انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 608 از 718:  « پیشین  1  ...  607  608  609  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۵۸

دیده بی نور ما را کرد بینا پیرهن
بر چراغ مرده ما شد مسیحا پیرهن

گفت پیغمبر مپوشانید تن در نوبهار
چون نسازم در بهاران رهن صهبا پیرهن؟

پرده عصمت ندارد تاب دست انداز شوق
رو به کنعان کرد از دست زلیخا پیرهن

پنبه نتواند شدن بر چهره آتش نقاب
می کند پهلو تهی از سینه ما پیرهن

برگ گل را ره به آن اندام نازک داده است
سینه ام هرگز نخواهد صاف شد با پیرهن!

مردم چشم صدف دیگر نخواهد شد سفید
گر بشوید بخت من در آب دریا پیرهن

گرنه شب بر چشم مجنون آستین مالیده است
لاله چون افکنده بر دامان صحرا پیرهن؟

داغ ناسور مرا با پنبه راحت چه کار؟
جنگ دارد دست ماتم دیدگان با پیرهن

چون گل از زور جنون مجموعه چاکی شود
گر چو آتش بر تنم باشد ز خارا پیرهن

پرده ناموس را خواهم دریدن چوب حباب
بر تنم زندان شده است از زور صهبا پیرهن

صائب آن روزی که از دل داغ پنهان شعله زد
جامه فانوس شد بر پیکر ما پیرهن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۵۹

تا برآورد آن بهشتی روی از بر پیرهن
بر تن سیمین بران شد از عرق تر پیرهن

از عرق زد ماه کنعان غوطه ها در رود نیل
تا ز مستی چاک زد آن سیم پیکر پیرهن

از لطافت معنی نازک نمی آید به چشم
کاش آن سیمین بدن می داشت در بر پیرهن

پرتو مهتاب می سازد کتان را تار و مار
کی شود پوشیده آن سیمین بدن در پیرهن؟

باده گلگون به رنگ خود برآرد شیشه را
زان تن چون برگ گل گردید احمر پیرهن

می شود چون روی ماه مصر از سیلی کبود
گر ز برگ گل کند آن نازپرور پیرهن

هر که را از پوست چون بادام بیرون آورد
عشق شیرین کار می پوشد ز شکر پیرهن

پرده پوش ما سیه رویان حجاب ما بس است
کز بهار خود کند ایجاد، عنبر پیرهن

شور سودا فارغ از فکر لباسم کرده است
از کف خود می کنم چون بحر در بر پیرهن

نیست چون مجمر به عود خام صائب چشم من
تا ز دود دل توان کردن معطر پیرهن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۶۰

دیده خونبار می خواهد نسیم پیرهن
تشنه دیدار می خواهد نسیم پیرهن

پرده ناموس زندان است حسن شوخ را
کوچه و بازار می خواهد نسیم پیرهن

بی سبب چشم زلیخا سرمه ضایع می کند
چشم چون دستار می خواهد نسیم پیرهن

مشک را با سینه چاکان التفات دیگرست
خاطر افگار می خواهد نسیم پیرهن

فیض از مژگان خواب آلودگان رم می کند
دیده بیدار می خواهد نسیم پیرهن

غنچه راز زلیخا هرزه خند افتاده است
عاشق ستار می خواهد نسیم پیرهن

خوش دکانی بر قماش ماه کنعان چیده است
جلوه همکار می خواهد نسیم پیرهن

پیچ و تاب سعی در دام آورد نخجیر را
جان جوهردار می خواهد نسیم پیرهن

از خم زلفش که خون نافه را پامال کرد
خاتم زنهار می خواهد نسیم پیرهن

هر سحابی را دل از سرچشمه ای می نوشد آب
چشم طوفان بار می خواهد نسیم پیرهن

زان عبیر ناز کز زلف تو می ریزد به خاک
یک گریبان وار می خواهد نسیم پیرهن

فکر صائب را دلی چون برگ گل باید تنک
ساحت گلزار می خواهد نسیم پیرهن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره۶۱۶۱

مجلس رقص است، بر تمکین بیفشان آستین
دست بالا کن، گلی از عالم بالا بچین

می توان رفت از فلک بیرون به دست افشاندنی
در نگین دان تا به کی باشی حصاری چون نگین؟

می شود از پایکوبی قطع راه دور عشق
چند از تمکین نهی بر پای، بند آهنین؟

پایکوبان شو، ببین در زیر پا افلاک را
دست بالا کن، جهان را زیر دست خود ببین

نخل نوخیز تو بهر بوستان دیگرست
ریشه را محکم مکن زنهار در مغز زمین

می ز خون خود کن و مطرب ز بال خویشتن
کم مباش از مرغ بسمل در شهادتگاه دین

فارغ است از سنگ ره تخت روان بیخودی
گر طواف کعبه می خواهی بر این محمل نشین

قطره از پیوستگی شد سیل و در دریا رسید
در طریق عشق، یاران موافق بر گزین

پرده ناموس را بال و پر پرواز کن
حسن در هر جا که سازد چهره از می آتشین

بی سپند شوخ، مجمر چشم خواب آلوده ای است
بزم را پر شور گردان از نوای آتشین

رخنه ملک است چشم هوشیاران، زینهار
خاک زان از درد می در چشم عقل دور بین

از شفق زد غوطه در می صبح با موی سفید
در کهنسالی دکان زهد و سالوسی مچین

شبنم از روشندلی هم ساغر خورشید شد
چند در مینای تن چون درد باشی ته نشین؟

می ربایندش چو گل خوبان ز دست یکدگر
صفحه ای کز فکر صائب شد نگارستان چین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۶۲

خال یا تخم امید عاشق شیداست این؟
زلف یا شیراه جمعیت دلهاست این؟

زلفش از معموره دلها برآورده است گرد
یا بهار بی خزان عنبر ساراست این؟

فتنه روز قیامت در رکابش می رود
رایت حسن بلند اقبال، یا بالاست این؟

گر سر خورشید را بیند به زیر پای خویش
آب در چشمش نمی گردد، چه بی پرواست این؟

نیست ممکن فکر زلفش را برآوردن ز دل
می شود هر روز افزون، ریشه سوداست این

خط که حسن دیگران را می شود فرمان عزل
استمالت نامه آن حسن بی پرواست این

از دمیدن های خط صائب ازو ایمن مشو
جوهر بی رحمی شمشیر استغناست این
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۶۳

سرو گلزار ارم یا قامت دلجوست این؟
زلف مشکین یا کمند گردن آهوست این؟

اختر صبح سعادت، مرکز پرگار عشق
تخم آه آتشین یا خال عنبربوست این؟

بال شاهین نظر، طغرای شاهنشاه حسن
طاق آتشگاه عارض یا خم ابروست این؟

پرده دار آب حیوان، ابر گلزار بهشت
تار و پود جامه کعبه است یا گیسوست این؟

موج آب زندگی یا جوهر تیغ قضا
سرنوشت عاشقان یا پیچ و تاب موست این؟

ز آفتاب عارضش خط شعاعی سوخته است
یا به دور ماه رویش زلف عنبربوست این؟

حسنش از خط می کند منشور زیبایی درست
یا دعای چشم زخم آن بهشتی روست این؟

فتنه ها از یک گریبان سر برون آورده اند
یا صف مژگان به گرد نرگس جادوست این؟

خضر می روید به جای سبزه از جولانگهش
آب حیوان یا خرام قامت دلجوست این؟

چرب می سازد علم از خون آهوی حرم
رحم در خاطر ندارد، غمزه جادوست این

اینقدر وحشی نمی باشد ز مردم آدمی
یا پریزاد قباپوش است، یا آهوست این

از نگاه دیده قربانیان رم می کند
سخت وحشی طینت و بسیار نازک خوست این

سربرآورده است صائب زان گریبان آفتاب
یا غلط کرده است مشرق را قمر، یاروست این؟

نیست بزم شاه جای دم زدن جبریل را
پیش شاه نکته دان صائب چه گفت و گوست این؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۶۴

آن کف نظارگی، این از دو عالم می برد
در میان این دو یوسف فرق ای بینا ببین

گر ندیدی ترجمان رازهای غیب را
آن خط نازک رقم را گرد آن لبها ببین

در چنین وقتی که از خط صبح محشر می دمد
چشم خواب آلود آن معشوق بی پروا ببین

این سفر کوته نمی گردد به شبگیر بلند
عمر جاویدان به دست آر آن قد رعنا ببین

آسمان را یک نفس از شور عشق آرام نیست
زین می پر زور دست افشانی مینا ببین

دیده را صائب ز خورشید قیامت آب ده
بعد ازان بر چهره آن آتشین سیما ببین

روی در میخانه کن آرامش دلها ببین
عالمی را فارغ از اندیشه فردا ببین

این تعین چون حباب از بسته چشمی های توست
چشم بگشا، هیچی خود را درین دریا ببین

عشق بی معشوق هیهات است گردد جلوه گر
در لباس بید مجنون جلوه لیلی ببین

نسبت دیوانه و شهرست طوفان و تنور
عرض سودای مرا در دامن صحرا ببین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۶۵

جلوه مستانه آن سرو قامت را ببین
چشم بگشا موجه دریای رحمت را ببین

سر به جای ذره می رقصد درین نخجیرگاه
تیغ بازی های آن خورشید طلعت را ببین

موجه دریا نگنجد در دل تنگ حباب
بگذر از سر جوهر تیغ شهادت را ببین

سیر سیل نوبهاران بر فراز پل خوش است
در جهان آب و گل شور حقیقت را ببین

ریسمان را پنبه کردن صرفه حلاج نیست
در لباس کثرت ای منصور وحدت را ببین

نیست چون از غیب روزی دیده حق بین ترا
چهره آیینه داران حقیقت را ببین

می چکد خون حلال من ز طرف دامنش
لاله بی داغ صحرای شهادت را ببین

می درخشد دولت از بال هما چون آفتاب
در جبین جغد انوار سعادت را ببین

تار و پود مخمل از خواب پریشان بسته اند
دست بالین کن شکر خواب فراغت را ببین

غافل از اسباب شکرای خواجه خودبین مشو
بر سر هر رهگذر ارباب حاجت را ببین

می توان در پرده حسن یار را بی پرده دید
صائب از ارباب معنی باش و صورت را ببین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۶۶

گوی سیمین ذقن، زلف چو چوگان را ببین
در رکاب ماه نو خورشید تابان را ببین

گر ندیدی بر لب کوثر هجوم تشنگان
گرد لعل آبدارش خط ریحان را ببین

خستگان را در دل شبهاست افزون پیچ و تاب
در سواد زلف، دلهای پریشان را ببین

در غبار تیره نتوان دید ماه عید را
گرد هستی برفشان ابروی جانان را ببین

با خودی در تنگنای دیده موری اسیر
خیمه بیرون زن ز خود ملک سلیمان را ببین

جلوه بی پرده می سوزد پر و بال نگاه
در ته ابر تنک خورشید تابان را ببین

دست بردار از عنان اختیار خود چو موج
آنگه از دریای رحمت مد احسان را ببین

خط باطل نیست در دیوان آن جان جهان
زیر هر موج سرابی آب حیوان را ببین

باغ جنت مشت خاشاکی است از گلزار غیب
سر فرو بر در گریبان، باغ و بستان را ببین

از رکاب عشق صائب دست همت بر مدار
زیر پای خود سر گردون گردان را ببین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۶۷


گلگل از می روی آتشناک جانان را ببین
گلفشانی را تماشا کن، چراغان را ببین

ای که می گویی چرا بی دین و دل گردیده ای
چشم های کافر آن نامسلمان را ببین

میوه فردوس را تاب نگاه گرم نیست
از نظر پوشیده آن سیب زنخدان را ببین

سرسری چون آب ازین بستانسرا نتوان گذشت
پای در دامن کش آن سرو خرامان را ببین

بی ثبات پا، گل از نظاره چیدن مشکل است
خار دیوار گلستان شو، گلستان را ببین

پیش دست و تیغ او سر بر خط تسلیم نه
آنگه از زخم نمایان مد احسان را ببین

ای که می گویی به گل خورشید را نتوان نهفت
روی گردآلود آن خورشید تابان را ببین

عشق چون پاک از غرض گردد کمند الفت است
گرد مجنون جمع این وحشی غزالان را ببین

خاکساری می دهد گردنکشان را خاکمال
گوی شو، سر پیش پا افکنده چوگان را ببین

موشکافی بی حضور قلب صائب مشکل است
جمع کن خود را و آن زلف پریشان را ببین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 608 از 718:  « پیشین  1  ...  607  608  609  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA