انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 106 از 147:  « پیشین  1  ...  105  106  107  ...  146  147  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
سکس ماورایی با مامان: ماه عسل _ بخش اول
(قسمت پنجم _ پایانی)

سلام دوستان. دیدیم قسمت آخر خیلی زیاد شد و دیدم واقعا حوصله مخاطب سر میره از اینکه انقدر طولانی بشه. تصمیم گرفتم دو بخشش کنم.
امیدوارم دوست داشته باشین و منتظر نظراتتون هستم.
********************************************

حس کردم مامان داره تکونم میده و صدام میزنه. یه دفه به خودم اومدم و دیدم مامان داره میگه پاشو عزیزم ساعت 3 ظهر هست. این آتلیه داره خودشو کشت از بس زنگ زد. سریع پریدم از خواب. هنوز توی عالم خواب بودم و گیج و منگ. یکم که گذشت گفتم یعنی این همه خوابیدیم؟
مامان گفت آره. فقط زود پاشو جمع کنیم بریم که الآن پا میشه خودش میاد پرتمون کنه بیرون.
خیلی حیف بود که دیگه وقت نمیشد توی باغه بریم حمام. عمارت خیلی لاکچری بود. فقط سریع پاشدم از تخت و یه دستشویی نصفه نیمه رفتم. ولی یادم نبود لباسای عادیم که توی آرایشگاه عوض کردم کجاست. واسه مامانم نمیدونستم کجاست. مامانم رفته بود دستشویی. تا اومد دید من همینجور لختم گفت وای شاهین هنوز که توی گیجی هستی. چرا لباس نپوشیدی؟
گفتم نه مامان جون خوبم. ولی لباسای عادیمون کجاست؟
اونم یادش نبود کجاست. یکم فکر کرد و گفت آهان توی ساک‌هاست توی ماشین.
همینجوری لخت لباس عروسیمون رو برداشتیم و از پله‌های طبقه بالا عمارت اومدیم پایین و لخت اومدیم توی باغ. اگه کسی ما رو میدید میگفت اینا که لخت می‌دوند یا دیوونه شدن یا یه چی زدن. اومدیم سر ماشین و ساک‌ها رو باز کردیم و لباسای عادیمون رو پوشیدم و لباس‌های عروسیمون رو گذاشتیم توی ساک‌ها.
مامان گفت تو هنوز گیج خوابی و خودم میشینم پشت رل. به سمت آتلیه حرکت کرد. تا رسیدیم 3 بار آتلیه داره تماس گرفت که جواب ندادم. جوابی نداشتم بدم.
رسیدیم دیدیم آتلیه داره در حال سوار شدن ماشینشه که صداش کردم. با یه حالت عصبانی گفت چرا جواب نمیدی شادوما؟ قرار ما 1 بود نه الآن که از 4 هم گذشته‌. گفتم ببخشید گوشیم افتاد تاچش شکست نمیشد تماس رو برقرار کنم. گفت باید خسارت تاخیر رو بدی. مردک لاشی ازم کلی پول گرفت و گفت دو هفته دیگه بیا عکس و فیلمات رو تحویل بگیر. سوار ماشین شدم. مامان گفت انقدر گشنمه دارم می‌میرم. تو چی؟
گفتم آره عزیزم. از دیروز تاحالا فقط یه ناهار خوردیم.
مامان گفت پس بریم رستوران.
رفتیم و من وسطای غذا خوردن دستشویی یک و دو باهم اومد سراغم. آخه توی باغ از بس عجله‌ای بود نفهمیدم توی دستشویی چه کار کردم. به مامان گفتم. گفت عشق من هیچی نگو که منم از وقتی که از باغ اومدیم بیرون وضعم خرابه. گفت برو دوتا ظرف بگیر از رستوران و بقیه غذامون رو ببریم خونه.
گرفتم و زود رفتیم خونه.
تا رسیدیم مامان گفت عزیزم تو اول برو دستشویی تا بعد من. ما دوتا دستشویی داشتیم. یکی ایرانی که جدا از حمام بود و یکیم فرنگی که گوشه حمام بود. معمولا ما از فرنگی استفاده میکردیم همیشه. ایرانی چیه زانوی آدم نابود میشه. دستش رو گرفتم و به سمت توالت فرنگی کشیدمش. گفت چه کار میکنی. گفتم بیا با هم دستشویی کنیم. گفت شاهین حالا این کارا رو بزار بعد. اول خودت رو برو راحت کن. گفتم زودی لخت کامل شو. میخوام با لذت جفتمون با هم دستشویی کنیم.
گفت از دست تو. باشه حالا چه جوری.
گفتم اول لخت شو خوشگلم.
هر دو زودی لخت شدیم. دوتا دستم رو گذاشتم زیر کونش و بغلش کردم. اونم دوتا پاش رو دور کمرم حلقه کرد و گردنم رو با دستاش گرفت. رفتیم توی حمام و به سمت توالت فرنگی رفتیم. با دست چپم محکم کمرش رو گرفتم تا یه وقت نیوفته. با دست راستم در توالت فرنگی رو باز کردم و خودم نشستم روش. مامان روی دوتا پام نشسته بود. کیرم رو به بالا و شق شده بین شکمم و کس مامان بود. مامان رو گرفتم بالا و یه مقدار پاهام رو از هم باز کردم تا مسیر سوراخ کونم باز بشه واسه دستشویی و بعد مامان رو کاملا چسبوندم به خودم و روی پاهام نشوندمش. مامان لای پاش کامل باز بود واسه دستشویی. اگه میخواست برینه از وسط پای من رد میشد. کسش رو کامل چسبوندم به کیرم. یعنی کیرم قشنگ افتاده بود توی چاک کس گرمش.
گفتمش حالا چه یک چه دو ، هر مدل که دوست داری دستشویی کن فدات شم.
سرش از سر من بالاتر بود. صورت من جلوی ممیاش بود. سرم رو گرفت بالا و گفت عاشق این فانتیزیای دیوونه کنندتم من عزیزم. بعد لبام رو بوسید. همینجور که لباش رو توی لبام کرده بود تا من مکش بزنم ، شروع کرد به جیش کردن. کیرم که لای کسش بود و تخمام هم درست زیر کسش ، آتیش گرفت. خیلی جیشش داغ بود. فکر کنم چون مدت زیادی رو توی مثانش نگهش داشته بود داغیش بیشتر شده بود. خیلی حس توپی بود همزمان داشتم لبش رو میخوردم و کیرمم توی چاک کسش بود و اون داشت جیش میکرد. وسطای شاشیدنش خودش با دست راستش ممی راستش رو گرفت توی دستش و فشار میداد.
من دوتا دستام روی کونش بود و می‌مالیدمش و بیشتر به خودم فشارش میدادم. دلم میخواست کیرم رو کامل بکنم توی کسش تا جیشش بره توی سوراخ کیرم. اما ترسیدم با این کار یه وقت شاش بند بشه.
جیشش که تموم شد لبش رو برداشت از لبم و گفت یه دستت رو بزار روی کسم تا جیشت نره تو عفونت کنه و یکی از ممیامم بکن توی دهنت و جیش کن. گفتمش جون.
ممی راستش که توی دست خودش بود هنوز. پس من چپیش رو گرفتم به دهنم و دست راستم هم که روی کونش همینجور بود. دست چپم رو گذاشتم روی شیار کسش که خیس از شاشش بود و پر حرارت ، چون کیرم حسابی شق کرده بود ، یکم فشار دادم تا شاشم اومد. اما وقتی اومد با فشار زیاد شاشیدم روی شکمش. یکمم به زیر چونه خودم که داشتم ممیش رو میخوردم خورد که زود کمرش رو به تو خم کرد و شکمش رو داد جلو تا همش بخوره به شکمش. جیش منم داغ بود.
مامان خودش محکم سینش رو فشار میداد و منم با قدرت داشتم اون یکی سینش رو میخوردم. آهش در اومده بود.
شاشیدن من تموم شد. سینش رو ول کردم و سرم رو بردم بالا و بدون هیچ حرفی لبم رو گذاشتم روی لباش و شروع کردیم به لب گرفتن. من چون واسه شاشیدن به خودم اول یکم زیاد فشار آوردم ، دیگه نشد جلوی خودم رو بگیرم و همینجور که لبم روی لباش بود شروع کردم به ریدن.
چند لحظه بعد من مامانم شروع کرد به ریدن. محکم از هم لب می‌گرفتیم و داشتیم می‌ریدیم. مامان لبش رو جدا کرد و سر من رو صاف کرد و گذاشت روی ممیاش تا در حال ریدن ممیاش رو بخورم. گاهی چند قطره جیش میکرد که کیرم که لای شیار کسش بود خیس و داغ میشد از جیشش. دیگه هر دو کارمون تموم شد. سیفون توالت رو کشیدیم و مامان گفت عزیزم داگی بشین کف حمام. بدون سوال و چرایی داگی نشستم. شیلنگ آب که کنار توالت بود رو آورد و خودشم نشست پشتم و آب رو گرفت پشتم و دست میکشید به سوراخم و سوراخ کونم رو میشست. گاهیم یه بوس میکرد از لپای کونم. خیلی به من حال میداد. شق درد عجیبی داشتم. دلم میخواست زودتر آبم بیاد تا راحت شم.
مامان گفت تمیز شدی گل پسر مامان.
منم گفتم تو هم داگی میشی من بشورمت؟
مامان گفت آره اگه تو بخوای. فقط مامان جون یه موقع حشری نشی و سوراخم رو ببوسیا. هیچ از این کار خوشم نمیاد که کون کثیف رو آدم بخوره.
گفتم نه عزیزم. من خودمم بدم میاد. فقط میشورمت.
گفت قربونت برم من و داگی نشست.
منم رفتم پشتش و شستمش حسابی. وقتی تموم شد همینجوری کف حمام اومدم جلوش تا ازش لب بگیرم. خودش یه دفه اومد نشست روی پام که چهارزانو نشسته بودم و کیرمم باز رفت جای لذت بخش بین چاک کسش. سرش رو خم کرد و لبم رو با لباش گرفت تا بخوره. مامان یکم دستش رو دراز میکرد شیر آب وان رو می‌تونست لمس کنه. پس لبش رو جدا کرد و سر من رو مماس با سینش کرد تا من سینش رو بخورم و اونم شیر آب رو باز کنه تا وان پر آب بشه. من همینجور با ولع داشتم ممیش رو میخوردم که وان پر آب شد و مامان گفت عزیزم بیا بریم توی وان.
سینش رو ول کردم و دوتا دستم رو دور کمرش حلقه کردم و بلندش کردم خوابوندمش توی وان. از گردن به بالاش روی قسمت تشکی و ابری بالای وان قرار گرفت و باقی تنش توی آب. توی آب هنوز هیچ کفی نبود. چقدر کس ورم کرده کلوچه‌ایش توی آب خوشگل شده بود.
نفسم رو حبس کردم و سرم رو کردم توی آب و کسش رو بوسیدم. مامان خندش گرفته بود. گفتمش جووون قربون خندت برم مامان خوشگلم. وان رو پر کف کردم و آروم رفتم کنارش توی وان خوابیدم. من بدن اون رو با کفا می‌مالیدم و اونم بدن من رو.
در حال مالیدن هم بودیم که بهش گفتم مامان جون ، مهرداد رفیقم رو یادته که باباش توی ساری هتل داشت؟
گفت آره عزیزم چطور مگه؟
گفتم ازدواج کردن بدون ماه عسل که حال نمیده. میای واسه ماه عسل بریم ساری و بعدم جاهای دیگه شمال و واسه اقامتون توی ساری بریم هتل مهرداد اینا؟
خندید و گفت جوووون. ماه عسل با پسرم چه حالی بده. آره که میام.
گفتم حالا که دیروقته. فردا صبح زود حرکت میکنیم.
خلاصه حمام کردیم و کاریم نکردیم که ارضا بشیم. اما من واقعا دوست داشتم ارضا بشم. بد شق درد گرفته بودم. بعدم اومدیم بیرون و بقیه ناهارمون رو خوردیم و بعد شام. اولین روز بعد چند روز بود که داشتیم عین آدم وعده‌های غذاییمون رو میخوردیم.
شبم تلویزیون نگاه کردیم و زود بدون سکس خوابیدیم تا صبح پاشیم و توی ماه عسل از خجالت هم در بیایم. هر چند توی خواب همش خواب میدیدم دارم مامان رو میکنم. اما خب توی خواب آبم نیومد. قطعا اگه ارضا شده بودم راحتر می‌خوابیدم. حالا وضع اون رو نمیدونم.
صبح ساعت 5 پاشیدیم و چهارتا چمدون بستیم که دوتاش فقط انواع لباسای سکسی مامان واسه من بود. یه دوش گرفتیم و ساعت 7 درست حرکت کردیم که به خاطر پلیس راه مامان نشست پشت رل.
من اشتباه کردم قبل حرکت به مهرداد تماس نگرفتم که ببینم اتاق داره هتلشون یا نه. البته فکر میکردم که اشتباه کردم. یه جایی وسط جاده که آنتن میداد و فقط کمتر 20 کیلومتر دیگه مونده بود به شهر ساری و جنگل زیبایی در دو طرف جاده بود ، به مهرداد تماس گرفتم. اما گفت تا شب ساعت 10 هیچکدوم از اتاقای خوبمون که به درد شما بخوره خالی نمیشه. تازه 10 هم خالی شد شما 11:30 بیاین تا پرسنل حسابی اتاق رو تمیز کنند.
مامان گفت اشکالی نداره ما که چادر مسافرتی داریم. بیا بریم توی جنگل تا نزدیکای عصر و از عصر تا شبم دیگه میریم ساری و یکم توی شهر کس چرخ میزنیم.
خندیدم گفتم چه خوب که دیگه این مدل حرفا رو هم میزنی.
اونم خندید. با ماشین از راهی که بود وارد جنگل شدیم. اولای جنگل چندتا ماشین بود. اما ما رفتیم جلو تا خودمون تنها باشیم. حتی وسط راهم یه مزدا3 بود که صندلی عقبش یه دختر لخت روی پای یه پسر لخت نشسته بود و بالا پایین میکرد و آه میکشید. خاک تو سرا شیشه ماشینم داده بودن پایین. منم که از بغلشون رد شدیم بلند گفتم یواش‌تر و شیشتم بکش بالا. منو مامان مردیم از خنده. خیلی رفتیم جلو. جایی که پرنده پر نمیزد. نور خورشید وسط تابستون به سختی از لا به لای درختا به زمین میرسید. از ماشین پیاده شدیم و دست در دست هم عین یه دختر پسر که تازه ازدواج کردند توی جنگل کمی گشتیم و همو دستمالی میکردیم. یا من از روی شلوار و مانتو تنگ مامان کونش رو می‌مالیدم و انگولش میکردم یا مامان از روی شلوار جینم کیرم رو که حسابی شق کرده بود فشار میداد و دست توی چاک کونم میکرد. دیدن تکون خوردن و به هم لغزیدن کون برجسته و کوچیکش توی مانتو تنگش حالی به حالیم کرده بود.
رسیدیم به یه درخت تنومند که من انگار وحشی شده باشم رفتم جلوش و بغلش کردم و بلندش از زمین کردم و برعکس شدم و کمرش رو البته آروم زدم به درخته تا دردش نگیره. لبم رو گذاشتم روی لباش و بعد آروم آروم گذاشتمش روی زمین. پای چپش رو آورد بالا و دور پام حلقه کرد تا کسش و شکمش از روی لباس بیشتر به کیرم و شکمم بچسبه. منم با دستم رون و کونش رو می‌مالیدم و لبش رو میخوردم. صدای آب به گوشم میخورد. لبم رو بعد مدتی جدا کردم و دیدم جلوترمون یه رود پر آب خروشانی در حال حرکته.
به مامان گفتم ماشین بیاریم نزدیک رودخونه. حال میده اینجا.
یه بوسی اینبار از لپم کرد و ازش جدا شدم من. دست در دست هم به سمت ماشین برگشتیم. توی مسیر گفت وقتی یه دفه می‌پری و بغلم میکنی همون لحظه اندازه دو لیتر آب از کسم میاد. کسم خیس میشه مخصوصا اگه فشارم بدی.
یه دفه دوباره بغلش کردم و سفت فشارش دارم و به خودم چسبوندمش و از زمین بلندش کردم و باز لبش رو کردم توی لبام. یه دور چرخوندمش. زود لباش رو جدا کرد و یه جیغ ارومی که کسی نفهمه کشید. گفتم جووون. گذاشتمش روی زمین و دستم رو بردم زیر مانتوش و گفتم بزار ببینم کس خانوم خانوما آب داده یا نه. دستم زدم روی کسش از روی شلوار. راست میگفت. احساس کردم نم داره. گفتم ایول مامان. خیلی حشری هستی. گفت لعنتی از دست تو خوبه والا هر لحظه ارضا نمیشم. یه بوس از لبش گرفتم و خندان و خوشحال به سمت ماشین رفتیم. ماشین رو تا نزدیک رودخونه آوردیم جلو و چادر 6 نفره مسافرتی رو برپا کردیم و زودم بساط جوجه رو راه انداختیم. دیگه جوجه‌ها سرخ شده بود که مامان رفت پشت ماشین و بعد با یه بطری ویسکی اومد جلو.
تا دیدمش گفتم کلک اینو از کجا آوردی؟
گفت مژگان (دوستش که مربی مهد بود) چندوقته پیش بهم داد. قبلا از این چیزا خوردی که؟
خندیدم گفتم تقریبا هر روز بعد مدرسه با بچه‌ها در حدی که گرم بشیم. نه مستی.
گفت شیطونی بودیا. گفتم یه پسر تو پیدا کن نباشه.
خندید و گفت دخترا هم هستن خب.
گفتم بفرما. اگه خودتون بگید.
گفت خب بگذریم. با ناهار بخوریم یا روی ناهار؟
گفتم روش بخوریم بشوره ببره حالش بیشتره.
ناهار رو خوردیم و بعدم دوتامون پنج‌تا پیک زدیم دیگه توی فضا بودیم. چادر رو تاریک تاریک کردم. تیشرتم رو در آوردم. مامان هم که مانتوش رو قبلا در اورده بود و اونم فقط تیشرتش رو در آورد.
رفتم سمتش و لبش رو بوسیدم و با هم خوابیدیم. من دستم زیر سرش بود و اونم دستش زیر سرم. چند بار هی باهم پشت رو شدیم و محکم لب می‌گرفتیم. بعد به کمر خوابوندمش و بالا و چاک ممه هاش رو از بالای سوتینش بوسه بارون کردم. دستم رو بردم زیر کمرش و سوتینش رو باز کردم و انداختمش اون ور. خوابیدم روش و ممه هاش رو می‌خوردم. اونم منو توی آغوشش گرفت و سرم رو نوازش میکرد. جفتمون بالای بالای بودیم. به پهلو خوابیدم و اونم به پهلو خوابوندم و گفتم دستت رو بزار زیر سرت و نگاه کن میخوام چجوری ممیات رو شیردار کنم. داشتم چرند میگفتم.
انقدر مست بود نمیتونست سرش رو روی دستش نگه داره. دستش رو صاف کرد و خوابید روی بازوش. من افتاده بودم به جون ممیاش و فشارشون میدادم و مکشون میزدم. ممی راستش رو بمیرم براش انقدر فشارش دادم قرمز کرد. حتما بعدش سیاه میکرد.
ممیاش رو ول کردم و خواستم برم بالا و لبش رو بخورم که چشمم افتاد به بطری ویسکی و دلم خواست. اما زود نقشه کشیدم.
بطری رو بر داشتم و یه دستم رو گذاشتم زیر سرش تا نره توی نایش و خفش کنه. دهنم رو پر کردم از ویسکی و لبم رو گذاشتم روی لبش و آروم و قطره قطره از دهنم میریختم توی دهنش و اونم آروم میخوردش.
البته نگه داشتن ویسکی توی دهنم یکم مزه گسش بد بود. اما حالیم نبود. یه بار دیگه هم این کار رو کردم بار دوم دوتا دستش رو انداخت پشت سرم و نزاشت لبم رو بعد تموم شدن ویسکی توی دهنم و خوردن خودش جدا کنم و محکم لبم رو خورد و توی دهنم اوووم اووووم میکرد. منم بطری رو گذاشتم کنار و یه دستم که زیر سرش بود و با دست دیگمم ممیش رو گرفتم و می‌مالیدم.
بعد سعی کرد منو به زیر بخوابونه. خودم فهمیدم و اون اومد روم و اونم همینجوری دوبار توی دهنم ویسکی کرد.
بعدش از روم رفت کنار و بلند شد نشست و گفت بیا از پشت بغل کن مامانت رو.
بطری رو برداشتم و کلیش رو همینجور سر کشیدم. یه ذرش موند تهش. دید و ازم گرفتش و گفت پس من چی. هر کاری میکنی منم میخوام. همون یه ذره رو خورد. تنامون داغ داغ و خیس عرق بودیم. از پشت بغلش کردم و دست راستم رو از روی شلوار گذاشتم روی کسش و کسش رو محکم توی مشتم گرفتم. پشت گردنش رو بوس میکردم. نتونست کنترلش رو حفظ کنه و یه اوروق زد. گفتم جوووون. منم زدم. اونم گفت آخ جووون. چادر رو کنار یه درخت گذاشته بودیم‌. از داخل چادر میشد به درخت تکیه داد. من ازش جدا شدم و کونم رو دادم جلو و پشتم رو زدم به درخت و گفتم بیا وسط پام عزیزم.
مامان اومد و گفت دوتا پات رو به هم بچسبون. منم چسبوندم و یه پاش رو گذاشت این ور پام و یه پاش رو گذاشت اون ور پام و اومد و چسبید بهم و لبش رو چسبوند به لبام. دستام رو دورش حلقه کردم و به خودم فشارش میدادم. بعد لبش رو جدا کرد و گفت فقط محکم از جا اصلا بکنشون. سرم رو چسبوند به ممیش. پوست سینه‌هاش قرمز قرمز بود. نوک سینه راستش رو میخوردم و کونش رو فشار میدادم تا کس داغش از روی شلوار به کیرم از روی شلوار بچسبه. داشت توی بغلم خودش رو تکون تکون میداد.
بعد دستم رو گذاشتم بغل دوتا سینش و بهم فشارشون دادم. دوتا ممیش توپول شد و ورم کرد. اول خط سینش رو که از داغی تنش واسه ویسکی عرق کرده بود رو لیس زدم. خوشمزه‌تر شده بود. بعد صورتم رو روی سینه‌هاش می‌چرخوندم و دوتا سینش رو لیس میزدم. دستام رو از روی ممیاش برداشتم و زیپ شلوارش رو باز کردم. یکم دیگه باز سینه‌هاش توی دهنم بود که خودش ازم جدا شد و شلوار و شرتش رو باهم از پاش دراورد. پاهام رو از هم باز کردم و گفتم بیا بشین وسط پام مامانی.
گفت چشم خوشگل مامان. لخت اومد نشست وسط پام. کمر لختش رو چسبوند بهم و سرش رو بالا آورد و لب ازم گرفت. منم دوتا دستم روی سینه‌هاش گذاشتم و می‌مالیدمشون. لبم رو جدا کردم ازش و گفتم میخوام کست رو بمالم تا ارضا شی خوشگله. فقط خیلی آروم آه و اوف کن که صدات از چادر نره بیرون. یه چشمک باحال زد بهم و باز لب گرفت. دست چپم روی سینه چپش گذاشتم و دست راستم رو گذاشتم روی کسش که خیس خیس بود. اول یکم کسش رو مالیدم و بعد انگشت فاکم رو کردم توش و جلو عقبش میکردم. توی دهنم آه میکشید. از عمد لبش رو جدا نمیکرد ازم تا صدای آهاش در نیاد. بعد یکم جلو عقب کردم انگشتم رو توی کسش ، با همون انگشت چوچولش رو مالش میدادم. خودشم دستش رو روی شکمش میکشید. احساس کردم تنش داره توی بغلم میلرزه. یه دفه هوس آب خوشمزه کسش رو کردم. از پشتش خودم رو کشیدم عقب و دستم رو گذاشتم پشت کمرش و خوابوندمش و لبم رو گذاشتم روی چوچولش و باهاش بازی کردم. خودش دستش رو مشت کرد و کرد توی دهنش تا صداش در نیاد.
با دست آزادم انگشت فاکم رو کردم باز توی کسش و تند تند عقب و جلوش میکردم. خیلی دووم نیاورد و خودش رو توی دهنم خالی کرد. به خاطر تن عرق کردش آبش یکم شوتر همیشه شده بود که خوشمزه‌تر برام بود. اما مامان همیشه عطرای شکلاتی میزنه. این بوی خوش شکلاتش دلم میخواست مثل شکلات همه جاش رو بخورم. آروم که شد باز همینجور داشتم کسش رو مک میزدم. با صدای شکسته و خفه گفت بسه. تو رو خدا بسه. ولش کردم و کنارش خوابیدم. دیدم چشماش باز نمیشه. گفتم ولش کنم و اذیتش نکنم. بزار با این حال مستی و حال خوشی که از ارضا شدنش داره راحت بخوابه. صبحم که زود پاشده بودیم از خواب. خودمم خوابم یکم گرفته بود.
نگاه ساعت گوشیم کردم دیدم 2 بعد از ظهره. آلارمش رو گذاشتم روی 5 تا 3 ساعتی بخوابیم و بعد پاشیم راه بیوفتیم به سمت شهر.
بعد سرم رو گذاشتم روی سینه‌هاش و دست راستمم روی کس خیس و داغش و منم خوابیدم.
(پایان بخش اول از قسمت پایانی)
     
  

 
آرش و مامان سهیلا قسمت دوم

اون شب بعد از رفتن مامان عجیب ترین شب زندگی من بود. قطعا که تا صبح از هیجان خوابم نبرد. حتی نرفتن شورتم و که خیس شده بود عوض کنم. باورم نمی شد. اصلا نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده. چندین بار بلند شدم و اطراف و نگاه کردم و چیزایی که دور و برم بود و لمس کردم تا ببینم خوابم یا بیدار. نزدیکای صبح بود که خوابم برد. حدود ساعت 11 اینا بود که با صدای مامانم اینا که توی آشپزخونه مشغول صبحونه خوردن بودند بیدار شدم. بلند شدم و رخت خوابم و جمع کردم. از هیجان زیاد اصلا با اینکه زیاد نخوابیده بودم خوابم نمی اومد. یه نگاه به مامان که توس آشپزخونه سر میز نشسته بود کردم. مامان خیلی معمولی مثل همیشه نگاهم و با یه لبخند جواب داد. و اون روز بدون اینکه اتفاق خاصی بی افته گذشت. البته موقعیتی هم پیش نیومد که بخوای راجع به اتفاق دیشب صحبت کنیم.

گذشت و من از اون شب دیگه خیلی نگاهم به مامان عوض شده بود. مدام فکرم درگیرش بود و اتفاق اون شب و توی ذهنم مجسم می کردم. اما خب مسلما رفتار مامان هم کمی تغییر کرده بود. مامان که همیشه موقع از حموم بیرون اومدن لباس هاش رو پشت در توی همون راهروی منتهی به روشویی می پوشید، دیگه با حوله می اومد بیرون و دم در لباساش رو تنش می کرد. البته نه اینکه لخت بشه اما از اونجایی که می دونست من قطعا دید می زنم انگا می خواست یه کمی بهم حال بده. تو این وضعیت ها بود که یه کمی بیشتر بدن مامان رو دیدم. سینه اش رو دیدم که چقدر بزرگ بود. با وجود بزرگی پوست خیلی صافی داشت .

مامانم خیلی حرفه ای بدون اینکه کسی متوجه بشه ارتباط بینمون رو وارد مرحله جدیدی کرده بود. هیچ کدوم چیزی به روی همدیگه نیوردیم. اما مسلما جفتمون متوجه تغییر رفتار های همدیگه شده بودیم. این تغییر رفتار ها بعد از اون شب یه 15 روزی طول کشید. و البته مامان حواسش خیلی جمع بود که زمانی که خواهرم یا بابام خونه هستند هیچ وقت چنین کارایی رو انجام نمی داد. بابام که به خاطر کارش صبح می رفت ظهر می اومد، و عصر می رفت و شب بر می گشت. ظهرا هم معمولا یکی دو ساعتی چرت می زد و از بابت اون زیاد مشکلی نبود. کلا بابام آدمی بود که بیشتر سر کار بود. آدم خوبی بود و مهربون ولی خب مرد قدیمی کاری بود که زیاد یاد نگرفته بود خانواده به جز پول چیزای دیگه هم نیاز داره. خواهرم که زیاد می رفت خونه خواهرای دیگه ام. رو این حساب زیاد پیش می اومد من و مامان تنها باشیم. اما هر دو زده بودیم علی چپ و به روی خودمون نمی اوردیم و داشتیم زیر پوستی از شرایط و شیطنتامون لذت می بردیم.

اتفاق بعدی زمانی افتاد که طبق معمول من و مامان توی خونه تنها بودیم. مامان داشت توی آشپزخونه ظرفای توی کابینت های طبقه های بالا رو جا به جا می کرد و اونجا رو دسمال می کشید. ما یه چارپایه چوبی داشتیم که کمی لق بود. مامان من و صدا کرد تا براش چارپایه رو نگه دارم. رفتم توی آشپزخونه. مامان طبق معمول یه دامن بلند پوشیده بود که تا روی ساق پاش بود.
رفتم کنار چهار پایه و نگهش داشتم. چهار پایه تقریبا تا سینه من بود به همین خاطر مامان وقتی رفته بود بالا یه کمی اگه خم می شدم می تونستم پاهاش رو زیر دامن ببینم. همین باعث شد کمی شیطنت چاشنی کار کنم و شروع کنم به دید زدن. به خاطر سیاهی دامن زیاد چیزی پیدا نبود و اینکه کله ام و بکنم زیر پای مامان یه کمی تابلو بود و روم هم نمی شد. یه هویی مامان پاش لغزید و انگار داشت می افتاد، من بی اختیار دستم رو بردم زیر دامن و پاهاش رو گرفتم، اونم دستش رو گرفت به کابینت تا نیفته، مامان که احتمالا دنبال همچین نقشه ای بود گفت:
- همینجوری بگیر، چهارپایه رو میگیری انگار فایده نداره
جفتمون می دونستیم حرفش چقدر خنده دار و احمقانه است، آخه چهار پایه رو بگیرم فایده نداره ولی پات و بگیرم فایده داره مادر من؟؟ اما خب مشخص بود که هدف چیز دیگه ایه، منم گفتم باشه . دستم همونجوری به زانو و ساق پای مامان بود اون داشت کارش رو می کرد. کم کم جرات پیدا کردم و دستم رو بردم کمی بالاتر و رون های نرم مامان رو گرفتم، مامان گفت:
- مامان چقدر دستت سرده،
-می خوای برش دارم؟
- نه صبر کن
مامان پاهاش رو جمع کرد و حالا دست من لای دوتا رون مامان بود. اونم داشت کارش رو می کرد. آرامش عجیبی بهم دست داده بود. با دست دیگه ام هم رون دیگه مامان رو لمس می کرد. یه دفعه آروم گفت:
-راحت باش. من چیزی نمی گم
منم آب دهنم و قورت دادم و با دستام آروم شروع کردم به ماساژ دادن و مالیدن پاهای نرم مامان. باز دوباره داشتم اون هیجان وصف نشدنی اون شب رو تجربه می کردم. مامان پاهاش رو کمی باز کرد تا دست من راحت حرکت کنه. منم همینطوری توی سکوت داشتم توی آسمونا قدم بر می داشتم و در حالی که دستام روی پاهای مامان حرکت می رد، ناخود آگاه سرم رو گذاشت روی پای مامان و چشمام رو بستم. مامان دست از کار کشید، همینطور که پشتش به من بود کمی خم شد و دستش رو گذاشت روی سر من و شروع کرد به نوازش کردن موهام. من نفس عمیق می کشیدم و دستام رو جاهای مختلف پای مامان می کشیدم، گاهی فشار می دادم و آروم چنگ می زدم. مامان هم دیگه مرتب نمی کرد و فقط داشت سر من و نوازش می کرد. من روم نمی شد دستم و بالا ببرم و کونش رو لمس کنم. مامان آروم از چهار پایه اومد پایین و رو به روم وایساد، سرم و گرفت و گذاشت روی سینه اش، منم بغلش کردم و حسابی فشارش دادم، خیلی بد حشری بودم و کیرم قشنگ از روی شلوار به کس مامان می خورد، مامان آروم دستش رو برد پایین و از روی شلوارم شروع کرد به مالیدن کیرم. من ولی هیچ کاری نمی کردم و فقط ماامان رو توی بغل گرفته بودم و فشار می دادم، مامان آروم دستش رو برد توی شلوارم و رسید به کیرم که کمی هم خیس شده بود. من آب دهنم و قورت دادم، خواستم سرم و بلند کنم که مامانم سرم رو روی سینه اش نگه داشت و نذاشت بلندش کنم. آروم شروع کردم به بوسیدن سینه مامان از روی پیرهنش. دستش رو از توی شوار بیرون اورد و دکمه های پیرهنش رو چنتا باز کرد. من داشتم شاخ در می اوردم، حالا صروتم بین سینه های مامان بود که سفت توی سوتین به هم چسبیده بودند. بوی بدن مامان رو با یه نفس عمیق کشیدم توی بینیم و چند ثانیه مست شدم. چند ثانیه اصلا یادم رفت کجام و چه اتفاق داره می افته. شروع کردم خیلی بچگانه به بوسیدن سینه های مامان. دست مامان توی شلوار من در حال مالیدن کیر من بود که حالا به لطف عرقی که کره بودم(هم به خاطر گرمای تابستون هم به خاطر هیجان) تقریبا خیس شده بود. منم داشتم سینه مامان رو می بوسیدم. نفس هام تند بود و مامان رو سفت بغل کرده بودم. مامان خیلی آروم و حرفه ای داشت کیرم و می مالید. هر از گاهی هم می رفت پایین تر و تخمام رو می گرفت تو دستش. اون یکی دستش رو برد توی شلوارم و شروع کرد به مالیدن کونم. اصلا دیگه نمی فهمیدم چی داره مگذره. لذتی عجیب و غریب و داشتم تجربه می کردم. مامان آروم انگشت وسطش رو می کشید لای چاک کونم و کمی سرواخ کونم رو لمس می کرد. همون موقع بود که فهمیدم این کار چقدر بهم لدت می ده. ولی مامان انگار کاملا می دونست. کم کم همینطوری که با انگشتش با سوراخ کونم ور می رفت و کیرم رو می مالید من دیگه نمی تونستم تحمل کنم و شروع کردم به آه و ناله، مامان هم مدام می گفت: جانم پسرم....جاننننم....
کم کم نزدیک ارضا شده بودم، مامان حرکات دستش رو تند تر کرده بود، من مدام دستم رو می کشیدم به کمر مامان، دست راستم و اوردم جلو و یکی از سینه های مامان رو گرفتم و فشا ردادم، مامان یه نفس عمیق کشید، فهمیدم که خوشش میاد، پس منم همینطوری سینه اش رو فشار می دادم و مامان حرکتاش رو تند کرد فهمیدم که دارم ارضا می شم پس دستش رو از توی شلوارم در اورد و گرفت روی سرم و سرم رو فشا رداد روی سینه هاش، آب با فشار ریخت بیرون و پاهام سست شد ، مامان هم من نگه داشته بود، نتونستم تحمل کنم و نشستم روی زمیین، مامان هم باهام نشست و هر دو خوابیدیم کنار هم، من چند ثانیه چشمام رو بسته بود و نفس نفس می زدم، مامان هم من و بغل کرده بود و آروم سرم رو توی سینه اش گرفته بود. مدام می گفت : جانم آررش ...جانم عزیز دلم...جانم مامان... کمی نفسم بالا اومد. ولی سینه های مامان حیلی خوب بود و نمی خواستم صورتم رو از روشون بردارم، مامان هم انگار همونجوری خوب بود، چند دقیقه که کف آشپزخونه تو بغل هم خوابیدیم، بعدش مامان پرسید:
دوست داشتی؟
من که نمی دونستم چی بگم، یعنی اصلا فکر نمی کردم مامانم ازم بپرسه جغ زدم برات دوست داشتی یا نه؟ من من کردم گفتم
- عالی بود مامان.
مامان با لبخند سرم و توی دستاش گرفت و لبش رو گذاشت روی لبام. من که توی این مدت کلی فیلم دیده بودم، شروع کردم به خوردن لبهاش، اما خیلی آروم، یعنی با نوک لبام آروم لباش رو می مکیدم، مامان خوشش اومده بود، اونم جوابم رو داد، داشتیم آروم از همدیگه لب می گرفتیم. نمی تونستم تصور کنم لحظه ای قشنگ تر از این توی دنیا برام وجود داشته باشه. من واقعا مامانم رو خیلی دوست داشتم و حالا می تونستم عشقم و بهش با بوسیدنش و یه کمی راحت تر ابراز کنم. احساس می کردم واقعا یه حس عاشقانه بهش دارم. دستم رو گذاشتم روی صورتش و بوسیدن رو ادامه دادم، حواسم نبود که مامانم الان توی اوج شهوته و خیلی تحریک شده، شروع کردم به نوازش صورتش و بوسیدن لباش، همینطوری که لباش توی لبام بود آروم زبونم رو به لباش می زدم مامان هم متقابلا زبونش رو می زد به زبون من. چشمامون رو بسته بودیم و مثل دوتا عاشق لبای همدیگه رو می خوردیم. ولی نه خیلی شهوتی، کاملا عاشقانه ، دقیقا مثل تو فیلمای هالیوودی قبل از اینکه صحنه کات بشه. ولی کم کم جفتمون لبا رو بیشتر فشار می دادیم. مامان دست من و گرفت و گذاشت روی سینه اش، من جرات پیدا کردم و دستم و بردم زیر سوتین و شروع کردم به مالیدن سینه مامان، مامان تند تند نفس می کشید، معلوم بود خیلی دارم کارم رو خوب انجام می دم، البته به عنوان یه تینیجر بی تجربه!
همینطوری که داشتم سینه هاش رو می مالیدم مامان پاش رو بلند کرد و گذاشت رو پای من جوری که کسش به رون پام چسبید و حسابی خودش و بهم فشا رداد. منم آروم دکمه های لباسش رو باز کردم تا بتونم بدنش رو لمس کنم، کم کم دستکم رفت روی شکمش و شکمش رو شروع کردم به مالیدن، مامان با دستش سوتین رو داد بالا و حلا می تونستم برای اولین بار سینه های مامان رو از اون فاصله از نزدیک ببینم، سرم رو آروم گذاشت روی سینه هاش و شروع کردم با سنه هاش بازی کردن، با هر دو دستم سینه های بزرگش رو فشا رمی دادم و نوکشون رو لیس می زدم، گاهی گاز می گرفتم، توی ذهنم داشتم فیلمایی که این مدت دیده بودم رو به یاد می اوردم تا بتونم کارم و خوب انجام بدم، مامانم آروم داشت آه می کشید، منم دستم رو روی همه جای بالا تنه مامان می کشیدم ، پهلو هاش، شکمش ، دوتا سینه هاش و همه جا، آروم دستم رو بردم سمت دامنش و انگشتم رو از زیر بند دامن رد کردم تا ببینم چه عکس الاعملی نشون می ده، دیدم ممانعت نمی کنه، پس این دفعه انگشتم و بیشتر بردم و دیدم چشماش رو بسته و سرش رو به این ور و اون ور تکون می ده، با دستش اون سینه ای که دیگه بی کار مونده بود رو گرفته بود و فشارش می داد. من آروم دستم و بردم زیر دامن و با کمی نوازش زیر شمکش بردم زیر شورت و برای اولین بار کس مامان رو لمس کردم، که مسلما کاملا خیس شده بود، خیس و لزج ، احتمالا انقدر تحریک شده بود که نمی فهمید تو چه موقعیتی و پسرش داره کسش رو می ماله ، همینطوری دستم رو بردم زیر شورت و شروع کردم به مالیدن کس مامان، مامان دیگه طاقت نداشت، صداش بلند تر شده و بود و آه آه هاش من رو خیلی به وجو اورده بود، گاهی لب پایینش رو گاز می گرفت و سینه از رو چنگ می زد، منم همزمان با دست چپم کسش رو می مالیدم و دست راستم سینه اش رو می مالیدم و سینه اش رو میخوردم، مامان چشماش رو باز کرد و با دستش گردن من و گرفت و من و به شردت چسبوند به لباش، یه لب سفت ازم گرفت و بعد از اینکه جدا شدیم چهره ای ازش دیدم که تاحالا ندیده بودم، چشمای خمار و دهن نیمه باز که مدام داشت نفس نفس می زد و با صدای نسبتا بلندی آه می کشید، باز لبم و محکم چسبوند به لبش ، دیدم ول نمی کنه ، شروع کرد به تکون خوزدن ، دیدم پاهاش رو بست ، چند ثانیه بعد با تمام وجودش جیغ زد ، ولی جون دهنش تو دهن من بود خیلی صدا بلند نشد، بدنش به شکل عجیبی تکون می خورد و مثل مار به خودش می پیچید، ولی تمام تلاشش رو کرد تا لبش رو تز روی لب من برنداره، چند ثانیه ای این تکونا ادامه پیدا کررد و مامان آروم شد، بعد از آروم شدن باز هم تنش تکون می خورد. من که فهمیدم ارضا شده، دستم رو کشیدم بیرون و گذاشتم روی سینه اش، مامان با جشما بسته بغلم کرد و سرم رو بوسید، همینطوری که نفس نفس می زد مدام می گفت: آرش....آرش...
منم گفتم جانم...
معلوم بود چیزی نمی خواست بگه و فقط داشت اسمم رو صدا میزد، چند دقیقه ای همونطوری که توی بغل هم بودیم گذشت، مامان به ساعت آشپزخونه نگاه کرد، بهم گفت:

پاشو برو خودت و تمیز کن مامان

منم بلند شدم رفتم، انگار که هر دو نمی خواستیم چیزی بیشتر بینمون گفته و شنیده بشه...

ادامه دارد....
     
  
مرد

 
💥داستان سکس من با دختر پسرخاله ام 💥
💜قسمت سوم💜
سلام و رسیدیم به قسمت آخر
من و زهرا رابطه جنسی مون باهم ادامه داشت تا 10 سال..
یه روز یادمه مامان و بابای زهرا بهش گفتن بیا بریم پارک ارم ..زهرا هم گفت تا سعید نیاد منم نمیام و همینجوری گریه میکرد چون خیلی بهم عادت کرده بودیم و بعضی وقتا سکس هم داشتیم..
خلاصه پسرخاله ام بهم گفت سعید برو لباستو بپوش بیا با ما بریم پارک ارم..
منم سریع لباس پوشیدم و تیپ زدم و دست تو دست زهرا باهم سوار ماشین شدیم.
تو پارک همه بازی ها رو سوار شدیم و خیلی خوش میگذشت..من قبلا دو سه بار پارک ارم اومده بودم و پارک قشنگ بلد بودم..زهرا اون موقع 10 ساله بود و من 15 سال
زهرا یهو دستشویی اش گرفت و به مامانش گفت دسشتویی دارم..اونا هم که اولین بار بود که پارک ارم اومده بودن جایی بلد نبودند..خلاصه من به مامان زهرا که اسمش سکینه بود گفتم من بلدم من میبرمش اگه اشکال نداره..خلاصه مامان و باباش راضی شدند و گفتند باشه ببرش دستشویی بیارش..
بردمش دستشوئی کرد و وقتی خواست بیاد بیرون اومدم تو دستشویی و به زهرا گفتم بیا دوباره برام ساک بزن..زهرا گفت سعید اینجا نمیشه الان یه کسی میاد آبرومون میره..من گفتم 5 دقیقه فقط بخورش..و خلاصه نشست و کیرمو کردم تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن..تخم هام لیس میزد و کیف میکرد و میگفت عجب کیری داری ..بعد از چند دقیقه آبم اومد ریختم دهنش خورد واسم
کم کم داشت شب میشد و برگشتیم خونه مون چقدر اون روز خوش گذشت
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
سکس ماورایی با مامان: ماه عسل _ بخش دوم (پایانی)
(قسمت پنجم و پایانی)

سلام خدمت دوستان عزیز.
خوشحالم که بالاخره تونستم این داستان رو تمام کنم.
ممنون از دوستانی که با کامنتاشون من رو تشویق به ادامه دادند تا این داستان که از اول بناش بر فضایی نسبتا سورئال بود رو تموم کنم.
خواهشمندم نظرتون رو راجع به این قسمت و در کل داستان برام بنویسید تا در داستان‌های آینده اگه قرار باشه بنویسم ازشون استفاده کنم.
ببخشید این بخش پایانی واقعا طولانی شد. عذر میخوام. پیشنهاد میکنم حتما قبلش بخش اول از قسمت پنجم رو خوب به یاد داشته باشید. با تشکر
****************************************

آلارم گوشیم زنگ خورد و من و مامان باهم چشمامون رو باز کردیم. قطعش کردم و بعد لبم رو روی لبای مامان گذاشتم و ازش یه لب محکم گرفتم.
گفتمش چطوری خانوم خانوما. حال کردی؟
گفت وای آره پسرم. ولی خاک تو سرم. نمیدونم چم شد بیهوش شدم. تو رو ارضا نکردم. خاک تو سرم.
گفتم نگو عزیزم این حرفو. چه اشکالی داره. حالا بکن خب(با خنده). زمان که داریم.
گفت چشم. روی چشمم پسر گلم. از روم بلند شو تا مثل خودت که بیهوشم کردی ، شیره جونت رو بکشم و سرویست کنم قشنگ.
لپش رو بوس کردم و رفتم اون ور. دیدم به جای اینکه بیاد سمتم رفت سمت کیفش.
آروم زدم در کونش و گفتم کجا مامانی؟
گفت صبر کن تا بهت بگم.
توی جاده لواشک کلی خریده بودیم. دیدم یه برگ لواشک برداشت و نصفش کرد و گفت نصف مال من نصف مال تو.
ازش نصفه رو گرفتم گفتم مامان جون قرار شد کیرمو بخوری نه لواشک.
تخمم رو گرفت توی دستش یکم فشار داد تا گفتم آی.
بعد ولش کرد گفت وای بچه چه عجولی تو. یه شگردی هست که قبلش لواشک میخورن تا یه ساک پر تف پر تف بزنن.
گفتمش ای بنازمت. یعنی عجب فکر بکری داری.بسوزه پدر تجربه.
بازوش رو گرفتم و کشیدمش تا بخوابه بغل دستم. افتادم روش و گفتم بزار من لواشک دهنت کنم.
نصفه خودشم بهم داد و من یه ذره ازش کندم و کردم دهنش. اون هم لواشک رو خورد هم انگشتم رو کرد توی دهنش و مکش زد. لبم رو بردم نزدیک لبش و خیلی آروم گذاشتمش روی لبش و بوسیدم لبش رو.
ازش جدا کردم لبم رو و توی چشمای قهوه‌ای خوشگلش نگاه کردم و گفتم توی دهنم لبت رو باز کن. میخوام لواشک توی دهنت رو بخوردم. یه خنده شیطانی کرد و گفت جوووون. بازم اول بهم لواشک بده.
یه تیکه نسبتا بزرگش رو کندم و دادمش یکم جویدش. از ترشی زیادش چشمای هوس انگیزش خیس شده بود. لبم رو بردم روی لبش و اونم دهنش رو توی دهنم باز کرد و با زبونش لواشک رو فرستاد جلو. من با زبونم لواشک رو دادم توی دهن خودم. انقدر ترش بود که هر چی مستی بود رو کلا از بین برد.
تمام لواشک رو همینجوری خوردیم. یکم دور دهنمون کثیف شده بود که مامان از توی بغلم بلند شد و رفت توی کیفش دستمال آورد و دور دهن جفتمون رو پاک کرد. بعد اومد بره بشینه وسط پام تا ساک بزنه ، گفتم اینجوری که حال نمیده. من یا باید با این ممی‌های خوشگلت بازی کنم و بخورمشون یا باید با کوس و کونت ور برم.
گفت پس میشینم روی صورتت و با کس و کونم ور برو. فقط ارضام نکن تا برابر باشیم.
کس و کون رو با غلظت زیادی گفت.
گفتم جونم به این کس کون گفتنت.
خندید و گفت بابا تو دیگه خیلی حشری و داغون هستی.
بعد اومد و چاک کسش رو گذاشت روی دهنم و خودش خم شد روم تا کیرم رو بخوره. یه 69 معرکه بود. چقدر کسش اینجوری خوشگل‌تر شده بود. یکم با انگشت لاش رو باز کردم و زبونم رو گذاشتم توی کسش که آتیش بود انگار. چقدر شکمش که روی تنم بود داغ بود.
با انگشتم روی سوراخ کونش مالش میدادم.
مامان با دست راستش تخم راستم و با دست چپش تخم چپم رو می‌مالید. یه تف کرد روی کیرم و بعد کیرم که حسابی شق بود رو کرد تا ته توی دهنش. من کلا لبم رو کرده بودم توی چاک کسش و عمیق انگار دارم چایی میخوردم ، هورتش میکشیدم. نمیخواستم به حرفش گوش بدم و می‌خواستم ارضاش کنم. با دست آزادمم روی کمرش میکشیدم.
کیرم رو که تا ته توی حلقش کرد ، یه اوق زد و درش آورد و دوباره این بار تت نصف کرد تو. به خاطر لواشک توی دهنش پر آب بود. سر کیرم رو به گوشت لپش از تو میکشید. انگار کیرم توی دهنش بود. انگار اصلا دندون توی دهن این زن نبود. همزمان هم با قدرت مکش میزد. تو اون گرما و هوای شرجی شمال ، عجیب تخمام توی دستای مامان سفت شده بود. مامان کیرم رو در آورد و تف کرد روی سر کیرم و فقط سر کیرم رو کرد توی دهنش و مکش میزد. منم انگشتم رو کردم توی سوراخ کونش. دیگه طاقت نداشتم کسش رو بمکم. انگشتمم توی کونش قدرت نداشتم تکونش بدم و ثابت توی کون تنگ و گرمش گذاشته بودمش. مامان دوباره کیرم رو تا نصفه کرد توی دهنش. دهنش جای همه کیرم رو واقعا نداشت. این بار تازه تند تند دهنش رو روی کیرم بالا پایین کرد.
دلم میخواست نعره مثل گرگ بکشم. ولی نمیشد همه مردم می‌فهمیدند. انگار داشتم کسش رو میکردم. دهنش داغ و پره آب و نرم بود. داشتم میومدم. انگشتم رو از کونش در اوردم و کپلای کونش رو محکم به چنگ گرفتم و فشار دادم. فهمید دارم ارضا میشم. سریعترش کرد. یه دفه کلی آب پاشیدم توی دهنش. فکر کنم آبم تا ته حلقش پرتاب شد. خودش همینجور که کیرم توی دهنش بود وقتی که ابم اومد گفت اوووم. موقع ارضا شدن تخمام رو فشار میداد که خیلی بهم حال داد.
همه آبم رو خورد.
بعد از روم پاشد و پشت به من و روی پهلو خوابید بغلم.
گفت شاهین بغلم کن.
سعی کردم دست چپم رو بکنم زیر بغلش. ردش کردم دستم رو و ممی چپش رو گرفتم توی دستم و دست راستمم گذاشتم روی ممی راستش و سفت بغلش کردم. همیشه وقتی ابم میاد یکم بعدش یکی دو قطره باز آب رقیق‌تر از کیرم میاد. دست راستم رو زدم به سر کیرم که داشت کوچیک میشد و کله کیرم رو فشار دادم و یه قطره آب ازش زد بیرون. با انگشتم برش داشتم و کردم توی دهن مامان. با ولع انگشتم رو کرد توی دهنش و مکش زد. انگشتم رو روی گوشت لپش میکشیدم. چه نرم بود. چقدر حال داد این کار. انگشتم رو در آوردم و پشت گردنش رو بوسه بارون کردم.
گفت نه.گردن نه. جیشم میاد میریزه. گفتم جون کاش میشد روی هم جیش کنیم.
گفت اینجا کسی نیست. بیا بریم لب رودخونه جیش کنیم. لخت.
گفتم مامان مگه دیوونه شدی. یکی ببینه بدبخت میشیم.
گفت نه بابا کی ‌می‌بینه. صدای هیچکس نمیاد.
گفتم بیخیال قربونت بشم. هنوز اثرات مستیه. بیا میریم هتل توی حمامش تا دلت میخواد جای جیش اصلا روم برین.
بلند شد ایستاد و زیر بغل منم گرفت تا پاشم. بلند شدم و خودش رو چسبوند بهم. کیرم رفت لای پاش. البته نیمه شق بود و به کسش خیلی برخورد نکرد.
گفت عزیزم تو رو خدا. اولا اینجا سایه درخته(تابستون بود و هنوز آفتاب بود) و دید اصلا نداره. بعد کسیم تا این حد نیومده وسط جنگل اصلا. تازه نمیخوایم که همو بگاییم که. فقط جلوی ورودی همین چادرمون میخوایم جیش کنیم همین.
یه بوس کوچولو از لبم گرفت و از بغلم جدا شد و رفت جلوی ورودی چادر. زیپ درش رو که بسته بودم باز کرد و برگشت به سمتم شد و گفت بیا دیگه. نیای لخت میرم کف جنگل جیغ میزنم تا همه بفهمن عشقم به فانتیزیام محل نمیزاره.(حرفش خیلی خنده دار بود. اما سعی کروم نخندم بهش)
گفتم من غلط بکنم محل نزارم. روز مرگم باشه. ولی اگه یکی ببینه تا ابد بهم منگینمون میکنه.
گفت جووون. تا ابد بهم چسبیدیم.
دیدم نه. از خر شیطون پایین نمیاد. خیلیم جدی بود. اصلا هم بهش نمیخورد اثرات مستی باشه.
گفتم لااقل شلوار و تیشرتت رو بپوش. بعد یه گوشه بشین و بکش پایین و جیش کن.
گفت یا لخت یا میرم لخت کف جنگل جیغ میزنم. اذیتم نکن دیگه. گریه میکنما. یه دفه کرم این کار افتاد توی کونم داره بعد میخارونه.
گفتم قربون خارش کون خشگلت بشم. رفتم جلوش و از پشت بغلش کردم و گفتم بیخیال. ولم کرد و همون جلوی چادر نشست. گفت تو رو خدا بیا.
التماسی کرد اصلا دلم ریش شد. نتونستم بهش نه بگم. از چادر اومدم بیرون و همون جلو چادر ایستادم. اطراف رو یه نگاه کردم دیدم نه کسی هست واقعا و اینکه خیلی سایست.
دیدم کف رودخونه دوتا تخته سنگ بزرگ هست که بینش یه فاصله در حد دوتا آدم دو زانو بشینن وسطش هست.
بهش گفتم مامان جون. پاشو بیا بریم توی رودخونه وسط اون دوتا تخته سنگه.
بلند شد و برگشت به سمتم و گفت شاهین مرض داریا. دو ساعته میگم بیا بریم حال میده میگی نه. حالا نقشه هم میکشی؟
گفتم خب صبور نیستی. بزار یکم محیط رو ببینیم جایی که هیچ دیدی نداره بریم.
گفت خب بریم.
فقط از چادر تا اون دوتا تخته سنگ حفاظ نداشتیم.
گفتم بیا بغلم تا سرعتی بریم کسی نبینه.
دستاش رو انداخت دور گردنم. منم دستام رو گذاشتم زیر کونش و محکم به خودم چسبوندمش و دویدم به سمت آب و اون دوتا تخته سنگ. چقدر آب یخ بود. پام یخ زد. راه رفتن روی سنگای کف رودخونه چه حالی داشت. رفتم بین دوتا سنگه و اروم گذاشتم کف پاشو توی آب. از بس یخ بود خودش رو بهم چسبوند و یه لرزی تنش کرد توی بغلم. گفتم جون. قربون لرزیدنت برم. گفت وای چه یخه.
گفتم بهتر. حالش بیشتر. حالا چجوری جیش کنیم؟
گفت تو بگو. فقط زودتر که داره دیگه میریزه.
ویسکیه بدجوری مثانش رو پر کرده بود.
گفتمش نه تو بگو. تاحالا هر بارش من ایده دادم. حالا تو بگو مامان جون.
گفت نخندیا. ته ایده دادن من همینه. من دو زانو میشینم تو هم بیا جلوم دو زانو بشین. لبم رو ببوس و ممیامم بمال و من جیش میکنم.
ولی من خندیدم.
گفت مرض. مگه نگفتم نخند؟
گفتم آخه خسته نباشی واقعا. خب این ایدت ، کجاش روی من جیش میکنی؟
گفت آها پس میخوای روی هم جیش کنیم؟
گفتم آره دیگه. حالا که توی آبیم بعدشم راحت خودمون رو میشوریم.
گفت نگاه کن پسرم. من ایده ندم سنگین‌ترم. خودت بگو. فقط زودتر دارم میترکم.
گفتم خب باشه. من مثل حالتی که ادم میشینه زانوش رو بغل میگیره میشینم کف آب. تو هم انگار سوار اسب میخوای بشی ، یه پات رو بزار این ور پام یه پاتم اون ور. کونت رو بزار روی زانوم. اینجوری کست نزدیک وسط سینه من میشه و روی من جیش میکنی.
گفت ایول پس بشین زودتر که دیگه نمیشه کنترلش کنم.
اومدم بشینم دیدم اونجا کف آب کلی سنگ ریزه هست. نمیشه روش نشست. بشینی میزنه کونت رو پاره میکنه‌.
به مامان گفتم. گفت وای چه کار کنیم پس؟
یه دفه کشیدمش سمت خودم و به خودم چسبوندمش. اما کیرم رو نبردم وسط پاش. بهش گفتم با خیال راحت جیش کن عزیز خوشگلم. دستمم بردم زیر کسش. لبش رو چسبوند به لبام و خودش رو خالی کرد. جیشش با فشار پاشید روی کف دستم که زیر کسش بود. انگار آب جوش بود. من تند تند میرختمش روی بدنم. خیلی حال میداد. تخته سنگا تا شونه‌هامون رو پوشونده بود. اما کسی اگه از دور میدید ، قشنگ میدید دوتا آدم از بالاتنه لخت دارن از هم لب می‌گیرن.
از رو برو هم که چادرمون بود و دیده نمیشد.
دستم رو پر از شاشش میکردم و تمام بدنم رو باهاش می‌شُستم. بدنم آتیش می‌گرفت از داغی جیشش. چقدرم شاش داشت. 30 ثانیه فکر کنم شد که همینجوری داشت می‌شاشید. وقتی تموم شد توی دهنم یه آه ناشی از راحتیش کشید.
بعدش لبش رو جدا کرد و گفت تو هم جیش کن عزیزم همینجوری و دوباره ازم لب گرفت و دستش رو دور کیر شقم حلقه کرد. واقعا توی شقی سخته بشاشی. اما فشار اوردم و شاشیدم کف دستش و اونم شاش من رو به بدنش می‌مالید. منم زیاد شاشیدم. اما نه به حد مامان.
تموم که شد یکم توی همون حالت موندیم و لبای همو خوردیم. یه دفه صدای موتور شنیدیم.
زود نشستیم دو زانو توی آب. مامان کسش و کونش توی آب بود. واقعا آب تمیزی بود. داشت یخ میزد.
یه موتوری به سمت خروجی جنگل میرفت.. چادرمون مانع از دیدن ما میشد. اما فکر میکنم از دور که داشت میومد کله و نیم تنه بالامون رو لخت دیده بود در حال لب گرفتن. به تخمم نگرفتم. حشر مانع از فکرای دیگم میشد.
مامان گفت اوووف. کسم و کونم یخ زد. گفتم خوبه جیشت رو میشوره. دستم رو توی آب بردم به کسش چسبوندم و توی آب انگار نوازشش میکردم. مالیدن نبود. چون خیلی آروم دستم رو روش میکشیدم. زود چشماش خمار شد. خودش رو به جلو خم کرد تا لب بگیره. منم خودم رو کمی خم کردم و لبش رو مکیدم. بعد چند دقیقه گفتمش خوش میگذره بهت مامان جون.
جوابم رو نداد و به جاش دستش رو آورد و کیرم رو گرفت و اونم خیلی آروم کیرم رو نوازش میداد.
بعد دستم رو توی آب میکردم و آب میریختم روی تنش تا شاشی که بود پاک بشه. اونم همین کار رو کرد.
قشنگ در حدود یه ساعت داشتیم همو توی آب می‌شستیم. دیگه تنامون به سردی آب عادت کرده بود. انگار اب برف بود و چون خیلیم آفتاب نمیخورد بهش خیلی یخ بود. جفتمون قرمز کرده بودیم. خوشبختانه ممیای مامان هم سیاه نکرده بود. فقط وقتی می‌شستمش میگفت درد میکنه از بس مکش زده بودم همه جاش رو. بمریم الهی براش. ولی میگفت دردشم حال میده. کلی سینه‌هاش رو که می‌شستم بوسش میکردم. خلاصه شستنمون که تموم شد دوباره همونجوری بغلش کردم و سرعتی رفتیم سمت چادر. با حوله من تن یخ کرده مامان رو و اونم تن یخ کرده من رو خشک کرد. لباس‌های شیک و پیکی پوشیدیم برای ورود به هتل دوستم و با اجازتون ساعت 5 که بیدار شده بودیم ، ساعت 8 از جنگل زدیم بیرون و به سمت ساری رفتیم. جاده آدم روی آدم با ماشین راه میرفت. مسافت کمی که مونده بود رو ما ساعت 9 رسیدیم. تا 10:30 به قول مامان جون توی شهر کس چرخ زدیم تا رفتیم هتل. چه استقبال گرمی ازمون کردن دوستم و پدرش. نیم ساعتی توی لابی نشستیم تا اتاق رو برامون حاضر کردند. رفتیم توی اتاق دیدیم یه خواب داره. اما لاشیا یه تختش اینور اتاقه و یه تختش اون ور. اما مجلل بود. هتل آپارتمان لاکچری بود. مامان گفت این که نمیشه. دوتامون روی یه تخت بخوابیم خوبه که همش توی بغل همیمم. ولی چجوری همو بکنیم؟
گفتم مامان یعنی فقط توی فکر کردنیا.
گفت پس چی؟ خودت نیستی؟؟؟!!!
رفتم سمتش و بوسش کردم و گفتم راستش چرا. همش دلم میخواد آهت رو از دادنت به من در بیارم.
گفت پس کسشعر نگو.
گفتم جوووون. چه بی تربیت سکس‌ای شدی.
خندید و یه پاش رو داد بالا تا کسش از روی شلوار جینش بچسبه کامل به کیرم و لبش رو گذاشت توی دهنم تا مکش بزنم. رون پاش رو که دورم حلقه کرده بود رو می‌مالیدم.
بعد از هم جدا شدیم و گفتم بیا سر تخت رو بگیریم و بکشیمش این ور به هم بچسبونیمش.
گفت مثل اینکه لب دادی عقلت سوخته. اول باید دراور کنار تخت رو جابجا کنیم.
خندیدم گفتم لبت هوش رو میبره از آدم.
اونم خندید.
خلاصه یه اساس کشی حسابی توی اتاق کردیم.
بعد رفتیم حمام و فقط همو دستمالی کردیم و اومدیم بیرون.
مامان گفت برو یه ور دیگه لباس بپوش. میخوام برات یه چیزی بپوشم کفت ببره. تو هم خفن بپوش برام.
گفتم ای جووون و رفتم توی حال.
در تراس توی حال بود. داشتم لباس می‌پوشیدم چشمم به تراس افتاد و دیدم یه تخت یه نفره و یه کاناپه توی تراسه.
لباسام رو پوشیدم و به تراس نگاه میکردم و نقشه میچیدم.
یه دفه دستای مامان رو دور گردنم حس کردم. برگشتم دیدم چه چیز توپی پوشیده. یه دامن تنگ تنگ سفید کوتاه که تا بالای زانوش بود و کون کوچیکش رو قلمبه زده بود بیرون. با یه پیرهن سفید که پایینش رو گره زده بود تا ناف خوشگلش معلوم باشه و سوتینم نبسته بود. کلا سوتین براش چیز اضافی بود. انقدر سینه‌هاش گرد و سفت و کوچیک بود که نمی‌بستم آویزون که نبود هیچ ، و فقط به درد این میخورد که لباس شبای سینه باز تنگ مانکنی بپوشه.
یه آرایش خیلی خفنیم کرده بود.
نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و محکم به خودم چسبوندمش و لباش رو خوردم. دو تا دستم روی کونش بود و محکم می‌مالیدمش. هلم داد تا عقب عقب رفتم و خوردم به در تراس. چسبیده بود بهم و محکم لب می‌گرفت. یه دستم رو آوردم روی ممیش گذاشتم. حالا ممی و کونش رو محکم می‌مالیدم. مامانم دستاش توی موهام بود. چه بوی خوب صابونی میداد. دلم میخواست درسته بخورمش.
یه دفه توی بغلم برگشت و کونش رو فشار آورد به کیرم. منم موهاش رو از طرف راست گردنش جمع کردم و گردنش رو بوسه بارون کردم. دوتا ممیش رو بعد توی دستم گرفتم و شدید می‌مالیدمشون. خیلی شدید کونش رو به کیرم فشار میداد و می‌لغزوندش. آهش در اومده بود. تپش قلبش رو زیر ممیش حس میکردم. دست راستم رو از روی ممیش برداشتم و قفل در تراس رو باز کردم و بعد همینجوری برعکس بغلش کردم و بردمش توی تراس.
آروم یه جیغ زد و گفت اینجا چرا اومدیم؟
گفتم امشب میخوام تا صبح فقط بکنمت مامان جون. راند اولش که آروم‌تره اینجا. راند دومش توی اتاق که راحت جیغ بزنی از سرویس شدن. گفت اوه یسسس.
پس بیا این کاناپه رو بچسبونیم به تخت رینگ بزرگتر بشه. از تو بغلم که بود رفت بیرون و کاناپه رو چسبوندیم به تخت. بعد خودش به شکم خوابید روی تخت.
دو زانو پایین تخت نشستم و انگشتای پاش رو لیس زدم و کف پاش رو. چه کف پاش نرم بود. همون لحظه نقشه‌ی یه فوت جاب کشیدم باهاش. بعد ساق پاهای بلورینش رو بوسه بارون کردم تا رسیدم به دامنش. پاهاش برای تنگی دامنش زیاد از هم باز نمیشد. از روی دامن با صورت افتادم روی کونش و بوسش میکردم. مامان آروم جوووون جوووون میگفت. کنارش روی تخت خوابیدم. سرش روی دستاش بود. تا حس کرد کنارش خوابیدم سرش رو برداشت و خودش رو تکون داد و به پهلو خوابید و همو بغل کردیم و دستامون رو دور گردن هم انداختیم و همه جای صورت هم رو بوسه بارون کردیم. دماغش رو توی دهنم گرفتم و کمی مکش زدم و بعد پیشونیش رو بوسیدم. اونم زیر گردنم رو بوس کرد. بعد صورتش رو اورد جلوم و گفت مژگان یه بار چند وقت پیش نزدیک دو ساعت سینه‌هام رو خورد. انقدر خورد که دیگه هیچی حس نمیکردم و یه دفه بدون اینکه به کسم حتی دست بزنه ارضا شدم. راجع بهش توی گوگل سرچ کردم و دیدم چیز عجیبی نیست و ارضای پستان کردم. تو هم که ولت کنن 24 ساعت ممیم رو میخوری. پس بیا انقدر بخور که ارضا بشم. خیلی اون دفه بهم حال داد. ارضای شدبد و عجیبی کردم.
گفتم چشم. ولی قرار شد لزات با مژگان رو تعریف کنیا. گفت حتما فردا برات میگم.
بعد گفتم فقط خیلی صدا نده توی تراس.
گفت میگما بیا بریم توی اتاق. چون همه حال سکس به آه و اوهشه. جلوشو بگیرم اذیت میشم. دیدم راس میگه آه کشیدناش واقعا منو حشری میکنه. گفتم راس میگی. بیا بغلت کنم بریم.
از روی تخت پاشدم و بغلش کردم بردمش توی اتاق و خوابوندمش روی تخت. گفتم یکم دیگه کونت رو بو کنم.
یکم از روی دامن کونش رو بوس کردم و عمیق بوش میکردم. بعد پهلوش خوابیدم و گره پایین پیرهنش رو باز کردم اما درش نیاوردم.
مامامان گفت بیا روی دستم سرت بزار مثل بچگیت ممیت بدم.
خوابیدم روی دست راستش و خودش رو کمی خم کرد و سینه چپش رو با دستش فشار داد تا سرش ورم کنه و بعد کردش توی دهنم. من یه پام رو کردم لای پاش و دو دستی ممیش رو گرفتم و شروع کردم به مکش زدن. مامان توی بغلم پیچ و تاب میخورد و میگفت بخور خوشگل مامان.
تا میتونی بخورش. دست راستم رو گذاشتم روی شکم داغش و نوازشش میکردم. بعد مامان رو هول دادم تا به کمر بخوابه. روش خوابیدم و دوتا سیتش رو به هم فشار دادم تا بهم بچسبه. سرم رو کردم بین خط سینش و تف انداختم و شروع کردم به مکش زدن. بعدش دور تا دور سینه چپش رو میخوردم و رفتم سر نیپل ممی چپش و اول یکم زبونش زدم و بعد نوکش رو کردم توی دهنم و با قدرت فشارش دادم. مامانم موهامو نوازش میکرد و منو به خودش فشار میداد. بعد یکم زیر بغل چپشم بوس کردم و دوباره اومدم سمت ممی چپش. سینش پر تف بود و مثل پنیر پیتزا تفام از پوست ممش کش میومد. مامان دستش رو پشت گردنم انداخت و گفت تو بخواب زیر. منم سفت بغلش کردم و زیر و رو شدیم. اول پیرهن رو درآورد و رکابی منم درآورد. بعد کامل روم جوری خوابید تا سینه‌هاش بیاد توی دهنم. خودش سرش رو خم کرد و توی موهام نفش میکشید. نفس داغش توی سرم حالی به حالیم میکرد. من یه دستم روی کونش بود و فشارش میدادم و دست دیگمم روی ممی راستش و فشارش میدادم. گفت پسرم یه لحظه.
ولش کردم و از رو رفت کنار و دامنش رو در اورد. شرتم که نداشت. گعت توهم لخت شو. منم شلوارک و شرتم رو درآوردم و بعد به پهلو لخت اومد جلو و سینش رو کرد باز توی دهنم.
منم انگشت فاک دست چپم رو کردم توی دهنش تا خیسش کنه. خیسش کرد و کشیدم بیرون و کردمش توی کونش. احساس میکردم امشب تنگ‌تر شده کون خوشگلش. ممی چپش رو لبو کرده بودم. حس کردم یه چی به سوراخ کونم برخورد کرد. انگشت مامان جون بود که داشت میکردش توی کونم. کلی فشار داد تا رفت داخل. عجیب بود که مامان همیشه ناخوناش بلند بود ولی حالا انگار ناخون هیچی نداشت. نگو تا من لباس داشتم می‌موشیدم بعد حمام ، چیده بود ناخون انگشتای فاکش رو. انگشتش رو توی کونم به طرف تخمم برد داخل. میخواست پروستاتم رو تحریک کنه و از نقطه جی مردانه ارضام کنه. زیر دلم انگار داشت زیر و رو میشد. قبلا یه بار خودم با دیلدو پروستاتم رو تحریک شدید کردم تا ارضا بشم. اما انگشت لطیف یه زن درسته باریکه خیلی و به اون بلندی نیست ، اما حالش بیشتره‌ خصوصا انگشت اون زن واسه مامان خود آدم باشه.
هر دو داشتیم همو انگشت میکردیم و من ممش رو مثل سگ میخوردم. مامان ضربه به پروستاتم رو با انگشتش بیشتر کرد. تمام بدنم اسپاسم شد و هیچ کاری انگار نمیشد کنم. قفل کردم. فقط دهنم رو روی ممیش نگه داشتم. بدون اینکه به کیرم که لای روناش بود دست بزنه مامان ، فقط روناش رو سفت بهم فشار داد تا کیرم بهش فشار بیاد. چنان ارضایی شدم که همین جور که که دهنم روی سینش بود ، روی ممیش عین گرگ زوزه میکشیدم. تمام آب کمرم انگار یه جا خالی شد با فشار. از لای روناش با فشار پمپاژ شد به روی تخت. مامان محکم منو به خودش فشار میداد و میگفت جونم پسرم. داد بزن. خودت رو توی بغل مامانت خالی کن. درسته راه کونم اصلا قفل شد. ولی باز مامان سعی میکرد با نوک انگشتش به پروستاتم ضربه بزنه که این داشت منفجرم میکرد.<
فقط یادمه که ممیش رو به شدت با دستم فشارش دادم. اما قدرت مک زدنش رو نداشتم. انگشتمم تا ته توی کون تنگش فرو کرده بودم.
یه لحظه انگار توی آغوش گرم مامان بیهوش شدم.
بعد تایمی کوتاه به خودم اومدم و دیدم مامان انگشتش رو از کونم در اورده و با همون دست داره ممیش رو توی دهنم فشار میده. من همینجور توی کونش انگشتم بود و دهنم روی نوک ممیش.
مامان دید چشمام باز شد. گفت خوب بود عشق مامان؟
جوابش رو ندادم. دوباره عین وحشیا شروع کردم به خوردن سینش. یکم بعد انگشتم رو از کونش در اوردم و صافش کردم تا به روی کمر بخوابه. افتادم روش و رفتم سراغ اون ممش.
دست چپم زیر کمرش بود. با دست راستم سینش رو می‌مالیدم و میخوردم. کم کم داشت زیر تنم وول میخورد و دیگه آهش شد رسما جیغ. توی ذهنم دعا میکردم کسی نفهمه صداش رو. لای روناش خیس از آب من بود که داشت به پاهام می‌مالید. دیگه نمیتونست آروم بخوابه. بد پیچ و تاب میخورد. خودم به پهلو خم شدم و اونم یکم خم کردم. سینش انگار سنگ شد توی دهنم. کسش که خیس خیس بود روی شکمم چسبیده بود. کلی جیغ زد و منو به خودش فشار داد تا ارضا شد. شکمم خیس خیس شد از آب کسش. اما اسکوئرت نکرد. پس فهمیدم کلا اسکوئرت نمیکنه. ولی کسش خیلی آب رو بدون جهش آروم داد بیرون. حالا انگار مامانی توی بغلم بیهوش شد. یکم توی بغلم نوازشش کردم. دیگه سینه‌هاش رو نمیخوردم. نگاه ممیاش کردم وحشت کردم انقدر سرخ شده و نیپلش سیخ شده. یکم بعد ازش جدا شدم و به شکم خوابوندمش. پای چپش رو خم کردم تا چاک کونش باز بشه. سرم رو کردم لاش و با دوتا شصتم سوراخ صورتی کوچولوی کونش رو باز کردم و کردمش توی دهنم و مکش میزدم. کونش برام مزه دلچسبی داشت. نه به حد کسش. ولی عالی بود. چند ثانیه بعد دیدم داره بلند آه میکشه. یکم دیگه با کونش ور رفتم و بعد رفتم کنارش خوابیدم. نا نداشت چشماش رو باز کنه. گفت دوتامون عجب ارضایی کردیم. گفتم من که خیلی توپ بود. مرسی خوشگل خانوم.
گفت تو هم مرسی شیرمرد من. یکم نفس تازه کنیم و بریم که آبتو توی کسم بیاری. اگه نیاری کسم امشب می‌ترکه از هوس کیرت.
گفتم کیر منم همینطور. میگم مامان اگه عمل نکرده بودی و لوله‌هات رو نبسته بودی چی میشد؟
گفت سالی یه چهار قلو می‌زاییدم.
خندیدیم و گفتم بهترین کاری که کردی با خودت عمل زیبایی آلتت و تنگ کردن راه واژنت و عمل زیبایی ممه‌هاته.
گفت و البته کونم.خب منم فانتیزیم همیشه سکس با پسرم بود. توی رویام برای تو کردم این عمل‌ها رو.
گفتم دیگه رویا نیست.
گفت اره دیگه. بسه حرف زدن. بیا راند آخر که کسم داره له له میزنه واسه کیرت.
گفتم مامان جون یکم قبلش برام فوت جاب میکنی؟
گفت اره فدات شم ولی چیه؟
گفتم کیرم رو بنداز لای کف پات و عقب جلوش کن. گفت اهان فهمیدم توی فیلم سوپرا دیدم.
من پشتم رو زدم به تخت و مامان تف انداخت کف دوتا پای نرمش و کیرم رو انداخت لای پاش و یکم عقب و جلوش کردم. خیلی حال میداد. پاش رو که تکون میداد کس کلوچه‌ایش لای پاش خیلی خوشگل شده بود.
بعد گفت خوبه؟
گفتم اره. بیا جلو.
گفت پاهام رو که طاق باز بود واسه فوت‌جاب رو ببند به هم و صاف بخواب کف تخت. منم کردم. بعد به کمر اومد خوابید روم. خودش کیرم رو گرفت و کرد توی کسش و دوتا پاش رو بین بدنم خم کرد و گفت سینه‌هامو محکم فشار بده و تلمبه بزن توی کسم مامان جون.
گفتم ممیات قرمز شده. ممی بسه دیگه.
گفت فشار بده حالش به همینه.
منم این کار رو کردم. با اون شدت ارصای دوتامون ، انگار نه انگار. یکم بعد به پهلو خوابوندمش و یه دستم زیر پهلوش گذاشتم و سفت ممیاش رو فشار میدادم و از پشت توی کسش تلمبه میزدم. چقدر تنگ بود این کس. نزدیک به 20 دقیقه اینجوری تلمبه زدم. بعد ازش جدا شدم و کمرم رو زدم به تخت و پاهامم چسبوندم به هم و گفتم بیا بشین رو کیرم. اومد و ممیش که جلو صورتم اومد رو کردم توی دهنم و مک میزدم. انگشتمم کردم توی کونش. خودش محکم بالا پایین میشد. جیغاش شروع شد. نشون از نزدیکی ارضاش بود. چشماش رو بسته بود. گفتم چشمای خوشگلت رو باز نگه دار. میخوام خماریش رو ببینم. به زور بازشون کرد. یه دفه ناگهانی دستام رو گذاشتم زیر کونش و بلندش کردم و پرتش کردم روی تخت و افتادم روش و کیرم رو کردم توی کسش. روش خم شدم و لبم رو گذاشتم روی لباش. چندتا تلمبه محکم زدم و تقریبا هر دو با هم ارضا شدیم. من دو سه قطره اب دادم و مامانم فقط کسش خیلی گرم و لزج تر شد. کیرم رو در اوردم و به کمر کنارش خوابیدم. اونم اومد سرش رو گذاشت روی سینم و خوابید. هر دو به خوابی خوش فرو رفتیم تا آماده بشیم برای فردا. برای فرداها. برای یک زندگی جدیدی که چند روزی بود شروعش کرده بودیم. ما ازدواج کردیم. نمیدونم قبلا هم پسر و مادری ازدواج کردند یا نه. ولی ما بدون عقدنامه قانونی ، زن و شوهر شدیم. پس خوابیدیم تا انرژی کسب کنیم برای ادامه‌ی این زندگی زناشویی که تا امروز ادامه داره و خواهد داشت.
زمانی سقف آرزوی من سکس با مامان بود و حالا که بهش رسیدم ، فکر کنم یکی از خوشبخت‌ترین مردان کره خاکیم. اون هم متوجه شدم هر روز صبح که از خواب بیدار میشه خدا رو برای اینکه تقدیر رو جوری نوشت پسرش شوهرش بشه شکر میکنه. هر چند هنوز هم عاشق پدرمه. اما هر دو باور داریم روح اونم چقدر شاده از شاد بودن ما.
(پایان)
     
  
مرد

 
خواهرم و دوستش قسمت اول

من سهرابم، 18 سالمه و توی یه خانواده 4 نفره زندگی می کنم. بابام یه کارگاه تراشکاری داره و مامانم هم کارمنده. یه خواهر هم دارم که اسمش زهره اس و 16 سالشه. ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم از یه سال پیش شروع شده. رابطه ی من و زهره مثل اکثر خواهر و برادرا بود، همدیگه رو خیلی دوست داشتیم، ولی مدام تو سر و کله ی هم میزدیم و سر به سر هم میذاشتیم و همدیگه رو اذیت می کردیم. من حسابی خجالتی بودم و تا 17 سالگی با هیچ دختری دوست نشده بودم، گاهی پورن نگاه می کردم و جق میزدم ولی تو رابطه با دخترا حسابی بی تجربه بودم. زهره تو بچگی یه دختر لاغر و استخونی بود ولی وقتی به 14 سالگی رسید خیلی تغییر کرد، سینه هاش یه رشد انفجاری پیدا کرد و کونش هم حسابی گنده تر شد. در عرض یه سال، زهره از یه دختر لاغر به یه دختر فوق العاده سکسی تبدیل شد که چشم هر مرد و پسری رو دنبال خودش می کشید. زهره یه دوست خیلی صمیمی داشت به اسم نسیم که با هم رفت و امد داشتن و زیاد به خونه ی ما میومد. نسیم با اینکه هم سن و همکلاسی زهره بود، ولی بیشتر شبیه یه دختر 9 یا 10 ساله بود، حسابی ریزه میزه بود، قدش به زحمت به یک و نیم میرسید، سینه اش تقریبا صاف بود و یه کون جمع و جور داشت، وزنش به زحمت 40 کیلو می شد. هر بار نسیم میومد خونه ی ما، با زهره میرفتن تو اتاقش و درو می بستن، گاهی می تونستم صدای پچ پچ و خنده هاشونو بشنوم ولی نمیفهمیدم چی میگن. یه روز تو اتاقم نشسته بودم و درحال درس خوندن بودم که زهره در زد و اومد تو، گفت چیکار می کنی؟ گفتم باز عینکت یادت رفته؟ دارم درس میخونم دیگه. کمی این پا اون پا کرد و بعد گفت سهراب تو دوست دختر داری؟ گفتم چطور مگه؟ گفت می خوام بدونم. گفتم نه ندارم، گفت نسیم شماره اتو ازم میخواست، بهش بدم؟ گفتم شماره ی منو واسه چی میخواد؟ گفت میخواد باهات حرف بزنه. گفتم در مورد چی؟ گفت خنگ جون، میخواد باهات دوست بشه، حسابی تعجب کرده بودم و نمی دونستم چی بگم. زهره گفت بالاخره چیکار کنم؟ شماره اتو بهش بدم؟ درسته که نسیم اندازه ی جاکلیدی بود ولی به هرحال دختر بود و اولین دوست دخترم حساب میشد، گفتم باشه، زهره هم لبخندی زد و رفت تو اتاقش، اون شب یه پیامک از یه شماره ی ناشناس اومد، نسیم بود، شروع کردیم به حرف زدن. به نظر میرسید که نسیم تجربه ی بیشتری نسبت به من داره، چون خیلی راحت بود و در مورد چیزایی که من خجالت میکشیدم بگم هم به راحتی حرف میزد. چند روزی که گذشت،نسیم شروع کرد به فرستادن جوک های نیمه سکسی و سکسی. حدود یه هفته بعد از شروع دوستیمون بود که نسیم اومد خونه ی ما، اصرار داشت که برم تو اتاق زهره تا همدیگه رو از نزدیک ببینیم ولی من میترسیدم که مامانم بفهمه. کمی بعد زهره از بیرون اتاقم بلند گفت سهراب کامپیوترم ایراد پیدا کرده ، بیا یه نگاه بنداز ببین می تونی درستش کنی، از اتاقم اومدم بیرون، مامان تو پذیرایی نشسته بود و با تلفن حرف میزد. دنبال زهره رفتم تو اتاقش، نسیم از جاش بلند شد و بهم لبخند زد. زهره اروم گفت من دم در مواظبم، رفتم سمت نسیم، دوتا دستشو دراز کرد و دستای همو گرفتیم، اصلا نمیدونستم چی باید بگم و استرس و هیجان زیادی داشتم، بعد از کمی حرفای معمولی زدن، نسیم گفت اگه بخوای میتونی بغلم کنی، من که کمی یخم باز شده بود، لبخند زدم و بغلش کردم. قدش 20 سانتی از من کوتاهتر بود و سرش روی سینه ام بود. برای اولین بار با یه دختر غریبه تماس داشتم و کیرم راست شده بود و نسیم هم حسش کرده بود چون شکمشو به کیرم فشار میداد. کمی تو اون حالت موندیم ، بعد زهره گفت بسه دیگه تلفن مامان تموم شد. وقتی از هم جدا شدیم، چون کیرم راست شده بود باید جابجاش میکردم که دیده نشه. موقع جابجا کردن کیرم، زهره دیدش و یه لبخند زد، از خجالت قرمز شدم و از اتاقش بیرون رفتم و برگشتم تو اتاق خودم. اونشب وقتی در مورد اون بغل حرف میزدیم، نسیم خیلی راحت گفت که کیرمو حس کرده و خودش هم خیس شده بود، و با این مقدمه شروع کردیم به سکس چت. نسیم واقعا به دختر حشری بود، جوری که اکثرا خودش شروع کننده ی سکس چت بود و حرفای خیلی سکسی و دیوونه کننده میزد. هفته ای سه چهار بار سکس چت و سکس تل می کردیم. بعد از دو هفته که دیگه کاملا یخم باز شده بود، به نسیم گفتم که برام از کوس و کون و سینه هاش عکس بگیره و بفرسته. انتظار داشتم مخالفت کنه ولی فقط گفت که دوربین گوشیم خراب شده، وقتی اومدم اونجا، به زهره میگم با گوشی خودش عکس بگیره و واست بفرسته. گفتم از زهره خجالت نمی کشی؟ گفت نه بابا ما دخترا باهم از این حرفها نداریم. گفتم مثلا تو مال زهره رو دیدی؟ گفت اره. گفتم کی؟ چجوری؟ با شیطنت گفت به تو چه؟ دو سه روز بعد، زهره رفته بود خونه ی نسیم . نسیم بهم پیام داد که عکسها رو گرفتم و الان با گوشی زهره میفرستم. چند لحظه بعد، عکسها رو فرستاد، عکس اول رو باز کردم، در حالی که با دوتا دست تیشرتشو بالا نگه داشته بود، زهره ازش عکس گرفته بود، دوتا سینه اندازه ی گردو، با نوک صورتی، عکس بعدی از کونش بود، در حالی که ایستاده بود و پشتش به دوربین بود، شلوار و شورتش تا زیر کونش پایین بود، کونش فوق العاده سفید و گرد و خوشگل بود، عکس بعدی از کوسش بود، در حالی که فقط جلوی شلوار و شورتشو پایین کشیده بود، یه کوس سفید و بی مو، با لبهای به هم چسبیده، مثل اینکه با یه تیغه خط انداخته بودن. تو عکس اخر، نسیم رو تختش چهار دست و پا نشسته بود و کونشو داده بود عقب، لای کونش باز بود ولی سوراخ کونش واضح دیده نمیشد. تو عکس اخر، زهره با دست چپ لای کون نسیم رو باز کرده بود یه کلوزآپ از سوراخهای صورتی کوس و کونش گرفته بود. این عکس به حد جنون حشریم کرد، دست خواهرم لای کون دوست دخترمو باز کرده بود و برام عکس گرفته بود. نسیم با گوشی خودش پیام داد که چطوره؟ بعد از کلی تعریف کردن از کوس و کونش، نسیم گفت یه عکس از کیرت بفرست. سریع کیرمو دراوردم و در حالی که یه قطره اب اولیه از سر کیرم بیرون زده بود، عکس گرفتم و براش فرستادم. نسیم کلی از کیرم تعریف کرد و گفت کاش اینجا بودی، کیرتو لیس میزدم و میخوردم، گفتم اره کاش اونجا بودم کوستو لیس میزدم. نسیم گفت الان مامان بیداره نمیتونم خودارضایی کنم، تو هم جق نزن نگه دار واسه شب. گفتم باشه ولی انقدر حشری بودم که نتونستم جلوی خودمو بگیرم و شروع کردم به جق زدن. چند روز گذشت، نسیم اومده بود خونه ی ما، به خواهرم پیام دادم که یه بهانه جور کن که بیام اونجا، چند لحظه بعد دیدم زهره بلند گفت سهراب یه دقیقه میای اینجا؟ مامان تو اشپزخونه بود، بهم گفت بیا این بیسکوئیت هارو هم ببر. بشقاب رو گرفتم و رفتم تو اتاق، زهره دوباره دم در نگهبان وایساد، من و نسیم بلافاصله همدیگه رو بغل کردیم، و شروع کردیم به لب گرفتن، دستامو رو کون گرد و نرم نسیم گذاشتم و شروع کردم به مالیدن، با ولع از هم لب می گرفتیم ولی سعی میکردیم صدامون در نیاد، دستامو از پشت فرو کردم تو شورتش و مشغول چنگ زدن کون نرم و لطیفش شدم. کمی بعد نسیم لباشو ازم جدا کرد و گفت کیرتو دربیار، جلوی شلوار گرم کن و شورتمو کشیدم پایین و کیرم افتاد بیرون. نسیم گفت چه گنده اس، بعد دست کوچیکشو دور کیرم حلقه کرد، نسیم داشت اروم کیرمو میمالید که زهره یواش گفت حداقل کتابارو پهن کنین اگه مامان اومد بگیم داری بهمون درس یاد میدی، زهره داشت به کیرم نگاه میکرد، نسیم یه کتاب و دفتر اورد و رو تخت باز کرد، بعد دوباره کیرمو گرفت و شروع کرد به مالیدن، یه نگاه به زهره انداختم و دیدم هنوز داره مارو نگاه میکنه، اروم گفتم مامانو نگاه کن. به نسیم گفتم نشونم میدی؟ کیرمو ول کرد و جلوی شلوار تنگ و شورت صورتی شو کشید پایین و برای اولین بار تونستم کوس یه دختر رو از نزدیک ببینیم، اونم یه کوس سفید و بی مو، دستمو گذاشتم رو کوسش، فوق العاده لطیف و داغ بود و بین لباش خیس شده بود، کمی به کوسش دست کشیدم، بعد نسیم چرخید و پشت شلوار و شورتشو پایین کشید و کون سفیدش افتاد بیرون. پشتش زانو زدم و شروع کردم به مالیدن کونش، تو همین حال بودیم که زهره سریع از در دور شد و گفت بچه ها مامان. نسیم سریع شلوار و شورتشو بالا کشید و سه تایی رو تخت نشستیم، من کتاب ریاضی رو تو دستم گرفتم و شروع کردم به چرت و پرت گفتن، مامان درو باز کرد و گفت بچه ها چیکار میکنین؟ گفتم دارم ریاضی یادشون میدم، مامان گفت افرین بچه ها، خوب درس بخونین، چیزی لازم ندارین؟ گفتیم نه مرسی، مامان رفت ولی درو کاملا باز گذاشت، یکم دیگه نشستم و چون دیگه نمیشد کاری کرد، بلند شدم و رفتم تو اتاقم، یه مدت گذشت، اینبار زهره رفته بود خونه ی نسیم، نسیم گفت مامانم خونه نیست و ما تنهاییم، گفتم گوشی زهره رو بگیر تصویری زنگ بزنم باهم تصویری حال کنیم. از واتس اپ تصویری زنگ زدم، گوشی تو دست نسیم بود، بالا تنه اش لخت بود و سینه های کوچولوش تو تصویر دیده میشد. چون مامان خونه بود، هندزفری رو به گوشی وصل کرده بودم و مجبور بودم اروم حرف بزنم، از نسیم خواستم کوسشو نشون بده، رفت رو دوربین پشت گوشی و شروع کرد به نشون دادن و مالیدن کوس خوشگلش. روبروی نسیم رو تخت، پاهای لخت زهره از زانو به پایین هم دیده میشد، هرکدوم یه سر تخت روبروی هم نشسته بودن و کف پای ظهره نزدیک زانوی نسیم بود. یعنی زهره هم لخت بود؟ نسیم داشت چوچوله اش رو میمالید، یه لحظه گوشی رو بالا اورد و تونستم زهره رو کامل ببینم. زهره فقط با یه شورت بنفش نشسته بود، یه دستش رو پستون گردش بود و دست دیگه اش، تو شورتش بود و داشت کوسشو میمالید، زهره هم کنار نسیم داشت با سکس چت و حرفای سکسی من خودارضایی میکرد. تو دلم ارزو کردم که کاش زهره رو دوباره نشون بده، کمی بعد ارزوم براورده شد، انگار نسیم حرف دلمو شنید چون دوربین رو کم کم بالا اورد جوری که کوسش خودش پایین تصویر مونده بود و بدن سکسی زهره باقی تصویر رو پر کرده بود، هر کدوم از سینه های زهره اندازه ی یه هلوی گنده بود ، نوک سینه هاش قهوه ای کم رنگ بود و پوست فوق العاده سفیدش می درخشید، زهره هم مثل نسیم محکم کوسشو میمالید، به نسیم گفتم کونتو نشونم بده، گفت صبر کن گوشی رو بدم به زهره. زهره گوشی رو گرفت، نسیم چرخید و داگی نشست، صورتشو رو تشک گذاشت و اول با دوتا دست لای کونشو باز کرد، زهره دوربین رو به کون نسیم نزدیک کرد، لای کون نسیم و سوراخش هم از ترشحات کوسش خیس بود. نسیم یه دستشو از پایین برد لای پاش و شروع کرد به مالیدن کوسش، بعد یه انگشت دست دیگه اشو گذاشت رو سوراخ کونش و فشار داد تو، انگشتش خیلی راحت رفت تو، بعد شروع کرد به عقب جلو کردن انگشتش تو کونش، کمی بعد انگشت دوم رو هم اضافه کرد، برام جالب بود که نسیم خیلی راحت دوتا انگشتشو توی کونش عقب جلو میکرد، بدون اینکه ذره ای دردش بیاد، البته یه دختر حشری مثل نسیم معلوم بود که تمرین زیادی داره و دائما در حال خودارضایی و انگشت کردن خودشه. موضوع دیگه این بود که منم داشتم از جق زدن و مالیدن کیرم فیلم می گرفتم و حالا که گوشی تو دست زهره بود، میتونست کیرمو ببینه، زهره هنوز داشت با دست دیگه اش، کوسشو میمالید، مابین ناله های بلند نسیم، گاهی ناله های زهره رو هم میشنیدم. حرکات دست نسیم تند تر شده بود و ناله اش بلندتر، معلوم بود که داره ارضا میشه، کمی بعد نسیم شروع کرد به لرزیدن و با یه ناله ی بلند ارضا شد و به پهلو افتاد، بعد از اون، زهره گوشی رو پایین تر گرفت و شورت خودش معلوم شد که دستش به تندی در حال حرکت و مالیدن چوچولش بود. منم حرکات دستمو تندتر کردم، حالا و نسیم از صحنه خارج شده بود و من و خواهرم داشتیم باهم خودارضایی میکردیم. چند لحظه بعد، ابم اومد و پاشیدمش تو هوا، و روی شکم و سینه ام فرود اومد، زهره یه اوووووف بلند گفت و دستش شروع کرد به لرزیدن و چند ثانیه بعد هم گوشی رو انداخت، صفحه تاریک شد ولی میتونستم ناله ها و نفس نفس زدن زهره رو بشنوم. تو عمرم اینطوری ارضا نشده بودم، که یکی از دلایلش، دیدن بدن خواهرم و خودارضاییش بود. کمی بعد، نسیم گوشی رو برداشت و گفت ما باید جمع و جور کنیم چون مامانم شاید بیاد، دوستت دارم، منم گفتم دوستت دارم و قطع کردیم. رابطه ی داغ من و نسیم و به نوعی هم زهره ادامه داشت. یه روز بعد از ظهر مامان از زهره پرسید دارم میرم خونه ی خاله، میای؟ زهره معمولا با مامان میرفت ولی اینبار گفت نه قراره با نسیم بریم بیرون. وقتی مامان رفت حاضر بشه از زهره پرسیدم کجا میرین؟ گفت جایی نمی ریم ولی شاید بگم بیاد اینجا، از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم، محکم بغلش کردم و گفتم قربون ابجی گلم بشم. پستونای درشت زهره به سینه ام چسبیده بود، گفت خیلی خوب ولم کن خفه شدم. ازش جدا شدم و گفتم خیلی ماهی، اصلا یدونه ای. گفت باشه حالا انقدر زبون نریز، برو تو اتاقت تا مامان شک نکرده. رفتم تو اتاقم و چند دقیقه بعد مامان رفت، رفتم تو اتاق زهره، در باز بود و زهره به پشت رو تختش دراز کشیده بود و پاهاشو باز کرده بود، شلوار تنگی که تنش بود، لبای کوسشو به خوبی نشون میداد. گفتم به نسیم گفتی؟ گفت اره تو راهه. گفتم دستت درد نکنه. رو صندلی کامپیوترش نشستم، زهره گفت وقتی اومد ضایع بازی درنیاری هااا. گفتم یعنی چطوری؟ گفت میگم یعنی از راه نرسیده نپری روش دیگه، زشته، بذار خودش بیاد طرفت، گفتم اگه نیومد چی؟ گفت میاد، دخترا حشری تر از پسران، همین که قبول کرده بیاد یعنی دلش میخواد دیگه. دخترا حشری تر از پسران، چه جمله ی جالبی، این یعنی خود زهره رو هم شامل میشد دیگه. گوشی زهره تو دستش بود و داشت تو اینستا می چرخید، کمی بعد چرخید و رو شکم دراز کشید، کونش واقعا بینظیر بود و دهنمو اب انداخته بود، گوشتی و گرد. در حال تماشای کون خواهرم بودم که زنگ زدن. بلند شدم و درو باز کردم. تا نسیم بیاد تو، زهره هم اومده بود دم در. نسیم زود اومد تو و درو پشت سرش بست، بعد با لبخند گفت سلام عشقم و دستاشو باز کرد تا بغلش کنم. دستامو انداختم دور کمرش و بلندش کردم ، اونم دستاشو انداخت دور گردنم. دو دور تو هوا چرخوندمش، بعد لباشو تو هوا بوسیدم و گذاشتمش زمین. نسیم و زهره همدیگه رو بغل کردن و لبای همدیگه رو بوسیدن ، وقتی از هم جدا شدن، نسیم اومد سمت من و دوباره دستاشو انداخت دور گردنم، یه لب کوتاه از هم گرفتیم و گفت عشقم برو تو اتاقت اماده شو منم الان میام. من رفتم تو اتاقم و اونا هم رفتن تو اتاق زهره. لباسامو دراوردم و با یه شورت سفید اسلیپ نشستم رو تختم. استرس زیادی داشتم، برای اولین بار تو عمرم، قرار بود سکس رو تجربه کنم، حالا میزان و درجه اش بستگی به نسیم داشت. حدود 10 دقیقه ای گذشته بود و صبرم داشت تموم میشد که بالاخره نسیم تو چارچوب در ظاهر شد. در حالی که فقط یه شورت قرمز تنش بود. از جام بلند شدم، نسیم درو کاملا باز گذاشت و اومد جلو، دستاشو انداخت دور گردنم، منم دستامو گذاشتم زیر کونش و بلندش کردم تو بغلم، نسیم پاهاشو دور کمرم پیچید و شروع کردیم به لب گرفتن، کمی تو اون حالت لب گرفتیم، بعد اروم خوابوندمش رو تخت جوری که کونش رو لبه ی تخت بود و پاهاشو باز کرده بود. خودم پایین تخت زانو زدم و خم شدم روش، شروع کردم به لب گرفتن ازش، بعد اومدم رو سینه های کوچولوش و شروع کردم به لیسیدن و مکیدن سینه هاش، انقدر کوچیک بودن که همش تو دهنم جا میشد. نسیم نفس های عمیق میکشید و دستاشو رو سرم گذشته بود. دستامو انداختم زیر کش شورتش، نسیم اول کونش و بعد پاهاشو بلند کرد و کامل دراوردمش، وقتی پاهاشو باز کردم، کوس بی مو و سفیدش جلوی صورتم بود، دستمو گذاشتم روی رونش و با انگشت شست شروع کردم به لمس کردن لبای نرم کوسش، نسیم سرشو بالا گرفته بود و با یه لبخند و چشمای خمار نگاهم میکرد، کم کم لبای کوسش از هم باز شد و چوچوله ی صورتی و سوراخ خیس کوسش معلوم شد، وقتی انگشتم به چوچولش خورد، یه لرز خفیف کرد. کوسش حسابی خیس شده بود، چون بار اولم بود، با شورتش، کوسشو خشک کردم و شروع کردم به کشیدن نوک زبونم رو کوسش. بعد از چند ثانیه لیسیدن کوسش، سرمو بالا اوردم. نسیم گفت نوبت منه. لبه ی تخت نشست و منم جلوش ایستادم. سر کیرم کم مونده بود از شورتم بزنه بیرون. نسیم نوک انگشتشو گذاشت رو سر کیرم و نگاهم کرد و خندید. بعد از دو طرف شورتمو گرفت و کشیدش پایین، وقتی کیرم افتاد بیرون، نسیم فورا گرفتش تو دستش و گفت اووووم چه خوشگله، کمی بالا پایینش کرد و کمی اب اولیه از سر کیرم بیرون زد، نسیم گفت اوی داره گریه میکنه، و خندید. با دست اب اولیه رو به همه جای کیرم مالید و بعد بدون اینکه من ازش بخوام، خم شد و سر کیرمو گرفت تو دهنش، اول کمی زبونشو دور سر کیرم چرخوند، بعد لباشو دور کیرم حلقه کرد و شروع کرد به جلو عقب کردن دهنش دور کیرم. تو عمرم همچین چیزی رو تجربه نکرده بودم. نسیم همونجوری که کیرم تو دهنش بود، سعی می کرد به چشام نگاه کنه. نسیم کیرمو از دهنش دراورد و یه لبخند گوش تا گوش زد و اب دهنش که روی کیرم جمع شده بود رو به همه جای کیرم مالید، بعد دوباره کیرمو گرفت تو دهنش و به ساک زدن ادامه داد، تقریبا نصف کیرمو تو دهنش عقب جلو میکرد و به ارومی با تخمام بازی میکرد. کمی بعد، بالاخره کیرمو از دهنش دراورد و گفت میخوای یه چیز جالب نشونت بدم؟ گفتم اره، نسیم به حالت نیمه دراز کش رفت، بعد دونه دونه پاهاشو گرفت و انقدر بالا اورد تا پاشنه هاش پشت گردنش قرار گرفت، واقعا تعجب کرده بودم، انگار اصلا چیزی به اسم استخون تو بدن این دختر نبود، کاملا از وسط تا شده بود. حالا کونش رو لبه ی تخت قرار داشت و کاملا باز شده بود، نسیم تف کرد تو دستش و روی سوراخ کونش مالید و گفت ببین میره تو؟ سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و با دست نگهش داشتم تا یه وقت لیز نخوره و تو سوراخ اشتباهی نره. شروع کردم به فشار دادن و گفتم اگه دردت اومد بگو بکشمش عقب. گفت باشه. سوراخ کونش چند ثانیه مقاومت کرد، بعد احساس کردم که کم کم داره باز میشه، تا اینکه بلاخره سر کیرم رفت تو، چشای نسیم یه لحظه تنگ و دهنش باز شد ولی صدایی ازش در نیومد. گفتم دردت میاد؟ گفت نه، گفتم فشار بدم؟ گفت اره اروم فشار بده، خیلی اروم شروع کردم به فشار دادن و کیرم کم کم تا ته وارد کونش شد، دستامو رو پشت روناش گذاشتم و شروع کردم به عقب و جلو کردن. اوایل، کونش کیرمو سفت گرفته بود و حرکت دادنش سخت بود، ولی کم کم کونش جا باز کرد و تونستم راحتتر کیرمو عقب و جلو کنم. ناله های نسیم بلند شده بود. حس فوق العاده ای داشت، کون تنگش لذت بی نظیری داشت. بعد از کمی تلنبه زدن با سرعت خیلی کم، میخواستم سرعتمو کمی بیشتر کنم که گفت صبر کن، یه لحظه بکش بیرون، وقتی کیرمو از کونش کشیدم بیرون، یه صدای پاپ داد. نسیم پاهاشو از دور گردنش باز کرد. به پهلو چرخید و زانوهاشو تو شکمش جمع کرد، کونش همچنان رو لبه ی تخت بود. سر کیرمو رو سوراخ کونش گذاشتم و اینبار خیلی راحتتر کیرم رفت تو، شروع کردم به تلنبه زدن، چون به پهلو خوابیده بود، یه لپ کونش با روی کیرم مالیده میشد و لپ دیگه اش به زیر کیرم. سرعتمو بیشتز کردم و نسیم هم بدون هیچ مشکلی تحمل می کرد. وقتی به صورتش کردم، دیدم داره با یه لبخند به سمت در اتاق نگاه می کنه و ناله می کنه. وقتی به اون سمت نگاه کردم، دیدم زهره به چارچوب در تکیه داده، دست چپش رو زیر تاپش برده بود و داشت پستونشو میمالید، دست راستش هم توی شلوار و شورتش بود و کوسشو میمالید و صاف تو چشام نگاه می کرد. بی اختیار وایسادم چون شوکه شده بودم، خواهرم داشت سکس من و بهترین دوستش رو نگاه میکرد و کوسشو میمالید، کیرم هنوز تا ته تو کون نسیم بود ولی بی حرکت مونده بودم. نسیم یه ضربه به دستم زد و به خودم اومدم، وقتی نگاهش کردم، گفت بکن دیگه چرا وایسادی؟؟؟ یه نگاه به زهره و یه نگاه به نسیم انداختم و دوباره شروع کردم به تلنبه زدن. حضور زهره باعث شده بود که حشری تر بشم، نگاهم مدام بین بدن نسیم و زهره می چرخید. یه لحظه دیدم زهره داره با یه دست تاپشو بالا می کشه، نگاهم روش ثابت موند، زهره همونطور که تو چشام نگاه میکرد، تاپشو تا زیر گلو بالا کشید، یه سوتین کشی سفید ، پستوناشو پوشونده بود. سوتین رو هم بالا کشید و پستونای معرکه اش بیرون افتاد. زهره کمی به پستونای سفید و گردش دست کشید، بعد شروع کرد به ور رفتن با نوک پستوناش، کمی با نوک انگشتش تحریکشون کرد، بعد بین انگشتاش می گرفت و می کشیدشون. تو همین حالت بودیم که نسیم گفت سهراب یه لحظه بکش بیرون، کیرمو از کونش بیرون کشیدم، نسیم سریع برگشت و 4دست و پا نشست و پاهاشو باز کرد. خودش کمرشو به پایین قوس داده بود و کونش حسابی بیرون زده بود. گفت خیسش کن. یه تف به کیرم مالیدم و دوباره کردمش تو کونش، پهلوهاشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. زهره هنوز یه دستش تو شورتش بود و با دست دیگه پستوناشو میمالید. نسیم اروم ناله می کرد و گاهی اسممو می گفت. یکی دو دقیقه گذشته بود که نسیم با ناله گفت زهرررره، اه زهره بیا کوسمو بمال، زهره حرکتی نکرد، نسیم دوباره با ناله گفت زهره بیا دیگههه، دارم میمیرم، جون من بیا. زهره دستشو از تو شورتش بیرون کشید، دستش کاملا خیس بود، اومد و طرف چپ ما رو لبه ی تخت نشست، پستوناش هنوز بیرون بود، دست چپشو گذاشت زیر شکم نسیم و رسوند به کوسش و شروع کرد به مالیدن چوچوله اش، نسیم ناله ای کرد و گفت اره عشقم، بمال، کوسمو بمال که نزدیکم. فاصله ی صورت خواهرم با کیر من و کون نسیم بیشتر از 30 سانت نبود، من تند تند تو کون نسیم تلنبه میزدم، شکمم به کون نسیم و تخمام به کوسش میخورد. چند ثانیه بعد، زهره دست راستشو دوباره توی شورتش برد و شروع کرد به مالیدن کوسش، صورتش قرمز شده بود و شهوت از چشماش می بارید ولی صدایی ازش درنمیومد. ناله های نسیم بلند تر شده بود. کمی بعد نسیم با گفتن اوف اوف اوف اوف و لرزش شدید ارضا شد، همونطور تو حالت داگی مونده بود، منم نزدیک بودم، بعد از چند ثانیه کیرمو کشیدم بیرون و شروع کردم به جق زدن، نگاه زهره روی کیرم ثابت مونده بود. بالاخره ابم اومد و همشو رو کون و کمر نسیم خالی کردم. دیگه جونی واسم نمونده بود، طرف دیگه ی نسیم رو لبه ی تخت نشستم. نسیم تو همون حالت 4 دست و پا کمی جلوتر رفت و چرخید سمت زهره، دستشو رو شونه ی زهره گذاشت و کشید تا اینکه زهره به پشت خوابید رو تختم. نسیم خم شد روش و شروع کرد به لب گرفتن ازش، دستشو هم گذاشت رو پستون زهره و شروع کرد به مالیدن. کمی بعد، نسیم رفت پایینتر و نوک پستون زهره رو تو دهنش گرفت و با ملچ و ملوچ شروع کرد به مکیدن و خوردن. کمی بعد حرکت دست زهره رو کوسش تندتر شد و شروع کرد به لرزیدن، ولی ناله نکرد. بعد از ارضا شدن زهره، نسیم کمی ازش لب گرفت، وقتی نفس زهره جا اومد، بدون اینکه حرفی بزنه بلند شد و رفت.
     
  

 
آرش و مامان سهیلا قسمت سوم

رابطه من با مامان هر روز داشت عجیب تر، هیجان انگیز تر و البته اروتیک تر می شد. بعد از اون روز توی آشپزخونه دوباره همه چیز عادی شد. مامان خیلی هوشمندانه داشت همه چیز رو کنترل می کرد. اما مشخصا روحیه اش خیلی بهتر شده بود. انگار اون روز که توی آشپزخونه به دست پسرش ارضا شده بود تاثیر خیلی زیادی توی روحیه اش گذاشته بود. از این سمتم من واقعا داشتم یه زندگی رویایی رو پشت سر میذاشتم، فکر اینکه بلاخره همین روزاست که با مامان کامل سکس کنم گاهی وقتا شبا خواب و از سرم می برد. ولی مامان همیشه یه فاصله ای نگه می داشت. منم هیچ وقت روم نمی شد راجع به چیزی باهاش صحبت کنم. انگار هر دو منتظر فرصت هایی بودیم که پیش بیاد و ازش لذت ببریم. یعنی تلاش نمی کردیم موقعیتی فراهم کنیم و منتظر بودیم اتفاقه خودش بی افته. اینجوری خیلی هیجان و لذت بیشتری داشت.

با همین منوال چند ماهی گذشت. من و مامان مثل همیشه خیلی با هم خوب بودیم. مامان مثل همیشه مهربون بود. ولی یه چیزی تغییر کرده بود اونم این بود که من و خواهرم خیلی کمتر دعوا می کردیم. یعنی خواهرم اذیتای همیشه اش رو داشت اما من به خاطر حرفی که اون روز مامان بهم زده بود دیگه باهاش یکی به دو نمی کردم و همیشه کوتاه می اومدم. مامان کاملا متوجه این قضیه شده بود.
یه روز از مدرسه بر گشتم و دیدم کسی خونه نیست. با خودم گفتم ای کاش الان یه اتفاقی بی افته و بتونم دوباره با مامان شیطونی کنم. رفتم تو آشپزخونه و مامان طبق معمول مشغول کارای خودش بود. بغلم کرد و یشونیم و بوسید. منم بغلش کردم و پهلو هاش رو توی دستم گرفتم. رفتم که لباسام و عوض کنم که مامان گفت:
آرش من متوجه می شم رفتارت با خواهرت عوض شده.
- به خاطر توئه مامان. وگرنه اون همون عنی بود که هست.

یه خنده ای کرد و گفت: می دونم عزیزم. ممنون که به حرفم گوش دادی. حالا برو یه دوش بگیر تا نهار آماده بشه.
- برم دوش بگیرم؟ دیشب دوش گرفتم که.
مامان اومد نزدیک و زد در کونم و کونم و تو مشتش گرفت و گفت
- برو دوش بگیر بچه. حرف مامانت و گوش کن. برو برات حوله میارم.
بعدشم یه چشمک بهم زد. من که دوزاریم افتاده بود. قند تو دلم آب شد. با خودم گفتم حتما میخواد بیاد توی حموم. سریع رفتم توی حموم و لباس هام رو در اوردم. شیر آب و باز کردم و کمی بدنم رو خیس کردم. یه نگاه به کیر و خایه ام کردم که از فکر مامان مثل برج ایفل بلند شده بود. خنده ام گرفت. یه کمی مو داشتم. تیغ و برداشتم تا تمیز کنم که وقتی مامان میاد تمیز من و ببینه. تا تیغ و برداشتم، صدای در اومد و متوجه شدم که مامان اومده توی رخت کن. از پشت در گفت.
-چکار می کنی ؟
خندیدم نمی دونستم چی بگم. تاحالا همچین سوالی نپرسیده بود. گفتم:
هیچی داشتم تمیز کاری می کردم.
- می خوای بیام کمکت.
- آره چرا که نه.
- خب پس در و باز کن.
در و باز کردم و دیدم مامان با لباسای توی خونه پشت در وایستاده. یه کمی ضد حال خوردم. ولی روم نشد چیزی بگم. اومد تو و دمپایی پاش کرد. منم شیر آب و بستم. گفتم:
اینطوری که خیس می شی.
یه نگاهی بهم کرد که تو چشماش خوندم: آره حتما جلوت لخت می شم که بگیری کونم بذاری بچه پررو!
حواسم نبود که کیرم راست شده و همینجوری لخت جلوش وایسادم. پرسیدم:
-بابا کجاست.
-واقعا فکر می کنی حواسم نیست؟ بشین ببینم.
من نشستم و همینطوری به مامان زل زدم. مامان هم داشت به کیر من نگاه می کرد. انگار که خوشش اومده بود. یه لبخندی روی لبش بود. تیغ رو برداشت و زانو زد. من مدام از خودم می پرسیدم چرا لباسش و در نمیاره. صابون و برداشت و تمام کیرم و تخمام رو باهاش صابون زد. حالا برای اولین بار من مامانم رو می دیدم که داره کیر من و توی دستش نوازش می کنه. همینطوری که کیرم توی دستش بود با دست دیگه اش شروع کرد به اصلاح کردن. رفت سراغ تخمام. همینطوری که تیغ می زد گفت:
- حسابی هم که تحریک شدی پسر جون.
- مگه می شه نشم مامان. اونم تو این وضعیت .
- وضعیت چشه مگه؟
- هیچی ...مامانم توی حمومه . من لخت نشسته ام جلوش.
می خواستم بگم کیرم دستشه ولی روم نشد گفتم:
دستش و گرفته به این.
مامان همینطوری که داشت کارش رو می کرد یه لبخند رضایت بخشی روی لباش نقش بست. پرسید:
پس من و میبینی تحریک می شی.
-راستش آره. البته خب الان موقعیت خاصیه.
مامان همینطوری که داشت به حرف من گوش می داد آروم دستش رو دور کیرم بالا و پایین می کرد. آروم می اومد بالا و از کلاهک کیرم رد می شد و دوباره بر می گشت.
-خب بگو ببینم چیه مامان تحریکت می کنه.
-مامان...روم نمیشه بگم. زشته.
-زشته؟ نه که تاحالا هیچ کاری هم نکردی؟
مامان این و که گفت دوباره خندید و بهم نگاه کرد. همینطوری هم داشت خیلی آروم برام جغ می زد. پرسید:
چطوره؟
-عالیه مامان.
منظورش جغ بود. کم کم داشت کارش رو تموم میکرد. تموم که شد تیغ رو گذاشت کنار و با دو دست شروع کرد به مالیدن کیرم و تخمام. من سرم و تکیه دادم به دیوار و چشمام و بستم و شروع کردم به لذت بردن. مامان گاهی دستش رو روی رون پام می کشید. کمی شیر آب گرم رو باز کرد. چند دقیقه ای که گذشت حموم پر از بخار شد. من چشمام و باز کردم و دیدم مامان حسابی مشغول مالیدن بدن منه. انگار خیلی دوست داشت. دستم و آروم گذاشتم روی شونه اش. نگاهم کرد اون لبخند از روی لباش نمی رفت. من آروم آه می کشیدم و مامان زیر لب حرفایی مثل: جون پسرم. قربونت برم میگفت. داشت مادرانه قربون صدقه ام می رفت. حالا لباسش به خاطر رطوبت خیس شده بود و چسبیده بود به بدنش. دستم و آرون از توی یخه اش بردم تو و شروع کردم به لمس کردن سینه هاش.دیدم سوتین نبسته . بر خلاف همیشه که می بست. مامان تا دید من رفتم سمت سینه اش یه کمی رفت عقب و بعد دستش رو برد پایین و لباسش رو از پایین گرفت و از سرش در اورد. خب برای اولین بار رسما مامان با سینه های لخت رو به روی من بود در حالی که منم کامل لخت بودم. مامان باز اومد جلو و شروع کرد به مالیدن سینه هاش به پاهای من. منم همزمان سینه هاش رو که حالا به خاطر رطوبت و صابون حسابی لیز شده بود می مالیدم. مامان کم کم سینه هاش رو به کیرم می مالید. وقتی دید خیلی خوشم میاد شروع کرد . دوتا سینه اش رو توی دستش گرفت و انداخت دور کیر من. من دیگه نمی دونستم دیوار و چنگ بزنم یا سرم و بکوبم توش. مامان داشت سینه اش رو روی کیرم بالا و پایین می کرد. اصلا فکرش رو نمی کردم مامان انقدر حرفه ای باشه و همچین کارایی بلد باشه بکنه. انقدر تحریک شده بودم که بعد از کمتر از 2 دقیقه نزدیک به ارضا شدم. مامان فهمید و سریع خودش و عقب کشید. آب سرد و باز کرد و یه کمی ریخت رو کیرم. من تعجب کردم ولی همه چیز و انگار داده بودم دستش. مامان بلند شد و من وهم بلند کرد. من و رو به دیوار کرد و رفت پشتم. شروع کرد به مالیدن کونم. من عجیب رو کونم حساس بودم. حالا مامان یه دستش به کیرم بود و دست دیگه اش به کونم و داشت کونم رو حسابی می مالید. همینطور که کیرم رو می مالید آروم دستش رو برد سمت سوراخ کونم و شروع کرو به ور رفتن به سوراخ کونم. من اصلا نمی فهمیدم چه اتفاقی داره می افته. همینطوری که مامان داشت کارش رو می کرد رون پاهاش بهم مالیده می شد. فهمیدم که شلوارش رو در اورده و الان فقط شورت پاشه. حالا دو تا دستش به کیر و کون من بود و داشت کسش رو به رون پای من می مالید منم دستم رو گرفته بودم به دیوار و با چشمای بسته لذت می بردم. مامان کم کم شروع کرد انگشتش رو توی سوراخ کونم فرو کردن. نمی دونم از کجا می دونستم من انقدر این کار و دوست دارم. بدن لخت مامان بهم مالیده می شد و همزمان کون و کیرم مالیده می شد. نمی تونستم تصور کنم لذت توی دنیا از این بیشهر وجود داره. من صدام بلند شده بود مامان هم حرکاتش رو تند کرد انگار اونم نزدیک شده بود. همینطوری خودش و به من می مالید. فضا فضای خیلی سکسی ای بود. مامان با تجربه و فوق العاده حشری من بند شهوتش باز شده بود و کم کم داشت اون روی دیگه اش رو به من نشون می داد. من صدام بلند شد. مامان فهمید و سریع من و چرخوند و زانو زد. با دستش برام جغ زد تا آبم با فشار پاشید روی سینه های بزرگش. همینطوری. من نمی تونستم روی پاهام وایسم .همونجوری لیز خوردم و کنار دیوار ولو شدم. مامان بغلم کرد و شروع کرد به بوسیدن صورت و سرم. منم با دستم موهای خیسش رو نوازش می کردم. مامان سرش رو گذاشت رو سینه من. برای اولین بار بود لخت توی بغل هم خوابیده بودیم. احتمالا حدود ده دقیقه ای همونطوری خوابیدیم. نفهمیدم مامان ارضا شد یا نه. بلند شد و بدون اینکه چیزی بگه از حموم رفت بیرون.
     
  

 
آرش و مامان سهیلا قسمت چهارم
از اون روز و اتفاق توی حموم باز رابطه من و مامان سهیلا وارد یه مرحله جدید شد. من توی سنی بودم که کنجکاوی جنسیم خیلی زیاد بود و با توجه به اینکه تجربه سکس کامل نداشتم این ارتباط یواشکی من و مامان برای دنیایی از لذت و هیجان بود. مامان مثل همیشه باهام خیلی مهربون بود. به جز اینکه گاهی قایمکی بهم یه چشمک چیزی می زد. ولی خب اتفاقایی که بینمون می افتاد هر از چند گاهی بود. مامان یه جورایی همیشه یه فاصله ای حفظ می کرد. معلوم بود داره ارتباط رو کاملا کنترل شده می بره جلو.
ولی یه چیز جدید اتفاق افتاده بود. اونم این بود که مامان گاهی وقتی بابام و خواهرم هم خونه بودند شیطونی های کوچیکی می کرد.
مثلا گاهی از حموم که می اومد بیرون، لباساش رو جلوی در می پوشید و من از دور نگاهش می کردم. گاهی روی مبل که نشسته بود عمدا دامنش رو می زد بالا تا روی رون پاهاش که من بتونم ببینم. وقتایی که من و خودش تنهایی توی آشپرخونه بودیم، کون من و میمالید(که ظاهرا خودش خیلی کون من و دوست داشت) .
من حدود 6 ماه بود که می رفتم باشگاه و اونجا ورزش رزمی کار می کردم. کنار ورزش خودمون چون استاد خیلی سخت گیری داشتیم، بدن سازی هم برامون گذاشته بود که حتما باید انجام بدیم. مدتی بود بدنم خیلی خوب شده بود و این تغییر شکلم روی مامان خیلی تاثیر گذاشته بود. تقریبا 1 ماهی بود که از قضیه حموم می گذشت و می یدیدم که مامان خیلی موقع لباس عوض کردن من و دید می زنه. منم خوشم اومده بود و گاهی کامل لخت می شدم موقع لباس عوض کردن تا حسابی جفتمون حال کنیم.
این شیطنتای کوچیک احتمالا قرار بود ختم بشه به یه اتفاق دیگه. ولی در هر صور ت جفتمون خیلی ازش لذت می بردیم. حتی اگه اتفاقی هم نمی افتاد، من خیلی خوشحال بودم. حس آزادی و رهایی خاصی داشتم.احساس می کردم رابطه ای که من با مامان دارم رابطه خیلی خاصیه و شاید هر کسی تجربه اش نکرده باشه. من و مامان جدا از کشکش جنسی که به هم داشتیم خیلی هم همدیگه رو دوست داشتیم، یعنی انگار یه رابطه عاشقانه بینمون شکل گرفته بود. کافی بود مامان یه چیزی ازم بخواد، حتی در حد یه خرید رفتن، انجام یه کاری توی خونه، من اون کار رو میذاشتم توی اولویت و به بهترین نحو ممکن انجام می دادم. مامان هم هم همیشه حواسش خیلی به من بود. مدام درسام و چک می کرد، حواسش بود مکملای باشگاهم و به موقع بخورم، خودش بهم جدا پول تو جیبی می داد، و خلاصه حسابی هوای همدیگه رو داشتیم. من واقعا حس خوبی داشتم که یه نفر هست که همیشه حواسش به منه. و این احساس قطعا از طرف مادرم هم بود.

این رابطه هر روز گرم تر می شد و ما هر روز بیشتر به هم توجه می کردیم. ولی خیلی جالب بود که جفتمون خیلی هوشمندانه حواسمون بود کسی بویی نبره. خصوصا بابام که خب اگه چیزی می فهمید معلوم نبود چی می شه.

گذشت و من بی صبرانه منتظر یه اتفاق دیگه بودم.

یه روز توی باشگاه، استاد حسابی بهمون سخت گرفت، 2 ساعت تمرین کردیم که یک ساعتش بدنسازی سنگین بود و یک ساعت هم تمرین رزمی. من له له بودم . با خودم می گفتم کاشکی می شد یکی باشه ماساژم بده. و اصلا حواسم نبود که قطعا اگه از مامانم بخوام این کار و می کنه. رفتم سمت خونه. ساعت حدود 7 عصر بود، صدای اس ام اس مامان اومد که نوشته بود:
مامان بیا خونه ناهید(خواهر بزرگترم)،
من که اصلا حال نداشتم نوشتم:
مامان نمی شه برم خونه، خیلی خسته ام، باید دوش بگیرم، بعدشم انقد له ام که فقط می خوام بخوابم.
مامان: باشه عزیز دلم، کلید برداشتی؟

من همیشه تو کلید برداشتم کصخل بودم. تقریبا 80 درصد مواقع جا میذاشتم. و خوشبختانه این بار هم جزئی از اون 80 درصد بود...

: مامان کلیدم و جا چذاشتم، میشه بیای در و باز کنی؟
چند ثانیه بعد:
باشه مامان جان الان آژانس می گیرم میام.

معمولا در اینجور مواقع خانواده ها می گند: حالا بیا اینجا آخر شب برو خونه دوش بگیر یا بیا همینجا دوش بگیر یا خاک تو سر خنگت که کلید و جا گذاشتی

ولی همچین حرفی رو مامان سهیلا هیج وقت به من نمی زد، خسته و کوفته رسیدم، مامان زودتر از من رسیده بود، من سلام کردم، بغلم کرد و پیشونیم و بوسید، گفت:
انقدر عرق کردی چسبونکی شدی، برو دوش بگیر عزیزم
منم هیچی نگفتم، انقدر له بودم که اصلا به هیچی به جز دوش و خواب فکر نمی کردم، سریع رفتم دوش گرفتم، اومدم بیرون و با یه حوله دور کمرم رفتم و خودم انداختم رو تخت خواهرم، داشت خوابم می برد که یه آن گرمای یه دستی رو روی شونه ام احساس کردم، صدا مامان بود که می گفت:

خسته نباشی پهلوون. معلومه حسابی رست و کشیده آره؟
- آره بابا دهنمون و صاف کرد . تمام تنم درد می کنه.
- می خوای ماساژت بدم؟

آخ که یعنی دعام به ساعتی نکشیده مستجاب شد، از خدا خواسته گفتم:
اگه این کار و بکنی که من عاشقت می شم.

مامان پشت شونه ام رو بوسید و رفت، چند ثانیه بعد برگشت و دیدم یه بطری روغن دستش بود، با خودم گفتم، بعله قراره حسابی خوش بگذره. یه پارچه بهم داد تا بندازم زیر خودم، بعد نشست کنارم و من به شکم خوابیده بودم، دستاش رو چرب کرد و آروم شروع کرد به ماساژ دادن شونه هام، دستای کشیده و قوی ای داشت، ولی نیروش رو خیلی کنترل شده وارد می کرد، می دونست عضله هام الان درد دارند و زیاد فشار نمی داد. در عوض با روغن و گرمای دستش، شونه هام کمرم کم کم داشت گرم می شد و درد داشت یادم می رفت. من که قبل از خونه داشتم به این فکر می کردم که برم خونه دوش بگیرم و بخوابم، حالا زیر دستای گرم مامان بودم و داشت ماساژم می داد، و خیلی هم خوب این کار و می گرد. حالا شونه هام و گردنم رو با هم می مالید، بعد رفت پایین تر و بازو هام و کمرم رو ماساژ داد، هم از کف دستش استفاده می کرد هم از مفاصل انگشتاش، آروم رفت پایین تر و پایین کمرم رو چرب کرد، خیلی نرم و آروم با کف و پشت دستش کمرم رو می مالید، منم آروم نفس عمیق می کشیدم و یه لبخند احمقانه روی لب بود. کم کم دستش می خورد به حول دور کمرم، یه کمی که گذشت بدون اینکه چیزی بگه، حوله رو باز کرد و حال من یه بار دیگه کاملا لخت جلوی مامان بودم، البته این سری کون لخت. مامان که فهمیده بودم خیلی کون من و دوست داره، اول سراغش نرفت. رفت پایین و شروع کرد به ماساژ دادن ساق و رون پاهام. وقتی دستش رو لای پام می کشید، خیلی شدید تحریک می شدم، آروم آه می کشیدم. اونم فهمیده بود و مدام تکرارش می کرد، دستش رو می برد لای پاهام و بیرون می اورد. کم کم رفت سر وقت کونم. حسابی با تمام قدرت کونم و می مالید و منم حسابی کیف می کرد. وقتی یه کمی خم می شد، احساس می کردم که بدنش داره بهم می خوره. حدس زدم باید لباسش رو در اورده باشه. وقتی دیگه کامل سینه اش رو مالید به کونم مطمئن شدم اونم حد اقل بالا تنه رو لخت کرده. مامان خودش رو هم حسابی چرب کرده بود و داشت سینه اش رو مدام به کونم می مالید. چند دقیقه که این کار رو کرد، آروم شروع کرد به بوسیدن و لیس زدن عضله کونم. آروم گاز هم می گرفت. منم که به خاطر باشگاه جدیدا هر هفته تمام بدنم رو با پودر شیو می کردم، حسابی از تماس زبونش با پوستم لذت می بردم. مامان کم کم پا رو فراتر گذاشت و زبونش رو برد لا چاک کونم، با دو تا دستش چاک کونم و باز کرد و شروع کرد به لیس زدن چاک کونم، بعد رفت سراغ سوراخ و شروع کرد به لیسیدن سوراخم، دستش رو انداخت پایین و برد سمت کیرم، شروع کرد همزمان به لیسیدن سوراخ کون و مالیدن کیرم، من یه کمی رفتم بال و تا دستش راحت تر برسه به کیرم. لیسیدن سوراخ کونم توسط مامان بی نهایت لذت بخش بود، اما این بار دیگه انگشتش رو توی سوراخ نکرد، دیدم سرش رو جدا کرد. با دستش یه کمی کونم و داد بالا و سرش رو از لای پام برد تو، نمی دونستم می خواد چکار کنه، یه لحظه نوک کیرم داغ شد. فهمیدم مامان کیرم رو گذاشته توی دهنش، از نفس زدناش معلوم بود حسابی حشری شده، خیلی معطل نکرد و سریع شروع کرد به خوردن کامل کیرم. از اون ورم دستاش رو گرفته بود به کونم و مدام کونم رو فشار می داد. مامان خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو می کردم تو ساک زدن حرفه ای بود، خیلی به ندرت دندوناش به کیرم می خورد، و به شکل عجیبی سریع ساک می زد. مدام صدای کیرم که توی دهنش عق بو جلو می شد رو می شنیدم، صدا عق زدنش از همه چیز بیشتر حشریم می کرد. مامان سرش رو گذاشت روی تخت و کونم رو حسابی فشار داد، کیرم تقریبا تا ته رفته بود توی حلقش و می تونستم تماس کلاهک و با ته حلقش حس کنم. مامان دوتا ضربه زد توی کونم، فهمیدم منظورش چیه، شروع کردم به تلمبه زدن، ولی آروم این کار و می کردم، مامان کیرم و در اورد و و یه نفس کشید و گفت:
آرش
جانم مامان.
تند بزن، تا ته بکن، اصلا هم تا آبت نیومد واینسا، آبتم خواست بیاد درش نیار.
مطمئنی مامان؟
آره.
صداش می لرزید، من دوباره کیرم و گذاشتم توی دهنش، اول یه بار تا ته کردم و بعد شروع کردم به تلمبه زدن، مامان خودش و با سرعت من هماهنگ کرده بود به شکل عجیبی، با نهایت دقت و حرفه ای بودن، کیرم و می مکید، از اون ور صدای اوق اوق مامان داشت دیوونه ام می کرد، کیرم انگار توی بهشت بود، لیز و گرم، بدون اینکه به دندونش بخور، رسما داشتم مامان رو face fuck می کردم، حالا آب دهنش حسابی بیرون زده بود، و من به شکل بی رحمانه ای تلمبه می زدم، و مامان مدام ضربه می زد به کونم، تمام صورتش خیس شده بود، انگار داشتم کیرم و می بردم توی یه سطل آب و مدام قطره هاش به بیرون می چکید، کم کم نزدیک شدم، سرعتم و تند کردم، انقدر که دیگه نمی فهمیدم دارم چکار می کنم، صدام بلند شد، تلمبه های آخر و زدم و مامان حسابی کونم و فشار داد و نذاشت حتی یه لحظه به این فکر کنم که کیرم و از دهنش بیارم بیرون، چند ثانیه ای گذشت و من تقریبا روی صورت ماامان خوابیده بودم، انقدر نمی فهمیدم چه خبره که حواسم نبود مامان ممکنه خفه بشه. ولی چیزی نمی گفت، بعد آروم من و کنار زد و اومد بیرون، همینطوری روی دو زانوش نشست و دیدم آب دهنش تمان صورت وموهاش روخیس کرده، چشماش حسابی قرمز شده بود، من ترسیدم، بلند شدم و صورتش و گرفتم توی دستم و گفتم:
مامان خوبی ؟ ببخشید ترور خدا من...
چی میگی دیوونه، اگه بهت بگم تا الان بعد از به دنیا اومدن شماها این بهترین حس زندگیم بود چی میگی؟
من داشتم شاخ در می اوردم. بلند شد و همینطوری که صورتش رو با دستمال پاک می کرد گفت: پاشو آماده شو بریم خونه ناهید.
     
  
مرد

 
تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین(قسمت اول)_تخیلی

سلام خدمت دوستان و همراهان عزیز.
داستان جدیدم یک داستان چند قسمتی هست که در هر قسمت لزوما سکس اتفاق نمی‌افته. همچنین تنها در چند قسمت آخر داستان سکس مادر و پسر (بصورت کاملا اروتیک) هست و جز اون تنها یک سکس وجود داره که از نوع شکنجه دادن و میشه گفت تا حدودی حال به هم زن میتونه باشه. اما باید وجود داشته باشه تا بشه احوال یک آدمی که به شدت دچار بیماری روانی هست رو درک کرد.
امیدوارم لذت ببرید و واقعا منتظر نظراتتون هستم.
فقط خواهشا اصلا من رو با داستان قبلی مقایسه نکنید. چون این از فضای فانتیزی تلخ شروع میشه ه گفتم میتونه حال به هم زن مقداری باشه و به پایانی عاشقانه آروم آروم ختم میشه.
پیشاپیش شرمنده از غلط‌های املایی احتمالی.
**********************************************

مامانم مشکلات خانوادگی زیادی داشت. پدر و مادرش وقتی که تنها 4 سال داشت در تصادف وحشتناکی مرده بودند و اون پیش خواهر و مادربزرگ پیرش بزرگ شد. مادر بزرگش 72 سال و خواهر خودش 12 سال سن داشت. یک پیرزن 72 ساله واقعا میشه گفت حوصله بچه داری رو نداره و خواهرشم که رسما خودش بچه بود هنوز. مامانم وقتی میشه 10 سالش مادربزرگش می‌میره و خواهرشم که 18 ساله شده بوده توی سرش میوفته که دبیرستان رو که تموم کرد هر چه زودتر ازدواج کنه.
بچه پولداری میاد خواستگاریش و قبولم میکنه که مامان 10 سالم هم یه گوشه از خونه‌ای که برای ازدواج تدارک دیده بوده ، زندگی کنه.
خواهرش خونه پدری خودشون رو میده اجاره و با مامانم به خونه شوهرش میره.
خیلی زود شوهره مامانم رو به چشم یک خونه زاد و در واقع کلفت خونه می‌بینه و خواهر مامانم هم به خاطر پولداری پسره سکوت میکنه در برابر رفتارش و از اولم که زیاد رابطش با مامانم خوب نبوده و اون رو مزاحم زندگیش می‌دونسته ، خودش هم روز به روز با مامانم بدتر و بدتر میشه و مامانم رو به چشم یه کوزت بیچاره توی خونه نگاه میکردن.
شوهر خواهرش توی کارخونه باباش کار میکرده و بعد مدت کمی از ازدواجش این خواهره رو هم میبره توی کارخونه کار کنه و از صبح تا عصر رو سر کار بودن و مامان بیچارم همش تنها روی پای خودش بزرگ شد.
تا اینکه مامانم میشه 15 سالش و وارد اول دبیرستان(نظام قدیم) میشه. بعد مدتی با یک پسر دبیرستان نزریک مدرسش به نام بابک دوست میشه. بابک پسر خیلی خوشگل و به قولی دخترکش بوده و به شدت عصبی. البته عصبی بودنش رو اوایل سعی در مخفی نگه داشتنش داشته. خودش رو مثل مامانم پسری معرفی میکنه که پدر و مادرش فوت کردند و با پدربزرگ و مادر بزرگ پیرش زندگی میکنه و اونم مثل مامانم زمان‌های زیادی رو تنهاست.
رفته رفته رابطش با مامانم بیشتر و بیشتر میشه و هر چی میگذشته مامانم بیشتر متوجه عصبی بودن شدید بابک میشه. بابک سر هر چیز کوچیکی پرخاش میکرده و دوتا دستاش شروع به لرزه شدید میکردن و پلکای چشمش خیلی می‌پریده.
تا یکی روی حرفش حرف میزده این وضع رو پیدا میکرده. اینکه چرا مامانم رابطش رو باهاش تموم نمیکرد اولا که خیلی دوستش داشت و بابک واقعا دل هر دختری رو می‌برد و دوم اینکه تنها کسی بود که هم صحبتش شده بود و می‌تونست گاهی از تنهایی مطلقش درش بیاره. جوری دلش رو برده بود که ترکش براش محال بود و دادهایی که سرش میزد رو به جون و دل میخرید.
رابطشون به حدی میرسه که بابک ازش لب می‌گرفته گاهی همو می‌مالوندن. اما تن لخت همدیگه رو هرگز ندیده بودن. چند باری بابک در حال لب گرفتن ، لبای مامان رو به شدت دندون می‌گیره و سینه‌های مامان رو به حدی فشار میده که لبش به شدت زخم میشه و خون میاد و سینه‌هاش کبود و سیاه میکنه. تازه از روی لباس هم. تا اینکه یک بار لب مامان رو به حدی دندون میگیره که لبش سوراخ میشه. مامان هر چی می‌خواسته ازش جدا بشه و در ماشین بابک رو باز کنه و از ماشینش فرار کنه ، بابک محکم بغلش کرده بوده و نمی‌تونسته. مامانم انقدر با مشت می‌کوبه توی سر بابک که ولش میکنه و مامانم سریع در رو باز میکنه و فرار میکنه. مامانم با لب پر از خون میره درمانگاه و لبش 5 تا بخیه می‌خوره. بعدم که میره خونه به خواهر و شوهر خواهرش به دروغ میگه توی مدرسه از پشت هولم دادن و لبم به شیر آب خوری خورده و سوراخ شده. اونا هم انقدر بهش بی تفاوت بودن که پیگیری نمیکنن ببینن واقعا چه اتفاقی براش افتاده.
بعد اون به مدت 7 ماه مامانم محل به بابک نمیزاشته. هر چی اون جلو مدرسش میومده و با ماشین براش بوق میزده مامانم محلش نمیزاره. که یک بارم مدیر مدرسشون می‌بینتش و زنگ میزنه پلیس و میان بابک رو می‌برن کلانتری و چون دهه 60 بوده و دورانی که بد سخت می‌گرفتن تا دو روز بازداشتگاه بوده تا که با تعهد پدربزرگش و داییش (به گفته خودش) و کلی تعهد از خودش آزادش میکنن و راضی شدن مدیر مدرسه مامانم.
چون مامانم به مدیرش میگه من اصلا اینو نمیشناسم و هر روز مزاحمم میشه.
بعد این ماجرا بابک جلوی مدرسه مامانم آفتابی نمیشده و در مسیر مامانم به سمت خونه ، میومده التماس بخشش.
توی این 7 ماه بعضی از دوستای مدرسش میفهمن بابک دوست پسرشه و بهش میگن فکر نکن از روی حسودی میگیمت. بابک درسته خیلی خوشگل و به ظاهر پسر خوبیه. اما بیماری روانی داره. اون دچار مازوخیسم حاد هست.
مامانم اما دختر چشم و گوش بسته‌ای بوده. دهه 60 هم که خبری از اینترنت و این چیزا نبوده و حرف دوستاش رو میزاره پای حساب یا چرت گفتن یا حسودی کردن بهش.
کم کم باز خام بابک میشه و رابطشون از سر گرفته میشه.
تا اینکه یکی از روزای سرد زمستونی که به خاطر وضعیت قرمزای جنگ پیاپی در طول شبانه روز ، مدرسه‌ها چند روزی توی تهران تعطیل کرده بودند ، یه روزش که مامانم تنها توی خونه طبق معمول بوده و توی اتاقش داشته واسه خودش کتاب میخونده ، می‌بینه انگار به شیشه پنجره اتاقش دارن سنگ ریزه میزنن. میره پای پنجره و می‌بینه بابک با ماشین اومده جلو خونشون. مامانم از ترس خواهرش و بیشتر شوهر خواهرش شماره خونشون رو به بابک نداده بوده که حتی وقتایی که خودش خونه تنهاست با بابک حرف بزنه. اما بابک شماره خونشون رو به مامانم داده بوده و گفته که پدربزرگ و مادربزرگش این چیزا دیگه حالیشون نیست و خرف شدن و هر وقت خواستی با تلفن عمومی سر کوچتون یا تلفن همسایه بهم زنگ بزن که اگه شوهر خواهرت استعلام تلفن رو گرفت چیزی لو نره.
خلاصه مامانم میره پای پنجره و میگه خره اینجا چی کار میکنی؟ برو تا همسایه‌ها نفهمیدن و برن به خواهرم بگن.
بابک: کاری ندارم الآن میرم. فقط خواستم بهت بگم امروز عصر تولد یکی از دوستام توی باغ لواسونشون هست. همه با دوس دختراشون هستن. چندتا از همکلاسی‌هاتم با دوس پسراشون هستن. میای که؟
مامانم: نه چجوری بیام. عصر خواهرم میاد. چی بهش بگم؟ بگم کجا میرم؟
بابک: خاک تو سرت. تا کی میخوای تاریک دنیا باشی. بابا یه چی بگو. دروغم بلد نیستی؟ یعنی خاک تو سرت. خب بگو میخوام برم خونه یه دوستم باهم درس بخونیم.
مامانم: من از این کارا تاحالا نکردم. باز اگه نزدیکم بود شاید خواهرم اجازه میداد. اما لواسون؟
بابک : خیلی خنگی. یعنی میخوای رسما بگی کدوم گوری میرم؟
مامانم: من دروغ بلد نیستم. اونم به خواهرم. میفهمه زود.
بابک: تو نیای یکی دیگه رو پیدا میکنما. پردیس از خداشه با من باشه‌ها.
(پردیس همکلاسی مامانم بود و یکی از کسایی که بهش گفته بود به خودت رحم کن و سمت بابک نرو.)
مامانم پیش خودش مطمئن میشه با این حرف بابک که پردیس از خداشه ، پس حرف دوستاش از حسادت بوده. انگار بابک خوب نقطه ضعف دخترا رو می‌دونست.
مامانم: هم تو گه خوردی هم اون لعنتی. باشه یه کاریش میکنم.
مامانم حسابی در یک لحظه آتیشی شد تصمیم گرفت هر جوریه بره تا فقط چشم پردیس و بقیه دوستاش از حسادت بترکن.
بابک: آفرین تازه داری سر عقل میای دختر خوب. ساعت 7 بیا سر کوچتون تا بیام دنبالت.
مامانم: 7 ؟ یه کم زودتر بریم که زودترم بیایم.
بابک: تولده‌ها؟ ختم که نیست قبل غروب باشه. دیگه بهونه نیار.
مامانم: باشه. حالا زودتر برو.
خداحافظی میکنن از هم و بابک میره.
تا زمانی که خواهرش و شوهرش بیان همینجوری فکر میکرده که چه دروغی رو واسه خواهرش دست و پا کنه. فکر میکرده نبودنش خونه تا دیروقت خیلی واسه خواهرش مهمه.
خواهر و شوهرش میان و مامانم بعد کلی فکر بهشون میگه الهام(دوست مدرسش) بهم صبح زنگ زده و گفته امشب تولدشه از 7:30 تا حدود 11 خونشون میتونم برم؟
خواهرش میگه برو. فقط کسی نمیتونه بیاد دنبالتا. خودت بیا خونه.
مامانم نمیدونسته به حال خودش گریه کنه که واسه خواهر خودش مهم نیست یه دختر که تاحالا از این کارا نکرده 11 شب چجوری بیاد خونه.(دهه60 که مثل الآن ماشین تا دم صبحم نبوده. اونم دوران جنگ و اونم وضعیت قرمزای پیاپی)
یا خوشحال باشه که مانعش نشده.
مامانم میگه مرسی و به سمت اتاقش میره.
خواهرش: انگار دبیرستان که رفتی دم داری در میاری. فقط بپا چیزخورت نکنن یا پسری نباشه کار دستت بده.
مامانم: چشم.
مامانم حتی نمیدونسته چیزخور شدن یعنی چی و کار دستت پسری نده یعنی چی. روشم نمیشده از خواهرش بپرسه. چند باری که ازش سوالی کرده بوده در هر موردی، تمسخرش کرده بود.
ساعت 7 میشه و میره سر کوچه و بابک میاد دنبالش. براش یه دسته گل شیک و بزرگی خریده بوده. اول ازش معذرت خواهی میکنه برای لبش که اون کار رو کرد و پشت دستش رو می‌بوسه. چقدر اون روز بابک خوب و مهربون به نظر میومده.
مامانم پیش خودش میگه اون دوستای کثافتم حسودی منو بابک رو میکردن و میخوان بابک رو از چنگم در بیارن. لبمم که این کار رو کرد حتما خیلی هیجانش رفته بوده بالا.
مامانم دختری لاغر با قد 158 سانت ، کونی سفت و کوچیک و برجسته و سینه‌های اناری سفت و خیلی کوچیکی بوده.
خواهرش خوش تیپ بوده و خب صدقه سری خودش برای مامانم هم لباسای خوبی میخریده که برای اون دوران نسبت به هم سنای خودش کمی تنگ‌تر و کوتاه‌تر می‌پوشیده. خواهرش هم همینطور. اما در عوضش خوبم از بیگاری میکشیده.
کمتر پسری بوده توی کف اندام مانکنی مامانم نمیرفته.
مامانم و بابک به سمت لواسون میرن. ذره‌ای از نشانه‌های عصبی بودن در بابک اون روز نبوده. خیلی بیش از حد هم آروم و مهربون شده بوده.
تا اینکه میرسن جلوی در نسبتا بزرگ باغی. بابک پیاده میشه از ماشین تا بره در باغ رو باز کنه. وقتی بر میگرده مامانم میگه یعنی یکی نیست بیاد در باغ رو واسه مهموناش باز کنه تا خود مهمون پیاده نشه؟ اصلا تولد کی هست؟ به نظر که باغ کسی داخلش نیست!!!
بابک: عه امین و ندا دارن میان. مامان صورتش رو میکنه طرف بابک و میگه کو؟ کجان؟ امین و ندا کین؟
بابک به سمت شیشه پنجره مامان اشاره میکنه و میگه اوناها. آشنا میشی.
مامانم سرش رو به سمت شیشه میکنه و یک دفه بابک با بغل دست ، ضربه محکمی به پشت گردن مامانم میزنه و گیجش میکنه. توی گیجی احساس میکنه بابک آستین چپ مانتوش رو داره میزنه بالا و بعد یه چیز تیز رو توی دستش احساس میکنه.
(بابک از توی جیب کاپشنش یک سرنگ در میاره و به مامان تزریق میکنه)

پایان قسمت اول
نظر فراموش نشه فقط
     
  
مرد

 
تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین(قسمت دوم)_تخیلی

سلام مجدد. این قسمت و قسمت بعد ، دارای سکس از نوع شکنجه بیش از حد می‌باشد. مواردی در داستان
موجود است که تنها در رابطه جنسی که یک نفر یا طرفین دارای مازوخیسم حاد جنسی هستند از انجامشان بر می‌آید. این موارد ممکن است کمی برایتان حال به هم زن باشد. راستش خودم هم که داشتم می‌نوشتم حالم را بد کرد.
گفتم عزیزانی که دوست ندارند قبلش بدونند که یه موقع به هوا نخونن و باعث دلخوریشون بشه.
●اینم اضاف کنم حدودا 20 خط آخر این قسمت اوج حال به هم خوردگی ممکنه باشه. البته قول میدم تا این حدش فقط در همین قسمته. دیگه تا این حد تکرار نمیشه.
**********************************************

مامانم چشماش رو باز میکنه. اولین حسی رو که عمیقا حس میکنه، سردرد شدید و همچنین ضعف شدید هست. هیچ جا رو نمی‌تونسته ببینه. تاریکی مطلق همه جا رو گرفته بوده. کم کم بیشتر به خودش میاد و هوشیارتر میشه. میفهمه دوتا دستش رو به حالت صلیب باز کردن و بستنش و نمیتونه دستاش رو حرکت بده. سعی میکنه پاهاش رو امتحان کنه که به خودش میاد و می‌فهمه پاهاشم بستن. پیش خودش میگه لعنتی چرا چشمام به تاریکی عادت نمیکنه؟
همه جا تاریک تاریک بوده. یک دفه گرمای نفس و همچنین صدای دم و بازدم یکی رو کنار گوش راستش احساس میکنه. به سختی تا میاد صورتش رو که به حالت صاف بوده برگردونه ببینه چیه احساس میکنه یه چیزی به سرعت از کنارش حرکت کرد و کنار رفت. چند ثانیه بعد احساس میکنه آروم آروم داره از حالت خوابیده‌ای که بود ، به حالت عمودی در میاد. صدای قریچ قریچی رو میشنوه که معمولا از یه چرخ دنده یا قرقره‌ای در میاد.
کاملا عمودی میشه. اما باز هم همه جا تاریکی مطلق بوده و دستا و پاهاش رو نمیتونسته حرکت بده. یه جورایی هم انگار قدرت جیغ زدن ازش گرفته بودن و هنوزم آثار گیجی و بیهوشی رو داشته. توی بهت شدیدی بوده.
باز دوباره گرمای نفس و صدای نفس کشیدن رو این بار سمت گوش چپش حس میکنه. صدای نفسی که انگار گرگ کنار دستشه.
دوباره سعی میکنه سرش رو برگردونه ببینه چیه. تا صورتش رو بر می‌گردونه یه چیزی محکم میخوره توی گونه راست صورتش و به شدت دردش میاد. اما همون لحظه صدای گوش خراش واقعا بلند جیغ یک دختر رو میشنوه و این دو باهم انگار بهش شُک میدن و خودش هم شروع میکنه به جیغ و داد زدن که: کمک کمک یکی به دادم برسه و فریاد میزنه.
صدای جیغ بلند دختر قطع میشه و بلافاصله صدای خیلی بلند زوزه‌های گله‌ای از گرگ‌ها رو میشنوه. با این صدا از شدت ترس می‌شاشه به خودش. خیال میکنه توی جنگل هست و همون لحظه هم باد سردی از روبرو به صورتش میخوره. احساس میکنه یکی پایین پاش نشسته و شاشی که بی اختیار داره ازش خارج میشه رو دست گرفته زیرش و دستش که پر شد می‌پاشه روی تن و صورت خودش.
با صدای بریده بریده‌ای که انگار از ته چاه میاد میگه بابک تویی. تو رو خدا حرف بزن. کمکم کن. من کجام؟
صدای زوزه‌ی گرگ‌ها و باد سرد همزمان قطع میشه. نزدیک 1 دقیقه‌ای مامانم هیچ چیزی رو حس نمیکرده. سکوت مطلق در تاریکی مطلق. فقط بی وقفه گریه میکرده و زیر لب در کمال بی حالی و درماندگی و با صدایی ضعیف میگفته کمک. یکی کمکم کنه.
بعد حدودا 1 دقیقه حس میکنه چیزی شبیه سوسک یا عنکبوت داره از ساق پای راستش میاد بالا و آروم آروم نزدیک رونش میشه. با تمام قدرتی که داشته دست میزاره به جیغ زدن و تقلا کردن که بتونه با فشار بیش از حد آوردن دست و پاهاش رو باز کنه. اما بی فایده بوده. بعد حس میکنه یکی دیگه هم داره از ساق پای چپش آروم آروم بالا میاد. انقدر جیغ میزنه که حس میکرده تارهای حنجرش داره میزنه بیرون. اون دوتا چیز شبیه سوسک یا عنکبوت باهم میرسن روی چاک کسش و باهم انگار سعی میکردن وارد کس تنگ و کوچیکش بشن. بعد یه دفه انگار حسشون نمیکنه. نمیدونسته توی کسش رفتن یا چیز دیگه.
احساس میکنه دوتا مچ دستش دارن خونریزی میکنن از بس فشار آورده تا دستاش باز بشن. دستاش با بند به یه میله چوبی وصل شده بودن. روی مچ دستاش به شدت احساس سوزش میکرده.
ناگهان روبروش یک چراغ قرمز رنگی روشن میشه و میبینه مسیح روبروش به صلیب کشیده شده و بی جان هست.
همون لحظه صدای خشنی شبیه به گرگ رو میشنوه که میگه مگر از مسیح کمتری؟
اون سکوت کرد. تو هم باید سکوت را پیشه کنی.
دوباره شروع به جیغ و داد میکنه و با تمام قدرت تقلا که یک دفه دوتا طناب دور دستش رو انگار کسی باز میکنه و دستش باز میشن و با صورت محکم میخوره روی سرامیک. اما دوتا ساق پاش هنوز به چیزی بسته بودن. دوتا زانوش و سرش به شدت به زمین برخورد میکنه و از ضربه شدید سرش باز بیهوش میشه.
کمی بعد دوباره چشماش رو باز میکنه و وقتی چشماش قدرت واضح دیدن رو پیدا میکنن ، مرد لختی که پشت کمرش تتوی صورت گرگی بوده رو از پشت می‌بینه که انگار داره غذا درست میکنه.
مامانم با صدای لرزونی میگه کی هستی. کمکم کن. من کجام؟
مرد بر‌میگرده و مامان می‌بینه که بابک هست. بابک میاد به سمتش و لبخند میزنه و میگه چطوری خوشگل من؟
مامان با صدای لرزون و بی حالی: تو هستی بابک؟ تو رو خدا ولم کن.
بابک: نه نه نه نه. من که نخواستم با گرگ‌ها برقصم. خودت خواستی. پس از دریده شدن توسط یه گرگ نترس عزیزم. خودت خواستی.
بابک دست روی پیشونی مامان میزاره و میگه آخ آخ. ببین چی کردی با سرت. الکی سرت رو شکستی.
بعد دستش رو بر میداره و خون سر مامانم رو که دستش آغشته بوده ازش رو می‌مَکه و میگه:
انگار ضعف داری. خونت که اینو بهم میگه. اگه بدونی برات چه غذای لذیذی درست کردم.
بابک دوباره برمیگرده به سمت اجاق گازی که گوشه اتاق بوده و مشغول هم زدن غذای موجود در قابلمه و ماهی تابه میشه.
مامان سرش و دوتا زانوش به شدت درد داشتن و کلا احساس گیجی میکرده. نمیدونسته که بابک باز چیزی بهش تزریق کرده یا بر اثر ضربه هست اینجوریه. سعی میکنه بلند بشه که باز میفهمه دست و پاهاش بستن. با سختی چون سرش درد میکرده سرش رو بلند میکنه و کمی می‌گردونه و می‌بینه روی یک تختی لخت خوابیده و دستاش و پاهاش با زنجیر به لبه‌های تخت بسته شدن.
سعی میکنه تقلا کنه تا به خیالش شاید زنجیرها باز بشن. اما نمیشه و بابک میفهمه و همونجور که پشتش به مامان بوده و غذا درست میکرده میگه بهتره سعی به فرار نکنی. چون فقط به خودت آسیب میزنی. من نمیخوام صدمه ببینی. من میخوام لذت ببری عزیزم. لذت ببر تا میتونی.
مامانم:خفه شو روانی.
بابک مثل یک روانی قه قه میزنه و میگه جوووون.
مامان که می‌بینه نمیتونه دست و پاش رو آزاد کنه ، سر شکستش رو کمی اینور و اونور میکنه تا شاید چیزی باشه و اصلا ببینه کجاست.
توی سقف اتاق پر بوده از لامپ‌های قرمز رنگی که واقعا چشم رو اذیت میکردن و نور قرمز شدیدی در اتاق حاکم بوده. مامان ابتدا سمت چپش رو نگاه میکنه. یک کُنده چوبی رو می‌بینه که بالاش دوتا شاخه چوبی مثل صلیب بهش وصل بوده و می‌فهمه که چند لحظه نحس پیش به اون کنده وصل بوده. بالای کنده هم طنابی رو می‌بینه که اون طناب یه سرش به زمین وصل بوده انگار و بابک به کمک اون طناب که روی زمین حول قرقره‌ای بوده کنده رو از حالت افقی به عمودی در آورده بوده. سمت روبروش وسط دیوار یک در آهنی رو می‌بینه و کنار در و گوشه دیوار هم چهارتا اسپیکر بزرگ و یه آمپلی فایر می‌بینه. میفهمه که احتمالا اون صدای جیغ و زوزه‌های گرگ از اون اسپیکرها بوده. یک لحظه سرش رو بر می‌گردونه به سمت راست و مجسمه مسیح رو می‌بینه که به صلیب بسته شده و توی سقف و روی سر مجسمه پره از مهتابی های ترانسی که نور قرمز دارن. (اون وقتا شبیهش توی گلدسته مسجدا خیلی میزاشتن) مجسمه به حدی طبیعی ساخته شده بوده که یه دفه مامانم با دیدنش می‌ترسه و جیغ میکشه.
بابک : چته؟! چته حروم زاده بی کس و کار.
بابک کنار اجاقی که گوشه سمت اتاق پای گاز بوده ، گویا کنار گاز یه کمربند چرمی رو گذاشته بوده. کمربند رو بر میداره و چندتا ضربه محکم به بدن لخت مامانم میزنه و میگه : خفه میشی جنده یا نه. خفه میشی و لذت می‌بری یا نه؟
بعد میاد و با دو دستش دو سر کمربند رو می‌گیره و کمربند رو میزاره روی گردن مامانم و دستش رو به سمت پایین فشار میده. زانوشم میزاره روی قفسه سینه مامانم و فشار میده. حالت خفگی به مامان دست میده.
بابک: خفه میشی و لذت میبری یا نه؟ جواب بده حرومی.
مامان سعی داشته جواب بده ولی نفس نداشته و فقط سرش رو به نشونه تایید به سختی تکون میده.
بابک سرش رو میاره جلو صورتش و کل لب مامان رو میکنه توی دهنش و محکم دندون میگیره و لب مامانم توی دهنش خون میاد و خونش رو میخوره. آروم آروم کمربند رو شل میکنه. مامانم میخواسته توی دهنش سرفه کنه اما نمیشده. هر چی سرش رو تکون میده تا ول کنه بابک ول نمیکرده.
دیگه واقعا به خفگی میوفته که ولش میکنه و مامانم مثل چی شروع به سرفه میکنه.
بابک: یه بار دیگه صدات در بیاد خفت میکنم واقعا. می‌خنده و بر میگرده سمت گاز و مشغول میشه.
مامان کمی حالش جا میاد و باز اطراف رو نگاه میکنه که شاید راه فراری پیدا کنه.
متوجه میشه اتاقه اصلا پنجره نداره. بوی گند و حال به هم زنی ناشی از غذای بابک فضا رو پر کرده بوده. بویی که از لاشه بلند میشه. هر چی میگذره این بو بیشتر میشه. صدای جیریز پیریز سرخ کردنی بلند میشه و این بو صد برابر.
میزنه زیر دل مامان و میاره بالا.
چون به حالت خوابیده بوده ، تمام فواره میزنه روی تنش و تختی که روش خوابیده و کل صورتش.
بابک میفهمه و زیر غذاهاش رو خاموش میکنه کلا و از همون پایین تخت شیرجه میزنه روی مامان.
تمام استفراغ‌هایی که روی تنش ریخته بوده رو میخوره.
این کار فقط از یه حیوون بر میاد که اصلا بتونه تحملش کنه.
مامان که این صحنه رو می‌بینه بیشتر حالش بد میشه و باز میاره بالا و سعی میکرده دستش رو باز با فشار‌های زیاد ، آزاد کنه. اما این بار دست و پاش با زنجیر بسته بودن و نه طناب. دور تا دور مچ دستاش دیگه رگش معلوم بوده بس که زخمش شدید بوده.
بابک همینجور استفراغ‌ها رو میخورده روی تنش تا میرسه به صورتش. مثل اینکه داره گوشت میخوره ، صورتش رو دیگه با اون دهنش میکنده تا همه استفراغ‌های روی صورتش رو بخوره. دوباره مامانم از شدت حال به هم خوردگی داشته میاورده بالا که بابک محکم با دستش گردنش رو می‌گیره تا حالت خفگی بهش دست بده و نتونه بیاره بالا.
مامانم رنگش کبود میکنه تا بابک همش رو میخوره و بعد یه مقداریش رو توی دهنش نگه میداره ، دستش رو بر میداره از دور گردن مامان و مامان که شروع میکنه به سرفه و دهنش باز بوده تا نفس بیشتری بکشه داخل ، بابک اونایی که توی دهنش بوده رو تف میکنه توی دهن مامان.
مامان باز حالش به هم میخوره و کلی استفراغ می‌پاشه توی صورت بابک.
بابک میخنده میگه جووونم دیدی داری لذت میبری؟ یه ضربه محکم میزنه به جای شکسته روی سرش و بعد بلند میشه میره به سمت در و در رو باز میکنه و میره بیرون.
مامان که به سختی چشماش رو باز میکنه ، در باز شده رو می‌بینه.
پایان قسمت دوم
     
  
مرد

 
خواهرم و دوستش قسمت دوم

نسیم رو شکم رو تختم خوابید و منم کنارش دراز کشیدم، کمی نوازشش کردم و حرفهای محبت امیز بهش زدم. بلند شدم و یه حوله با اب گرم خیس کردم و اوردم تا پشتشو تمیز کنم. نسیم رفت تو اتاق زهره تا لباساشو بپوشه، منم لباسامو پوشیدم. کمی بعد برگشت و گفت عزیزم من باید برم خونه، بغلش کردم و کمی ازش لب گرفتم، بعد بدرقه اش کردم. وقتی نسیم رفت، رفتم سمت اتاق زهره، رو تختش دراز کشیده بود، گفتم میشه بیام تو؟ گفت بیا. رفتم تو کنارش رو لبه ی تختش نشستم. گفتم یه چیزی بپرسم راستشو میگی؟ گفت بستگی داره چی باشه. گفتم نسیم قبلا سکس داشته؟ گفت واسه چی میپرسی؟ گفتم ناراحت نمیشم، فقط میخوام بدونم. گفت اره از حدود 12 سالگی سکس داشته. گفتم تو چی؟ زهره یه ابروشو داد بالا و بعد با خنده گفت به تو چه؟ گفتم بگو دیگه، چی میشه مگه؟ زهره کمی مکث کرد و نگاهشو به دیوار دوخت، بعد گفت نخیر نداشتم، یه مدت با یه پسر حرف زدم ولی سکس نداشتم، گفتم با نسیم چی؟ چشاش گشاد شد و گفت مگه تو فضولی؟ برو بیرون ببینم، بعد به ارومی هلم داد. خنده ام گرفت، بعد یه فکری به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم بهش یه دستی بزنم. گفتم نسیم بهم گفته باهم چیکارا می کنین، فقط میخوام از زبون خودت بشنوم. زهره خودشو رو ارنجاش بلند کرد و گفت چی گفته؟ گفتم همه چیو. با حرص گفت دختره ی چشم سفید دهن لق. بعد دوباره سرشو رو بالشت گذاشت. گفتم زهره بگو دیگه، من تو عمرم فقط یه بار سکس داشتم، اونم خودت دیدی، تو راز منو می دونی، تو هم رازتو بهم بگو دیگه. زهره دوباره کمی به در و دیوار نگاه کرد و بعد گفت چی بگم اخه؟ گفتم مثلا چجوری شروع کردین؟ گفت دوسال پیش یه بار تو کلاس دخترا با شوخی و مسخره بازی از هم لب می گرفتن، نوبت من و نسیم شد، ما هم یکی دو دقیقه از هم لب گرفتیم، گفتم بعدش چی شد، گفت خوب هردومون خوشمون اومده بود، وقتی تنها بودیم از هم لب می گرفتیم. گفتم خوب؟ گفت خوب و زهرمار، تموم شد دیگه، گفتم نه تموم نشده، بقیه اشو بگو. گفت بعدش هم شروع کردیم به مالیدن همدیگه، قصه ی ما به سر رسید. گفتم زهره اذیت نکن دیگه، زهره بلند شد و نشست و به دیوار تکیه داد، به چشام نگاه نمیکرد. گفت یه بار اینجا داشتیم لب می گرفتیم، نسیم دستشو گذاشت رو سینه ام، بعد دراز کشیدیم ، همونطور که لب می گرفتیم، شروع کردیم به مالیدن بدن همدیگه از رولباس، بعد یه مدت نسیم ازم خواست سینه هامو نشونش بدم، وقتی نشونش دادم، اول کمی با دست مالیدشون، بعد شروع کرد به خوردن سینه هام، منم سینه های اونو خوردم، همینجوری شوخی شوخی لخت شدیم و کنار هم خودارضایی کردیم، دفعه ی بعد از همون اول لخت شدیم و رو تخت روی هم خوابیدیم و شروع کردیم به مالیدن و خوردن همدیگه، از اونموقع تا حالا هم ادامه داره، حالا راضی شدی؟ لبخند گوش تا گوشی زدم و گفتم مرسی ابجی جون، یدونه ای، فقط جون من به روی نسیم نیار، اگه بفهمه بهت گفتم ناراحت میشه، گفت باشه کاریش ندارم. گفتم قربونت برم، بعد از اتاقش اومدم بیرون. یه دستیم گرفته بود و موفقیت بزرگی کسب کرده بودم. چند روز بعد به زهره گفتم بازم عکس از نسیم داری؟ گفت رو کامپیوترمه، برات میزنم رو فلش. گفتم مرسی. حدود نیم ساعت بعد، زهره اومد تو اتاقم و یه فلش گذاشت رو میزم و رفت. لپتاپمو روشن کردم و پوشه ی عکسها و فیلمها رو کپی کردم به هاردم. وقتی شروع کردم به نگاه کردن فایلها، دیدم عکسها و فیلم ها فقط مربوط به نسیم نیستن و مربوط به هردوشونه. با ولع شروع کردم به تماشا کردنشون، عکسها و فیلمها تو حالت های مختلف گرفته شده بود، بالاخره یه فیلم کاملا لخت از زهره پیدا کردم، رو تختش نشسته بود، پاهاشو کاملا باز کرده بود و با یه دست پستونهای فوق العاده اشو میمالید و با دست دیگه، کوس خیس و خوشگلشو. کوس زهره سفید و تپل بود و موهاش شیو شده بود، زهره به ارومی چوچوله اشو میمالید و ناله های سکسی سر میداد. رفتم سراغ بقیه، تو یکی از عکس ها، زهره قنبل کرده بود و کونشو به دوربین گرفته بود. یه کون سفید و گوشتی که حتی یه جوش یا خال هم نداشت، کیرم مثل سنگ سفت شده بود، بقیه ی عکس ها و فیلم ها رو هم نگاه کردم، نسیم و زهره در حال لب گرفتن، یا مالیدن بدن همدیگه، واقعا عالی بود. بهترینشون یه فیلم از زهره بود که رو تختش قنبل کرده بود و با دوتا دست لای کونشو باز کرده بود، نسیم با یه دست فیلم گرفته بود و با دست دیگه، یه خیار نسبتا بزرگ رو تو کون زهره عقب و جلو میکرد، میتونستم ناله های سکسی زهره رو بشنوم. اون فیلم رو روی تکرار گذاشتم، کیرمو دراوردم و شروع کردم به جق زدن. کمی بعد یهو در اتاقم باز شد، فقط فرصت کردم که کیرمو بندازم تو شلوارم، وقتی چرخیدم دیدم زهره است، داشت به فیلم خودش رو صفحه ی لب تاپ نگاه می کرد. گفت داداش اشتباهی چندتا از عکس و فیلمهای خودمو هم زدم رو فلش، لطفا پاکشون کن. گفتم باشه پاکشون میکنم. زهره گفت مرسی، بعد از اتاق بیرون رفت و درو بست، دوباره کیرمو دراوردم و به جق زدن ادامه دادم و کارو تموم کردم.
یه مدت بود که به هیچ وجه خونه خالی نمیشد تا نسیم بیاد سکس کنیم و حسابی تو کف بودم. اواخر اسفند شده بود و یه هفته مونده به عید، مدرسه هارو تعطیل کردیم، ولی مامان همچنان تا 28 اسفند باید میرفت سر کار و کارگاه بابا هم که تعطیلی نداشت، بهترین فرصت بود، اونشب همگی نشسته بودیم تو پذیرایی ماهواره نگاه می کردیم، مامان و بابا بلند شدن تا برن بخوابن و به ما گفتن که صدای تلوزیون رو هم کم کنیم، من رو مبل دو نفره راحتی نشسته بودم و زهره اونطرف رو مبل تکی، چند دقیقه بعد، با دست به زهره اشاره کردم که بیاد پیشم، اومد و کنارم نشست، بهش گفتم نسیم که فردا نمیره مدرسه؟ گفت نه هماهنگ کردیم که هیچ کس نره. گفتم فکر می کنی بتونه بیاد؟ لبخندی زد و گفت چیه تو کفی؟ گفتم اره دیگه، گفت هفته ای سه چهار بار سکس چت می کنین کافی نیست؟ گفتم نه دیگه، فرق میکنه، گفت اهان، گوشی رو برداشتم و به نسیم پیام دادم، بعد از حال و احوال، گفتم فردا خونه تا ظهر خالیه، میتونی بیای؟ تو این لحظه زهره بهم تکیه داد تا جواب نسیم رو بخونه، منم دستمو انداختم رو شونه اش، نسیم گفت بیام اونجا چیکار کنیم؟ ( با ایموجی عینک دودی دار) گفتم گرگم به هوا بازی می کنیم، من گرگ میشم، لنگای تو هم میره هوا. زهره خنده اش گرفته بود، نسیم گفت جون، اقا گرگه کجامو میخوای بخوری؟ گفتم همه جاتو، از هیچ کجای گوشت به این خوبی که نمیشه گذشت، گفت جوووون، اره میام. واسه ساعت 11 قرار گذاشتیم. نسیم گفت زهره هم هست؟ گفتم اره، کمی دیگه حرف زدیم و بعد شب بخیر گفتیم. من و زهره همچنان از بغل به هم چسبیده بودیم و دستم رو شونه اش بود، کمی تلوزیون نگاه کردیم، به ارومی داشتم بازوشو نوازش میکردم. زهره گفت داداش؟ گفتم جانم؟ گفت ناراحت نمیشی اگه فردا منم بیام پیشتون؟ گفتم نه عزیزم چرا ناراحت بشم؟ گفت خوب میگم شاید بخوای با دوست دخترت تنها باشی، گفتم اولا که نسیم دوست دختر هردوتامونه، دوما من و تو دیگه چیزی واسه مخفی کردن از هم نداریم، تو همه جای منو دیدی، منم همه جای تورو دیدم. زهره گفت تو همه جای منو کجا دیدی؟ گفتم تو عکس و فیلمایی که بهم دادی. گفت پاکشون نکردی؟ گفتم نه، مگه دیوونه ام؟ دیگه چیزی نگفت، اخرای فیلم بود و وقتی تموم شد، ما هم بلند شدیم و رفتیم بخوابیم. صبح ساعت 9 و نیم بود که بیدار شدم، کمی بعد زهره از اتاقش بیرون اومد، یه رکابی سفید و یه شورتک چهارخونه ی قرمز و سییاه تنش بود که تا وسط رونش میومد. شب قبل لباسای دیگه ای تنش بود و امروز صبح عوضشون کرده بود.داشتیم صبحونه می خوردیم و نگاهم دائما به چاک سینه های سفیدش بود. حدود نیم ساعت مونده بود تا نسیم بیاد، من و زهره رفتیم تو پذیرایی، من یه طرف کاناپه نشستم، زهره ، طرف دیگه ی کاناپه به پهلو دراز کشید و سرشو گذاشت رو دسته ی مبل، پاهاشو هم به جلو خم کرد و گذاشت رو میز عسلی، حالا کون گرد و خوشگلش تو اون شورتک تنگ به سمتم بود و اگه دستمو دراز میکردم میتونستم لمسش کنم ولی خودمو کنترل کردم. زهره گاهی به کونش و پاهاش دست می کشید و گاهی به سینه هاش، منم مشغول تماشا کردنش بودم. حدود 5 دقیقه به 11 بود که صدای ایفون اومد. درو باز کردم و نسیم اومد بالا، زود اومد داخل و درو پشت سرش بستم. نسیم خودشو انداخت تو بغلم، کمی سر و صورتشو بوسیدم و بعد یه لب کوتاه ازش گرفتم، نسیم ازم جدا شد و به سمت زهره برگشت، زهره بلافاصله صورت نسیم رو بین دوتا دستش گرفت و شروع کرد به لب گرفتن ازش. صحنه به شدت اروتیک و داغ بود، زهره به ارومی از نسیم لب می گرفت و زبونشون تو دهن همدیگه می چرخید، بعد از اینکه لباشون از هم جدا شد، نسیم مانتو و شالشو باز کرد و داد بهم، منم اویزونشون کردم. زهره دست نسیم رو گرفت و برد و کنار خودش رو کاناپه نشوند، ازش پرسید عزیزم چی میل داری؟ نسیم گفت تو رو، که باعث شد سه تایی بزنیم زیر خنده ، بعد از اون دوباره شروع کردن به لب گرفتن و دست کشیدن به بدن همدیگه، انگار نه انگار که منم اونجام. اون دوتا خیلی زود شروع کردن به دراوردن لباسای همدیگه. منم لباسامو دراوردم شاید تو بازیشون راهم بدن. نسیم خم شده بود و پستونای زهره رو می خورد. زهره همینطور که با یه نگاه شهوت الود به من نگاه می کرد، پاهاشو به ارومی باز کرد و کوس خوشگلشو نشونم داد، بعد با نوک انگشتاش شروع کرد به مالیدن چوچوله و لبای کوسش. بلاخره بعد از چند دقیقه خوردن و مالیدن همدیگه، نسیم بهم گفت پاشو بیا اینجا. بلند شدم و روبروش وایسادم، نسیم کیرمو گرفت و شروع کرد به ساک زدن. واقعا حرفه ای ساک میزد. زهره گاهی به کیرم و گاهی به چشام نگاه می کرد. چند دقیقه گذشته بود که زهره به ارومی دستشو اورد و شروع کرد به مالیدن تخمام. وقتی نگاهش کردم، یه لبخند بهم زد، برق خاصی تو چشای زهره بود. کمی بعد ، به نسیم گفتم بسه دیگه، برگرد. نسیم چرخید و رو مبل زانو زد و قنبل کرد و کونشو داد عقب. زهره خم شد روی نسیم و با دوتا دست لای کونشو باز کرد، صورت زهره درست بالای کمر نسیم بود . سر کیرمو رو سوراخ کون نسیم گذاشتم و شروع کردم به فشار دادن، وقتی کیرم رفت تو، نسیم کمی اخ و اوخ کرد، ولی کم کم به ناله های لذت تبدیل شد، همینطور تو کون تنگ نسیم تلنبه میزدم و از سر لذت ناله می کردم. شرعت تلنبه هامو بیشتر کرده بودم. یه لحظه کیرم از کون نسیم بیرون اومد، یه نگاه به زهره انداختم. زهره خیلی زود یه تف تو دستش انداخت و به همه جای کیرم مالیدش، بعد کیرمو با سوراخ نسیم که باز مونده بود، تنظیم کرد. پرده های حیا بینمون دریده شده بود، به تلنبه زدن تو کون نسیم ادامه دادم، چند لحظه بعد، دستمو بردم سمت پستونای زهره، ابجی سینه اشو داد جلو تا راحت با ممه هاش بازی کنم. پستونای گرد و سفت خواهرمو برای اولین بار لمس میکردم و حس فوق العاده ای داشت، کمی مالیدمشون، بعد با نوکشون ور رفتم. چند دقیقه تو این حالت تو کون نسیم تلنبه زدم و با پستونای زهره ور رفتم. کمی بعد کیرمو بیرون کشیدم، نسیم چرخید و به پشت رو کاناپه خوابید و پاهاشو داد بالا، کیرمو با کونش تنظیم کردم و دوباره فرستادمش تو. زهره بلند شد و کنارم وایساد، یه پاشو گذاشت رو مبل، بعد دست نسیم رو گرفت و به کوسش فشار داد و نسیم شروع کرد به مالیدن کوسش، جوری که زهره ایستاده بود، کون بینظیرش درست کنار دستم بود، دستمو رو گودی کمرش گذاشتم، زهره بهم لبخند زد، همینطور که چشم تو چشم بودیم، دستمو بردم پایین و رو کونش گذاشتم، قابل توصیف نیست، کون ابجی گوشتی و نرم بود ولی شکل حبابی خودشو حفظ کرده بود ، شروع کردم به چنگ زدن و مالیدن کونش. بعد از اینکه چند دقیقه کونشو مالیدم، انگشتامو توی چاک کونش فشار دادم و گذاشتم رو سوراخ کونش، ناله های زهره بلندتر شد، نسیم داشت چوچوله ی زهره رو میمالید، نوک انگشتمو کمی پایینتر بردم و به سوراخ کوسش رسوندم، کمی نوک انگشتمو به دهانه ی کوسش مالیدم تا حسابی خیس شد، بعد گذاشتمش رو سوراخ کونش و فشارش دادم تو. زهره ناله ی بلندی کرد و از بغل بهم چسبید. شروع کردم به انگشت کردن کون خواهرم، تو عمرم این حد از لذت رو تجربه نکرده بودم، صورتمون نزدیک هم بود و نفس های داغشو رو صورتم حس می کردم. کمی صورتمو بهش نزدیکتر کردم. زهره هم همینکارو کرد. چند لحظه بعد، لبامون به هم چسبید، داشتم از خواهرم لب می گرفتم و همزمان کونشو انگشت می کردم. زهره زبونشو تو دهنم فرو کرد و منم با زبونم به استقبالش رفتم، من و زهره تو حس بودیم و داشتیم عشقبازی می کردیم که ناله های بلند نسیم رشته ی افکارمونو پاره کرد. لبامون از هم جدا شد و به نسیم نگاه کردم، همینطور که تو کونش تلنبه میزدم، نسیم چوچوله ی خودشو می مالید و داشت ارضا میشد. چند لحظه بعد، نسیم با ناله و لرزش شدید ارضا شد و بیحال افتاد. کیرمو از کونش بیرون کشیدم تا اذیت نشه، بعد من و زهره چسبیده به هم کنار نسیم نشستیم رو کاناپه، زهره با دست چپ کیرمو گرفت و منم دست راستمو گذاشتم رو کوسش و شروع کردیم به مالیدن، هردومون خیس عرق شده بودیم و ناله میکردیم. ابم داشت میومد، به زهره گفتم و حرکت دستشو تندتر کرد، چند لحظه بعد، ابم با فشار پاشید بیرون، شکم من و دست زهره از ابم خیس شده بود. به مالیدن کوس نرم و داغ و خیس زهره ادامه دادم، زهره ابمو که رو دستش بود، به نوک پستوناش مالید و شروع کرد به مالیدنشون، چند لحظه بعد، زهره با ناله گفت داداش داره میاد، داره میاد، بعد با یه ناله ی بلند و لرزش شدید ارضا شد. وقتی کمی حالش جا اومد، دستمو انداختم دور گردنش و کشیدمش سمت خودم و شروع کردم به لب گرفتن ازش. چند لخظه بعد، نسیم از اون طرف گفت الووووو؟ منم اینجام ها؟ من و زهره از هم جدا شدیم و خندیدیم. نسیم رو هم کشیدم تو بغلم و ازش لب گرفتم. خودمونو تمیز کردیم. نسیم یه نگاه به ساعت انداخت و گفت دیگه دیر شده باید برم خونه. بعد لباسامونو پوشیدیم و نسیم رفت.
     
  
صفحه  صفحه 106 از 147:  « پیشین  1  ...  105  106  107  ...  146  147  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA