انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 474 از 718:  « پیشین  1  ...  473  474  475  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۶۳

با قیامت قامتش همدوش می گردد هنوز
از خرامش بوی گل مدهوش می گردد هنوز

از نگاه تلخ، بادامش همان دل می گزد
زهر در دنباله ابروش می گرددهنوز

کم نشد از خط حجاب روی چون برگ گلش
از نگاه گرم شبنم پوش می گردد هنوز

در پی طوطی نهان شد گر چه تنگ شکرش
خانه ها از خنده اش پر نوش میگردد هنوز

سرمه خط پرده گویایی چشمش نشد
شرم گرد آن لب خاموش می گردد هنوز

لطف اندامش همان می پرورد خمیازه را
سرو او پیرایه آغوش می گردد هنوز

گر چه از خط شد لب میگون اوپا دررکاب
از شرابش سینه ها پرجوش می گردد هنوز

چون سبو صدخانه عقل است ازو زیروزبر
گرچه از طفلی سوار دوش می گردد هنوز

گرچه از کیفیت حسنش اثر نگذاشت خط
صائب از یاد لبش مدهوش می گردد هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۶۴

حسنش از خط عالمی زیرو زبر دارد هنوز
سینه چاکان چون قلم درهرگذر داردهنوز

گرچه شددر ابرخط خورشید رخسارش نهان
تیغها چون برق در زیرسپر دارد هنوز

کم نشد ازخاکمال خط غرور حسن او
منت روی زمین برهرنظر داردهنوز

جلوه مستانه اش سیلاب صبر وطاقت است
کوه رابی سنگ از تاب کمر دارد هنوز

زیر ابرخط فرو غ آفتاب عارضش
دیده روشندلان را پرگهر دارد هنوز

چشم شبنم در هوای لاله زارش می پرد
دامنی از دامن گل پاک تر دارد هنوز

در غبار خط نهان شدگرچه دام زلف او
صیدی از هر حلقه در مدنظر دارد هنوز

گرچه زلف سرکش او سرکشی از سرگذاشت
کاکل او فته ها در زیرسردارد هنوز

در ته دامان خط، شمع جهان افروز او
یک جهان پروانه بی بال وپردارد هنوز

زان خط ظالم مشو غافل که در هر حلقه ای
فتنه ها آماده چون دور قمر دارد هنوز

گر چه از خط گوشه نسیان شد آن کنج دهن
از خمار آلودگان صائب خبردارد هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۶۵

چشم حیران را حجابش دام می داند هنوز
عاشق ناکام را خود کام می داند هنوز

کیست حرف بوسه بررویش تواند فاش گفت ؟
دیدن دزدیده راابرام می داندهنوز

بوی شیر خام میآید ز تنگ شکرش
بوسه را شیرین تراز دشنام می داند هنوز

دیده قربانیان را چشم آن وحشی غزال
در ره خود حلقه های دام می داند هنوز

عالم از شوخی نگردیده است درچشمش سیاه
وقت آزادی زمکتب شام می داندهنوز

هر چه می خواند زشوخی هافرامش می کند
کی زبان نامه وپیغام میداندهنوز؟

ناله گرمی نه پیچیده است گوشش راچوگل
عشق را بازیچه ایتام می داندهنوز

ساده لوح وطفل و بازیگوش وشوخ سرکش است
قدرعاشق را کی آن خودکام می داند هنوز

پختگان را گرچه افکنده است آتش درجگر
طبع صائب فکر خود را خام می داندهنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۶۶

بی صفا از خط نگردیده است رخسارش هنوز
می توان صد رنگ گلچیدن زگلزارش هنوز

در پر طوطی نهان شد گر چه تنگ شکرش
همچنان دل می برد در پرده گفتارش هنوز

خط ظالم گرچه یک گل درگلستانش نهشت
ریشه در دل می دواند خار دیوارش هنوز

گر چه نزدیک است پرهیز نگه را بشکند
می توان مرد از برای چشم بیمارش هنوز

تیغ ابرویش ز زنگ خط نگردیده است کند
کارها دارد به مردم چشم پرکارش هنوز

گر چه خط پشت سپاه زلف رابرهم شکست
در صف آرایی بود مژگان خونخوارش هنوز

مستی حسن از سرش خط گرچه بیرون برده است
می توان گل چیدن از آشفته دستارش هنوز

گر چه از خط حلقه های زلف بی پرگار شد
هست پابرجاچو مرکز خال طرارش هنوز

گر چه زلف کافرش را خط مسلمان کرده است
سبحه در دل صد گره دارد ز زنارش هنوز

بی طراوت گرچه از خط شد نهال قامتش
خانه پردازست چون سیلاب رفتارش هنوز

گرچه شست از دلربایی دست ،سروقامتش
هست چندین حلقه از قمری گرفتارش هنوز

ته بساطی گر چه از سامان حسنش مانده است
از هجوم مشتری گرم است بازارش هنوز

گوهرش هر چند درگردکسادی شد نهان
صائب بیدل بود از جان خریدارش هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۶۷

رخنه در دل می کند مژگان قتالش هنوز
می کشد آب ازجگرها دانه خالش هنوز

شاهبازغمزه اش راگرچه خط دربوته کرد
در کمین سینه کبک است چنگالش هنوز

گر چه ازخط غمزه شوخش حصاری گشته است
موج جوهر می زند شمشیر اقبالش هنوز

گر چه دود از خرمن حسنش برآورده است خط
ریشه دردل میدوانددانه خالش هنوز

گشت در چشم غزالان گرد مجنون گوشه گیر
برنداردسنگ طفلان سرزدنبالش هنوز

از غم فرهاد آن زخمی که برشیرین رسید
اشگ خونین می چکداز چشم تمثالش هنوز

گرچه موی صائب از گردحوادث شد سفید
همچنان داردطراوت کشت آمالش هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۶۸

خط برآورد وترو تازه است بستانش هنوز
می چکد خون بهارازخارمژگانش هنوز

می توان گل چیداز روی عرقناکش همان
می توان می خورد از لبهای خندانش هنوز

می تواندهمچومغزپسته درشکرگرفت
طوطیان خوش سخن را شکرستانش هنوز

رشته طول امل رامی دهد عمردراز
باکمال کوتهی زلف پریشانش هنوز

ناله زنجیر نتواند نفس را راست کرد
از هجوم بندیان درکنج زندانش هنوز

گر چه صبح عارضش شام غریبان شدز خط
داغ داردصبح راشام غریبانش هنوز

گر چه رنگ آشتی خط برعذارش ریخته است
میچکد ز هرعتاب از تیغ مژگانش هنوز

می نشاند صبح رادرخون بیاض گردنش
خنده برگل میزندچاک گریبانش هنوز

گر چه سنگ وتیغ مژگان اوکرده است مهر
بوی خون میآید از چاه زنخدانش هنوز

گر چه گردیده است از خط حسن او پا دررکاب
چشم روشن می شود از گرد جولانش هنوز

گر چه خضر تشنه لب جانی دراو نگذاشته است
می توان مرد ازبرای آب حیوانش هنوز

گرچه پروای کمانداری نداردابرویش
میشودازدل ترازو تیر مژگانش هنوز

گرچه طی شد روزگاردولت طومارزلف
از خط سحر آفرین باقی است دیوانش هنوز

(گرچه درابرسیاه خط نهان کرده است رو
خیره میگرددنظرازماه تابانش هنوز)

درخزان حسن ،صائب از هجوم بلبلان
نیست جای ناله کردن درگلستانش هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۶۹

درتن خود یک هدف واراستخوان دارم هنوز
نسبت دوری به آن ابروکمان دارم هنوز

گرچه از بیماری دل رنگ بررویم نماند
یک دوجنگ روبروباز عفران دارم هنوز

چشم تابازست راه گفتگو مسدود نیست
از زبان افتاده ام اما زبان دارم هنوز

جوش گل پرکرد جیب رخنه دیواررا
دست خالی من به پیش باغبان دارم هنوز

گر چه چون منقاراوقاتم به نالیدن گذشت
ناله ای سربسته درهراستخوان دارم هنوز

چون گل رعنا بهارم باخزان آمیخته است
درحریم وصل ازهجران فغان دارم هنوز

گر به ظاهر چون شراب کهنه افتادم زجوش
دربهارفکر،جوش ارغوان دارم هنوز

گرچه برچشمم سفیدی پرده نسیان کشید
از نسیم مصرچشم ارمغان دارم هنوز

چون میان خانه بردوشان توانم سبز شد؟
مشت خاشاکی گمان درآشیان دارم هنوز

گرچه صائب گرد غم از خاطرم هرگز نشست
آرزوی زنده روداصفهان دارم هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۷۰

غوطه خوردم درشراب ناب و مخمورم هنوز
گم شدم درچشمه خورشید وبی نورم هنوز

گر چه شورمن جهانی را به شور آورده است
از نظرهاچون دهان یارمستورم هنوز

پاره شد زنجیر تاک از باده پرزورمن
تاچه باخمخانه گردون کند زورم هنوز

عمرهاشد تاچوموم از شهددورافتاده ام
می خلددر پرده دل نیش زنبورم هنوز

گرچه ازویرانه من جغد وحشت می کند
درخرابات مغان دانندمعمورم هنوز

باده منصور ازجوش زبردستی نشست
میزندجوش اناالحق خون مغرورم هنوز

در سفرهرچند چون ریگ روان عمرم گذشت
از وصال کعبه چون سنگ نشان دورم هنوز

اهل عالم غافلنداز صورت احوال من
من میان صد هزارآیینه مستورم هنوز

خاکساری گرچه با خاکم برابرکرده است
حرف درکار سلیمان میکندمورم هنوز

غوطه درخون شفق زد پنبه صبح جزا
میزند برقلب ناخن داغ ناسورم هنوز

گرچه صائب شهرت من داغ دارد مهر را
عشق اگر این است خواهد کردمشهورم هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۷۱

خاک من بربادرفت ودردی آشامم هنوز
توتیا شد جام ومی باقی است درجامم هنوز

زان فروغی کز رخش افتاد درکاشانه ام
آتشین تبخاله جوشد از لب بامم هنوز

برگرفت از خاک بوی زلف اویک شب مرا
مشک می گرددشفق درنافه شامم هنوز

گر چه عمری شد درین بحر نمک افتاده ام
می تراود همچنان تلخی زبادامم هنوز

نقش من شد محو وازآب گهر شوید دهن
آن عقیق آبدار از بردن نامم هنوز

شوخی مژگان او یک شب مر ا در دل گذشت
تیغ بازی می کندهرموبراندامم هنوز

سالها شد گر چه آن وحشی غزال ازدیده رفت
می تپد برخاک چشم حلقه دامم هنوز

گرچه دیگ فکرمن ننشست چون دریا زجوش
چون گهر درحلقه روشندلان خامم هنوز

سربه صحرا داد درآغازم آن زنجیرزلف
تاکجا خواهدکشید از خط سرانجامم هنوز

زان سرانگشتی که هجر تلخ درکامم کشید
پوست اندازد سخن از تلخی کامم هنوز

چون توانم گشت باوحشی غزالان همرکاب ؟
می رسد گاهی به خاطر یادآرامم هنوز

گرچه روشن کرد صبح دولتش آفاق را
صائب از بخت سیه درپرده شامم هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۷۲

از سرشک گرم زرین است مژگانم هنوز
می چکد آتش چو شمع از رشته جانم هنوز

گرچه عمری رفت درکنعان سراسرمی روم
بوی پیراهن نرفته است ازگریبانم هنوز

دفتربرگ خزان راباغبان شیرازه بست
کاغذ باد است اوراق پریشانم هنوز

صبح رادر پرده گوش گران آتش گرفت
عندلیب ایمان نمی آرد به افغانم هنوز

از گلاب صبح محشر خواب مخمل تلخ شد
فکر بالین میکندبخت گران جانم هنوز

آخرای عمر سبکرواینقدر تعجیل چیست ؟
گرد راه از خود نیفشانده است دامانم هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 474 از 718:  « پیشین  1  ...  473  474  475  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA