انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 101:  1  2  3  4  5  ...  98  99  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 
بیوگرافی:
ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنایی شاعر و عارف بزرگ و نامدار نیمهٔ دوم سده پنجم و نیمهٔ اول سدهٔ ششم هجری است. وی در سال ۴۶۳ یا ۴۷۳ هجری قمری در غزنین دیده به جهان گشود. چنانچه ازشعر سنایی برمی‌آید او به تمام دانشهای زمان خود آگاهی و آشنایی و در برخی تبحر و استاری داشته است. وی در سال ۵۲۵ یا ۵۳۵ هجری قمری در سن ۶۲ سالگی درگذشت. از آثار وی غیر از دیوان قصیده و غزل و ترکیب و ترجیع و قطعه و رباعی، مثنویهای وی معروف و بدین قرارند: مثنویهای حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشق‌نامه و عقل‌نامه. سه مکتوب و یک رسالهٔ نثر نیز به وی نسبت داده‌اند.
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 
     
  
مرد

 
غزلیات سنایی



احسنت و زه ای نگار زیبا
آراسته آمدی بر ما

امروز به جای تو کسم نیست
کز تو به خودم نماند پروا

بگشای کمر پیاله بستان
آراسته کن تو مجلس ما

تا کی کمر و کلاه و موزه
تا کی سفر و نشاط صحرا

امروز زمانه خوش گذاریم
بدرود کنیم دی و فردا

من طاقت هجر تو ندارم
با تو چکنم به جز مدارا
     
  
مرد

 


جمالت کرد جانا هست ما را
جلالت کرد ماها پست ما را

دل آرا ما نگارا چون تو هستی
همه چیزی که باید هست ما را

شراب عشق روی خرمت کرد
بسان نرگس تو مست ما را

اگر روزی کف پایت ببوسم
بود بر هر دو عالم دست ما را

تمنای لبت شوریده دارد
چو مشکین زلف تو پیوست ما را

چو صیاد خرد لعل تو باشد
سر زلف تو شاید شست ما را

زمانه بند شستت کی گشاید
چو زلفین تو محکم بست ما را
     
  
مرد

 


بندهٔ یک دل منم بند قبای ترا
چاکر یکتا منم زلف دو تای ترا

خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار
من ننشانم ز جان باد هوای ترا

کاش رخ من بدی خاک کف پای تو
بوسه مگر دادمی من کف پای ترا

گر بود ای شوخ چشم رای تو بر خون من
بر سر و دیده نهم رایت رای ترا

تیر جفای تو هست دلکش جان دوز من
جعبه ز سینه کنم تیر جفای ترا

بار نیامد دلم در شکن زلف تو
گر نه به گردن کشم بار بلای ترا

بنده سنایی ترا بندگی از جان کند
گوی کلاه ترا بند قبای ترا
     
  
مرد

 


باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را
باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را

باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان
آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را

ناز چون یاقوت گردان خاصگان عشق را
در میان بحر حیرت لولو فریاد را

خویشتن بینان ز حسنت لافگاهی ساختند
هین ببند از غمزه درها کوی عشق آباد را

هر چه بیدادست بر ما ریز کاندر کوی داد
ما به جان پذرفته‌ایم از زلف تو بیداد را

گیرم از راه وفا و بندگی یک سو شویم
چون کنیم ای جان بگو این عشق مادرزاد را

زین توانگر پیشگان چیزی نیفزاید ترا
کز هوس بردند بر سقف فلک بنیاد را

قدر تو درویش داند ز آنکه او بیند مقیم
همچو کرکس در هوا هفتاد در هفتاد را

خوش کن از یک بوسهٔ شیرین‌تر از آب حیات
چو دل و جان سنایی طبع فرخ‌زاد را
     
  
مرد

 


باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را
باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را

باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار
آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را

باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت
آن سیه پوشان کفر انگیز ایمان‌سوز را

سر برآوردند مشتی گوشه گشته چون کمان
باز در کار آر نوک ناوک کین توز را

روزها چون عمر بد خواه تو کوتاهی گرفت
پاره‌ای از زلف کم کن مایه‌ای ده روز را

آینه بر گیر و بنگر گر تماشا بایدت
در میان روی نرگس بوستان افروز را

لب ز هم بردار یک دم تا هم اندر تیر ماه
آسمان در پیشت اندر جل کشد نوروز را

نوگرفتان را ببوسی بسته گردان بهر آنک
دانه دادن شرط باشد مرغ نو آموز را

بر شکن دام سنایی ز آن دو تا بادام از آنک
دام را بادام تو چون سنگ باشد گوز را
     
  
مرد

 


می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را
زنده کن در می پرستی سنت پرویز را

مایه ده از بوی باده باد عنبربیز را
در کف ما رادی آموز ابر گوهر بیز را

ای خم اندر خم شکسته زلف جان آمیز را
بر شکن بر هم چو زلفت توبه و پرهیز را

چنگ وار آهنگ برکش راه مست انگیز را
راه مست انگیز بر زن مست بیگه خیز را
     
  
مرد

 


جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را
زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را

توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من
زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را

گر لب شیرین آن بت بر لب شیرین بدی
جان مانی سجده کردی صورت پرویز را

با چنان زلف و چنان چشم دلاویز ای عجب
جای کی ماند درین دل توبه و پرهیز را

جان ما می را و قالب خاک را و دل ترا
وین سر طناز پر وسواس تیغ تیز را

شربت وصل تو ماند نوبهار تازه را
ضربت هجر تو ماند ذوالفقار تیز را

گر شب وصلت نماید مر شب معراج را
نیک ماند روز هجرت روز رستاخیز را

اهل دعوی را مسلم باد جنات النعیم
رطل می‌باید دمادم مست بیگه خیز را

آتش عشق سنایی تیز کن ای ساقیا
در دهیدش آب انگور نشاط‌انگیز را
     
  
مرد

 


انعم‌الله صباح ای پسرا
وقت صبح آمده راح ای پسرا

با می و ماه و خرابات بهار
خام خامست صلاح ای پسرا

با تو در صدر نشستیم هلا
در ده آواز مباح ای پسرا

خام ما خام تو و پختهٔ تست
تو ز می دار صراح ای پسرا

عاقبت خانه به زلف تو گذاشت
صورت فخر و فلاح ای پسرا

چشم بیمار تو ما را ببرید
ز صحیح و ز صحاح ای پسرا

از پی عارض چون صبح ترا
به نکورویی و راح ای پسرا

همه تسبیح سنایی این است
کانعم الله صباح ای پسرا
     
  
صفحه  صفحه 1 از 101:  1  2  3  4  5  ...  98  99  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA