که ببینی ..تورو خدا صداش نزنین اماده گیشو ندارم ...نترس عزیزم از دهنم در رفت اخه شیفته باسنت شدم ..خب یه دور ارووم بچرخ تا با شورتت ازت عکس بگیرم ..افرین ..اهان چه عکسایی عالی میشه ...بازم رو به دیوار وایسا و خم شو و شورتتو پایین بکش تا زانو .....اهان ..افرین ...خب دو دستتو به لوپای باسنت بگیر و بهش چنگ بزن و چاک کونتو تا میتونی از هم باز کن ..تا بتونم ازش عکس بگیرم ...اوهوم ...خیلی عالی ...افرین ...خب بیام جلو و از نمای نزدیک هم بگیرم ....اوووووف اووووف اکی ...چرا سوراخ کونت حالت کبودی به خودش گرفته و کمی گوشتش زده بیرون چرا اینجوریه ؟.....البته فقط محض کنجکاوی.....مشکلی داری عزیزم ..بهم بگو من تجربه خیلی زیادی در همه زمینه ها دارم میتونم کمکت کنم ....چیزی نیس شاه دخت خانوم ..بهش توجه نکن ...خب بهتره من لباس بپوشم و اماده بشم برگردم خونه ....عزیزم یه موضوع رو فراموش کردی ..چیو میگین ...شاهرخ رو که اندامتو ببینه .اهان حالا نمیشه منو نبینه لطفا ..خیلی برام سخته ...قربونت برم ........شاهرخ از اون پسرای جلف و بی ادب و خیابونی نیس..من تضمین میدم که کاری بهت نداشته باشه فقط میخاد نیگات کنه ..هر چی باشه خواستگارته ونزار امشب نامید و دلشکسته به خونه برگرده ...ولی قبلش اجازه بده یه ازمایش روت انجام بدم ...چه ازمایشی ..بعدا می فهمی ..به نفعته عزیزم ...اخه میترسم ...نترس قربونت برم فقط میخام سوراخ کونتو لمس کنم خب ریلکس و با ارامش کمی خم شو و این دستمو بگیر تا کارمو شروع کنم زیاد طولش نمیدم ....اه تورو خدا شاه دخت خانم ...ای بابا جراحی که نمی کنم فقط دارم یه کرم خارجی مخصوص خودمو بهش میزنم ...اوووه اکی جوون داری گریه می کنی قربونت برم ارووم بمون و بزار این کرمو بهش بزنم ..اکرم جوون این حرفو درگوشی بهت بگم که یه وقت حتی از ما بهتروون هم نشنون.....تا سوراختو دیدم فهیمیدم که مشکلت از اونجاس و واسه همین می خواستی دکتر بری ...دکتر ترابیو من خوب می شناسم اگه پیشش میرفتی بدونه تعارف بهت بگم بهت از پشت تجاوز می کرد اون عادتشه و با خیلیا این کارارو کرده .حتی من ..وقتی که شوهرم زنده بود ..اون بیشرف عوضی اولین بار به کونم تجاوز کرد کاری که شوهرم حتی جرئتشو نداشت که اسمشو بیاره و یا لمسش کنه چه برسه که بکنتدش...وقتی که از عقب منو کرد تا مدتها خارش داشتم و گوشت های اطرافش بیرون زده بود و اذیتم می کرد ...یک دوست فابریک در تهروون داشتم که مرتب به اروپا امد و شد داشت و از خارج این کرمو واسم اورد ووقتیکه بهش زدم خوب خوب شدم حالا هم حدس میزنم توم همین مشکلو داری ....فقط باید مطمئن بشم و اگه سوزش داشت بهم بگو .....بله دقیقا همون مشکلو دارم ....حاضرم لطفا ....اهان عزیزم باید تا اندازه دو بند انگشتم توش بره که کرم به اونجاهات هم بخوره ...اخ اخ اخ ...واییییییی خیلی سوزش داره .....اخ اخ شاه دخت جووون .....جووونم اکی ...تحمل کن ...تا خوب خوب بشی ...قربون عروس گلم برم ...میخام سوراخی واست بسازم که داداشم ازش کیف کنه ....اخ اخ اخ ...عزیزم خودتو شل کن تا خوب انگشتم داخل کونت بره ....باید چند دقیقه به همین فرم بمونی تا سوزش کم بشه .....
خب می بینم دیگه اخ اخ نمی گی پیداس سوزش دیگه نداری ...بله دیگه ندارم ...الان حس خوبی دارم ...عزیزم این کرم معجزه می کنه میدین ژرمنه ...شنیدم که ترابی بیشرف یک نوع داروو پماد به کیرش میزد که باعث ایجاد التهاب و حساسیت و خارش مشتریاش میشد که مجبورشون می کرد که باز بهش مراجعه کنند ..خوش به حال کسی که تونست از دستش سالم در بره ..اتفاقا شاهدخت خانم خواهر بزرگم سحر تسلیمش نشد و موفق نشد حتی بهش دست بزنه ولی من ساده وهالو رامم کرد و در فرصتی که خواهرم رو الکی واسه خرید دارو بیرون فرستاده بود از پشت به من تجاوز کرد ....عزیزم لازم نبود این خاطره زشت و بد رو به زبون بیاری من همون اول فهمیدم که بهت تجاوز کرده ....حدا ازش نگذره ...خب عزیزم وقتشه شاهرخ رو صدا بزنم که اندام خوشکلتو ببینه .....اهای شاهرخ ...میتونی بیای داخل ......با اجازه خوشکل خودم ..من اومدم که زیبایی شو به عینه ببینم ...وای وای وای به به چه تن و بدنی داره .....چطوره داداش شاه رخ ؟...عالیه همونی که من می خواستم ..واقعیتش اینه که بهتره اعتراف کنم من دنبال دختری بودم که دارای چهره و صورت زیبای معمولی ولی خوش اندام و باسن برجسته و حوشکل باشه ...که اکرم دقیقا همین مشخصاتو داره ولی اکرم جوون لطفا دستاتو از صورتت پایین بیار تا ارایش خواهرمو هم ببینم .....ههههه شاهرخ از بس اکرم خجالتیه که دستاشو رو صورتش گرفته ..همین سادگی و کاراشه منو بیشتر دیوونه اش کرده نمی تونم تحمل کنم باید بغلش کنم و لباشو ببوسم ...اه ..اه اه نه نه تو رو خدا نکن ....اووووی ....
اکرم بصورت لخت و عریان در اغوش شاهرخ رفته بود و لباش بطرز خیلی زیبا و قشنگی مکیده و خورده میشد ..تا بحال چنین بوسه ای رو تجربه و نگرفته بود واقعا می خواست دقایق زیادی از این بوسه نهایت لذت رو کسب کنه ولی شاه دخت طبق قولی که داده بود اومد برادرشو از اکرم جدا کرد ..اکرم از بس غرق در لذت بوسه شاهرخ قرار گرفته بود ندونست که ماهیچه های نرم کونش در تصرف دو دست شاه رخ قرار گرفته بود و وقتی دو هزاریش افتاد که بزور دستای شاه دخت از باسنش گرفته میشد .....شاهرخ تصمیم راسخ گرفته بود که اکرم رو به همسریش انتخاب کنه و در واقع هیچگونه دوز و کلک و دروغی در کارش نبود ودر راستای همین تصمیم.....انگشتر طلا رو از شاه دخت دریافت و با دستای گرم و پر حرارت شاهر خ در انگشتش کرد ....در رویا های اکرم براستی چنین تصوراتیو نمی تونست به ذهنش بکشه .و اینکه با دست یک پسر کون مالی بشه وبعد از فعل و انفعالات جالب توجه و شبیه به فیلم های سینمایی هندی بهم دیگه نامزد بشن .و چنین مقررشدکه .اخرین بوسه رو قبل از ترک گالری هم از نامزد ش گرفت و با شاهرخ تاابتدای خیابونی که خونه شون قرار داشت همراه شد و شادی کنان و بال زنان در حالیکه هوا کاملا تاریک شده بود نزدیک کوچه خونه شون شد ...ولی یک باره با حضور و دیدن چهره غضبناک بهرام روبرو شد ...اکرم مونده بود چه بهونه ای برای تاخیر و دیر اومدنش برای داداشش اونم با چهره ارایش کرده غلیظش بیاره............................................................................................................................................ ...............................................................................................................................................
بهرام بعد ار جدا شدن از اکرم اولین هدفش روبرو شدن و دیدن محمد رضا بود پاتوقشو می دونست و قبلا امارشو از نیما گرفته بود ...همون پسر نامردی که باعث و بانی انحراف رویا شده بود....محمد رضا تیپ و قیافه عوض کرده بود پسری که قبل از اشنایی با رویا چپ و راست خودشو خوب تشخیص نمی دادو حتی قادر نبود که با یک دختر ۱۰ ساله براحتی هم صحبت بشه چون اعتماد به نفس در وجودش نبود و کیر قلمی و کوچولوش به سختی راست میشد ولی رویا همه مشکلات روجی و جنسیشو بخوبی حل و روبراه کرده بود و اینک کارش به جایی رسیده بود در روی نیم کت پارک با پسری که قیافه اش مثل خودش دو هزار نمی ارزید یک دختر رو تور کرده و در صدد بلند کردنش بودند که بهرام مثل اجل معلق سررسید و باعث نجات دختر ساده و حشری شد ویقه محمد رضا رو با یک دستش براحتی مال خود کرد و به طرف گوشه دنجی کشوند...
ببینم منو می شناسی ....یقمو ول کن لات بی سرو پا .....خفه شو جاکش عوضی ..اینو تحویل بگیر چون بهم گفتی لات .....اخ نامرد زدی تو خایه هام ....ای ای ای اخ اخ خایه هام .....لابد داداش اون دختره جنده هستی ..خب خودش خواست باما همراه بشه ..به جای زدن من بهتره بری جلو خواهزتو بگیری ....بی غیرت نامرد من اون دخترو اصلا نمی شناسم واسه رویا اومدم سراغت ......اهان خب از اول می گفتی .....لطفا یقه مو ول کن دارم خفه میشم ...دارم گوش میدم ....رویا برام قابل احترامه ..مثل سک داری دروغ میگی اگه احترام داشت همون اول ولش می کردی و مزاحمش نمی شدی مگه نمی دونستی شوهر داره ....ها ....ای بابا خودش مایله و دوس داره بهم کوس و کونشو بده ..اصلا جنده س ..اگه جنده نبود منو به اتاق خوابش راه نمی داد...تو خیلی بیشرم و بیشرف و نامرد هستی ...اصلا به ادم شباهتی نداری نگاه به ظاهر خودت و اون رفبقت کن ......تو از تخم بابات نیستی اگه بودی حتی کاری به جنده شوهر دار نداشتی .....بهت اخطار می کنم نزدیک رویا نشی وگرنه ناقصت می کنم .....باشه چشم تو جوشی نشو ...ولش می کنم ولی رویا هم هنوز منو میخاد و چند بار خودش اومده سراغم و منو با خودش به خونه اش برده ..من خیلی مقصر نیستم .....ببین تو کیرتم به کیر شباهتی نداره بهتره دور دختر بازی و این کارارو قلم بکشی ..اون بازیا رو واسه کیر کلفتایی مثل من بزار ...گرفتی ....کاری نکن بگم تو کونت بزارن و پاره ات کنن ..رویا رو کلا فراموش کن ...خیلی خب بازم میگم رویا مال تو ....فقط اگه دیدیش ازش تشکر کن من خیلی بهش مدیونم اون مردونگی منو زنده کرد و بهم اعتماد به نفس داد ....یه چیز دیگه هم یگم بین خودمون باشه فکر کنم حامله اش کردم و دو ماهی میشه بار داره ..خودش و خودم میدونیم از منه و ازشوهرش نیست ...بهش بگو یادگاری منه و سقطش نکنه ....به شرفم .قسم می خورم که سراغ رویا نرم ....با شنیدن بار داری رویا مغز بهرام مثل تنور داغ شد و نمی دونست چه عکس العملی نشون بده برای رویا ناخواسته احساس مسئولیت می کرد و دوس نداشت در دامان رویا یک بچه تخم حرووم اونم از یک پسرره مردنی وهیپی و عوضی متولد و پرورش پیدا کنه در حالیکه شوهر خوب و سالم .وبالیاقتی داشت ...نصمیم گرفت سراغ رویا بره و تکلیفشو باهاش یک سره کنه ....براحتی رویا اجازه داده بود که از محمد رضا حامله بشه اونوقت بهرام بارها دست رد به سینه و خواسته جنسی رویا زده بود کاملا میدونست که رویا عشق و تمایلش به بهرام بیشتر از محمد رضا بود ودر این وضعیت کلاه گشادی سرش رفته بود .......وقتیکه به خونه رویا رسید که شوهرش برگشته بود چون ماشینشو جلو درب خونه دید .....از این اتفاق از ته قلبش خوشحال بود چون تصمیم گرفته بود دق دلشو با یک سکس خشن و تجاوز گونه روی رویای جنده خالی کنه ...کیرش زیر شلوارش راست شده بود و در طول راه نقشه می کشید به چه پوزیشن هایی این زن جنده رو تنبیه و ادب کنه که بار دیگه زیر هر پسر تن لشی نخوابه ....ولی خوب شد که شوهرش بود و دچار این گناه ناخواسته و اجباری نشد ولی بهرام هنوز ناراحت و حالش گرفته شده بود و ارزو می کرد کاش از اکرم جدا نمیشد تا چنین حالش گرفته بشه ...با اعصابی داغون و بهم ریخته به خونه برگشت ولی اثری از اکرم ندید خواهرش به خونه برنگشته بود در حالیکه هوا تقریبا تاریک شده بود ....روزی بدبیارش داشت تکمیل میشد از بلاتکلیفی و نگرانی که واسه اکرم داشت از در خونه بیرون اومد و با امیر مارچوبه روبرو شد نمی خواست سراغ خواهرشو ازش بگیره چون براش افت داشت امیر دعوت به خوردن شامش کرد ولی جوابشو سریعا با نه گفتن داد و به طرف کوچه منتهی به خیابون اصلی رفت و منتظر موند .....برای لحظاتی به امیر مارچوبه فکر می کرد که اکثر اوقات روز دم در کشیک می کشید و امار همه دستش بود و در شکلی که انتن زیر نافش طبق عادتش همیشه در دستش قرار داشت یعنی اون میدونه اکرم به خونه بر نگشته ؟.....بر عصبانیتش هر لحظه افزوده میشد ..یهو از دور اکرم رو دید که بال زنان و خوشحال بهش نزدیک میشد.....اکرم سلامش کرد ...از شدت عصبانیت جوابشو نداد و وقتی متوجه ارایش غلیظش شد خونش به جوش اومد ......بلافاصله در مغزش به تجزیه و تحلیل این ارایش مشعول شد ..اکرم موقع جدا شدن چنین ارایشی نداشت ...پس چه خبره ...کجا بوده ...هر جا بوده جای معمولی و سالمی نبوده و چه بسا با یک و یا بیشتر رابطه جنسی داشته ....این موقع شب و این ارایش طبیعی و معمولی نیست .....می خواست روی خواهرش فریاد بزنه و زیر مشت و لگد عصبانیت و تعصبشو خالی کنه که متوجه رفیق و هم محله اش حمید رضا شد که سلامش می کرد وفعلا از تادیبش منصرف شد ...بازوی اکرم رو گرفت و به طرف خونه راهی شدند بوی عطربدنش و ارایشش شامه بهرام رو تحریک می کرد و در اوج عصبانیت نسبت به خواهرش شهوتی شده بود و با هر قدمی کیرش بیشتر راست و سفت میشد..............
     
  
صفحه  صفحه 52 از 107:  « پیشین  1  ...  51  52  53  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA