انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 166 از 283:  « پیشین  1  ...  165  166  167  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۶۴۹

ای ساز بر و دوش تو پیراهن‌کاغذ
تا چند به هر شعله زنی دامن‌کاغذ

کس نیست‌ که بر خشکی طبعت نستیزد
گر آتش وگر آب بود دشمن‌کاغذ

بی‌کسب هنر فیض قبولی نتوان یافت
تا حفظ نماید نتوان خواندن کاغذ

هر نامهٔ بی‌مطلب ما جای رقم نیست
قاصد نفسی سوخته در بردن کاغذ

گر آگهی‌، آیینه‌ات از زنگ بپرداز
ای علم تو مصروف سیه کردن ‌کاغذ

سهل است به هر شیشه دلی تیغ ‌کشیدن
دارد نم آبی شرر خرمن‌ کاغذ

هر نقطه‌که از شوخی خال تو نویسند
آرام نگیرد چو شرر بر تن ‌کاغذ

از راه تو آسان نرود نقش جبینم
خط پنجهٔ دیگر زده در دامن کاغذ

تسلیم من از آفت‌ گردون نهراسد
بر هم نخورد حرف به پیچیدن‌کاغذ

ثبت است جواب خط عاشق به دریدن
درباب صریر قلم از شیون‌ کاغذ

فریادکه در مکتب بیحاصل امکان
یک نسخه نیرزید بگرداندن‌ کاغذ

بیدل دل عاشق به هوس رام نگردد
اخگر نشود تکمهٔ پیراهن‌ کاغذ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۵۰

ای شعله نهال از قلمت‌ گلشن ‌کاغذ
دود از خط مشکین تو در خرمن‌ کاغذ

خط نیست‌که‌گل‌کرد از آن‌کلک‌گهربار
برخاسته از شوق تو مو بر تن‌ کاغذ

با حسرت دل هیچ نپرداخت نگاهت
کاش آینه می‌داشت فرستادن کاغذ

لخت جگرم سد ره ناله نگردید
پنهان نشد این شعله به پیراهن کاغذ

از وحشت آشوب جهان هرچه نوشتم
افشاند خط از خویش پر افشاندن کاغذ

سهل است به این هسی موهوم غرورت
آتش نتوان ریخت به پرویزن کاغذ

با تیغ توان شد طرف از چرب‌زبانی
در آب چو روغن نبود جوشن کاغذ

بر فرصت هستی مفروشید تعین
گو یک دو شرر چین نکشد دامن کاغذ

چون خامه خجالت‌کش این مزرع خشکیم
چیدیم نم جبهه به افشردن کاغذ

بیدل سر فوارهٔ این باغ نگون است
تاکی به قلم آب دهی گلشن کاغذ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۵۱

از غبار جلوه غیر تو تا بستم نظر
چون صف مژگان دو عالم محو شد در یکدگر

بسته‌ام محمل به دوش یأس و از خود می‌روم
بال پروازی ندارد صبح جز چاک جگر

خدمت موی میانت تاکه را باشد نصیب
گلرخان را زین هوس زنار می‌بندد کمر

چون‌گهر زین پیش سامان سرشکی داشتم
این زمانم نیست جزحیرت سراغ چشم تر

وحشت حسرت به این کمفرصتی مخمورکیست
صورت خمیازه دارد چین دامان سحر

عالمی را از تغافل ربط الفت داده‌ایم
نیست مژگان قابل شیرازه بی‌ضبط نظر

این تن‌آسانی دلیل وحشت سرشار نیست
هرقدر افسرده گردد سنگ می‌بندد کمر

گر فلک بی‌اعتبارت‌ کرد جای شکوه نیست
بر حلاوت بسته‌ای دل چون‌ گره در نیشکر

فکر فردا چند از این خاک غبار آماده است
هم‌ تو خواهی بود صبح خویش یا صبح دگر

سیر رنگ و بو هوس داری زگل غافل مباش
شوخی پرواز نتوان دید جز در بال و پر

چند باید شد هوس‌فرسود کسب اعتبار
سر هم ای غافل نمی‌ارزد به چندین دردسر

منزل سرگشتگان راه عجز افتادگی‌ست
تا دل خاک است بیدل اشک را حد سفر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۵۲

