انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 107 از 283:  « پیشین  1  ...  106  107  108  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۰۵۹

خاکستری نماند ز ما تا هوا برد
دیگر کسی چه صرفه ز تاراج ما برد

نقش مراد مفت حریفی کزین بساط
چون شعله رنگ بازد و داغ وفا برد

آسوده جبهه‌ای که درین معبد هوس
چون شمع سجده بر اثر نقش پا برد

آخر به درد و داغ‌گره‌گشت پیکرم
صد گوی اشک یک مژه چوگان ‌کجا برد

سیل بنای موج همان زندگی بس است
بگذارتا غبار من آب بقا برد

زبن خاکدان دگر چه برد ناتوان عشق
خود را مگر هلال به پشت دو تا برد

محروم دامن تو غبار نیاز من
صد صبح چاک سینه به دوش هوا برد

چشمی که از غبار دلش نیست عبرتی
یارب ‌که التجا به در توتیا برد

حسن قبول جعوه‌کمین بهانه‌ایست
کو دل که جای آینه دست دعا برد

زاهد ز سبحه نعل یقینت در آتش است
درکعبه راه دیر گرفتی خدا برد

کو قاصدی که در شکن دام انتظار
پیغامی از تو آرد و ما را ز ما برد

هرکس به دیر وکعبه دلیلش بضاعتی است
بیدل بجز دلی‌که نداردکجا برد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۶۰

ناموس عالم عین اندیشهٔ سوا برد
آیینه‌داری وهم از چشم ما حیا برد

راحت به ملک غفلت بنیاد بی‌خلل داشت
مژگان‌گشودن آخر سیلی شد و ز جا برد

دوری فسون وهم است اما چه می‌توان‌کرد
روبی به خاطرآمد ما را زیاد ما برد

این دشت بی‌سر و بن غول دگر ندارد
ما را ز راه تحقیق آواز آشنا برد

جایی‌که سعی فطرت بارگمان نمی‌یافت
هرچند من نبودم اوآمد و مرا برد

ظرف قناعت دل لبریز بی‌نیازی‌ست
هر جا که نعمتی بود کشکول این‌ گدا برد

داغ مآل چون شمع از چشم ما نهان برد
سربسکه بر هوا سود حاجت به پیش پا برد

حرص مقلد آخر محروم عافیت ماند
بالین راحت از خلق فکر پر هما برد

اندیشهٔ تلون غارتگر صفا بود
رنگی‌که سادگی داشت از دست ما حنا برد

آیینهٔ تسلی صیقل‌گرش تقاضاست
بر خاکم آرزو زد تا سرمه‌ام صدا برد

بر وهم چیده بودیم دکان خودفروشی
دل آب‌گشت و خون‌شدگل‌رفت و رنگها برد

نرد خیالبازان افسانهٔ جنون است
آورد ما چه‌:‌آوردگر برد درکجا برد

از جمع تا پریدیم فرق دگر نچیدیم
بی ‌منت آرمیدیم سر رفت و رنج پا برد

بیل‌ل به وادی عجزکم بود راه مقصود
قاصد پیام حیرت از ما به پیش ما برد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۶۱

هیهات دم بازپسین عرض ادب برد
رشک نفسم سوخت‌ که نام تو به لب برد

بر عالم فطرت‌ دل بی‌درد ستم کرد
نشکستن این شیشه قیامت به حلب برد

فرصت نرسانید به مقصد نفسم را
این شمع پیام سحری داشت‌ که شب برد

ای غنچه دودم تنگی دل مغتنم انگار
زبن غمکده هرگاه الم رفت طرب برد

فریاد که بی‌ مطلبی پیش نبردم
همت خجلم‌ کرد ز جایی ‌که طلب برد

چون شمع به بیماری دل ساخته بودم
فرصت به تکلف عرقی‌ کرد که تب برد

قاصد، نشوی منفعل لغزش مستان
خواهد همه جا نامهٔ ما برگ عنب برد

درد طلب عشق در آفاق‌ که دارد
کم نیست‌ که لیلی غم مجنون به عرب برد

گر ‌مرگ نمی‌بود غم خلق‌ که می‌خورد
صد شکر که اینجا همه‌کس روز به شب برد

این آدم وحوا شرف نسبت هستی است
بیدل نتوان پیش عدم نام نسب برد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۶۲

احتیاجم خجلت از احباب برد
سوخت دل تا رخت درمهتاب برد

عمر رفت و آهی از دل‌ گل نکرد
ساز من آب رخ مضراب برد

آه عیش‌ گوشهٔ فقرم نماند
سایهٔ دیوار رفت و خواب برد

آینه آخر به صیقل‌گشت‌گم
بسکه رفتم خانه را سیلاب برد

داشتم تحریر خجلت‌نامه‌ای
تا کنم تکلیف قاصد آب برد

بی‌غرض خلقی ازین حرمان‌سرا
رفت و داغ مطلب نایاب برد

غنچه‌ها شرم از شکفتن باختند
خنده آخر زین چمن آداب برد

قامت خم عجز می‌خواهد ز ما
سجده باید پیش این محراب برد

محرم سیر گریبان کس مباد
زورق ما را که در گرداب برد

برکه نالم بیدل از بیداد چرخ
خواب من آواز این دولاب برد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۶۳

حسرت‌، پیام بیکسی آخر به یار برد
قاصد نبرد نامهٔ من انتظار برد

قطع جهات کرده‌ام از انس بور
افتادگی به هر طرفم نی سوار برد

در هجر و وصل آب نگشتم چه فایده
بی‌انفعالی‌ام همه جا شرمسار ،برد

حیف ازکسی‌که ضبط عنان سخن نداشت
تمکین ز سنگ‌، خفت وضع شرار برد

مردان‌! زکینه‌خو‌اهی دونان حذرکنید
خون سگان ز ننگ دم ذوالفقار برد

بی‌رتبه نیست دعوی حق با وجود لاف
منصور را بلندتر از خلق‌، دار برد

گردنکشی ز عجزپرستان چه ممکن است
انگشت هم زپرده ما زینهار برد

زین دشت جز وبال تعلق نچیده‌ایم
آن دامنی‌که کسوت ما داشت خار برد

قدر حضور بحر ندانست زورف
غفلت برای سوختنم برکنار برد

آیینه‌خانه بود تماشاگه ظهور
سیر بهار رنگ به خویشم دچار برد

آخر هوای وصل توام‌کرد بی‌سراغ
چندان تپید دل‌که ز خاکم غبار برد

هستی صفای جوهر تحقیق‌ کس نخواست
هرکس نفس ز خلق یک آیینه‌وار برد

بیدل هجوم قلقل میناست شش جهت
با هر صدایی از خودم این کوهسار برد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۶۴

شرم‌قصورم از سخن‌، شکوه‌اعتبار برد
آینه‌درای عرق از نفسم غبار برد

جز خط جاده ادب قاصد مدعا نبود
لغزش پا به دامنم نامه به‌ کوی یار برد

بسکه به بارگاه فضل‌، رسم قبول عام بود
هرکه بضاعتی نداشت آرزوی نثار برد

عبرت میکشان یاس سوخت دماغ مستی‌ام
هرکه قدح به سنگ زد ازسر من خمار برد

بی‌رخت از هجوم درد بسکه جنون بهانه‌ام
رنگم اگر پری شکست ناله به‌کوهسار برد

حرص در آرزوی جاه رنگ حضور فقر باخت
نقد بساط عالمی فکر همین قمار برد

زبن‌عملی‌که وهم خلق غره طاقت خود است
جز به عدم نمی‌توان حسرت مزد کار برد

شعل هوس به هیچکس نوبت آگهی نداد
ذوق حنا ز دست ما دامن آن نگار برد

چون نفس از فسون دل آبله پای حیرتم
جز غم‌کوتهی نبود ازگره آنچه تار برد

آه که گوش عبرتی محرم راز ما نشد
ناله به هرکجا دمید، ریشه به پنبه‌زار برد

تا رقم چه مدعا سرخط‌کلک آرزوست
دیده سیاهیی ‌که داشت کاتب انتظار برد

بیدل ازبن دو دم نفس‌ کایت عبرت است و بس
شخص عدم ز نام من خجلت اشتهار برد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۶۵

رنگ در دل داشتم روشنگر ادراک برد
همچو سیل این خانه را افسون رفتن پاک برد

در سرم بی‌مغزی شور هوس پیچیده بود
وصل‌گوهریابد آن موجی‌که این خاشاک برد

کرد شغل جاه خلقی را به بیدردی علم
لابه‌ای چند آبروی دیدهٔ نمناک برد

حیف اوقاتی‌که‌کس منت‌کشد از هر خسی
وقتی پیری خوش که بی‌دندانی‌اش مسواک برد

هستی از گرد نفس باری به دوشم بسته است
چون سحر بر آسمان می‌بایدم این خاک برد

بهر نام دیگران تا چند شغل جان‌ کنی
مزد عبرت زین نگینها صنعت حکاک برد

قاصد مجنون دپندشت اندکی لغزیده بود
جاده‌ها هر سو به منزل صد گریبان چاک برد

گر همه در آفتاب محشرم افتاده راه
یاد آن مژگان مرا در سایه‌های تاک برد

می‌روم محمل به دوش آمد و رفت نفس
تا کجا یارب ز خویشم خواهد این بیباک برد

ما ضعیفان هم امیدی داشتیم اما چه سود
کهکشان ناز شکست رنگ برافلاک برد

بیدل اقبال گرفتاری درین وادی کراست
ای بسا صیدی‌ که رفت و حسرت فتراک برد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۶۶

پیری‌ام آخر می و پیمانه برد
باد سحر شمع ز کاشانه برد

دیده سیاهی ز گل و لاله چید
کوش‌گرانی ز هر افسانه برد

شمع جنون آبله‌پا کرده‌ گم
سر به هوا لغزش مستانه برد

کشمکش ازسعی نفس قطع شد
اره خودآرایی دندانه برد

یاد خطش‌کردم و دل باختم
سایهٔ مور از کف من دانه برد

هرکه در این انجمن حرص وگد
ساخت به خودگنج به ویرانه برد

حسرت دیدار گریبان درید
آینهٔ ما همه جا شانه برد

خواندن اسرار وفا مشکل است
مهر شد آن نامه‌که پروانه برد

در دل ما ذوق تماشا نماند
آه‌کسی آینه زین خانه برد

قاصد دلبر جگرم داغ‌ کرد
نامهٔ من ناله شد اما نه برد

وقت جنون خوش‌که غم خانمان
یک دو دم از بیدل دیوانه برد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۶۷

ما را به در دل ادب هیچکسی برد
تمثال در آیینه‌، ره از بی‌نفسی برد

زین دشت هوس منت سیلی نکشیدیم
خاروخس ما را عرق شرم خسی برد

بیگانهٔ عشقیم ز شغل هوسی چند
آب رخ عنقایی ما را مگسی برد

فریادکه محمل‌کش یک ناله نگشتیم
دل خون شد ودر خاک غبار جرسی برد

دور همه چون سبحه یکی‌کرد تسلسل
زین قافله‌ها پیش وپسی‌ ، پیش وپسی برد

آخر پی تحقیق به جایی نرساندم
بیرونم از این دشت اقامت هوسی برد

دل نیز نشد چون نفسم دام تسلی
جمعیت بالم الم بی‌قفسی برد

بیدل ثمر باغ‌کمالم چه توان‌کرد
پیش از همه در خاک مرا پیش رسی‌برد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۶۸

مکتوب من به هرکه برد باد می‌برد
تا یاد کس رسیدنم از یاد می‌برد

پرواز رنگ من اگر آید به امتحان
مانی شکست خامه به بهزاد می‌برد

در دیر پا بر آتشم از کعبه سر به سنگ
دیگر کجایم این دل ناشاد می‌برد

از حرف و صوت جوهر تحقیق رفته گیر
آیینه تا نفس زده‌ای باد می‌برد

این پیکری‌که تیشهٔ تدبیر جانکنی است
ما را همان به تربت فرهاد می‌برد

تا گردی از خرام تو باغ تصورست
شوق از خودم به سایهٔ شمشاد می‌برد

یک موج اگر عنان گسلد سیل‌ گریه‌ام
از خاک هند دجله به بغداد می‌برد

هرچند دل ز شرم خیال‌ات عرق کند
یک شیشه خانه عرض پریزاد می‌برد

در آتشم فکن که سپند فسرده‌ام
تا سرمه نیست زحمت فریاد می‌برد

بیدل بنال ورنه درین دامگاه یأس
خاموشی‌ات ز خاطر صیاد می‌برد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 107 از 283:  « پیشین  1  ...  106  107  108  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA