خاطرات من و همسرم سحر
من مهردادم ۲۹ سالمه و خانومم سحر ۲۶ سالشه...من تو یه شرکت بازرگانی کار میکنم .سحرم یه چنتا شغل عوض کرد از آرایشگری گرفته تا منشی گریو...ولی الان کار نمیکنه .
شروع رابطه ی من و سحر از اونجایی شروع شد که من برای یه سری کارهای مربوط به شرکت به چنتا از شرکت ای طرف قرارداد سر میزدم که یکی از اون شرکتا شرکتی بود که سحر اونجا کار می کرد .
سحر آدم خوشروی بود همیشه گرم برخورد می کرد .بنا به دلایل کاری و راحتی دو طرف من و سحر شماره هامنو ردو بدل کردیم...و فقط موضوع کاری بود .تا اینکه بعد چن وقت دیدم که سحر خوب مالیه بهتره برم تو نخش...
از نظر قیافه که خوشگل بود منم همیشه پشت میز می دیدمش و فقط سینه های درشتش بودن که ادمو صدا میزدن...
یه شب یه اس ام اس الکی دادم که بعد ۵ دقیقه جواب دادو یه ۲ ساعتی اس بازی کردیم و از هر دری میگفتیم...این روند ادامه داشت تا اینکه یه سری که تلفنی حرف میزدیم سحر گفت که من با یکی دیگم وقراره با هم ازدواج کنیم... من اول فکر میکردم که شوخی می کنه اما فهمیدم که جدیم هست...من با خودم گفتم که یه کاریو شرو کردم و کوتام نمیام...تا اینکه بعده ۳ ماه با یارو بحثش شد و به هم زدن و اینطور بود که رابطه ی ما گرم ترو گرم تر شد. ادامه دارد...
با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است
ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است