انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 16 از 27:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  26  27  پسین »

بی آبروترین خانواده دنیا


مرد

 
به نظزم همون که ن.ید نمی تونه به بدنه مادرش یا نازی دست بزنه بدترین تحقیر براش یا کوس نازی و لیس زدن فکر کنم قرار اتفاقای خونه نازی بیفته که نوید واقعا ادب بشه و کاملا بی غیرت
     
  
مرد

 
قسمت نوزدهم

براتون تا اینجای داستان گفتم که بکن مامانم منو برا تنبیه از خونه انداخت بیرون و گفت حق ندارم تا یه هفته برگردم و مجبور شدم برم خونه نازی جون دوست مامانم. نازی انگار از قبل منتظر بود و رفتارشم بام خیلی خوب و مهربون بود. بدون این که بپرسه اونجا چه کار میکنم و چرا وسایلم همرامه اومد استقبالم و بم خوش امد گفت و برام شربت اورد. بعد که یکم نشستم و نفسم جا اومد گفت "خب پس مامانت و شوهرش رفتن ماه عسل؟" گفتم "چی؟" گفت "مسافرت دیگه" با تعجب گفتم "مسافرت چی؟" گفت "نمیدونی؟" گفتم نه. گفت "آخ عزیزم بگردم الهی... پسره اشکان قرار شده دیگه بیاد خونتون زندگی کنه. این یه هفتم دارن با مامانت میرن شمال" من که خیلی شوکه شده بودم و حس میکردم دبگه اصن نمیتونم به مامانم اعتماد کنم فقط با ناراحتی رفتم تو فکر و هیچی نگفتم. نازی گفت "اشکال نداره حالا خودتو ناراحت نکن عزیزم. من الان یه کاری دارم باید برم بیرون ولی شب که برگردم کلی برنامه دارم... کون لق جفتشون بابا بیخیال. خودم کاری میکنم امشب بهترین شب زندگیت بشه" واقعا از ته دل خوشحال شدم و بدون این که خودم بخوام لبخند زدم. این حرفش باعث شد یکم درد این که هم کلاسیم از خونه خودمون بیرونم کرده و مامانمو برده ویلاشون بکنه کم بشه. نازی زن خیلی قوی و فهمیده ای بود و قشنگ میدونست تو هر موقعیتی باید چی به ادم بگه و چه طور رفتار کنه. صدای قشنگش و حرف زدن بانمک و نازشم حسابی دل ادمو میبرد. خلاصه رفت تو اتاقش حاضر شه و اومد منو بوس کرد و رفت. منم فقط نشستم منتظر این که برگرده و همش تو ذهنم راجب این که شب چی میخواد بشه فانتزی درست میکردم ولی جلو خودمو میگرفتم جق نزنم. قشنگ همه اتفاقای امروز و ناراحتیام از یادم رفته بود. حتی این که مامانم یه زنگ نزد بم ببینه چه کار کردم و رسیدم یا نه باعث نشد خوشحالیم خراب شه. قرار بود با بهترین زن دنیا سکس کنم. حتما امشب شبی بود که میخواست به قول خودش منو مرد کنه.

شب که نازی برگشت دیدم یه سری خرید دستشه. رفتم پلاستیکا رو از دستش گرفتم و بش خسته نباشید گفتم. بم گفت "خریدا رو ببر بذار تو اشپزخونه و بیا که بات کار دارم... حسابی منتظر بودی نه؟" گفتم "خیلی زیاددد... همه ناخونامو از استرس جویدم" خندید و گفت "خوبه هر چی ناخون نداشته باشی بهتره" من رفتم سریع خریداشو گذاشتم تو اشپزخونه و برگشتم. نازی نشست رو مبل وسط هال پاهاشو گرفت بالا و بم گفت "جورابامو دربیار" یه پابند بسته بود به یکی از پاهاش که منظره خیلی سکسی ای بالای اون جوراب سفیدش درست میکرد. مث یه پسر خوب رفتم جلو جفت جوراباشو اروم از پاش دراوردم. چون پاچه شلوارشم کوتاه بود با این کارم اون ساق پای تراشیده و خوشگلش کامل ازاد شد و افتاد بیرون. شروع کرد خودش مانتوشو دراورد و بعد بم گفت "دوس داری تاپمم دربیارم؟" گفتم "اره خیلی" خندید و تاپشم دراورد. لخت با سوتین نشست رو مبل. فقط یه شلوار و سوتین تنش بود. بم گفت "برو پشتم یکم شونه هامو ماساژ بده ببینم. خیلی خسته شدم امروز" منم از خدا خواسته رفتم پشت مبل بالا سرش ایستادم و دستامو گذاشتم رو شونه های ظریف ولی قویش. همون طور که اروم شونه هاشو ماساژ میدادم گفتم "میشه بپرسم چه کار کردید نازی جون؟" گفت "رفتم مغازه یکی از مشتریا حسابشو بگیرم ازش. دو ماه بود به دختره پولشو نمیداد. خیلی اذیت کرد. اخرشم همشو نداد گفت از مغازش جنس میده به خود دختره" من که گیج شده بودم گفتم "مشتری چی نازی جون؟" برگشت بم نگاه کرد و گفت "یعنی نمیدونی؟" گفتم "نه به خدا" خندید و گفت "پس مامانت بت نگفته. ای جنده خانوم... ببین عزیزم من واسه مردای پولدار خانومای خوشگل و سکسی ای مث مامانتو جور میکنم. فک میکنی مامانت از کجا با اون امید اشنا شد؟ یا الان چه طور خرج خونتونو میده؟" گفتم "مگه اشکان خرجمونو نمیده؟" گفت "قبلش امید میداد. من با این پسره حرف زدم قبول کرد اون بده و مامانت برا اون باشه. منم برا امید یه خانوم خوشگل دیگه پیدا کردم. خانومایی مث مامانت که مشتری ثابت میخوان کارشون یکم سخته"

بعد دستمو گرفت از رو شونه هاش برش داشت و گذاشت زیر سینه هاش و بم گفت "از رو سوتینم بمالشون" منم خیلی سریع شروع کردم همین کارو کردم. همون طور که داشتم سینه های خوش فرمشو میمالیدم گفتم "به شما چی میرسه؟" گفت "سهم خودم دیگه. من تا دلت بخواد مرد پولدار و زن سکسی و جنده میشناسم. دست اینا رو میذارم تو دست هم و پولمو درمیارم" گفتم "یعنی الان اشکان به شما پول میده؟" نازی خودشو داد جلو قفل سوتینشو از پشت باز کرد و گفت "دیگه داری زیاد سوال میپرسیااا. بیا جلوم زانو بزن ببینم" من گفتم ببخشید و اطاعت کردم. نازی شروع کرد شلوارشو دراورد و بعد همون طور که خودش داشت شرتشو دو دستی از پاش درمیاورد گفت "امروز خیلی گرم بود حسابی عرق کردم. ببین شرتم چقد عرق کرده" و شرت بنفششو داد دستم. نمیدونم چرا ولی خیلی از این کارش حشری شدم. اونم انگار فهمید چون گفت "دوسش داری؟ بذارش دم دماغت توش نفس بکش. قشنگ بوش کن. دوس دارم بوی کس عرق کردم بره به خورد مغزت. دوس دارم جوری بو بکشی که بوی کس من تا اخر عمرت تو کل وجودت بمونه" منم همین کارو کردم. بعد همون طور که نشسته بود رو مبل پاهاشو باز کرد و اون کس تپل و قشنگش که افتاده بود بیرونو بم نشون داد. واقعا قشنگ ترین کسی بود که دیده بودم. پف دار و تنگ و قشنگ. دستشو گذاشت روش لبه هاشو از هم باز کرد و با لحن حشری و نازش بم گفت "دوس داری لیسش بزنی؟" گفتم "خیلی" گفت اول باید پاهامو بخوری" و پای راستشو که بش پابند انداخته بود بلند کرد و کف پاشو گرفت سمتم. ناخوناشو یه لاک بنفش خاکستری زده بود. یه حلقه کوچیکم انداخته بود به انگشت وسط پاش. من فوت فتیش نیستم ولی قول میدم بتون اگه شمام اون بدن تراشیده و رونای کپل و کس معرکه جلوتون باشه و زن تمیز و ناز و قدرتمندی مث نازی بتون بگه پاشو بخورید نمیتونید جلوش مقاومت کنید.

خلاصه رفتم جلو و نازی کف پاهاشو گذاشت رو صورتم. با اون لحن شیطونش گفت "دوسشون داری؟" من که داشتم از حشر میمردم گفتم "خیلی" یه خنده شیطون تر کرد و گفت "میخوام بذارم همینجا رو صورتت باشن. پاهام امروز خسته شدن" و کف پاهاشو فشار داد رو صورتم. من که داشتم از حشر میمردم گفتم "از خدامه" خندید و گفت "نمیخوای ماساژشون بدی؟" گفتم "چشم الان" و شروع کردم سانت سانت پاهاشو با انگشتام ماساژ دادن. نازی گفت "جون انگشتامو بخور" منم بدون معطلی شستشو کردم تو دهنم و شروع کردم ساک زدنش. بعدم بین انگشتای پاشو زبون میزدم. انگشتاش خیلی نرم و خوشگل بودن. سعی میکردم دو تا سه تا از انگشتاشو با هم بکنم تو دهنم و هی بین انگشتاش جا به جا شم. وقتیم حس میکردم داره براش تکراری میشه میرفتم بالاتر کنار پا هاشو لیس میزدم و زبونمو میکشیدم تا دم ساق پای سکسیش. پاهاشو میگرفتم بالا زبونمو میکشیدم از پایین تا بالای کف پاش و بعد دوباره انگشتاشو میکردم تو دهنم. لبخند خوشگل رو لبش و اه کشیدنای ریزش وقتی کسشو با دست خوپش میمالید و پاهاشو به نوبت میذاشت رو صورتم که براش بردگی کنم برام بس بود. اخرش اروم با پاش زد تو صورتم و گفت "دوس داری برده من بشی؟" با کیر راست شدم گفتم "معلومه نازی جون. شما هرکاری بام بکنی عالیه. دوس دارم هرروز منتظرت بشینم برگردی تا شب همین طور پاهاتو برات بخورم خستگیت در بره" گفت "اوففف زبون باز شدی بچه. پاشو وقتشه یه جا دیگمو بخوری"و خودشو رو مبل از زیر کشید و سوراخ کون بی مو و قشنگش معلوم شد. بم گفت "قبل کسم باید کونمو بلیسی" منم اطاعت کردم و بدون معطلی شروع کردم لیس زدن سوراخ کونش از جلو. همون طور که اون سوراخ قشنگ و تمیزشو زبون میزدم بم گفت "اها. دوس دارم انقد بلیسی که سوراخ کونم بی حس شه" منم همین کارو کردم.

همون طور که کونشو لیس میزدم نازی بم گفت "الان مامانت زیر اشکان خوابیده داره بش کس میده. مامانتو دوس نداری نه؟" فقط گفتم "نه" و سریع دوباره برگشتم به لیس زدن. نازی گفت "اشکال نداره قربونت برم. خودم مامیت میشم.... امشب قراره پسر کوچولوی من باشی و هر کاری میگم انجام بدی... منم بهت ممه میدم شیر بخوری. کونمم میذارم رو دهنت پستونکت باشه... اره امشب خودم با دستای خودم مردت میکنم" بعد گفت "بسه دیگه برو عقب" وقتی سرمو بردم عقب گفت "زبونتو بیار بیرون ببینم" زبونمو کامل اوردم بیرون. گفت "مث سگ نفس نفس بزن. دوس دارم ببینم داری واسه کسم له له میزنی. بدو وگرنه خبری از کس لیسی نیس" منم که خیلی حشری بودم و حاضر بودم هر کاری میگه انجام بدم اطاعت کردم و اون کار تحقیر امیزو براش انجام دادم. نازی زد زیر خنده و گفت "افرین سگ خوب من. حالا بیا شامتو بخور" و سرمو با دستش گرفت برد سمت کسش. من که انگار به همه ارزو هام رسیده بودم شروع کردم با شوق و ذوق کسشو میخوردم. زبونمو اروم میکشیدم لای لایه های کسش که مث برگ گل رو هم افتاده بودن و میچرخوندم. ارامش تمام وجودمو گرفته بود. بوی اون کسش داشت دیوونم میکرد. از پایین تا بالای کسشو زبون میکشیدم و نگاه میکردم تو چشاش و بعد برعکسش. داشتم تکنیکای استادم اقا ابیو مو به مو اجرا میکردم. بعد مث وقتی ابی کس مامانمو میخورد شروع کردم لیسای تند و کوتاه میزدم به پایین کسش. زبونمو دایره ای میچرخوندم رو کلیتوریسش و لبامو میذاشتم روش جوری مک میزدم انگار دارم ازش لب میگیرم. اون سرمو محکم فشار میداد به کسش و منم اون گوشت برجستشو میکردم تو دهنم حسابی میخوردم. دیگه کم کم کل ساختمون داشت از اه و ناله های نازی پر میشد. نازی گفت "جون چه خوب میخوری بخور... از کسم سیر نمیشی نه؟ جووونننن... میتونی تا صب بخوریش. اجازه داری با دست کیر خودتم بمالی" منم تشکر کردم و همون طور که به خوردن کسش ادامه میدادم کیرمم میمالیدم.

چند دقیقه که همون طور کسشو خوردم یهو حس کردم عضله های بدن نازی سفت شدن و خودشو جمع کرد. من فهمیدم داره ارضا میشه و شروع کردم تندتر کسشو خوردن. مث دیوونه ها با همه توانم کسشو میخوردم. اون هی پاهاشو جمع تر میکرد و کس و کونشو میورد بالاتر ولی من دستمو گذاشتم داخل رونش تا پاهاشو نبنده سرمو له کنه و به خوردن ادامه میدادم. نازی کونشو تا جایی که میشد اورده بود بالا و کسش زیر دهنم تکون میخورد. کل بدنش داشت میلرزید ولی من نمیخواستم تموم شه. دلم میخواست جوری ارضاش کنم که هر چی انرژی و حشر داره کامل خالی شه و دفعه بعد بازم بذاره کسشو بخورم. همون طور که نازی داشت بدنشو پیچ و تاب میداد و مث مار به خودش میپیچید من محکم و دو دستی کونشو گرفتم و به خوردن ادامه دادم. نازی جفت پاهاشو گذاشت رو شونه هام و سرمو چسبید. یکم دیگه که همین طور خوردم دیگه نتونست طاقت بیاره. سرمو با دستش هل داد و همون طور که نفس نفس میزد گفت "بسه دیگه... بسه نمیتونم" منم دیگه بیخیال شدم. سرمو اوردم عقب و به صورت سرخش و مو های پریشونش نگاه کردم. از دیدن سر و وضع بعد ارضا شدنش احساس غرور و افتخار میکردم. بهم لبخند زد و گفت "وای عالی بودی مرسی... دیوس از کجا یاد گرفتی این طوری کس بخوری؟ کس مامانتو میخوری نکنه؟" گفتم "نه این چه حرفیه نازی جون. از بکن قبلی مامانم یاد گرفتم" گفت "جون عجب بکنی بوده پس. باید یه بار بیارمش کسمو این طوری بخوره" من از این حرفش یکم غیرتی شدم ولی هیچی نگفتم. خیلی عجیب بود. رو ناموس خودم هیچ غیرتی نداشتم و کل محلمون و مدرسمون میدونستن ولی دوس نداشتم کسی به نازی نزدیک بشه. نازی بعد گفتن این کیرمو با دس گرفت و گفت "چرا کیرت خوابیده؟" من که انقد گرم کس خوردن بودم اصن متوجه نشده بودم. گفتم نمیدونم. گفت "پس هنوز اماده نیستی کسمو بکنی" گفتم "خواهش میکنم نازی جون اگه ارضام نکنی میمیرم" گفت "گفتم نمیتونی کسمو بکنی، نگفتم ارضات نمیکنم که. فقط چون بار قبل فهمیدم زود ارضا میشی میخوام این بار یه تمرینی بت بدم. هر وقت بفهمم داری ارضا میشی نمیذارم. این باعث میشه ابت دیر تر بیاد" من تا حالا همچین چیزیو تجربه نکرده بودم ولی راضی بودم هر کاری میخواد بام بکنه ولی فقط به کیرم دست بزنه. خلاصه قبول کردم.

نازی منو خوابوند رو مبل و شرتشو برداشت کشید رو سرم و اوردش قشنگ رو صورتم و چشمام. دیگه به زور میتونستم از بغل شرتش جاییو ببینم. بعد گفت "جون حالا دیگه میخوام ازت شیر بدوشم" و شرتمو کشید پایین. یه تف انداخت رو کیرم و کیرمو با دستش گرفت و شروع کرد زدن. کیر کوچیک من تو دستای زن سکسی و درشت هیکل و کارکشته ای مث اون خجالت اور بود. شروع کرد یکم که زد کیرمم میکرد تو دهنش. باورم نمیشد انگار رویا بود. راحت کل کیرمو میکرد تو دهنش. من نمیتونستم جلو خودمو بگیرم و بلند بلند اه میکشیدم. نزدیک اومدن بودم و داشتم ارضا میشدم که نازی دستشو برداشت و خندید. ارضا شدنم خراب شد. خیلی حس بدی داشت. گفتم "خواهش میکنم بمال نازی جون داره میاد" خندید و گفت "میدونم عزیزم. من نمیخوام بیاد. میخوام امادت کنم که یهو خوب بیاد" و دوباره شروع کرد همین کارو کرد. یکم میزد و میخورد و وقتی به مرز ارضا شدن میرسیدم دستشو برمیداشت و میخندید. جوری حرفه ای کیرمو ساک میزد که با فکرش ده بار از اون موقع ارضا شدم ولی اون موقع با اون کارش کاری میکرد نتونم ارضا بشم. شرتشو از رو صورتم زد کنار و با خنده شیطونش گفت "دوس داری ابت بیاد نه؟ داری اذیت میشی؟" با لحن شبیه گریه گفتم "اره خواهش میکنم" گفت "باشه پس" و رفت شروع کرد ساک زدن. وقتی فک کردم دیگه همه چی امادست و قراره ابم بپاشه بیرون نازی دوباره دهنشو برداشت و قهقهه زد. من از شدت فشار شروع کرد همه تنم و کیرم لرزید ولی نتونستم ارضا شم. نازی یکی با دستش زد زیر تخمام و با خنده گفت "ببخشید عزیزم دوس داشتم یه بار دیگه التماسو تو چشات ببینم" من که دیگه هیچی به جز ارضا شدن نمیخواستم داد زدم "خواهش میکنم. التماست میکنم مامی. بذار بیام. من بردتم. جندتم. تا اخر عمرم به کست خدمت میکنم. فقط بذار بیام" خندید و گفت "باشه پس پاشو وایسا" منم پاشدم ایستادم. گفت "بیا این خرسه رو بگیر دستت" منم همون طور که شرت رو سر و صورتم بود و خرس عروسکیش که از این گنده ها بود بغلم بود ایستادم و تو اون حالت تحقیر امیز منتظر بودم نازی بم لطف کنه بذاره ارضا شم. کیرمو گذاشت تو دهنش و دوباره شروع کرد ساک زدن. من فک میکردم قرلره بازم اذیتم کنه ولی اون بار دیگه ول نکرد و کیرمو تو دهنش نگه داشت و ابم همون جا اومد. وای خدا بهترین ارضا شدن کل زندگیم تا الان همون بوده.

وقتی کامل تو دهنش اومپم پاشد یه دستمال کاغذی برداشت ابمو تف کرد توش و ازم پرسید "چطور بود پسرم؟" من که هنوزم رو ابرا بودم گفتم "عالی بود مرسی مامی" نازی گفت "جون میبینم که یاد گرفتی... افرین از این به بعد دیگه منو مامی صدا میزنی به افسانه میگی مامان. باشه؟" گفتم "چشم مامی" و جفتمون افتادیم رو مبل. چن دقیقه که منو گرفته بود تو بغلش و صورتمو و مو هامو ناز میکرد یهو انگار یه فکری به ذهنش رسیده باشه دستمو گرفت از رو مبل منو بلند کرد و گفت "پاشو بریم یه چیزی نشونت بدم" پرسیدم "چی؟" همون طور که کون لخت میرفت سمت اتاق گفت "بیا میبینی... اگه میخوای مامیت باشم و این کارامونو ادامه بدیم باید خیلی حرفه ای تر بشی" من واقعا نمیفهمیدم داره از چی حرف میزنه تا این که در کمدشو وا کرد و تازه فهمیدم. میخواست وسایل سکسیشو بم نشون بده. کمدش پر از چیزای ارباب برده و سکس خشن بود. من حتی نصفشو تا اون موقع ندیده بودم. نازی یکی یکی وسایلشو برمیداشت بم نشون میداد و منم کیف میکردم. مثلن قلادشو برداشت گذاشت دور گردنم و گفت "جون چه بت میاد... از این به بعد باید همیشه بندازیش گردنت. چه طوره؟" گفتم "هر چی شما بگید مامی" یا دیلدو کمریشو گرفت سمتم و گفت "دوس داری اینو ببندم کونتو بکنم؟" گفتم "نمیدونم تا حالا امتحانش نکردم" گفت "جدی؟ چه عجیب" گفتم "چرا عجیبه نازی جون؟" گفت "اخه معمولا پسرای بیغیرت و برده از کون دادن خوششون میاد" من گفتم "من خیلی از کون دادن خوشم نمیاد ولی شما هر کاری بکنی من دوس دارم" لپمو بوس کرد و گفت "چقد شیرینی اخه تو بچه" بعد برم گردوند و دستو کشید رو کونم و گفت "جون چه کون خوشگلی هم داری. من عاشق اینم که پسرام کونشون خوب باشه... جوری این کونتو میکنم که عاشق کون دادن بشی" بعد دوباره برم گردوند و تو چشام زل زد و ازم پرسید "دوس داری؟" اروم گفتم "بله" اونم دستشو از زیر خایه هام برد سمت سوراخ کونم و شروع کرد با انگشتش از جلو سوراخمو میمالید. همزمان کیرمو گرفت تو دستش و گفت "جون سوراخت مال خودمه. تا یه ماه دیگه بم التماس میکنی بکنمت" من که هیچ احساسی نداشتم و فقط قلقلک و دردم میومد گفتم "هر چی شما بگید همون میشه ارباب"

اون شب نازی بم گفت برم تو تخت کنار خودش بخوابم و از پشت منو گرفت تو بغلش و اماده شدیم با هم بخوابیم. حس خیلی خوبی بود که خودمو کامل تسلیم یه زن قوی کرده بودم و سینه هاش چسبیده بود پشت کمرم و بازو هاش حلقه شده بود دور قفسه سینم. حس میکردم یکی مواظبمه و نمیذاره برام اتفاق بدی بیفته. صب که بیدار شدیم بم گفت براش صبونه درست کنم و خودش نشست رو مبل مشغول حرف زدن با تلفن شد. بعد این که صبونه خوردیم و کاراشو راس و ریس کرد بم گفت برم تو بغلش. وقتی رفتم منو محکم گرفت تو بغلش و گفت "نظرت چیه امروز کار با اون وسیله ها رو بت یاد بدم؟" گفتم "عالیه عاشقشم" که همون موقع برا گوشیم پیام اومد. از طرف اشکان بود. نگاه کردم و جواب ندادم. بعد اتفاقای دیشب خودمو برا یه زندگی جدید اماده کرده بودم و دوس نداشتم اون ارامش و حس خوبی که با نازی داشتم به هم بخوره. نازی پرسید کیه؟ گفتم اشکانه. گفت "باز کن ببینیم چی داده" میتونستم حدس بزنم اون عوضی چی فرستاده و دوس نداشتم باز کنم ولی نمیشد با حرف نازی مخالفت کنم. وقتی پیامشو باز کردم دیدم بله حدسم درست بوده. یه ویدیو از خودش بود که کون مامانمو بغل کرده بود و همون طور که صورتشو گذاشته بود بغل کون بزرگ و سفیدش و انگار داشت باش سلفی میگرفت رو به دوربین گفت "چه طوری کونی؟ گفتم برات یه ویدیو بفرستم دلت برا من و مامان جونت تنگ نشه" بعد گوشیشو برد بالاتر که مامانمم معلوم باشه و بش گفت "افسانه جون به گل پسرت سلام کن. میخوام اینو واسه اون دیوس بفرستم" مامانم با لبخند یه نگاه کرد و رو به دوربین دست تکون داد. مامانم تنه دراز و کلفت کیرشو گرفت و اون سر قارچی شکلشو خیلی اروم و سکسی بوس کرد و گفت "مرسی مرد من که امروزم گذاشتی پسرم سالم باشه و سایت بالا سر من بود. عاشقتم" اشکان هیچی نگفت و سرشو گرفت و کیرشو گذاشت دهنش. مامانمم بدون این که حرفی بزنه کیرشو تا ته کرد تو دهنش. همون طور که مامانم داشت مث یه جنده حرف گوش کن به کیرش سرویس میداد اشکان گفت "افسانه به نظرت پسرت وقتی ببینه مامی جونش داره واسه من ساک میزنه جق میزنه؟" مامانم گفت "واقعا نفرستی عشقم این داغونش میکنه" اشکان خندید و گفت "نه فقط به چندتا بچه ها نشون میدم" و رو به دوربین چشمک زد.

بعد خایه هاشو گذاشت تو دهن مامانم و شروع کرد با کیرش محکم میزد رو صورتش. مامانم انگار اصلا براش مهم نبود اشکان داره موقع این کارا ازش فیلم میگیره. انگار همین که میتونست خایه هاشو بذاره تو دهنش دیگه همه چی خوب بود. شایدم بار اولش نبود که ازش فیلم میگرفت. حتما اشکان تا حالا کلی فیلم ازش ضبط کرده بود و این فیلمم کل کلاسمون قرار بود ببینن. همون طور که کیرش رو صورت مامانم بود گوشیو از بالا گرفت روبروش و گفت "نوید ببین کیرم قد کل صورت مامانته... به این پدیده میگن کسوف. یعنی کس مامانت قراره اوف بشه" و دوتایی خندیدن. نازیم که کنار من داشت فیلمو میدید زد زیر خنده. خیلی حس بدی پیدا کردم. اشکان گفت "چه طوره از کردن مامانت لایو بگیرم بذارم تو اینستا تا همه بفهمن مرد خونتون و صاحبش کیه؟ اره خوبه رسمیش کنیم دیگه افسانه" مامانم گفت "هر چی شما بگی همون میشه" وقتی این جملشو شنیدم یاد جمله خودم به نازی افتادم. ینی مامان منم به اشکان همون حسیو داشت که من به نازی داشتم؟ بعد این فکر انگار یهو یه چیزی تو ذهنم جرقه زد و انگار دیگه دلیل همه کارایی که میکردو فهمیدم و به نظرم عجیب نبود. همون طور که من دیشب به نازی گفتم حاضرم دیلدو ببنده کونمو بکنه که ناراحتش نکنم و از دستش ندم حتما مامانمم به همین خاطر هر کاری اشکان میگفت انجام میداد. حتمن قبلشم به ابی و اون علی همین حسو داشت. شاید جنده بودن و مطیع بودن ژنتیکی تو خانواده ما بود. شایدم هر کی این لذتو تجربه کنه دیگه نمیتونه ولش کنه. این باعث شد خیلی عمیق برم تو فکر و‌ نفهمم ویدیو تموم شده. نازی اروم زد رو شونم و گفت "خوبی عزیزم؟ ناراحت شدی؟" به خودم اومدم و گفتم "نه بابا عادیه. این عوضی همیشه همین طوره" نازی با لحن شیطون گفت "ولی راستش خیلی سکسی بود کارش حال کردم" دوس داشتم زمان برگرده عقب و نشنوم نازی همچین حرفی زده. اولین باری بود که واقعا رو کسی غیرتی میشدم. حتی فکر این که نازی از اشکان خوشش بیاد یا بخواد باش کاری کنه دیوونم میکرد. نه نمیتونستم همچین چیزیو تحمل کنم. خدا رو شکر دیگه ادامه نداد و یکم بعد گفت "پاشو بریم وسایلی که دوس داریو انتخاب کنیم به کار خودمون برسیم" منم از خدا خواسته پا شدم. حس میکردم اول همون مسیریم که مامانم تو سن من رفته. یعنی قرار بود وقتی هم سن اون میشمم همینقد بی ابرو و حقیر بشم؟
     
  
مرد

 
ایکاش ابی دوباره بیاد تو داستان و کون نوید رو بکنه اگه نوید برده ی یه مرد قدرت مند بشه بهتره تا برده یه زن بشه
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
یاد کس دادنای مامانم افتادم و‌چه لذتی داره
زندگی زیباست
     
  
مرد

 
     
  

 
قلم خوبی داری، اما فانتزی اجبار کردن مادرت به وسیله اشکان و تحقیر و اجبارش به وسیله همسن و سال خودت جذاب تر شد، الان هم میتونی باردار شدن رو داشته باشی و اجبار اشکان برا حفظ کردن بچه
     
  
مرد

 
نظر ندید
     
  
مرد

 
وای عالیه که قراره برده نازی باشه من عاشق این قسمتش شدم
عالیههههه
فوت فتیش هم بزار باز حتمااا
     
  
مرد

 
بزار قسمت بعدی دیگه دوس ندارم نوید کونی بشه ، بیشتر کس دادن مامان لذتبخشه
زندگی زیباست
     
  

 
قلمت خوبه فقط این تحقیر رو حذف کن. خیلی رو اعصابه. ی داستانم شروع کن در مورد جندگی دوست دختر و زنش ک با اطلاع خودش میره هاتوایف میشه و ازش کم کم ی جنده درجه یک میسازه. بدون تحقیر
     
  
صفحه  صفحه 16 از 27:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  26  27  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

بی آبروترین خانواده دنیا

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA