انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 480 از 718:  « پیشین  1  ...  479  480  481  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 


س

غزل شماره ۴۸۲۴

روز روشن را شب تارست پنهان درلباس
چهره گلرنگ دارد خط ریحان در لباس

ماتم و سور جهان با یکدگر آمیخته است
خنده ها چون برق دارد ابر گریان در لباس

ریزش بی پرده آب روی سایل می برد
زان کند دریا به دست ابر، احسان درلباس

شرم همت یادگیر از یوسف مصری که داد
نور بینش را به چشم پیر کنعان در لباس

تا نگردد عیش شیرینش ز چشم شور تلخ
از سر پر مغز گردد پسته خندان در لباس

از خود آرایی دل روشن نگردد شادمان
شمع از فانوس رنگین است گریان در لباس

گر به ظاهر شمع در فانوس رفت از راه رحم
می زند برآتش پروانه دامان در لباس

راز عشق از پرده پوشی می شود رسوا که هست
باوجود نافه، بوی مشک عریان در لباس

تارو پود حله فردوش گردد موج اشک
چشم گریان راست تشریفات الوان در لباس

گر به ظاهر کلک صائب تیره روز افتاده است
صبحها پوشیده دارد این شبستان درلباس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۲۵

درد پیری را جوانی می کند درمان و بس
آه کاین درمان نباشد در دکان هیچ کس

در بیابان طلب چون گردباد از ضعف تن
گرد می خیزد زمن تا راست می سازم نفس

از فغان و ناله خود دربیابان طلب
حاصلی غیر از غبار دل ندارم چون جرس

عندلیب دوربینی کز خزان داردخبر
دربهاران بر نمی آرد سر از کنج قفس

حرص رابسیاری نعمت نسازد سیر چشم
می زند درشکرستان دست خود بر سر مگس

دل چو روشن شد کند کوتاه دست نفس را
پرتو مهتاب با دزدان کند کار عسس

تازه رو را درنظرها اعتبار دیگرست
صرف می گردد به عزت میوه های پیشرس

حرص از آب و علف سیری نمی داند که چیست
اشتهای شعله را هرگز نسوزد خارو خس

نفس چون مطلق عنان گردید طغیان می کند
این سگ دیوانه راکوتاه کن صائب مرس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۲۶

می کنم سیرگل از چاک گریبان قفس
نبض گلشن را به دست آورده ام ازخاروخس

عندلیبی راکه ازگل با خیال گل خوش است
هیچ باغ دلگشایی نیست چون چاک قفس

می شود شمع امیدش روشن از باد صبا
هرکه در راه طلب چون لاله می سوزد نفس

ناله دل ،زندگی رامانع تعجیل نیست
کاروانی رانسوزد دل به فریاد جرس

اهل معنی دل به معنی ازجهان خوش کرده اند
بلبلان رانیست جز فریاد خود فریادرس

از فروغ دل ،سیه گردد جهان برچشم من
پرتو مهتاب با دزدان کند کار عسس

نیست جزباد بروت از عشق زاهد نصیب
ساحل از دریا چه دارد غیرمشتی خار و خس ؟

بر نمی آید به قانع زور بازوی حریص
از لعاب عنکبوتی می شود عاجز مگس

سرو جنت می شود چون کرد تغییر لباس
هر دلی کامروز شد آزاد از قید هوس

چشم تحسین نیست صائب را ازین گفتارها
از عزیزان جهان دارد دعایی ملتمس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۲۷

شربت بیماری دل تیغ سیراب است وبس
صندلی درد سر ویرانه سیلاب است وبس

گم مکن ره ،خضر اگر تیری به تاریکی فکند
چشمه حیوان دم شمشیر سیراب است وبس

مجلس اهل ریا چون بوریاافسرده است
آن که دارد آتشی در سینه محراب است وبس

تاگریبان مردم عالم به خون آلوده اند
پاکدامانی که می بینیم قصاب است وبس

ای که می پرسی که در ملک محبت باب چیست
اشک گرم وچهره خونین همین باب است وبس

تیره روزان را خبر ازگردش سیاره نیست
بشکند چون رنگ بر رخسار،مهتاب است وبس

نیست صائب زاهدان خشک رانورشعور
مشرق روشن ضمیران عالم آب است وبس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۲۸

گوهر کامل عیاران چشم نمناک است وبس
تحفه روشندلان آیینه پاک است وبس

هرگروهی قبله ای دارند ارباب نیاز
قبله حاجت روای مادل چاک است وبس

شیر و شکراز عداوت خون هم رامی خورند
سازگاری درمیان برق وخاشاک است وبس

خرمن بی حاصلان پهلوبه گردون می زند
در شکست خوشه ما برق چالاک است وبس

صبح را زخم نمایان مشرق خورشید شد
روزنی گردارد این غمخانه فتراک است بس

ذره تاخورشید از جام طلب سرگشته اند
نه همین سرگشتگی مخصوص افلاک است وبس

کاسه لیسان فروغ مه گروه دیگرند
ماهتاب کلبه مانور ادراک است وبس

گریه اطفال آرد خون مادر را به جوش
بحر رحمت را نظربرچشم نمناک است وبس

ذوق مستی ازحضور خسروی بالاترست
دولت بال همادر سایه تاک است وبس

از نکورویان به دیداری قناعت کرده است
دامن آیینه از گردهوس پاک است وبس

دست حاتم هم بساط جود راطی کرده است
نه همین قارون زخست درته خاک است وبس

مشکلی چون رو دهد سردرگریبان می برند
فتح باب اهل دل از سینه چاک است وبس

تابه کی غربال خواهی کرد روی خاک را؟
گوهر آسودگی در سینه خاک است وبس

بی شعوران از شراب کامرانی سرخوشند
زهردرپیمانه ارباب ادراک است وبس

نیستی از ورطه هستی خلاصت میکند
صندل این دردسر درقبضه خاک است وبس

صائب ارباب هوس در عهد اوآسوده اند
غمزه اش در کشتن عشاق بیباک است وبس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۲۹

دوزخ ارباب معنی صحبت قال است وبس
هست اگر دارالامانی صحبت حال است وبس

داوری بیهوشی حیرت جهان را برده است
نه همین سوسن درین بستانسرا لال است وبس

می رسند از عاجزی اینجا به منزل رهروان
بی پروبالی درین وادی پروبال است وبس

موج در هرجنبش از حالی به حالی می رود
بحر لنگردار یکتایی به یک حال است وبس

همچو مجنون هیچ کس از رفتن ما داغ نیست
چشم آهو در قفای ما به دنیا است وبس

نه همین سرگشته دارد خاکیان را دانه اش
مرکز افلاک هم آن نقطه خال است و بس

قصر دولت پایداراز دست ارباب دعاست
پشتبان طاق کسری کلبه زال است وبس

از خط و خال تو صائب معنیی فهمیده است
ورنه دام اهل معنی نه خط وخال است وبس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۳۰

از دل آگاه در عالم همین نام است و بس
چشم بیداری که دیدم حلقه دام است وبس

رو به هر خاری که کردم خانه صیادبود
هر کف خاکی که دیدم پرده دام است وبس

چشم اگر پوشیده باشد دل نمی گردد سیاه
بیشتر تاریکی این خانه از جام است وبس

سیرنرگس زار چشم لاله رویان کرده ام
پرده شرم وحیادر چشم بادام است وبس

نام شاهان ازبنای خیر می گردد بلند
حاصل جم از جهان آوازه جام است وبس

سرنوشت برگ برگ این چمن را خوانده ام
حاصل نخل تمنا میوه خام است وبس

پی به کنه خویش نتوان برد بی ترک خودی
راه این ویرانه در بسته از بام است وبس

در گرفتاری بود جمعیت خاطر مرا
رشته شیرازه بال و پرم دام است وبس

از سر مژگان نگاه حسرت مانگذرد
عمربال افشانی ما تالب بام است وبس

از توکل در حنا مگذار دست سعی را
قفل روزی گر کلیدی دارد ابرام است وبس

هرکه را دیدم صائب پخته می گوید سخن
در میان اهل معنی فکر ما خام است وبس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۳۱

میوه باغ امیدم داغ حرمان است و بس
یار دلسوزی که می بینم نمکدان است وبس

پشت و روی این ورق رابارها گردیده ام
عالم از جهان مرکب یک شبستان است و بس

نور شرم از دیده خوبان بازاری مجوی
این جواهر سرمه در چشم غزالان است و بس

سنگ رایاقوت می سازم به صد خون جگر
روزیم چون آفتاب از چرخ یک نان است و بس

آن که گاهی عقده ای وا می کند ازکارمن
دربیابان طلب خار مغیلان است و بس

می کشد هرکس که در قید لباس آرد مرا
حلقه فتراک من طوق گریبان است وبس

چون نگردم گرد سرتاپای او چون گردباد؟
پاکدامانی که می بینم بیابان است و بس

دل نیازردن اگر شرط مسلمانی بود
می توان گفتن همین هندو مسلمان است و بس

چشم عبرت باز کن صائب ز شبنم پندگیر
حاصل قرب نکویان چشم گریان است وبس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۳۲

پامنه بیرون زحد خود کمال این است و بس
پیش اهل دید ملک بی زوال این است و بس

درد خودبینی بود صد پرده از کوری بتر
اختر ارباب بینش را وبال این است وبس

خون دل خوردن پشیمانی ندارد در قفا
گر شرابی هست درعالم حلال این است و بس

چشم پوشیدن جهان را زیر بال آوردن است
شاهباز معرفت را شاهبال این است و بس

باطن خود را مزین کن به اخلاق جمیل
کانچه می ماند به حسن لایزال این است و بس

گوش سنگین، سنگ دندان سبک مغزان بود
هرزه گویان جهان را گوشمال این است وبس

از گناه خود اگر شرمنده ای دیگر مکن
شاهد خجلت، دلیل انفال این است و بس

خویش رانزدیک می دانی، ازان دوری ز حق
دورشو ز اندیشه باطل،وصال این است و بس

عشرت ما در رکاب معنی نازک بود
عید مانازک خیالان را هلال این است وبس

تا مگر بر چون خودی در گفتگو غالب شوند
مطلب ارباب علم از قیل و قال این است و بس

تا به خودداری گمان علم و دانش، ناقصی
چون به نقص خود شدی قایل، کمال این است و بس

دست تحسین برسر دوش قلم صائب بکش
منتهای فکر ارباب کمال این است و بس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۳۳

یارب این جانهای غربت دیده را فریاد رس
روحهای گل به رو مالیده را فریاد رس

با کمند جذبه ای، ای آفتاب بی نیاز
سایه های برزمین چسبیده رافریاد رس

از کشاکشهای بحر ای ساحل آرام بخش
این خس و خاشاک طوفان دیده را فریاد رس

از ره پنهان، به روی گرم ای پیر مغان
باده های خام ناجوشیده را فریاد رس

می شود از قطع، راه عشق هر دم دورتر
رهروان این ره خوابیده رافریاد رس

ای بهار عشق کز رخسارت آتش می چکد
این زسرمای هوس لرزیده رافریاد رس

ای که رگ از سنگ چون مواز خمیر آری برون
رشته جان به تن پیچیده رافریاد رس

ای که کردی از صدف گهواره در یتیم
این گهرهای به گل چسبیده را فریاد رس

بلبلان گلها ز باغ کامرانی چیده اند
این گل از باغ جهان ناچیده را فریاد رس

گرچه می دانم به داد پاکبازان می رسی
این به خون آرزو غلطیده را فریاد رس

در جهان پر ملال ای کیمیای خوشدلی
رحمتی کن صائب غم دیده رافریاد رس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 480 از 718:  « پیشین  1  ...  479  480  481  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA