انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین »

من عاشقشم ولی اون عشقم رو انکار می کنه میگه هوسه


مرد

 
تم داستان در رابطه با ارتباط و دوستی یک پسر مجرد با یک خانم متاهل هستش . اکثر قسمتهای داستان واقعی هستش و برخی ساخته تخیل نویسنده (که خودمم) در هنگام سکس چت با اون خانمه
تعداد قسمتها تقریبا 20

-------------------
داستان سکسی- رمان سکسی - داستان سکس با زن سن بالا - داستان سکسی زن شوهردار - داستان سکس با زن شوهر دار - داستان سکسی خیانت - داستان سکسی متاهلی - داستان سکس بی غیرتی
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

بیاد اونکه دوست داشت این جور گیفها رو ولی راحت رهام کرد
     
  ویرایش شده توسط: mard26al   
مرد

 
با سلام خدمت همه دوستان گرامی
این داستان همونجور که تو درخواست ایجادش توزیع دادم بیشترش واقعی هستش و فقط اسامی و مکانها دچار تغییر شدن . امیدوارم از قلمم خوشتون بیاد
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

بیاد اونکه دوست داشت این جور گیفها رو ولی راحت رهام کرد
     
  ویرایش شده توسط: mard26al   
مرد

 
قسمت اول : آشنایی

اواخر فروردین 94 بود بعد اتمام کلاسهای انروزم تو لابراتوار پشت یه سیستم نشسته بودم داشتم سورس یکی از برنامه هام رو چک می کردم که مدیر آموزشگاه در زد اومد تو .
- سلام بردیا جان ، خوبی ؟ خسته نباشی !
 سلام احسان جان ، تو خوبی ؟ سلامت باشی !
- چخبرها ؟ همه چی خوبه ؟
 سلامتی ، به لطف شما بله همه چی عالیه .
- ببین امروز قرار خانم مشوق که همسرش از دوستان صاحب آموزشگاه هستش بیاد باهات کلاس خصوصی داشته باشه . تا حالا چند بار اومده کلاس گرفته وسطاش ول کرده رفته . نمیخواد زیاد براش وقت بذاری نه خودش خیلی انگیزه داره هم اینکه کلاساش رایگانه پس کوتاه و مختصرش کن بره تا وقت برا شاگردهای پولی داشته باشی . من یه کار بیرون دارم فکر نکنم امروز برگردم . درها رو خودت قفل کن . خداحافظ .
 چشم جناب مدیر امر ، امر شماست . خدا نگهدار .
احسان که رفت دوباره مشغول بالا و پایین کردن خطهای برنامه شدم تا ایراداتش رو برطرف کنم . نفهمیدم چقدر گذشته ولی احساس خستگی که کردم پاشدم رفتم پشت پنجره ای که به حیاط آموزشگاه مشرف بود وایساده بودم چایم رو که خوردم یه شاسی بلند وارد حیاط شد و یک خانم کوتاه قد (تقریبا 150 میشد) با تیپی سانتی مانتال و یکدست مشکی ازش پیاده شد .
راه رفتنش طرز خواستی داشت و با نمک به نظر می اومد بالاتنه ای معمولی اما باستن برجسته ای نسبت به هیکلش داشت . وارد راهرو شد با لبخند خاصی رو لبهاش سلام کرد:
· مشوق هستم . جناب مرادی ( احسان) تشریف ندارن ؟
 سلام ، من هم بردیا هستم ، نخیر نیستنتد ولی فرمودن شما تشریف میارید بنده در خدمتتون هستم .
بفرمایید داخل لابراتوار خدمت میرسم .
تو نگاه اول چیز خاصی برام نداشت مثل تمام شاگردهای خانمی بود که تا حالا داشتم ولی با این تفاوت که طرز حرف زدنش – نگاهش و کلا رفتارش یک جور دیگه ای بنظرم میومد .
رفتم از تو دفتر احسان یکی از سیستمها رو تو شبکه بالا آوردم و برگشتم پیشش .
وایساده بود یه کنار با اون نگاه و لبخند ویژه ش .
راهنماییش کردم بشینه پشت سیستم
وقتی نشست گفتم سرکار خانم مشوق از خودتون یه رزومه بگید تا بهتر در خدمت باشم .
· راسخی هستم ! مشوق فامیلی همسرمه
یه لبخند زدم و منتظر ادامه حرفاش شدم .
من چند بار اینجا اومدم و با خود آقای مرادی کلاس داشتم در حد کارور 1 و 2 کارکردیم ولی الان میخوام بهتر و بیشتر یاد بگیرم و کلی از خودش تعریف کرد که خودم مربی فلانم و مدرس بهمانم .
 عالیه ، این سیستم شماست لطف کنید یه رمز براش بذارید تا شروع کنیم .
از پشت میزم پاشدم رفتم کنارش ایستادم و گفتم :
 خوب یه فایل ... ازش یه نست گرفتم ببینم در چه سطحیه ولی دیدم اونجور که ادعا میکرد چیز زیادی بلد نیست .
ببینید خانم مشوق – ببخشید راسخی آقای مرادی استاد بنده هستن ولی من شیوه آموزشم با ایشون متفاوته پس خواهشم میکنم مطالب قبلی رو که یاد گرفتید رو فعلا باهاشون کاری نداشته باشید و فکر کنید یک مبتدی هستید تا باهم پله پله از اول جلو بریم که هم یه مرور بشه و هم طبق شیوه ی خودم مطالب رو به شما آموزش بدم .
· ولی جناب بردیا من که عرض کردم با آقای مرادی کلاس داشتم قبلا و بلدم خودم .
 بله میدونم ولی ظاهرا خیلی وقته تشریف نیاوردید اینجا من حدود 4 ساله اینجا مشغول قبلا شما رو زیارت نکردم و این مطالبی که احسان جان به شما آموزش دادن همگی درست بوده ولی دچار تغییرات شده پس اجازه بدید من به سبک خودم جلو برم .
قبول کرد و شروع کردیم.
یکم که کار کردیم دیدم خیلی هم عقب نیست و داره تلاش میکنه یاد بگیره از این روحیه ی شاگردام خیلی خوشم میاد و منو سر ذوق میاره تا براشون سنگ تموم بذارم .
همینطور که داشتم با هم کار میکردیم یهو توجه ام به سیفدی سینه هاش که با کنار رفتن شالش نمایان شده بود جلب شد و این برق من رو تا بحال شیفته ی اون کرده . دقت که کردم دیدیم مانتوش هم باز شده و زیر اون فقط یه نیم تنه ی سفید پوشیده که کمی از شکمش هم معلومه ضمن اینکه اساسابخشی از مانتوش توریه و بدن نماست .
خدای من چم شده من تا حالا شاگرد خانوم زیاد داشتم چه مجرد جه متاهل در هر سنی با هیکلها و تیپهای گوناگون که حتی بدتر از این هم بوده ولی چرا اینجوری شدم انگار بدن این یه جور جاذبه ی خاص داره که منو به خودش جذب میکنه
کمی خسته شده بود . بهش گفتم بهتره کمی از سیستم فاصله بگیرید تا چشماتون استراحت کنه معلومه خیلی پشت میز نشستید چند وقته . نه من خودم شاغلم و تو اداره پشت میز و سیستم میشینم .
درسته ولی فکر کنم نه با این مداومت .
صندلیش رو عقب داد و بهش تکیه کرد تکون سینهاش که از بالای نیم تنه مشخص بود هوش از سرم برد . نگاهم رو از سینه هاش برداشتم اما چشمام به چشمهای رنگیش دوخته شد.
چرا اینجوری شدم اخه ؟ چرا همش مسخ این میشم ؟
خودم رو جمع و جور کردم گفتم یکم از خودتون بیشتر بگید بیشتر با هم اشنا بشیم
اسم کوچیکم ستاره س کارمند اداره ... و متاهل ام و دو تا بچه دارم و ...
از ظاهرش مشخص بود ازم بزرکتره ولی از لابلای حرفاش فهمیدم 4 سال ازم بزرگتره .
اره خودشه من همیشه فانتزیه دوستدی با یه خانم متاهل و بزرگتر از خودم رو داشتم اینکه این داره تو جودم رخنه میکنه و این هم مثل اینکه خودش دلش چیز دیگه ای بجز آموزش کامپیوتر میخواد . یا احسان مخش رو زده یا از ترس اشنایش با صاحب آموزشگاه بهش راه نداده والا اون از همچین کیسی نمگذره .
با لوندی خاصی خودشو رو صندلی جابجا کرد و گفت :
· فکر کنم برا امروز کافی باشه من هم دیرم میشه بچه ها خونه تنهان مهندس هم میاد خونه باید برم .
 اوکی خسته نباشد تا جلسه بعدی فقط!
· فقط چی؟
 اومممم میشه ما با هم دوست باشیم ؟
· خوب الان هم هستیم : شما استادید و من شاگرد شما ( بازم اون لبخد لعنتی رو لبهاش نشست )
 ولی من میخوام بیشتر از این باشه ( من چرا اینها رو میگم طرف متاهله و از دوستان خانوادگی صاحب اینجاست نکنه به فاک برم ) میشه شماره تون رو داشته باشم .
· بله یادداشت کنید : صفر ...
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

بیاد اونکه دوست داشت این جور گیفها رو ولی راحت رهام کرد
     
  ویرایش شده توسط: mard26al   
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
ببخشید که قسمتهای اولش خیلی سکسی نیست
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

بیاد اونکه دوست داشت این جور گیفها رو ولی راحت رهام کرد
     
  ویرایش شده توسط: mard26al   
مرد

 
هیچ کسی نظری نداشته؟؟؟
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

بیاد اونکه دوست داشت این جور گیفها رو ولی راحت رهام کرد
     
  
مرد

 
بابا هنوز یه قسمت گزاشتی دادا
هر قسمت که ملت نمیان نظر بدن
اگه منتظری نظر بدن اصلا ول کن ننویس چون اینجا اکثرا میخونن رد میشن فقط تماشا چی هستن مثل بوق میمونن بی بخارن

حالا که نظر نمیدن هفته‌ای یه قسمت بیشتر نزار
از کار زندگیت هم نمی فتی. چون تازه کاری هیجانی میشی چپ و راست میزاری کسی هم که نظر نمیده حالت گرفته میشه بعدا پشیمون میشی که اصلا ای کاش داستان نمیزاشت برای این نمک نشناسها
     
  ویرایش شده توسط: Lotfeahmad   
مرد

 
Lotfeahmad: بابا هنوز یه قسمت گزاشتی دادا
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

بیاد اونکه دوست داشت این جور گیفها رو ولی راحت رهام کرد
     
  
مرد

 
اگه مضمون داستانت کمتر سکسی باشه منم پایه خوندن هستم
دسترسی من به سایت غیرممکن شده..
وجود من خیلی چیزها به لوتی اضافه کرده بود وبدین ترتیب لوتی خودش رو از یک نعمت گرانبها و ارزشمند محروم کرد، حیف شد.
     
  
مرد

 
Steratulanch: اگه مضمون داستانت کمتر سکسی باشه منم پایه خوندن هستم
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

بیاد اونکه دوست داشت این جور گیفها رو ولی راحت رهام کرد
     
  
مرد

 
قسمت دم : آغاز رابطه

بعد رفتنش سیستمها رو خاموش کردم نشستم رو صندلی و بهش یه پیامک دادم :
 سلام – خوبید- بردیا هستم –ممنون که شماره تون رو دادید .
بعد چند لحظه جوابش اومد :
· مرسی – پشت فرمونم – خواهش میکنم .
همه چی رو جمع و جور کردم و درها رو بستم رفتم سمت خونه . دلم میخواست بهش باز پیامک بدم ولی گفتم یا تو راهه که نمیتونه جواب بده یا رسیده خونه شاید موقعیتش رو نداشته باشه ولی مگه این دل بی صاحب آروم میگیره .
با مکافات و سردگمی رفتم تو رختوابم یعنی چم شده واقعا دارم عاشق میشم اون هم با یک ساعت کنار کسی بودن اینقدر این پهلو اون پهلو کردم تا خوابم برد .
باز یه صبح دیگه از راه رسید اما با این تفاوت که من انگیزه و شور و شرر بیشتری برای آغازش داشتم .
یه دوش گرفتم و صبحانه رو خوردم راه افتادم سمت آموزشگاه تو راه بهش با پیامک سلام و صبح بخیر دادم . عین این نوجونهای بی تاب بودم جوابش بیاد اما تا حدود ساعت 10 خبری نبود . جواب کوتاهی داد و من هم فکر کردم چون گفته شاغله لابد نمیتونه خیلی پیگیر نبودم پیش خودم فکر کردم امروز پنج شنبه هستش ادارات تا ظهر بیشتر نیستن پس بهتره ساعت 2 به بعد بهش پیام بدم باز . اما فکر و خیال مگه امون میده . اصلا نفهمیدم به شاگردام چی میگم ظهر شد ناهار خوردم نه حتی میل به غذا هم نداشتم . عجب اوضاعی شده خیلی سردگم و گیج شدم . رفتارم از کنترلم خارج شده هیچی رو نمیتونم روش تمرکز داشته باشم . ساعت یک و نیم بهش پیام دادم بعد حال احوال ازش پرسیدم میتونه زنگ بزنم باهم حرف بزنیم جوابش مثبت بود .
کمی با هم حرف زدیدم و از هم دیگه شناخت پیدا کردیم که مهمترینش این بود که جفتمون متولد آبان بودیم . توی مکالمه اون خنده های لعنتیش منو داغون میکرد و میلم رو بهش افزایش میداد . باید زود قطع میکرد چون هم همسرش دیگه میومد هم داشت بچه هاش رو اماده میکرد برن شهر مجاور خونه مادرش اینها .
طی صجبتها و هماهنگی های روز اول تو اموزشگاه قرار بود هفته ای یک روز اون هم چهارشنبه ها بیاد سرکلاس . فردا هم که جمعه هستش و تاکید کرده بود اصلا بهش پیام ندم و زنگ نزنم چون شوهرش پیشش هستش . وای کو تا چهار شنبه طاقت ندارم . شب باز به سختی خوابیدم . جمعه رو هم با بیقراری هرچه تمام تر تموم کردم . انگار کار از کار گذشته از چیزی که میترسیدم سرم اومده هیچ وقت نیمخواستم درگیر رابطه ی عاطفی با هیچ جنس مخالفی بشم تا زمان ازدواج و بخاطر اعتقاداتی که داشتم حتی تا به امروز که در میانه سن 23 سالگی هستم وارد هیچ رابطی ای از هیچ نوعی با هیچ جنس مونثی نشده بودم مگر چند باری علاقه مند شدن به دخترها همسایه و فامیل تو نوجوانی و یکی دو تا دختر از همدانشگاهی ها که حتی یادمه به یکیشون که سال بالایی بود ابراز علاقه هم کرده بودم که اون هم جوابش منفی بود و یادم میاد اون موقع هم اینجور درگیری های احساسی رو تجربه کرده بودم . علایمش مثل همه یعنی عاشششششق شدم ؟؟؟
فردا صبح باز قبراق از خواب پاشدم و با یک تصمیم جدید .
بهش زنگ زدم گفتم دارم میام سمت محل کارت میخوام بیام جلوی اداره تون ببینمت اما اون گفت نمیشه چون تو شهر مجاور میره سرکار !!!
اه لعنت به این شانس
رفتم آموزشگاه و مثل همیشه کار و کار اما اینبار خیلی زجر آور تر از همیشه .
تا عصر سه شنبه پیامک بازی و تماس داشتیم . حدسم درست بود . اون تو خونه تنهاست بین سه تا مرد( همسرش و پسرهاش) که فقط ازش انتظار داشتن کارشون رو رفع و رجوع کنه بدون اینکه به انداز کافی بهش توجه داشته باشن و اهمیت بدن . شوهرشم که سرد بود (البته خودش میگه من نمیتونم تائید کنم ) .
خودش بیش از اندازه هات بود تو این یک هفته متوجه شده بودم . اون یک مرد هات مثل خودش رو میخواد .
آبانی بود دیگه من هم آبانی هستم و همیشه داغیم خوب البته وقتی این رو بهش گفتم چون کمی سبزه هم هستم فکر کرده بود میگم آبادانی هستم . شب شد با امید دیدار فردا بهتر خوابیدم .
ادامه دارد ....
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

بیاد اونکه دوست داشت این جور گیفها رو ولی راحت رهام کرد
     
  ویرایش شده توسط: mard26al   
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

من عاشقشم ولی اون عشقم رو انکار می کنه میگه هوسه


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA