انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 494 از 718:  « پیشین  1  ...  493  494  495  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۷۳

در نقاب است و نظر سوز بود دیدارش
آه ازان روز که بی پرده شود رخسارش

نازک اندام نهالی است مرا رهزن دین
که ز موی کمر خویش بود زنارش

نفسی کز جگر سوخته بیرون آید
تادم صبح جزا گرم بود بازارش

لاله ای نیست که بی داغ تجلی باشد
محملی نیست که لیلی نبود دربارش

به که از کوی خرابات نیاید بیرون
هرکه چون دختر زر شیشه بود دربارش

جان انسان چه خیال است که بی تن باشد؟
این نه گنجی است که برسر نبود دیوارش

نشد از هیچ نوایی دل صائب بیدار
ناله نی مگر ازخواب کند بیدارش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۷۴

شد گلو سوزتر از خط لب همچون شکرش
قیمتی گشت ازین گردیتیمی گهرش

پسته می گشت نهان در دل شکر دایم
چون نهان شد به خط سبز لب چون شکرش؟

زلف وقت است که به چهره او خال شود
بس که پیچد به خود از غیرت موی کمرش

گر چنین نشو و نما می کند آن تازه نهال
سرو چون سبزه خوابیده شودپی سپرش

حاصلی نیست ازان نخل برومند مرا
تا نصیب لب و دندان که باشد ثمرش

بلبلی راکه به بی برگ و نوایی آموخت
برگ گل ناخن الماس بود بر جگرش

نتوان بست به زنجیر خود آرایان را
نعل طاوس درآتش بود ازبال وپرش

عشق کرده است مرا برسر خوانی مهمان
که زجان سیر شدن هست کمین ما حضرش

گر به گوهر رسد سنگ شکستی سهل است
وای برآن که شکستی رسد از هم گهرش

صائب از بوسه آن لب، دهنی شیرین کن
تانگشته است نهان در پر طوطی شکرش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۷۵

خواب چشم تو که ازناز بود تعبیرش
مژه راسبزه خوابیده کند تقریرش

بسمل او به سر جان نتواند لرزید
بس که ازلنگر نازست گران شمشیرش

این چه مژگان بلندست که نگشوده ،شود
درکمانخانه ز نخجیر ترازو،تیرش

اگر از سلسله زلف رهایی یابد
چه کند دل به غبار خط دامنگیرش ؟

هرکه را شوخی چشم تو بیابانی کرد
حلقه چشم غزالان نکند زنجیرش

حسن مغرور چو افتاد نسازد با خود
چه عجب خانه آیینه کند دلگیرش؟

بادل بیخبر، اظهار ندامت ز گناه
همچو خوابی است که درخواب کنی تعبیرش

حذر از آه جگردوز کهنسالان کن
کاین کمانی است که برخاک نیفتد تیرش

پای ویرانه هر کس که فرو رفت به گنج
نیست صائب غم معمار و سر تعمیرش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۷۶

حرف عقبی که درین نشأه کنی تقریرش
همچو خوابی است که درخواب کنی تعبیرش

عشق از پرده ناموس برون می آید
این نه شمعی است که فانوس کند تسخیرش

بی نیازی است محبت که به تکلیف گناه
دست در گردن یوسف نکند زنجیرش

هر که را دایره خلق وسیع افتاده است
چار دیوار عناصر نکند دلگیرش

جز دهان توکه در سبزه خط پنهان شد
نکته ای نیست که پوشیده کندتفسیرش

آنچه روشن به من از شوخی آن حسن شده است
چشم آیینه به صد سال نبیند سیرش

هرکه بیرون رود از شهر به امید نجات
حکم عشق است نظر بندکند نخجیرش

می رسند اهل قلم از سخن آخر به نوال
این نه طفلی است کز انگشت نزاید شیرش

صائب ازحلقه این سخت کمانان سخن
خامه ماست که بر سنگ نیامد تیرش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۷۷

آب گردد می گلرنگ ز رنگ آلش
دیده آینه پرخون شود ازتمثالش

شبنم از پرتو خورشید بلندی گیرد
به فلک می رسد آن سر که شود پامالش

تر شود پیرهنش از عرق شرم و حیا
اگر آیینه درآغوش کشد تمثالش

چون نسیم سحر از لاله ستان می گذرد
ازسر خاک شهیدان دل فارغبالش

همچو پرکار به گرد دل خود می گردم
تا سویدای دل خسته من شد خالش

همچنان یاد لب او جگرش می سوزد
برلب کوثر اگر خیمه زندتبخالش

شهسواری که مرا ذوق عنانگیری اوست
هرقدم سایه عنان می کشد ازدنبالش

سیم ساقی که گرفته است دل از دست مرا
پری ساق بود مهر لب خلخالش

از سر شیشه گشودن دو جهان رفت از دست
خود مگر نوش کند ساغر مالامالش

نفس سوخته اش جلوه شبدیز کند
هرکه بیرون دود از خویش به استقبالش

گر فتد آب روان را به گلستان تو راه
حیرت روی تو چون آینه سازد لالش

نیست بی اشک ندامت خوشی عالم خاک
خنده برقی است که باران بود ازدنبالش

صائب ازمرشد کامل، نظری می خواهد
که جهانگیر شود طبع بلند اقبالش

شاه عباس جوان بخت که شد چرخ کهن
نوجوان از اثر بخت همایون فالش

چون فلک روی زمین زیر نگین آوردن
نقش اول بود ازآینه اقبالش

تاشب و روز درین دایره باشد به قرار
سالش ازماه بود خوشتر و ماه از سالش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۷۸

شوختر می شود ازخواب گران، مژگانش
چون فلاخن که کند سنگ سبک جولانش

شهسواری که منم گردره جولانش
آفتاب ازمژه جاروب کند میدانش

برگ آسایش ازین خاک سیه کاسه مجو
که بود از نفس سوختگان ریحانش

مور صحرای قناعت دل شادی دارد
که بود دست سلیمان به نظر زندانش

تهمت سرمه به آن چشم سیه،عین خطاست
سرمه گردی است که خیزد ز صف مژگانش

می توان باعرق روی تو نسبت کردن
گوهری راکه زآیینه بود میدانش

صفحه آینه راکاغذ سوزن زده کرد
تا چه باسینه مجروح کند مژگانش

می رود آبله دست صدف دست بدست
رنج ما نیست که پامال کند دورانش

عافیت می طلبی رو سر خود گیر که عشق
قهرمانی است که از دار بود چوگانش

نظر تربیت از ابر ندارد صائب
گلستانی که منم بلبل خوش الحانش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۷۹

خط دمیده است ز لعل لب شکرشکنش ؟
یا به خون چشم سیه کرده عقیق یمنش

این چه لطف است که برخود چونظر اندازد
یوسفستان شود ازپرتو عارض بدنش

آتشین لعل لب یار فروغی دارد
که سخن همچو گهر آب شود در دهنش

یوسفی را که من ازخیل نظر بازانم
پرده دیده یعقوب بود پیرهنش

داغ عشق از دل افسرده اغیار مجو
این سهیلی است که باشد دل خونین یمنش

یکی ازجمله خونابه کشان است سهیل
دلبری را که منم واله سیب ذقنش

هرگز ازسیلی اخوان نرود بریوسف
آنچه از سبزه خط رفت به برگ سمنش

چشم روزن ز شکرخواب نگردد بیدار
درحریمی که بخندد لب شکرشکنش

گر چه در بسته به یک کس نگذارند بهشت
چه بهشتی است گذارند حریفان به منش

صائب آن لب به خموشی جگر عالم سوخت
تاچه باشد نمک خنده و شور سخنش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۸۰

دلپذیرست چنان پسته شکرشکنش
که رسد پیشتر از گوش به دلها سخنش

خط شبرنگ دمیده است ز لعل لب او؟
یا به خون چشم سیه کرده عقیق یمنش

مرکز دایره عشرت جاوید شود
بوسه ای راکه فتد راه به کنج دهنش

آفتابی است که از آب نماید دیدار
تن لرزنده سیمین ز ته پیرهنش

در حریم صدفش گوهر بینایی نیست
دل هر کس که نیفتاده به چاه ذقنش

اشک وآهش گهر و عنبر سارا گردد
هرکه چون شمع بودراه درآن انجمنش

سرو قدی که من از جلوه او پامالم
آسمان سبزه خوابیده بود در چمنش

مغز هرکس که ز فکر تو پریشان گردد
سنبل باغ بهشت است پریشان سخنش

عاشقان منت آمد قاصد نکشند
که دهد رفتن دلها خبر ازآمدنش

کی درآید به نظر آن تن سیمین، که شده است
پیرهن بال پریزاد ز لطف بدنش

تا فتاده است به فکر سرکویش صائب
هست دلگیرتر از شام غریبان وطنش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۸۱

کم نگردید ز خط خوبی روز افزونش
سبز درسبز شد از خط رخ گندم گونش

گفتم از خط لب او ترک کند خونخواری
تشنه تر گشت ازین سبزه لب میگونش

داشتم از خطش امید خط آزادی
سرخط مشق جنون گشت خط شبگونش

هیچ مضمون خط یار ندانستم چیست
حسن خط کرد مرابی خبر از مضمونش

سرو چون سبزه خوابیده کشد خط به زمین
درریاضی که کند جلوه قد موزونش

برده از کار مرا لیلی آهوچشمی
که روانی برد ازریگ روان هامونش

می چکد زهر ز تیغ نگه او صائب
تا نهان شد به خط سبز رخ گلگونش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۸۲

داغدار از عرق شرم شود نسرینش
آب گردد ز اشارت بدن سیمینش

بوی مشک ازنفس سوخته اش می آید
در دل هرکه کند ریشه خط مشکینش

این چه لطف است که چون سرو شود مینارنگ
از بغل گیری آیینه تن سیمینش

آب چون آینه رفتار فراموش کند
سایه برآب روان گر فکند تمکینش

نتوان بافت بغیر از لب و دندان نگار
ماه عیدی که هم آغوش بودپروینش

نه چنان چشم چو بادام تو تلخ افتاده است
که شکر خواب به افسانه کند شیرینش

سینه اش کان بدخشان شود از باده لعل
هرکه از دست بود همچو سبو بالینش

آتشی هست نهان در دل صائب که مدام
می چکد خون چو کباب ازنفس رنگینش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 494 از 718:  « پیشین  1  ...  493  494  495  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA