ارسالها: 8911
#1,861
Posted: 18 Aug 2012 08:23
غزل شمارهٔ ۱۸۵۹
از عدم مشکل نه آسان سیر امکانکرد شمع
داغ شد افروخت اشک و آه سامان کرد شمع
بسکه از ذوق فنا در بزم جولانکرد شمع
ترک تمهید تعلقهای امکان کرد شمع
از هجوم شوق بیروی تو در هر جاکه بود
دود آه اظهار از هر تار مژگان کرد شمع
آب حیوان و دم عیسی نگردد چون خجل
سر به تیغش داد و جان تازه سامانکرد شمع
آه عاشق آتش دل را دلیل روشن است
فاش شد هر چند درد خویش پنهان کرد شمع
رشتهٔ جان سوخت بر سر زد گل سودا گداخت
جای تا در محفل ناز آفرینان کرد شمع
دید در مجلس رخش از شرم او گردید آب
خویش را چون نقش پا با خاک یکسان کرد شمع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#1,862
Posted: 18 Aug 2012 08:23
غزل شمارهٔ ۱۸۶۰
نی در پرواز زد، نی سعی جولان کرد شمع
تا به نقش پا همین سیر گریبان کرد شمع
خودگدازی محرم اسرار امکان گشتن است
هر قدر در آب خفت آیینه سامان کرد شمع
دل اگر روشن نمیشد داغ آگاهی که داشت
اینقدر ما را درین هنگامه حیران کرد شمع
غفلت این انجمن درخورد اغماض دل است
عالمی را چشم پوشانید و عریان کرد شمع
بیخودی کن از بهار عافیت غافل مباش
رنگ ها پرواز داد و گل به دامان کرد شمع
بر رخ ما ناز مشتاقان در مژگان مبند
کز تغافل خانهٔ پروانه ویران کرد شمع
دل نه قدر آه فهمید و نه پاس اشک داشت
سبحه و زنار را با خاک یکسان کرد شمع
درگشاد عقدهٔ هستی که دامنگیر نیست
از بن هر قطره اشک ایجاد دندان کرد شمع
تا کجا زبن انجمن چشم هوس پوشد کسی
عضو عضو خویش اینجا صرف مژگان کرد شمع
نور دل در ترک لذات جهان خوابیده است
موم تا آلودهٔ شهد است نتوان کرد شمع
نیستی بیدل به داد خود نمایی میرسد
عاقبت خود را به رنگ رفته پنهان کرد شمع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#1,863
Posted: 18 Aug 2012 08:23
غزل شمارهٔ ۱۸۶۱
سوختن یک نغمه است از ساز شمع
پرده نتواند نهفتن راز شمع
خود گدازی آبروی دیگر است
میرسد بر انجمنها ناز شمع
نالهها در دود دل گم کردهایم
سرمه پیچیدهسث بر آواز شمع
عاشقان را مونسی جز درد نیست
سوختن باشد همین دمساز شمع
تا کی ای پروانه بال افشانیات
پرفشانیهاست با گلباز شمع
ختم تدبیر زبان لب بستن است
تا خموشی میرسد پرواز شمع
رونق عشاق عرض نیستی است
سر بریدن میشود پرواز شمع
کیست دریابد زبان بیخودان
نیست جز پرواز رنگ آواز شمع
سعی خود را خود تلافی کردهایم
هم سر خویش است پا انداز شمع
مدعای جستجو روشن نشد
پر بلند افتاده است انداز شمع
فکر انجام دگر داریم ما
دیده باشی صورت آغاز شمع
خامشی هم ترجمان حال ماست
بیسخن پیداست بیدل راز شمع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#1,864
Posted: 18 Aug 2012 08:23
غزل شمارهٔ ۱۸۶۲
بی نم خجلت نمیباشد سر و کار طمع
جنس استغنا عرق دارد به بازار طمع
غیر نومیدی علاج اینقدر امراض چیست
عالمی پر میزند در نبض بیمار طمع
عم در حسرت شد و یک طوق قمری خم نبست
خجلت بیحاصلی بر سروگلزار طمع
آسمان خمیازهٔ یأس تو خرمن میکند
ای هوس بردار دست از شکل انبار طمع
بینیازی تابع اندیشهٔ اغراض نیست
خدمت همت محال است از پرستار طمع
بهر تعمیر خیالی کز نفس ویرانتر است
خاک دهر از آبرو گل کرد معمار طمع
زجر عبرت نیست تنبیه سماجت پیشگان
لب گزیدن نشکند دندان اظهار طمع
درخور جان کندن از اغراض میباید گذشت
عمرها شد مرگت از پا میکشد خار طمع
از کمال خویش غافل نیست استعداد خلق
شور اقبال گدا میباشد ادبار طمع
بزم چندین حسرت آنسوی قیامت چیدهایم
باید از شخص امل پرسید مقدار طمع
گر همه بر آسمان خواهی نظر برداشتن
چون مژه بی سرنگونی نیست دیوار طمع
از خرد جستم طریق انتعاش کام خلق
دست بر هم سود و گفت این است دیوار طمع
نیست موقوف سوال ابرام طبع دون حسب
بستن لب هم کمر بسته است در کار طمع
بی نیازی بیدل آخر احتیاج آمد به عرض
محرم راز غنایم کرد آثار طمع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#1,865
Posted: 18 Aug 2012 08:24
غزل شمارهٔ ۱۸۶۳
هوس جنون زده ناکجا همه سو قدم زند از طمع
بهکجاستکنج قناعتی که در قسم زند از طمع
به دو روزه فرصت بیبقا که نه فقر دارد و نه غنا
به زمین فرو نرود چرا که کسی علم زند از طمع
حذر از توقع این و آن که مذلتت نکشد عنان
همه گر بود سر آسمان که به خاک خم زند از طمع
فلکت اگر در باز شد دو جهان قلمرو ناز شد
چو غرض معاملهساز شد همه را بهم زند از طمع
چه خوش است آینهٔ خسان نرسد به صیقل امتحان
که حریص اگر مژه واکند به حیا قلم زند از طمع
مپسند بر گل آرزو هوس طراوت رنگ و بو
که مباد جوهر آبرو به غبار نم زند از طمع
بلد است مصلحت ازل سوی وعدهگاه قیامتت
که تلاش هرزه دو امل به در عدم زند از طمع
اگرت بود رگ غیرتی که بر آبرو نزند تری
کف خاک گیر و حواله کن به لبی که دم زند از طمع
کف دست میگزد امتحان ز خسیس و همت ما مپرس
که چو سکه هر چه به سر خورد به سر درم زند از طمع
نشود کدورت فقر ما کلف صفاکدهٔ غنا
چقدر غبار دلگدا به صف کرم زند از طمع
سر و برگ بیدل ما شود اگر اتفاق قناعتی
شجر جهان غنا شود نفسی که کم زند از طمع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#1,866
Posted: 18 Aug 2012 08:24
غزل شمارهٔ ۱۸۶۴
اثر خجالت مدعا اگر این الم دمد از طمع
چه خوش است حرف وصال هم نکند کسی رقم از طمع
اگر امتحان دهدت عنان به طناب خیمهٔ آسمان
ته خاک خسب و علم مشو به نگونی علم از طمع
سر شاخ طوبی و سدره هم ز ثمر کشد به زمین علم
به کجاست گردن همتی که نمیرسد به خم از طمع
غرض جنون زده خلق را به سوال ساخته در به در
بهم آیدت دو جهان اگر لبی آوری بهم از طمع
تو ز حرص باخته دست و پا چه رسی به قافلهٔ غنا
که هزار مرحله بستری نگذشته یک قدم از طمع
چه بلاست زاهد بی یقین به فسون زهد هوس کمین
زده فال کنج قناعتی که ندیده پای کم از طمع
سر مسجدی و در حرم دل دیری و تپش صنم
چه سر و چه دل به جهان غم که نمیکشد ستم از طمع
ز قناعت ار نچشی نمک منگر به مائدهٔ فلک
غلط است حاصل سیریات نخوری اگر قسم از طمع
ز جنون ماهی بحر حرص اگر آگهی رم عبرتی
که به پوست تو فتاده داغ و شمردهای درم از طمع
خط بی نیازی همتی شده ثبت لوح جبین تو
ستم است خجلت طبع دون برساندش کرم از طمع
اگر از تردد در به در بود انفعال مذلتت
به تلاش همت بیدلی در ننگ زن تو هم از طمع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#1,867
Posted: 18 Aug 2012 08:24
غزل شمارهٔ ۱۸۶۵
هرکجاکردم به یاد سجدهات ساز رکوع
چون مه نو تا فلک رفتم به پرواز رکوع
پیش از آن کز خاک من بالد نهال زندگی
میرسد از بار دل در گوشم آواز رکوع
پیچ و تاب موجها یکسرگهرگردیدن است
سجده انجام است هر جا دیدی آغاز رکوع
شخص تسلیمی ز پرواز هوسها شرمدار
با هوا کاری ندارد سرنگون تاز رکوع
ما ضعیفان را به سامان سلیمانی بس است
سجده ایجاد نگین و خاتم انداز رکوع
گر منافق از تواضع صاحب دین میشود
تیغ هم خواهد نمازی شد به پرواز رکوع
راست میتازم چو اشک از دیده تا دامان خاک
بر نمیدارد دماغ سجدهام ناز رکوع
سرکشیها زبن ادا آغوش رحمت میشود
دیگر ای غافل چه میخواهی ز اعجاز رکوع
پیکرت خم کرد پیری از فنا غافل مباش
سخت نزدیکست بیدل سجده با ساز رکوع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#1,868
Posted: 18 Aug 2012 08:25
غزل شمارهٔ ۱۸۶۶
نشستهای ز دل تنگ بر در تصدیع
دمیکه واشود این قفل عالمیست وسیع
به خویش گر نرسی آنقدر غرابت نیست
که سرکشیدهای از کارگاه صنع بدیع
طلب ز هرچه تسلی شود غنیمتگیر
به جوع میمکد انگشت خوبش طفل رضیع
قیامت است طمع ز امتلا نمیمیرد
که تا به حلق رسیده است میخورد تشنیع
چه غفلت است که چون شمع گل به سر باشی
به زیر تیغ نشستن ندارد این تقطیع
بهگرد قاصد همت رسیدن آسان نیست
ز مقصد آنطرفش برده گامهای وسیع
بدون خاک حضور یقین نشد روشن
چراغ نقش قدم داشت این بساط رفیع
بقا فنا به کنار و فنا بقا به بغل
همین ربیع و خریفست هم خریف وربیع
ز شرم چشم گشودن به بارگاه حضور
عرق تو آینه پرداز تا بریم شفیع
پس از تأمل بسیار شد عیان بیدل
که علت است تفاوتگر مطاع و مطیع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#1,869
Posted: 18 Aug 2012 08:26
غزل شمارهٔ ۱۸۶۷
به ذوق گرد رهت میدوم سراسر باغ
ز بوی گل نمکی میزنم به زخم دماغ
سزد که بیخودیام بخشد از بهار سراغ
پی شکستن رنگی رسیده است به باغ
به فکر عافیت از سر گذشتهام لیکن
چو شمع یافتهام زبر پای خوبش سراغ
هزار جلوه زیان کردهام ز بیخبری
چه رنگها که نرفتهست از کف صبّاغ
ز نقد عیش جنون یاس مهر جام مپرس
به غیر داغ میی نیست در پیالهٔ داغ
به عالمی که سخن داغ بیرواجیهاست
چو غنچه بر لب خاموش چیدهایم دماغ
در آفتاب یقین چرخ و انجمش عدم است
چو شب گمان تو طاووس بسته بر پر زاغ
فضولی تو مقابل پسند یکتایی است
مباد جلوهٔ تحقیق کس به آینه داغ
چراغ رهگذر باد در نمیگیرد
درین چمن چقدر سعی لاله سوخت دماغ
ز دور چرخ درین انجمن که دارد باد
به هوش باش که مستان شکستهاند ایاغ
چه کوری است که خفاش طینتان دلیل
به سیر خانهٔ خورشید میبرند چراغ
غبار عالم اندیشهٔ کیام بیدل
که دارم از چمن اعتبار رنگ فراغ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#1,870
Posted: 18 Aug 2012 08:26
غزل شمارهٔ ۱۸۶۸
کنونکه میگذرد عیش چون نسیم زباغ
چوگل خوش آنکه زنی دست در رکاب ایاغ
ز شبنم گلم این نکته نقد آگاهیست
کهگرد آبله پایی شکستهاند به باغ
ز چشمکگل باغ جنون مشو غافل
تنیده است نگاهی به خط ساغر داغ
گذشته است ز هستی غبار وحشت ما
ز رنگ رفته همان در عدمکنند سراغ
درین بساط که حیرت دلیل بیناییست
بهغیر سوختن خود چه دید چشم چراغ
چه انجمن چهگلستان فضای دلتنگیست
مگر ز مزبله جویدکسی مقام فراغ
ز درس عشق به حرف هوس قناعتکن
خمار نغمهٔ بلبل شکن به بانگکلاغ
تلاش منصبپروانه مشربی مفت است
بگردگرد سر هر دلیکه دارد داغ
خمار مجلسیان عرض ساغر است اینجا
ز بیدماغی مستان رسانده گیر دماغ
دو روز در دل خونگشته جوش زن بیدل
نه باغ درخورجولان آرزوست نه راغ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)