بر تماشای فنایم دوخت پیریها نظر
یافتم در حلقه‌گشتن حلقهٔ چشم دگر

از هجوم حیرتم راه تپیدن وانشد
پیکرم سر تا قدم اشکی‌ست در چشم‌گهر

رفت آن سامان‌که در هر چشم سیلی داشتم
این زمانم آب باید شد به یاد چشم تر

چون سپند آخر نمی‌دانم کجا خواهم رسید
می‌روم از خود به دوش ناله‌های خود اثر

معنی دل در خم و پیچ امل‌ گم‌ کرده‌ام
یک گره تا کی به چندین رشته باشد جلوه‌گر

بسکه سامان بهار عیش امکان وحشت است
می‌زند گل از نفس چون صبح دامن بر کمر

شبنمی در کار دارد گلشن عرض قبول
جز خجالت هرچه آن‌جا می‌توان بردن مبر

جوهر اصلی ندامت می‌کشد از اعتبار
رو به ناخن می‌کند چون سکه پیدا کرد زر

لب گشودنهای ظالم بی‌ غبار کینه نیست
می‌شمارد عقده‌های سنگ پرواز شرر

عافیت مخمور شد تا ساغر جرأت زدیم
آشیان خمیازه‌ گشت از دستگاه بال و پر

دود سودای تنزه از دماغ خود برآر
گر پری خواهی تماشاکن دکان شیشه‌گر

در دکان وهم و ظن بیدل قماش غیر نیست
خودفروشیهاست آنجا غیر ما از ما مخر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۵۳

چه رسد ز نشئهٔ معنوی به دماغ بی‌حس بی‌خبر
ز پری پیامی اگر بری به دکان شیشه‌گران مبر

در اعتباری اگر زنی مگذر ز ساز فروتنی
که به‌کام حاصل مدعا به تلاش ریشه رسد ثمر

به وداع قافلهٔ هوس‌، دل جمع ناقه‌کش تو بس
نگذشته محمل موج‌کس‌، ز محیط جز به پل‌گهر

نگهی ‌که در چمن ادب‌، هوس انتظار چه عبرتی
چو سحر ز چاک دل آب ده‌، به‌ گلی ‌که خنده زند به سر

چو سرشک تا نکشی تری‌، مگذر ز جادهٔ خودسری
ستم است رنج قدم بری به خرام آبله درنظر

به‌شمار عیب‌گذشتگان‌، مگشا ز هم لب تر زبان
اگر از حیا نگذشته‌ای به فسانه پردهٔ ‌کَس مَدر

سر و برگ فرصت ‌آگهی همه سوخت غفلت‌ گفتگو
چو چراغ انجمن نفس به فسانه شد شب ما سحر

غم بی‌تمیزی عافیت نشود ندامت هوش‌ کس
به چه سنگ‌ کوبم از آرزو سر ناکشیده به زبر پر

هوس حلاوت این چمن نسزد به جبهه‌ گره زدن
به هوا چه خط ‌که نمی‌کشد تری از طبیعت نیشکر

نرسید دامن همتی به تظلم غم بیکسی
زده‌ایم دست بریده‌ای به زمین چو بهلهٔ بی‌کمر

به صفی‌که تیغ اشارتش‌کند امتحان جفاکشان
فکند جنون‌گذشتگی سربیدل از همه پیشتر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۵۴

در طلسم درد از ما می‌توان بردن اثر
گرد ما چون صبح دارد دامن چاک جگر

گرمی هنگامهٔ هستی نگاهی بیش نیست
شمع را تار نفس محو است در مدّ نظر

زین محیط آخر به جرم عافیت خواهیم رفت
موج آرامیده دارد چین دامان گهر

بسکه جز عریان‌تنی ها نیست سامان کسی
پوست جای سایه می‌ریزد، نهال بارور

صحبت نیکان علاج کین ظالم می‌شود
در دل خارا به آب لعل اگر ریزد شرر

خفّت ابله دو بالا می‌زند در مفلسی
می‌شود از خشک‌گردیدن سبکتر چوب تر

از مدارا غوطه در موج حلاوت خوردن است
چرب و نرمیها زبان پسته ‌گیرد در شکر

ای حباب از زورق خود اینقدر غافل مباش
نیست در دریای امکان جز نفس موج خطر

فکر جمعیت در این گلشن گل بیحاصلی‌ست
غنچه از هر برگ دارد دست نومیدی به سر

سایهٔ‌گم‌گشته را خورشید می‌باشد سراغ
قاصدت هم از تو می‌باید ز ماگیرد خبر

بیش از این بر ناز نتوان خفّت تمکین‌ گماشت
ای خرامت موج گوهر اندکی آهسته‌تر

سجدهٔ عجز است بیدل ختم‌ کار سرکشی
عاقبت از داغ تیغ شعله اندازد شرر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۵۵

در گلستانی که سرو او نباشد جلوه‌گر
شاخ‌گل شمشیر خون‌آلودم آید در نظر

دست جرأتها به چین آستین ‌گردد بدل
تا تواند حلقه گردیدن به آن موی ‌کمر

تا کند روشن سواد مصرع ابروی او
می‌نویسد مدّ بسم‌الله ماه نو به زر

بر ندارد دست زنگار از کمین آینه
هر که را ذوق نمایش بیش‌ ، ‌کلفت بیشتر

در تمیز آب و رنگ سرو و گل عاری مباش
لفظ موزون دیگر است و معنی رنگین دگر

عالم امکان نمی‌ارزد به چندین جستجو
زین ره آخر می‌بری خود را دگر زحمت مبر

محو شوقم‌ ، تهمت‌آلود فسردن نیستم
در گریبان تأمل قطره‌ها دارد گهر

قصه‌ ها محو است در آغوش بخت تیره‌ام
شام من جای نفس عمریست می‌دزدد سحر

اندکی پیش آ ، ‌که حیرت نارسای جرأت است
چشم از آیینه نتوان داشت بردارد نظر

دل نه ‌تنها بیدل از برق تمنا سوختیم
دیده هم از مردمک دارد گل رعنا ثمر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۵۶

دست داری برفشان چون کل در این‌کلزار زر
داغ می‌خواهی بنه چون لاله درکهسار سر

تا مگر در بزمگاه عشق پروازت دهند
همچو پروانه به موج شعله‌ای بسپار پر

تو درون خانه مست خواب و در بیرون در
در غمت از حلقه دارد دیدهٔ بیدار در

دشمن مشق رسایی نیست جزنفس لعین
کوش، آن دارد که ‌گشت از مکر این مکارکر

هر سحرگه غوطه‌ها در اشک بلبل می‌زند
نیست از شبنم چمن را جامه و دستار تر

از غبار خاطر من جوهری آرد به‌کف
بگذرد تیغ خیالش از دل ‌افگارگر

غیر بار عشق‌هر باری که‌هست‌افکندنی‌ست
بیدل ار باری بری‌، باری به دوش این باربر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۵۷

زاهد ز دعوت خلق دارد عجب‌ کر و فر
گر کوشه‌گیری این است رحمت به شور محشر

واعظ به اوج معنی ‌گر راه شرم دارد
باید ز خود برآید بر پایه‌های منبر

جهدی‌ که نور فطرت بی‌نور برنتابد
از قول و فعل شخص است اندیشه‌ها مصور

سرمنزل تسلی سیر قفای زانوست
فرسخ شماره‌ای نیست از موج تا به‌ گوهر

حکم صفای فطرت در سکته هم روان است
آب ‌گهر نسازد استادگی مکدر

هرچند ناتوانم‌، با ناله پرفشانم
بیمار عشق دور است از التفات بستر

مپسند طبع آزاد تهمت‌کش تعلق
من الاخیر منشان بر کشتی قلندر

پست و بلند مژگان‌سد ره نگه چند
اوراق این گلستان بر هم گذار و بگذر

حیرت سرای تحقیق صد چشم بازدارد
چون خانه‌های زنجیر موضوع حلقهٔ در

آینه تا قیامت حیران خاک‌لیسی‌ست
خشکی ‌نمی‌توان برد از چشمهٔ سکندر

نقش بساط فغفور آشفته می‌نوشتند
سر زد زموی چینی‌ آخر خطی به مسطر

صد شکر شکوهٔ‌ کس از عجز ما نبالید
فربه نشدگره هم زین رشته‌های لاغر

چون سایه سعی پستی تشویش لغزش داشت
خاکم به مشق راحت‌ گفت اندکی فروتر

صد رنگ جلوه در پیش اما چه می‌توان‌کرد
افسون وعده دارد گل بر بهار دیگر

بیدل در این هوسگاه تا چند خود نمایی
ساز تغافلی هم آیینه شد مکرر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۵۸

سعی نفس‌ کفیل ‌توست زحمت جستجو مبر
ربشه دواندنش بس‌ست پای رسیدن ثمر

درخط مرکز وفا ننگ بلند و پست نیست
سر به طواف پا بریم‌ گر نرسد قدم به سر

داغ فسون هستی‌ام معنی دل ز ما مپرس
آینه را نفس زدن برد به عالم دگر

شرکت انفعال خلق جوهر نشئهٔ حیاست
بر نم جبهه‌ام فزود دامن هرکه‌گشت تر

عمرگذشت و می‌کشد ساز ادب ترانه‌ام
ناله‌ای از میان او یک دو عدم به پرده‌تر

دل به ادبگه وفا داشت سراغ مدعا
شاهد پردهٔ حیا گفت همان برون در

درخور عرض راز دل بخیه‌گشاست زخم لب
تا ندرند پرده‌ات پردهٔ هیچکس مدر

طور ز آه بیدلی سینه به برق داد و سوخت
عشق گر این پیام اوست وای به حال نامه‌بر

آینه زنگ خورد و رفت‌ صیقل‌ ما چه ممکن است
از شب ما سلام گوی شام تو گر شود سحر

عجز به سر نمی‌کشد غیر کدورت از صفا
سیر پری ز سنگ کن بی‌نفس است شیشه‌گر

طاقت یک جهان طلب در دل بی‌دماغ سوخت
راه هزار موج زد آبله‌پایی‌گهر

بیدل اگر نشسته‌ایم راه هوس نبسته‌ایم
دامن ماست زیر سنگ نی سر ما به زیر پر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 166 از 283:  « پیشین  1  ...  165  166  167  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA