انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 609 از 718:  « پیشین  1  ...  608  609  610  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۶۸

نرگس نیلوفری، مژگان زرین را ببین
چشم زرین چنگ آن غارتگر دین را ببین

پیش آن رو حرف خوبان ختن گفتن خطاست
زیر چین زلف، آن رخسار ماچین را ببین

در دل شب گر ندیدی صبح عالمتاب را
در لباس عنبرین آن سرو سیمین را ببین

گر ندیدی شاخ گل را با خزان آمیخته
بر سر دوش من آن دست نگارین را ببین

ای که می پرسی چرا گردیده ای مست و خراب؟
آن لب میگون و آن چشم خمارین را ببین

خنده کبک است در گوشش فغان عاشقان
سرگرانی را نظر کن، کوته تمکین را ببین

گر ندیدی ریشه جان بر لب آب حیات
گرد آن لبهای میگون خط مشکین را ببین

صائب از دامان گل دست طمع کوتاه دار
زخمی خار ندامت دست گلچین را ببین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۶۹

خال را در زیر زلف آن پری پیکر ببین
گر ندیدی دانه از دام گیراتر ببین

می گدازد نور را در چشم حسن بی نقاب
باده گلرنگ را در شیشه و ساغر ببین

دور از انصاف است پیچیدن سر از سودای ما
عذر خواه دست خالی چهره چون زر ببین

از گریبان تجرد چون مسیحا سر برآر
بیضه خورشید را در زیر بال و پر ببین

گر ندیدی در ضمیر نقطه صد دفتر سخن
در دهان تنگ او صد بوسه را مضمر ببین

گر ندیدی بر لب کوثر هجوم تشنگان
در غبار خط نهان آن لعل جان پرور ببین

برنیاورده است دست از آستین تا روزگار
زیر پای خود یکی ای نخل بارآور ببین

چشم بگشا در محیط عشق و از موج و حباب
صد میان بی کمر با افسر بی سر ببین

درد دل را دیدن رسمی زیادت می کند
عیسی من دردمندان را ازین بهتر ببین

جسم زندان است بر جان هر قدر صافی بود
اضطراب آب را در سینه گوهر ببین

نیست صائب بی غبار تیرگی پای چراغ
لاله رویان چمن را از برون در ببین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۷۰

روی جانان را نهان در خط چون ریحان ببین
چهره یوسف کبود از سیلی اخوان ببین

از خط نورسته بر گرد لب جان بخش او
ریشه جان در کنار چشمه حیوان ببین

گر ندیدی تنگ شکر زیر بال طوطیان
در پناه خط سبز آن غنچه خندان ببین

روی عالمسوزش از خط دست و پا گم کرده است
این چراغ مضطرب را در ته دامان ببین

از خط شبرنگ، صد پروانه پر سوخته
گرد روی آتشین آن بلای جان ببین

شد مکرر در کنار هاله دیدن ماه را
خط مشکین را به گرد آن رخ تابان ببین

گر ندیدی خال را در کنج آن لب وقت خط
یوسف بی جرم را در گوشه زندان ببین

از پریزادان مگو بسیار چون نادیدگان
زلف و خط و کاکل و گیسوی مشک افشان ببین

گر نمی دانی چرا بی دین و دل گردیده ایم
زلف کافر کیش آن غارتگر ایمان ببین

فکر پوچ است از خم چوگان قدرت سرکشی
نه فلک را همچو گو سرگشته در میدان ببین

گوی خورشید از خم چوگان او سالم نجست
دست و بازوی بلند آن سبک جولان ببین

دیده ای آیینه را بسیار، بهر امتحان
یک نظر خود را به چشم صائب حیران ببین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۷۱

چشم خواب آلود او را در خم ابرو ببین
تیزی شمشیر بنگر، غفلت آهو ببین

در کف دست سلیمان گر ندیدی مور را
چشم بگشا خال را بر صفحه آن رو ببین

پیچ و تاب دلربایی نیست مخصوص کمر
صاف کن آیینه را این شیوه در هر مو ببین

زلفش از هر حلقه دارد چشم بر راه دلی
در به دست آوردن دل اهتمام او ببین

هرگز از خون شکاری بال تیرش تر نشد
شست صاف دلگشای آن کمان ابرو ببین

می گدازد چشم را خورشید بی ابر تنک
جلوه آن سرو سیم اندام را در جو ببین

خلوت آغوش را از نقش انجم پاک کن
بعد ازان چون هاله دلجویی ازان مه رو ببین

شهسواری نیست یار ما کز او گردن کشند
در خم چوگان حکمش چرخ را چون گو ببین

می کند نامرد آب و نان دنیا مرد را
همچو مردان خون دل خور، قوت بازو ببین

می کشد زنگار قد چون سرو بر آیینه ام
تخم غم را در زمین پاک من نیرو ببین

آنچه جم در جام از اسرار نتوانست دید
خویش را بر هم شکن در کاسه زانو ببین

خوبی دنیا ز عقبی پشت کاری بیش نیست
چند صائب محو پشت کار باشی، رو ببین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۷۲

تا به خون رنگین نسازی چون گل احمر جبین
کی توانی شست در سرچشمه کوثر جبین؟

روز محشر سرخ رو چون لاله برخیزد ز خاک
آل تمغای شهادت هر که دارد بر جبین

وقت رفتن زردرویی می برد با خود به خاک
می گذارد هر که چون خورشید بر هر در جبین

وقت آن کس خوش که در باغ جهان مانند بید
تیغ اگر بارد به فرقش چین نیارد بر جبین

از دلم هر پاره چون برگ خزان در عالمی است
نیست از شیرازه این اوراق را چین بر جبین

نیستی از اهل بینش، ورنه پیش عارفان
نامه واکرده ای در دست دارد هر جبین

بهر مشتی خار و خس کز دست بیرون می رود
چند بگذاری به خاک راه چون صرصر جبین

چون لباس غنچه از هم می شکافد سنگ را
تا به داغ او رساند لاله احمر جبین

صحبت روشن ضمیران کیمیای دولت است
از فروغ مهر گردد مشرق گوهر جبین

تا غبار خاکساری در بساط خاک هست
رنگ دردسر مریز از صندل تر بر جبین

صائب اینجا آفتاب از دور می بوسد زمین
نیست برگ سجده این آستان در هر جبین

این غزل را هر که گوید صائب از اهل سخن
می گذارم پیش او بر خاک تا محشر جبین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۷۳

ای لب لعل ترا خون یمن در آستین
هر سر موی ترا چین و ختن در آستین

گر چه دلگیرست چون شام غریبان طره اش
دارد از رخسار او صبح وطن در آستین

غیرت عشق زلیخا بود مانع، ورنه داشت
بوی یوسف ساکن بیت الحزن در آستین

در گلستانی که من گریان در آیم، غنچه ها
خنده را پنهان کنند از شرمن من در آستین

دامن فانوس آن وسعت ندارد، ورنه من
گریه ها دارم چو شمع انجمن در آستین

گر به دست افتد شکستی، می کنم در کار دل
من نه زانهایم که اندازم شکن در آستین

رشک مانع بود، ورنه تیشه من نیز داشت
نقش های دلربا چون کوهکن در آستین

اعتمادی نیست بر عمر سبکسیر بهار
از شکوفه شاخ ازان دارد کفن در آستین

بی محرک نیست ممکن حرفی از من سر زند
گر چه دارم چون قلم چندین سخن در آستین

گر چه صائب ظاهر ما چون قلم بی حاصل است
شکرستانهاست ما را از سخن در آستین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۷۴

پیش هر ناشسته رویی وا مکن لب بیش ازین
آبروی خود مبر در عرض مطلب بیش ازین

گر شب خود را نمی سازی ز برق آه روز
روز خود را از سیه کاری مکن شب بیش ازین

می شود زلف حواس از باد پیما تار و مار
پوچ گویان را مزن انگشت بر لب بیش ازین

کاهلی خوابیده می سازد ره نزدیک را
خواب آسایش مکن بر پشت مرکب بیش ازین

برنمی آید نفس از واصلان بحر عشق
دعوی عرفان مکن ای نامؤدب بیش ازین

بر چراغان تجلی آستین افشان مشو
شکوه بیجا مکن از سیر کوکب بیش ازین

برگریز ناخن تدبیر شد، دل وا نشد
این گره در کار ما مپسند یارب بیش ازین

کعبه و بتخانه یکسان است صائب پیش سیل
حرف کفر و دین مگو با اهل مشرب بیش ازین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۷۵

عشق ما را ظرف دنیا برنتابد بیش ازین
درد ما را کوه و صحرا برنتابد بیش ازین

مابه جای توشه دل برداشتیم از هر چه هست
بار سنگین راه عقبی برنتابد بیش ازین

بر سر شوریده مغزان گل گرانی می کند
فرق مجنون داغ سودا برنتابد بیش ازین

یک جهان دیوانه را نتوان به مویی بند کرد
زلف جانان بار دلها برنتابد بیش ازین

دردسر را، هم به دردسر مداوا می کنیم
بار صندل جبهه ما برنتابد بیش ازین

صفحه آیینه از مشق نفس گردد سیاه
آن رخ نازک تماشا برنتابد بیش ازین

نیش ابرام از لب خاموش سایل می خوریم
غیرت همت تقاضا برنتابد بیش ازین

چرخ مینایی ز جوش فکر ما در هم شکست
باده پر زور، مینا برنتابد بیش ازین

شهوت جانسوز را پیش از اجل در خاک کن
کشتن آتش مدارا بر نتابد بیش ازین

حسن معذورست اگر در پرده جولان می کند
شوخی عرض تمنا برنتابد بیش ازین

صبح پیری خنده زد صائب سیه کاری بس است
تیرگی جان مصفا برنتابد بیش ازین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۷۶

سایه تا افتاد ازان شمشاد بالا بر زمین
آسمان رنگ قیامت ریخت گویا بر زمین

محو شد در روی او هر چشم بینایی که بود
شبنمی نگذاشت آن خورشید سیما بر زمین

سایه شمشاد جان بخش تو ای آب حیات
کرد چون می خاکساری را گوارا بر زمین

خط مشکین کرد کوته، دست آن زلف دراز
این سزای آن که مالد روی دلها بر زمین!

از دل و دین پاک می سازد بساط خاک را
چون کشد دامان ناز آن سرو بالا بر زمین

بر سر ما خاکساران سایه کردن عیب نیست
کآیه رحمت شود نازل ز بالا بر زمین

روز محشر پرده بر می دارد از اعمال تو
می شود در نوبهاران دانه رسوا بر زمین

قمریی بر خاک صورت بندد از نقش قدم
چون گذارد پای خود آن سرو بالا بر زمین

خاکساری از سرافرازان عالم عیب نیست
می نشیند آفتاب عالم آرا بر زمین

پرده دام است هر خاکی درین وحشت سرا
تا نبینی پیش پای خود منه پا بر زمین

هر که کم کم خرده خود صرف درویشان نکرد
می گذارد همچو قارون جمله یکجا بر زمین

هر کجا گوهر فزون تر، تشنه چشمی بیشتر
می تپد چون ماهی بی آب، دریا بر زمین

سیل از افتادگی دیوار را از پا فکند
سرکشان را روی می مالد مدارا بر زمین

نیستم پرگار و چون پرگار از سرگشتگی
هست در گردش مرا یک پا و یک پا بر زمین

همت سرشار بی ریزش نمی گیرد قرار
داشت تا یک قطره می، ننشست مینا بر زمین

در بیابان راهش از موی کمر نازکترست
هر که داند نوک خاری نیست بیجا بر زمین

آن سبکدستم که آورده است در میدان لاف
پشت پای من مکرر پشت دنیا بر زمین

از گرانجانی تو در بازار امکان مانده ای
ورنه هیهات است ماند جنس عیسی بر زمین

شمع امیدش ز باد صبح روشنتر شود
هر که چون خورشید مالد روی خود را بر زمین

خامه معجز رقم گر خضر وقت خویش نیست
سبز چون گردد به هر جا می نهد پا بر زمین؟

ثبت می سازد به خط سبز در هر نوبهار
منشی رحمت برات روزی ما بر زمین

قسمت آدم شد از روز ازل سر جوش فیض
ریخت ساقی جرعه اول ز مینا بر زمین

عقل هیهات است مجنون را شکار خود کند
می گذارد شیر پشت دست اینجا بر زمین

از سکندر صفحه آیینه ای بر جای ماند
تا چه خواهد ماند از مجموعه ما بر زمین

گل چه صورت دارد از اجزای خود غافل شود؟
دام صید آدمیزادست رگها بر زمین

می دهد داغ عزیزان را فشار تازه ای
لاله ای هر جا که می گردد هویدا بر زمین

سفره اهل قناعت صائب از نعمت پرست
روزی موران بود دایم مهیا بر زمین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۷۷

هر که اینجا از سرافرازان نهد سر بر زمین
خط ز خجلت کم کشد در روز محشر بر زمین

هر طرف جولان کند آن نازپرور بر زمین
ریزد از پای نگارین رنگ محشر بر زمین

بس که در یک جا ز شوخی ها نمی گیرد قرار
نقش پای او نمی گردد مصور بر زمین

در زمان حسن عالمگیر او از انفعال
خط به مژگان می کشد خورشید انور بر زمین

دیده حیران چو نرگس سر برون آرد ز خاک
سر او هر جا که گردد سایه گستر بر زمین

گر چه شد روی زمین پاک از دل و دین عمرهاست
می کشد زلفش همان دامان محشر بر زمین

تا جمال بی زوال او بلند آوازه شد
از فلک افتاد طشت مهر انور بر زمین

می توان سیراب گشتن زان عقیق آبدار
آب می ریزد اگر از دست گوهر بر زمین

نقش پای من نمی آید به چشم رهروان
مور هم نگذشته است از من سبکتر بر زمین

اشک خونین ریزد از مژگان مرا بی اختیار
آنچنان کز رشته بگسسته گوهر بر زمین

هر که چون آیینه دارد جبهه وا کرده ای
می شود فرمانروا همچون سکندر بر زمین

صندل تر را به خاک تیره یکسان می کند
آن که می ریزد ز غفلت درد ساغر بر زمین

از بلند و پست، خامان جهان را چاره نیست
مرغ نو پرواز می افتد مکرر بر زمین

ما ز کافر نعمتی از شکر منعم غافلیم
می گذارد مرغ در هر دانه ای سر بر زمین

نقد خود را نسیه کردن نیست کار عاقلان
پیش دونان چند مالی روی چون زر بر زمین؟

آفتابش بر لب بام است و ریزد هر نفس
خواجه از بهر عمارت رنگ دیگر بر زمین

هر کف خاکی کف افسوس از خود رفته ای است
پای خود فهمیده نه وقت سراسر بر زمین

تا به کی سازی گرانبار از علایق خویش را؟
رحم کن رحم ای گرانجان سبکسر بر زمین

چند از بی اعتمادی در جهان آب و گل
قطره خواهی زد پی رزق مقدر بر زمین؟

تا کی از طول امل چون موجه خشک سراب
در تمنای گهر باشی شناور بر زمین؟

رزق خاک تیره سازد آب را استادگی
چون گرانجانان مکن زنهار لنگر بر زمین

پیش چشم من نهاده است از تهیدستی محیط
پشت دست از پنجه مرجان مکرر بر زمین

می تواند عشق بالا دست را مغلوب کرد
هر که آورده است پشت چرخ اخضر بر زمین

خرج خاک تیره می گردد به اندک فرصتی
می کشد چون ابر هر کس دامن تر بر زمین

از ثمر قانع مشو با برگ، کز اشجار باغ
سایه بی حاصلان باشد گرانتر بر زمین

از کنار بام دارد کوزه خالی خطر
زود از اوج اعتبار افتد سبکسر بر زمین

در خنک گرداندن دلهاست عمر جاودان
بیش می ماند درخت سایه گستر بر زمین

سرکشی با زیردستان شاهد بی حاصلی است
می گذارد شاخهای پر ثمر سر بر زمین

تازه رویان پیش در دلها تصرف می کنند
نخل نورس می دواند ریشه بهتر بر زمین

صحبت سر در هوایان را نمی باشد ثمر
سایه خشکی است از سرو و صنوبر بر زمین

زندگی را در تن آسانی تلف کردن خطاست
چند خواهی ریختن این آب کوثر بر زمین؟

در حیات از پیش بینی خاکساری پیشه کن
نقش خواهی بست چون ده روز دیگر بر زمین

هست در خاک فراموشان در ایام حیات
نیست چون آثار خیری از توانگر بر زمین

اشک مظلومان به معراج اجابت می رسد
زود برخیزد ز خاک، افتد چو گوهر بر زمین

جان قدسی را نگردد جسم مانع از عروج
کی شمیم عود می ماند ز مجمر بر زمین؟

از فشاندن اندکی با خود ببر، چون عاقبت
می گذاری هر چه داری ای توانگر بر زمین

گر نسازی تر گلویی از ثمر چون سرو و بید
سایه خشکی به عذر آن بگستر بر زمین

گر چه صائب از نی کلکم جهان پر شکرست
می نهم چون بوریا پهلوی لاغر بر زمین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 609 از 718:  « پیشین  1  ...  608  609  610  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA