انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 587 از 718:  « پیشین  1  ...  586  587  588  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۴۴

مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم
ز هیچ چشمه دیگر امید آب ندارم

بغیر دل که به دست خداست بست و گشادش
دگر امید گشایش ز هیچ باب ندارم

خوشم به وعده خشکی ز شیشه خانه گردون
امید گوهر سیراب ازین سراب ندارم

درین محیط که بی لنگرست باد مخالف
بغیر کسب هوا کار چون حباب ندارم

چرا خورم غم دنیا به این دوروزه اقامت؟
چو بازگشت این منزل خراب ندارم

در آن جهان ندهد فقر اگر نتیجه، در اینجا
همین بس است که پروای انقلاب ندارم

دلیل قطع امیدست آرمیدگی من
ز نارسایی این رشته پیچ و تاب ندارم

مبین به موی سفیدم، که همچو صبح بهاران
درین بساط بجز پرده های خواب ندارم

ترا که هست می ازماهتاب روی مگردان
که من زدست تهی روی ماهتاب ندارم

درین ریاض من آن شبنم سیاه گلیمم
که روی گرم توقع ز آفتاب ندارم

مرا ز روز حساب ای نفس دراز مترسان
که خود حسابم و اندیشه حساب ندارم

مساز روی ترش از نگاه بی غرض من
که همچو نامه بی مطلبان جواب ندارم

ز فکر صائب من کاینات مست و خرابند
چه شد به ظاهر اگر در قدح شراب ندارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۴۵

به سینه تخم امیدی چو شوره زار ندارم
ستاره سوخته ام چشم بر بهار ندارم

چو درد و داغ محبت درین قلمرو وحشت
بغیر گوشه دل هیچ جا قرار ندارم

گذشته است ز منصور پایه سخن من
سر جدال به هر طفل نی سوار ندارم

عنان سیر مرا شوق بیقرار که دارد؟
که همچو ریگ روان هیچ جا قرار ندارم

خجل ز رهزن این وادیم که در همه عالم
چو گردباد لباسی بجز غبار ندارم

گرم به چرخ برآرد، ورم به خاک سپارد
دماغ شکر و شکایت ز روزگار ندارم

هزار حلقه فزون جنگ با نسیم نمودم
هنوز راه در آن زلف تابدار ندارم

عبیر پیرهن گوهرست گرد یتیمی
به دل غباری ازان خط مشکبار ندارم

بود چو تیغ ز من آب لاله زار شهادت
چه شد به ظاهر اگر نم به جویبار ندارم؟

گذشتیم از سر ناموس و اعتبار چو صائب
هنوز در نظر عشق اعتبار ندارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۴۶

چشم گشایش از خلق نبود به هیچ بابم
در بزم بیسوادان لب بسته چون کتابم

در ملک بی نشانی ازمن چه جرم سر زد؟
کز شش جهت فکندند در پنجه عقابم

هر چند کشتی من بر خشک بسته گردون
نومید بر نگشته است یک تشنه از سرابم

محو محیط وحدت مستغرق وصال است
من از ره تعین سرگشته چون حبابم

در زهد خشک باشد پوشیده مشرب من
آب حیاتم اما خس پوش از سرابم

چون ماه نو تواضع با خاکیان نمایم
با آن شکوه گردون گیرد اگر رکابم

هرگز دلم نبوده است بی داغ عشق صائب
چسبیده است دایم بر اخگری کبابم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۴۷

از جام بیخودی کرد ساقی خداپرستم
بودم ز بت پرستان تا از خودی نرستم

راهی که راهزن زد یک چند امن باشد
ایمن شدم ز شیطان تا توبه را شکستم

ساقی و باده من از سینه جوش می زد
روزی که بود مطرب از نغمه الستم

زان دم که عشق او بست از نیستی میانم
ز نار تازه ای شد احرام هر چه بستم

با دست در کف تن تا در خمار باشم
دارم تمام عالم روزی که نیم مستم

از خود مرا برون بر، تا کی درین خرابات
مستی و هوشیاری سازد بلند و پستم؟

از صحبت گرانان در زیر سنگ بودم
جز گوشه دل خود در هر کجا نشستم

از نوخطان گسستم سررشته محبت
زان دم که صائب آمد زلف سخن به دستم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۴۸

با آن که من ندارم کاری به کار مردم
دایم کشم کدورت از رهگذار مردم

دنبال خلق گردد خود را کسی که گم کرد
خود را بیاب و بگذر از انتظار مردم

امیدواری خلق عنوان نا امیدی است
زنهار تا نباشی امیدوار مردم

از منت آب حیوان تیغ برهنه گردد
لب تر مساز زنهار از جویبار مردم

بنیاد اعتبارات پا در رکاب باشد
مگذار دل ز خامی بر فخر وعار مردم

در زیر تیغ دایم خون می خورد ز خجلت
هر کس به برگ سبزی شد شرمسار مردم

در چشم عیبجویان ظلمت همیشه فرش است
ز آیینه پشت بیند آیینه دار مردم

از سیر لاله و گل خاطر نمی گشاید
از مردم است صائب باغ و بهار مردم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۴۹

چون چشم آبگینه، هر چند پاک بینم
در پرده خجالت، زان روی شرمگینم

از زلف مشکبویان مغزم شود پریشان
تا ریشه کرد در دل آن خط عنبرینم

یک برگ کاه ایشان بی کوه منتی نیست
از خرمن بزرگان عمری است خوشه چینم

افغان که همچو پرگار با پای آهنین من
چندان که می زنم دور در گام اولینم

گفتی بمیر تا من از نو دهم حیاتت
ای روح بخش عالم من مرده همینم!

رازی که در دلم هست صائب ز طینت پاک
چون آب می توان خواند از صفحه جبینم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۵۰

از باد دستی خود ما میکشان خرابیم
در کاسه سرنگونی همچشم با حبابیم

با محتسب به جنگیم از زاهدان به تنگیم
با شیشه ایم یکدل، یکرنگ با شرابیم

آنجا که میکشانند چون ابر تر زبانیم
آنجا که زاهدانند لب خشک چون سرابیم

در گوش عشقبازان چون مژده وصالیم
در چشم می پرستان چون قطره شرابیم

با خاص و عام یکرنگ از مشرب رساییم
بر خار و گل سمن ریز چون نور ماهتابیم

آنجا که داغ بیدرد گل کرد، پنبه زاریم
آنجا که زخم عشاق خندید، مشک نابیم

آنجا که گل شکفته است شبنم طراز اشکیم
آنجا که خار خشکی است چشم تر سحابیم

چون می به مجلس آید از ما ادب مجویید
تا نیست دختر رز در پرده حجابیم

در پله نظرها هرگز گران نگردیم
ما در سواد عالم چون شعر انتخابیم

زلف معنبری نیست زان روی بی دماغیم
حسن برشته ای نیست از بهر آن کبابیم

بر تیغ حدت طبع در جمع موشکافان
ما جوهریم ازان رو در قید پیچ و تابیم

از مشرق بناگوش خندید صبح پیری
ما تیره روزگاران در سیر ماهتابیم

یک ره به گوشه چشم در زی پا نظر کن
عمری است پایمالت چون دیده رکابیم

تا اقتدا نمودیم بر فطرت ظفرخان
چون فکرهای صائب پیوسته بر صوابیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۵۱

می شود از دم زدن خراب وجودم
پرده آه است چون حباب وجودم

گردش چشمی است دور زندگی من
مد نگاهی است چون شهاب وجودم

هیچ نبسته است در طلسم حیاتم
جلوه خشکی است چون سراب وجودم

ذره من زندگی ز خویش ندارد
بسته به دامان آفتاب وجودم

حاصل من نیست غیر تهمت هستی
برفکند چون زرخ نقاب وجودم

همچو حبابم که در طلسم تعین
نیست بجز پرده حجاب وجودم

جلوه دو دست در نظر نفسم را
بس که به رفتن کند شتاب وجودم

حاصل من نیست جز خیال پریشان
پرده غفلت بود چو خواب وجودم

نیست بجز تار و پود آه ندامت
همچو کتان پیش ماهتاب وجودم

موج سرابم کز این بساط ندارد
هیچ به کف غیرپیچ و تاب وجودم

همچو هلال است یک اشاره ابرو
بس که بود پای در رکاب وجودم

عمر شکر خنده ام چو گل دو سه روزست
گریه تلخ است چون گلاب وجودم

خانه جدا می کنم ز ساده دلیها
گر چه ز دریاست چون حباب وجودم

ز آتش و خاک است و باد و آب سرشتم
چون شود ایمن ز انقلاب وجودم؟

کاش در آنجا ز من حساب نگیرند
نیست در اینجا چو در حساب وجودم

سوخت دلم را سپهر صائب و نگذاشت
تا شنود بوی این کباب وجودم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۵۲

حوصله وصل آن نگار ندارم
دام به اندازه شکار ندارم

بحر به پیمانه حباب نگنجد
در ره او چشم انتظار ندارم

نیست به پیغام خشک نیز امیدم
طالع ازان لعل آبدار ندارم

از رخ چون آفتاب لاله عذاران
غیر دو چشم شفق نگار ندارم

طاقت من نیست مرد ناز دو بالا
آینه پیش جمال یار ندارم

گر چه سر دست آفتاب گرفتم
رنگی ازان دست پرنگار ندارم

از دل گرم است مایه دار جنونم
هیچ توقع ز نوبهار ندارم

نخل خزان دیده ام که برگ اقامت
در چمن خشک روزگار ندارم

باعث هشیاریم نه زهد و صلاح است
باده به اندازه خمار ندارم

کافر حربی ز جنگ سیر نگردد
صلح توقع ز چشم یار ندارم

صیقل آیینه است شهپر طوطی
از خط سبزش به دل غبار ندارم

چهره زرین چو مهر زینت من بس
صائب اگر رخت زرنگار ندارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۵۳

حوصله وصل آن نگار ندارم
دام به اندازه شکار ندارم

گوهر دریای بیکرانه عشقم
در صدف آسمان قرار ندارم

صحبت من در مذاق عشق گواراست
باده روحانیم خمار ندارم

شکوه تراوش نمی کند ز زبانم
آتش حل کرده ام شرار ندارم

موجه بی دست و پای قلزم شوقم
در سفر خویش اختیار ندارم

دست و دم سرد گشته است ز عالم
کار چو صائب به هیچ کار ندارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 587 از 718:  « پیشین  1  ...  586  587  588  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA