انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 176 از 283:  « پیشین  1  ...  175  176  177  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۷۴۹

گره چو غنچه نباید زدن به تار نفس
فکندنی است ز سر چون حباب بار نفس

زمانه صد سحر از هر کنار می‌خندد
به ضبط کار تو و وضع استوار نفس

خوش آن زمان ‌که شوی در غبار کسوت عجز
چو شعله بر رگ گردن بلند بار نفس

اشاره‌ایست به اهل یقین ز چشم حباب
که دیده وانشود تا بود غبار نفس

به سوی خویش‌ کشد صید را خموشی دام
سخن ز فیض تامل شود شکار نفس

ز موج بحر مجویید جهد خودداری
چه ممکن است درآمد شد اختیار نفس

متن چو صبح در انکار هستی ای موهوم
گرفته است جهان را هوا سوار نفس

در این محیط‌ که هر قطره صد جنون تپش است
شناخت موج‌ گهر قیمت وقار نفس

شب فراق توام زندگی چه امکان است
مگر چو شمع ‌کند سعی اشک‌،‌ کار نفس

به چاک پیرهن عمر بخیه ممکن نیست
متاب رشتهٔ وهم امل به تار نفس

فلک به ساغر خمیازه سرخوشم دارد
چو صبح می‌کشم از زندگی خمار نفس

تأملی نکشیده‌ست دامنت ورنه
برون هر دو جهانی به یک فشار نفس

فروغ دل طلبی خامشی ‌گزین بیدل
که شمع صرفه ندارد به رهگذار نفس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۵۰

تب و تاب بیهُده تا کجا به ‌گشاد بال و پر از نفس
سر رشته وقف‌ گره‌ کنم دلی آورم به بر از نفس

به هزار کوچه شتافتم‌، چه ترانه‌ها که نیافتم
رگی از اثر نشکافتم ‌که رسد به نیشتر از نفس

غم زندگی به‌ کجا برم‌،‌ ستم هوس به ‌که بشمرم
چو حباب هرزه نشسته‌ام به فشار چشم تر از نفس

سر و کار فطرت منفعل‌، به خیال می‌کندم خجل
که چرا عیار گداز دل نگرفت شیشه‌گر از نفس

ز جنون فرصت پرفشان نزدودم آینهٔ وفا
چو شرار داغم از آتشی‌ که نگشت صرفه‌بر از نفس

تک و تاز عرصهٔ بی‌نشان‌، به خیال می‌بردم‌ کشان
به هوا اگر ندهد عنان به ‌کجا رسد سحر از نفس

به غبار عالم وهم و ظن‌، نرسیده‌ای‌ که‌ کنی وطن
عبث انتظار عدم مده به شتاب پیشتر از نفس

به دو دم تعلق آب و گل‌، مشو از حضور عدم خجل
که نشاط خانهٔ آینه‌، نبرد غم سفر از نفس

ز ترانهٔ نی نوحه‌گر به‌ خروش هرزه‌ گمان مبر
همه را به عالم بی‌اثر، اثری‌ست در نظر از نفس

کلف تصور زندگی‌، مفکن به ‌گردن آگهی
چقدر سیه شود آینه‌ که به ما دهد خبر از نفس

مگشا چو بیدل بیخبر، در هر ترانهٔ بی‌اثر
بفشار لب به هم آنقدر که هوا رود به در از نفس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۵۱

ای دلت صیاد راز، از لب مده بیرون نفس
کز خموشی رشته می‌بندد به صد مضمون نفس

با خیال از حسن محجوب تو نتوان ساختن
حیرتم در دل مگر آیینه دزدد چون نفس

چشم ‌مخمور تو هر جا سرخوش ‌دور حیاست
نشئه خون ‌کرده‌ست در رنگ می ‌گلگون نفس

طبع دانا را خموشی به‌ که ‌گوهر در محیط
از حبابی بیش نبود گر دهد بیرون نفس

تا ز خودداری برون آیی طریق درد گیر
چون رسد در کوچهٔ نی می‌شود محزون نفس

ساز هستی اقتضای دوری تحقیق داشت
موج را آخر برآورد از دل جیحون نفس

لاف عزت تا کجا بر باد اقبالت دهد
ای سحر زین بیش نتوان برد بر گردون نفس

جز به زیر خاک آواز کرم نتوان شنید
اغنیا از بسکه دزدیدند چون قارون نفس

زندگی پر وحشی است ای بیخبر هشیار باش
بهر تسخیر هوا تا کی‌ کند افسون نفس

دل مقامی نیست‌ کانجا لنگر اندازد کسی
از خیال خانهٔ آیینه بگذر چون نفس

درد انشا می‌کند کسب کمال عاجزان
مصرع آهی‌ست بیدل‌ گر شود موزون نفس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۵۲

بی‌تأمل در دم پیری مده بیرون نفس
از کتاب صبح مگذر سرسری همچون نفس

جسم خاکی دستگاه معنی پرواز توست
راست کن چندی درین‌ خم همچو افلاطون نفس

گر نیاید باورت از حیرت آیینه پرس
صبح ما را نیست شام ناامیدی چون نفس

ای حباب از آبروی زندگی غافل مباش
چون ‌گهر دزدیدنی دارد در این جیحون نفس

گردبادست اینکه دارد جلوه در دشت جنون
یا ز تنگی می‌تپد در سینهٔ مجنون نفس‌؟

بسکه زین بزم ‌کدورت در فشار کلفتم
غنچه‌وارم برنمی‌آید ز موج خون نفس

آه از شام جوانی صبح پیری ریختند
آنچه می‌زد بال عشرت می‌زند اکنون نفس

شعله‌ای دارد چراغ زندگی ‌کز وحشتش
در درون دل تمنا می‌تپد بیرون نفس

فیضها می‌باید از حرف بزرگان ‌گل کند
صبح روشن می‌شود تا می‌زند گردون نفس

خامشی دارد به ذوق عافیت تقلید مرگ
تا به کی بندد کسی بیدل به این مضمون نفس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۵۳

صبح است و دارد آن‌گل در سر هوای نرگس
از چشم ما بریزید آبی به پای نرگس

ابر و بهار اقبال امروز سایهٔ کیست
گل‌کرد تاج برسر بال همای نرگس

آب وگل تعین این دلکشی ندارد
رنگ شکستهٔ‌ کیست طرف بنای نرگس

هم چشم نوبهارم خوابم چه احتمال است
دارد غنودن اما تا غنچه‌های نرگس

بی‌انتظار نتوان از وصل‌کام دل برد
گل می‌رسد درین باغ یکسر قفای نرگس

حیرت برون این باغ راهی نمی‌گشاید
هرچند رسته باشد چشم از عصای نرگس

ما را به‌این دو دم عیش با چتر گل چه‌کار است
همسایهٔ خزانیم زبر لوای نرگس

اقبال اوج گردون گر می‌گشود کاری
میل زمین نمی‌کرد دست دعای نرگس

تقلید چند باید در جلوه‌گاه تحقیق
پامال نور شمع است رنگ لقای نرگس

مضمون پیش پا نیز آسان نمی‌توان خواند
صد صفر و یک الف بود عبرت‌فزای نرگس

چندانکه وارسیدیم رنگ خزان جنون داشت
ای‌کاش داغ می‌رست زین باغ جای نرگس

بیدل ز چشم مردم دور است حق‌شناسی
کوری‌ است خرمن اینجا چون‌ دستهای نرگس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۵۴

چند نشینی به‌ کلفت دل مأیوس
همچو دویدن به طبع آبله محبوس

ای نفس از دل برآر رخت توهم
خانهٔ آیینه نیست عالم ناموس

ریخت ندامت به دامنم دل پر خون
آبله‌ای بود حاصل کف افسوس

سرکشی از طینتم‌ گمان نتوان برد
نقش قدم‌ کس ندید جز به زمین‌بوس

دامن شب تا به‌ کی بود کفن صبح
به‌ که برآیی ز گرد کلفت ناموس

ناله در اشک زد ز عجز رسایی
آب شد این شعله از ترقی معکوس

صد چمن امید لیک داغ فسردن
نامهٔ رنگم‌ که بست بر پر طاووس‌؟

آتش دیر از هوای عشق بلند است
گبر نفس غرهٔ دمیدن ناقوس

چیست مجاز انفعال رمز حقیقت
جلوه عرق ‌کرد گشت آینه محبوس

بیدل‌، اگر دست ما ز جام تهی شد
پای طلب‌ کی شود ز آبله مأیوس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۵۵

گر شود از خواب من خیال تو محبوس
حسرت بالین من برد پر طاووس

ساز حجابی نداشت محفل هستی
سوخت دل شمع ما به حسرت فانوس

دل نفسی بیش نیست مرکز الفت
چند نشیند نفس در آینه محبوس

دامن بیحاصلی غبار ندارد
رنگ حنا تهمتیست بر کف افسوس

تا نکشد فطرت انفعال تریها
شبنم ما را هواست پردهٔ ناموس

سر ز گریبان مکش ‌که ریخته گردون
شمع در این انجمن ز دیدهٔ جاسوس

منکر قدرت مشو که جغد ندارد
جز به سر گنج پا ز طینت منحوس

گل به ‌کف و در غم بهار فسردن
مزد تخیل پر است جلوهٔ محسوس

گوشت اگر نیست نغمه‌سنج مخالف
صوت موذن بس‌ است نالهٔ ناقوس

ریشه دوانده‌ست در بهار جنونم
پیچش هر گردباد تا پر طاووس

بیدل از این مزرع آنچه در نظر آمد
دانه امل بود و آسیا کف افسوس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۵۶

نفس ثبات ندارد به شست ‌کار نویس
شکسته است قلم نسخه اعتبار نویس

جریدهٔ رقم اعتبارها خاک است
تو هم خطی به سر لوح این مزار نویس

زمان وصل به صبح قیامت افتاده‌ست
سیاهی از شب ما گیر و انتظار نویس

سوار مطلب عشاق دقتی دارد
برای خاطر ما اندکی غبار نویس

شقی‌ که ‌گل ‌کند از خامه بی ‌صریری نیست
برات ناله تو هم بر دل فگار نویس

خط جنون‌ سبقان مسطری نمی‌خواهد
چو نغمه هرچه نویسی برون تار نویس

شگون یمن ندارد برات عشرت دهر
زبان خامه سیاه است‌ گو بهار نویس

هزار مرتبه دارد شهید تیغ وفا
قلم به خون زن و بیتی به یادگار نویس

ز نقش هستی من هر کجا اثر یابی
خط جبین کن و بر خاک راه یار نویس

بیاض دیدهٔ یعقوب اشارتی دارد
که سیر ما کن و تفسیر نقره‌کار نویس

به نامه‌ای‌ که در او نام عشق ثبت ‌کنند
به جای هر الف انگشت زینهار نویس

ز خود تهی شدن آغوش بی‌نشانی اوست
چو صفر اگر ز میان رفته‌ای‌کنار نویس

به مشق حسرت ازآن جلوه قانعم بیدل
بر او سفیدی مکتوب انتظار نویس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۵۷

شخص معدومی‌، به پیش وهم خود موجود باش
ای شرار سنگ ازآن عالم‌که نتوان بود باش

رنج هستی بردنت از سادگیها دور نیست
صفحهٔ آیینه‌ای داری خیال اندود باش

سالی و ماهی نمی‌خواهد رم برق نفس
در خیالت مدت موهوم گو معدود باش

در زیانگاه تعین نیست حسن عافیت
گر توانی خاک شد آیینهٔ مقصود باش

جوهر قطع تعلق تاب هر نامرد نیست
ای امل جولاه فطرت‌ محو تار و پود باش

پردهٔ ساز خداوندیست وضع بندگی
گر سجودآموز خود گردیده‌ای مسجود باش

مال و جاهت شد مکرر بعد ازین دل جمع‌کن
یک دو روز ای بیخبرگو حرص ناخشنود باش

سنگ هم بی‌انتقامی نیست در میزان عدل
بت شکستی مستعد آتش نمرود باش

هر چه از خود می‌دهی بر باد بی‌ایثار نیست
خاک اگر گردی همان برآستان جود باش

شکوهٔ درد رسایی را نمی‌باشد علاج
گرهمه صد رنگ سوزی چون نفس بی‌دود باش

خانهٔ آیینه بیدل نیست بر تمثال تنگ
بر در دل حلقه زن‌ گو شش جهت مسدود باش
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۷۵۸

من نمی‌گویم زیان کن یا به فکر سود باش
ای ز فرصت بیخبر در هر چه باشی زود باش

در طلب تشنیع کوتاهی مکش از هیچکس
شعله هم‌ گر بال بی‌ آبی‌ گشاید دود باش

زیب هستی چیست غیر از شور عشق و ساز حسن
نکهت‌ گل ‌گر نه‌ای دود دماغ عود باش

از خموشی‌ گر بچینی دستگاه عافیت
گفتگو هم عالمی دارد نفس فرسود باش

راحتی‌گر هست در آغوش سعی بیخودیست
یک قلم لغزش چو مژگانهای خواب‌آلود باش

مومیایی هم شکستن خالی از تعمیر نیست
ای زیانت هیچ بهر دردمندی سود باش

خاک آدم‌، آتش ابلیس دارد درکمین
از تعین هم برآیی حاسد و محسود باش

چیست دل تا روکش دیدار باید ساختن
حسن بی‌پروا خوشست آیینه‌گو مر دود باش

زینهمه سعی طلب جز عافیت مطلوب نیست
گر همه داغست هر جا شعله آب آسود باش

نقد حیرتخانهٔ هستی صدایی بیش نیست
ای عدم نامی به دست آورده‌ای موجود باش

بر مقیمان سرای عاریت بیدل مپیچ
چون تو اینجا نیستی‌ گوهر که خواهد بود باش
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 176 از 283:  « پیشین  1  ...  175  176  177  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA