انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 12 از 27:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  26  27  پسین »

بی آبروترین خانواده دنیا


مرد

 
قسمت چهاردهم

وقتی خواهرم و اشکان از شمال برگشتن دیگه اشکان از قبلشم پررو تر شده بود. قشنگ معلوم بود کردن دوست خواهرم با اجازه خودش و التماسای هستی حسابی پرروش کرده بود ولی کاری نمیشد کرد. هستی تربیت شده مامانم بود و مث مامانش جلو مردای قوی و بکن ضعف داشت و منم هیچ طور ادم حساب نمیکرد. ولی واقعا درست نبود که اشکان شبی که رسیدن شمال یه ویدیو از خواهرم و دوستش برام بفرسته و زیرش بنویسه "بیا دودولی... اینو واسه تو گرفتیم... باهاش حسابی خودتو بمال" البته درست فکر میکرد و من تا میشد با اون ویدیو جق زدم ولی خب حسابی از کارش ناراحت شدم و حس تحقیر بم داد. ویدیوش این طور بود که خواهرم و دوستش کنار هم رو تخت قمبل کرده بودن و داشتن با خنده کونشونو تکون میدادن. انگار دوست اشکان داشت فیلم میگرفت و خود اشکان رو تخت پشتشون بود. داشت یه چیزی شبیه کلاه میکشید رو سر خواهرم. انقد کشید جلو که قشنگ جلو چشماشو گرفت. وقتی یکم جلوتر رفت و خوب دقت کردم دیدم انگار پشت تاپشه که داشت میکشید رو سرش. با دوستشم همین کارو کرد. خواهرم و دوست همش آخ میگفتن و انگار خیلی دردشون میومد ولی همزمانم میخندیدن. اشکان شروع کرد مث طبل دودستی میزد رو کوناشون که بغل هم بود و رو به دوربین گفت "میبینی سینا؟ این دوتا جنده های منن" دوستشم خندید و گفت "اوففف اره داداش حلالت" من کیرم داشت میترکید. یکم بعد مجبورشون کرد پشت به همدیگه قمبل کنن و شروع کنن تو همون حالت کس و کونشونو بمالن به هم. جفتشون نه میتونستن با چشاشون جاییو ببینن نه چون تاپشون هنوز تنشون بود کساشون مستقیم به هم مالیده میشد. تنها لذتی که میتونستن از این کار ببرن خدمت به اشکان و بازیچه دستش شدن بود. بعد اشکان اومد دوباره تو کادر حسابی اسپنکشون کرد و تاپاشونو کامل دراورد. فقط یه شرت قرمز پای جفتشون بود. فک کنم کلا باهم ست کرده بودن. اشکان اومد بند شرتشونو از لا کسشون کشید بیرون و همینطور هی میکشید بالا و ول میکرد تا دوباره فرو بره لا کسشون. چار تایی با هم میخندیدن. حیف که دیگه ویدیو اینجا تموم شد. اشکان نامرد زیرش نوشته بود "اگه بازم میخوای ازم خواهش کن واست میفرستم" با این که دلم داشت پر میکشید بقیشو ببینم ولی واقعا دوست نداشتم کاری که میخوادو بکنم و غرورمو بیشتر از اون بشکنم.

اوضاع همینطور گذشت و اشکان بازم هرزگاهی میومد خونمون. تو مدرسم همچنان اذیتم میکرد. من سعی میکردم نشون ندم ناراحت میشم که حال نکنه و فک نکنه موفق شده. مامانم هنوز بیشتر وقتشو با نازی و رئیسش میگذروند ولی نازی دیگه نیومد خونمون. فک کنم مامانم دوست نداشت نازی با من کارای سکسی کنه یا دوس نداشت من ببینم نازی بش دستور میده و قدرتش تو ذهن من پایین بیاد. هرچی بود همه چی همون طور معمولی میگذشت تا این که یه روز که روز مادر بود یه زنگ تفریح که داشتم میرفتم از بوفه مدرسه خوراکی بخرم اشکانو دیدم که با دوستاش دور هم نشسته بودن و هار هار میخندیدن. تا منو دید داد زد گفت "نوید بیا اینجا میخوام یه چیزی بت نشون بدم" هیچی نگفتم و راه خودمو گرفتم رفتم. دوباره گفت "د میگم بیا تخم سگ مهمه" مجبوری برگشتم رفتم سمتش. خودمو اماده کرده بودم که بخواد جلو اونا چرت و پرت بگه یا فوقش یه عکس و فیلم از خواهرم نشون بده، ولی اشتباه میکردم. اینستاگرام دختری که خیلی وقت بود روش کراش داشتم و همه بچه ها میدونستنو بم نشون داد و گفت "شنیدم حسابی عاشق این جنده اینستاگرامیه هستی نه؟ حتما حسابیم با عکساش جق زدی" گفتم "حرف دهنتو بفهم درست حرف بزن راجبش" خندید و گفت "تو چیکارشی که غیرتی میشی؟ من زیرم خوابیده غیرتی نمیشم" با حس خیلی بدی بش نگاه کردم. گفتم داره چرت و پرت میگه. گفت "تو شبا با عکساش جق میزنی و پیش خودت فک میکنی وقتی لخت میشه بدنش چه شکلیه. من یاد داغی کسش میفتم. چون مث تو دول فندقی و بی دست و پا نیستم" گفتم "چرت و پرت نگو" گفت "باور نمیکنی؟ بفرما" بعد رفت تو گالریش ویدیوی دختره که داشت کیرشو ساک میزدو پخش کرد. بله خودش بود که داشت مث جنده ها کیر بزرگ اشکانو ساک میزد و عق میزد. یکی از بچه ها گفت "حاجی چه ساکی میزنه ادم هرچی میبینه سیر نمیشه" اشکان با پوزخند بم گفت "دیدی؟ عشق زندگیت فقط یه جنده دیگست که من زیر کیرم خوابوندم. تو فقط از روبرو تو اینستا میبینیش، من تو اتاق از بالا وقتی زانو زده جلوم و کیرمو گذاشته تو دهنش" بعد تو ویدیو یه چک محکم زد تو گوش دختره که اشک تو چشاش جمع شد. نگاه کرد بهم و گفت "چیه عصبانی شدی؟ میخوای چه غلطی کنی؟ خودش دوس داشت کونی"

دیگه نتونستم تحمل کنم. نمیخواستم ببینم. عقب عقب رفتم و همونطور که از عصبانیت سرم داغ شده بود و چشام سیاهی میرفت داد زدم "یه دختر جنده دیگم کردی. افرین خوشحال باش" اشکان خندید و از جاش پاشد. همون طور که میومد سمت من گفت "کونی خان سوراخ کون خواهرت قالب کیرم شده. خواهرت مث اسب به من و دوستام سواری میده. نکنه خواهرتم جندست؟" دیگه نتونستم تحمل کنم. با گریه داد زدم "واقعا مریضی اشکان. چه مرگته؟" خندید و گفت "هیچی. فقط از کردن زنای جنده و دیدن دهن سرویسی کونیای ضعیفی مث تو خوشم میاد. ماشالا خونوادتم که پکیج کامله" داد زدم "دهنتو میگام. مطمئن باش یه روز پدرتو درمیارم" اشکان خندید و گفت "برو کونی تو که تا چند سال پبشم تختتو خیس میکردی زر مفت نزن" من رنگم پرید. خدایا اینو دیگه از کجا میدونست؟ نکنه داشت یه چیزی میپروند فقط؟ تصمیم گرفتم محکم باشم و انکارش کنم. گفتم "کسشر نگو انقد" با خنده گفت "خواهرت وقتی داشتم میکردمش بهم گفت. اگه دروغه برو با اون حرف بزن" و همه بچه ها زدن زیر خنده. من دیگه نتونستم تحمل کنم و حمله کردم سمتش و با مشت زدم تو صورتش. اشکان که انگار غافلگیر شده بود چند ثانیه صبر کرد و نگام کرد و بعد یهو دو دستی یقمو گرفت و با زانو زد تو تخمام. من که از درد دیگه جاییو نمیدیدم فقط نشستم رو زمین. اون نامردم از این فرصت استفاده کرد و با پا زد تو صورتم. افتادم رو زمین. همون طور عصبانی با پاش میزد تو صورتم و پهلوم و همینطور داشت با همه زورش بهم کتک میزد تا بالاخره بچه ها اومدن جدامون کردن. عوضی خیلیم قوی بود و با همون ضربه هاش قشنگ کارمو ساخت.

بعد همونطور که دوتا از بچه ها گرفته بودنش و از عصبانیت سرخ شده بود و نفس نفس میزد داد زد "ببین من تا هر زنی تو زندگیته نکنم ول کن نیستم. بعدی مامانته... فک کن یه لیست درست کردم ازشون و قراره تک تکشونو زیر کیرم بخوابونم. هیچ غلطیم نمیتونی بکنی... فک کردی مامانت واقعا سر کار میره؟ مامانت جنده شرکتشون و محله بدبخت. تو کل محل معروفه اگه میخوای مخشو بزنی فقط باید یه دسته اسکناس بذاری کنار کیر کلفتت و واسش عکسشو بفرستی... فک کردی خبر ندارم بکن مامانت شهریتو داده که تو این مدرسه درس میخونی؟ فک کردی خبر ندارم محل قبلیتون که بودید صبا تا بابات از خونه میومد بیرون جوونای محل یکی یکی میرفتن تو خونه نوبتی کس مامان جونتو ابیاری میکردن؟ الانم خیلی زود همین میشه دوباره... ببین منو کونی خان... اگه یه روز اومدی خونه دیدی کونمو گذاشتم رو مبل پذیراییتون و کیرمو تا دسته کردم تو کون هندونه ای مامان جونت تعجب نکن. کاری میکنم مامانت اسباب بازیم بشه.بعدم جندش میکنم... اره کل این بچه ها رو میارم کیرشونو بتپونن تو کس مامی جونت... اگه فک میکنی مامانت تسلیم کیرم نمیشه و کونشو نمیذاره جلوم تا خایه بتپونم توش تو دیگه از خواهرتم احمق تری..." بعد با همون عصبانیت یکی از رو شلوار زد به کیرش و گفت "زنای میلفی مث مامانت کیر یه پسر جوون و ورزشکار مث منو میپرستن. من هرچی زن سکسی تو این محل بوده کردم مامان تو رم میکنم" اینا رو گفت و یه تف انداخت رو زمین و گذاشت رفت سمت ابخوری. نوچه هاشم دنبالش رفتن. بقیه بچه هام فقط با پوزخند و ترحم وایساده بودن به من نگاه میکردن. خیلی حس بدی بود.

من به زور از جام پاشدم و با هرچی سرعت داشتم رفتم طرف در مدرسه. میدونستم مث دفعه پیش بچه ها به مدیر میگن و بازخواستمون میکنه ولی برام مهم نبود. تصمیممو گرفته بودم. دیگه نمیخواستم برگردم این مدرسه که مث جهنم بود. دیگه نمیخواستم با اون اشکان عوضی روبرو بشم. اگه خواهرمم میخواست دوستیشو با این عوضی ادامه بده یا جای من تو اون خونه بود یا هستی. فوقش میذاشتم از اون خونه و محل میرفتم با هر جون کندنی بود برا خودم کار میکردم ولی عوضش انقد تحقیر نمیشدم. وقتی رسیدم خونه عین همین حرفا رو با جریان دعوا به مامانم گفتم. جای زخما و کبودیامم دید. گفت "چرا زودتر چیزی نگفتی عزیزم؟ من فک میکردم همین طور بچه بازی کل کل دارید باهم و از رو حسودی میگی" گفتم "نه مامان چه حسودی ای؟ ابی اون موقع هم با تو سکس میکرد هم هستی. من میدیدم کیفم میکردم. یعنی تا الان نفهمیدی من ذره ای غیرت ندارم؟ این ادم عوضی ایه" مامانم صورتمو ناز کرد و گفت "نگران نباش عزیزم. مطمئن باش دیگه این اذیت کردنا و بچه بازیا تموم میشه. من امروز بش میگم بیاد اینجا باهاش حرف میزنم. خیلی محکم بش میگم یا باید دست از اذیت کردن تو برداره یا رابطشو با هستی تموم میکنم. هستیم شب میخواد بره کردان مهمونی دوستش راحتیم" سریع گفتم "نه نه مامان این بدترین کاره. این عوضی از همینم سواستفاده میکنه. تو که نمیدونی این چه حرومزاده ایه. به شما الکی یه چیزی میگه ولی فرداش قراره بازم تو مدرسه با دوستاش مسخرم کنن و بم بگن بچه ننه" مامانم لپمو بوس کرد و گفت "نه من حواسم هست. قشنگ درستش میکنم. تو کارو بسپر به مامی خیالت راحت باشه" من خیلی شک داشتم ولی چاره دیگه ایم نداشتم. نه دوست و اشنایی داشتم که پشتم باشه نه خودم میتونستم حلش کنم. گفتم بذا ببینم شاید مامانم یه بارم که شده وظیفه مادریشو درست به جا اورد.

خلاصه وقتی هستی رفت مامانم زنگ زد اشکانو دعوت کرد بیاد خونه "سلام اشکان جون خوبی؟ کم پیدا شدی؟... ای بابا... ببین عزیزم یه کار واجب باهات دارم دوست دارم امشب بیای اینجا باهم صحبت کنیم... نه هستی نیست شب مهمونیه. اگه میشه بهشم نگو.... نه چه کاری بکنیم؟ فقط حرفم خصوصیه دلیل نداره اون بدونه... هاها اره دیگه... باشه پس من شب منتظرتم... اره هشت و نیم خوبه... مرسی بای بای" من نشنیدم اشکان چی گفت ولی از جوابای مامانم گفتم نکنه اون عوضی فک کرده مامانم دعوتش کرده خونمون که دور از چشم هستی بش بده؟ راستش به مامانمم که شک داشتم. از همون اولش از نگاهاش و حرفاش معلوم بود از اشکان خوشش میاد. این شد که بش گفتم "مامان ولش کن اصن نمیخواد. زنگ بزن بگو نیاد. خودم حلش میکنم" که با اخم گفت "یعنی چی نمیخواد؟ گفتم بش بیاد دیگه" گفتم "اخه مامان تو که نمیدونی این چه ادم عوضی ایه. الان پیش خودش کلی فکر نامربوط میکنه. زنگ بزن کنسلش کن" گفت "خب فک کنه واقعیت نداره که... عزیزم نترس. گفتم مامی همشو درست میکنه. بم اعتماد کن" نمیدونستم چی بگم. میترسیدم بیاد مامانمم بکنه ولی خوب که فک کردم چاره دیگه ایم نداشتم. گفتم باشه و رفتم تو اتاقم. نیم ساعت بعد تقریبا هشت و ربع بود که اومدم تو هال. دیدم مامانم حسابی به خودش رسیده. کلی ارایش کرده بود و یه تاپ صورتی بلند تا سر زانو هاش پوشیده بود با یه ساپورت شیشه ای خیلی سکسی و گردنبند و دستبند طلا. تا منو دید بم گفت "عزیزم تو کجا میری؟" گفتم "کجا برم با این سر و وضعم مامان؟" گفت "خب نمیشه وقتی اشکان میاد تو اینجا باشی که" گفتم "چرا؟" گفت "خب ببینتت میخواد دوباره نقش بازی کنه دیگه. بعدم خودمون دوتا باشیم تاثیرش بیشتره" گفتم "نمیدونم... خب اگه میخوای من میرم تو اتاقم بیرون نمیام" گفت "قول میدی؟ دوباره مث اون روز با نازی نشه" گفتم "نه اون فرق داشت. قول میدم" گفت "قربونت برم من... پس تحت هیچ شرایطی بیرون نیایا. وقتی رفت خودم میام تو اتاقت" گفتم "باشه... فقط مامان این لباست یکم زیاد سکسی نیست؟" گفتش "عزیزم ادم وقتی میخواد حرفش رو یکی تاثسر بذاره باید تو قشنگترین حالت ممکن باشه... باید یه کاری کنم این اشکان راضی بشه یا نه؟" با تعجب گفتم "راضی بشه؟ مامان جون من کاری نکنی باهاش" مامانم گفت "نه عزیزم خیالت راحت. برو تو اتاقت دیگه دیر شد الان میاد" منم گفتم باشه و رفتم ولی دیگه مطمئن بودم که مامانم باز میخواد جنده بازی دربیاره و قصدش حرف زدن با اشکان نیست. حیف که رفتار با جذبه مامانم با من و ضعیف بودنم باعث شد نتونم حرفی بزنم. راستش یکم فکرش حشری کننده بود. کم کم داشتم از تحقیر لذت میبردم. این شد که تصمیم گرفتم بازم دید بزنم و تو اتاق هستی که درش وا بود قایم شدم.

چند دقیقه بعد اشکان اومد و مامانم رفت دم در استقبالش. منم اروم اروم رفتم بیرون. دبدم روبوسی کردن و بعدشم اشکان حرومزاده دستشو گرفت اورد بالا ماچ کرد. مامانم خندید و گفت "جنتلمن بازی الکی بسه. بشین برات شربت بیارم" و یکم بعد از تو اشپزخونه با شربت ابلیمو اومد بیرون. اشکان لم داده رو مبل و پاهاشو وا کرده بود و با همون لبخند مغرورش داشت مامانمو نگاه میکرد. مامانم شربتو گذاشت جلوش و خواست بشینه مبل روبروش که اشکان دستشو زد رو مبل کنار خودش و گفت "نه دیگه نمیشه. شما کنارم نشینی اصن پا میشم میرم" مامانم خندید و گفت باشه خب. بعد اشکان پر رو دستشو انداخت پشت مامانم رو پشتی مبل و انگار مامانمو تو بغل گرفته باشه گفت "خب میخواستی راجب چی حرف بزنی که انقد فوری بود و هستیم نباید میفهمید؟" مامانم پاشد صاف نشست و خودشو از دستاش درورد. گفتم ایول به مامان خودم. بش گفت "ببین اشکان حوصله مقدمه چینی ندارم یه راست میرم سر اصل مطلب. امروز پسرم خونی و مالی اومد خونه. من خبر دارم چقد پسرمو اذیت میکنی. همه چیو برام گفته" اشکان که انگار جا خورده بود با اخم گفت "عجب بچه ننه ایه بابا" مامانم گفت "نه خیر کار خوبی کرده. تو حق نداری باهاش این طور رفتار کنی. یعنی چی پسرمو کردی کیسه بوکس خودت؟" اشکان انگار اهمیت نده بیش تر رو مبل لم داد و دستشو دوباره انداخت گردن مامانم و گفت "ببین افسانه جون میخوام باهات راحت باشم. من هیچ از پسرت خوشم نمیاد. از همون اولشم همینطور بودا ربطی به دوس شدنم با هستی نداره. به نظرم ادم لوس و بی خایه ایه و احتیاج داره یکم تربیت بشه. بابا که بالا سرش نیست. به یه مردی مث من احتیاج داره که بش سخت بگیره تا درست بار بیاد. من دارم یه جورایی بش لطف میکنم، اون وقت اون خاک بر سر میاد پیش مامان جونش گریه میکنه؟"

مامانم که انگار از پررویی اشکان جا خورده بود با اخم بش گفت "یعنی چی؟ خیلی بچه پررویی شما اقا اشکان. تقصیر خودمه زیاد بت رو دادم. ولی از این به بعد قراره عوض شه.
از همین امروز هیچ کاری به نوید نداری. دیگه نه کتکش میزنی نه جلو بچه ها مسخرش میکنی. وگرنه پاتو از این خونه میبرم. دیگه نمیذارم با دخترم رابطه داشته باشی" من داشتم کیف میکردم. اشکان انگار از این حرف مامانم شاکی شده باشه یهو صاف نشست و دستشو محکم گذاشت دور مچ مامانم و با همون حالت مغرور خودش گفت "ببین افسانه جون من ازت خوشم میاد و برات احترام قائلم ولی دیگه هیچوقت به من دستور نده چیکار کنم. همیشه یادت باشه من شخصیتم رئیسه و هرچی بخوام همون میشه. دخترتم دیگه بزرگ شده خودش تصمیم میگیره" مامانم با عصبانیت گفت "فک کردی چون هیکلت گندست و پسر بی دفاع منو کتک میزنی میتونی به منم دستور بدی؟" که یهو اشکان مامانمو تو یه حرکت برگردوند و خم کرد رو دسته مبل و همونطور که از پشت گردنشو گرفته بود سرشو برد نزدیک گوشش و گفت "اره. من هرکاری بخوام میکنم. هرچیم بخوام به دست میارم. الانم پستونای گاوی تو رو میخوام" و دستشو از بالا کرد تو لباس مامانم و شروع کرد سینه هاشو مالیدن. مامانم زبونش بند اومده بود و چشاش گرد شده بود. انتظار داشتم بترسه و جیغ بزنه و از من کمک بخواد ولی نه. ساکت ساکت بود. حتی منم ترسیده بودم و با این که میدونستم به مامانم قول دادم نیام بیرون و زورمم به اشکان نمیرسه میخواستم برم کمک ولی مامانم هیچی. اتفاقا وقتی نگاش میکردی با این که تعجب کرده بود ولی حس تحسین تو صورتش موج میزد. فقط اروم و با یه جور عشوه گفت "آی نکن" اشکان گفت "جنده خانوم جفتمون میدونیم که تو دلت میخواد به من بدی. الانم که تنهاییم. دربیار ببینم" مامانم گفت "یعنی چی؟ نمیشه که اشکان تو دوست پسر دخترمی" اشکان گفت "مگه قرار نشد بش چیزی نگیم؟" و شروع کرد خودش تاپ مامانمو دراوردن. مامانمم فقط خوابید و اجازه داد لباسشو دربیاره ولی الکی میگفت "اخ نکن... زشته اشکان نکن"

وقتی اشکان کامل لباسشو دراورد بش گفت "الکی ادا درنیار. پاشو یه چرخ بزن ببینم. بدو" مامانم با شرت و سوتین و جوراب از رو مبل پاشد و همونطور که انگار میخواست با دستاش بدنشو بپوشونه بش گفت "پس قضیه نوید چی؟" اشکان گفت "اگه امشب هر کاری میگم بکنی، از این به بعد خودم پشت پسرتم. نه دیگه خودم اذیتش میکنم نه میذارم هیچکدوم از بچه های دیگه اذیتش کنن" مامانم گفت "قول میدی مواظبش باشی اشکان؟ نذاری هیشکی اذیتش کنه ها؟" اشکان خم شد جلو و ناف مامانمو بوس کرد و گفت "معلومه که مواظبشم سکسی من. تو فقط بم بده بقیش با من" مامانم گفت "باشه ولی نه باید به هستی چیزی بگی نه به نوید. این فقط بین خودمون میمونه باشه؟" اشکان با خوشحالی گفت "حله. حالا بچرخ ببینم" مامانم انگار خیالش راحت شده باشه دستاشو از رو بدنش برداشت و با همون شرت و سوتین براش چرخ زد تا بدنشو کامل ببینه. اشکان کامل بدن سکسی و توپرشو با چشای وحشیش برانداز کرد و بعد بهش گفت "حالاکونتو یکم بده عقب... بیشتر بیشتر... اها خوبه... حالا پاهاتو یکم وا کن... جون سکسی من" مامانمم عین یه جنده حرف گوش کن کاراشو تکرار میکرد. باورم نمیشد مامانم انقد راحت رام شده و بدون هیچ مقاومتی داره برا بدترین دشمنم میرقصه و میخواد بش بده. اشکان همون طور که با دست یکی از سینه هاشو میچلوند بش دستور داد سوتینشو دربیاره و سینه هاشو جلوش بلرزونه. وقتی مامانم این کارو کرد گفت "فروشون کن تو صورتم" مامانمم با حشر زیاد همین کارو کرد. اونم شروع کرد سینه های نرم و بزرگ مامانمو میخورد و میمالید و بشون مشت میزد. مامانم گفت "آخ نکن وحشی دردم میاد" که اشکان گفت "بالاخره من باید به یه چیز نرمی مشت بزنم. یا باید بازوها و بدن پسر مفتخورت باشه، یا باید پستونای گرد تو باشه" مامانمم هیچی نگفت و گذاشت هرکاری دلش میخواد بکنه. حسابی که سینه های بلوری مامانمو خورد و باهاشون بازی کرد بش گفت "کونت چی پس؟ بیا بذارش رو کیرم حال بیاد" و خودش با یه حرکت تیشرتشو دراورد و اون بدن عضلانی و خط دارشو انداخت بیرون. مامانم شروع کرد کونشو که تو اون ساپورت تنگ و نازکش حسابی افتاده بود بیرون جلو اشکان با دست میمالید و میزد روش. بعد کونشو گذاشت رو شلوار جین اشکان و همونطور که رو کیرش و جلو صورتش بالا پایینش میکرد حسابیم براش عشوه میومد.

اشکان تو اون وضعیت به مامانم گفت "کیرمو از رو شلوار حسش میکنی؟ بزرگه نه؟" مامانم گفت "اوففف عالیههه. از همون دفعه اول که دیدمت میدونستم کیرت بزرگه" اشکان گفت "همه دخترا دوسش دارن ولی به خاطر بزرگ بودن کیرم میترسن بم بدن. دخترت نصفشم نمیتونه تو دهنش جا بده" مامانم چشاشو بست و کونشو رو کیرش جابجا کرد و گفت "این دختر بچه ها قدر کیر خوبو نمیدونن... اوففف واقعا بزرگه" بعد انگار یهو به خودش اومده باشه و عذاب وجدان گرفته باشه پاشد و به اشکان گفت "ولی اشکان نمیشه که. خیلی زشته تو همزمان با هستی با منم سکس کنی" اشکان گفت "چیش زشته؟ بعدم نمیخواد همزمان باشه که. اگه تو دوس نداری با دخترت تموم میکنم خب" مامانم کفت "نه نه اصلا. همون بهتر که من و تو کاری نکنیم" اشکان گفت "افسانه جون داشتیم حال میکردیم خرابش نکن دیگه. به خاطر پسرتم که شده باید همین یه بار کیر منو یه تست بزنی" مامانم گفت "فقط همین یه بار؟ قول میدی اگه بت بدم بعدش دیگه کاری نکنیم پسرمم اذیت نکنی؟" گفت "قول قول. ولی یه شرط داره: اگه زیر کیرم ارضا شی باید یه بار دیگم بم بدی. اگه نتونی زیر نیم ساعت آبمو بیاریم سه دفعه دیگه اضافه میشه. قبوله؟" مامانم با عشوه گفت "یعنی انقد کمرت سفته؟" اشکان یه پوزخند زد و با همون حالت مغرورش گفت "بفرما خودت ببین" و دکمه شلوارشو باز کرد. مامانم نشست کنارش رو مبل و شلوارشو خودش دودستی کشید پایین. وقتی کیرش افتاد بیرون مامانم با دهن باز فقط گفت "واو واقعا بزرگه" اشکانم فقط پوزخند زد. مامانم که محو کیرش شده بود دستشو انداخت زیر خایش و گفت "اوففف تخماتم خیلی گرد و بزرگن... خایه هات قد پرتقالن لامصب" اشکان خندید و گفت "مرد باید خایه داشته باشه دیگه، عین پسر تو خوبه؟ سر کیرمو بوس کن ببینم" وای خدا کیرم راست راست شده بود. تو اون لحظه احساسات متناقضم داشتن داغونم میکردن.

مامانمم از چشاش معلوم بود هنوزم شک داره، ولی کافی بود یه بوس از سر کیرش بکنه تا یخش بشکنه و توسط کیر بزرگ اشکان جادو بشه. انگار بی اراده سر قارچی شکل و بزرگ کیر اشکانو گذاشت تو دهنش و تنه تنومندشو تا نصفش کرد تو دهنش. چند دفعه که جلو عقب کرد درش اورد و گفت "راستشو بگو این کیرت تو چندتا از زنای محل رفته؟" اشکان خندید و گفت "اوف زیادن. به دختراتون که خوب یاد نمیدید. ادم مجبور میشه بیاد خودتونو بکنه" مامانم گفت جون و دوباره شروع کرد خوردن. ازش پرسید "اینطوری دوست داری؟" گفت "عالیه همینطور ادامه بده جنده خانوم" مامانم زل زد تو چشاش و با پررویی و عشوه پرسید "از زنای جنده خوشت میاد؟ دخترای هم سن و سالتون نمیتونن اینطوری با جنده بازی کیرتو راست کنن؟" اشکان گفت "نه دخترت بلد نیست موقع سکس از این حرفا بزنه" مامانم گفت "جون حرفای سکسی دوس داری؟" اشکان گفت "اره یه چیزی بگو دیوونم کنی. میخوام اوج هنرتو بم نشون بدی" مامانم شروع کرد از کیرش لب گرفتن. یکم کیرشو مالید به لبا و صورتش و زیرشو لیس میزد و انگار خوب فکراشو کرده باشه گفت "با همین کیر پسرمو کتک زدی؟ اره؟ جون... خب میخواستی مامانشو بکنی از اول به خودم میگفتی" اشکان با دست اون کیر سنگین وزنشو گرفت زد رو صورت مامانم و گفت "دیگه گفتم پسرتم جنده خودم کنم تا صاحب کل خونوادتون بشم" مامانم گفت "اوففف چی گفتی... هر مردی خایه هاش انقد بزرگ باشه بایدم همه رو جنده خودش کنه" خیلی بهم برخورد ولی لامصب مامانم قشنگ میدونست باید چی بگه که یه پسری مث اشکانو دیوونه کنه. دلم میخواست کیرمو دربیارم با دادن مامانم به اشکان جق بزنم ولی داشتم با خودم میجنگیدم. مامانم در حالی که خایه هاشو با دستش میمالید و اون یکی دستش پشتش بود از نوک سینه های عضلانی اشکان یه بوس کرد و به خایه هاش اشاره کرد و گفت "امروز میخوام اینا رو خشکشون کنم. هرچی اب داری ازت بگیرم... اجازه میدی؟"

اشکان همونطور که مامانم جلوش زانو زده بود و کیرش تو دستش بود با همون پوزخند همیشگی خودش گفت "اره ولی قبل این که بخوریش دوس دارم جای پسرت ازم عذرخواهی کنی" وای خدا عجب عوضی ای بود. مامانم همونطور که کون گوشتالو و سفیدش طرف جایی که من بودم قمبل شده بود یه لیس از زیر خایه هاش زد و و سرشو برد بالا. تو چشاش زل زد و با عشوه گفت "ببخشید که پسرم انقد احمقه و کاری میکنه کتکش بزنی" اشکان چونشو گرفت و گفت "بش میگی رفتارشو درست کنه تا دیگه کتک نخوره؟" مامانم همینطور که با دست داشت کیرشو میمالید سرشو تکون داد و با لحن بچگونه و حالت مظلوم گفت "اوهوممم" اشکان با این جوابش پاشد وایساد و بدون هیچ حرفی کیر گندشو تا ته فشار داد تو گلوی مامانم و کاری کرد بوسه های مامی تا آخر عمر برام خراب بشه. دیگه هیچ وقت یادم نرفت که مامانم چه طور با همون دستایی که هر روز صبح برام لقمه میگرفت ببرم مدرسه، خایه های بزرگ و کیر شبیه اسب بدترین دشمنمو گرفته بود و میخواست با این حرفاش تحریکش کنه و این طوری برای حال کردنش تلاش میکرد. خیلی ناراحت بودم ولی همزمان تو حشری ترین حالت زندگیمم بودم. همونطور که مامانم داشت ساک میزد و تا ته کیرشو کرده بود تو گلوش، اشکان خم شده بود رو بدن مامان و لپای کونشو از هم وا کرده بود و همونطور که کسش و سوراخ کونشو میمالید گفت "جون خوب چیزی هستی افسانه جون حلال کیرم باشی" و بعضی وقتا اسپنکشم میکرد. جوری کونشو اسپنک میکرد که حسابی قرمز شده بود و جا دستش روش مونده بود. اشکان بش گفت "افسانه جون کون تو رم شبیه صورت پسرت سرخ کردم. الان جا دستم رو بدن جفتتون هست. دوس داری؟" مامانم با چشای خمارش بش گفت "جون قربونت برم که همه کارات مردونست و اینقد هاتی. تو رو خدا نزنش پسر خوبیه. هروقت عصبانی بودی بیا رو کون من خالیش کن" اشکان خندید و گفت "باشه پس ابجیش و مامانش گرو کیرمن. تا وقتی به کیرم حال بدید نوید جونتون کتک نمیخوره"

بعد از رو مبل پاشد و بش اشاره کرد. مامانم انگار فکرش مشغول بود نفهمید. دوباره اشاره کرد و بش گفت "منتظر چی هستی افسانه جون؟ یالا دراز بکش میخوام بکنم تو کست" مامانم اروم گفت "اگه میشه نه اشکان نوید تو‌ اتاقه یهو میاد بیرون" اشکان زد زیر خنده و گفت "جدی تو اتاقه؟ بابا عجب خریه. مرتیکه بی خایه... اشکال نداره بخواب چیزی نمیشه" مامانم گفت "اخه من میدونم این کیر بره توم نمیتونم ساکت باشم. تو هم از کیرت معلومه ابت زود نمیاد. خودتم گفتی. پسرم میاد بیرون یهو" اشکان دوباره خندید و گفت "معلومه که زود نمیاد. ولی مطمئن باش پسرتم خایه نداره از اتاق بیاد بیرون. اصن بیاد کی اون اسکل به تخمشه؟ فوقش بیادم بش میگم بیاد لپای کونتو با دست بگیره رو کیرم بالا پایینش کنه و به مامانش کمک کنه تا بهتر به کیرم سرویس بده" مامانمم انگار از این حرفش تحریک شده باشه دیگه چیزی نگفت. فقط خوابید رو مبل و پاهاشو وا کرد. اشکان رفت دراز کشید روش و سر کیرشو گذاشت دم کسش و هل داد تو. خیلی طول نکشید که کیرش تو کس تپل مامان جا بیفته و اه و ناله ها و حرفای کیر راست کن مامانم دوباره شروع شه. چند دقیقه بعد مامانم داشت با هر تلمبه زیرش تکون میخورد و با اون لحن حشریش با صدای بلند میگفت "جون منو مث دخترای هم سن خودتون بکن... اونا رم همینطور میکنی؟ اره؟ کس من بهتره یا مال اونا؟" اشکان همون طور که با نفس نفس تلمبه میزد گفت "تو عزیزم. تو از این به بعد جنده پستون گنده خودمی" مامانم گفت "وااای اره من جنده پستون بزرگتم... من همیشه از اولش هول کیر کلفت پسرای پولدار بالاشهر بودم. بالاخره به ارزوم رسیدم. جر بده منو که عاشق مردونگیت شدم اشکان... خواهش میکنم واینستا. فقط همین طور کسمو بکن. هرچقد بخوای بهت میدم" اشکان عوضیم از موقعیت سواستفاده کرد و گفت "حتی اگه پسرتو کتک بزنم؟" مامانم گفت "اخ اره... هرچی بخوای... اصن هرچقد دوست داری ادبش کن تا مرد بار بیاد. حقشه... من فقط گفتم بیای اینجا منو با اون کیرت که شبا داد دخترمو درمیورد و اون همه تعریفشو از زنای باشگاه شنیدم بکنی... آخخخخ اشکانننن بکننن دارم میاااام"

من وایساده بودم اونجا و همه چیو میدیدم. وقتی مامانم گفت با اشکان حرف میزنه برنامه داشتم وقتی قضیه راست و ریس شد، امشب به مناسبت روز مادر ببرمش بیرون و شام یه رستوران شیک مهمونش کنم ولی حالا داشت زیر کیر بدترین دشمنم نفس نفس میزد. نمیدونم چی فک میکردم. نمیدونم چرا هنوزم توقع داشتم مث همه مامانا رفتار کنه نه یه جنده کیرپرست. هنوز گردنبندی که پارسال روز مادر براش خریده بودم تا حالش از طلاق و اتفاقاش با بابام بهتر شه دور گردنش بود و با هر بار جا به جا شدنش زیر کیر گوشتی و رگ دار پسری که امروز جلو همه سیاه و کبود کرده بود اونم همراه سینه هاش تکون تکون میخورد. مامانم داشت زیر اون کیر ارضا میشد و همین الان بش گفته بود جندشه و میتونه هرچقد دلش میخواد منو کتک بزنه. من مشکلی با دادناش و جنده بودنش نداشتم ولی نه با این ادم. خوب میدونستم از این به بعد قراره زندگیم تو مدرسه جهنم شه. اشکان ادمی نبود که همچین چیزیو به کسی نگه. حتما میخواست برا همه بچه ها تعریف کنه و از دفعه بعد عکس و فیلمم بش اضافه شه. با این هول بودن و جندگی مامانم که هیچ کنترلی رو خودش نداشت مطمئن بودم این تازه اولشه. من تو همین فکرا بودم و داشتم خودمو میخوردم که چند دقیقه بعد اشکانم انگار ارضا شد چون پاشد وایساد و داد زد "بیا پایین بخورش داره میاد" مامانمم سریع نشست پایین مبل و شروع کرد کیرشو ساک زدن. اشکانم همونطور که داشت میومد سر مامانمو محکم پایین نگه داشت. کیرش وقتی داشت به مامانم اب میداد انگار نبض میزد و منقبض منبسط میشد. حتی منم از اون فاصله میتونستم ببینم. بله مامانم به همین سادگی جنده منی‌خور دشمنم شده بود. اشکان وقتی کل ابشو خالی کرد ته حلقش کیرشو گرفت کف دستش و باهاش یه سیلی محکم زد تو صورت مامانم و گفت "بیا اینم کادوی روز مادر. بهترین کادویی که میتونستم به مامان اون احمق بدم" مامانمم فقط گفت جون و دور دهنشو پاک کرد.

بعد پاشدن لباساشونو از رو زمین برداشتن و شروع کردن پوشیدن. مامانم همونطور که داشت ساپورتاشو بالا میکشید بش گفت "عزیزم پس مطمئن باشم به هستی یا دوستات چیزی نمیگی؟ پسرمم دیگه اذیت نمیکنی؟" اشکان گفت "باشه ولی گفته باشم از این به بعد هروقت حال کنم میام اینجا میفتم رو اون پستونای گندت. انقد میخورمشون که سر یه ماه دوباره ازشون شیر بیاد... اگه هرموقع میخوام خودتو در اختیارم نذاری زندگی پسرتو جهنم میکنم" مامانم گفت "من که از خدامه عشقم نمیخواد الکی خط و نشون بکشی. تو فقط با نوید مهربون باش هرچی بخوای بت میدم" اشکان گفت "باشه حله... اها راستی موهای کستم کامل بزن. دوست دارم هروقت میام اینجا قشنگ پوست کنده باشیش. وگرنه خودم تیغ برمیدارم کله پسرت و کس خودتو باهم برق میندازم" مامانم گفت "رفتم لیزر عزیزم ولی دو سه جلسه دیگه طول میکشه تا کامل جواب بده. چشم برا دفعه بعد کامل موهاشو میزنم" اشکانم ماچش کرد و یکی زد در کونش و گفت "پس فعلا ما رفتیم. به نوید جون سلام برسون" و خندید و رفت. وقتی درو بست مامانم اومد این طرف دستشو بو کرد و با چشای بسته و لبخند یه نفس عمیق کشید. وقتی چشاشو باز کرد و روبروش منو دید جا خورد. باورم نمیشد مامانم همون جنده ایه که چند دقیقه پیش داشت کیر بدترین دشمنمو ساک میزد و آبش الان تو شکمشه. سریع فهمید من همه چیو دیدم و حتما خودشم میدونست هیچ حرف و توجیهی نداره. از خجالت سرشو انداخت پایین و فقط گفت "ببخشید عزیزم" و رفت سمت حموم. بله. مادر خودم به همین سادگی زندگیمو از اونم کیری تز کرده بود و میخواست با یه ببخشید ساده تمومش کنه. تو اون لحظه حس میکردم دیگه حال جنگیدن ندارم. حتی مث قبلش به رفتن از خونم نمیتونستم فک کنم. جوری حالم گرفته شده بود و منگ شده بودم که فقط دلم میخواست از بین برم و دیگه نباشم. اون شب اولین باری بود که به خودکشی فک کردم ولی جراتشو نداشتم. از خودم بدم میومد چون میدونستم ته قلبم یه جورایی تحقیر شدنو دوس دارم و خوشم میاد اشکان با خواهرم و مامانم این کارا بکنه. ولی از یه طرف فک کردن به این که قراره اشکان از این به بعد چقد اذیتم کنه دیوونم میکرد. باید یه کاری میکردم ولی هیچی به ذهنم نمیرسید.
     
  
مرد

 
خیلی قشنگ بود دمت گرم
     
  
مرد

 
کاش فوت فتیش تو داستان زیاد شه باز
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
این قسمت یکم بهتر بود هرچی تحقیر رو افسانه بیشتر باشه حالش بیشتره کلا خانوما خوششون میاد یه مرد آلفا اونو بکنه
     
  
مرد

 
عالی بود منتظر بعدیشم
تا مرز ارضا رفتم
Amir clan
     
  
مرد

 
عالی بود دمت گرم
     
  
مرد

 
قسمت پانزدهم

بعد سکس مامانم و اشکان همون طور نشسته بودم رو مبل و فک میکردم. تو اون چن دقیقه هزار تا فکر از سرم رد شد تا مامانم از دستشویی اومد بیرون. هنوزم موهاش به هم ریخته بود و صورتش سرخ و عرق کرده بود. اومد نشست رو مبل روبرو من و موهاشو از تو صورتش زد کنار. اون چن دقیقه هر چی احساسات میشدو تجربه کردم و چن بار بین عصبانیت و ناراحتی و شهوت و ترس جا به جا شده بودم. دوس داشتم منطقی باشم و بهترین برخوردو داشته باشم ولی وقتی کیرم و مغزم داشتن باهم میجنگیدن همچین کاری خیلی سخت بود. مامانم صدام زد "نوید...عزیزم" ولی من رومو کرده بودم اون طرف و نگاش نمیکردم. با صدای گرفته و خجالتی گفت "ببخشید به خدا دست خودم نبود. یهویی شد دیگه" من با عصبانیت گفتم "حرف نزن مامان. بسه... چیزی که من دیدم خیلی به یهویی نمیخورد" با چهره نگران گفت "چقدشو دیدی؟" نمیدونم چرا ولی الکی گفتم "فقط اخراشو" گفت "خب ببین عزیزم..." که من با بغض گفتم "هیچی نگو مامان. قلبمو شکستی. من تو بدترین حالتم بودم. بت گفتم این پسره بام چه کار کرده. تو مامان منی مثلا قراره مواظبم باشی. بعد بدترین دشمنمو دعوت میکنی خونه خودمون بش میگی نوید تو اتاقه و باش سکس میکنی؟ میدونی چه ابرویی ازم بردی؟" مامانم سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت. بار اول بود میدیدم مامان پررو و سلیطه من اون طوری ساکت میشه و واقعا خجالت میکشه. یه جورایی عجیب بود و دلم از این که تو اون وضعیت ببینمش میسوخت. چند لحظه بینمون سکوت کامل شد تا یهو با صدای اروم گفت "میدونم عزیزم کارم خیلی زشت بود. وقتی تموم شد و به خودم اومدم از خودم متنفر شدم. هیچی ندارم بگم ولی... ولی این دوستت خیلی شبیه علیه نوید" با تعجب گفتم "علی کیه؟" گفت "همون پسره که گفتم دبیرستان عاشقش بودم دیگه. با داییت دعوا میکرد و لات بود بابا جون نذاشت زنش بشم" یهو یادم اومد. با این که تازگیا بم گفته بود نمیدونم چرا یادم رفته بود. گفت "به خدا امروز حرف زدنش کپی علی بود. وقتی منو برگردوند خوابوند رو مبل دقیقا منو یاد اون انداخت. کل مدتی که باش سکس میکردم پیش خودم فک میکردم هنوز دبیرستانم و اینم علیه" من فقط همون طور با تعجب بش نگاه میکردم. گفت "میدونم کارم زشته و هیچی درستش نمیکنه ولی واقعا دلم میخواست هر جور شده یه بار دیگه نزدیکش باشم. خیلی حس خوبی داشت. ببخشید" بش گفتم "مامان چی میگی؟ این پسره دشمن منه. یه روانیه که فقط میخواد اذیت کنه. چرا نمیری سراغ خود اون علی خب؟"

مامانم با همون لحن خجالت زده و ارومش با یه غم خاصی تو صداش گفت "فک میکنی نرفتم عزیزم؟ اولش که زن بابات شدم یه سال دو سال میخواستم زن خوبی باشم و فراموشش کنم، ولی نشد. خیلی عجیب دوسش داشتم نوید. هیچ شبی نبود که بش فک نکنم. وقتی متوجه کثافت کاریای بابات شدم گفتم منم به عشقم برسم و خواستم برم پیداش کنم، ولی نه تلفنشو جواب میداد نه کسی ازش خبر داشت. ادرس خونشونم حدودی میدونستم ولی وقتی رفتم محلشون همه میگفتن از اون جا رفتن.... من زن هاتی ام و نمیتونم خودمو کنترل کنم قبول، من تو زندگیم خیلی هرزه بودم و جنده بازی دراوردم قبول ولی این یکی فرق میکنه عزیزم... من کل این سالا با هرکی بودم میخواستم تجربه سکسام با علی تکرار شه ولی هیشکی اون نشده... حتی ابی به اون کاربلدی و قوی بودنش... آخ نوید لباش یه حرارتی داشت که هیچوقت یادم نمیره. وقتی لبامو میخورد جوری با احساس این کارو میکرد که کل بدنم گر میگرفت. گردنم و لاله گوشامو میخورد میومد بالا سینه هام. اون موقع دختر بچه ای بودم قد الان بزرگ نبودن که. کلشونو یهو میکرد تو دهنش. خوب میدونست چه طور منو دیوونه کنه... آخ نوید هنوزم هیشکی مث اون نتونسته کسمو انگشت کنه. استاد این کار بود. چون کیرش خیلی بزرگ بود اولا ازش خواهش میکردم این طور کسمو وا کنه. خیلی بزرگ بود نوید. فک کنم از این دوستت و ابیم بزرگتر بود" گفتم "بسه مامان نمیخوام راجب کیر دوس پسر جوونیات و دشمن خونیم بشنوم. اه" و پاشدم رفتم. گفت "نوید وایسا خب... دارم معذرت خواهی میکنم.... بیا قول میدم دیگه تکرار نمیشه عزیزم... نوید تو که این طور نبودی" من رفتم تو اتاقم و محکم درو زدم به هم. نمیدونستم باید چه کار کنم. فرداش کل روز فکرم درگیر بود و با مامانمم حرف نمیزدم. مدرسه هم نرفتم. هستیم از کردان برگشته بود ولی از هیچی خبر نداشت. منم چیزی بش نگفتم. حقش بود دختره عوضی. همه اینا تقصیر اون بود.

شبش که همه خوابیده بودن دوباره فضولیم گل کرد ببینم مامانم راست میگفته یا نه. حسم میگفت دروغ میگه و اگه برم تو پیاماش میفهمم. بالاخره بعد چند ساعت گشتن تو اینترنت و ور رفتن با گوشیش نزدیکای ساعت هفت صب بود که تونستم رمز تلگرامشو وا کنم و با کامپیوتر خودم برم توش. دیدم بله حسابی با اون عوضی به هم دیگه پیام میدادن. جنده دروغگو بازم میخواست ازم پنهان کنه. اشکان همین امروز عکس کیرش و بدنشو برا مامانم فرستاده بود. مامانمم با صدای حشری براش وویس فرستاده بود "جون هرجای کیرتو نیگا میکنم بزرگ و عالیه اشکان... از دیشب که منو کردی نمیتونم به کیرت فک نکنم... دوست دارم فقط بخوابیم تو تخت کیرت تو دستم باشه بمالمش و بالا تا پایین اون هیکل مردونه و ورزشیتو بوس کنم... آخخخ اون شکم شیش تیکت دیوونم میکنه اشکان... دوست دارم کیرتو اروم بکنم تو کس تنگ و داغم. قشنگ حس کنم از همون سرش داره کسمو بازتر میکنه... دوست دارم بچسبونیم به تخت تا پرس شم. با کسم مث اون شرته که گفتی پسرم برات اورد مدرسه رفتار کنی. جوری بکنیش انگار فقط میخوای خودتو باش ارضا کنی. بعدم ابتو کامل خالی کنی توش... وقتی کسمو میکردی سر کیرتو تو شکمم حس میکردم. حتی شبش وقتی میخواستم بخوابمم سوراخ کسم باز مونده بود و داشت دل میزد... امروز از صبح که تو خونه راه کیرم انگار هرچی تو شکمم بوده تکون خورده... آخ الانم کسم خیس خیس شده" اشکان وویس داده بود با اون صدای کلفت و مردونش با خنده گفته بود "من همسن پسرتم افسانه جون، خجالت نمیکشی؟" حدس میزدم پیش کسی بود و میخواست به اون ثابت کنه واقعیه. مامانم دوباره وویس داده بود "نه هیچم خجالت نمیکشم... خواهش میکنم منو بکن... نمیدونم چرا ولی خیلی هاته که انقد ازم کوچیکتری و منو این طور میکنی... تو منو یاد اولین دوس پسرم میندازی... از همون موقع همیشه دوست داشتم بذارم دوباره یه پسر ۱۸ ساله با کیر گندش کسمو جر بده... آخ دارم کسمو میمالم اشکان... بار بعد تا جر نخوردم نباید کیرتو بکشی بیرون... دوست دارم زندگیمو با اون کیر بزرگت خراب کنی... دوست دارم به طعم اب کیرت معتادم کنی و منو جنده خودت کنی... اخ اشکان دیوونه کیرت شدم پاشو بیا همین الان منو بکن" اشکانم اموجی خنده فرستاده بود و نوشته بود "الان نه ولی مهمونی تولد پسرت میام حسابی حال میکنیم... قول میدم به کیرم معتاد شی غصه نخور"

اون هفته تولدم بود. نمیدونم از کجا ولی انگار اون اشکان عوضیم میدونست دیگه. احساس میکردم دیگه به هیشکی نمیتونم اعتماد کنم. میدونستم مامانم جندست و بعد جریان ابی و اون ابروریزیاش دوس نداره دیگه با من اون طور راحت باشه ولی فک میکردم حداقل بام روراسته و کسیو به من ترجیح نمیده. الان داشتم میفهمیدم مامانم یه زن روانی و عقده ایه که انگار وقتی پای سکسش و خاطرات اون عشق مسخره دبیرستان میاد وسط دیگه مغزش تعطیل میشه. خلاصه من تو بدترین حال زندگیم بودم. دیگه یه جورایی ناامید شده بودم و قبول کرده بودم که دشمنم قراره بشه بکن مامانم و خواهرم و منم نه میتونم جلوش وایسم نه میتونم از اون خونه برم. حرف نمیزدیم ولی میفهمیدم مامانم حواسش بم هست. یه جور عجیبی اونم درک میکردم. معلوم بود یه حس دوگانه ای داره. از یه طرف من پسرش بودم و عذاب وجدان داشت، از یه طرف از کیر اشکان که شبیه عشق قدیمیش و بکن اولش بود نمیتونست بگذره. اخرش یه روز همون هفته بم گفت به نازی جون گفته به مناسبت تولدم بیاد خونمون. یه جشن تولدم با دوستام برام میگیره. میدونستم برا اینه که از دلم دربیاره. کل هفته همش میگفت دیگه تکرار نمیشه و عذرخواهی میکرد. من میدونستم زر میزنه و نمیتونستم ببخشمش ولی راستش از شنیدن خبر اومدن نازی دلم پر کشید. فک کنم یه جورایی عاشقش شده بودم. اولین زنی بود که به کیرم دس کشیده بود و اجازه داده بود به کسش نزدیک بشم. هنوزم وقتی به اون روز فک میکردم باورم نمیشد و فک میکردم خواب دیدم. یه جوری که پررو نشه به مامانم فهموندم موافقم و کلی خوشحال شد. اون روزی که نازی میخواست بیاد به هستی گفت با دوستاش بره بیرون و زنگ بزنه بیاد خونه. هستیم لابد پیش خودش فک کرد میخواد رئیسشو بیاره خونه و قبول کرد. کلا هستی خیلی براش مهم نبود. فک کنم به جز اشکان دو سه تا بکن دیگم داشت. هیچ کدوم خونه نمیومدن ولی چند دفعه که فالگوش وایساده بودم میدیدم یکیشونو همش ددی صدا میزنه. حتما بکن سن بالاش بود.

خلاصه من دل تو دلم نبود. قرار بود با دو تا از سکسی ترین زنایی که دیده بودم تنها باشم و بم کادو تولد بدن. یعنی میخواستن چه کار کنن؟ همین طور گذشت تا رسیدیم به روز تولدم. اون روز نازی وقتی اومد رفتم استقبالش. منو گرفت تو بغلش سرمو گذاشت لای اون سینه های بزرگش و دست کشید رو موهام و گفت "دلم برات تنگ شده بود عزیزم. اون روز خوش گذشت؟" با خجالت گفتم عالی بود. مامانمم از لب بوس کرد و رفت نشست رو مبل. شالشو برداشت و گفت "خب تولدت مبارک اقا کوچولو. دوس داری امروز چه کادویی بت بدم؟" گفتم "نمیدونم هر چی شما بگی" با خنده گفت "نه دیگه خودت بگو. تولد خودته... دوس داری دوباره مث اون روز بشینم رو صورتت؟ بیا اینجا ببینم" با خجالت و به زحمت گفتم "میشه اول شما سکس کنید من ببینم؟" نازی پرسید "من و مامانت؟" سر تکون دادم. خندید و گفت "جون دوس داری؟" گفتم "اره اخه جفتتون خیلی سکسی هستید" مامانم معلوم بود خیلی دوس نداره و مطمئنم اگه تو اون موقعیت نبود و نمیخواست دلمو به دست بیاره قبول نمیکرد، ولی یه نگاه به نازی کرد و اونم با خنده گفت "تولدشه دیگه کاری نمیشه کرد. بیا اینجا" نازی از جاش پاشد و مامانمو بغل کرد شروع کرد کونشو از رو لباس بلندش میمالید و بم گفت "کون مامانتو دوس داری نوید؟ سکسیه نه؟" من هیچی نگفتم و فقط شلوارمو کشیدم تا زانوم کیرمو انداختم بیرون و مشغول جق زدن شدم. نازی همون طور که کون مامانمو گرفته بود طرف من لباسشو داد بالا تا من بهتر ببینم. یکم اون کون گرد و نرم و بزرگشو مالید و بعد بش گفت لباستو دربیار. مامانم خودش لباسشو از بالا سرش دراورد و ست شرت و سوتین بندی قرمز و نازکش معلوم شد. یه شرت لامبادا فوق نازک که لای اون کون گندش گم میشد و یه سوتین دو بنده. نازی جون لپای کونشو با کف دست مالید و محکم اسپنکش کرد. بعد دستاشو گذاشت دو طرف کون مامانم و شروع کرد کونشو لرزوندن و رو به من گفت "خوشت میاد؟ منم اگه جای تو بودم و همچین مامان سکسی ای داشتم بیغیرت میشدم" بعد بدون این که چیزی بگه رفت جلو مامانم وایساد. مامانم زانو زد کونشو قمبل کرد سمت من و لباسشو داد بالا. نازی خودش لباسشو دراورد و شرت و سوتینش که بنفش بودو انداخت بیرون. وای خدا مث رویا بود.

مامانم برگشت و تازه انگار دید من کیرمو دراوردم دارم جق میزنم. با اخم و حالتی که انگار چندشش شده باشه گفت "نوید خاک تو سرت داری چه کار میکنی؟" که نازی گفت "هیس ساکت. قرار بود قشنگ رفتار کنی افسانه جون... نوید جون هیچ عیبی نداره. خوب کاری میکنی. منم اگه جای تو بودم و دوتا خانوم سکسی لخت جلوم وایساده بودن خودارضایی میکردم" و زد در کون مامانم گفت برو جلو. مامانمو اورد رو مبل روبروی من و قمبلش کرد. شروع کرد شرت و سوتینشو دراورد و کامل لختش کرد. بعد شروع کرد سینه هاشو خوردن. وسط سینه خوردنش مامان منم انگار طاقت نیورده باشه سوتین نازیو دراورد و رفت رو سینه هاش. دیگه همش بین خوردن سینه های هم جا به جا میشدن. دوتایی که خوب اه و نالشون دراومد شروع کردن از هم لب گرفتن و لبای همدیگم با اشتها میخوردن. تا حالا ندیده بودم مامانم لبای هیچ مردیو انقد با عشق بخوره. واقعا سکسی ترین لب گرفتنی بود که تو زندگیم دیده بودم. با خودم فک کردم اگه این لب گرفتنش انقد سکسی بود دیگه لب گرفتنش از اون دوس پسرش علی چه طور بوده که خودش انقد یادش مونده و یه لحظه ارزو کردم کاش میتونستم سکساش با علیو‌ ببینم. بعد از ذهنم گذشت که میتونم به جاش سکساش با اشکانو ببینم ولی حس بدی گرفتم. با صدای نازی وقتی دستشو گذاشته بود رو کون مامانم و بدنشو چسبونده بود به خودش و با اون چشای شیطونش بم نگاه میکرد به خودم اومدم "خب دیگه اماده ای؟" خیلی منگ گفتم بله. به مامانم گفت "نازی جون بشین پسرتو ببین میخوام امروز مردش کنم" مامانم گفت "نه عزیزم من میرم دیگه" نازی گفت "بت گفتم میشینی نگاه میکنی. نمیشه همش این بدبخت فقط سکسای تو رو ببینه که. اگه میخوای دیگه مجبور نباشی بری شرکت و امید دست از سرت برداره باید این کار و اون کاری که گفتمو انجام بدی" مامانم همون طور لخت در حالی که سینه های هندونه ایش خودنمایی میکردن کون گندشو گذاشت رو مبل و نشست، ولی معلوم بود اصلا خوشش نمیاد. نفهمیدم اون یکی کاری که میگفت چی بود ولی فهمیدم مامانم دیگه زیر خواب رئیسش نیست.

نازی با دست به من اشاره کرد گفت بشین. منم سریع زانو زدم پایین مبل. خودشو انداخت رو مبل و همونطور که کونش بالا طرف من بود صورتشو برگردوند طرفم و گفت "کونمو ببین... دوست دارم حسابی از این منظره لذت ببری. قشنگه نه؟ دوسش داری؟" سرمو تکون دادم. گفت "بگو میخوام بشنوم. بگو کونم خوشگله" گفتم "کونتون خیلی خوشگل و نازه نازی جون. قشنگ ترین کونیه که تا حالا دیدم" خندید و رو به مامانم گفت "شنیدی افسانه خانوم؟ بشین بچه بزرگ کن" بعد به من گفت "پس سرتو بیار نزدیک بوش کن. فقط دستت بهش نخوره که عصبانی میشم. ولی اجازه داری نفس عمیق بکشی تا بوش همیشه یادت بمونه. دوس دارم تولد هیژده سالگیت همیشه برات خاطره بشه" راست میگفت واقعنم یکی از بهترین خاطره های زندگیم شد. حسابی که با دماغم نزدیک کون گندش بو کشیدم پرسیدم "میتونم بوسش کنم نازی جون؟" گفت "اره عزیزم اجازه میدم بوسش کنی... افرین... حالا با دستات بازش کن و لیسش بزن... اها کونمو بلیس... افرین پسر خوب. تا وقتی هرکاری میگم انجام بدی و واسه هر چی میخوای اجازه بگیری توله خوشگل خودمی" بعد شروع کرد بم اموزش میداد چه طور کس و کونشو بخورم و بش حال بدم. منم دقیقا هرچی میگفت انجام میدادم. یکم که خوردم دستشو گذاشت رو سینم و تنمو خوابوند رو مبل. اومد نشست رو سینم و کونشو گذاشت جلو صورتم و گفت "سرتو بکن لا کونم حسابی بخورش. میبینی چه گرد و بزرگ و خوشگله؟ اها بخورش... میدونم این روزا ناراحتی چون اون پسره اشکان با مامانت سکس میکنه. دوست دارم همه ناراحتیاتو با خوردن کس من از بین ببری باشه؟" و موقع گفتن اینا کونشو میزد تو صورتم. وای خدا عاشق رفتارش بودم. نازی جون همون زن قدرتمندی بود که من همیشه دوس داشتم بش خدمت کنم و زندگیمو فداش کنم. قد مامان جندم هات بود ولی مطمئن بودم جلو هیچ مردی مطیع و تو سری خور نبود. نه نازی یه ملکه بود. مث مامانم نبود که فقط جلو بدبختایی مث من محکم باشه.

این بار خودم با دستای خودم دو طرف روناشو گرفتم و نشوندمش رو صورتم. خندید و گفت "میخوای خفت کنم دوباره؟ دوس داشتی اون دفعه؟" با صدای خفه همون طور که کسشو میخوردم گفتم بله. با خنده گفت "ای پسر شیطون... باشه خب" و کسشو محکم فشار داد رو صورتم و کف پاهاشو دو طرف صورتم قفل کرد. کیرمو از تو شلوارم دراورد و همونطور که با دست میمالید گفت "خب بذا ببینم احوال شومبولت چطوره... وای چه بزرگ شده. واسه من بزرگ شده فقط یا واسه مامانتم هست؟" بعد انگار دست کرد شرت خودش یا مامانمو از پایین مبل برداشت انداخت رو کیرم و شروع کرد باش برام جق زدن. من سعی میکردم رو خوردن کس و کونش تمرکز کنم ولی نگاه کردن به کون خوش فرم و بزرگش که تو صورتم بود و بوی کس تپل و چاک کون عرق کردش بیشتر تحریکم میکرد. اخرش دیگه نتونستم مقاومت کنم و ابم خیلی زود اومد و ریخت تو شرتی که دست نازی بود. فک کنم کلا یه دقیقه طول کشید ولی بهترین تجربه زندگیم بود. نازی گفت "جون اومدی؟ من تازه میخواستم بگم کیرتو بکنی تو کسم. میخواستم امروز خودم مردت کنم" یه اه بلند کشیدم و یکم بعد با خجالت گفتم "ببخشید نتونستم جلوشو بگیرم" خندید و از روم پا شد. لپمو با دستش گرفت گفت "اشکال نداره عسلم. سال دیگه تولدت" و رفت سمت دستشویی. وقتی داشت از جلو مامانم رد میشد شرتو گرفت بالا تا ببینه و با خنده یه چشمک بش زد. تازه دیدم رنگش قرمزه و شرت مامانمه. مامانم معلوم بود از این کارش عصبانی شده و بعدا با نازی حرف داره ولی الکی خودشو خوشحال نشون داد و ازم پرسید "خوب بود عزیزم؟" من هیچی نگفتم. گفت "کادوی بعدی جشن تولدته. دوس دارم فردا شب همه دوستاتو دعوت کنی تا بینشون محبوب بشی" من چیزی نگفتم و رفتم سمت دستشویی. فرداش مامانم بالاخره مجبورم کرد برم مدرسه. بچه ها هنوز رفتارشون بام بدون احترام بود ولی اشکان دیگه کاریم نداشت. فک کنم کس دادن مامانم جواب داده بود. هرکی بام بد نبود و خیلی مسخرم نکرده بودو دعوت کردم. وقتی اومدم خونه مامانم سراغ گرفت و بش گفتم. گفت "وقتی اشکان اومد باش دوست باش" گفتم "اون عوضیو دعوتش نکردم" با لبخند گفت "من دعوتش کردم" داد زدم "مامان" که با اخم گفت "ساکت. همین که گفتم. باید کم کم باش دوست بشی عزیزم. من اون روز باش صحبت کردم قرار شد بات کاری نداشته باشه. انقد که تو فک میکنی پسر بدی نیست. اگه باش رفاقت کنی مطمئنم هواتم داره" گفتم "مامان من میدونم باش حرف میزنی و حتما امشبم میخوای بازم باش سکس کنی، ولی میشه خواهش کنم نکنی؟" مامانم الکی خودشو زد به ناراحت شدن و گفت "عزیزم من بهت قول دادم. اینم فقط براس خودته. من قول میدم اگه بخوام کاریم کنم تو خبر دار نشی. تو هم سعی کن پسر خوبی باشی و مودب رفتار کنی" من که دیدم چاره ای ندارم هیچی نگفتم و رفتم ولی هنوزم باش کنار نیومده بودم و برام سخت بود.

شبش دیدم مامانم حسابی ارایش کرده و خودشو عروسک کرده. یه لباس سکسی بلند و تنگم پوشیده بود که خط سینه هاش معلوم بود و کونش حسابی توش میفتاد بیرون. وقتی بچه ها اومدن با همشون دست داد و میگفت و میخندید و مث جنده ها رفتار میکرد. اشکانم با چند تا دوستاش که همشون مث خودش اشغال بودن بدون دعوت اومدن. عوضی حسابی از اول شب با مامانم گرم گرفته بود و خودش شخصا براش پیک میریخت. حواسم بود زیاد میریزه و تند تند بهش پیک میده و میخواد مستش کنه ولی کاری نمیشد کرد. هستیم اون طرف داشت با پسرا لاس میزد و میرقصید و از وسطای شب دیگه کلا ندیدمش. فک کنم با یکی از پسرا رفتن بیرون خونه کلا. مامانمم هرچی بیشتر میگذشت و مست تر میشد رفتارش بدتر میشد. معلوم بود از توجهی که پسرای کم سن و سال حشری بش میکردن خوشش میومد و حسابی موقع حرف زدن و راه رفتن سینه هاشو میداد جلو و کونشو تکون میداد تا تو دیدشون باشه. حتی یه بار رفت به زور کون گندشو رو مبل پیش دوتا از بچه ها جا کرد و گفت "منم میخوام اینجا بشینم... ماشالا پسرا چه بزرگ شدید همگی. هیکلاتون یه جوری شده دیگه من جا نمیشم کنارتون" پسره که دوست اشکان بود گفت "افسانه جون شما ماشالا باسن بزرگی داری وگرنه ما خیلی بزرگ نیستیم... من نمیدونم چجوری تو شلوار جاش میدی" مامانم خندید و گفت "حالا یه بار بهت میگم بیای خودت ببینی" خندید و گفت "حتما هرموقع دستور بدید من در خدمتم" اون یکی گفت "نامرد پس ما چی؟ مام برامون سوال پیش اومده خب" پسره خندید و گفت "من میبینم ازمایش میکنم میام براتون تعریف میکنم" اشکان انگار خوشش نیومده بود برا این که نشون بده خودش صاحب مامانمه از اون طرف گفت "حامد جون همچین چیزیو باید با یه وسیله بزرگ ازمایش کرد، شما نمیخواد به خودت زحمت بدی من خودم ازمایشش میکنم" دوستش حامد و اون پسره که اسم اردلان بودم سریع مث کفتارایی که ببینن شیر اومده ساکت شدن و با مامانم لاس نزدن. وای خدا خیلی حشری کننده بود. جوری راجب مامانم حرف میزدن انگار جنده پولی بود. خود مامانمم عین جنده ها حال میکرد. نوک سینه هاش که سفت شده بود قشنگ از رو لباسش معلوم بود. مطمئن بودم الان تو کسشم از خواستنی بودن خودش و رفتار مردونه و تصور کیر کلفت اشکان ابشار راه افتاده.

وسطای مهمونی که شد بچه ها پیشنهاد پاسور بازی دادن و نشستن پوکر بازی کنن. مامانم که دیگه مست پاره بود بغل اشکان نشست و تو اون مستیش حسابی با حرفا و شوخیاش قهقهه میزد. یه بار موقع خندیدن دستشو گذاشت رو پای اشکان و بعد جوری که انگار دستش خورده باشه به کیر بزرگش یهو پرید عقب و جوری که همه بچه ها بشنون گفت "وای این ماره چیه تو شلوارت؟" اشکان خندید و گفت "افسانه جون انتظار داری چی تو شلوارم باشه؟ همه چی دارن؟" مامانم با همون تعجب زیاد الکیش گفت "مال همه انقد نیست" اشکان با افتخار و غرور یه نگاه به جمع کرد و گفت "خب مال من هست دیگه، چندتا بچه ها دیدنش میتونن شهادت بدن" مامانم گفت "نامرد تو همچین چیزی داشتی و نشون نمیدادی؟ بیچاره دخترم" و نگاه کرد ببینه هستی کجاست ولی پیداش نکرد. همه بچه ها خندیدن. من دلم میخواست اب شم برم زیر زمین. یکم بعد حرف زدن و یادم نیس چی شد بحث هیپنوتیزم تو فیلما شد. اشکان وسط بحث به مامانم گفت "من میتونم کاری کنم هیپنوتیزم شی" مامانم با خنده و همون لحن شل و مستش گفت "چه جوری؟ میخوای یه چیزی جلوم تکون بدی و بعدش هرچی میگی به حرفت گوش کنم؟" اشکان خندید و با یه لحن حشری گفت "دقیقا برنامم همینه" بچه هایی که منظورشو گرفته بودن زدن زیر خنده. مامانم گفت "باشه خب شروع کن" خندید و گفت "اینجا که نمیشه. باید یه جای ساکت باشه و کسیم نباشه. میخوای بریم تو اتاق؟" مامانم با ناز و عشوه گفت "باشه ولی اگه کار نکنه باید هرکاری میگم بکنیا" اشکان گفت "من که همینجوریشم هرچی شما بگی انجام میدم خانوم خوشگله، ولی مطمئن باش جواب میده. اگه تونستم منم هر کاری میگم تو باید بکنی. چطوره اگه تونستم به پسرت بگی ماشینمو بشوره؟" بچه ها همه زدن زیر خنده. مامانم هیچی نگفت و فقط خیلی سکسی دستشو گرفت بلندش کرد که برن. باورم نمیشد اشکان جلو همه مامانمو راضی کرده باش بره تو اتاق. همه بچه ها داشتن دست و سوت میزدن و میخندیدن. من غیرتی شدم و رفتم جلو گفتم "مامان فک کنم خیلی مستی" که اشکان گفت "نه نوید جون فقط دوس داره ببینه هیپنوتیزم واقعیه یا نه. نگران نباش من جای دامادشم دیگه محرمیم به هم. تو هوای بچه ها رو داشته باش ما زود برمیگردیم" و مامانمو هل داد سمت اتاق من و رفتن تو درو بستن. وای خدایا ته بچه پررو بود این عوضی. من که داشتم از خجالت میمردم دیگه طاقت نیوردم و رفتم تو اتاق خواب مامانم.

همون طور که با اعصاب خورد نشسته بودم تو اتاق و به این فک میکردم که چه طور جشن تولدم خراب شده و روم نمیشه دیگه تا اخرش برم پیش بچه ها، با کمال تعجب دیدم اشکان داره بم زنگ میزنه. یکم فک کردم و جواب دادم. دیدم هیچ حرفی نمیزنه. فقط صدای ملچ ملوچ میومد. خدایا یعنی صدای سکسش با مامانم بود؟ نمیدونستم خودش از عمد زنگ زده یا اتفاقی دستش خورده ولی از خدا خواسته هنزفری گذاشتم و خوابیدم تو تخت گوش میدادم. اولین چیزی که اشکان گفت این بود "اها همینه. اون کون گندتو بیار اینجا ببینم. خوب جلو پسرت واسم قرش میدادی" مامانم گفت "تو هم خوب دستتو هرجا نباید میذاری جلو همه" خندید و گفت "وقتی دستامو میذارم رو کونت و توش با کیر گندم تلمبه میزنم که بدت نمیاد جنده خانوم" بعد انگشتشو کشید‌ لای چاک سینه مامانم و گفت "بالاخره دستت اومد من از چه تیپایی خوشم میاد. فک کنم تو قد پسرت خنگ نیستی" بعد صدای شترق اومد که فک کنم زد رو کونش و دوباره گفت "خب واسه تولد پسرت میخوای چه کادویی بم بدی؟" مامانم خندید و گفت "ای بچه پررو... هستی چی اشکان؟ نیاد یهو" اشکان گفت "خیالت راحت دادم بچه ها ببرنش دور بزنن و دستمالیش کنن تا من به تو برسم. تو بخواب فقط" چند ثانیه بعدم گفت "چه حسی داره به پسری که پسرتو کتک زده کس بدی؟" مامانم گفت "انقد حرف نزن فقط بکنش تو کسم" اشکان گفت "تا نگی پسرت بی عرضست و حقشه من کتکش بزنم بت نمیدمش... بگو کس و کونت مال منه" مامانم با لحن حشری و بی طاقت گفت "باشه درسته اشکان" اشکان داد زد "تکرار کن قشنگ. فک کن نوید داره میشنوه" مامانم با صدای بلند گفت "پسرم بی عرضست. میتونی هرچقد دلت میخواد ادبش کنی، من مال هیشکی به جز تو نیستم، خوب شد؟ حالا خواهش میکنم بکنش تو" من خونم خواب رفته بود و از عصبانیت داشتم میترکیدم که یهو یه فکری به ذهنم رسید. سریع رفتم تو برنامه ضبط مکالمه گوشیم و شروع کردم رکورد کردن. گفتم اینو برا هستی میذارم تا رابطش با اشکان و مامانم به هم بخوره. میدونستم هستی رو مامانم حساسه.

چند دقیقه بعد از پشت تلفن فقط صدای کف زدن میومد. معلوم بود اشکان شروع کرده تلمبه زدن. مامانم آه میکشید و جون جون میکرد. صدای اشکان از اون طرف خط میومد که داشت با نفس نفس میگفت "جون دارم مامان نویدو رو تخت خودش میکنم... دوس دارم پستونات کشیده شن رو روتختیش. آب کست بره به خورد تختش... میخوام اب کیرمو بریزم رو بالش پسرت تا هر شب سرشو بذاره بغلش... میشنوی جنده خانوم؟" مامانم گفت "اره لامصب تو بکن فقط" اشکان که معلوم بود خیلی داره حال میکنه دوباره گفت "اوففف جنده خانوم تو کجا بودی تا حالا. بدن به این خوبی زیر دستم نبوده تا حالا... این پستونات مال منن. میشنوی؟ اگه برم ببینم پسرت خوب ماشینمو نشسته دفعه بعد سوراخ کون تنگتو میکنم" مامانم با ناله گفت "بکن عزیزم همش مال خودته" اشکان گفت "تو و دخترت جفتتون مال منید. جفتتون جنده های کیرمید. من مرد خونتونم. فهمیدی؟" مامانم گفت "اخخخ ارهههه" اشکان گفت "بلند بگو نوید بشنوه" مامانم با همون ناله گفت "تو مرررد خونمونی اشکاننن" صدای سیلی محکم اومد و اشکان داد زد "بلندتر" مامانم داد زد "تو مرد خونمونی اقا اشکان. قربون کیرت برم. من عاشق اینم بت کس بدم. من عاشق کیر کلفتتم" خدا را شکر صدای اهنگ خیلی بلند بو‌د و بچه هام حسابی مست بودن و نمیشنیدن مامانم داره اسم بکن دبیرستانیشو صدا میزنه و به هم میگه مرد خونمونه. به اندازه کافی بد نبود که چند ماه میومد خواهرمو تو خونه خودمون میکرد و منو تو مدرسه کتک میزد، حالام با مامانم مث جنده ها رفتار میکرد و مث یه پورن استار تو همه مدل کسشو میگایید. بیشترش فقط صدای اه و ناله بود ولی من با تصور بدناشون از بار قبل انقد کیر راستمو مالیدم تا ابم اومد. اصن خودم نفهمیده بودم کی شروع کردم جق زدن ولی انقد سنگین ارضا شدم که انگار از حال رفتم.

موقع ارضا شدن دستم خورد رو گوشی و از رو اسپیکر رفت و دیگه نشنیدم چی شد. دو سه دقیقه بعد که حالم جا اومد و پاشدم خودمو مرتب کردم دیگه داشت حالم از خودم به هم میخورد. خواستم گوشیو قطع کنم که شنیدم مامانم گفت "بریم دیگه اشکان الاناست که نوید و بقیه شک کنن چرا انقد کارمون طول کشیده" انگار اشکانم ارضا شده بود. اشکان خندید و گفت "نترس همشون میدونن من دارم تو این اتاق کس و کونتو میگام. اون پسر بی خایتم حتما داره با فکر کس دادن مامانش جق میزنه" مامانم گفت "ااا اینجوری نگو دیگه قرار شد باش مهربون باشی" اشکان گفت "باشه دیگه. قول دادم تا وقتی کس و کون جفتتون زیر کیرم باشه کتک نمیخوره" بعد به مامانم گفت "چیکار میکنی؟" مامانم گفت "میخوام روتختی نویدو ببرم بندازم تو ماشین" اشکان گفت "نه خیر. این کادوی تولدشه، شب باید رو همین بخوابه" مامانم گفت "اخه حسابی عرق کردیم خیس شده... ببین اب منم ریخته روش. گناه داره" اشکان گفت "نه خیر همینی که گفتم. بیا بریم" اینو که گفت تماسو قطع کردم. وقتی نگاه کردم دیدم نیم ساعت شده. باورم نمیشد اشکان نیم ساعت مامانمو گاییده بود و منم نشسته بودم به صداشون گوش کرده بودم و ابم اومده بود. ساعت طرفای یازده بود. من روم نمیشد دیگه از اتاق برم بیرون. حس میکردم همه بچه ها فهمیدن اشکان مامانمو تو اتاق کرده و منم جق زدم. این طور شد که تو اتاق خواب مامانم موندم و بیرون نرفتم تا طرفای ساعت یک و دو بچه ها شروع کردن رفتن. مامان جندم حتی یه بارم نیومد بم سر بزنه بپرسه چرا تو جشن تولد خودم رفتم تو اتاق و بیرون نمیام. شایدم میدونست نمیدونم. ساعت سه بود که دیگه خونه کامل ساکت شد و رفتم بیرون. دیدم هیشکی دیگه نیست و مامانمم با همون لباس مجلسیش رو مبل خوابش برده. از صدای نفس کشیدنش معلوم بود حسابی مسته. نشستم رو مبل و داشتم به همه این اتفاقا و اینده فک میکردم که یه اس ام اس از اشکان برام اومد "بغل جای کون مامانت رو تخت خوب بخوابی. پتوی خیستو بغل کن یه دفعه دیگه باش جق بزن" باورم نمیشد چقد بچه پررو بود. همون موقع در وا شد و هستی برگشت خونه. حالا وقتش بود من زهرمو به اشکان بریزم.
     
  
مرد

 
این قسمتم خوب بود فقط ایکاش علی که یه لات کیر کلفت و سن بالا هستش بیاد تو داستان اوفففف خوشم میاد از اشکان ابی به خصوص ابی عاااالی بود من منتظر حضور علی با اون کیره کلفتش و خشن بودنش هستم غیرتم آب شد با این داستان
     
  
مرد

 
چه زود آپلود کردی قسمت جدید رو !!!! ایول دمت گرم داستان نویسیت خیلی خووبه
     
  
مرد

 
دمت گرممم عالیه داستانات
فقط التماست میکنم تند تند بذار
دوست دارم بیغیرت ترین مرد دنیا باشم
     
  
صفحه  صفحه 12 از 27:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  26  27  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

بی آبروترین خانواده دنیا

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA