انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 5 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

ندای عشق (نوشته ایرانی)


مرد

 
ندای عشق 41
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
دیگه نتونستم بیش از این به خوندن نوشته های ندا ادامه بدم . بازم شرم و خجالت . بازم بیزاری و تنفر از خودم و این بار با ترسی که از خوندن بقیه مطالب داشتم . خدای من اون میخواد هر جوری که شده خونه امو پیدا کنه و می دونم که می تونه و تونسته . اگه همه چی رو راجع به من بفهمه . وای من باید از خجالت بمیرم . اگه یه زمانی هم تصادفی با هم رودر رو شیم باید از شرم سرمو بندازم پایین . دختر ! تو چقدر خوب بودی و من نمی دونستم . خوب تر از هر خوبی که تو این دنیای بزرگه عاشق تر از هر عاشقی و پاک تر از هر شبنمی که رو بر گهای سبز می شینه وسبز تر از جوونه های سبز بهاری . حالا بیشتر از هر وقت دیگه ای می فهمم که لیاقت تو و عشق تو رو ندارم . ولی اون چه بیشتر از همه اینا دلمو به درد می آورد این بود که کاری که در حق ندا کرده بودم سبب شده بود که اون در تمام لحظات بعد از بهبودیش و حتی تا حالا عذاب بکشه . عذابی که من مسببش بودم . هر کی یه چیزی واسش نوشته و به نوعی خواسته دلداریش بده . یکی نوشته بود که امید وارم گمشده اتو پیدا کنی . یکی هم نوشته بود اون عوضی نامردی که ولت کرده لیاقت عشق و محبت تو رو نداره . اگرم یه وقتی پیشت بر گشت مث یه آشغال بندازش دور . راستش از این نوشته اش خوشم نیومد و تو دلم یارو رو بستم فحش ولی یه خورده که درست فکر کردم دیدم راست میگه و حرف حقو می زنه . باز این آشغالو میشه یه باز یافتی کرد من مثل یه آشغال محو شده بی نهایت گندیده هستم . دوست داشتم منم واسه ندا یه چیزی بنویسم . یه چیزی که دلداریش بده . یه چیزی که اونو به زندگی امید وار کنه . هر چند خودم بیشتر از هر کسی نیاز به دلداری داشتم . خیلی باید مراقب می بودم که یه مطلبی و چیزی ننویسم که جنبه سوتی دادن داشته باشه . من از این کارا زیاد بلد بودم . ندا قسمتی از ماجراهای گذشته خودمونو هم نوشته بود . دوساعت تمام داشتم فکر می کردم که چی واسش بفرستم . بهتره که با عبارت خواهر خوب من شروع کنم . این جوری هم مودبانه تره و هم این که به من شک نمی کنه که من این پیامو براش فرستاده باشم . اینو واسش فرستادم ..... خواهر خوب من دنیا هنوز به آخر نرسیده زمانی که دنیا را نمی دیدی حس می کردی که همه چیز به پایان رسیده زمانی که دوست پسر اولت به خاطر نابینایی رهایت کرد و به خوبی دریافتی که نباید به این رابطه ات عنوان عشق می دادی باز هم زندگی برایت به آخر نرسیده بود و امروز هم همین طور . دنیا به پایان نرسیده . از زیباییهای آن استفاده کن .. آن که خواهر خوب مرا اینچنین آزرده لیاقت تو را ندارد . شاید این کار علتی داشته . شاید همان طور که خود شما در مطالب خود عنوان داشته اید او این فاصله طبقاتی را احساس نموده و به خاطر خوشبختی و سعادت شما رهایتان کرده باشد وشاید از نظر اخلاقی و اجتماعی فردی مفید برای شما نبوده است . به همین سادگی نمی توان در مورد یک شخص قضاوت کرد ولی من عمل اورا به این صورت محکوم می کنم .هر چند که شاید باز هم نمی دانسته و نمی داند که قلب و روح شما را تا به این حد آزرده باشد . امید وارم هر چه خدا بخواهد همان بشود ........ بیشتر از صد دفعه این متنو خوندم تا ببینم سوتی موتی توش نباشه . آخه دلمم طاقت نمی گرفت . نه می تونستم پیشروی کنم و نه دوست داشتم عقب نشینی کنم . این چند تا جمله رو براش فرستادم تا یه خورده دلم خنک شه و آروم بگیره .. داشتم با خودم فکر می کردم من که الان این جوریم فردا پس فردا که براش خواستگار بیاد و از بوم عشق من بخواد پر بکشه چطوری می تونم با این وضع کنار بیام ؟/؟هر کاری کردم نتونستم بخوابم . چطوری از کسی که اونو متعلق به خودم می دونستم و دوست نداشتم یه آه کشیدنشو بشنوم این قدر گریزان شده بودم ؟/؟این دختر بزرگ شده بود . نمی خواست بابایی باشه . می تونست واسه زندگی خودش تصمیم بگیره . من باید چیکار کنم . دارم هم خودمو نابود می کنم و هم اونو . می دونستم با این کارام یه روز چوبشو می خورم . هر چند تا حالا هم به اندازه کافی چوبشو خورده بودم ولی اون روزی رو می دیدم که جز آه حسرت کشیدن و مردن راه دیگه ای واسم نمونده باشه . روزی که به اصطلاح خودمون دیگه پشیمونی سودی نداره . روزی که دیگه شب و هر شب نمی تونم کنار این کامپیوتر بشینم و منتظر نوشته های ندا باشم . باید بسوزم و اونو تو بغل یکی دیگه احساس کنم . حتی فکرشم منو دیوونه می کنه . این پدر چطور می تونه دخترشو دوست داشته باشه ؟/؟چطور می تونه همچین ادعایی بکنه ! من به ناصر خان قول داده بودم . قول چی رو ؟/؟! قول این که خودمو دخترشو نابود کنم ؟/؟هر چند این خدا بود که به ندا زندگی دوباره ای بخشید و من تنها یک وسیله بودم ولی حالا این من بودم که داشتم جونشو می گرفتم . داشتم جونشو می گرفتم ولی اون از من به عنوان یک فرشته یاد می کرد . به من بد نمی گفت . گله هاش رنگ بر خورد تند رو نداشتند ... بهتره بشینم و بقیه نوشته هاشو بخونم ببینم کار به کجا ها رسیده و اون تا کجا تونسته پیش بره ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ندای عشق 42

ندای من این طور ادامه داده بود .... حس کردم شاید نتونم اون نتیجه ای رو که می خوام از تلاشهام بگیرم ولی دلم نمی سوخت که چرا سعیمو نکردم . تا حالا جز غصه خوردن که کاری از دستم بر نیومده بود . پدر و مادر مرتب سفارشم می کردند که اگه به خودم فشار بیارم ممکنه دچار ضعف بینایی بشم . راستش همین طور هم بود . گاهی وقتا چشام سیاهی می رفت و تار می شد و به زحمت می دیدم . وقتی هم این تاری ها محو می شد حس می کردم که دیدم نسبت به قبل ضعیف تر شده . یه فشاری به مردمک و عدسی و مویرگهای چشمم میومد که نمی دونستم چیه . بعضی وقتا حس می کردم که مویرگهای چشمم داره می ترکه . وقتی می رفتم جلو آینه می دیدم خون تو چشام افتاده . خونواده نگران می شدند و می ترسیدند ولی من عین خیالم نبود . شاید دیگه واسم اهمیتی نداشت که تا چه حد بتونم ببینم و کورشم و نشم . من حالا دیگه نابینا بودم . وقتی که اون رفته بود انگار همه چیز من رفته -بابا این قدر اصرار نکن برم دکتر من نمیرم . من نمیخوام این زندگی رو . همه شما دروغگویین . اون کسی رو که بهش مدیونین و می دونین کجاست نمی خواهین که من ببینمش . شماها دروغ میگین که دوستم دارین . شما ها خودتونو دوست دارین . شخصیت قلابی خودتونو دوست دارین . فکر می کنین که مال و ثروت همه چیز زندگیتونه . باد هواست بابا . دیدی وقتی که چشام نمی دید میلیارد های تو نمی تونست دردی رو دوا کنه . درسته که برام هزینه کردی پا به پام بودی . ولی اگه اون نجاتم نمی داد اگه به عشق و اون روحیه ای که نوید به من داد نبود این معجزه اتفاق نمیفتاد . شنیدی که دکتر چی گفت . دیدی ؟/؟شنیدی ؟/؟اگه میخوای من دوباره کورشم همون ناامید سابق بگو . می دونم شماها می دونین نوید من کجاست . سرشو کردین زیر آب . من هیشکی دیگه غیر اونو نمیخوام . حتی اگه بمیرم . حتی اگه تو دنیاغیراز اون پسرعموی مگسم کس دیگه ای نباشه که باهاش ازدواج کنم تا آخر عمرمم دوشیزه و باکره می مونم . محترمانه بهش بگین که گورشو گم کنه . اگه این حرفو نمی زنین خودم بهش میگم . کاری نکنین که پشیمون بشین و یه عمر حسرت بخورین . از خونه بیرونم کنین . بندازینم خیابون . بگین این دختربدو نمیخواین . بگین من گناهکارم . آره من گناهکارم . گناه من این بوده که عاشق شدم . دلمو دادم به کسی که قدرشو می دونست . حالا نمی دونم چرا یهو این جوری گذاشته رفته .. اون بد .. خب اون نامرد .. اون پست و بیوفا .. هرچی دوست دارین در موردش بگین می تونین . حداقل به من بگین جنازه این عشق نافرجام کجاست تا برش مرثیه بخونم و این جوری دلم آروم و قرار بگیره . چه جوری شما خبر ندارین . کسی که چند ماه پیش شما کار می کرده به همه ما زندگی داده امید داده و صادقانه خودشو نثار خانواده ما کرده و داشته خودشو واسه دخترتون می کشته .. حالا کجاست .. پدر و مادر جز این که دست نوازش بر سرم بکشند و بازم حاشا کنن کار دیگه ای نمی کردند . چند روز قبلش رفته بودم گوشه کنار رود خونه . دوست داشتم همونجایی بشینم که واسه دفعه اول با نویدم رفته بودم . من که چیزی رو ندیده بودم و نمی دونستم کجاست . فقط اون بار ازش پرسیده بودم که کجاییم یه خورده نشونی دور و بر منو داده بود . حدسی رفتم رو یه نیمکتی نشستم . نزدیک یه جایی که فکر کنم بهش می گفتند خانه کشتی و شکل و شمایل یه کشتی بزرگو هم داشت . جوونا داشتن چایی می خوردند و قلیون می کشیدن . جند تا زوج هم اونجا بودن . دست در دست هم بی خیال دنیا . چشامو بستم . یه خورده پشت نیمکتو دست مالیش کردم . چند تا بر جستگی رو هم در سمت راستش دیدم . به لرزه افتاده بودم . مسیر هم طوری بود که تقریبا یقین پیدا کرده بودم که این همون جاییه که من و نوید کنار هم بودیم و اون روز اون دو تا دیوونه به تور ما خورده بودند . یه ندا و نوید دیگه . مثل این که دست سر نوشت یه خورده قاطی کرده بود . نوید و ندا رو اشتباهی با یه نوید و ندای دیگه قاطی کرده بود که من و نوید جونم درستش کردیم . عجب دعوای باحالی داشتیم اون روز . یکی یکی واسه مون می رسید . بمیرم واسه نویدم اون روز گشنگی کشید و هر چی داشت داد به اون بچه ها . خیلی سرش داد زدم . دیوونه همش عادت داشت بهم دروغ بگه ولی دروغاش شیرین بود . دروغاش از خوبیهاش می گفت . دوست نداشت کسی بفهمه که چقدر خوبه و دوست داشتنیه . می گفت دلیلی نداره بخوام بوق و کرنا دستم بگیرم و بگم من فلانم و بهمانم . ومنم بهش می گفتم عزیزم درست ولی چرا به من دروغ میگی . نوید عزیزم دلم شکسته می دونم تو نامرد نیستی . ولی گاهی وقتا پیش خودم میگم شایدم باشی . آخه آدم کسی رو که دوست داره کسی رو که جونشو نجات میده یه روز دیگه که به این آسونیها نمیاد جونشو بگیره . به رود خونه نگاه می کردم . دلم گرفته بود . اونو می خواست می خواست که با اون از عشق بگه از دوست داشتن بگه . دوست داشتم یه بار دیگه دستای نویدو تو دستام ببینم . نتونم برم بالا وطرف پیاده رو . نوید دستامو بگیره و منو ببره . دست گرمشو تو دستام احساس کنم . نمی دونم چرا اون موقع حس می کردن دارم بهش وابسته میشم . وقتی ندای اون اومد طرف ما می خواستم منفجر شم . نمی دونستم چرا شایدم نمی خواستم بدونم چرا .. اون عصای دستم بود . اون چشام بود . روح و قلبم بود زندگیم بود . حالا دیگه رفته .. طوری هم رفته که نتونم پیداش کنم .. ولی من بالاخره پیدات می کنم نوید . زیر سنگ هم اگه رفته باشی پیدات می کنم . پیدات می کنم و بهت میگم که خیلی بیرحمی . خیلی سنگدلی . با همه مهربونیهات . با همه از خود گذشتگیهات خیلی ظالمی .. با همه اینا من چه جوری بگم دوستت دارم که باورت بشه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ندای عشق 43

اوایل تابستون و تعطیلات مدارس رسیده بود . دیگه نمی تونستم نادرو هر جا که می خوام ببرم . بهونه خونه دوستم کردم و مامانه رو خونه تنها گذاشته و با نادر رفتیم در جستجوی داماد فراری . گفته بودم که ناهار رو هم نمیاییم خونه . البته قصد داشتیم یه چیزی بیرون بخوریم . چشام یه خورده اذیتم می کرد . رانندگی واسم خوب نبود ولی به هر جان کندنی بود این کارو انجام می دادم . راننده های دور و بری هام منو گرفته بودند به باد متلک . زن پشت فرمون بشینه همینه دیگه .. اینا الاغم بلد نیستن برونن .. نادر چند تا فحش بارشون کرد ومنم گفتم داداش ولش کن حالا دیگه نوید این دور و برا نیست که به دادمون برسه . وقتی این حرفو زدم دلم یه جوری شد و بی اختیار دستم رفت طرف گردنبندی که روز تولدم حدود هفت هشت ماه پیش بهم هدیه داده بود . یه بار از روی حرص و لج می خواستم بندازمش تو دریا ولی دیدم دارم خودمو گول می زنم و یه لحظه هم نمی تونم ازش جداشم -نادر دو سه تا خیابون مونده برسیم بگو پیاده شیم یه خورده در و دیوار ها رو خوب دید بزنیم که یه وقتی اعلامیه ای چیزی نباشه یه کسی فوت نکرده باشه -یعنی میگی ممکنه نوید مرده باشه -زبونتو گاز بگیر .. ولی نادر جون اون اگه می مرد شاید تا حالا میومد به خوابم و یه سری بهم می زد ولی انگاری آب شده رفته زمین . من باید بفهمم چی شده چه کاسه ای زیر نیم کاسه هست . خیابونا همه رو گشتیم . خدای من بوی عطاری و ادویه جاتو خوب یادم میومد -نادر باید از همین مسیر باشه -از کجا میدونی ندا -دلم نمیخواد کور بشی تا بفهمی . -سوار ماشین شدیم و کوچه پس کوچه گردی ما شروع شد -نادر پس کجاست ما که الان یکساعته داریم دور خودمون می گردیم -آخه اینجا همه جاش شبیه همه . خونه های قدیمی با حلبای زنگ زده و با سفالهای در حال ریزش .. دلم بیشتر واسه نوید می سوخت . یعنی اون در یکی از این خونه ها زندگی می کرد ؟/؟پسر تو کجایی ؟/؟کجایی که ببینی ندای تو با خاک یکسان شده ندایی که کاخ خودشو یک کوخ می بینه . برگرد عزیزم کجا رفتی تو .؟/؟چقدر عذابم میدی ! . برگرد راستشو به من بگو عاشق یکی دیگه شدی ؟/؟نذار یه عمر داغ حسرت رو دلم بشینه . تا کی تا کجا دنبالت بگردم -داداش می دونم خسته شدی ولی جبران می کنم . من باید موفق بشم . ندا باید پیروز بشه . ندا می جنگه . حتی اگه شکست هم بخورم بازم حس می کنم پیروزم . چون واسه عشق وواسه هدفم جنگیدم . با چشایی بسته عشقو به دست آوردم داداش نمی خوام با چشایی باز از دستش بدم . دنیا چقدر بیرحمه . آدماش چقدر بیرحمن . نوید مهربون منم داره بیرحم میشه -نگاه کن ندا اون نونوایی رو می بینی ؟/؟نونوایی بربریه -خب که چی ؟/؟-باورکن نزدیک شدیم داریم می رسیم . باید یه جایی همین دور و برا باشه . ماشینو یه گوشه ای پارک کردم و جستجو رو شروع کردیم -اوناهاش ندا رسیدیم رسیدیم همون خونه هست -نادر تو مطمئنی ؟/؟-آره این دردرب و داغونش هیچوقت از یادم نمیره . زنگ درو فشردیم . دلم داشت از جاش در میومد . سرم داشت گیج می رفت . بدنم می لرزید . بی اراده نادرو بغل کردم . به داداشی چسبیدم تا تو این گرمای تابستون سردم نشه . چشام دوباره داشت تار می شد . حتی نا و جرات روبرو شدن با خدیجه خانومو نداشتم . می دونستم این وقت روز نوید خونه نیست . زنگ صداش در نمیومد. این داداشی ما با مشت و لگد و پول خرد داشت درو از جاش در می آورد . کسی درو واسه ما باز نکرد . بیشتر دلواپس شدم . دلم شور می زد . چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه . اونا کجا رفتن . یعنی باید باور کنم که خدیجه خانوم بیماری قلبی گرفته ؟/؟پس چرا نوید باهام تماس نمی گیره . رگهای سرم در حال ترکیدن بودند . بازم چشام سیاهی می رفت . عصبی شدن واسم خوب نبود . نادر همچنان به در می کوفت و من روزمین مثل آدمای عزادارخم شده و نزدیک بود رو سنگفرش کوچه بشینم . همسایه بغلی درو باز کرد و گفت چه خبرتونه ؟/؟حتما کسی نیست که دیگه درو باز نمی کنه .-خانوم ببخشید ما با خدیجه خانوم و نوید خان کار داشتیم . خدیجه خانم مشکل قلبی داشته و بستری بوده می خواهیم بدونیم حالش خوبه یا نه ؟/؟-والله ما هم مثل شما اون که از من و شما سر حال تر بود . یه عمر با هم همسایه بودیم معلوم نبود کی یک دفعه اسباب کشی کردند و بی سر و صدا از این محله رفتند . یه آدرس هم به ما ندادن که یه وقت بهشون سر نزنیم و شامو ناهار مهمونشون نباشیم . آدم این قدر گدا ؟/؟-ببینم میشه بگین دقبقا کی رفتن ؟/؟.. یه روزایی رو به یادم آورد که من تو بیمارستان بستری بودم . پس همه اینا یه نقشه بوده . تف به آدمای نامرد و شارلاتان روز گار -یه آدرسی چیزی ازش ندارین خانوم ؟/؟-چند دفعه بگم نداریم . چیه این پسر تخسش شما رو هم زده ؟/؟خداییش به ما که بدی نکرده ولی هر خانوم کیف به دستی که از این طرف رد می شد بدون کیف دستی خودش باید بر می گشت خونه . به آفتابه خونه مردم رحم نمی کرد . از وقتی که باباش مرد یه پاش تو زندون بود مادر بد بختش از دستش عاصی شده بود .... نمی تونستم باور کنم که در مورد نوید من داره این حرفا رو می زنه -بس کنین خانوم پشت سر مردم چرا حرف می زنین . حتما یکی دیگه رو با اون اشتباهی گرفتین . این نویدی که من می شناسم و دنبالش می گردم لقمه گلوی خودشو می گرفت و می داد به بد بخت بیچاره ها -خانوم کجای کاری اون از هر بد بخت بیچاره ای بیچاره تر بود اون وقت میومد از خودش مایه بذاره ؟/؟.. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ندای عشق 44

نمی تونستم باور کنم ... نه .. نه .. نوید این تو نبودی و نیستی که این پیرزنه داره در موردش حرف می زنه . تو فرشته منی فرشته نجات منی . تو هستی منی تو زندگی منی . نه خدایا نمی تونم باور کنم .-آره خانوم جان فقط یه چند وقتی بود که خدیجه خانوم می گفت پسرش یه جای خوب کار گرفته ووضعشون بهتر شده .. من که باورم نمی شد . فکر کنم یه جای خوب گیر آورده بود و می رفت دزدی -خانم خواهش می کنم در مورد چیزی که اطلاع نداری حرف نزن وگرنه بقیه حرفاتم قبول نمی کنم . فقط یادت باشه این یه سالی رو پیش پدر من کار می کرده . اهل هیچی نبوده . یک قرون هم دزدی نکرده . پاک بوده . شاید تو از یکی دیگه داری حرف می زنی . حس می کردم که حرفاش در مورد گذشته نوید درسته . پس واسه چی از من چیزی نزد ؟/؟واسه چی خونه مونو خالی نکرد ؟/؟واسه چی با من رو راست بود ؟/؟حتما دوستم داشت دیگه . نوید من باورم نمیشه . تو یه دزد بودی ؟/؟یه کسی که همه از دستت عاصی بودند ؟/؟همه باهات بد بودند و وقتی که تو محل نبودی و گوشه زندان بودی یه نفسی به راحتی می کشیدند ؟/؟رفتم اداره پلیس و آگاهی .. می دونستم شاید به این سادگیها اطلاعاتی بهم ندن . ولی وقتی اسمشو آوردم یکی دو نفرشون بهم گفتن که خانوم یه مدتی رو از شرش راحت بودیم حالا بازم شروع کرده ؟/؟یه لحظه به فکرم رسید که از نوید خودم شکایت کنم و بگم کیفمو زده و یه جوری اونو گیر بندازم تا این جوری بتونم پیداش کنم . ولی نمی دونم دلم چرا رضا نداد . آخه آدم چطور می تونه این قدر بیرحم باشه که حتی به قیمت رنجوندن عشقش بخواد اونو به دست بیاره . درسته که من یه زنم ولی نمی تونم نامرد باشم وبا نامردی به اونچه که می خوام برسم . شاید اون دیگه اصلا دوستم نداشته باشه ومنو نخواد . شاید آبرومو پیش همه ببره . شاید دوباره رفته پی دزدی و ثروت حرام . آخه این اواخر به نعیم و دارایی اون و بنزش حسودیش می شد . من که ازش این چیزا رو نخواسته بودم . نوید نمی دونم کجایی و چیکار می کنی ؟/؟من دوستت دارم . عاشقتم . ازت هیچی نمیخوام . با تو تو خرابه ها زندگی می کنم . با نداشتیهات می سازم . اگه غرورت بهت اجازه نمیده از بابام هم کمک نمی گیرم . اگه دوستم داری اگه این نوشته هامو می خونی اگه بازم یه ذره تو دلت رحم و عطوفت وجود داره بر گرد . من درکت می کنم . می دونم گاهی وقتا آدم به درجه ای از عصیان می رسه که چاره ای نداره تا واسه رسیدن به هدفش اون کاری رو که میخواد انجام بده می دونم تو هم دوست نداشتی دزد باشی . نمی دونم الان چیکار می کنی . دوباره رفتی به کار گذشته ات ادامه میدی ؟/؟من ازت ماشین نمیخوام خونه نمیخوام حتی این گردنبندو که واسم خریدی مید مش به تو تا بفروشیش . میریم تو بیابون . تو کوه و دشت و جنگل . میریم مث آدمای اولیه زندگی می کنیم . این جا سر زمین نعمتهاست . می تونیم علفای کنار جاده ها رو بخوریم . می تونیم از آب برکه ها بخوریم . می تونیم با آغوش هم گرم شیم . چادر بزنیم . زندگی اونقدر ها هم که فکر می کنی سخت نیست . دوستت دارم . واسه چی تنهام گذاشتی ؟/؟واسه چی رفتی ؟/؟برگرد . برام مهم نیست قبلا کی بودی و چیکار می کردی . من اون نوید این یه ساله رو می شناسم . همونی که باهام از دوست داشتن می گفت . همونی که مثل یه کوه پر غرور بود . همونی که چشم من بود و زندگی من . همونی که برام از هر پاکی پاک تر و از هر مهربونی مهربون تر بود . من اون نویدو می بینم . من اونو میخوام . خیلی از چیزا دستگیرم شده بود . ولی نباید همه اون چیزایی باشه که اتفاق افتاده بود . مسئله به این سادگیها نبود . بابا در این مورد حرفی نزده بود . بعنی اون از این موضوع با خبر بود ؟/؟اگه یه چیزی در مورد اون بهم می گفتند شاید تا این اندازه بهشون مشکوک نمی شدم ولی سکوت اونا نشون می داد که از خیلی چیزا با خبرن . خدایا من چه گناهی کردم که هیشکی با من رو راست نیست .-نادر از جریان امروز چیزی به کسی نمیگی ها . تمام نقشه هام بهم می خوره اون وقت نمی تونم کاری رو از پیش ببرم . نمی خوام با با بدونه که نوید همچین کاری کرده و یا بدونه که من می دونم .. چون شاید اونم در جریان باشه .بالاخره یه روزی همه چی رو می فهمم . اون روزی که ندا از پیششون بره و بفهمن که دیگه دختری ندارن . اون وقته که می فهمن با من چیکار کردن . اون وقته که می فهمن داشتن یه عزیز چقدر سخته . خدایا گناه من چی بود که نوید ترکم کرد من که به اون یه تو نگفتم . من که حتی بهش نگفتم بالای چشت ابروست . فقط یه خورده که شیطنت می کرد گوشاشو می کشیدم که اینم از دوست داشتن زیادی بود .د وباره فشارم اومد پایین . زنگ زدم به یه تاکسی تلفنی با دو تا راننده . یکی با ماشین من مارو برد خونه و اون یکی اسکورت ما شده بود و دو تایی بر گشتن آژانس . چون من دیگه نمی تونستم رانندگی کنم مجبور شدم از این ترفند استفاده کنم . اون شب بیحوصله تر و در مانده تر از شبای قبل بودم ولی یه اعتماد بنفسی در من به وجود اومده بود از این که تونسته بودم یه سر نخهایی به دست بیارم . نوید نوید دیوونه چرا با من این کارو کردی . جواب خدا رو چی میخوای بدی ؟/؟هر چی فکر می کنم تو دیگه چه جور عاشقی هستی یا بودی عقلم به جایی قد نمیده .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ندای عشق 45

اون شب به هر جان کندنی بود خوابیدم . البته پس از پنجاه شصت باری که تصمیم به خواب و بیداری گرفته بودم . دیگه کارم در اومده بود . نشسته بودم پای کامپیوتر و منتظر بودم که یه متن و مطلب جدیدی از ندا ببینم و بخونم .عجب بازی باحال ولی درد ناکی بود .به اندازه یه ماه حرص و جوش خوردن اطلاعات کسب کرده بودم . نزدیکای صبح بود که از خواب بیدار شدم . هوس کردم برم سر کامپیوتر ببینم چه خبره .. ای که هی این دختره جواب منو داده . یعنی اون که نمی دونسته این منم . یعنی به هر کی از راه می رسه دیگه نر و ماده نداره و باید جوابشو بده ؟/؟در واقع داشتم به خودم حسادت می کردم ولی ندا که نمی دونست اونی که براش پیام فرستاده منم . در جواب من خیلی محترمانه نوشته بود ..... برادر مهربان از همدردی شما نهایت تشکر را دارم . مسائل را بسیار منطقی بررسی و حلاجی نموده اید که بسیاری از آنها در واقعیت خود را نشان داده اند که یکی از آنها پی بردنم به شخصیت آن بیوفا پس از تحقیق از همسایه شان می باشد که در آخرین خاطراتم قید کرده ام . بیصبرانه منتظر پیامها و راهنماییهای بعدی شما هستم .. با تشکر خواهر درمانده و شکست خورده در عشق .. ندا .. این ندا هم عجب پیامی در جواب پیام من فرستاده بود . عجب شخصیتی شده بودم . این کلمه بیصبرانه دیگه چه صیغه ای بود ؟/؟حیف که همه چی بین ما تموم شده وگرنه این دفعه من باید گوشاشو می کشیدم . اصلا چه معنی داره که یه زن به مردی که نمی شناسه بگه بیصبرانه منتظر پیامهای .... حالا باید بشینم تا ظهر فکر کنم چی واسش بنویسم . مجبور شدم سردرد و بی حوصلگی رو بهونه کنم و اون روز سر کار نرم . تا ظهر هی می نوشتم و هی کاغذ پاره می کردم و مینداختم تو سطل آشغال . هر مدل که می نوشتم بهونه می آوردم که ندا می فهمه و گندش در میاد . بالاخره یه آش شله قلمکاری درست کرده تحویلش دادم ........ خواهر خوب من زندگی پیچ و خمهای زیادی دارد که انسان در گذر از این پیچ و خمها و مبارزه با مشکلات زندگیست که ساخته می شود . یک عشق و یا یک عاشق نا بهنجار همچون ویروسی است که باید آن را از فایل اندیشه ها پاک نمود . خواهرم تو جوانی و فرصت زندگی و عشق ورزیدن داری . هنوز زود است که به زندگی پشت کنی . شاید قسمت این بوده شاید این اقتضای حکمت بوده که رابطه شما را به اینجا کشانده باشد . ودو فر هنگ و دو روحیه مخالف روزگاری زندگی شما را تحت الشعاع قرار خواهد داد و لطمات جبران ناپذیری به شما خواهد زد . می گویند جنگ اول به از صلح آخر . به نظرم او شایستگی شما را ندارد که تا این حد خود را اسیر و ناتوان سازید ...... یه مطالبی واسش نوشته بودم که می دونستم اگه حرفامو گوش کنه این نفسای آخرمه که دارم می کشم . درسته که آن قدر خجالت زده ام کرده بود که با یه بر خورد بزرگ منشانه و عفو وگذشت باهام روبرو شده بود . هر روز و هر ساعت و هر دقیقه با یه گذشت جدید روبرو می شدم . هر چی می خواستم یه عیب و ایرادی از این ندای خودم بگیرم نمی تونستم جز این که به ادامه نابودی خودم بپردازم و بیشتر از این بد بختش نکنم . دچار لرزش دست شده بودم . تا ساعتها وقتی می خواستم یه وسیله رو بر دارم نمی تونستم . مادر نگران من شده بود . به اصرار اون رفتیم دکتر اعصاب . بازم یه مشت آت و آشغال که وقتی خوردمش عین خرس قطبی افتادم و تا صبح نتونستم چشامو باز کنم . وقتی هم که بیدارشدم سرم گیج می رفت . چند دقیقه ای گذشت تا فهمیدم جریان چیه . خدایا نزدیک یه روزه که از ندا خبری ندارم . نکنه این چرندیاتی که دیروز واسش نوشتم درش اثر گذاشته باشه یه موقع بره با این پسر عموش ازدواج کنه . اون که گفته بود تحت هیچ شرایطی اونو نمیخواد . این بار همراه با دستام سر و صورت منم دچار یه تیک عصبی شده بود . هر بار به این فکر می افتادم که خودمو بکشم وقتی به چهره مهربون خدیج خانوم زحمتکش نگاه می کردم بیش از پیش از خودم بدم میومد . من علاوه بر اون ندایی رو هم داشتم که به اون وابسته باشم بهش دلبسته باشم . به خاطر نداشتنش راضی به مرگ بودم ولی مادرم چی ؟/؟من همه چیز او بودم و اون نمی تونست جدایی از منو تحمل کنه . تصمیم گرفتم برم سر کار . اول یه سری به ندا نامه زدم . این دختره چقدر زود جوابمو میده . می دونستم کار و کاسبی دیگه ای که نداره . مث یه شکارچی همونجا می شینه تا ببینه چه خبره . این جوابو واسم نوشته بود ..... برادر خوبم کلام تو آرام بخش روح و روانم گردیده است . بسیار منطقی و هوشمندانه با مسائل بر خورد می کنی . در مورد سخنان و راهکار هایت خواهم اندیشید . ولی دل کندن از خاطرات و لحظه های خوش و شیرین گذشته به این سادگیها امکان پذیر نیست . اما سر انجام شفا بخش خواهد بود . منتظر پیامها و راهنماییهای دیگرتان هستم .. با تشکر خواهر در هم شکسته تان .. ندا ..... به خودم می گفتم نوید تو خیلی احمقی این چه بازیه که راه انداختی خودتو داری با دستای خودت میندازی تو چاه . تو که دلشو نداری حتی ندا یه کلام محبت آمیز اونم از روی تواضع به یکی بگه چطور دلشو داری با یکی دیگه از دواج کنه ؟/؟توی احمق نتونستی یه مرهمی واسه زخمای خودت باشی حالا میخوای سنگ صبور یه کسی باشی که خودت بیچاره اش کردی و به این روز سیاه نشوندیش ؟/؟خیلی ازش خجالت می کشیدم . مخصوصا حالا که می تونست همه جا رو ببینه و منم ببینه . در مقابل این همه گذشت و شخصیت اون در مقابل این همه خوبیهاش در مقابل صداقت و پاکیهاش من چی داشتم که به اون بدم ؟/؟جز این که یه بار پریده بودم توآب و می خواستم نجاتش بدم ؟/؟تازه من که فکر نمی کردم ممکنه غرق بشم . حالا این دختره همونو بزرگش کرده و همه جا میگه . پس اگه واقعا خوشبختی اونو میخوام به هر قیمتی که شده باید بذارم که زود تر بره سر خونه زندگیش و منو از دنیای خودش خارج کنه . من و مامان خدیجه هم از این شهر و دیار میریم شاید قسمت این بوده که من و اون به هم نرسیم تا این یه درسی بوده باشه برای اونایی که همدیگه رو دوست دارن ولی نمیدونن که چه جوری دوست داشته باشن . هر چند در مورد من و ندا تمام تقصیرا متوجه منه . هر چی فکر می کنم اون چه گناهی کرده که من خودمو توجیه کنم نمی تونم فقط همین به ذهنم می رسه که اون نباید عاشق یه بد بخت بیچاره طبقه پایین گدا گشنه ای مث من می شد . دوست داشتن آدمایی مثل من که تو هفت آسمون هم یه ستاره ندارن یه گناه بزرگ محسوب میشه . این زندانی هم که منو مینداختن توش از دست من و مفت خوریهای من خسته می شد . اون داخل هم همه رو دیوونه کرده بودم و وقتی هم که منو آزادم می کردن یه نفس راحتی می کشیدند ولی نمیدونم چرا این ندا منو از زندان دل خودش بیرون نمینداخت .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ندای عشق 46

چند روز گذشت و من و ندا همین طور واسه هم پیام می فرستادیم . اون از من کمک می خواست . ظاهرا دوست داشت بهش آرامش بدم . منم مدام به این که دست از نوید بر داره و بره دنبال کار و زندگی و عشق جدیدی که لیاقتش خیلی بیشتر و بالاتر از نویده تشویقش می کردم . اونم همش از احساسی که به نوید داشت می گفت و از این که نمی تونه اونو فراموش کنه . تا این که یه روز که وضع به همین صورت ثابت مونده بود و من و اون هر دو تو دنیای خودمون به امید فردا و فردا ها نشسته بودیم یه پیامی از او دیدم که من و زندگی منو منفجر کرد . از نوشته هاش این طور استنباط می شد که بالاخره تصمیمشو گرفته زندگی جدیدی شروع کنه . اون از این زندگی جدیدش به عنوان یک قربانی و فدا و فنا شدن یاد کرده بود ..... برادر خوب من ممنونم از راهنماییهای بجا و منطقیت .. زنده ها باید زندگی کنند هر چند که قلب من دیگر عاشق نمی گردد اما برای زنده ماندن باید بتپد . چند روز قبل پسر عموم نعیم برای چندمین بار اومد سراغم . گفته بودم که اگه تو دنیا هیچ مرد دیگه ای غیر اون نباشه بازم حاضر به از دواج با اون نیستم . نعیم در این مدت نشون داده که عاشق عشق و از دواجه . دوست داره دوست داشته باشه و دوستش داشته باشن . منم آخرین حرفامو با هاش زدم . سر انجام هر دومون به جایی رسیدیم که دیدیم می تونیم راضی باشیم و قانع . رنج من درد من عذاب من همون چیزی بود که نوید می خواست . اون می خواست که من از دنیای اون خارج شم و منم دارم اونو به آرزوش می رسونم . آدم باید به خواسته کسی که دوستش داره توجه داشته باشه و منم باید نویدو خوشحالش کنم هر چند که شاید خودم خوشحال نشم . همین پنجشنبه یعنی پنج روز دیگه ندا نعیمو به آرزوش می رسونه . تو خونه ما .. ماشین بنز خوشگل و قرمز رنگش گل کاری میشه و عروسشو سوار می کنه . نعیم خوشبخت میشه ولی فکر می کنی ندا هم خوشبخت شه ؟/؟نوید چطور ؟/؟برادر عزیز و مهربونم اگه دیدی این روزا کمتر اومدم رو خط که جوابتو بدم بدون که یه خورده در گیر کارای عروسی هستم . خیلی لذت بخشه که آدم با یکی پیمان زندگی مشترک ببنده ولی ای کاش این پیمان با عشق باشه . من که به آرزوم نرسیدم داداش گلم ولی امید وارم نوید دل شکن من با هر کی که خوشه به اون چه که میخواد برسه . من به خاطر همه اون چیزایی که به من داده ازش ممنونم . هیچوقت نفرینش نمی کنم که یاد گرفتم از آدما به خاطر محبتهاشون تشکر کنم و بدیهاشونو هم ببخشم . من نویدمو می بخشم و از خدا میخوام هر جا که هست شاد و خرم باشه . فقط اینو بدونه که ندای پر کشیده از بومش هرگز بدون اون طعم و بوی خوشبختی رو نمی چشه و احساس نمی کنه .............. نمی تونستم تاب بیارم . از جام بلند شدم . سرمومحکم کوبیدم به دیوار . نه یک بار نه دوبار اونم چند بار . خدیجه خانوم از ترس بیدار شد -نهههههه نهههههههه این امکان نداره . نه چرا چرا .. نههههه من نمی خوام این طور بشه .... نه ..... مادر گریه می کرد . اون خودشو انداخت رو من که دیگه خودمو به اون ور و اون ور نکوبم . پیشونیم ورم کرده بود . وسط سرم یه شکاف خفیف بر داشته خون ازش جاری بود . تنم و دستام در حال لرزش بودند . ندا داشت با پسر عموش از دواج می کرد . همون چیزی که ازش می ترسیدم داشت اتفاق می افتاد . بالاخره خونه بلدرچین می رفت که خراب شه . یه روزی دیر یا زود باید شاهد همچین صحنه ای می بودم . من چه انتظاری از ندا می تونستم داشته باشم . به خاطر کسی که اونو ول کرده و براش ارزش قائل نبوده صبر کنه ؟/؟کسی که بی هیچ خبری روی تخت بیمارستان اونو به حال خودش رها کرده به این بهونه که خوشبختی اونو میخواد . به این بهونه که از پدرش حساب می بره ؟/؟به این بهونه که ندا نفهمه که اون در گذشته چیکاره بوده ؟/؟پس عشق و ایثار و گذشت کجا رفته بود ؟/؟آینده نشون داده بود که ندا همه اینا رو داره و اون با ترس و سستی خودش همه چی رو بهم زده . زندگی خودش و ندای خودشو خراب کرده . آهوی خوشگلشو به دست گرگ سپرده . به دست صیادی که قدرشو نمی دونه . در حالی که این او بوده که شکارچی قلب ندای مهربونش بوده . مادر به زور قرص خواب بهم خوروند نا من چند ساعتی رو بخوابم . از خونه بیرون نمی رفتم . از زندگی و این دنیا بیزار شده بودم . از ترس این که خودکشی نکنم مامان ولم نمی کرد . خیلی لاغر و استخونی شده بودم . ریش صورتم پر شده بود . مثل آدمایی شده بودم که چند روزی تو بستر بیماری باشن . رسیدیم به پنجشنبه بعد از ظهر همون روزی که ندا می خواست عروسی کنه و کار دیگه ای از دستم بر نمیومد . دلم می خواست خودم برم از نزدیک با چشای خودم اونو ببینم که داره با پسر عموش از دواج می کنه تا همه چی باورم بشه . تا ببینم که کجای کارم .ببینم دنیا دست کیه .شاید همه اینا یه حقه بوده باشه . شاید اون خواسته نویدو بذاره سر کار .یه جوری حالشو بگیره . کاری کنه که اون یه توجهی بهش کنه . غذای من شده بود فقط یه تیکه نون و آب . گاهی هم یه خرمایی میذاشتم دهنم تا زنده بمونم و بتونم به پنجشنبه سیاه برسم -مامان مامان خدیج ! ناصر خان با همه بدیهاش مرد بدی نیست . تا حالا خیلی هوامونو داشته . من یه سه چهار میلیونی تو حساب پس اندازم دارم . می تونی شاگرد بگیری مغازه رو بدی دست شاگرد یا کرایه اش بدی یا خودت وایسی -خونه هم که داریم . نمی خوام بعد از من بری سر کار -پسر تو عقلت پریده .دختر که قحط نیست . حتما یه حکمتی بوده که تو و اون به هم نرسیدین . مگه تو این دنیای بزرگ هر کی هرکی رو دوست داره به هم می رسه ؟/؟-مامان ! خودم کردم که لعنت بر خودم باد . من بدون اون نمی تونم زنده بمونم . نمی تونم زندگی کنم . نمی تونم نفس بکشم . منو ببخش از من بگذر پسرتو حلال کن . فکر کن اصلا منی تو زندگیت نبودم . اصلا منو به دنیا نیاوردی . نمی تونم ببینم و حس کنم که یکی دیگه جز من اونو ... اونو ... دیگه نتونستم ادامه بدم . خودمو انداختم بغل خدیجه جونم و مثل اون وقتایی که بچه بودم تو بغلش اشک می ریختم . اون وقتایی که یه چیزی ازش می خواستم و اون نمی تونست بهم بده . حالا هم همین طور بود . حالا هم نمی تونست ندای منو بهم پس بده .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ندای عشق 47

پنجشنبه بعد از ظهری که روز عزای من و عروسی ندا بود رسیده بود . هنوز باورم نمی شد که مرغ از قفس پریده باشه . همش به این فکر می کردم که حتما یه کاسه ای باید زیر نیم کاسه باشه . ندایی که اون جوری می گفت من هیچوقت با پسر عموم ازدواج نمی کنم چطور شد که یک شبه تن به این کار داد . باور کردنش خیلی سخت بود . من تا با چشای خودم نمی دیدم یه خورده جای ناباوری داشت .. این مادرم هم نمیذاشت از خونه دررم . می ترسید برم بیرون و سر خودم یه بلایی بیارم . غروب پنجشنبه بود . خودمو زدم به خواب . اون بنده خدا هم گرفت خوابید . یه دوچرخه سوپر دولوکس هم خریده بودم که فاصله دو کیلومتری خونه ما و ندا رو می شد ده دقیقه ای باهاش رفت . خیلی آروم و بیصدا از منزل خارج شدم . موبایلمم خاموش کردم . تمام خیابونو با استرس می رفتم . ای خدا میشه همه اینا توهم و شوخی باشه و من ببینم که از عروسی خبری نیست .؟/؟میشه ؟/؟نه خدای من به یک صد متری خونه که رسیدم هیاهو و همهمه و بوق ماشینها و صدای آهنگ و ترانه و ساز و جاز و آواز و پارک انواع ماشین های مدل بالایی که از تهرون اومده بود . پس اون درست می گفت . ندای من این پرنده عشق من از بوم و آشیانه عشقش در حال پر کشیدن بود . کبوتر من بی من می خواست بپره . هر چی می خواستم اونو محکوم کنم و ببندمش به فحش و ناسزا دیدم که باید خودمو ببندم به فحش . صدای ساز و آواز و عروسی و مجلس با شکوه .. یه گوشه ای مخفی شدم و سرمو گرفتم رو به دیوار تا کسی منو نبینه . خدای من . ماشین نعیمو گل بسته بودند . با حسرت به صحنه نگاه می کردم . خدایا نخواستی که من و اون به هم برسیم . بازم خدا رو شکر که بینایی اشو بهش بر گردوندی . شاید قسمت این نبوده . شاید یه روزی بفهمه که این طوری خوشبخت تره . تصمیم گرفتم که منم زندگی و سر نوشت و در واقع غمنامه خودمو بنویسم تا درس عبرتی بشه برای بقیه عشاق . شاید اشتباه منو انجام ندن و به اونی که میخوان برسن . بد دردیه تحمل حسرت . با یه اشتباه همه چی عوض میشه . آدم از زندگی به مرگ می رسه . کاش این قدر به ناصر خان و مهر پدری اهمیت نمی دادم . این پدره واقعا دخترشو دوست داره ؟/؟گاهی وقتا به عقلش شک می کنم . نعیمو دیدم که خیلی خوش تیپ کرده بود . یه کت و شلوار مشکی براق با یه کراوات قرمز و خیلی شیک و یه پیرهن سفید زیر کت که خوش تیپی اونو بیشتر نشون می داد . سوار ماشینش شد و به طرف بیرون کوچه راه افتاد . حتما می خواست بره دنبال ندا و آرایشگاه . پشت به جمعیت و خونه ندا و رو به دیوار مردم اشک می ریختم ... بیچاره بد بخت ! تو با این دوچرخه ات می خواستی بری آرایشگاه ندا رو بیاری ؟/؟واقعا دیوونه ای . خواب دیدی خیر باشه . بالا می رفتی پایین میومدی این دختره مال تو نبود . پس واسه چیزی که مال تو نبود این قدر حرص نخور . حالا یه مدتی جوگیر شده عاشقت شده بود . فکر می کرد عاشقت شده نوید . مثل آدمای مست و گیج تمام خیابونو تلو تلو می خوردم . نیمساعت بود یکساعت بود همین طور آروم آروم و لاک پشتی و پای پیاده می رفتم . یهو یه ماشین عین بختک از سر پیچ اومد جلوم . خدای من ماشین نعیم بود . فرمونشو گرفت سمت راست تا به من نزنه وای ندا رو از پشت دیدم . لباس قشنگ عروس توی تنش از پشت اونو مثل ملکه ها کرده بود . واسه یه لحظه تر مز زد . نمی خواستم چهره زیبا و میکاپ شده ندا رو ببینم . چهره ای که یه زمانی غرق بوسه اش می کردم وحالا باید در اختیار یکی دیگه باشه . سوار دوچرخه ام شدم -نوید نوید وایسا نرو نوید نوییییییید -دختره دیوونه حقه باز بیوفا . توخیال خودم داشتم بهش پرخاش می کردم . رفتی شوهر کردی حالا که منو دیدی دوباره فیلت یاد هندوستان کرد؟/؟نامردی تو مرام ما نیست . تو حالا دیگه یه زن شوهر داری . هر چی باشه دیگه به اون تعهد داری . من نمی تونم پست و نامرد باشم . حالا دیگه فایده ای نداره حتی اگه بخوای عقدو هم بهم بزنی . شایدم همچین خیالی نداشتی و می خواستی منو به عروسی خودت دعوت کنی شایدم می خواستی دختر عمه اتو واسم جورش کنی . همون دختره لوس ننر از خود راضی که به درد همین نعیم لوس تر از خودش می خورد . ندا خدا به همراهت ! دست علی یارت ! خوشبخت باشی . مثل دیوونه ها کوچه پس کوچه ها رو می رفتم . ترسیده بودم نکنه این بنزه واسه تفریح و خندیدن به من بیاد دنبالم . چون می دونم نعیم خیلی دوست داشت حالمو بگیره و بالاخره شکستم داده بود . هر پنج دقیقه در میون واسه ندا آرزوی خوشبختی می کردم و ادعا می کردم که خیلی خوشحالم ولی یه گوشه ترمز می زدم و می ایستادم و اشک می ریختم . حتی اون موقعی هم که بنز نعیم سر پیچ جلوم پیچیده بود در حال گریستن بودم . یه بنده خدایی واسم تعریف می کرد که اونم یه دختره رو دوست داشته و دختره هم اونو می خواسته و قرار بود با هم ازدواج کنن معلوم نبود چی شده که دختره به یکی از خواستگاراش پاسخ مثبت میده و میره . اون بنده خدا میگه یک هفته تمام زجر کشیده و غم و غصه خورده و پس از یک هفته حالش خوب شده .. به نظر من هر دو تاشون گیج بودند . یعنی میشه منم گیج باشم ؟/؟البته اگه گیج نبودم که به این راحتی اونو از دست نمی دادم . چند صد متری بود تا به خونه برسم . رفتم و لب رود بابل نشستم . رو همون نیمکتی که من و ندا روش می نشستیم . دو تا دختر اونجا نشسته بودند و منم با کمال پررویی رفتم کنارشون نشسنم . یکیشون به من متلک انداخت -چه پررو انگاری از پشت کوه اومده . اونقدر اونجا نشستم تا این دونفر رو از رو بردم و در تنهایی خودم تا می تونستم سیر سیر گریه کردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ندای عشق 48

نشستم و باز هم به روز هایی که دنیا برای ندا سیاه بوده و می گفت که با اومدن من همه چیز رنگ و بویی دیگه گرفته می اندیشیدم . اولین بار که با هم اومدیم اینجا صحبت عشق و عاشقی نبود . خیلی سخت عاشق شدیم ولی خیلی راحت جدا شدیم . نمی تونستم زیاد فکر کنم . از همین حالا باید این زخم رو دلم می نشست که اگه این کارو می کردم و ندا اون کارو می کرد و پدرش این جوری نمی کرد ..... این زخم کهنه می شد و هیچوقت هم نمی تونستیم مقصر واقعی رو بشناسیم . حالشو نداشتم که حالا دنبال تقصیر کار بگردم . معلوم نبود که چند ساعته از خونه اومدم بیرون . خدا کنه خدیجه خانوم تو کوچه پس کوچه ها دنبالم ویلون نشده باشه . یه روز خوش این زنه تو زندگیش ندید . با سختی و نداری بابا ساخته بود . بعدش با فقر می جنگید . شرافتمندانه توی خونه مردم کار می کرد تا دست گدایی به سوی این و اون دراز نکنه و منت هر کس و ناکثو نکشه و بعدش من که این جور بلاها رو سرش آوردم و آبروشو پیش در و همسایه ها بردم . حالا دو روز رفت راحت بکنه و پسرش یه خورده عاقل شه که این بار عاشق شد که عاشق شدن هم خودش یه نوع دیوونگیه . دیگه تموم شد . دیگه همه چی تموم شد . تف تف بر این زندگی . تف بر ندا تف بر عشق آری . دیگه عاشق نمیشم اگه واسه مادرم خودمو نکشتم دیگه زن نمی گیرم . عاشق نمیشم . واقعا چرته . راحت شدم به درک که رفت .. وقتی رفتم خونه مادر نبود . یه ساعت بعد از من اومد . دنبال من بود . هیچی نگفت . می دونست فایده ای نداره . وقتی که اومدم خونه دوباره غم رو دلم تلنبار شد . سرمو گذاشتم رو سینه مادر -مادر راست میگن که عشق واقعی بعد از خدا مال مادره ؟/؟-خب معمولا مادرا بی ریا بچه شونو دوست دارن . واسشون از همه چی می گذرن . از خوشی هاشون از زندگیشون -مادر کمکم کن من دارم می میرم . ما تا کی باید بد بختی بکشیم . یعنی روز ما هیچوقت نباید روز بشه ؟/؟ما نباید پولدار شیم ؟/؟ما نباید عاشق شیم ؟/؟-نوید جان من . زندگی فقط این چیزا نیست . ما هنوز مردنو قبول نداریم . مرگو باور نداریم . یه لحظه چشامونو می بندیم و همه این آرزو ها باد هوا میشه . خوشبختی به بهتر خوردن و بهتر پوشیدن و چیزای شیک در اختیار داشتن نیست . خوشبختی تو دل آدمه -مادر من ندا رو دوست داشتم . اون تو دل من بود . پس من چرا خوشبخت نشدم ؟/؟-واسه چیزی که از دستت رفته این قدر حسرت نخور اون دیگه تموم شده . ناراحت نشو تقصیر خودته . اگه خوب مدیریت می کردی حالا تو شوهرش بودی .. اون شب تا صبح خوابم نبرد . صد ها بار تو خیالم می دیدم که ندای من تو بغل کس دیگه ای غیر منه . همونی که اونو به من تر جیحش داده . خدایا الان دارن چیکار می کنن ؟/؟داره ندای منو می بوسه ؟/؟عشق من تسلیم اون شده ؟/؟نه نه .. مشتامو گره می کردم .. هنوز دختره ؟/؟الان رفتن تو رختخواب ؟/؟نه نه اون باید مال من می شد . الان حتما داره اونو می بوسه . ندا با رضایت میذاره اون این کارو واسش انجام بده ؟/؟ندای من داره زجر می کشه ؟/؟اون خوشحاله ؟/؟غم جدایی از یک طرف و عذاب وجدان از طرف دیگه خوابو از چشام گرفته بود . دوست نداشتم قرص خواب بخورم و بخوابم . من باید بیداری می کشیدم و عذاب می کشیدم . این حق من بود . از طرفی نمی خواستم از خواب که بیدار میشم یه بار دیگه با این شوک روبرو شم که ندامو از دست دادم . نمیدونم چه طور شد که یکی دو ساعتی رو خوابیدم . شنبه صبح رفتم یه میلیونی از پس اندازم کشیدم که با یه بهونه ای برم سراغ ناصر خان و یه تبریکی هم بهش بگم و ببینم می تونم از وضعیت روحی ندا با خبر شم یا نه ؟/؟رفتم مرغداری . یه میلیون تومنو به عنوان قسمتی از بدهیم بهش دادم . نمی خواست بگیره و بعدش گفت باشه بعدا بده ولی هر جوری بود پولو تحویلش دادم . چون اولا بالاخره باید می دادم ثانیا نمی خواستم فکر کنه که به یه علت دیگه ای اومدم ملاقاتش -ناصر خان شنیدم عروسی داشتین . اومدم بهتون تبریک بگم -تو این خبرو از کجا داری ؟/؟شنیدم دور و بر خونه مون می پلکیدی ؟/؟مگه قرارمون یادت رفت ؟/؟تو که آدم خوش قولی بودی ؟/؟-چی شده مگه اتفاقی افتاده ؟/؟-خودتوبه اون راه نزن . همین کارا رو کردی که اوضاع اون طوری که می خواستم پیش نرفت . حیف که بهت مدیونم وگرنه می دونستم چه جوری باهات بر خورد کنم . مگه ما واست کارت دعوت فرستاده بودیم که اومدی خودتو به ندا نشون بدی ؟/؟-اشک مثل سیل از چشام جاری بود -ناصر خان من این روزا سوختم خاکستر شدم . شنیدم که ندا داره عروسی می کنه . اومدم بهش تبریک بگم (موضوع تبریکو دروغ می گفتم )ولی نتونستم تحمل کنم ووایستم -مارو گرفتی نوید . دخترم الان دوروزه که خودشو تو اتاق حبس کرده و در نمیاد . کدوم عروس .. اون هیچی نمی خوره .. چشاش کم سو شده . پریروز که توی ماشین عروس و دوماد نشسته بوده یه لحظه نعیم نزدیک بود زیرت کنه و اسم تو از دهنش می پره . ندا صورتتو ندیده هر چی هم که به نعیم میگه اونو به تو برسونه نعیم قبول نمی کنه . ندا رسوامون کرد . سرشو از شیشه ماشین میاره بیرون و تو رو فریاد می زنه . حالش خوب بود ولی از وقتی که این جریان پبش اومد خودشو زندونی کرد -ببینم نوید توی خیابون که داری راه میری عادت داری گریه کنی ؟/؟-شما هیچوقت عاشق شدین ؟/؟-نه بابا این بچه بازیها چیه ؟/؟همه مال تو کتابا و قصه هاست . تو کاری کردی که نعیم از ندا نومید شه و مجبور شه با نازی عروسی کنه ... دیگه نفهمیدم چیکار می کنم . رفتم ناصر خانو بغل زده به اندازه دفعاتی که دخترشو بوسیده بودم اونو بوسیدم -چیکار داری می کنی ..... این اشکهایی که می ریختند زمین انگاری دوباره بر می گشتند به چشام تا بریزن رو گونه هام . شده بودم یه دیوونه ای که داره یه احمقو می بوسه . با گریه ای که دل سنگو آب می کرد گفتم ناصر خان من نامرد و بد قول نیستم سرم بره قولم نمی ره . ناصر خان اگه عاشق بودی متوجه می شدی که وقتی آدم عشقشو از دست میده چه دردی می کشه و چقدر اشک می ریزه و از خدا آرزوی مرگ می کنه . اگه عاشق بودی متوجه می شدی که اگه اون دلسوخته بفهمه که اشتباه کرده و خدا بهش گفته که هنوزم می تونه به رحم و رحمتش امید وار باشه بازم از خوشحالی اشک می ریزه اما این بار میخواد زنده بمونه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ندای عشق 49

ناصر خان شاید سر در آورده باشه که چرا این جوری اونو بوسیدم ولی می دونم اصلا درکم نکرد . طوری می بوسیدم و بوش می کردم که انگار به من دختر داده باشه و اصلا هم متوجه نشدم چطور باهاش خداحافظی کردم . فقط می خواستم تنها باشم و در تنهایی از تنهایی این دقایق خودم لذت ببرم . ندای من ازدواج نکرده بود . نعیم با دختر عمه اش از دواج کرده بود . همونی که از من خوشش اومده بود . به درد هم می خوردند . نمی دونستم چیکار کنم . از خوشحالی نمی دونستم . دنیا مال من بود . داشتم پرواز می کردم خوشحال بودم . خوشحال بودم . بی نهایت شاد بودم . مثل اون لحظه ای که چشای عشق من بهش بر گشته بود و شاید زیباتر و پر شکوه تر از لحظاتی که در آغوشم بود . نمی دونم چی دارم میگم . پس اون هنوز تو بغل یکی دیگه نرفته . هنوز دوستم داره .. هنوز منو میخواد . هنوز واسش اهمیت دارم . اون هنوز عاشقه . سر در نمی آوردم چطور شد که نعیم از دواج با نازی سر در آورد برام مهم هم نبود . از شر یه رقیب گردن کلفت خلاص شده بودم . هر چند ندا گردن اونو مثل گردن یه غاز باریک کرده بود . هنوز کاری نکرده این ناصر خان ما می گفت تو بد قولی کردی و کاری کردی که ندا تو رو ببینه . بذار هر فکری می کنه بکنه . من که نامردی نکردم و روحرفم هستم ولی خیلی دلم میخواد نامردی کنم درحق این ناصر خان نامرد ولی می دونم عرضه اشو ندارم .. پسر ! تو که جنبه و ظرفیتشو نداری غلط می کنی به این دختره تعارف می کنی که بره با هر کس دیگه ای که دوست داره از دواج کنه . اگه حرفای تو روش اثر میذاشت اون وقت چی می شد . چه خاکی باید به سرت می ریختی . وقتی رفتم خونه مامان نبود . معلوم نبود کجاست . رفتم بیرون تا اونجایی که می شد شیرینی و بستنی خریدم نشستم دم در خونه که هر فقیری که رد میشه کمکش کنم . از بد شانسی دراین محله جدیدی که توش زندگی می کردیم فقیر نمیومد . محله قبلی ما خود ساکنینش همه فقیر بودند . سر و کله مامان که پیدا شد مثل یه پلنگی که میخواد رو طعمه اش بپره خودمو آماده کرده گارد گرفتم . مامان با چادر گلدار و اون قیافه مظلومش که تازگیها خوشگل تر و تپل تر نشون می داد ولی به خاطر من کمی در هم بود بهم نزدیک شد امون ندادم پاشو تو خونه بذاره . دو تا دستامو باز کردم . حلقه زدم دور کمرش تا گفت چیکار می کنی اونو گرفتم و بلندش کردم طرف آسمون -چیکار می کنی نوید دیوونه شدی . بده مردم می بینن . چت شده این دختره پرزده رفته . عقلتم پرزدرفت ؟/؟فریاد کشیدم مامان مامان نرفته نرفته اون هنوز نرفته ازدواج نکرده .. عروس یکی دیگه بود . اون نرفته مامان دوستت دارم دوستت دارم .-بذارم زمین . تعریف کن ببینم چی شده ...ازبس هر چیزی رو چند بار تعریف کردم دیگه جریانی نبود که واسش تعریف کنم . جز این که صحنه هایی رو که گونه های ناصر خانو مثل آدامس می جویدم واسش تعریف کنم .-ببین نوید این یه هشداره به تو . یه فرصت دوباره ایه که خدا بهت داده که بتونی به عشقت برگردی . از این فرصت استفاده کن .-مامان نامردی میشه . من به ناصر خان قول دادم . دوست دارم اون خودش حالیش بشه . این جوری باهام لج می کنه .-یه بار جستی ملخک دوبار جستی ملخک آخر تو دامی ملخک .. از من گفتن از تو نشنیدن بهتر از اینه که مث یه شمع آب شی . تو دنیا دیوونه هایی مث شما ندیدم . غیبت نکنم اون دختره خودش عاقله این پسر منه که دیوونه هست . اگه بخوای من میرم و با ندا صحبت می کنم . یه جوری درستش می کنم -نه مامان یه وقتی این کارو نکنی ها . بذار همه چی رو روال خودش پیش بره .-عزیزم نوید جون من الان چیزی پیش نمیره که بذارم رو روال خودش پیش بره . درست مثل یه آدم بیکاره ای می مونی که تو خونه ات نشسته باشی و از خدا می خوای که بهت روزی فراوون بده . خدا میگه از تو حرکت از من برکت . نمیدونم هر کاری دوست داری خودت بکن .-مامان !بذار این لحظاتو تو عالم خودم و با خودم خوش باشم نمی دونی چقدر عذاب کشیدم نمی دونی وقتی که هر لحظه فکر می کردم اون کنار یکی دیگه هست و همون حرفایی رو که ما با هم می زدیم اونا با هم می زنند چه حالی می شدم . احترام بزرگتر رو رعایت کرده و سانسوریهاشو سانسور کردم ولی دیگه نتونستم ادامه بدم . ندا و عشق ندا منو خیلی احساساتی کرده بود . بیشتر از زنا گریه می کردم . مامان منو به حال خودش گذاشت . دلتنگ نداشده بودم اون خودشو حبس کرده بود . چرا واسه چی ؟/؟یعنی تا این حد واسش عزیزم و منو دوست داره ؟/؟دلم می خواست صداشو بشنوم . اون صدای ظریف و نرم و لطیفشو . چقدر دلنشین و شیرین بود وقتی که می گفت الو بفر مایید . نوید جان . تویی .. آهههههه که دلم می رفت وقتی این جوری باهام حرف می زد . تصمیم گرفتم که از دبیت کارت واسش زنگ بزنم که شماره منم نیفته . یه وقتی هم باید باشه که این ننه ما سوتی نده که یه وقتی صدام کنه و صداش بره اون ور خط . به اون خطی هم که اختصاصی واسه من بود کاری نداشتم . چون می فهمید .باید به به اون خط عمومیش زنگ می زدم . مگه این مامان ما بخواب بود . ساعت دو نصفه شب بود که گرفت خوابید . حالا باید چیکار می کردم . ندا حتما تو اتاق خودش تنهاست . یا شایدم با نادر باشه . نادر این جوری نیست که گیر بده با ماست . مادرشم که اگه بخوابه توپ در کنن بیدار نمیشه . ناصر خانو خبر ندارم . باداباد یه زنگی می زنم . اولش یه تک زنگ زدم ول کردم . گفتم یه آماده باشی بهش داده باشم . صبر کردم دوباره شماره گیری رو شروع کردم .این منشی سر خود کارت هم ول کن نبود . از هفت خان رستم باید رد می شدم تا شماره اشو می گرفتم . استرس منو دیوونه کرده بود . اون دفعه یه زنگ خورده بود ولی این دفعه هنوز نیم زنگ نشده گوشی رو گرفت ..-بفرمایید بفر مایید مگه لالی ؟/؟ترس و هیجان شدید نفسهای منو تند کرده بود . حتی بعید نبود صدای ضربان قلبم بره اون طرف .-نوید تویی ؟/؟عشق من امید من . همه چیز من . بیوفا بیرحم سنگدل تویی ؟/؟من صدای نفسهاتو می شنوم . می شناسمش . می دونم خودتی چرا باهام حرف نمی زنی ؟/؟بگو من چیکارت کردم ؟/؟بگو گناه من چیه ؟/؟اگه عاشق شدن و دوست داشتن گناهه بگو . چرا روزی هزار بار منو می کشی و زنده می کنی ؟/؟چرا زجر کشم می کنی ؟/؟.... داشتم یه جوری می شدم . گیج شده بودم -نوید می دونم خودتی .. نزدیک بود سوتی بدم و بگم من نوید نیستم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ندای عشق 50

به من بگو نوید . گناه من چی بوده ؟/؟تو چه چیزی بالاتر و بر تر از عشق ما گیر آوردی که راضی شدی در بری و تنهام بذاری .؟/؟صدای نفسهات داره از دوست داشتن میگه . مثل اون وقتا که بغلم می کردی و من احساس امنیت و آرامش می کردم . فقط دو سه دقیقه به حرفام گوش کن . ازت هیچی نمی خوام . جز یه چیز ساده . بذار این دفعه رو من باهات خداحافظی کنم . بذار گوشی رو من قطع کنم . نمی خوام بازم حس کنم که خیطم کردی . کم چشم انتظارت نبودم . کم واست اشک نریختم . زیاد وقتتو نمی گیرم . اگه دوست داشته باشی و می دونم که دوست داری این آخرین باریه که با هم حرف می زنیم . نترس من با کس دیگه ای ازدواج نمی کنم . به کس دیگه ای دل نمی بندم . عشق ما اون قدر واست ارزش نداره که با من روراست باشی .؟/؟ اون قدر واست اهمیت نداره که اونی رو که یه روز بهش می گفتی دین و دنیا و همه چیزته خوشحال ببینی .؟/؟ تو اصلا عشقو باور نداری . شاید یه حال و هوایی از اون و یه نشونه هایی ازاونو داشته باشی . ولی یه جورایی ازش فرار می کنی . یه ارزشهای دیگه ای هستند که واست بالاتر و مهم ترند . گذشت اون موقعی که دل نداشتی یه لحظه غم ندای خودتو ببینی . آدمی که ارزش نداره بهتره بره و بمیره . من واسه هیشکی مهم نیستم . همه بهم دروغ میگن . اگرم دروغ نگن راستشو نمیگن . میدونی چه چیزی دستگیرم شد ؟/؟تو اون خونه قدیمی پر خاطره اتو با اون درختای نارنج و بهارشو فروختی و رفتی جای دیگه . به کسی هم نشونی خودتو ندادی تا پیدات نکنن . تا پیدات نکنم . چقدر تو بیرحمی نوید . عیبی نداره دنیا این جوری نمی مونه . منم تصمیم گرفتم برم یه جایی که دیگه هیچوقت منو پیدا نکنی . این بار دستای عاشق تو نیست که نجاتم بده . این بار قلب گرم و مهربونت نیست که وادارت کنه بیای و منو از آب بگیری . می دونم اگه این بار مرگ منو ببینی خوشحال میشی ... یادم میاد همیشه به من می گفتی که میخوای خوشبختی منو ببینی . می خوای ولم کنی و منو به یکی دیگه بسپاری . چون خوشبختی من ندا در گرو با یکی دیگه بودنه . چون نوید دستش خالیه . حرفای قشنگی می زنی خیلی قشنگ . منم بهت می گفتم درسته که نوید دستش خالیه ولی دلش پره . پر از عشق و وفا و مهر و محبت . پر از چیزای خوبی که یه زنو وادار به سازش می کنه . واسش خوشبختی میاره . پول که آخر خط نیست . ثروتو میشه با کار و زحمت به دست آورد ولی یه دل پاک داشتن یه روح بی آلایش داشتن اون اراده ای قوی میخواد . اونو همه نمی تونن داشته باشن و تو داشتی . منو عاشق خودت کردی و حالا تنهام گذاشتی . نمی دونم یادت هست یا نه . تولد من نزدیکه .. پارسالو یادت هست چی بهم دادی ؟/؟یادت هست نذاشتی اون هدیه قبلو بندازمش تو آب و گفتی که به درد یه بیچاره ای می خوره ؟/؟حالا من میخوام خودمو با هدیه تو دفن کنم . برم زیر آب این دفعه با چشایی باز .. این بار نمی خوام کسی بیاد کمکم . میخوام با تولدم بمیرم . این تنها راه نجات منه که از زندگی و دورنگیها و فریب دادنهای آدمایی که فکر می کنی دوستت دارن ولی بزرگترین دشمنات هستند خلاص شم . می میرم تا دیگه زجر نکشی . تا دیگه وقتی که به خیال خام خودت من با یکی دیگه عروسی کردم مثل دیوونه ها تو خیابونا اشک نریزی . فکر می کردم حداقل بابام دوستم داره . یه حقیقتی رو فهمیدم که اونم مثل تو یه نامرده نامرد . متوجه شدم که خونه قدیمی شما رو اون خریده ولی آدرس جدیدتو نتونستم پیدا کنم . اون نمی خواست من و تو با هم باشیم . نمی خواست پیدات کنم . خیلی بی اراده ای نوید . من باورت کرده بودم ولی تو باورم نداشتی . چیه هنوز اون اعتماد به نفسو نداری که یه دختر بینای ثروتمند عاشقت شه ؟/؟.پس به خاطر دلسوزی عاشقم شده بودی ؟/؟.. نه من هنوز از صدای نفسهات فریاد فلبتو می شنوم ولی اراده عاشقانه ای که نداری اونو تو گلوت خفه کرده . تو تحقیرم کردی . من به خاطر تو خودمو فنا کردم . آره من همه چی رو می دونم . نمی دونم پدرم چی بهت گفته چیکارت کرده . منو به چی فروختی ؟/؟به یه خونه نو ؟/؟به پول ؟/؟تو که هنوز عاشقمی . من که خیلی راحت می تونستم همه این چیزا رو بهت بدم . واسه چی به قیمت مرگ من خواستی به اون چیزی که سالها نداشتی برسی . من همه چیزو در مورد گذشته ات فهمیدم . همه چیزو . برام گذشته تو مهم نیست . آدمای بد خوب میشن . آدمای خوب بد میشن . مهم اینه که حالا چی هستی . ولی همینو می دونم که تو از هر دزدی تو این دنیا دزد تری . آره نوید تو یه دزدی . تو قلب منو دزدیدی . قلبمو دزدیدی و اونو دیگه پسش نمیدی . دلم پیش توهه نوید . اگه باهاش خوب تا نکنی . اگه کاری نکنی که احساس آرامش کنه و به خاطر عشق تو به جون من جون بده دیگه هیچوقت نمی زنه . راستی تا چندوقت دیگه تولد منه . همه مثل پارسال میخوان دور هم جمع شن . امسال چشم روشنی های گنده تری واسم می رسه . آخه من امسال می بینم . می تونم ببینم . دیگه هیشکی نمی تونه سرم کلاه بذاره . همه میخوان هوامو داشته باشن . راستی تو نمیای بهم سر بزنی ؟/؟ دیگه واسم چیزی نمی گیری ؟/؟ دیگه برات مهم نیستم ؟/؟ اگه دعوتت کنم میای ؟/؟. نه نوید من همچین کاری نمی کنم .خسته شدم از بس خودمو مسخره کردم . خسته شدم از بس چشم به در دوختم تا توکی بر می گردی . بچه که بودم تا یه دوره ای از نوجوونی نمره بیست که می گرفتم صبر می کردم تا پدرم از سر کار بیاد و خودمو بندازم تو بغلش تا شریک شادیم بشه . حس می کردم که دنیا مال منه . وقتی که معجزه الهی بینایی امو به من بر گردوند همون احساسو ولی خیلی قوی ترشو داشتم . این بار دوست داشتم تو شریک شادیم بشی . تو واسه غمهام شریک خوبی بودی ولی نخواستی شریک شادیهام باشی .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 5 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

ندای عشق (نوشته ایرانی)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA