انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 165 از 283:  « پیشین  1  ...  164  165  166  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۶۳۹

چو فقر دست دهد ترک عز و جاه‌کنید
سر برهنه همان آسمان‌ کلاه‌ کنید

اگر گل هوس‌ کهکشان زند به دماغ
اتاقهٔ سر تسلیم برگ کاه‌کنید

سراغ یوسف مطلب درین بیابان نیست
مگر ز چاک ‌گریبان نظر به چاه ‌کنید

خضاب ماتم موی سفید داشتن است
ز مرگ پیش دو روزی ‌کفن سیاه ‌کنید

حریف سرو بلندش نمی‌توان گردید
به هر نهال‌کز این باغ رست آه‌کنید

به برق جلوهٔ حسنش کراست تاب نگاه
غنیمت است اگر سیر مهر و ماه‌ کنید

درین قلمرو عبرت ‌کجا امید و چه یاس
ز هر رهی‌که بجایی رسید راه‌کنید

به یک قسم که ز ضبط دو لب بجا آید
زبان دعوی صد بحث بی‌گوا‌ه کنید

زساز معبد رحمت همین نواست بلند
که ای عدم صفتان کاشکی گناه کنید

ندیده‌اید سرانجام این تماشاگه
به چشم نقش قدم سوی هم نگاه‌کنید

سواد آینهٔ شمع روشن است اینجا
چوخط به نقطه رسد نامه را سیاه ‌کنید

به عالمی‌که همین عمرو و زید جلوه‌گرست
خیال بیدل ما نیز گاه‌گاه ‌کنید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۴۰

ای بیخردان طور تعین نگزینید
با سجده بسازید که اجزای زمینید

درکارگه شیوه تسلیم‌، عروجی‌ست
چندانکه نشان‌ کف پایید جبینید

اینجا طرب وهم اقامت چه جنون است
در خانه نیرنگ حنابندی زینید

امروز پی نام و نشان چند دویدن
فردا که ‌گذشتید نه آنید نه اینید

اندیشهٔ هستی‌ کلف همت مردست
دامن ز غباری که نداربد بچینید

چون شمع هوس سر به هوا چند فرازید
گاهی زتکلف ته پا نیز ببینید

زین نسبت دوری که به هستی‌ست عدم را
کم نیست‌که چون ذره به خورشید قرینید

در عالم تجرید چه فرصت‌ شمریهاست
تا صبح قیامت نفس باز پسینید

رفتید و نکردید تماشای گذشتن
ای ‌کامن دمی چند به یکجا بنشینید

هرچند نفس ساز کند صور قیامت
در حوصله‌های مگس و پشه طنینید

عنقا چه نشان می‌دهد از شهرت موهوم
چشمی بگشایید که نام چه نگینید

تمثال غبار من و مایید چو بیدل
صد سال‌ گر آیینه زدایید همینید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۴۱

دل خلوت اندیشهٔ یار است ببینید
این آینه در شغل چه‌کار است ببینید

زان پیش که بر خرمن ما برق فرو شد
آن شعله که امروز شرار است‌ ‌ببینید

در بحر چو گوهر نتوان چشم گشودن
امروز که‌ گوهر به کنار است ببینید

بر نسخهٔ هستی مپسندید تغافل
هرچند خطش جمله غباراست ببینید

حرفیست به نقش آمده نیرنگ دو عالم
دیگر به شنیدن چه مدار است ببینید

سرمایهٔ هر ذره ز خورشید مثالیست
این قبافله‌ها آینه‌بار است ببینید

ازکثرت آیینهٔ رعنایی آن ‌گل
هر بلبل ازین باغ هزار است ببینید

از حلقهٔ زنجیر تحیر نتوان جست
هر ششجهت آیینه دچار است ببینید

از جلوه چه لازم به خیال آینه چیدن
ای غیرپرستان همه یار است ببینید

هرگه مژه برهم رسد این باغ خزان است
تا فرصت نظاره بهار است ببینید

هرجا نم اشکی بتپد در کف خاکی
ای خوش‌نگهان بیدل زار است ببینید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۴۲

کو رنگ‌، چه بو؟ جلوهٔ یارست ببینید
گل نیست همان لاله‌عذارست ببینید

زبن برگ ‌گلی چند که آیینهٔ رنگند
آن دست‌ که بیرون نگارست ببینید

آفاق به عرض اثر خویش اسیرست
صیّاد همین گرد شکارست ببینید

بر صفحهٔ آتش‌زدهٔ عمر منازبد
فرصت چقدر سبحه‌ شمارست ببینید

این دشت که جولانگه صد رنگ تمناست
ای آبله‌پایان همه خارست ببینید

خونگرمی عشق آینه‌پرداز ‌بهارست
کو غنچه چه‌گل‌بوس و کنارست ببینید

یک سجده نپیمود طلب بی‌عرق شرم
پیشانی ما آبله‌دارست ببینید

آن رنگ کز اندیشه برون است خیالش
دیگر نتوان دید بهارست ببینید

عمری‌ست تماشاکدهٔ شوخی نازیم
آیینهٔ ما با که دچارست ببینید

بیدل ز نفس آینه‌ام یأس خروش است
کای دیده‌وران این چه غبارست ببینید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۴۳

چینی هوسان عبرت مستور ببینید
رسوایی موی سر فغفور ببینید

دام است پراکنده و صیدی به نظر نیست
هنگامه‌ ی این سلسله‌ ی کور ببینید

بی‌پرده عیان است چه دنیا و چه عقبا
در بستن مژگان همه را عور ببینید

خلقی است درین عرصه جنون‌تاز تعین
کر و فرآثارپر مور ببینید

این سال و مه عیش ‌که دیدید ز احباب
تا حشر همان عبرت عاشور ببینید

روزی دو تماشای حلاوتگه هستی
از روزنهٔ خانهٔ زنبور ببینید

اشکال درین دشت و در آثار سیاهی است
نزدیکی هر جلوه ز خود دور ببینید

صد فاید در پرده اخلاق نهان است
مرهم شده بر هیأت ناسور ببینید

الفتکدهٔ انجمن‌آرایی مستان
در یکدلی از خوشهٔ انگور ببینید

ذرات جهان چشمهٔ انوار تجلی است
هرسنگ‌که آید به نظرطورببینید

تمییز بد و نیک درین بزم حجاب است
تا هست نگه مایهٔ مقدور ‌ببینید

آن جلوه ‌که در عالم امکان نتوان دید
در آینهٔ بیدل معذور ببینید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۴۴

چه ممکن است که عاشق گل و سمن گوید
مگر به یاد تو خون‌گرید و چمن‌گوید

زبان حیرت دیدار سخت موهوم است
نفس در آینه‌ گیریم تا سخن‌ گوید

به عشق عین طلب شوکه دیدهٔ یعقوب
سفید ناشده سهل است پیرهن‌ گوید

تمیز کار محبت ز خویش بیخبری‌ست
وفا نخواست که پروانه سوختن گوید

کسی ندید درین دیر ناشناسایی
برهمنی‌ که بتش نیز برهمن ‌گوید

به حرف راست نیاید پیام مشتاقان
مگر تپیدن دل بی‌ لب و دهن‌ گوید

زحرف و صوت به آن رنگ محو معنی باش
که جان به‌ گوش خورد گرکسی بدن‌ گوید

بهانه‌جوست جنون درکمینگه عبرت
مباد بیخبری حرفی از وطن ‌گوید

ز لاف عشق حذرکن فسانه بسیار است
چه لازم است‌کسی حرف خون شدن‌گوید

قبای ناز نیرزد به وهم عریانی
که چشم از دو جهان پوشد وکفن‌گوید

مآل‌کار من و ما خموشی است اینجا
ز شمع می‌شنوم آنچه انجمن‌ گوید

ز بس به عشق تو گمگشتهٔ خودم بیدل
به یاد خویش‌ کنم ناله هرکه من‌ گوید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۴۵

خوش‌خرامان داد طبع سست‌بنیادم دهید
خاک من بیش از غباری نیست بر بادم دهید

در فرامش ‌خانهٔ هستی عدم گم کرده‌ام
یادی از کیفیت آن الفت آبادم دهید

از خیالش در دلم ارژنگها خون می‌خورد
یک سر مو کاش سر در کلک بهزادم دهید

نغمهٔ دردی به صد خون جگر پرورده‌ام
گر دماغی هست ‌گاهی دل به فریادم دهید

زین تهی‌دستی ‌که بر سامان فقر افزوده‌ام
صفر اعداد کمالم منصب صادم دهید

خون مشتاقان نباید بی‌تامل ریختن
زان مژه نیش جگرکاوی به فصادم دهید

فرصت سعی فنا ذوق وصال دیگر است
جان‌کنی‌ گر رخصتی دارد به فرهادم دهید

تا نخندد از غبارم تهمت آزادگی
بعد مردن هم‌کف خاکم به صیادم دهید

نیست چون آیینهٔ دل پردهٔ ناموس حسن
شیشه مقداری به یاد آن پریزادم دهید

پُر فرامش رفته‌ام دور از طربگاه وفاق
گر به یاد کس رسم از حال من یادم دهید

سرمه‌ام‌، پیش که نالم‌، شرم آن چشمم‌گداخت
خامشی هم بی‌تظلم نیست‌گر دادم دهید

واگذاریدم چو بیدل با همین یاس و الم
کو دماغ زنده بودن تا دل شادم دهید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۴۶

امروز نوبهارست ساغرکشان بیایید
گل جوش باده دارد تاگلستان بیایید

در باغ بی‌بهاریم‌، سیری‌ که در چه ‌کارم
گلباز انتظاریم بازی‌کنان بیایید

آغوش آرزوها از خود تهی‌ست اینجا
در قالب تمنا خوشتر ز جان بیایید

جز شوق راهبر نیست اندیشهٔ خطر نیست
خاری در این‌گذر نیست دامن‌کشان بیایید

فرصت شرر نقابست هنگامهٔ شتابست
گل پای در رکابست مطلق عنان بیایید

گر خواهش فضولیست‌جز وهم‌ مانعش ‌کیست
باغ است خانه‌ای نیست تا میهمان بیایید

امروز آمدنها چندین بهار دارد
فرداکراست امید، تا خود چسان بیایید

ای طالبان عشرت دیگرکجاست فرصت
مفت‌است فیض‌صحبت‌گر این زمان بیایید

بیدل به هرتب وتاب ممنون التفاتی‌ست
نامهربان بیایید یا مهربان بیایید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۴۷

یاران در این بیابان از ما اثر مجویید
گمگشتگی سراغیم ما را دگر مجویید

رنگی ‌کزین‌ چمن جست‌،‌با هیچکس نپیوست
گرد خرام فرصت از هر گذر مجویید

خفّت زکفهٔ ما معراج بی‌ وقاری‌ست
خود سنج انفعالیم سنگ از شرر مجویید

در پیری از سر حرص مشکل بود گذشتن
زین تیغ زنگ فرسود آب اینقدر مجویید

پا را جدا ز دامن تمکین چه احتمال است
در خانه آنچه ‌گم شد بیرون در مجویید

رنگ پریده‌ای هست فرصت کمین وحشت
پرواز مقصد ما زین بال و پر مجویید

بی دستگاه تحقیق پوچ است ناز فطرت
گر مغز معنیی نیست جز مو به سر مجویید

عقل و دلایل علم پامال برق عشقند
شب ‌را به شمع و مشعل‌ پیش سحر مجویید

چون شمع‌، شرم مقصد بر خاک دوخت مژگان
سر رفته رفته باشد زین بیشتر مجویید

هرجا نفس فروماند بر دل فتاد بارش
گم‌گشتن پی موج جز در گهر مجویید

جایی‌که یأس بیدل نالد ز بینوایی
نم از مژه مخواهید آه از جگر مجویید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۴۸

ستمکش تو به قاصد اگر دهد کاغذ
به سیل اشک زند دست و سر دهدکاغذ

ز نقطه تخم امیدم دماند ریشه به خط
چه دولت است‌که ناگه ثمر دهدکاغذ

چسان صفای بناگوش اوکنم تحریر
اگر نه مطلع فیض سحر دهدکاغذ

سیاه‌کرد فلک نامهٔ امید مرا
برای آن‌که به هر بی‌بصر دهدکاغذ

ز دود کلفت دل رنگ نامه‌ام ابری‌ست
مگر به او خبر از چشم تر دهدکاغذ

به هر دلی رقم داغ عشق مایل نیست
بگو به لاله‌که خوش رنگتر دهدکاغذ

چه دود دل‌که نپیچیده‌ای به پردهٔ خط
عجب مدارکه بوی جگر دهد کاغذ

هزار نقش ز هر پرده روشن است امّا
به بی‌سواد چه عرض هنر دهدکاغذ

نفس مسوزبه پرواز لاف ما و منت
به شعله تا چقدر بال و پر دهدکاغذ

به مفلسی نتوان لاف اعتبارگرفت
که عرض قدر به افشان زر دهدکاغذ

تهی زکینه مدان طینت تنکرویان
ز سنگ عرض شرر بیشتر دهدکاغذ

به دست غیر تو آیینه دادم و خجلم
چو قاصدی‌که بجای دگر دهد کاغذ

قلم به حسرت دیدار عجز تحریر است
بیاض دیده به مژگان مگر دهد کاغذ

سفینه در دل دریا فکنده‌ام بیدل
مگر ز وصل‌ کناری خبر دهد کاغذ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 165 از 283:  « پیشین  1  ...  164  165  166  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA