انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 481 از 718:  « پیشین  1  ...  480  481  482  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۳۴

شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس
می شوی دیوانه، ازدامان آن صحرا مپرس

تیغ سیراب است موج قلزم خونخوارعشق
غوطه در خون می دهی مارا، ازان دریا مپرس

می کنی زیر و زبر مارا، ازان کشور مگوی
سربه صحرا می دهی مارا، ازان صحرا مپرس

نقش حیران را خبر از حالت نقاش نیست
معنی پوشیده را از صورت دیبا مپرس

قسمت ساحل ز دریا جز کف افسون نیست
حال گوهرهای بحر از مشت خاک ما مپرس

عاشقان دور گرد آیینه دار حیرتند
شبنم افتاده را ازعالم بالا مپرس

در تنور سینه خم جوش این می را ببین
نشأه این باده رااز ساغر و مینا مپرس

سوزن دجال چشم از حال عیسی غافل است
عشق بالا دست را از عقل نابینا مپرس

زاهد خشک از شراب عشق رنگی دیده است
زینهار از شیشه حال نشأه صهبا مپرس

می زند آتش به عالم، حرف روی او مگو
می کنی قایم قیامت را، ازان بالا مپرس

اشک خونین می شود ،زان چهره رنگین مگو
آه بالا می کشد، زان قامت رعنا مپرس

کاسه در خون جگر داران عالم می زند
از خمار ظالم آن چشم بی پروا مپرس

حلقه بیرون در از خانه باشد بی خبر
حال جان خسته را از چشم خونپالا مپرس

پشت و روی نامه ما هر دو یک مضمون بود
روز ما را دیدی از شبهای تار ما مپرس

گل چه می داند که سیر نکهت او تا کجاست
عاشقان را از سرانجام دل شیدا مپرس

چون شرر انجام ما در نقطه آغاز بود
دیگر از آغاز و از انجام کار ما مپرس

برنمی آید صدا از شیشه چون شد توتیا
سرگذشت سنگ طفلان از من شیدا مپرس

نشأه می می دهد صائب حدیث تلخ ما
گر نخواهی بیخبر گردی خبر از ما مپرس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۳۵

هیچ کار از ما نمی آید ز کار ما مپرس
رفته ایم از خویش بیرون از دیار ما مپرس

کوه تمکین حبابیم از شکیب مامگوی
جلوه موج سرابیم از قرار ما مپرس

بید مجنونیم برگ ما زبان خامشی است
گل بچین از برگ ما، احوال بار ما مپرس

دامن آرام بر دامان صرصر بسته ایم
از پریشان حالی مشت غبار ما مپرس

دیده خورشید، فتراک سحر خیزان بود
حلقه فتراک ما بین از شکار ما مپرس

ازدیار حسن خیز عشق می آییم ما
می شوی آواره احوال دیار ما مپرس

نقل ارباب جنون دیوانگی می آورد
رحم کن بر خویش از جوش بهار ما مپرس

سبحه ریگ روان انگشت حیرت می گزد
از شمار داغهای بی شمار ما مپرس

شرح حال دردمندان دردسر می آورد
میل دردسر نداری از خمار ما مپرس

حلقه تأدیب در گوش معلم می کشند
از فضولیهای اطفال دیار ما مپرس

یک نگاه گرم در سرچشمه خورشید کن
پیش رویش حال چشم اشکبار ما مپرس

کار ما چون زلف خوبان در گره افتاده است
می کنی سر رشته گم صائب ز کار ما مپرس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۳۶

سر گرانیهای او رااز من حیران مپرس
وزن کوه قاف را از پله میزان مپرس

ذکر وحشت، داغ وحشت دیدگان راناخن است
یوسف بی جرم رااز چاه و از زندان مپرس

شور بحر از لوح کشتی می توان چون آب خواند
در دل صد پاره ما بنگر از طوفان مپرس

از سیاهی می شود سر رشته گفتار گم
زینهار از تیرگیهای شب هجران مپرس

چشم و زلف و قامت آن آفت جان راببین
عاشقان را از دل واز دین واز ایمان مپرس

ازهدف تیر هوایی را نمی باشد خبر
خانه بردوشان غربت را زخان ومان مپرس

گردباد وادی حیرت ز منزل غافل است
راه کوی لیلی از مجنون سرگردان مپرس

از مروت نیست آزردن دل بیمار را
چون نداری چاره ای، از درد بی درمان مپرس

برنمی آید صدا از شیشه چون شد توتیا
ازدل ماسرگذشت سختی دوران مپرس

نیست صائب زاهد بی مغز را از دل خبر
از حباب پوچ حال گوهر غلطان مپرس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۳۷

حرف آن حسن بسامان ازمن مجنون مپرس
شوکت بزم سلیمان ازمن مجنون مپرس

می شود شق جامه صبح از شکوه آفتاب
باعث چاک گریبان ازمن مجنون مپرس

نیست ملک بیخودی را ابتدا و انتها
عرض و طول آن بیابان ازمن مجنون مپرس

آتش سوزان نمی دارد خبراز زخم خار
تیزی خار مغیلان ازمن مجنون مپرس

نخل بی برگ ازدم سرد خزان آسوده است
سرد مهریهای دوران ازمن مجنون مپرس

سنگ چون یاقوت شد، ایمن شود از انقلاب
حال چرخ حال گردان ازمن مجنون مپرس

سنگ و گوهر، دیده حیران میزان را یکی است
امتیاز کفر و ایمان ازمن مجنون مپرس

زین قفس عمری است مرغ وحشی ما جسته است
تنگی صحرای امکان ازمن مجنون مپرس

پیچ و تاب رشته جان را مسلسل می کنی
قصه زنجیر مویان ازمن مجنون مپرس

برنمی خیزد صدا از شیشه چون شد توتیا
سرگذشت سنگ طفلان ازمن مجنون مپرس

صائب آن زلف پریشان سیر رانظاره کن
باعث خواب پریشان از من مجنون مپرس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۳۸

در جنون فکر سرو سامان ندارد هیچ کس
مدعا چون دیده حیران ندارد هیچ کس

در دیار ما که روزی ازدل خود می خورند
آرزوی نعمت الوان ندارد هیچ کس

زیر چرخ نیلگون، چون پسته، آن هم زیر پوست
با دل پرخون لب خندان ندارد هیچ کس

در دیار ما که جان از بهر مردن می دهند
آرزوی عمر جاویدان ندارد هیچ کس

عالمی رفته است از خانه سازی پا به گل
فکر خودسازی درین دوران ندارد هیچ کس

می شود اوقات مردم صرف در تعمیر تن
فکر آزادی ازین زندان ندارد هیچ کس

بر ندارد طوق منت گردن آزادگان
شکرالله دست در احسان ندارد هیچ کس

میوه های سردسیر عقل، صائب نارس است
سینه گرم و دل سوزان ندارد هیچ کس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۳۹

نیست ما را شکوه ای از تنگی جا در قفس
کز دل واکرده ماداریم صحرا درقفس

بلبل از کوتاه بینی چشم برگل دوخته است
ورنه آماده است صددام تماشا در قفس

نیست ممکن دل شود در سینه صدچاک باز
چون تواند بال و پر واکرد عنقا در قفس ؟

از هم آوازان شودزندان بهشت دلگشا
وای بر مرغی که افتاده است تنها در قفس

نامه در رخنه دیوار نسیان مانده ای است
از غبار کاهلی بال و پر ما در قفس

برگ عیش از دوری احباب داغ حسرت است
نیست آب و دانه بربلبل گوارا در قفس
داغ غربت شعله آواز را روشنگرست

ناله مرغ چمن گردد دو بالا در قفس
لب درین بستانسرا چون غنچه گل وامکن

کز زبان خویش باشد مرغ گویا در قفس
می رسد رزق گرفتاران دنیا بی طلب

روح از طول امل مانده است در زندان جسم
بر نیارد هیچ مرغی رشته از پا در قفس

دور باش شرم اگر حایل نگردد در میان
تنگ بر بلبل شود از جوش گل جا در قفس

بوی گل رابود پای دلنوازی در نگار
بلبل بی طالع ما داشت تا جا در قفس

ما همان از بدگمانیها دل خود می خوریم
گرچه آماده است صائب روزی ما در قفس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۴۰

دامگاه تازه ای پرواز را منظور بود
این که می کردم نفس را راست گاهی در قفس

گز ز تنهایی بنالد محض کافر نعمتی است
هرکه چون صیاد دارد خانه خواهی در قفس

چشم وا کردن به روی بیوفایان مشکل است
کاش می بود از حریم بیضه راهی در قفس

از دل صدچاک می بینم جمال یار را
بر گلستان دارم از حسرت نگاهی در قفس

چاره زندانی افلاک تسلیم است و بس
نیست غیر از زیر بال خود پناهی در قفس

دل نشد عبرت پذیر از تنگنای آسمان
می رود هرمویم از غفلت به راهی در قفس

سایه گل نیست جای خواب و ما دلمردگان
راست می سازیم هردم خوابگاهی در قفس

بی پر و بالی مگر صائب به داد ما رسد
کز پر خود گاه در دامیم و گاهی در قفس

گر ببینم روی گل را صبحگاهی در قفس
خط آزادی شود هر مد آهی در قفس

گوشه چشمی است از صیاد ما را التماس
هست باغ دلگشای مانگاهی در قفس

بند و زندان بر دل خوش مشرب من بار نیست
کز دل واکرده دارم پیشگاهی در قفس

خاطر صیاد را نتوان پریشان ساختن
ورنه داردسینه صد چاک، آهی در قفس

در گرفتاری است اندک التفاتی بی شمار
می زند پهلو به شاخ گل، گیاهی در قفس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۴۰

شد ز خط لعل تو ایمن ز شبیخون هوس
در شب تار بود شهد مسلم ز مگس

در حرامی است اگر باده نشاطی دارد
دختر رز به حلالی نشود قسمت کس

نفس را غفلت دل باعث جرأت گردد
دزد را سرمه توفیق بود خواب عسس

از نصیحت دل مغرور نگردد بیدار
رهرو مانده کند خواب به آواز جرس

از هوس سینه عشاق مکدر گردد
صفحه آینه راتیره کند مشق نفس

چه کند زخم زبان با دل عاشق صائب ؟
شعله اندیشه ندارد ز زبان بازی خس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۴۲

طاق ابروی توازکون ومکان مارا بس
گوشه چشم تو از ملک جهان مارا بس

هوس بوس نداریم وتمنای کنار
جلوه خشکی ازان سرو روان مارا بس

ماکه باشیم که زخم تو شود قسمت ما؟
دیدن تیر درآغوش کمان مارا بس

می توان دفتری از نیم سخن انشا کرد
حرف رنگینی ازان غنچه دهان مارا بس

خضر در چشمه حیوان ز سیاهی ره برد
خال و خط رهبر آن کنج دهان ما را بس

ساغر می بدل چشمه کوثر داریم
روی ساقی عوض باغ جنان مارا بس

واصل بحر شود خاک ز همراهی سیل
مرکب تن می چون آب روان مارا بس

صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت
این اشارت ز جهان گذران ما را بس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۴۳

حجت شور قیامت لب خندان تو بس
هم نبرد صف محشر صف مژگان تو بس

قبله زنده دلان غنچه خندان تو بس
زمزم سوختگان چاه زنخدان تو بس

گر همه روی زمین لشکر ایمان گیرد
علم افراختن زلف پریشان تو بس

نگشایند در جنت اگر بر رخ ما
دلگشاینده ماچاک گریبان تو بس

خط یاقوت اگر از لوح جهان محو شود
سرخط سبزه جنت خط ریحان تو بس

گل رخسار ترا شبنم بیگانه مباد
عرق شرم به صد چشم نگهبان تو بس

لاله زاری شود از نامه سیاهان گرخاک
همه را شبنمی از قلزم احسان تو بس

مهر و مه گر به شبستان تو پرتو ندهند
چون گهر، صافدلی شمع شبستان تو بس

ای دل از شور قیامت چه توقع داری ؟
شوری بخت، نمکدان سر خوان توبس

گر نبخشد گل جنت به تهیدستی ما
دامن پرگل ما گوشه دامان تو بس

صائب این آن غزل خواجه نظیری است که گفت
هر که برهان طلبد قول تو برهان تو بس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 481 از 718:  « پیشین  1  ...  480  481  482  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA