انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 190 از 283:  « پیشین  1  ...  189  190  191  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۸۸۹

گاه به رنگ مایلی‌ گاه به بوی بی ‌نسق
دستهٔ باطلت که‌بست ای‌چمن حضور حق

تا تو ز حرص بگذری و ز غم جوع وارهی
چیده زمین و آسمان عالم ‌کاسه و طبق

عمر شد و همان بجاست غفلت خودنمایی‌ات
از نظر تو دور رفت آینه‌های ماسبق

پوست به تن شکنجه چید هر سر مو به خم رسید
منتخب چه نسخه است اینکه شکسته‌ای ورق

در عمل محال هم همت مرد سرخ‌روست
برد علم بر آسمان پای حنایی شفق

تحفهٔ‌ محفل حضور درکف عرض هیچ نیست
کاش شفیع ما شود آینه‌سازی عرق

قانع قسمت ازل وضع فضولش آفت است
مغز به امتلا سپرد پسته دمی‌ که ‌گشت شق

خواه دو روزه عمر گیر خواه هزار سال زی
یک نفس است صد جنون‌، یک رمق است صد قلق

هرکس ازین ستمکشان قابل التفات نیست
چشم‌ به هر چه وا کند بیدل ماست مستحق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۸۹۰

رخ شرمگین توهیچگه به خیال ما نکند عرق
که دل از تپش نگدازد و نگه از حیا نکند عرق

به نیاز تحفهٔ یکدلی سبقی نبرده‌ام از وفا
که ز گرمجوشی خون من به‌ کف حیا نکند عرق

به لبم ز حاجت ناروا گرهی‌ست نم زدهٔ حیا
سررشتهٔ‌گله واکنم اگر آشنا نکند عرق

به غبار رنگ و هوای ‌گل نگه ستمزده اشک شد
کسی اینقدرکه پس هوس بدود چرا نکند عرق

تب و تاب هستی منفعل سرشمع بسته به دوش من
نگشاید از دم تیغ هم‌ گرهی‌ که وا نکند عرق

الم تردد سرنگون ز تری چسان بردم برون
چو قدم نمی‌سپرم رهی‌که نشان پا نکند عرق

چو سحاب معبد آرزو دهدم نوید چه آبرو
اگر از بلندی دست من اثر دعا نکند عرق

چقدر زکوشش ناتوان دهد انتظار خجالتم
که به خاک هم نرسم چو اشک اگرم وفا نکند عرق

به نفس رسیده‌ای از عدم چو سحر به جبههٔ شبنمی
خجلست زندگی از کسی‌ که درین هوا نکند عرق
ز نیاز بیدل و ناز او ندمد تفاوت ما و تو
اگر از طبیعت منفعل ز خودم جدا نکند عرق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۸۹۱

غیر از حیا چه پیش توان برد در عرق
چون اشک سعی تا قدم افشرد در عرق

با این هجوم عجز به هرجا قدم زدیم
خجلت بساط آبله ‌گسترد در عرق

بر روی ما ز شرم نموهای اعتبار
رنگی نکرد گل‌ که نیفشرد در عرق

شور شکست شیشه ز توفان‌ گذشته است
آن سنگدل مگر دلی آزرد در عرق

شبنم چه واکشد ز تماشای این چمن
ما راگشاد چشم فرو برد در عرق

گرد هوس به سعی خجالت نشانده‌ایم
کم نیست ته نشینی این درد در عرق

نومید وصل بود دل از ساز انفعال
آیینه‌ات ز ما غلطی خورد در عرق

بیدل تلاش عجز به جایی نمی‌رسد
خلقی چو شمع داغ شد و مرد در عرق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۸۹۲

ما سجدهٔ حضوریم محو جناب مطلق
گمگشته همچو نوریم در آفتاب مطلق

در عالم تجرد یارب چه وانماییم
او صد جمال جاوید ما یک نقاب مطلق

ای خلق پوچ هیچید بر وهم و ظن مپیچید
کافیست بر دو عالم این یک جواب مطلق

کم نیست‌گر به نامی از ما رسد پیامی
شخص عدم چه دارد بیش ار خطاب مطلق

اوراق اعتبارات چندان که سیر کردیم
در نسخهٔ مقٌید بود انتخاب مطلق

خواهی برآسمان بین خواهی به خاک بنشین
زیر و زبر جز این نیست وقف‌کتاب مطلق

افسانه‌های هستی در خلوت عدم ماند
کس وا نکرد مژگان از بند خواب مطلق

شاید به برق عشقی از وهم پاک‌گردیم
این نقش سنگ نتوان شستن به آب مطلق

تقریربیش و کم چند چشمی‌گشا وبنگر
جز صفر بر نیاید هیچ از حساب مطلق

هر چند وارسیدیم زین انجمن ندیدیم
با یک جهان عمارت غیر از خراب مطلق

بیدل به رنگ‌گوهر زین بحر بر نیاید
آب مقید ما غیر از شراب مطلق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۸۹۳

بر خود از ساز شکفتن‌کی‌گمان دارد عقیق
درخور نامت تبسم در دهان دارد عقیق

جای آن داردکه باشد باب دندان طمع
نسبت دوری به لعل دلبران دارد عقیق

بسکه بی‌آب است این صحرای شهرت اعتبار
روز و شب نقش نگین زیر زبان دارد عقیق

سادگی دارالامان بی تمیزان بوده است
حلقه‌های دام را خاتم‌گمان دارد عقیق

عیب ما رنگین خیالان معنی باریک ماست
عرض نقصان تا دهد از رگ زبان دارد عقیق

هر کسی تا خاک‌گردیدن به رنگی بسمل است
خون رنگی در فسردنها روان دارد عقیق

حرص هر جا غالب افتد بر جگر دندان فشار
در هجوم تشنگی‌ها امتحان دارد عقیق

هرکه می‌بینی به قدر شهرت از خود رفته است
سودنامی هم به تحصیل زیان دارد عقیق

بی‌جگر خوردن میسر نیست پاس اعتبار
آبرو در موج خون دل نهان دارد عقیق

اعتبارات جهان پر بی‌نسق افتاده است
جانکنیها بهر نام دیگران دارد عقیق

خون دل را در بساط دیده رنگی دیگر است
آبرو در خاتم افزونتر ز کان دارد عقیق

لعل ها از بهر مشتاقان تبسم‌پرور است
آب باربکی به ذوق تشنگان دارد عقیق

محو لعلت را فسردن نیز آب زندگی‌ست
همچو دل تا رنگ خونی هست جان دارد عقیق

نیست بیدل‌ کاهش ایام بر دلخستگان
در شکست خود همان خط امان دارد عقیق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۸۹۴

گهر محیط تقدسی مکن آبروی حیا سبک
چوحباب حیفت اگرشوی زغرور سربه هوا سبک

نسزد ز مسند سیم و زر به وقار غره نشستنت
که زمانه می‌کشد آخرش چو گلیمت از ته پا سبک

ز ترنم نی و ارغنون به دل گرفته مخوان فسون
که ز سنگ دامن بیستون نکندکسی به صدا سبک

همه‌گر به ناله علم‌کشی وگر اشک‌گردی و نم‌کشی
به ترازویی‌که ستم‌کشی نشود به غیر جزا سبک

به علاج ننگ فسردگی نفسی زتنگی دل برآ
که چوسنگ رنج‌گرانی‌ات نشود مگر به جلا سبک

کند احتیاجت اگر هدف مگشای لب‌، مفرازکف
که وقارگوهر این صدف نکنی به دست دعا سبک

غم بی‌ثباتی کاروان همه کرد بر دل ما گران
به‌ کجاست جنسی ازین دکان ‌که شود به بانگ درا سبک

مخروش خواجه به‌کروفرکه ندارد اینهمه آنقدر
دوسه‌گام آخر ازین‌گذر توگران قدم زن و پا سبک

اگرت به منظر بی‌نشان دم همتی بکشد عنان
چوسحربه جنبش یک نفس زهزار سینه برآ سبک

زگرانی سر آرزو شده خلق غرقهٔ های و هو
تو اگر تهی‌کنی این‌کدو شود اتفاق شنا سبک

نکشید بیدل از این چمن عرق خجالت پرزدن
چوغباربی نم هرزه فن نشود چرا همه جا سبک
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۸۹۵

ای مژدهٔ دیدار تو چون عید مبارک
فردوس به چشمی‌ که ترا دید مبارک

جان دادم و خاک سرکوی تو نگشتم
بخت اینقدر از من نپسندید مبارک

در نرد وفا برد همین باختنی بود
منحوس حریفی‌که نفهمید مبارک

هر سایه‌که‌گم‌گشت رساندند به نورش
گردیدن رنگی که نگردید مبارک

ای بیخردان غرهٔ اقبال مباشید
دولت نبود بر همه جاوید مبارک

صبح طرب باغ محبت دم تیغ است
بسم‌الله اگر زخم توان چید مبارک

ژولیدگی موی سرم چتر فراغیست
مجنون مرا سایه این بید مبارک

بربام هلال ابروی من قبله‌نما شد
کز هر طرف آمد خبر عید مبارک

دل قانع شوقیست به هر رنگ‌که باشد
داغ تو به ما، جام به جمشید مبارک

در عشق یکی بود غم و شادی بیدل
بگریست سعادت شد و خندید مبارک
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۸۹۶

این دم از شرم طلب نیست زبان ما خشک
با صدف بود لبی در جگر دریا خشک

اشک‌گو دردسر تربیت ما نکشد
از ازل چون مژه کردند بهار ما خشک

کار مقصدطلبی سخت کشاکش دارد
آرزو تشنه لب و وادی استغناخشک

واصل منزل مقصود شدن آسان نیست
تا به دریا برسد سیل شود صدجا خشک

پی رشح‌کرم آب رخ امید مریز
ابر چون جوش غبار است درین صحرا خشک

سعی مژگان چقدر نمی‌شد از دیدهٔ ما
کوشش ابر محالست‌کند دربا خشک

ای‌ خوش آن بحر سرشتی‌ که بود در طلبش
سینه لبریزگداز جگر و لبها خشک

لال مانده است زبانم به جواب ناصح
همچو برگی‌ که شود از اثر سرما خشک

زاهدا ساغر می کوثر شادابیهاست
چون عصا چند توان بود ز سر تا پا خشک

عشق بی ‌رنگ از این وسوسه‌ها مستغنی است
دامن ما و تو آلوده بر آید یا خشک

بگذر از حاصل امکان‌ که درین مزرع وهم
سبزه‌ها ریخته تا بال و پر عنقا خشک

هم چو نظاره ‌که از دیدهٔ تر می‌گذرد
درگذشتیم ز آلودگی دنیا خشک

حق شمشیر تو ساقط نشود از سرما
پیش خورشید نگردد عرق سیما خشک

بیدل از دیده حیران غم اشکی خون‌کرد
خشکی شیشه مبادا کندم صهبا خشک
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۸۹۷

مغز شد در سر پر شور من از سودا خشک
باده چون آب‌گهرگشت درین مینا خشک

تشنه‌لب بس که دویدم به بیابان جنون
گشت چون ریگ روان آبله‌ام در پا خشک

کام امید چسان جام تسلی‌گیرد
که‌کرم تشنه سوال است و زبان ما خشک

به تغافل ز هوس یک مژه دامن چیدن
برد چون پرتو خورشیدم ازین دریا خشک

اشک شمعیم که از خجلت بی‌تاثیری
می‌شود قطرهٔ ما تا به چکیدنها خشک

گرم جوشست نفس ساغر شوقی دریاب
نشئه مفتست مبادا شود این صهبا خشک

منع آشوب هوسها نشود عزلت ما
سعی افسردن گوهر نکند دریا خشک

تشنه‌کامی‌ گل بی‌صرفگیی اسرار است
تا خموش است نگردد جگر مینا خشک

نم اشکی نچکید ازمژه ی غفلت ما
خون یاقوت شد آخر به رگ خارا خشک

اشک مجنون چقدر خوش قلم تردستی‌ست
سطری از جاده ندیدیم درین صحرا خشک

نیست غیر از عرق شرم شفاعتگر ما
یارب این چشمهٔ رحمت نکنی فردا خشک

حیرت از ما نبرد هول قیامت بیدل
آب آیینه نسازد اثر گرما خشک
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۸۹۸

نشد از حسرت داغت جگرم تنها خشک
لاله را نیز دماغیست درین سودا خشک

منت چشمهٔ خضر آینه‌پردازی‌تریست
دم شمشیرتو یارب نشود با ما خشک

برق حسن تو در ابروی اشارت دارد
خم موجی‌که‌کند خون دل دریا خشک

در تماشاکدهٔ جلوه که چشمش مرساد
موج آیینه زند هرکه شود برجا خشک

چون حیا آب رخ‌ گوهر ما وقف‌تریست
عرقی چند مبادا شود از سیما خشک

زین بضاعت نتوان دیگ فضولی پختن
تا رسد نان به تری می‌شود آب ما خشک

وقت آن شدکه ز بی آبی ابر احسان
برگ گل روید ازین باغ چو نقش پا خشک

بسکه افسردگی افسون تحیر دارد
سیل چون جاده فتاده است درین صحرا خشک

ترک اسباب لب شکوهٔ نایابی دوخت
کرد افشاندن این گرد جراحتها خشک

ماند از حیرت رفتار بلاانگیزت
ناله در سینهٔ بیدل چو رگ خارا خشک
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 190 از 283:  « پیشین  1  ...  189  190  191  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA