انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 195 از 283:  « پیشین  1  ...  194  195  196  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۹۳۹

گر کند طاووس حیرتخانهٔ اسباب گل
دستگاه رنگ او بیند همان در خواب‌گل

ای بهار از خودفروشان دکان رنگ باش
بی دماغانیم ما اینجا ندارد باب گل

جز خموشی بر نتابد محفل تسلیم عشق
از چراغ‌ کشنه اینجا می‌کند آداب‌ گل

از خودم یاد جمال میفروشی برده است
کز تبسم جمع دارد با شراب ناب‌ گل

آفت ایجاد است ساز زندگی هشیار باش
از طراوت خانه دارد در ره سیلاب‌ گل

فیض خاموشی به یاد لب ‌گشودنها مده
ای ز خود غافل همین در غنچه دارد آب‌گل

گلشن داغیم از نشو و نمای ما مپرس‌
در بهار ما ز آتش می‌شود سیراب‌گل

موی چینی‌گر به سامان سفیدی می‌رسد
شام ما هم می‌تواند چیدن از مهتاب‌گل

بیقرار عشق هرگز روی جمعیت ندید
جز پریشانی نکرد از نالهٔ بیتاب‌گل

غرهٔ عشرت مشو کاین نوبهار عمر نام
نا امیدی نکهت است و مطلب نایاب ‌گل

ای‌غنیمت‌! جلوه‌ای‌، فرصت‌پریشان وحشتست
رنگی از طبع هوس خندیده‌ای دریاب گل

معنی روشن به چندین پیچ و تاب آمد به‌ کف
کرد بیدل‌ گوهر ما از دل گرداب‌ گل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۴۰

ای بهار جلوه‌ات را شش جهت دربار گل
بی‌ رخت در دیدهٔ من می‌خلد چون خار گل

یک نگه نظاره‌ات سر جوش صد میخانه می
یک تبسم‌ کردنت آغوش صد گلزار گل

درگلستانی که بوی وعدهٔ دیدار توست
می‌کند جای نگه چون برگ از اشجارگل

اینقدر در پردهٔ رنگ حنا شوخی‌ کجاست
می‌زند جوش ازکف پایت به این هنجارگل

تا به ‌کی پوشد تغافل بر سراپایت نقاب
در دل یک غنچه نتوان یافت این مقدارگل

بر رخ هر گلبن از شبنم نقاب افکنده‌اند
تا ز خواب نازگردد بر رخت بیدارگل

نیست ممکن‌ گر کند در عرض شوخی‌های ناز
لاله‌رویان را عرق بی‌رنگ از رخسارگل

می‌زند در جمع احباب از تقاضای بهار
سایهٔ دست کرم بر گوشهٔ دستار گل

ساز عیش از قلقل مینا قیامت غلغل است
ابر رنگ نغمه می‌بندد به روی تار گل

ریشه‌ها را گر به این سامان نمو بخشد هوا
موی سر چون خامهٔ تصویر آرد بارگل

نوبهارست و طراوت شوخیی دارد به چنگ
بوی‌گل از غنچه‌کرده نغمه از منقارگل

بیدل از اندیشهٔ لعلش به عجزم معترف
می‌کند در عرض جرأت رنگ استغفار گل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۴۱

با چنین شوخی نشیند تا به‌کی بیکار گل
رخصت نازی‌ که‌ گردد گرد آن دستار گل

نالهٔ ما را، ز تمکینت بهای دیگر است
می‌کند یک دم زدن صدرنگ در کهسار گل

اینقدر توفان نوای حسرت گلزار کیست
کز شکست رنگ می‌بالد به صد منقار گل

درگلستانی‌ که مخمور خیالت خفته‌ایم
رنگ می‌بازد ز شرم سایهٔ دیوار گل

آگهی آیینه‌دار معنی آشفتگی است
می‌شود خوابی‌ پریشان چون شود بیدار گل

چشم‌کو تا محرم اسرار بی‌رنگی بود
ورنه زین باغ تحیر می‌دمد بسیار گل

تا گهر باشد چرا دریا کشد ننگ حباب
حیف باشد جز دل عاشق به دست یار گل

گر کنی یک غنچه فکر عالم آزادگی
یابی از هر چین دامن صد گریبانزار گل

عشرت این باغ یکسر برگ تسلیم فناست
جبهه‌ای چند از شکفتن می‌کند هموار گل

خلوت آن جلوه غیر از حیرتم چیزی نداشت
هر قدر بی‌پرده شد آیینه‌ کرد اظهار گل

خاک ما هم می‌کشد آغوش ناز جلوه‌ای
چون بهار آمد جهانی می‌کند یکبار گل

سر به سر باغ جهان بیدل مقام حیرتست
دارد از هر برگ اینجا پشت بر دیوارگل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۴۲


در چمن‌ گر جلوه‌ات آرد به روی‌ کار گل
رنگها چون شمع بندد تا به نوک خارگل

رازداران محبت پرتنک سرمایه‌اند
کز جنون چیدند یک چاک‌ گریبان‌وار گل

چشم حیران شاهد دلهای از خود رفته است
نقش پایی هست در هر جا کند رفتار گل

از رگ تاکم لب امید بی‌خمیازه نیست
می‌کند زین‌ ریشه آخر نشئه‌ای سرشار گل

سبحه ریزد غنچهٔ ‌کیفیت این ‌شاخسار
گر کند در باغ‌ کفرم رشتهٔ زنار گل

الفت دلها بهار انبساط دیگر است
شاخ این‌ گلبن ز پیوند آورد بسیار گل

ناله از انداز جرأت در عرق گم می‌شود
بلبل ما را که چون شمعست در منقار گل

درگلستانی‌ که رنگ و بوی می‌سازد بهم
عالمی را از تکلف گشت ربط‌ دارگل

ای شرر در سنگ رنگ آرزو گردانده‌ گیر
چشم واکردن نمی‌ارزد به این مقدار گل

در بهارم داغ‌ کرد آخر به چندین رنگ یأس
ساغر بی‌باده یعنی بی‌جمال یار گل

برنفس بسته‌ست فرصت محمل فیض سحر
ناله شو ای رنگ تا چشمی‌ کند بیدار گل

رشتهٔ شمع‌ است مژگانم‌ که‌ گوهرهای اشک
بسکه چیدم بیدل امشب‌ کرد دیگر بار گل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۴۳

می‌توان در باغ دید از سینهٔ افگارگل
کاین‌گل اندامان چه مقدارند در آزار گل

گر تبسم زین ادا چیند بساط غنچه‌اش
می‌درد منقار بلبل خندهٔ سرشار گل

ای ستمگر بر درشتی ناز رعنایی مچین
در نظرها می‌خلد هر چند باشد خارگل

فرصت نشو و نما عیار این بازبچه است
رنگ تا پر می‌گشاید می‌برد دستارگل

خانه ویرانست اینجا تا به خود جنبد نسیم
خشت چیند تاکجا بر رنگ وبو معمارگل

پهلوی همت مکن فرش بساط اعتبار
مخمل وکم‌خواب دارد دولت بیدارگل

باید از دل تا به لب چندین‌ گریبان چاک زد
کار آسانی مدان خندیدن دشوار گل

باغ امکان درسگاه عذر بی‌سرمایگی است
رنگ کو تا گردشی انشا کند پرگار گل

غفلت بی‌ درد پر بی ‌عبرتم برد از چمن
نالهٔ دل داشت بو در بستر بیمار گل

تا به فکر مایه افتادیم‌کار از دست رفت
رنگ و بو سودای مفتی بود در بازار گل

می‌برد خواب بهار نازم از یاد خطش
بی‌فسونی نیست بیدل سایهٔ دیوار گل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۴۴

می‌کند درس رمی از رنگ و بو تکرار گل
با همه بی‌دست‌وپایی نیست پُر بیکار گل

غنچه‌ها از جوش دلتنگی‌ گریبان می‌درند
ورنه این گلشن ندارد یک تبسم‌وار گل

همچو شبنم بایدت حیران به دامن کرد و بس
این چمن دارد بقدر دیدهٔ بیدار گل

عافیت مفتست اگر در ضبط خود کوشد کسی
چون پریشان شد نگردد جمع دیگر بار گل

بوی دردی می‌تراود از مزاج نوبهار
در غبار رنگ دارد نالهٔ بیمارگل

وحشتی می‌باید اسبابی دگر در کار نیست
هر قدر زبن باغ دامن چیده‌ای بردارگل

طرز روشن مشربان بیگانه از آرایش است
شمع را مشکل‌که‌گردد زینت دستارگل

اینقدر زخم آشیان ناوک بیداد کیست
آرزو چیده‌ست از دل تا لب سوفارگل

الفت اسباب منع شوق وحشت مشربی است
سد راه بو نمی‌گردد به صد دیوار گل

بلبل ما بیخبر بر شعلهٔ آواز سوخت
بیدل اینجا داشت از رنگ آتش هموارگل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۴۵

نوبهار آرد به امداد من بیمارگل
تا به جای رنگ ‌گردانم به‌ گرد یار گل

در گلستانی که شرم آیینه‌دار ناز اوست
محو شبنم می‌شود از شوخی اظهارگل

باغبان‌! از دورگردان چمن غافل مباش
تا کی‌ام دزدیده باشد رخنهٔ دیوار گل

از خموشی پرده ‌دار شوخی حسن است عشق
می‌کند بلبل نهان در غنچهٔ منقار گل

تا نفس باقیست باید خصم راحت بود و بس
هم ز بوی خویش دارد در گریبان خار گل

رنگ بو نامحرم فیض بهار نیستی است
خاک راهی باش و از هر نقش پا بردار گل

گر ز اسرار بهار عشق بویی برده‌ای
غیر داغ و زخم و اشک و آبله مشمار گل

بر بساط غنچه خسبان‌ گر رسی آهسته باش
می‌شود از جنبش نبض نفس بیدار گل

این حدیث از شمع روشن شد که در بزم وقار
داغ دارد زیب دل چون زینت دستار گل

حاصل این باغ بر دامن‌ گرانی می‌کند
چون سپر بر پشت باید بستنت ناچار گل

جلوه در پیش است تشویش دگر انشا مکن
هرکجا باشد همان بر رنگ دارد کار گل

شوخی نشو و نماها بس که شبنم‌پرور است
سبزه چون مژگان بیدل ‌کرده ‌گوهر بارگل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۴۶

اگر آن نازنین رود به تماشای رنگ‌گل
چمن از شرم عارضش ندهد گل به چنگ‌گل

به خرامی‌که‌گل‌کند ز نهال جنون‌گلش
الم خار می‌کشد قدم عذر لنگ‌گل

می مینای این چمن ز شکست است موجزن
پی بوگیر و درشکن به خیال ترنگ‌گل

ز نشاط عرق ثمر به‌گلاب آب ده نظر
مگشای بالت آنقدر که‌ کشند غنچه بنگ‌گل

نه به رنگ الفت بقا، نه ز بوی جلوه پرگشا
مگر این نقد پوچ را تو بسنجی به سنگ‌گل

طرب باغ رنگ اگر زند ازخنده‌گل به سر
تو هم این زخم تازه‌کن دو سه روزی به رنگ‌گل

به چنین وضع ناتوان نستیزی به این وآن
نبرد صرفه‌ای حیا به خس و خار چنگ‌گل

سحرجام فرصتم رمق شمع وحشتم
نفسی چند می‌کشم به شتاب درنگ‌گل

من بیدل درین چمن ز چه تشریف بشکفم
به فشار است رنگ هم زقباهای تنگ‌گل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۴۷

دل آرمیده به خون مکش ز فسون رنگ وهوای‌ گل
ستم‌ست غنچهٔ این چمن مژه واکند به صدای‌ گل

به حدیقه‌ای‌که تبسمت فکند بساط شکفتگی
مگر از حیا عرقی‌ کند که رسد به خنده دعای ‌گل

به فروغ شمع صد انجمن سحری‌ست مایل این چمن
چو گلیم از برو دوش من بکشند سایه ز پای ‌گل

چمنی است عالم ‌کبریا بری ازکدورت ماسوا
نشود تهی به‌ گمان ما ز هجوم رنگ تو جای ‌گل

ز بلند و پست بساط رنگ اثری نزد در آگهی
که چه یافت سبزه‌ کلاه سرو و چه دوخت غنچه قبای ‌گل

چمن اثر ز نظر نهان به مآثرت ‌که ‌کشد عنان
ز بهار می‌طلبی نشان مگذر ز آینه‌های‌ گل

قدح شکستهٔ فرصتت چقدر شراب نفس‌ کشد
به‌ خمیر طینت سنگ هم زده‌اند آب بقای‌ گل

تو به دستگاه چه آبرو ز طرب وفا کنی آرزو
که نساخت کاسهٔ‌ رنگ و بو به ‌مزاج‌ خنده‌ گدای ‌گل

به خیال غنچه نشسته‌ام به هوای آینه بسته‌ام
ز دل شکسته‌ کجا روم چو بهارم آبله پای‌گل

بگذشت خلقی ازین چمن به نگونی قدح طرب
تو هم آبگینه به خاک نه‌ که خم است طاق بنای ‌گل

ندوی چو بیدل بیخبر دم پیری از پی‌ کر و فر
که تهیست قافلهٔ سحر ز متاع رنگ و درای‌ گل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۴۸

تا بست ادب نامهٔ من در پر بسمل
پرواز گرفته‌ست شکن در پر بسمل

یاد تب شوقی ‌که ز سامان تپیدن
آسودگیم داشت سخن در پر بسمل

فرصت هوس افتاد رم آهنگ شرارم
طرز نو من گشت‌ کهن در پر بسمل

دل محو شهادتگه نازیست که اینجا
خون در رگ موجست و کفن در پر بسمل

ای شوق ‌کرا نیست تپشهای محبت
سرتا قدم من بشکن در پر بسمل

بیتابی ساز نفس از دود خموشیست
ای عافیت آتش مفکن در پر بسمل

شبگیر فنا هم چقدر داشت رسایی
عمریست‌ که داریم وطن در پر بسمل

هر جا دم تیغ تو گل افشان خیالیست
فرشست چو طاووس چمن در پر بسمل

ای راهروان منزل تحقیق بلندست
باید قدمی چند زدن در پر بسمل

بیدل هوس ‌آرایی پرواز که دارد
محو است غبار تو و من در پر بسمل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 195 از 283:  « پیشین  1  ...  194  195  196  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA