انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 83 از 283:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۱۹

اندیشه در نزاکت معنی کمال داشت
حسن فروغ مهر نقاب هلال داشت

شیرازهٔ غبار هوس‌گشت خجلتم
خاکم تسلی از عرق انفعال داشت

دل رفت از برم به فسون هوای وصل
این غنچه درگشودن آغوش بال داشت

از خودرمیده نیست عروج دماغ من
جامم نظر زگردش چشم غزال داشت

تخم ادب به ریشهٔ شوخی نمی‌زند
موج‌گهر زبانی اگر داشت لال داشت

حسنت به داد حیرت آبینه می‌رسد
آخر لب خموشی ما هم سؤال داشت

دل را غم وداع تو در خون نشانده بود
حال خوشی نداشت‌که‌گویم چه حال داشت

درکیش عشق ساز رهایی ندامت است
افسوس طایری‌که به دام تو بال داشت

پرگویی من آفت آگاهی دل است
آیینه بود تا نفسم اعتدال داشت

مردیم و از غبار دو عالم به در زدیم
ای عافیت ببال‌که هستی وبال داشت

غارتگر بهار نشاطم شکفتگی‌ست
تا غنچه بود دل چمنی در خیال داشت

بیدل هزار جلوه در آیینه‌ات گذشت
آن شخص‌کوکه این همه عرض مثال داشت
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۲۰

در وادیی که قدرت عجزم کمال داشت
بالیدگی چو آبله‌ام پایمال داشت

سیراب نازم از دل بی‌مدعای خویش
گوهربه جیب صافی مطلب زلال داشت

کردیم سیر وادی وحشت .سواد عشق
تا نقش پا همان رم چشم غزال داشت

-‌عون شمع جنبش مژه ها را، رختش برد
پرواز آرمیده ما طرفه بال داشت

شورطلب‌، ز وهم فنا سربه جیب ماند
ورنه به خاک نیز جنون احتمال داشت

سررشتهٔ هلال به خورشید محکم است
نقصان حال ما ثری ازکمال داشت

در عین وصل چشم به پیغام دوختیم
شبنم به روی‌گل نگهی در خیال داشت

اکنون علاج شبههٔ هستی‌که می‌کند
در سنگ نیز آینهٔ ما مثال داشت

آن حیرتی‌که‌کرد به رویت مقابلم
آیینه‌داری از دل بی‌انفعال داشت

مشکل به عیش بی‌نفسان پی بردکسی
شمع خموش سیر شبستان حال داشت

یارب شفق طرازکدامین بهار شد
رنگی‌که خون بیکسی‌ام زیر بال داشت

هرکس به قدرهمت خود ناز می‌کند
بیدل غم تو دارد اگر خواجه مال داشت
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۲۱

هرجا دلی تپیدن شوق خیال داشت
گرد به باد رفتهٔ من رقص حال داشت

روزی که عشق زد رقم ناتوانی‌ام
چون خامه استخوان تنم مغز نال داشت

رازم ز بی‌نقابی اظهار اشک شد
عریانی اینقدر عرق انفعال داشت

درکیش عشق ساز رهایی ندامت است
افسوس طایری ‌که به دام تو بال داشت

امروز نیست داغ تو خلوت‌ فروز دل
خورشید ریشه در دل ماه از هلال داشت

از دل به غیر شعلهٔ آهی نشد بلند
عرض سراسر چمنم یک نهال داشت

در بحر احتیاج ‌که موجش تپیدن است
آسایشی که داشت لب بی‌سؤال داشت

بیهوده همچو صبح دمیدیم و سوختیم
فصل بهار بی ‌نفسی اعتدال داشت

دل خون شد و کسی به فغانش نبرد پی
این چینی شکسته زبان سفال داشت

از دل غبار هستی موهوم شسته‌ایم
رفت آنکه لوح آینهٔ ما مثال داشت

عمرم‌،‌کی‌ آمدم که دهم عرض رفتنی
تهمت خرامی‌ام قدم ماه و سال داشت

تنها نه بیدل از تپش آرام منزل است
هر بسمل‌، آشیان طرب‌، زبر بال داشت
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۲۲

تا نظر بر شوخی من نرگس خودکام داشت
چشمهٔ آیینه موج روغن بادام داشت

باد دامانت غبارم را پریشان‌کرد و رفت
سرمه‌ام درگوشهٔ چشم عدم آرام داشت

عالمی را صید الفت کرد رنگ عجز من
در شکست خویشتن مشت غبارم دام داشت

پختگی در پردهٔ رنگ خزانی بوده است
میوه‌ام در فکر سرسبزی خیالی خام داشت

یاد آن شوقی‌که از بیطاقتیهای طلب
دل تپیدن نیز در راهت شمارگام داشت

از ادای ابرویت لطف نگه فهمیده‌ام
این کمان‌، رنگ فریب از روغن بادام داشت

گر نمی‌بود آرزوتشویش جانکاهی نبود
ماهیان را نشتر قلاب حرص‌کام داشت

ناله را روزی‌که اوج اعتبار نشئه بود
چون‌جرس‌، بیدل به‌جای‌باده، دل‌درجام‌داشت
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۲۳

سادگی دل را اسیر فکرهای خام داشت
تا تحیر بود در آیینه عکس آرام داشت

گر نمی‌بود آرزو تشویش جانکاهی نبود
ماهیان را تشنهٔ قلاب حرص کام داشت

از ادای ابرویت لطف نگه فهمیده‌ایم
این کمان رنگ فریب از روغن بادام داشت

دل نه امروز از صفا فال صبوحی می‌زند
درکدورت نیز این آیینه عیش شام داشت

ما ز خودداری عبث خون طلبها ربختیم
در صدای بال بسمل عافیت پیغام داشت

دل مصفاکردن از بشم به طوف جلوه برد
آینه بر دوش حیرت جامهٔ احرام داشت

بی‌پر و بالی تپش فرسوده پرواز نیست
هرکسی ایجا به قدر عاجزی آرام داشت

در نقاب اشکم آخرحسرت دل قطره زد
رنگ صهبا پای گردیدن به طبع‌ جام داشت

چون‌ عرق زین ‌نقد ایثاری‌ که‌ آب ‌است‌ از حیا
ما اداکردیم هرکس از خجالت وام داشت

بس که بیدل بر طبایع حرص شهرت غالب است
جانکنیها سنگ هم در آرزوی نام داشت
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۲۴

شب‌ که جوش‌ حسرتی ‌زان نرگس‌ خودکام داشت
چشمهٔ آیینه موج روغن بادام داشت

یاد آن شوقی‌که از بیطاقتیهای جنون
دل تپیدن نیز در راهت شمار گام داشت

پختگی در پردهٔ رنگ خزا‌نی بوده است
میوه هم در فکر سرسبزی خیالی خام داشت

باد دامانت غبارم را پریشان کرد و رفت
سرمه‌ای در گوشهٔ چشم عدم آرام داشت

مصرع آه من از لعل تو پر بی‌بهره ماند
باب تحسین ‌گر نبود اهلیت دشنام داشت

از سراغ رفتگان جز گفتگو آثار نیست
شخص ‌هستی در نگین ‌بی‌نشانی نام داشت

چشم وا کردیم و آگاه از فنای خود شدیم
چون شرر آغاز ما آیینهٔ انجام داشت

عالمی را صید الفت‌ کرد رنگِ عجز من
در شکست ‌خویشتن‌ مشت ‌غبارم ‌‌دام داشت

عیشها کردیم تا بر باد رفت اجزای ما
خانهٔ ما بعد ویرانی هوای بام داشت

ناله را روزی ‌که اوج اعتبار نشئه بود
چون‌جرس بیدل ‌به‌جای ‌باده ‌دل ‌در جام داشت
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲۵

شب‌که طاووس مرا شوق تو بال‌افشان داشت
یک جهان چشم به هم برزدن مژگان داشت

هرچه جوشید ز موج و کف این قلزم وهم
نفسی بود که در پرده دل توفان داشت

رمز بی‌رنگی ما فاش شد از شوخی رنگ
شیشه آورد برون آنچه پری پنهان داشت

تا ز هستی اثری هست محبت رسواست
حرمت ناله به زنجیر نفس نتوان داشت

حیرت از شش جهتم در دل آیینه‌ گرفت
ورنه هر مو به تنم صد مژه بال‌افشان داشت

آخر از عجز طلب اشک دواندیم به چشم
پای خوابیده ما آبله در مژگان داشت

همه جا دیده یعقوب غبارانگیز است
یا رب اقلیم محبت چقدر کنعان داشت

هیچ روشن نشد ازهستی ما غیرحجاب
شخص تصویر همین پیرهن عریان داشت

عاقبت کسوت مجنون به عرق گشت بدل
فصل تأثیر جنون این همه تابستان داشت

تنگی‌حوصله‌دار ترک علایق‌بیدل
یادگردی‌ که به هم چیدن او دامان داشت
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲۶

وهم هستی هیچکس را ازتپیدن وانداشت
مهر بال و پر همان جز بیضهٔ عنقا نداشت

عالمی زین بزم عبرت مفلس و مایوس رفت
کس‌ نشد آگه‌ که‌ چیزی‌ داشت‌ با خود یا نداشت

بیکسی زحمت‌پرست منت احباب نیست
یاد ایامی‌ که کس یاد از غبار ما نداشت

هرچه پیش آمد همان رو بر قفاکردیم سیر
یک قلم دی داشتیم امروز ما فردا نداشت

دعوی صاحبدلی از هرزه‌گویان باطل است
تا نفس بی‌ضبط می‌زد شیشه‌گر مینا نداشت

مشق ‌همواری درین مکتب دلیل خامشی‌ست
تا درشتی داشت سنگ ‌سرمه جز غوغا نداشت

حرص هر سو، ره برد بر سیم و زر دارد نظر
زاهد از فردوس هم مطلوب جز دنیا نداشت

قانعان سیراب تسکین از زلال دیگرند
آب شیربنی ‌که‌ گوهر دارد از در‌با نداشت

تا ز تمکین نگذرند آداب‌دانان وفا
شمع‌محفل در سرآتش داشت زیر پا نداشت

تا بیابان مرگ نومیدی نباید زیستن
هر‌کجا رفتیم ما را بیکسی تنها نداشت

دوری‌ام زان آستان دیوانه‌ کرد اما چه سود
آنقدر خاکی‌که افشانم به سر صحرا نداشت

چون نفس بیدل نفسها در تردد سوختم
گوشهٔ دل جای راحت بود اما جا نداشت
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲۷

هرکه را دستی ز همت بود جز بر دل نداشت
دستگاه پرتو یک شمع این محفل نداشت

دل به هرنقشی‌که بستم صورت آیینه بود
نسخهٔ تحقیق امکان جز خط باطل نداشت

عاجزیها را غنیمت دان که درباب طلب
دست‌و پایی‌گز می‌کردیم‌گم ساحل نداشت

انفعالی نیست دل را ورنه درکیش حیا
سنگ ‌هم‌گر آب‌می‌شد عقده ای مشکل نداشت

زندگی در پیچ و تاب سعی بیجا مردن است
از تپیدن عالمی بسمل شد و قاتل نداشت

خیرگیهای نظر محو نقاب‌آرایی‌ست
ورنه هرگز، لیلی آزاد ما، محمل نداشت

غنچه‌ها بال نفس در پردهٔ دل سوختند
عیش این باغ امتداد رقص یک بسمل نداشت

شوخی موج ‌کرم شد انفعال جرم ما
این محیط آبی برون از جبههٔ سایل نداشت

همچو شبنم‌ گریه بر ما راه جولان بسته است
چشم ما تا بود بی‌نم این بیابان‌ گل نداشت

سرو گلزار تمنا طوق قمری در بر است
گل نکرد از سینه‌ام آهی‌که داغ دل نداشت

اشکم و گم‌ کرده‌ام از ضعف راه اضطراب
ورنه این ره لغزش پا داشت‌گر منزل نداشت

نقش او از اضطرابم در نفس صورت نبست
حسن را آیینه می‌بایست و این بیدل نداشت
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲۸

زندگانی‌ست‌ که جز مرگ سرانجام نداشت
گر نمی‌بود نفس‌، صبح‌کسی شام نداشت

دل پرکار هوس متهم غیرم کرد
ساده تا بود نگین‌، غیر نگین نام نداشت

قدردان همه چیز آینهٔ منتظری‌ست
دردم از حاصل وصلیست که پیغام نداشت

مایهٔ‌ عاریت و صرف‌ طرب جای حیاست
گل سر و برگ شکفتن به زر وام نداشت

سیر کیفیت عبرتگه امکان کردیم
نقش پا داشت هوایی که سر بام نداشت

کاش بی‌جرات آهنگ طلب می‌بودیم
تکمهٔ جیب ادب جامهٔ احرام نداشت

پختگی چین تعین به رخ خلق افکند
رنگ هموار به غیر از ثمر خام نداشت

هیچکس چشم به جمعیت دل باز نکرد
این گلستان گل کیفیت بادام نداشت

سر زانوی ادب میکده ی راز که بود
عیش این حلقهٔ تسلیم خط جام نداشت

دل وفا خواست جوابش به تغافل دادی
داد تحسین طلبان این همه دشنام نداشت

بیدل از وهم فسردی‌، چه تعلق‌، چه وفاق
طایر رنگ‌،‌کمین قفس و دام نداشت
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 83 از 283:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA