انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 173 از 283:  « پیشین  1  ...  172  173  174  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۷۱۹

بسکه از شادابی خطت شد این‌گلزار سبز
خاک می‌گردد چو ابر از سایهٔ دیوار سبز

زبن هوا گر دانهٔ تسبیح‌ گیرد آب و رنگ
می‌شود چون ریشه‌های تاکش آخر تار سبز

می‌نماید بی‌نسیم مقدم جان‌پرورت
سبزهٔ این باغ‌، چون رگ‌، بر تن بیمار سبز

نخل عجزم‌، آبیارم التفاتی بیش نیست
می‌توان‌کردن مرا از نرمی گفتار سبز

خرمی در طینت مردم به قدر غفلتست
دارد این آیینه‌ها را شوخی زنگار سبز

جزوها را تابع‌ کیفیت‌ کل بودنست
سنگ ‌هم در شیشه می‌غلتد چو شدکهسار سبز

صورت خاکیم و دام اعتباری چیده‌ایم
ریشهٔ ما را دمیدن می‌کند ناچار سبز

بهرهٔ تحقیق از تقلید بردن مشکلست
خضر نتوان شد،‌کنی‌ گر جامه و دستار سبز

ساز و برگ عشرت از بار تعلق رستن است
سرو را آزادگیها دارد این مقدار سبز

چون خط پرگار هستی حلقه درگوشم‌کشید
کرد آخر گرد خود گردیدنم زنار سبز

عالمی را دستگاه از مرگ غافل کرده است
بنگ دارد هرچه می‌بینی در این‌ گلزار سبز

عارضش‌از سایهٔ‌گیسو به خط غلتیده است
برگ گل‌کم می‌شود بیدل به زهرمار سبز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۰

هر کجا آیینهٔ ما گردد از زنگار سبز
گر همه طوطی شوی نتوان شد آن مقدار سبز

این چمن الفت‌پرست سایهٔ ‌گیسوی کیست
سبزه می‌جوشد به ‌گردن رشتهٔ زنٌار سبز

برگ عیش قانعان بی‌گفتگو آماده است
شد زبان بسته از خاموشی اظهار سبز

گر مزاج خام ظالم پخته‌کار افتد بلاست
ورنه دارد طبع‌گل چندان‌ که باشد خار سبز

کسوت ما هرچه باشد ناله خون‌آلوده است
طوطیان را کم شود چون بال و پر منقار سبز

از لب شاداب او چون سنبل اندر چشمه‌سار
موج می‌خواهد شدن در ساغر خمّار سبز

گر سحاب آرد نوید سایهٔ نخل قدش
نالهٔ بلبل دهد چون سرو از این‌ گلزار سبز

برق حسن نو خطی در گل ‌گرفت آیینه را
جلوه‌گر این است‌ کشت تشنهٔ دیدار سبز

ریشهٔ ‌گل بی‌طراوت نیست از ابر بهار
می‌کند تردستی مطرب زبان تار سبز

هیچ زشتی در مقام خویش نامرغوب نیست
خار را دارد همان چون گل سر دیوار سبز

رنگ می‌بندد لب خندان به عزلت خو مکن
آب هم می‌گردد از آسودن بسیار سبز

آبروی مرد بیدل با هنر جوشیدنست
نیست در شمشیرها جز تیغ جوهردار سبز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۱

پوچ است سر به سر فلک بی‌مدار مغز
چون شیشه زین ‌کدو مطلب زینهار مغز

راحت‌کند به سختی ایام نرمخو
از استخوان به خویش برآرد حصار مغز

ذوق جفا ز طینت خاصان نمی‌رود
چون پوست مشکل است دهد آشکار مغز

سرها ز بس فشردهٔ افسون وحشت است
چون نارگیل می‌کند از خودکنار مغز

نقد است انتقام شکفتن در این چمن
جوش شکوفه می‌کشد از شاخسار مغز

از بس که دیده در ره تیر تو دوختیم
چون استخوان سفید شد از انتظار مغز

ناصح مکش ترانهٔ عبرت به‌گوش من
دارم سری که کاشته در پنبه‌زار مغز

ناز سبو به سرخوشی باده می‌کشند
آتش به پوست زن‌ که نیاید به‌ کار مغز

عمری‌ست آسمان به هوا چرخ می‌زند
گردش نرفت از این سر بی‌اعتبار مغز

بیمعرفت به فتوی تحقیق کشتنی است
از هر سری که مغز ندارد برآر مغز

کو سر که فال عشرت سامان زند کسی
نبود حباب قابل یک قطره‌وار مغز

بیدل دماغ سوختهٔ طرز فکر را
مانند نال خامه دمد تار تار مغز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۲


عمری خیال پخت سر گیر و دار مغز
زین جوز پوچ هیچ نشد آشکار مغز

در ستر حال‌ کسوت فقری ضرورت است
پیدا کند ز پوست مگر پرده‌دار مغز

زهر است الفت از نگه چشم خشمناک
بادام تلخ را ندهد اعتبار مغز

مخموری می آفت‌، نقدی‌ست‌هوش دار
کز سرگرانیت نشود سنگسار مغز

سرمایهٔ طبیعت بی‌درد کینه است
نتوان ز سنگ یافت به غیر از شرار مغز

سختی کشند چرب‌سرشتان روزگار
از زخم سنگ چاره ندارد چهار مغز

دون‌همتی ‌که ساخت ز معنی به لفظ پوچ
چون سگ بر استخوان نکند اختیار مغز

درخورد عرض جوهر هر چیز موقعی است
در استخوان‌ گو چه فروشد عیار مغز

اسرار در طبیعت کم‌ظرف آفت است
از استخوان بسته برآرد دمار مغز

منعم همان ز پهلوی جا هست تازه‌رو
تاگوشت فربه است بود شیرخوار مغز

از بس به ذوق آتش عشقت‌ گداختیم
شد استخوان ما همه تن شمع‌وار مغز

در هر سری‌ که شور هوای تو جاکند
مانند بوی غنچه نگیرد قرار مغز

بیدل ز بس ضعیف مزاجیم همچو نی
از استخوان ما نشود آشکار مغز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

خودسری‌گرد دل تنگ نگردد هرگز
غنچه تا وانشود رنگ نگردد هرگز

سرمهٔ چشم ادب‌پرور جمعیت ماست
ساز ما خفت آهنگ نگردد هرگز

بی‌سخن عذر ضعیفی همه جا مقبول است
سعی رنج قدم لنگ نگردد هرگز

سایه خفت‌کش اندیشهٔ پامالی نیست
خاکساری سبب ننگ نگردد هرگز

ترک هستی کن اگر صافی دل می‌خواهی
از نفس‌، آینه بیرنگ نگردد هرگز

دور وهمی‌ست‌که بر جام سپهر افتاده‌ست
بی‌تکلف سر بی‌ننگ نگردد هرگز

هرکه دارد تپشی در جگر از شعلهٔ عشق
گر همه سنگ شود دنگ نگردد هرگز

پستی طبع‌که چون آبلهٔ پا ازلی‌ست
گر تناسخ زند اورنگ نگردد هرگز

فکر روزی‌ست‌که پرمی‌کشد از مغز وقار
آسیا تا نشود سنگ نگردد هرگز

کلفت هر دو جهان درگره حسرت ماست
دل اگر جمع شود تنگ نگردد هرگز

بیدل از طورکلامت همه حیرت‌زده‌ایم
در بهاری‌که تویی رنگ نگردد هرگز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۴

فتیله‌ای به دل بیخبر ز داغ افروز
علاج خانهٔ تاربک‌ کن چراغ افروز

ز باده برق عتاب آب دادنت ستم است
که‌ گفت چهره برافروز و بی‌دماغ افروز؟

پری‌رخان به هزار انجمن قدح زده‌اند
تو این چراغ طرب یک دو گل به باغ افروز

دلیل منزل تحقیق ترک واسطه است
به سوز جاده و شمع ره سراغ افروز

امید شعلهٔ آواز بلبلان تا چند
به دود یاس دمی آشیان زاغ افروز

به غیر آبلهٔ پا دلیل راحت نیست
به این چراغ تو هم‌گوشهٔ فراغ افروز

اگر فتیلهٔ موج می‌ات به تاب رسد
هزار انجمن از برق یک ایاغ افروز

دمی ‌که صفحه به ذوق فنا زدی آتش
ره طلب به‌ گهرهای شبچراغ افروز

فروغ بزم وفا مغتنم شمر بیدل
چراغ اگر نفروزد کسی تو داغ افروز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۵

خون شد دل و ز اشک اثر می‌کشد هنوز
ساز آب‌گشت و نغمهٔ تر می‌کشد هنوز

حیرت به نقش صفحهٔ امکان قلم‌کشید
مژگان خمار زیر و زبر می‌کشد هنوز

خلقی در این جنونکدهٔ وهم‌، چون هلال
از سرگذشته تیغ و، سپر می‌کشد هنوز

جوش غبار کم نشد از خاک رفتگان
منزل رسیده رنج سفر می‌کشد هنوز

ما را به وهم نشئهٔ تجرید داغ کرد
عریانیی‌که جامه ز بر می‌کشد هنوز

نامحرمی به وصل هم از ما نمی‌رود
حیرت قدح ز حلقهٔ در می‌کشد هنوز

فرش است دستگاه حلاوت به‌کنج فقر
نی گشته بوریا و شکر می‌کشد هنوز

نشکسته گرد رنگ ز پرواز دم مزن
عنقا ز آشیان توپر می‌کشد هنوز

ای شمع نقش پردهٔ تحقیق دیگر است
تصویرت انتظار سحر می‌کشد هنوز

تخفیف حرص خواجه نشد پیکر دوتا
این گاو مرده بار دو خر می‌کشد هنوز

بیدل چه‌گنجهاکه نشد طعمهٔ زمین
قارون به خاک رفته و زر می‌کشد هنوز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۶

رنگ طاقت سوخت اما وحشت آغازم هنوز
چشم بر خاکستر بال است پروازم هنوز

بی‌تو پیش از اشک شبنم زین ‌گلستان رفته‌ام
می دهد گل از شکست رنگ آوازم هنوز

پیکرم چون اشک در ضبط نفس‌ گردید آب
می شمارد عشق چون آیینه غمازم هنوز

زین چمن عمری‌ست‌ گلچین تماشای توام
دور از آغوش خیالت یک گل اندازم هنوز

زندگی وصل است اما کو سر و برگ تمیز
چول نفس صیدم به فتراک است می‌تازم هنوز

عشق حیرانم‌، غبارم را کجا خواهد شکست
یک قلم پروازم و در چنگل بازم هنوز

مژده‌ای از وصل دارم خانه خالی می‌کنم
ای نفس ضبطی‌ که من آیینه‌ پردازم هنوز

رفته‌ام عمری‌ست زین محفل‌، نوای فرصتم
ساده‌لوحان رشته می‌بندند بر سازم هنوز

مرده‌ام اما همان رقص غبارم تازه است
خاک راه‌ کیستم یا رب‌ که می‌نازم هنوز

یک قفس قمری‌ست از شور جنون خاکسترم
چون نگه در سرمه هم می‌بالد آوازم هنوز

سوختن از شعلهٔ من خامی حسرت نبرد
دیده‌ام انجام‌کار و داغ آغازم هنوز

کی برم چون صبح‌ کام از عشرت جان باختن
من‌که چون‌گل از ضعیفی رنگ می‌بازم هنوز

مشت خاکم تا کجا چرخم به پستی افکند
نقش پا گر افسرم سازد سرافرازم هنوز

شبنم رم‌طینتم بیدل‌گر افسردم چه باک
می‌رسد بر یک جهان بیطاقتی نازم هنوز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۷

بی‌پرده است و نیست عیان راز من هنوز
از خاک می‌دمد چوگلم پیرهن هنوز

عمریست‌ چون‌ نفس همه جهدم ولی چه سود
یک‌گام هم نرفته‌ام از خویشتن هنوز

چون شمع خامشی‌که فروزی دوباره‌اش
می‌سوزدم سپهر به داغ‌کهن هنوز

ای محو جسم دعوی آزادیت خطاست
یعنی ز بیضه نیست برون پر زدن هنوز

عالم به این فروغ نظر جلوه‌گاه‌ کیست
شمع خیال سوخته است انجمن هنوز

فریاد ما به پردهٔ دل بال می‌زند
نگذشته است پرتو شمع از لگن هنوز

اندوه غربت آب نکرده‌ست پیکرت
گل نیست ای ستمزده‌، راه وطن هنوز

آسودگی ‌چو آب‌ گهر تهمت من است
دارد ز موج دامن رنگم شکن هنوز

مرگم نکرد ایمن از آشوب زندگی
جمع است رشته‌های امل در کفن هنوز

یک جلوه انتظار تو در خاطرم‌ گذشت
آیینه می‌دمد ز سراپای من هنوز

برق تحیرم چه شد از خویش رفته‌ام
پرواز من بر آینه دارد سخن هنوز

خاکستری ز آتش من‌گل نکرده است
دل غافل است از نمک سوختن هنوز

از بی‌نصیبی من غفلت هوا مپرس
درخون تپید شوق و نگشتم چمن هنوز

بیدل غبار قافلهٔ هرزه ‌تازی‌ام
مقصد گم است و می‌روم از خویشتن هنوز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۸

خارخارت ‌کشت و پیش حرص بیکاری هنوز
در تردد ناخنت فرسود و سر خاری هنوز

می‌شماری‌گام و راهی می‌کنی قطع از هوس
کعبه پر دور است در تسبیح و زناری هنوز

زین‌بیابان‌آنچه‌طی‌گردید جزکاهش‌که داشت
همچو شمع از خامسوزی داغ رفتاری هنوز

ریشه‌ات بگسیخت ساز اندیشهٔ مضراب چند
شد نفس بی‌بال و در پرواز منقاری هنوز

صبح جزشبنم‌گلی زین باغ نومیدی نچید
گریه ‌یکسر حاصل است وخنده می‌کاری هنوز

عبرت آفات دهر از خواب بیدارت نکرد
بیخبر در سایهٔ این کهنه دیواری هنوز

جان پاکی، تاکی‌افسردن به‌کلفتگاه جسم
یوسفت در چاه مرد و برنمی‌آری هنوز

چشم‌بندی بی‌تمیزی را نمی‌باشد علاج
درکف است آیینه و محروم دیداری هنوز

غنچه تاکی در عدم بفریبد افسون‌ گلش
سر به بادت رفته و در بند دستاری هنوز

همسری با ذره‌ات آب حیا در خاک ریخت
زین هوس هم اندکی ‌کم شو که بسیاری هنوز

بر در هر سفله می‌مالی جبین احتیاج
خاک بر فرق توهم آبروداری هنوز

نیست بیدل هرکسی شایستهٔ خواب عدم
از تو تا افسانه‌ای باقیست بیداری هنوز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 173 از 283:  « پیشین  1  ...  172  173  174  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA