انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 446 از 718:  « پیشین  1  ...  445  446  447  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۷۶

از روی نو خط یار هر جا سخن برآید
گرد از بهار خیزد دود از چمن برآید

گردند از خجالت سیمین بران قبا پوش
آنجا که یوسف مااز پیرهن برآید

هر چند گفتگو را نازک کند لب او
پیچد چو غنچه برهم تازان دهن برآید

بسیار صبر باید گلهای بوستان را
تا آتشین نوایی زین نه چمن برآید

روشنگر وجودست پا کوفتن در آتش
رحم است بر سپندی کز انجمن برآید

در زیر خاک خسرو از شرم آب گردد
هر جا که نام شیرین با کوهکن برآید

در قطع راه هستی شمعی است پیروان را
خاری که در ره عشق از پای من برآید

از خلوت زلیخا یوسف چسان بدر زد
اشک آنچنان به سرعت از چشم من برآید

بی آه نیست ممکن رستن ز قید هستی
هر کس که در چه افتاد با این رسن برآید

مویت سفید چون شد آماده سفر شو
کاین صبح طی چو گردید صبح کفن برآید

سنگ از توجه عشق چون موم نرم گردد
تمکین بت محال است با برهمن برآید

حسن غریب او را خاصیتی است صائب
کز خاطر غریبان یاد وطن برآید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۷۷

چون رنگ می زمینا بیرون دوید باید
نه پرده فلک از هم دریدباید

کرسی چه حاجت آن را کز عرش برگذشته است
از زیر پای منصور کرسی کشید باید

سالی دو عید مارا از غم برون نیارد
از باده دوساله هر دم دوعید باید

گرحنظل فلک را در ساغری فشارند
با جبهه گشاده برسرکشیدباید

آنجا که شام ماتم گیسو ز هم گشاید
جانی به تازه رویی چون صبح عید باید

با هر سیه گلیمی نازکدلان نجوشند
تشریف پیرهن راچشم سفید باید

منشوررستگاری است طومار خودحسابان
در روزنامه خود هر روزدید باید

نوش دکان هستی آمیخته است با نیش
چون خنده ای دهد رو لب را گزید باید

سودای آب حیوان بیم زیان ندارد
از میفروش می رابا جان خرید باید

نتوان به پای رفتن این راه را بریدن
چندان که هست میدان از خود رمید باید

این آن غزل که گفته است وقتی کلیم غزنین
ای یار بی تکلف ما را نبید باید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۷۸

آن چشم اگر چه خود را بیمارمی نماید
غافل مشو ز مکرش عیارمی نماید

دزدیدن تبسم پیداست از لب او
آبی که در عقیق است ناچارمی نماید

دشواریی ندارد راه فنا ولیکن
راهی که بی رفیق است دشوارمی نماید

هرکس ز روزن دل در عالم است سیار
عالم به چشم مستان گلزارمی نماید

در پیش پا فتاده است مستی وهوشیاری
در هرکه هرچه باشدرفتارمی نماید

از ره مرو به صورت معنی طلب کن از خلق
پای به خواب رفته بیدار می نماید

سیل بنای هستی است زخم گران رکابش
شمشیر اگر به ظاهرهموارمی نماید

یک دانه بی شمارست از آسیای گردون
از چشم کوراشکی بسیار می نماید

چین جبین دنیا با داغ زردرویی
در چشم این خسیسان دینار می نماید

آن کس که در سراغش برهم زدم جهان را
صائب ز روزن دل دیدار می نماید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۷۹

سفر گزین که سخن در وطن غریب نگردد
شکسته پای وطن را سخن غریب نگردد

نمی توان به وطن ناله ای به درد کشیدن
نوای مرغ چمن در چمن من غریب نگردد

غریب روی زمین گشتم از غریب خیالی
که هیچ کس به وطن همچومن غریب نگردد

تو تا به شعله نغلطی سخن برشته نگردد
تو تا یتیم نگردی سخن غریب نگردد

به هر طرف که روی گل نظربه روی تو دارد
مرو ز باغ که گل در چمن غریب نگردد

فروغ شمع ونسیم گل از پی تو برون رفت
ز رفتن تو چرا انجمن غریب نگردد

گذشت کوهکن داغ دیده با دل پرخون
چگونه لاله خونین کفن غریب نگردد

نبیند از نظر گرم تا غریب نوازی
نوای صائب شیرین سخن غریب نگردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۸۰

سیاه چون دل رنگین سخن ز آه نگردد
حنا نرفته به هندوستان سیاه نگردد

حدیث عشق مگو چون دل دونیم نداری
که هیچ دعوی ثابت به یک گواه نگردد

بجز شکست ندارد بهار عالم امکان
گلی که باربرآن گوشه کلاه نگردد

هجوم خلق نگردد حجاب وحدت یزدان
علم نهفته ز بسیاری سپاه نگردد

فتادگی است پروبال رهروان طریقت
به هیچ جانرسدهرکه خاک راه نگردد

مکش چو شمع برون از نیام تیغ زبان را
که نقد زندگیت خرج اشک وآه نگردد

که سربرآورد از خجلت گناه قیامت
سحاب رحمت اگر پرده گناه نگردد

کند کناره شریفی کز اختلال خسیسان
چوکهربا سبک از جذب برگ کاه نگردد

چنین که بسته به خشکی سپهر کشتی احسان
شرابخانه محال است خانقاه نگردد

نسیم می شود از فیض نوبهار معنبر
نمی شود ز خط آن چشم خوش نگاه نگردد

مپوش چهره روشن ز چشم صائب حیران
که نورمهرکم از اقتباس ماه نگردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۸۱

نظر به روی تو خورشید آب وتاب ندارد
بدیهه عرق شرم آفتاب ندارد

اگر چه هست برآن زلف پیچ وتاب مسلم
نظر به موی میان تو پیچ وتاب ندارد

دماغ خشک مرا کرد نامه تو معطر
که گفته است گل کاغذی گلاب ندارد

چگونه نرم شود از فغانم آن دل سنگین
که گر به کوه رسد ناله ام جواب ندارد

ز آبروست گرانقدر آدمی به نظرها
به نرخ خاک بود گوهری که آب ندارد

خوشا کسی که درین خاکدان به غیر دردل
دگر امید گشایش به هیچ باب ندارد

بود ز طول امل تار و پود طینت پیران
زمین شور بجز موجه سراب ندارد

ستاره سوز بود آفتاب صبح قیامت
بیاض گردن او خال انتخاب ندارد

ز بخت ماست چنین تلخ گوی آن لب شیرین
وگرنه آب گهر موج انقلاب ندارد

اثر ز آبله شکوه نیست در دل عارف
ز آرمیدگی این بحر یک حباب ندارد

بس است بیخبری عذر خواه باده پرستان
گناه عالم آب اینقدر عتاب ندارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۸۲

زوعده های دروغش دل اضطراب ندارد
سرکمندفریب مرا سراب ندارد

هلاک حسن خداداداوشوم که سراپا
چوشعر حافظ شیراز انتخاب ندارد

حدیث تنگ شکر بادهان یارمگویید
که تنگ حوصله یک حرف تلخ تاب ندارد

در آن محیط که من می روم چو موج سراسر
سپهر ظرف تماشای یک حباب ندارد

شکسته خار به چشمم ز بدگمانی غیرت
که از خیال که چشم ستاره خواب ندارد

کدام راهرو اینجا دم از ثبات قدم زد
که هم ز نقش قدم پای در رکاب ندارد

به نازبالش گل تکیه کرده قطره شبنم
خبر زداغ مکافات آفتاب ندارد

دلت ز جهل مرکب سیه شده است وگرنه
کدام خشت که در سینه صدکتاب ندارد

شده است بسته چنان راه فیض بر دل صائب
که ازخدنگ تو امید فتح باب ندارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۸۳

ستاره سوخته پروای اعتبار ندارد
که تخم سوخته حاجت به نوبهار ندارد

توان ز بیخودی ایمن شد از حوادث دوران
خطر سفینه ز دریای بیکنار ندارد

ز بس گزیده شد از روی تلخ مردم عالم
ز زنگ آینه من به دل غبار ندارد

جنان بساط جهان شد تهی زسوخته جانان
که هیچ سنگ به دل خرده شرار ندارد

کسی که بیخبر از بحروحدت است که داند
که در کشاکش خود موج اختیار ندارد

رگی ز تندی خو لازم است سیم بران را
که زودچیده شودهرگلی که خار ندارد

اسیر عشق نیندیشداز زبان ملامت
که کبک مست غم از تیغ کوهسار ندارد

تو از سیاه دلی روی خود ز خلق نتابی
که پشت آینه وحشت ز زنگ بار ندارد

همیشه حلقه ذکر خفی است مهر دهانش
لبی که شکوه ز اوضاع روزگار ندارد

به دوش و دامن مریم مسیح بارنگردد
صدف گرانیی ای از در شاهوار ندارد

حذر نمی کند از درد و داغ سینه صائب
زمین سوخته پروایی از شرار ندارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۸۴

گل همیشه بهار سخن زوال ندارد
چمن صفای پریخانه خیال ندارد

کدام لاله درین لاله زار هست که داغش
سخن به مردمک دیده غزال ندارد

شکست هم گهران نیست کار بحرنژادان
وگرنه موج غمی از شکست بال ندارد

دلیل بادیه گردان حیرت است سیاهی
بلای دیده بود چهره ای که خال ندارد

گرفته ایم رگ خواب تاروپودجهان را
لباس مخمل واطلس حضور شال ندارد

چه شد که قامت من شد دوتا ز سنگ ملامت
ریاض عشق به این راستی نهال ندارد

نسیم زنده دلی نیست در قلمرو غفلت
عمارت دل تن پروران شمال ندارد

به خاکساری ما رشک می برند بزرگان
که می ز جام گوارایی سفال ندارد

زبان موج چرا بسته است بحر ز پرسش
اگر شکسته سفالی لب سؤال ندارد

به نقد حال چو صائب کسی که کرد قناعت
غم گذشته واندیشه مال ندارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۸۵

همین نه سینه ما آه صبحگاه ندارد
زمانه ای است که در سینه صبح آه ندارد

نسیم تفرقه خاطرست جنبش مژگان
من و سراسر دشتی که یک گیاه ندارد

کمند جاذبه مسطر کشیده است زمین را
چه شد به ظاهر اگر کعبه شاهراه ندارد

ز قرب آینه در دل غبار رشک ندارم
که چشم شیشه دلان جوهر نگاه ندارد

ز شرم عفو نگردد سفید در صف محشر
کسی که در کف خود نامه سیاه ندارد

زبان لاف بریده است در قلمرو معنی
حباب قلزم ما باد در کلاه ندارد

چه نسبت است به یوسف عزیزکرده مارا
صفای چشمه خورشید آب چاه ندارد

مدار چشم ترحم ز چرخ کاهکشانش
که کس خلاصی ازین آب زیر کاه ندارد

دلی که نیست در او گوشه ای ز وسعت مشرب
چوخانه ای است که ایوان وپیشگاه ندارد

بس است مصرع رنگین دلیل فطرت صائب
که هیچ مدعیی این چنین گواه ندارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 446 از 718:  « پیشین  1  ...  445  446  447  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA