یه دختر شیمیل دو جنسه رو وارد داستان کنید که مثل نازنین دوست نزدیک و جون جونیش بشه و باهاش شیطونی هایی رو داشته باشه مثلا این دوست خواهر شهریار میتونه باشه یا هر کی اگه نازنین یه شیمیل دو جنسه بود چقدر داستان جذابتر میشد بعد یکی مثل نازنین اضافه میشد ای کاش این ایده رو تو داستانت اضافه کنی
با تشکر از زحمات شما شهره خانمما خواننده باید از شما تشکر و قدر دانی بکنیم با این داستان دل انگیزتون از اینکه ادامه میدید و داستان رو نیمه کاره مثل بقیه داستان نویسان رها نمیکنید با وجود مشکلاتتونیه پیشنهاد و نظری دارم که امیدوارم در داستان بگونجونید آن هم وارد کردن یه دختر شیمیل دو جنسه به داستان که با سحر دوستی نزدیکی بشه و مثل نازنین تا آخر باشه و این دختر دوجنسه با سحر شیطونی های مخصوص خودش مثل نازنین رو داشته باشهاین دختر شیمیل دو جنسه مثلا میتونه خواهر شهریار باشه مثلابهر حال میتونی یه شخصیت این مدلی رو هر کی که باشه خودت وارد کنی لطفا این پیشنهاد من رو اعمال کنید
حالا که سحر میخاد بره روستا نویسنده داستان اکرم رو رو برگردونه خونه نوبتی هم باشه نوبت اکرمه تا ما داستانهای اکرم و شاهین و شیطونی هاشون و دوستی نازنین اکرم وایجاد لز بینشون باشیم نازنین هم تنها نباشه در خونه با بهرام
حالا که به نظرات اهمیت میدید که سپاسگزارم نظر من هم اینه که یه دوستی بین نازنین و فرانک رو هم در رمانت در نظر بگیری تا با دوستی این دو نفر رفت آمدها به خونه فرانک و دیدن نازنین توسط هوشنگ یعنی با دوستی نازنین فرانک با هم دیگه باعث یه لز شیرین بینشون و رفت آمد نازنین به خونه فرانک و احساسات شهوت برانگیز بین نازنین و هوشنگ تا وقتی که مهران میخاد احتمالا فرانکو تور کنه ترتیبش بده از اون طرف هم نازنین هوشنگ تور کنه تا هوشنگ ترتیبش بده یعنی این جوری میشه این به اون در تا مهران خیال نکنه زرنگه
شهریار رو هم وارد کن تا این بار ازنگاه شهریار داستان رو بریم جلو مثلا شهریار یه چند روزی مرخصی میگیره و میخواد سحر رو سوپرایز کنه میره روستا دیدن عشقش سحر و داستان واتفاقاتی که بین سحر و شهریار در روستا تو چند روز مرخصی شهریار میفته و دید زدنهای عزت خان از رابطه های اونها
نازنین و سحر خیار درشته رو با ناز و کرشمه خیلی زیاد و با حالت دادن و پوزیشن ساکی گاز میزدند و می خوردند و در نیگاه هاشون که بهم میزدندیک دنیا هوا و هوس و شهوت نهفته شده دیده میشد و خصوصا سحر که خیلی تلاش می کرد خودشو عادی و طبیعی نشون بده ولی شرایط و اسباب و فضا و مکان بهم جفت و جور شده بود که به سمت و سوی حشریت و عشق بازی متمایل بشه و نازنین که از ابتدای اومدنش به خونه طاهره ......از شخصیت خشک و اروم و تو دار و سنگین وتا حدودی مغرور خودش خارج شده بود و با تبدیل شدن به شخصیت یک زن هوس باز و گرم و حراف و کمی لوس .....زندگی رو شیرین تر از اونی که قبلا می دید ....لمس و احساس می کرد و دنیا و پیرامونش براش عالی و دوست داشتنی شده بود و به عینه حس می کردجوون ترشده و خودشو یک دختر ۱۸ساله تصور می کرد ....در این چند روز به انچه که می خواست تقریبا رسیده بود ..یک نامزد خوشکل و جذاب و اسم رسم دار بنام مهران و یک دوست خوب و دوست داشتنی و بسیار زیبا و قابل اعتماد و بر خلاف خیلی از دخترا و خانما ...جسور و نترس و ورزش کار بنام سحر ودر نهایت بازگشت وکسب اعتماد به نفس و روحیه بالا یی که سال ها بود در صدد گرفتنش بود ....و اینکه از روزی که فرهاد دست مالیش کرده و بهش لاپایی زده بود شهوتش دو برابر شده بود انگار که فرهاد امپول دوپینگ حشریت بهش زده بود در خیالش و در حالیکه چشماشو خمار گونه گرفته بود ارزو کرد که روز عقدش و در شناسنامه اش در کنار اسم مهران به نام شوهر ....اسم فرهاد هم بنام ذخیره شوهر ثبت شده و شب زفافش رو با دوکیر به صبح برسونه ... واین چه خیال شیطانی و دور از واقعیت و عجیبی میبود که چه بسا در دفتر عجایبات گینس هم ثبت میشد .....وخوب شد که با ورود بهرام و فروزان از خیالات درهم و برهم و هپروتیش بیرون اومد وگرنه بدتر از اونم در خیالش به تصویر می کشید.......فروزان هنوز از جو و حال و هوای کون دادنش بیرون نیومده بود و خارش لذت بخش درگاه و داخل سوراخ کونش که با اب منی کیر بهرام امیخته شده بود در حین راه رفتانش بهش لذت خاص و تازه ای می دادو ازش عشق و حال خوبی می کرد و قبل از داخل شدن و گرفتن دستگیره اتاق به پاس تشکر و اهدا این خوشیش گونه بهرامو بوسید ......اه فروزان ...جوونم بهرام ...این ماچت دیگه چی بود؟....هیچی بهرام خواستم بابت کردن کونم ازت تشکر کنم ....اووه قابل شمارو نداشت ....حالا که ماچم کردی ..این سوالمو جواب بده .....بازم کون میدی .....تا ببینم چی پیش میاد اگه دادم اولین نفرش تو هستی ....فدات شم فروزان ..خب بریم داخل اول شما مقدم تری ..بفرمائید ....اووه مرسی بهرام ......وایییی اینجا چه خبره ....اوووه سفره غذا ووومیوه جات عجیب و غریب و غذای خوشمزه و سحر جووون و نازی خانم ...به به به ...اخ جووون ....سلام سحر جوونم سلام نازی خانم ...علیک سلام فروزان........سلاممم فروزان جوون ..چرا دیر اومدین راه خونه تون که دور نبود ...اووه داشتم اماده میشدم کمی طول کشید.....ولی این توجیه فروزان به درد گربه ملوسشم نمی خورد چون خودشو راحت لو داد و روژلب قرمزی که به لبش زده بود قسمتیش روی لب بهرام و گونه اش نقش بسته بود و سحر فوری با یک نیگاه همه چیو فهمید و نیم نگاه تندی به بهرام زد و بهش اشاره کرد که دنبالش بیاد ....عزیزم برو پیش نازی جوون و بشین و گربه تو هم محکم بگیر نیاد اذیتم کنه الانه بر میگردم ......اهای داداش شیطون ....راستشو بگو با فروزان چه غلطی می کردی ......ای بابا ابجی ولمون کن ..من دیگه بچه نیستم با من مثل بزرگا رفتار کن .....بهرام تو خیلی پرو و خطری شدی بیشتر از اونی که فکرشو می کنم رفتارات و شیطونیات رو بگم که بدونی ...میدونم .....نمیخاد بگی .....کردم که کردم ....خاله فرانک خودش میل داره و میخاد باهاش حال کنم و شما هم خودت قول دادی و زیر قولت زدی و دست مالی های رقص هم اتفاقی بود و شایدم از عمد ...خب ابجی تو دوست داشتنی هستی و خیلی وقته عاشقت شدم چیکار کنم دست خودم نیس به خدا ...این زیبایی و این اندام و پستونات و کمر باریکت و با باسن و رونای ماهیچه ای و همه چیزت هیچ جنبنده ای رو نمی تونه بیخیالت کنه ...بابا منم ادمم و جوونم و حس و هزار شهوت و حشریت تو وجودمه و هزار بار هم خاله فرانک رو بکنم بازم حسم نسبت به شما همونه و شایدم بیشتر بشه ..... ازت خواهش می کنم یه گوشه چشم وحالی هم به داداش بیچاره ات بکن تا کاری به این و اون نداشته باشه ....میدونی چیه خیلی به خودم فشار میارم که حتی میلم به خانم مدیر ..نازی خانم نره ولی از لج تو چند بار تصمیم گرفتم از جلو وعقب بکنمش ..ولی بازم کوتاه اومدم ......خجالت بکش بهرام تو خودت نازی رو تو این خونه اوردی که از خودش و ناموسش محافظت کنی اونوقت خودت بدتر از فتح علی براش میشی ...بابا تو دیگه چه هستی ..واقعا که ....خب چیکارت کنم داداش ...من و تو با هم خواهر برادریم نمیشه که با هم اون کارارو بکنیم ...به خدا گناه داره ....تو که دور برت دخترای خوشکل زیاده از سارا بگیر و تا خیلیا و همین فروزان که انگار ماچش کردی و شاید م فقط اون نبوده ...از کجا میدونی ؟....هههه ..از گوشه لپات و لبت که ماتیکی شده ....فروزان دختر خوشکلیه میتونی باهاش باشی و لی مواظب باش پرده شو نزنی ...فروزان خوشکله و خوبه ولی مثل تو نمیشه سحر ....ارزومه یک دل سیر بغلت کنم و به همه جای بدنت دست بکشم ....اه ابجی .....یه کاری بکن دلم ارووم بگیره .......اوووه خدای من از دست توووو داداش شهوتی منننن....امشبو برو اتاقت تا ما دخترا راحت تر باشیم و خوش بگذرونیم ...نمی تونم سحر منو هم در هر بازی و کاری که می خواین بکنین شریک کن ....تک و تنها تو اتاقم چه غلطی بکنم حوصلم سر میره......نمیشه داداش ...میشه ..میشه تو بخای میشه ....نه نگو......خیلی خب به یک شرط ....میزارم باشی ..اونم اگه داداش خوب و عاقلی باشی و اونی که میگم انجام بدی تا قبل از رفتنم به روستا بهت یه حال کوچولو میدم اونم محض رضای قلب مهربونم ....هههههه......قبول می کنم سحر ..هر کاری و دستوری بدی انجام میدم و اعتراضی نمی کنم ..افرین ...پس باهم بریم پیش دخترا و اونجا هر چی گفتم اطاعت می کنی ...فهمیدی بهرام .....چشم ابجی جوون...قربونت برم اخ جون...اخ جوون ....خوبه دیگه بهرام ساکت شو جو گیر نشو اگه بشنون خیال می کنن با هم کارایی کردیم .....به کسی مربوط نیس ...من و تو باهم توافق کنیم هیشکی جلو دارمون نمیشه .....دودولتم بلند شده تابلوه ...بزن تو شورتت تا معلوم نباشه به جوون خودم اخرش تو ابرومو میبری ...الان درستش می کنم ابجی .با اجازت دودولم به افتخار تو راست شده ...بزن تو سرش بهرام تا بخوابه ...ههههه.....سحر با بهرام به نازنین و فروزان پیوستند و بعد از خوردن شام و کنایه های فروزان بابت نوع میوه هایی که سر سفره بود .....سرو شام برگزار شد و ورق بازی که با پیشنهاد بهرام مطرح شده بود به سرعت مشغول بازیشون شدند فروزان و نازنین بنا به شرایط خاصی که داشتند شهوت گونه و نیمه خمار بودند و در یک تیم قرار گرفته بودند و خیلی راحت میدون و ورق رو تحویل بهرام هوس باز و سحر داده بودند و طولی نکشید که بازنده شدند و و در کنار هم و روی هم لمیدند گربه ملوس که صاحبشو نیمه خمار دید .انگار که از بند و زندان ازاد شده باشه پرید روی کت و کول سحر و تلاش می کرد که خودشو به رونای نیمه لخت و دامن تقریبا کوتاهش برسونه وملوس در نهایت هدفش رسیدن به کوس سحر و لیسیدنش بود ....سحر باهاش جنگ و گریز می کرد و بهرام از دیدن چنین صحنه هایی متعجبانه به وجد اومده بود و اگه میدونست ملوس هوس کوسشو کرده قطعا با یک اردنگی ملوسو به حیاط پرت می کرد ....فروزان با سرو صدایی که سحر به راه انداخته بود به خودش اومد و ملوس رو گرفت و سحر موقتا راحت شد موسیقی ارام بخشی از ضبط صوت پخش میشد و رقص تم ارام و دلنشینی داشت و فروزان و نازنین بلند شدند و دست در کمر همدیگه ..به رقص مشغول شدند و بهرام ملتمسانه به سحر نگاه می کرد و ازش درخواست رقص کرد ..... و وقتیکه موافقت خواهرشو دید معطل نکرد و دستشو گرفت و به خودش نزدیک کرد و دست دیگه شو دور کمرش حلقه گرفت و مثل عشاق صورتشو نزدیک خواهرش گرفت و گفت ......قربونت برم خواهر گلم ....اووه خدایا هزاران مرتبه شکرت که کمکم کردی سحر رو به اغوشم بکشم ...قربونت برم میشه کاملا بهم دیگه بچسپیم سحر جوون؟.....نکن واه فشار نیار داداش....تورو خدا سحر حداقل این لحظات به من داداش نگو ..بهرام صدام کن...بگو بهرام جوون...داداش نگو ....این لحظاتو فرض کن خواهر برادر نیستیم ....وای خدا از دست توووو بهرام ...خوبه راضی شدی ؟...اره فدای اون وای وای گفتنت بشم من .....اخیش سحر این گربه ه چی از جون تو میخاد فقط به پروپای تو پیچیده ....نزنش بهرام اون زبون بسته رو گناه داره ....اخه مزاحم کارمه ..نمی تونم خوب به تو برسم ...مگه قراره چیکارم کنی ......؟واه ..بهرام دستاتو همون جایی که هست بزار و پایین تر نبر پشت کمرم نگرش دار ....سحر جونم نمی تونم کنترلش کنم خودش میخاد بره پایین تر محل باسن خوشکلت .....خودم جلوشو می گیرم بهرام ..اگه اختیار مو دست تو بدم لختم می کنی و اونوقت ....اونوقت چی؟......اونوقت منو می کنی همون ارزو و هدفی که دنبالشی .....هههههه اخ گفتی سحر جرف دلمو زدی ..خجالت بکش بهرام ...دودولتم واسم راست و سفت کردی و داری بهم میزنی شرم و حیا واست بی معنیه بهرام ....اگه تونستی دستتو به باسنم برسون .....میخام برسونم ولی مچ دستامو گرفتی و این گربه لعنتی انگار کمک حالت شده و تمرکزمو بهم میزنه .....خودمونیم سحر زورتم زیاده ..ورزشی که می کنی الان کمک حالت شده و .....در کشاکش تلاش و زور زدنای بهرام برای خلاصی از دستاش که مچ دستاشو گرفته بود و نمیزاشت به باسن سحر برسه ....ملوس کاملا با جست و گریز هاش در دورادور پاهای سحر ..کمک حال و امداد رسان خوبی برای سحر شده بود که جلو دست مالی هاشو بگیره ..سحر در حالیکه حس حشر گونه اش همچنان حفظ شده بود ولی نگران دو موضوع مهم و حساس بود اولیش پرده و شرم و حیا خواهری و برادریش رو واقعا نمی خواست متلاشی و پاره بشه و این تابو رو مایل بود همچنان حفظ کنه و دومیش در حضور و جلو چشمای فروزان و نازنین اصلا دوس نداشت بهرام باهاش عشق بازی کنه و ترجیح می داد اگر قراره این اتفاق داغ و رومانتیک شکل بگیره در خفا و ودر خلوت گاه انجام بشه ..کیر کلفت و داغ برادرشو بخوبی و زیر نافش و گاها روی چاله کوسش بخوبی حس می کرد و نوکای تیز سینه اش که در اثر هوس بلند شده بود روی پستوناش می خورد وعرق شرم و حیا توام با شهوت زیادش از پیشونیش قطره قطره میریخت سحر تحت فشار ی بود که تا حالا تجربه نکرده بود و در دو راهی تسلیم و یا مقاومت در برابر این شزایط بلا تکلیف مونده بود و در کور سوی قلبش ارزو کرد که انچه قراره مقدر و اتفاق و به خیر صلاخشه بیفته و خودشو به دست قضا و قدر سپرد و دستاشو از مچ بهرام کم کم رها کرد و اجازه داد که به طرف نرمی باسن و روناش ببره ..گردنشو در حالیکه چشاش به خماری میرفت به سوی نازنین و فروزان گرفت ودر حالیکه در اغوش هم فرو رفته بودند شاهد لب خوری عاشقانه هر دوشون شد ....ولی انگار قرار نبود چنین سناریو داغ و هات ادامه پیدا کنه چون ملوس از لابلای دامن سحر و و روناش خودشو به شورتش رسوند و به سختی و مشقت زیادی زبون چسپنده و پر حرارتشو به قسمت بیرونی کوسش گرفت و با سرعت و استایل خاص گربه مانندش لیس زدنشو شروع کرد و این حرکت ملوس در واقع باعث بیداری سحر شد و به یک باره خودشو در حالیکه دستای بهرام به ابتدای چاک کونش رسیده بود رو ازش دور کرد ودر اون لحظه تصمیم گرفت بازی جالبیو شروع کنه ..و گفت .....دخترا پیشنهاد یک بازی خوب و پر هیجان رو دارم .....ولی ابجی داشتیم کارمونو می کردیم و بهمون خوش می گذشت چرا بهمش زدی ....ساکت شو داداش حرف نباشه ...قرار بود رو حرف من نه نگی ...قولتو که یادت نرفته ....باشه ابجی هر چه تو بگی ..ما هم موافقیم سحر جوون ...فقط زودتر شروع کن که سرد نشیم.....بهرام برو از انباری طناب بیار .......می خای چیکار کنی سحر جووون ...بازی پر هیجان فروزان .....چن لجظه صبر کنی می فهمی ............................بهرام طناب رو از انبار اورد و با دستور سحر و توسط فروزان به ستون وسط اتاق پذیرایی بسته شد و در حین انجام کار ....فروزان در گوشی به بهرام گفت .....اه بهرام از لحظه ای که کونمو کردی بد جوری به خارش افتاده چیکارش کنم ؟.....تازه فقط اون هم نیس اب کیرت از سوراخم مرتب مثل شیر سماور از لابلای رونام میریزه پایین ....میترسم متوجه بشن .....چیکار کنم .....خونسردیتو حفظ کن فروزان ...یه جوری ابشو با دستات و یا دستمالی پاک کن وخارش کونتم ناچارا تحمل کن تا احر شب وقتی رسوندمت خونه ...برات خوبش می کنم ..فقط طنابو شل گره بزن نقشه برای سحر دارم ......باشه بهرام ....اوکی ......طبق نقشه ای که سحر طراحی کرده بود باید بهرام با طناب به ستون اتاق بسته میشد و با بستن چشمای دخترا و بدونه دید باید همدیگرو پیدا ولمس و می گرفتند و اولین نفری که لمس و گرفته میشد باهاش عشق بازی می کرد و این بازی قطعا با انگیزه و شهوتی که در وجود شون بود تبدیل به لز کامل و چه بسا دسته جمعی میشد ودر این میون فقط نگاه خشک و خالی و حسرت و افسوس برای بهرام به ارمغان میومد و سحر هم همین هدفو داشت و اگر حرکت ومیدون رو به بهرام میسپرد چه بسا مواجه با اتفاقات غیر قابل پیش بینی میشد و از جمله به این فکر می کرد که حداقل توسط داداشش بطرز وحشیانه ای مالونده و احتمالا گائیده میشد و بعدش سراغ نازنین و فروزان میرفت و بهشون تجاوز می کرد و این اتفاق برای سحر یک فاجعه محسوب میشد و نه تنها ابرو و حیثیت و حرمت و ارزشش پایمال و نابودوبه باد فنا میرفت و باعث از هم پاشیدن زندگی نازنین و بگا رفتن فروزان و فرو پاشی اینده اش هم میشدو این شهوت شیطانیو بخوبی در چشمای بهرام میدید...و این نظریه تا حدود زیادی واقعا در تفکرات بهرام موجود بود و تصمیم گرفته بود که حودشو از بند طنابی که به ستون بسته شده بود رها کنه و حسرت و دق دلی روزها و ماها تصاحب و کام گرفتن از سحر رو امشب و در حضور نازنین و فروزان پاک و از وجودش بیرون بریزه ..و به این فکر می کرد که شاید به جهت توانایی جسمانی و امادگی رزمیش نتونه کاملا به سحر غلبه و بهش تجاوز بکنه ولی حداقل اندامشو تا اون حدی که عشقش می کشید بخوبی می مالوند......و بهرام توسط فروزان به ستون بسته شد و چشمها با دستمال گره زده از نگاه ها افتاد و رسما بازی اغاز شد نازنین و خصوصا فروزان با ترس و احتیاط و اهسته راه میرفتند ولی سحر که خبره و سرحال و با امادگی خوب جسمانیش به سرعت در اتاق و دورادور ستون حرکت می کرد و تلاش می کرد نزدیک دیوارها پیش بره اون نمی خواست اولین نفر این بازی باشه و بیشتر مایل بود نقش تماشا چی رو داشته باشه و همین شکل هم درومد و نازنین محتاط و فروزان ترسو یهو بهم خوردند و هم عشق یکدیگه شدند و بعد از باز کردن دستمال روی چشماشون لبای همو بهم متصل کردند و رسما لز نازنین و فروزان شروع شد بهرام فقط نگاه می کرد و رفته رفته کیرش به حرکت افتاد و در حالیکه فروزان توسط نازنین به شکل و فن تقریبا نیمه سالتو کشتی فرنگی به زمین کوبیده شد ...کیر بهرام چنان شق شد که خون در کله اش به جوش اومد و در اون لجظه ارزو کرد که کاش این فنو خودش روی سحر اجرا می کرد و این سالتو رو چه جوری نازنین میدونست اونش بمونه به وقتش که در وقت خودش باید برای سحر توضیح می داد ....نازی با اشتهای زیادی به جون فروزان افتاده بود و اه ناله و فریادش یک دقیقه نشد چنان اوج گرفت که نازنین رو مجبور کرد بهش دو کشیده عشقی و لزی بزنه ...میزنمت فروزان تا خواهش کنی و بگی منو بکن با هر چیز و وسیله ای ......فهمیدی ها .... خب بگو .....بکن بکن منو .....زود باش دارم اتیش می گیرم ......بکن نازی عوضی ....زود باش ....در همین لحظات ملوس سراغ سحر که روی کف اتاق با تعجب نیگاه این صحنه داغ می کرد ...رفت و سرشو از لای دامنش داخل کرد و به شورتش رسوند و در صدد برومد که لیسش بزنه با این جرکت سحر به خودش اومد و خواست گربه رو از دامنش بیرون بکشه و لی واقعا به این اسونی میسر نبود و گربه زور یک شیر نر رو به خودش گرفته بود و در همین اثنا بهرام طنابو شل کرده بود و فقط یک دقیقه فرصت می خواست خودشو رها کنه و سحر متوجهش شد ....وفوری خودشو با ملوسی که جاشو در میون رونا و نزدیک کوس گرم و نرم و خوش بوش خوش و کیپ کرده بود ....بلند کرده و با پاهای باز و راه رفتن عجیب و غریبی که ناشی از وجود ملوس در میون پاهاش بود به طرف داداشش رفت و طنابو قبل از باز شدن مجددا سفت و محکم تر کرد و بهرام ناامید و خشم گین از تکاپو افتاد ......داشتی چه غلطی می کردی ...ها ..انگار این فروزان حقه باز عمدا طنابو شل بسته ...با هم تبانی کرده بودین ....که لابد به جون من و نازی بیفتین الان حالیش می کنم فعلا مجازات تو اینه که علاوه بر دستات چشاتم هم از دیدن این صحنه های حشری و شهوتی و زیبا محروم کنم ......نه نه نه ابجی تو رو جووون خودت قسمت میدم منواز دیدن این بازیاتون محروم نکن .....دیگه به حرفات گوش نمیدم ..میدونستم وقتی طنابو باز کردی اولین نفر میای سراغ من و بدبختم می کنی .....خب چشاتو بستم الان دیگه فقط با گوشات عشق و حالتو بکن ...ههههههه.....داداش حقه باز و شهوتی ....خیلی بیرحمی خواهر ....باشه تلافی می کنم ....هیچ غلطی نمی کنی ....اهان اون گربه ه تو پاهات داره چه غلطی می کنه ...به تو مربوط نیس ....اونم تو بازیه ...واقعا سحر راس میگی ...گربه فروزان هم تو بازی شرکت داره؟..اررره با اجازت ...یعنی ارزش من از یک گربه کمتره؟.....خب حداقل امشب ارره ..........بهرام حالش بدجوری گرفته شده بود و دیگه فقط با گوششاش و شنیدن اه و ناله و ناز و کرشمه و حرفای سکسیشون عشق و حالشو میبرد سحر خیالش حداقل از بابت بهرام راحت شده بود و با همون وضعیت راه رفتانش و با ملوسی که بین پاهاش جا خوش کرده بود کنار نازنین و فروزان به پهلو حالت گرفت و کمی پاهاشو از هم باز کرد و با این حرکتش لبیک به ملوس خان داد و که کارشو شروع کنه ...یعنی خوردن کوسش....می خواست شورتشو دراره که ملوس بهتر لیس بزنه ولی منصرف شد و گذاشت که حشریت ملوس رو بیشتر کنه ..چون ملوس چنگ میزد که شورتشو کنار بزنه و یا پاره کنه ولی تونایی چنین کاریو نداشت و و هر چه بیشتر شهوتش بالا که می گرفت و با نهایت زورش به شورت سحر لیس میزد و این در واقع نتیجه ای جز بیشتر لذت بردن برای سحر رو در بر نداشت و نازنین ...با فروزان کاری کرده بود که ازش خواهش و التماس می کرد که وسیله و چیزی به کونش بزنه و و نازنین حشری دیس میوه رو نزدیکش کرد و ازش خواست یکیشو انتخاب کنه .......اهای فروزان جنده خودت انتخاب کن عشقت می کشه با کدومش کونت پاره بشه .......اه اه این خوبه ......خیار دوس داری جنده جوون ..اینکه باریکه ...با یه پف تو میره ...کلفت ترشو بیار .....همین خوبه نازی جوون..اخه اول باره ......بزن تو دهنت و خیسش کن که اذیتت نکنه ....جووون بخورش ..مثل خوردن یک کیر باریک و قلمی تا ته تو دهنت جاش بده ...افرین .....سحر جوون نیگاه فروزان کن ...دارم میبینم ..اه اه خودم فعلا دارم با ملوسش گائیده میشم ....چی میگی سحر ....واقعا راس میگی ارره بابا نیگاه زیر دامنم کن ...ببین داره چه جوری شورتمو می لیسه ....اه نازی خیلی لذت بخشه جات خالیه ....اوا خب شورتتو درار تا بیچاره راحت تر کارشو بکنه ....نازی تو نمی دونی از عمد شورتمو نکندم که جونش دراد تا به کوسم برسه نمی دونی با چه فشار و سرعتی لیسش میزنه ....کافیه فروزان جنده بیا ۶۹ بشیم و کوس و کونمو خوب بلیس فهمیدی .....اگه خوب نخوری ..درشت ترین خیار و تو کونت فرو می کنم ...حالیت شد .....یا بازم بگم ...اررره نازی هر چی تو بگی ......فقط لطفا فوری و اورژانسی کونمو بکن خارش کون دارم .....الانه توم شروع کن ........اه اه و اخ اخ کونم ...چیه بابا همون خیار باریکه س که تو کونت میره ....چته فروزان جنده .....نه نه تو کلک زدی خیارو عوض کردی ... دارم پاره میشم اخ کونم ...واییییییی.....نازنین واقعا کلک زده بود و حق با فروزان بود چون خیار باریکه رو فوری در فرمیکه صورت فروزان روی کوس و کونش رفته بود و دید نداشت با یک خیار خیلی کلفت و الاغی عوض کرده بود و تا اندازه دو بند انگشت رو در کونش جا داده بود و کم کم فشار روش میاورد که بیشتر داخلش کنه و یکی از پاهاشو پشت گردنش محکم گرفته بود که هم کوس و کونشو ول نکنه و هم بلند نشه .....و این وضعیت برای فروزان یک نوع شکنجه سکسی و لذت اور شده بود و فریاد و اه و ناله اش چنان بلند شده بود که بهرام به کلام از سحر و نازنین می خواست بی خیال فروزان بشن ...اه و ناله سوزناک و حشر گونه سحر و نازنین و فریاد های بلند فروزان با اه و حسرت بهرام در فضای اتاق در هم امیخته شده بوداوووخ جوون بخورش جنده من ....اخ کونم ...اخ کونم نازی تو رو جوون نامزدتت اگه دوسش داری درش بیار ..دارم پاره میشم ......تحمل کن ...من وقتی شهوتیم ...قسم و عشقم و نامزد و این چرتیات حالیم نیس ...پس کوس و کونمو بخور و چرتیات تحویل من نده ....وضعیت به این شکل درومده بود که خیارکلفت تقریبا و حدود ۹۰ درصد در کون فروزان فرو رفته بود و از شدت درد و فشار ضمن لیسیدن کون و کوس نازنین ...با دو دستش چنگ به زیر پیرهن نازکش میزد و تا حدی پیش رفت که پاره اش کرد و پستوناشو می گرفت و می چلوند و ناخنکی هم به نوکاش میزد و پیش خودش فکر می کرد که داره شکنجه به نازنین میزنه چون بیشتر از اون حد میترسید نازنین رو عصبیش کنه و لی در مقابل نازنین از ناحنکش بجای درد.....لذت میبرد واین باعث شد که دستشو به بازوی سحر بکشونه و اونو به خودش نزدیک کرد وخواست دگمه های بلوزشو باز کنه ولی دست دیگه اش بند به خیار داخل رفته کون فروزان شده بود و از شدت شهوتش بلوزشو با دستش کشید و دگمه و بلوزو باهم جداشده از تنش بیرون کشید و به طرف بهرام پرت کرد و دقیقا خورد به صورتش .....و دست ازادشو به پستونای سحر گرفت و خواست بچلونه .......نه نه نازنین لطفا ارووم ..نمی خام فشارش بدی ...اوووه سحر جووون دلم میخاد فشارش بدم بچلونم ...چنگش بزنم ...بی خیال بابا .....خوشم نمیاد .اصرار نکن ..ملوسه بد جوری شهوتیم کرده ....اه نازی ...شورتمو اونقد لیس زده که فکر کنم سوراخ شده و به کوسم رسیده میترسم نیگاش کنم ..اه نازی نزدیک تر میشم بجای چلوندنش با دهن و زبون پستونامو بخور ......بیا اومدم نزدیک مشغولش شو .....اه اه اه........تو رو خدا ...سحر ..تورو جوون مامانم ..چشمامو باز کن میخام این صحنه ها رو ببینم دارم از شدت شهوتم منفجر میشم ...اهای ..سحر ...جووون خودت ...بیا این دستمال لعنتیو از چشام دور کن .....اه اه ..فقط سحر اینو بگو الان لختی و یا لباس تنته ......با اجازه خودم نیمه لختم و چن دقیقه دیگه لخت لخت میشم به کوری چشم بعضیا ....هههههه....خیلی بیرحمی سحر ...دیدن این لحظات طلایی و داغو داری از من محروم می کنی تو داری داداشتو شکنجه سکسی جسمی روحی می کنی .....فروزان و خانم مدیر شما یه کاری بکنی .....به ما مربوط نیس .....سحر جوون اجازه داد ازادت می کنیم ......اخ جوون .......جنده جوون کونت در چه حاله به خیاره انگار عادت کرده ......اه نازی هنوز درد می کنه ....خوب گوش کن تا منو کامل ارضا نکنی درش نمیارم ..پس جوری کوس و کونمو بخور که ارضا بشم ....افرین ...اوکی .....خوبه .....اه اه خسته شدم نازی ...پس تو کی ارضا میشی ....فروزان تو انگار بلد نیستی لز کامل انجام بدی بیا این موز و خیار و بلال و کدو رو بگیر و دونه دونه به نوبت تو کوسم فرو کن ولی کونم نه ..اجازه کون کردن نداری ...فهمیدی ..وای به حالت که بزنی به کونم ..اونوقت بجای خیار ی که کونتو جرر داده ...اون لوله کنار اتاقو تو کونت فرو می کنم ببین چقدر کلفته ..سه برابر خیار تو کونت میشه ....وایییییی ..نه تورو خدا ..چشم نازی ...کاری به کونت ندارم من غلط بکنم .....اه اه به نوبت همهشو به کوسم بزن افرین ...فقطگزارش لحظه به لحظه شو مثل گزارش یک فوتبال بده ....اه حوصله گزارش ندارم فقط اسم خالیشو میبرم ...نازی تو رو جوون خودت سربسرم نزار من شهوتیم ولی کم حوصله ...تو که با خیار کونمو گائیدی دیگه کافیه .....زود باش جنده ....اولیش بلاله ......اه چه بلایی ای بلال جون ...کوسم بلالی شد ...هههه دومیش کدوه ......اوووف اصلا حسش نکردم لابد باریک بود ؟.....ارره باریک بود ....نازی چه خوب انتن کوست کار می کنه ...پس چی خیال کردی نازی جونت استاد دانشگاس ....سومیش موزه ...داره میره تو کوست ...اووووی چه مزه ای داره این موزه ...بابا بهرام دست گلت درد نکنه با این خریدی که امشب داشتی .....این موزه لذت بخش بود ......چهارمی ..بادمجونه......اه اه خیلی سخت تو رفت انگار خیسش نکردی ......ولی حالمو جا اورد .....تلمبه بزن تا خیس بشه .....خوبه کافیه داره کم کم به ارضام میرسم ......پنجمی خیاره .....بزنش داخل کوسم و تا میتونی همشو در کوسم فرو کن و بعدشم به شدت تلمبه بزن تا ارضا شم ....منم این بالا مه مه های سحر جوونمو می خورم و حالمو می کنم ..مگه نه سحرکم .....اه نازی من حالم خراب خرابه ملوسه پدر شورت و کوسمو دراورده و داره پوستشو می کنه .....دارم از حال میرم ......اوووف جووون ..بمیرم واسه اون حال خرابت .....زود باش تلمبه بزن جنده ......اه نگو جنده ...پس چی بگم فروزان ...این خیار کلفتی که تو کونت رفته والا یک جنده واقعی که سی سال کون بده نمی تونه تحملش کنه ولی تو بخوبی دووم اوردی و تو کونت دفنش کردی ...تو شاه جنده شدی .....ههههه..مگه نه سحر جووون ...اوکی درسته ...کونشو جرربده که ملوسش داره پدر کوسمو در میاره حقمو از ش بگیر نازی جوون.....اه اه ایییییییی....ایییییییی من ارضا شدم .......افرین دست مریزاد فروزان جوون ..تو بالاخره تونستی منو ارضا کنی حالا نوبت منه که تو رو خلاص کنم ...جوونی برای سحر نمونده بود و ملوس خوش شانس زیر دامن سحر شهوتی شده و در منتها الیه روناش و در حالیکه پاهاشو کاملا از هم باز کرده بود با خیال راحت و بدونه مزاحم کوس پلمپ و خوشکل و تپل وسفید طعمه شو می لیسید و عشق و حالشو می کرد و نازنین که تازه از استعمال انواع و اقسام میوه جات در سوراخ کونش فارغ شده بود به فکر افتاد که همین سناریو رو ابتدا روی فروزان و در نهایت روی سحر هم اجرا کنه و لذا فروزان رو در همون استایل نگه داشت و به شکم خوابوند و زیر شکمشو یک بالش قرار داد که خوب و قشنگ کونش قلمبه بشه و برای اینکه دهن و دستاش هم بیکار نباشه به جهت پستونای لخت و عریان سحر نزدیک و فروزان رو دعوت به بوسیدنش کرد ولباشون چه خوب و رومانتیک روی هم رفته بود و از همدیگه کام لبی می گرفتند و فروزان فعلا خوش خوشانش شده بود چون پستونای سحر رو هم با دستاش می مالوند و نوازش می کرد ولی اصلا فکرشو نمی کرد که باز هم سوراخ کونش موردتهاجم انواع و اقسام میوه جات قرار بگیره ....اون به تصور اینکه کونشو داده و از پشت کارش تموم شده ...با خیال اسوده سوراخشو رو به بالا حالت داده بود واز اندام دوست خوشکلش استفاده بهینه رو میبرد که یهو اولین میوه که بادمجون بود وارد دهانه کونش شد و خواست بلند بشه و از زیر ش فرار کنه که با دستای قوی نازنین مواجه شد و نتونست و بامجون سیاه و خوش استیل بخوبی تا ته کونش تشریف برد و به تعداد سن و سالش تلمبه خورد ...و عین این نمایش دیلدو طبیعی به ترتیب با بلال و کدو و موز و ودر نهایت خیار به تعداد ۱۸ بار که سن قانونی فروزان محسوب میشد ....به سوراخ خسته و گشاد شده اش وارد شد و سحر که خمار گونه و بی حال و به شدت شهوتی شده ناظر این صحنه های ناب و بی نظیر بود بیشتر تحت تاثیر قرار گرفت و در استانه خلسه کامل رفت ملوس با لیسیدن هاش چنان دماری از شورتش اورده بود که قابل استفاده نبود و سوراخی به اندازه حد و حدود لیس زبون یک گربه درست شده و به کوس سحرنیمه بیهوش و حشری رسیده بود ....پرونده لز فروزان هم به دنبال نازنین بسته شد و مونده بود سحر که نازنین نگاهی به فروزان کرد و در گوشی بهش گفت ........فروزان جوون ...جونم نازی ...میگم من و تو کونمون با این میوجات حسابی پاره شد ..حالا نوبتیم باشه نوبت کون سحره ..موافقی با هم کارشو بسازیم ...........