|
قسمت سوم گوشيو با ترس عجيبي كه تو تنم پيچيده بود از دست عموم گرفتم يه نفس عميق كشيدم گوشي تلفنو نزديك دهنم كردم با صدايي از ته گلوم گفتم بفرماييد _سلام خوبي سعيد اين كي بود ؟ _سلام رويا خانوم هيشگي كارمندمه. عموم يه چپ نگام كرد بعد مثل اينكه 2 زاريش افتاده باشه خنديد يه بيلاخ بهم نشون داد _اوه اوه چه رسمي رويا خانوم رويا صدام كن اوكي ؟ تو دلم گفتم اوه اين چقدر پررو حرف ميزنه _چشم _چشات بي بلا عزيزم ببخشيد دير زنگ زدم اخه تا الان خواب بودم ديشب تا 4 بيدار بودم _چي كار ميكردي _هيچي _اهان _تو هميشه انقدر كم حرفي ؟ راستي امشب كجايي جيگر؟ تو دلم گفتم خدا اين چه گرگيه به ما انداختي _معمولا اره كم حرفم . امشبم جاي خاصي نيستم معمولا شبا تو تختمم چطور مگه؟ _چه خوب كه كم حرفي راحت بهت زور ميگم . چه پسر خوبي ببينم تو تختت يه جاي خالي برا منم داري ؟ واي خدا اون موقع چقدر ترسيده بودم هول كرده بودم عين اين اسگلا جواب دادم _نه نميدونم بزار ببينم مامان اينامو ميتونم بپيچونم . با گفتن اي جمله عموم زد رو پيشونيش اروم گفت بچه ننه بازي در نيار هر چي گفت با قدرت جواب بده تو همين حال رويا اونطرف زده بود زير خنده . خنده كه چه عرض كنم غش كرده بود _پسر چقدر تو باحالي (شانس اوردم فكر كرده شوخي كردم ) حالا امشب ميتوني بياي همديگرو ببينيم ؟ _با صدايي يخ زده گفتم اره ميام كجا بيام باشه ساعت 10 پونك .اره ماشين دارم . نه دير نميكنم زود ميام مرسي چشم مواظبم باي با صداي بوق تلفن به خودم اومدم تلفن قطع شده بود بوق بوق ميكرد ولي من مثل مسخ شده ها گوشي دستم بود تلفن قطع كردم نشستم رو صندلي به يه نقطه خيره شده بودم . _چي شده چرا ماتت برده حلا ما غريبه شديم يه خبر به ما ميدادي حالا طرف كي هست با صداي عموم به خودم اومدم _ چي ميبافي برا خودت يه غلتي كردم مثل خر موندم توش دستم به دامنت ماجرا رو كامل براش توضيح دادم .گفت : خوب خره همه از خوداشونه يه دختر مايه دار بياد باهشون رفيق شه حالا تو اولين نفري كه مخشو رديف كردي تمام خصوصيات تيغ زدن و داره ببينم بلدي يا نه . ميتوني اسم منو زنده نگه داري يا نه _يه لبخند زدم گفتم حالا ماشينتو ميدي يا نه ؟ _كوفت نيشتو جمع كن خوب از اول همينو ميگفتي كه ماشين ميخواي نوكرتم هستم فقط از اينجا 9 بايد راه بيفتي تا 10 پونك باشي اون موقع شب ترافيكه يه چشمك زدم گفتم حله فقط امار مامان اينا رو داشته باش الان زنگ ميگم شب خونه توام. _ باشه همه گند كاريات گردن منه بيچارس _عمو من برم خريد ؟ _هيجي ديگه امروز تعطيل كردي ديگه نه ؟ برو حالشو ببر فقط اگه زدي زمين ياد منم باشيا صورتم از خجالت سرخ شد ديگه حرفي نزدم تا ساعت 5 6 خودمو به كاراي مغازه و جواب دادن مشتريا مشغول كردم " توضيح درباره عموم كه لازم ميدونم بگم اينه كه ختم خار كسه هاس اون زمان هر دختري كه در مغازه ميومد تا مخش خورده نميشد از در خارج نميشد با اين كه مدت كمي پيش عموم بودم ولي خب يه چيزايي ياد گرفته بودم ازش " عقربه هاي ساعت ديواري ساعت 6 نشون ميداد به عموم گفتم من برم ارايشگاه و خريد لباس ميخوام جلسه اول كم نيارم يه لبخندي زد گفت ببين مردم برا 250 گرم گوشت چيكار ميكنن برو عمو خوش باشي . از اين حرف عموم خوشم نيومد مگه من چيكار كردم كه فكر ميكنه دارم واسه دختر خودكشي ميكنم."خداييشم اون موقع خيلي شوق داشتم يه جورايي پرواز ميكردم " رفتم ارايشگاه صورتم و صفا دادم ريشامو مدل در امتداد دماغ زدم از ارايشگاه زدم بيرون يه پيك متوري گرفتم رفتم سمت وليعصر يه شلوار پارچه اي مشكي يه پيرهن نوك مدادي با يه كفش ساق دار مشگي گرفتم سريع با يه متوري برگشتم سمت مغازه . مغازه ما 2 طبقه بود از در كه وارد ميشدي روبروت يه راه پله اهني داشت كه ميرفت سمت بالا طبقه بالا چيز خاصي نداشت يه زير انداز يه گوشه افتاده بود براي استراحت و نماز خوندن 4 تا صندلي با يه ميز كه عموم هر وقت مهمون داشت ميرفتن بالا ميشستن . از در مغازه كه وارد شدم عموم داشت با يه دختره حرف ميزد ساعت نزديك 8 بود يه سلام كردم مستقيم از پله ها رفتم بالا سريع لباسامو عوض كردم شلوارم و برداشتم جيباشو خالي كردم رو ميز يه نگاه به ميز انداختم با خودم گفتم چيزاي كه لازم داريو بردار كه الكي جيبت قلمبه نشه اول عطرم و برداشتم درشو باز كردم خوب به كل پيرهنم و پشت گوشم ماليدم اخه ديده بودم عموم هر وقت ميخواد بره سره قرار پشت گوشش عطر ميزنه با اين كه دليلشو نميدونستم ولي اين كارو با دقت انجام دادم و گذاشتمش تو جيبم . نگاهمو انداختم رو ميز كيف پولم و برداشتم هنوز يه 20 30 هزار تومني برام مونده بود با غصه نشستم روي ميز مثل اين عزا دارا رفتم تو خودم پاكت سيگارمو از رو ميز برداشتم يه نخ سيگار روشن كردم شروع كردم كام گرفتن با خودم گفتم احمق جون دختر بازي پول ميخواد تازه وسطاي برج شده برات 30 تومن بيشتر نمونده تازه اينم امشب به گا ميره و تو ميموني با يه جيب پر از خالي با حرص خاصي از سيگارم كام گرفتم يه كم با دودش بازي كردم يه كم احساس ارامش پيدا كردم دو تا كام سنگين ديگه گرفتم سيگارم و انداختم زير پام لهش كردم از جام بلند شدم كيفم و گذاشتم تو جيبم گفتم خدا بزرگه به قول عموم دخترا رو بايد تيغ زد نه اينكه براشون پول خرج كرد يه لبخند زدم سيگارم و با فندكم و تو جيبم جا دادم يه نگاه رو ميز انداختم چيزي جز يه مشت كاغذ پاره رو ميز نمونده بود كه گذاشتم تو جيب شلوار قبليم شلوارم و پيرهنمو تا كردم گذاشتم رو ميز اروم و با ابهت خاصي از پله ها اومدم پايين. "با پايين اومدن من از پله ها يه فصل جديدي تو زندگي من باز شد اون روز يه احصاص برتري در وجود من فرياد ميكشيد كه من از همه سر ترم همين حص به من اعتماد به نفس ميبخشيد " عموم هنوز پشت ميزش نشسته بود و با همون دختره كه رو صندلي جلوي ميز نشسته بود داشتن حرف ميزدم با خودم خنديدم گفتم چه دخترايي كه با هزار اميد روي اين صندلي نشستن ولي چند روز بعد كه طبقه بالا شهيد شدن همه روياهاشونو نقش بر آب شده ديدن و فهميدن كه تمام اين حرفا و محبت ها يه دليل بيشتر نداشته و اونم چيزي جز شهوت زياد عموي من نبوده . رفتم نزديك ميز هنوز عموم به من نگاه نكرده بود . اروم گفتم مهندس من برم اگه كاري ندارين ساعت 8:15 بود يه نگاه بهم انداخت و نگاهش روم قفل شد دختره ام يه نگاه عجيبي بهم كرد . عموم با دست زد به كنار ميز گفت مشا الله خوش تيپي تو خونمونه . دختره يه لبخند زد به عموم يه نگاه كرد گفت حالا تو چرا جو گرفتت من كه بهت گفته بودم برادر زادت خيلي نازه . من يه آن جا خوردم ولي به رو خودم نيوردم با اعتماد به نفس كاملي كه از چند دقيقه پيش تو خودم پيدا كرده بودم با يه حالت برتري با يه صداي خشك گفتم _ چشماي ناز شما ناز ميبينه عزيزم . دختره يه لبخند نازي زد _گفت به چشاي شما كه نميرسه . آدمو جادو ميكنه و ميسوزونه با شنيدن اين جمله ياد سارا افتادم كه اولين بار اون درباره چشام بهم گفته بود ديگه حرفي نزدم به عموم نگاه كردم گفتم مهندس اگه اجازه بدي من مرخص شم دست كرد تو كشو كارت ماشين با كليدش و داد گفت مواظب باش خوش بگذره يه چشمك زدم گفتم مرسي فعلا از مغازه زدم بيرون در ماشين وباز كردم نشستم تو ماشين. ماشين و روشن كردم "عموم يه پژو 405 مشگي داشت " تو اينه يه نگاه به خودم انداختم بعد يه اخم ناز كردم گفتم اين دفه ابروهام يه كم خراب كرده ولي اشگال نداره داش سعيد شما يه دونه اي ذاتن خوشتيپي يه خورده به خودم نگاه كردم با اينكه نميدونستم اين اعتماد به نفس از كجا اومده بود ولي از داشتنش احساس خوبي داشتم ولي يه كم دلم شور ميزد. طبيعي بود بابا دفه اولم بود ميخواستم برم سر قرار "اگه اخرش و ميدونستم عمرا نميرفتم " . با خودم گفتم احمق محكم كوبيدم رو پيشونيم خره از كجا ميخواي طرف و بشناسيش مگه ديديش حتي نپرسيدي چي ميپوشي با چي مياي . بادا باد ميرم يه جوري پيداش ميكنم . كمربندم و بستم "نكته آموزشي" گذاشتم دنده يك راه افتادم يه خورده الكي چرخيدم ساعت نزديك 9 بود حركت كردم سمت پونك تو مسير انقدر تو فكر بودم كه نفهميدم كي ساعت شد 9:40 دقيقه من تازه رسيدم ميدون ونك انقدر تو ترافيك مونده بودم عصبي شده بودم رفتم سمت ادرسي كه داده بود پيچيدم تو خيابون مورد نظر دم همون پيتزا فروشي مورد نظر رسيدم يه دنده عقب گرفتم يه كم عقب تر پارك كردم . به دور و اطرافم خيره شدم از ماشين پياده شدم پاكت سيگارمو از جيبم در اوردم يه دونه سيگار روشن كردم شروع كردم با حرص سيگار كشيدن. كنار پيتزا فروشي لوازم ارايشي فروشي بود . خدا چقدر اين تو هلو جمع شده حالا شانس ما رويا خانوم يه بيوه زن ترشيده از كار در مياد يه خنده كردم گفتم باشه خوب برا دست گرمي بد نيست تازه صداش كه قشنگ بود من با صداش حال ميكنم . يه نگاه به ساعت انداختم تغريبا 10 شده بود با خودم گفتم خره سر كاري يه دونه سيگار ديگه روشن كردم همين طور كه به در ماشين تكيه داده بودم شروع كردم از سيگارم كام گرفتن داشتم به خودم فحش ميدام كه برا چي اومدم شك نداشتم كه اسگل شدم تو همين حال و هوا بودم نگاهم سمت پياده رو بود كه يه دختر نظرم و جلب كرد . دقيقا جلو پيتزا فروشي قدم ميزد گفتم نكنه خودش باشه يه نگاه خريدارانه انداختم .پشتش سمت من بود قد حدود 160 بدن نازي داشت ولي يه مقدار پر بود مانتو سفيد كوتاه نازكي كه پوشيده بود خيلي جلب توجه ميكرد با يه شلوار سفيد كه به زور به مچ پاش ميرسيد و از همه تابلوتر يه شال قرمز جيغ كه از 800 فرسخي الارم ميزد . با خودم گفتم اگه اين باشه كه راه به راه ميگيرنمون . يه كم چرخيد سمت من اولين چيزي زد تو ذوغ من بينيش بود كه يه انهناي خوفي داشت با خودم گفتم زكي اين كه كلنگيه . چند لحظه بعد كاملا چرخيد سمت پايين خيابون صورتش كاملا جلوي من بود سيگارم از دستم افتاد خدا واييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي اين چيه. يه ارايش فوق الاده تند با اون تيپ تابلوش . اب دهنم خشك شد با خودم گفتم خودمونيما به جز دماغش همه جاش خوشگله 2 تا مش قرمز رو موهاش بود كه با يه فرق از كنار اومده بود رو صورتش ابروهاي نازك مشگي . چشاش با ريمل و سايه تندي كه زده بود قابل شناسايي نبود . يه كم صورتش لاغر و كشيده بود . به لباش يه رژ سرخ ماليده بود كه ادم و حوسي ميكرد بره ازش لب بگيره . خومونيم راست كردم ديدمش . خودم و جمع و جور كردم اومدم يه كام از سيگارم بگيرم ديدم خاموش شده به حرص فيلتر سيگارم و كوبيدم زمين يه دست تو موهام كشيدم يقه پيرهنم و صاف كردم عطرم و از جيبم در اوردم به پشت گوشام ماليدم . يه نفس عميق كشيدم كه اماده شم براي رفتن جلو شك نداشتم كه خود رويا خانومه اومدم تو پياده رو تصميم گرفتم با پرستيژ خاصي باهاش بر خورد كنم به قول خودمون كم نيارم با خودم گفتم سنگين راه ميريا طوري كه زمين زير پات بلرزه هنوز قدم اول بر نداشته بودم كه پام به يه سنگ گير كرد با صورت خوردم زمين واي چقدر زايه شدم يه نگاه انداختم بهش ديدم حواسش نيست مثل فنر از رو زمين پا شدم رفتم سمت ماشين صندق عقبو باز كردم يه بطري اب برداشتم دستام نم دار كردم و خاك شلوارم و تكوندم دستمو گذاشتم رو زانوم واي عجب سوزشي داره فكر كنم زخم شده . ريدي با اين ابهتت همين طور داشتم با خودم غر غر ميكردم درب بطري اب و بستم انداختم توي صندوق عقب در بستم با ريموت ماشينو قفل كردم . اومدم برم تو پياده رو كه يه 206 البالويي اومد پشت ماشين جلو پام وايساد هنوز كامل تو پارك نيومده بود من مزاحم بودم . به دليل نور شديد چراغ ماشين توي ماشين قابل ديدن نبود فقط يه صدا از تو ماشين اومد : _ اقا ميشه لطف كنين بريد كنار من درست پارك كنم . _ چشم حتما خانوم _مرسي چيزي نگفتم اومدم تو پياده رو يه لحظه خشكم زد خيره موندم برگشتم سمت 206 حالا توي ماشينو از بقل ميشد ديد .واي نه خودشه اين روياس .اون صدا صداي خودش بود شك ندارم درب ماشين باز شد تمام اعتماد به نفسم نابود شده بود دستام ميلرزيد زبونم خشك شده بود تو دهنم نميچرخيد (اون حالت و خدا نصيب هيچكسي نكنه) يه پاش و گذاشت بيرون دلم ريخت پايين . انگار فيلم بود قرار بود سوپر استار فيلم از ماشينش پياده شه تصاوير اروم از جلو چشام رد ميشد . از ماشين پياده شده با يه ارامش خاصي سرش چرخيد سمت عقب ماشين بعد با همون ارامش چرخيد سمت جلو در ماشين و بست عينك شبشو زد به چشماش اروم مانتوشو با دستش كشيد پايين صاف كرد سمت من وايساد .منم مثل ميخ وايساده بودم هيچ صدايو نميشنيدم مسخ شده بودم . يه مانتو شلوار مشكي تنگ با يه شال حرير قد دقيقا 168 با يه بدن بي نقص پاهاي نازك و كشيده از مچ به سمت رونش با يه تناسب خاصي درشت ميشد . يه باسن كوچيك كه تو اون مانتو واقعا جلب توجه ميكرد يه شكم متناسب با بدنش سينه هاي ريز ي داشت ولي قشنگ بود صورت نازو معصومش كه ادم از ديدنش سير نميشد لباي كوچيك و ناز با گونه هاي برجسته يه بيني كوچيك عمل شده چشم و ابرو كشيده مشكي ........ اين مشخصات دختري بود كه روبروي من بود حدودا 1 متري فاصله داشتيم با هم . چند قدم اومد جلو من هنوز گيج بودم . هنوز محيط اطرافم صحنه اهسته بود . _اقا با شماهستم به خودم اومدم ديدم روبروم وايساده . خدا رو شكر كه عينك داشت چشماشو نميديم وگرنه عمرا صدام در نميومد. _ببخشيد حواسم نبود جانم؟ _عرض كردم مشگلي پيش اومده كه اينطوري نگاه ميكنين ؟ واي 3 شد حالا چي بگم خودم و جمع جور كردم گفتم نه يعني اره شايدم بايد بگم سلام رويا خانوم . از اين حرف من يكم جا خورد مكثي كرد خيلي اروم وبا يه لبخند معني دار دستشو اورد سمت عينكش و اونو برداشت . نه حالا داشت منو نگاه ميكرد منم تو چشاش زل زده بودم گلوم خشك شده بود يه ابروشو انداخت بالا طوري كه اون يكي چشمش يه كم تنگ شد تو صورت زل زد خيلي كش دار گفت : _ سلام . اقا سعيد ؟ سريع چشامو ازش دزديدم به زمين نگاه كردم گفتم _ بله خيلي از زيارتتون خوش بختم . _ واي چه باكلاس منم همينطور عزيزم . يه نگاه خريدارانه بهم انداخت با مكث ادامه داد . _ عزيزم اينجا خوب نيست وايساديم سوار شو بريم ....................
|