انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 168 از 283:  « پیشین  1  ...  167  168  169  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۶۶۹

ای ابر! نی به باغ و نه در لاله‌زار بار
یادی ز اشک من‌ کن و درکوی یار بار

قامت به جهد، حلقه شد، اما چه فایده
ما را نداد دل به در اختیار بار

آیینهٔ وصال ندارد غبار وهم
بندد اگر ز کشور ما انتظار بار

از درد زه برآکه در این انجمن هنوز
ننهاده است حاملهٔ اعتبار بار

ای شمع گریهٔ تو دل انجمن گداخت
ای اشک شعله‌بار به خاک مزار بار

درد شکست دل همه را در زمین نشاند
یک شیشه کرده‌اند بر این کوهسار بار

هرچند آستان کرم تشنهٔ وفاست
آب رخ طلب نتوان ریخت بار بار

گر در مزاج جوش غنا کسب پختگی‌ست
دیگ شعور را نسزد ننگ و عار بار

ناموس یک جهان غم از این دشت می‌بریم
پیری تو هم به دوش من از خم‌ گذار بار

گلچینی حدیقهٔ تسلیم آگهی‌ست
باغ بهار خیره‌سری گو میار بار

بیدل ز هر دو کَون فراموشیت خوش است
زین بیش نیست‌ گر همه‌ گویم هزار بار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۷۰

رک دنیا کن غم این سحر باطل برمدار
آنچه پشت پاش بردارد تو بر دل برمدار

تا نگردد همتت ممنون سامان غنا
چون گهر زین بحر غیر از گرد ساحل برمدار

گر ز جمع مال سودی بایدت برداشتن
غیر این باری‌ که دارد طبع سایل بر مدار

از حیا دور است سعی خفت روشندلان
شمع اگر خاموش هم گردد ز محفل برمدار

سجده مقبول است در هر دین و آیینی که هست
گر قدم دزدیدی از ره سر ز منزل برمدار

گر مروت قدردان آبروی زندگی‌ست
تا توانی چون نفس دست از سر دل برمدار

ذوق بیرنگی برون رنگ نتوان یافتن
محو لیلی باش و چشم از گرد محمل برمدار

آنقدر خون شهیدت گلفروش ناز نیست
رنگ ناموس حنا از دست قاتل برمدار

تا مبادا پا خورد خواب جنون هنگامه‌ای
خاک آن منزل که دارد خون بسمل برمدار

پیش قاتل شرم دار از دیدهٔ قربانیان
تا نگه باقی‌ست مژگان در مقابل برمدار

از تماشاخانهٔ امکان به عبرت قانعم
یارب این‌گوهر زپیش چشم بیدل برمدار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۷۱

مردی چوشمع در همه جا، جا نگاهدار
هرچند سر به باد رود پا نگاهدار

گوهر دهد دمی که کند قطره ضبط موج
دل جمع کن عنان نفسها نگاهدار

تا گم نگردد آینهٔ بی‌نشانی‌ات
هرجا روی به سر پر عنقا نگاهدار

ابرام ما ذخیرهٔ صد رنگ آبروست
هر خجلتی‌که می‌بری از ما نگاهدار

آغوش بی‌نیاز دل از مدعا تهی است
این شیشه را به سنگ فکن یا نگاهدار

هرجا خط رعایت احباب خواندنی‌ست
نام وفا همان به معما نگاهدار

یک‌بار صرف یأس مکن یاد رفتگان
چیزی ز دی به عبرت فردا نگاهدار

در بزم وصلم آرزوی جلوه داغ کرد
یارب مرا ز خواهش بیجا نگاهدار

تا در چه وقت شعله زند دود احتیاج
مشتی عرق به منع تقاضا نگاه دار

ای منکر محال اگر مرد طاقتی
یاد خرام او کن و خود را نگاه دار

بی‌باده نیز شیشه به طاق هوس خوش است
ما را به یادگار دل ما نگاه دار

دامان عجز با همه قدرت زکف مده
از سر فتادنی به ته پا نگاه دار

تا حرص‌کم خورد غم چیزی نداشتن
ای بوالفضول دست ز دنیا نگاه دار

بیدل غریب ‌کشور لفظ است معنی‌ات
عرض پری به عالم مینا نگاه دار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۷۲

ای هوس قطع نفس ‌کن ساعتی دنگم‌ گذار
بیخماری نیست مستی شیشه در سنگم‌گذار

بوی منت برنمی‌دارد دماغ همتم
از غرض بردار دست و بر دل تنگم‌ گذار

بیخودان محمل‌کش‌گرد دو عالم وحشتند
گر شکست دامنت بارست بر رنگم‌گذار

ای جنون عمریست می‌خواهم دلی خالی‌کنم
شیشه‌ام را بشکن و گوشی بر آهنگم‌ گذار

کس ندارد جز عرق تاب جدال اهل شرم
آب شو آنگه قدم در عرصهٔ جنگم‌ گذار

داغ را غیر از سیاهی سایهٔ دیوار نیست
یک دو روزی عافیت آیینه در زنگم‌کذار

بی‌جنون دنیا و عقباکسوت ناکامی است
زین دو دامن یک گریبان‌وار در چنگم گذار

پلهٔ میزان موهومی نمی‌باشد گران
گو فلک همچون شرر در سنگ بی‌سنگم‌ گذار

بی‌دماغی نقد امکان را ودیعت خانه‌ای‌ست
مهر هر گنجی‌ که خواهی بر دل تنگم‌ گذار

نُه فلک بیدل غبار آستان نیستی‌ست
گر تو مرد اعتباری پا به اورنگم ‌گذار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۷۳

در این ادبکده جز سر به هیچ جا مگذار
جهان تمام زمین دل است پا مگذار

چو خامه تا نکشی خفّت نگون‌ساری
به حرف هیچکس انگشت ژاژخا مگذار

تظلم ضعفا چند گیردت دنبال
به هر رهی ‌که روی‌ گرد بر قفا مگذار

در آتشیم ز برق گذشتهٔ فرصت
سپند تا نجهی پا به خاک ما مگذار

جهان قلمرو مشق سیاهکاری نیست
چو امتحان قلم نقطه جابه‌جا مگذار

مقیم خلوت ناموس بی‌نشانی باش
درت اگر همه دست و دل است وامگذار

قناعت آینه‌ای نیست مختلف تمثال
غبار خود به ره منت صفا مگذار

ترانهٔ نگه واپسین چه ابرام است
ز خود ودیعت حسرت در این سرا مگذار

جبین شمع به قدر نم آشیان صباست
تو نیز یک دو عرق دامن حیا مگذار

حمایت تو بهارآفرین چتر گل است
به فرق بی‌کلهان دست بی‌حنا مگذار

شنیده‌ام تویی آنجا که ‌کس نمی‌باشد
مرا ز قافلهٔ بیکسان جدا مگذار

به داغ می‌رسد از شعله‌های شمع آواز
کزین شررکده رفتیم ما، تو جا مگذار

رموز دهر عیان است فهم‌کن بیدل
بنای فطرت خود بر فسانه‌ها مگذار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۷۴

تا کی خیال هستی موهوم‌، سر برآر
عنقایی‌، ای حباب‌، از این بیضه پر برآر

حیف از دلی‌ که رنج فسون نفس ‌کشد
از قید رشته‌ای که نداری گهر برآر

جهدی‌ که شعله‌ات نکشد ننگ اخگری
خاکستری برون ده و رخت سفر برآر

دل جمع ‌کن ز آمد و رفت خیال پوچ
بر روی خلق از مژهٔ بسته در برآر

سامان دهر نیست حریف قناعتت
این بحر را به قدر لب خشک تر برآر

سیماب رو در آتش و روغن در آب باش
خود را ز جرگهٔ بد و نیک این قدر برآر

پشت دوتا تدارک او بار سرکشی‌ست
تیغ آن زمان‌ که ریخت دم از هم به سر برآر

آهی به لب رسان ‌که نیفسرده‌ای هنوز
زان‌ پیشتر که سنگ برآری شرر برآر

سامان تازه‌رو‌یی‌ات از شمع نیست کم
خار شکسته را ز قدم گل به سر برآر

فکر شکست چینی دل مفت جهد گیر
مویی‌ست در خمیر تو ای بی‌خبر برآر

در خون نشسته است غبار شهید عشق
ای خاک تشنه مرده زبان دگر برآر

بیدل نفس به یاد خدنگت گرفته است
تا زندگی‌ست خون خور و تیر از جگر برآر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۷۵

چشم واکردم به خویش اما ز آغوش شرار
غوطه خوردم در دم خواب فراموش شرار

از شکوه آه عالمسوز من غافل مباش
گلخنی خوابیده است اینجا در آغوش شرار

فرصت هستی گشاد و بست چشمی بیش نیست
این شبستان روشن است از شمع‌ خاموش شرار

با همه کم فرصتی دیگ املها پخته‌ایم
برق هوشی‌کوکه برداربم سرپوش شرار

نیست صبح هستی ما تهمت‌آلود نفس
دود نتواند شدن خط بناگوش شرار

کسوت دیگر ندارد خجلت عریان تنی
می‌دهد پوشیدن چشم از بر و دوش شرار

داغ نیرنگم‌که در اندیشهٔ رمز فنا
منتظر من بودم و گفتند در گوش شرار

یک دل اینجا غافل از شوق تو نتوان یافتن
سنگ هم دارد همان خمخانهٔ جوش شرار

ساقی این محفل عبرت ز بس‌کمفرصتی‌ست
می‌کشد ساغر ز رنگ رفته مدهوش شرار

کو دماغ الفتی با این و آن پرداختن
کز دماغ خویش لبریزم چو آغوش شرار

نیست آسان از طلسم خویش بیرون آمدن
بیدل اینجا محمل سنگ است بر دوش شرار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۷۶

شد نظر واکردنی خواب فراموش شرار
لغزش پای نگاهی داشت مدهوش شرار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۷۷

بر خیالی چیده‌ایم از دیده تا دل انتظار
لیلی این انجمن وهم است و محمل انتظار

تا دل از امید غافل بود تشویشی نبود
ساز استغنای ما را کرد باطل انتظار

هرکه را دیدیم فکری آنسوی تحقیق داشت
بیکرانی رفت از این دریای ساحل انتظار

از هوس جز ناامیدی با چه پردازدکسی
جست‌وجو آواره است و پای در گل انتظار

نقش پا هر گامت آغوش دگر وامی‌کند
ای طلب شرمی‌ که دارد چشم منزل انتظار

قطره‌ات دریاست گر از وهم گوهر بگذری
عالمی را کرده است از وصل غافل انتظار

چشم واکردیم اما فرصت دیدار کو
بر شرارکاغذ ما بست محمل انتظار

عمرها شد از توقع آبیار عبرتیم
ریشهٔ‌ کشت امل خاک است و حاصل انتظار

بر شبستان خیال وهم و ظن آتش زنید
شمع خاموش است و می‌سوزد به محفل انتظار

وعدهٔ احسان به معنی ازگدایی نیست کم
از کرم ظلم است اگر خواهد ز سایل انتظار

مرده‌ایم اما همان صبح قیامت در نظر
این‌کفن می‌پرورد در چشم بسمل انتظار

در محبت آرزو را اعتبار دیگر است
این حریفان وصل می‌خواهند و بیدل انتظار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۶۷۸

چشم واکن رنگ اسرار دگر دارد بهار
آنچه در وهمت نگنجد جلوه‌گر دارد بهار

ساعتی چون بوی‌ گل از قید پیراهن برآ
از تو چشم آشنایی آنقدر دارد بهار

کهکشان هم پایمال موج توفان گل است
سبزه را از خواب غفلت چند بردارد بهار

از صلای رنگ عیش انجمن غافل مباش
پاره‌هایی چند بر خون جگر دارد بهار

چشم تا واکرده‌ای رنگ از نظرها رفته است
از نسیم صبح دامن بر کمر دارد بهار

بی فنا نتوان گلی زین هستی موهوم چید
صفحهٔ ما گر زنی آتش شرر دارد بهار

از خزان آیینه دارد صبح تا گل می‌کند
جز شکستن نیست رنگ ما اگر دارد بهار

ابر می‌نالد کز اسباب نشاط این چمن
هرچه دارد در فشار چشم تر دارد بهار

ازگل و سنبل به نظم و نثر سعدی قانعم
این معانی درگلستان بیشتر دارد بهار

مو به مویم حسرت زخمت تبسم می‌کند
هرکه گردد بسملت بر من نظر دارد بهار

زین چمن بیدل نه سروی جست و نه شمشاد رست
از خیال قامتش دودی به سر دارد بهار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 168 از 283:  « پیشین  1  ...  167  168  169  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA