انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 546 از 718:  « پیشین  1  ...  545  546  547  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۲۰

نبرد از سینه جام باده گلرنگ زنگارم
هلال منخسف شد صیقل از آیینه تارم

نهفتم در رگ جان کفر را چون شمع، ازین غافل
که خواهد از گریبان سر برون آورد زنارم

به زور بردباریها به خود هموار می سازم
درشتی می کند چون آسیا هر کس که در کارم

به آب روی خود از گوهرم قانع درین دریا
رهین منت خود گو مکن ابرگهر بارم

از آن هر روز آب گوهر من بیش می گردد
که گردد آب از شرم تهیدستی خریدارم

کنم در نوبهاران صرف برگ و بار خود صائب
خزان را نیست رنگ از باددستیها زگلزارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۲۱

چنان سرگرمیی از شوق آن گلگون قبا دارم
که بر گل می خرامم خاراگر در زیر پا دارم

کنار شوق من چون موج آسایش نمی داند
به دریا می روم دست و بغل تا دست و پا دارم

اگر چه در ته یک پیرهن با ماه کنعانم
به بوی پیرهن سر در پی باد صبا دارم

گره در کاکلش نگذاشت مژگان بلند او
چه خونها در جگر زان ناوک کاکل ربا دارم

ز خار خشک من ای شاخ گل دامن کشان مگذر
که رنگ مردم بیگانه بوی آشنا دارم

بیا ای عشق اگر داری دماغ جلوه پردازی
که از داغ جنون آیینه های خوش جلا دارم

به یک عالم توجه از تو چون قانع توانم شد
که من از جمله عالم ترا دارم، ترا دارم

چو بوی گل نمی گردد به دامن آشنا پایم
به ظاهر گر چه دست و پای کوشش در حنا دارم

زلال زندگی در ساغر من رنگ گرداند
همان خون می خورم گر در قدح آب بقا دارم

چنان در پاکبازی از علایق گشته ام عریان
که حال مهره ششدر ز نقش بوریا دارم

جنونم اختیاری نیست تا گردم عنانگیرش
چو برگ کاه پروازی به بال کهربا دارم

اگر چه دوربینان چشم دریا می شمارندم
حباب آسا به کف جای گهرمشتی هوا دارم

مرا نتوان به تیغ از درد بی درمان جدا کردن
که از هر بند خود با درد پیوندی جدا دارم

هوای عالم آزادگی کم مختلف گردد
از آن چون سرو من در چار موسم یک قبا دارم

زاکسیر قناعت خون آهو مشک می گردد
من این تعلیم صائب از غزالان ختا دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۲۲

زبان شکوه فرسودی ز چرخ بیوفا دارم
دلی در گرد کلفت چون چراغ آسیا دارم

شکایت می کنم از یار و امید وفا دارم
به این بیگانگی چشم نگاه آشنا دارم

برید از سایه خود سرو و افتاد از قفای او
عنان دل چسان محکم من بی دست و پا دارم

مزن ای شکر بی شرم لاف پاکدامانی
که من چون نیشکر صد جا سر بند ترا دارم

اگر چه خاکسارم، آسمان را گوش می مالم
به این پستی عجب دستی بلندی در دعا دارم

ز فکر خنجر مژگان او بیرون نمی آیم
اگر در سایه بیدم به زیر تیغ جا دارم

خبر شرط است ای دشمن ز خاک آستان او
مکن کوتاه پایم را که دستی در دعا دارم

به مخمل دستگاهان خواب شیرین تلخ می سازد
شکر خوابی که من بر روی فرش بوریا دارم

نسیم کاروان مصرم ای پوشیده بینایی
در بیت الحزن بگشا که بوی آشنا دارم

خدا فرصت دهد در دامن محشر فرو ریزم
گرههایی که در دل از تو ای بند قبا دارم

گذشت آن شاخ گل، نگرفت بیتابانه دامانش
دل پر حسرتی صائب ز تقصیر صبا دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۲۳

به ظاهر گر چه مهری بر لب خاموش خود دارم
حباب آسا محیطی در ته سرپوش خود دارم

ندارد اختیاری آسمان در سیر و دور خود
که این خمخانه را من بیقرار از جوش خود دارم

نمی آساید از مشق کشاکش رشته جانم
اگر چه بحر را چون موج در آغوش خود دارم

کنم با روی خندان تلخکامان را دهن شیرین
نیم زنبور تا از نیش پاس نوش خود دارم

کند دل هر نفس در کوچه ای جولان ز خود کامی
چه خونها در جگر زین طفل بازیگوش خود دارم

به قدر بیخودی چون می توان گل چیدن از ساقی
درین محفل چه افتاده است پاس هوش خود دارم

سراپا یک دهن خمیازه ام صائب از حیرانی
اگر چه ماه را چون هاله در آغوش خود دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۲۴

ز خوی نازک آن سیمبر چندان حذر دارم
که یاد سر کند دستی که با او در کمر دارم

چو خواهد گشت آخر بیستون لوح مزار من
چه حاصل زین که چون فرهاد دستی در هنر دارم

ز دست کوته من هیچ خدمت برنمی آید
مگر دستی به آیین دعا از دور بردارم

تو تا رفتی ز پیش چشم، از دل محو می گردد
اگر صد نسخه از روی تو چون آیینه بردارم

نظر برداشت شبنم در هوای آفتاب از گل
به امید که من از عارض او چشم بردارم

دل از مهر خموشی برنمی دارد زبان من
وگر نه تیغها پوشیده در زیر سپر دارم

جهانی می دهند از دیدن من آب، چشم خود
اگر چه قطره آبی ز قسمت چون گهر دارم

نمی سازم حجاب پای، چون طاوس بال خود
که من بر عیب خود بیش از هنر صائب نظر دارم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۲۵

دل پر رخنه ای چون سبحه از صدر رهگذر دارم
درین یک مشت گل پوشیده چندین نیشتر دارم

زپای هر که خار آرم برون، ریزد به چشم من
زند بر شیشه ام، سنگی زراه هر که بردارم

نگردد چون دم تیغ زبانها از مصاف من
که از گردآوری من پیش روی خود سپردارم

ز دامان وسایل، گرد کلفت پیش می گردد
زغفلت نیست از دامان شب گر دست بردارم

زجنت می کند دلسرد مرغان بهشتی را
گلستانی که من از فکر او در زیر پر دارم

گر چه می زند ناخن به دلها ناله بلبل
چو نی من در خراش سینه ها دست دگر دارم

درین وحشت سرا کز ابر تیغ برق می بارد
دلی از دیده قربانیان آسوده تر دارم

چه افتاده است چندین حلقه کردن زلف مشکین را
که من صد حلقه پیچ و تاب از آن موی کمر دارم

ز وحشت، خانه صیاد داند سایه خود را
غزالی را که من چون دام در مد نظر دارم

به خاک و خون چو مرغ نیم بسمل می تپم صائب
اگر یک دم از آن مژگان گیرا چشم بردارم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۲۶

پریشان خاطری آماده از صد رهگذر دارد
صف آهی چو مژگان متصل پیش نظر دارم

به هر جا جلوه گر گردی نه ای از چشم من غایب
که چشم انتظار از نفش پا در هرگذر دارم

ز شوخی می شود از دیده حیران من غایب
اگر صد نسخه زان رخسار، چون آیینه بردارم

نفس در سینه برق سبک جولان گره گردد
اگر بیرون دهم خاری که پنهان در جگر دارم

مرا بگذار با خار ملامت ای سلامت رو
که من بی خار هیهات است پا از جای بردارم

عجب دارم درین دریا به فریادم رسید گوشی
که من گوش صدفها را گرانبار از گهر دارم

به همواری مشو از بحر لنگر دار من ایمن
که تیغ آبدار موج در زیر سپر دارم

چو ماهی گر چه در ظاهر گرفتندم به سیم و زر
ز هر فلسی نهان در پوست چندین نیشتر دارم

به خورشید درختان می رسم چون قطره شبنم
اگر صائب زوری گلعذاران چشم بردارم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۲۷

به دل زخم نمایانی چو پرگار از دو سر دارم
که یک پا در حضر پیوسته یک پا در سفر دارم

نگردد عقده های من چرا هر روز مشکلتر
که چون سرو از رعونت دست دایم بر کمر دارم

اثر از گریه مستانه می جویم، زهی غفلت
که چشم شستشوی نامه از دامان تر دارم

زدم تا پشت پا مردانه نعلین تعلق را
ز هر خاری درین وادی بهاری در نظر دارم

چنان از عشق کاهیده است جسم ناتوان من
که اگر افتم به فکر قطره از طوفان خطر دارم

همان بیطاقتم هر چند دریا را کشم در بر
که در هر جنبشی چون موج آغوش دگر دارم

مدان چون رشته از من، هر چه باشد جز تهیدستی
که این پهلوی چرب از پرتو قرب گهر دارم

شود شمشیر زهرآلوده ای چون سرو بهر من
چون ابر نوبهاران هر که را از خاک بردارم

مرا بگذار چون پروانه تا آتش زنم در خود
که بهر گرد سر گشتن پر و بال دگر دارم

نیم غافل ز حق راهبر گر رهنمایم شد
که من هم منت آوارگی بر راهبر دارم

مرا نتوان به شیرینی چو طوطی صید خود کردن
که در دل از شکست آرزو تنگ شکر دارم

اگر دانم به آن لب می رسد صائب شراب من
به جوشی می توانم سقف این میخانه بردارم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۲۸

به صورت گر چه بر رخسار مه رویان نظر دارم
ولی در عالم معنی نظر جای دگر دارم

نباشد ننگ اگر عاجز کشی ارباب همت را
به آهی می توانم چرخ را از پیش بردارم

ز مشت خاک آتشدست من دامن کشان مگذر
که چون خشت خم می فتنه ها در زیر سر دارم

گره وا می کنم از کار مردم، دست شمشادم
نه سروم کز رعونت دست دایم بر کمر دارم

به خاموشی ز سر وا می کند شور قیامت را
سر شوریده ای کز فکر او در زیر پر دارم

چه خواهم کرد با گرداب این بحر خطر صائب
چو من از گردش چشم حبابی صد خطر دارم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۲۹

حریفی کو که راه خانه خمار بردارم
ز مینا پنبه، مهر از مخزن اسرار بردارم

شود بار دلم آن را که از دل بار بردارم
نهد پا بر سرم از راه هر کس خار بردارم

نماید مهر و کین یک جلوه در آیینه پاکم
ز لوح ساده ناز طوطی از زنگار بردارم

سخن چون خط مشکین می تند گرد دهان او
چسان من دل از آن لبهای شکر بار بردارم

زبی برگی شکر خوابی که من در چاشنی دارم
چه افتاده است ناز دولت بیدار بردارم

کشیدن مشکل است از رشته جان دست یک نوبت
دل صد پاره از زلفش به چندین بار بردارم

نمی خواهد میانجی جنگهای زرگری، ورنه
نزاع از کفر و دین و سبحه و زنار بردارم

صدف آب گهر را مانع از قرب است در دریا
شوم در وصل مستغرق گر این دیوار بردارم

چو مینای پر از می فتنه ها دارم به زیر سر
شود پرشور عالم چون ز سر دستار بردارم

به فریاد آورد بیکاری من کارفرما را
اگر فرصت دهد غیرت که دست از کار بردارم

نگردانم ورق را در نظر بازی، نیم شبنم
که چون خورشید بینم دیده از گلزار بردارم

اگر از شکوه خاموشم نه خرسندی است، می خواهم
که در دیوان محشر مهر ازین طومار بردارم

گذارند آستین بر چشم خود سنگین دلان صائب
اگر من آستین از دیده خونبار بردارم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 546 از 718:  « پیشین  1  ...  545  546  547  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA