ارسالها: 3734
#151
  Posted: 19 Aug 2012 20:43
 
 
رفتم توی آشپزخونه در کابینت تو باز کردن ظرف شیرینی رو آوردم بیرون درش باز کردم جلوی امیرعلی گرفتم : بفرمائید 
امیرعلی یک دونه برداشتم : ممنون ، اون خونه هنوز چیزی دارید 
: آره 
امیرعلی : خوب بیان بریم با هم اونها رو بیاریم تا غزال کارش تموم بشه 
غزال : آره ، این بهترین کار 
چاره ای نداشتم : باشه 
سوار ماشین شدیم رفتیم مدرسه ، چند تا کارتون بود گذاشتم صندوق عقب ، رخت خواب ها رو هم که جا می شد گذاشتم صندلی عقب 
امیرعلی : تلویزیون می خواهی چکار کنی 
: الآن که جا نداریم بعد میبرمش
امیرعلی : شب کجا می خواهی بمونید 
: این طرف یک تشک و پتو گذاشتم 
امیرعلی : برای هر دو بسته 
: آره 
امیرعلی : لازم نکرده شب بیان خونه ما 
: مزاحم شما نمیشیم 
امیرعلی : مزاحم نیستید ، من تا دو دقیقه دیگه بر می گردم 
امیرعلی رفت منم در خونه رو قفل کردم و ماشین و بردم بیرون ، منتظر امیرعلی شدم ، در باز کرد نشست : بریم 
امیرعلی : آره بریم 
حرکت کردم سمت مدرسه رسیدیم ، ماشین  بردم داخل 
امیرعلی : برو بالا میارم 
دیگه باهاش مخالفت نکردم رفتم بالا : غزال تموم شد 
غزال : آره 
دور و بر خونه رو هم جمع کرده بود 
غزال : آوردی بقیه رو 
: آره ، پایین کمد که جا داره 
غزال : آره 
این ها رو کجا بزارم 
: شرمنده بگزارید این جا 
گذاشت گوشه اتاق : درش باز کردم وسایل گذاشتم توی آشپزخونه 
غزال : چقدر وسیله داشتیم خوب همش سه ماه اینجا بودیم 
: آره ، فکر کنم سال دیگه کلی وسایل بشه 
غزال : دیگه نباید الکی خرید کنیم .
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#152
  Posted: 19 Aug 2012 20:44
 
 
وسایل با کمک غزال جا به جا کردیم . 
امیرعلی رخت خواب ها رو آورد ، گذاشتیم توی کمد 
غزال : تموم شد 
امیرعلی : آره دیگه چیزی نمونده ، بیان بریم 
غزال : کجا شب همین جا می مونیم 
امیرعلی : نه بیان بریم خونه ما امشب اونجا باشید تا فردا بقیه وسایل و بیاریم اینجا
: فکر می کنید درست باشه 
امیرعلی : آره 
سوار ماشین شدیم ساعت نه بود هیچ کس توی روستا نبود 
امیرعلی : ماشین و بگزارید توی مدرسه بیان بریم خونه ما 
امیرعلی پیاده شد 
: غزال من اصلاً صلاح نمی بینم بریم 
غزال : چه ایرادی داره بیا بریم دعوتمون کرده 
خانم طلوعی شب کجا می خواهی بمونید شما که تمام وسایل تون و بردید 
غزال : مامان آقای امیرعلی دعوتمون کردن خونشون آقا شمس 
آقا شمس : خوب برید زن خیلی خوبی
: چشم 
آقا شمس : فردا دیگه کلاً میرید 
: بله 
غزال : خوب با اجازه آقا شمس 
آقا شمس : به سلامت 
رفتیم بیرون در بستیم 
بریم 
همراه امیرعلی رفتیم خونشون یک خونه خیلی ساده تمیز مرتب ، خانمی مسن اومد استقبلامون : سلام ، خوش اومدین 
: سلام ، شرمنده مزاحمتون شدیم 
مامان امیرعلی : این چه حرفیه ، خوش اومدید بفرمائید داخل 
با غزال وارد اتاق شدیم 
امیرعلی : بفرمائید بشینید ، من الآن میام خدمتتون 
روی زمین نشستیم به پشتی تکیه دادیم 
غزال خیلی آروم : چه خونه ساده ای دارند 
: آره چه خوب 
غزال : اون عکس باباش حتماً 
به عکس نگاه کردم شباهت زیادی به امیرعلی داشت : آره 
مامان امیرعلی اومد توی اتاق : خسته نباشید ، جا به جایی خیلی سخته 
غزال : بله ، واقعاً آقای امیرعلی لطف کردند به ما کمک کردند اگه به من و آرینا بود فکر کنم یک هفته ای طول می کشید تا جا به جا بشیم 
مامان امیرعلی به من نگاه کرد و من فقط بهش لبخندی زدم 
امیرعلی با سینی چای اومد : بفرمائید
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#153
  Posted: 19 Aug 2012 20:44
 
 
یک دونه چای برداشتم : ممنون زحمت کشیدید 
امیرعلی : خواهش می کنم 
مامان امیرعلی زن قد بلند لاغر ، با پوست تیره ، و لهجه زیادی داشت بر عکس خود امیرعلی که اصلاً لهجه نداشت 
مامانش بلند شد رفت بیرون 
غزال : کجا می تونم دستم و بشورم 
امیرعلی : توی حیاط کنار حوض ، شیر آب هست 
غزال بلند شد : آرینا نمیای دست ها تو بشوری 
: شستم 
غزال رفت بیرون ، منم استکان چای رو برداشتم و قندی تو دهنم گذاشتم . چشمم به امیرعلی افتاد که نگاهم کرد 
: چیزی شده 
امیرعلی لبخندی زد : دلم فقط برات تنگ شده بود همین 
: غزالم دلش براتون تنگ شده بود 
امیرعلی : غزال بهم لطف داره 
امیرعلی بیا 
امیرعلی بلند شد : با اجازه 
: راحت باش 
غزال اومد : خیلی خسته ام دلم می خواهد زود بخوابم 
: منم همین طور 
غزال : کاش نمی اومدیم 
: نمی شد دیگه زشت بود 
امیرعلی با یک سینی اومد ، سفره انداخت وسایل داخلش و چید ، دوباره رفت و این بار با غذا اومد داخل : بفرمائید 
: مادر نمیان 
امیرعلی : نه غذا خوردند  
: پس حسابی امشب اذیت شدند 
امیرعلی : نه مامان چون قرص می خورند برای همین سر شب غذاشون و می خورند 
غزال : که این طور 
امیرعلی : خوب بفرمائید 
برامون قیمه درست کرده بود ، کمی خوردم : واقعاً خوشمزه 
امیرعلی لبخندی زد : نوش جونت 
غزال : آره ، آرینا همیشه فکر می کردم دست پخت مامانت عالی حالا می بینم از اون عالی تر پیدا میشه 
لبخندی زدم 
امیرعلی : اون وقت شما دو تا چی ؟ 
غزال : آرینا خوب درست می کنه ولی بهت نصیحت می کنم هیچ وقت دست پخت من و نخوری 
امیرعلی خندید : یعنی اینقدر افتضاح
غزال : یک چیزی تو همین مایه ها 
: ولی نیمرو هاش حرف نداره  
امیرعلی : اون من بلدم 
: نه جدی میگم خیلی خاص درست می کنه 
امیرعلی : پس حتماً باید یک بار بخورم 
غزال : آره حتماً بزار جا به جا بشیم بیا برات درست کنم 
امیرعلی به من نگاهی کرد ، من هیچی نگفتم 
غزال : خیلی خوردم 
از سفره دور شدیم ، امیرعلی جمع کنم 
: بذارید ما جمع کنیم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#154
  Posted: 19 Aug 2012 20:46
 
 
امیرعلی : خودم جمع می کنم ، شما ها استراحت کنید . 
امیرعلی تمام وسایل و گذاشت توی سینی و برد بیرون 
غزال : الآن لالا می چسب
: آره واقعاً 
امیرعلی اومد بقیه وسایل و برد ، از جام بلند شدم چادرم و در آوردم : خیلی گرمم شده 
غزال : منم همین طور 
امیرعلی تشک بدست اومد توی اتاق : اینم جای خواب
: ممنون 
جاها رو انداختیم امیرعلی برامون پتو آورد 
امیرعلی  : گرم تون 
غزال : یکم زیاد نه 
امیرعلی : می خواهین براتون پنکه بیارم 
: نه ممنون مانتوهامون در بیاریم خنک میشیم 
امیرعلی : هر طور راحتین ، استراحت کنید کسی مزاحمتون نمیشه تا هر وقت خواستید بخوابید 
غزال : ممنون 
امیرعلی رفت بیرون در بست ، بلند شدم مانتوم و در آوردم روی تشک نشستم : تو نمی خواهی مانتو در بیاری 
غزال : چرا خیلی ام خوابم میاد ، فردا هم کلی کار داریم 
: آره باید تمومش کنیم تا فردا شب خونه خودمون باشیم 
غزال : موافقم ، این مدرسه یک بدی داره 
: چی ؟
غزال : این که خارج از روستا است
: اون قدر دور نیست همش ده دقیقه فاصله داره 
غزال : ولی از مغازه امیرعلی دوریم 
: خب ماشین داریم می تونی با اون بیای و بری 
غزال : آره ولی نزدیک بود بهتر بود دیگه 
: بگیر بخواب ، چرت نگو 
خیلی خسته بودم و زود خوابم برد با صدای گوشیم بیدار شدم : غزال بلند شو باید یواش یواش بریم به کارها برسیم 
غزال : ساعت چند 
: هفت 
غزال : دیوونه شدی سر صبح 
: غزال زشت اینجا خونه نیست خودت خوب می دونی اینجا هم صبح زود بیدار میشن تازه من و تو دیرم بیدار شدیم . 
غزال : دیدی که امیرعلی گفت راحت بخوابید 
: بلند شو ببینم اون یک چیزی گفت تو هم باید زود گوش کنی 
از جام بلند شدم جای خودم و جمع کردم ؛ غزالم مجبوری بلند شد 
: من میرم دست شویی 
رفتم توی حیاط ، کسی اونجا نبود . صورتم شستم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#155
  Posted: 19 Aug 2012 20:46
 
 
زود بیدار شدید 
برگشتم لبخندی زدم : سلام صبح بخیر 
امیرعلی : فکر کردم خیلی می خوابید 
: نه کلی کار داریم امروز خونه رو باید آماده کنیم
امیرعلی : کلش امشبم می اومدید اینجا 
: شما و خانواده خیلی لطف دارید 
امیرعلی : بدون تعارف گفتم 
: می دونم ، ولی بالاخره باید اونجا رو آماده کنیم . 
سلام صبح بخیر
امیرعلی : سلام صبح شما هم بخیر ، تا آبی به صورتتون بزنید صبحانه رو آماده می کنم
: زحمت نکشید میریم خونه یک چیزی می خوریم 
امیرعلی : این چه حرفیه 
امیرعلی رفت توی خونه ، من و غزالم بعدش رفتیم . صبحانه خوردیم رفتیم . 
امیرعلی : کی براتون ماشین بیارم 
غزال : کی وقت داری 
امیرعلی : هر وقت شما بگید 
غزال : مگه نمی خواهی بری قصابی 
امیرعلی : دیگه نیمرم 
غزال : هر وقت فرصت داشتی بیا 
امیرعلی : باشه ، پس تا شما برید منم میرم ماشین و میارم . 
: بابت همه چیز ممنون ، مادر نیستند ازشون تشکر کنیم 
امیرعلی : نه صبح زود رفتند بیرون 
: از طرف ما خیلی ازشون تشکر کنید 
امیرعلی : چشم 
غزال : واقعاً خیلی زحمت دادیم . 
امیرعلی : خواهش می کنم این چه حرفیه 
از خونه امیرعلی اومدیم بیرون رفتیم مدرسه 
غزال : خوب حالا باید چکار کنیم 
: باید منتظر امیرعلی باشیم تا نیاد کاری نمی تونیم بکنیم 
غزال : خوب بیا بریم تو ببینیم چیزی رو میشه تو ماشین گذاشت بگذاریم 
: باشه 
تو خونه رو خوب نگاه کردیم بعضی چیزها که می شد گذاشتیم توی ماشین . صدای در اومد 
: بدو غزال حتماً امیرعلی 
غزال رفت بعد از چند دقیقه با امیرعلی اومد 
امیرعلی : خوب باید وسایل و بگذاریم 
: تنهایی که نمیشه
غزال : با یک آقایی
امیرعلی رفت بیرون ، با یک مرد اومد تو و با کمک هم وسایل و گذاشتند توی ماشین ، من و غزال نظارگر بودیم بالاخره تموم شد .
شما برید ما هم میایم 
خانم طلوعی 
: سلام خانم فاطمی ، امری داشتید
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#156
  Posted: 19 Aug 2012 20:47
 
 
فاطمی : دارید میرید اون طرف 
: بله دیگه همین وسایل مونده 
فاطمی : خوب ، شب اونجا دو تایی تنها می مونید که 
: نمی ترسیم ، بعدم مگه نمی خواهد مدرسه منتقل بشه اونجا 
فاطمی : چرا امروز مدرسه پسرانه وسایلش و میاره دو روز دیگه ما اسباب کشی می کنیم 
: خوب 
فاطمی : خوب برید مراقب خودتون باشید 
: ممنون ، فعلاً با اجازه 
من و غزال اول رفتیم و بعد از چند دقیقه امیرعلی اومد ، وسایل می آوردن تو 
غزال رفت بیرون تا ببینه چیزی مونده ، فقط من و امیرعلی تو اتاق بودیم ، می خواستم برم بیرون جلوم ایستاد و چادرم و روی سرم گذاشت : اینجوری بهتر 
بعد رفت بیرون ، فقط همین و کم داشتم 
رفتم بیرون دیدم غزال تو ماشین رفتم پیشش : اینجایی
غزال : باید وسایل و ببرند تا کار من و تو هم شروع بشه 
: به تو هم چیزی گفت 
غزال : کی ؟
: امیرعلی 
غزال : نه ، چطور مگه ؟
: چادرم روی شونه ام بود گذاشت روی سرم گفت اینجوری بهتر 
غزال : خوب اون حساس نمی خواهد خانمش و هر کسی ببینه 
: غزال 
غزال خندید : با من که از این کارها نمی کنه پس تو براش خیلی مهمی 
: بی خود 
ماشین از حیاط رفت بیرون : تموم شد آقای امیرعلی 
امیرعلی : بله تموم شد بیان اگه چیزی رو می خواهین جا به جا کنید بهتون کمک کنم 
: مزاحم شما نمی شیم 
امیرعلی لبخندی زد : نه مزاحم نیستید 
غزال رفت داخل : من که رفتم شروع کنم 
از کنار امیرعلی گذشتم منم رفتم داخل چادرم و در آوردم انداختم روی مبل : خوب باید اول فرش و پهن کنیم تا وسایل روش بزاریم 
با کمک امیرعلی فرش و پهن کردیم و وسایل روش قرار دادیم 
غزال : من میریم وسایل تو ماشین و بیارم 
: بیام کمکت
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#157
  Posted: 19 Aug 2012 20:47
 
 
غزال : نه بابا چیزی نیست می تونم بیارم
غزال رفت ، منم به کمک امیرعلی جای یخچال و درست کردیم 
: خوب دیگه تموم شد 
امیرعلی : آره 
: ممنون ، خیلی لطف کردید 
جلوم ایستاد : حاضرم هر کاری بکنم 
: شما لطف دارید 
غزال اومد تو : خوب فقط همین ها بود 
قاب و به دیوار زدیم ، گلدونم گذاشتم روی میز 
غزال : امیرعلی کی می تونی اون گل های تو حیاط و برامون بیاری 
امیرعلی : الآن میرم براتون میارم 
غزال : خیلی ممنون 
امیرعلی رفت 
: باید کمتر باهاش رو به رو بشم 
غزال : از این حرف ها گذشته 
: غزال بهش بگو نمی تونم بهش فکر کنم 
غزال : اون اصلاً در مورد تو با من حرف نمی زنه می بینی که ابراز علاقه اشم وقتی می کنه که تنها هستید 
: پس باید دیگه هیچ جا تنها باهاش نمونم 
غزال : آره این بهتر 
همه کارها رو کردیم احساس کردم غزال کمی گرفته شده ولی هیچ سوالی ازش نکردم . وسایل همه جا به جا شد . برای ناهارم املت درست کردم 
غزال اومد داخل : دارند وسایلشون میارند داخل 
: فاطمی گفت امروز مدرسه پسران وسایل و میاره ، دو روز دیگه اون ها 
غزال : مدیر مدرسه اینا که خیلی بد برخورد کرد
: چرا ؟
غزال : خوشم نیومد ازش 
: چند سالش 
غزال : فکر کنم سی داشته باشه 
: پس جوون 
غزال : یک خانم باهاش با یک حالتی به من نگاه کرد گفت شما اینجا سرایداری 
خندیدم : تو چی گفتی ؟
غزال : گفتم نه من دبیر ادبیات هستم ، داخل مدرسه زندگی می کنم 
: پس یک خانم فضول داره 
غزال : بله 
: زیاد مهم نیست ، بیا ناهار بخوریم 
غزال : نمی دونم چی شد امیرعلی نیومد 
: حتماً براش کار پیش اومده 
غزال : خیلی گرم 
: یک لباس خنک بپوش راحت باشی 
غزال : شما که خیلی راحت هستید 
: بهم میاد 
غزال : کی خریدی
: همونی که از ترکیه خریدم 
غزال : بهت خیلی میاد خوشگل شدی ؟ 
: فکر نمی کردم اینقدر تو تن خوب باشه و گرنه چند تا می خریدم 
گوشی غزال زنگ زد 
بله ، سلام خانم فاطمی ، بله مثل اینکه دارند وسایل و میارند ، نه به ما کاری نداشتند ما توی اتاقمون هستیم ، اگه کاری بود بهتون زنگ می زنم 
گوشی رو قطع کرد 
: چی کار داشت ؟ 
غزال : این مدیر زنگ زده مطمئن بشه ما دبیر مدرسه هستیم یا نه 
: چه پررو 
غزال : اون زنی که من دیدیم ازش انتظار می رفت ، فکر کن الآن بیاد اینجا تو رو این تیپی ببینه 
: تو خونه ایم بیرون که نیستیم هر طور دوست داشته باشم راه میرم 
کسی به در زد ، چادر رنگی سرم کردم در باز کردم امیرعلی بود : سلام 
امیرعلی : گل ها رو آوردم کجا می خواهین بذارید 
: اون طرف خونه 
امیرعلی : خوب پس من دور میزنم گل ها رو میارم اونجا 
: راه نداره باید از تو خونه بیان رد بشین 
امیرعلی : چه خوب 
: آره سه تا اتاق به این سمت راه دارند 
امیرعلی : خوب پس اگه اجازه بدید 
: بفرمائید 
امیرعلی گل ها رو برد اون طرف و یکی یکی کاشت 
 پایان قسمت ۸ 
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#158
  Posted: 20 Aug 2012 14:53
 
 
 قسمت اخر 
غزال چای می بری 
غزال : غذا رو آماده با ما نهار بخوره زشت گرسنه بفرستیمش خونه 
: باشه ، بزار من یک لباس راحت بپوشم 
غزال : باشه 
یک دامن بلند پوشیدم با مانتو ، سفره رو انداختم همه چیز و آماده کردم : غزال جان آقای امیرعلی دعوت کن بیان ناهار 
غزال و امیرعلی اومدن داخل : بفرمائید ناهار 
امیرعلی : شرمنده 
: چیز خواستی نیست فرصت نداشتیم یک املت ساده است 
امیرعلی : همینم خوبه 
با هم ناهار خوردیم غزال مثل همیشه نبود ، خیلی ساکت بود ، امیرعلی کارها رو انجام داد و رفت 
: غزال طوری شده ؟
غزال : نه 
: ببین من و تو خیلی وقت با هم دوستیم پس بهم بگو چی شده ؟
غزال : صبح مامان زنگ زد 
: خوب 
غزال اشک هاش ریخت : بابا بهش گفته غزال باید برگرده 
: برای چی ؟ 
غزال : شوهر برام پیدا کرده 
: کی ؟ 
غزال : نمی دونم پسر یکی از شریک هاش 
: خوب می تونی باهاش حرف بزنی بهش بگی نمی خواهش 
غزال : مامانم راضی بود 
: مگه تو تا حالا مخالفت نکردی این بارم روش 
غزال : به مامان گفتم جوابم نه
: پس دیگه ناراحت نباش می دونی بابا و مامانت توجه می کنند 
غزال : خدا کنه 
: دیگه بهش فکر نکن 
غزال : باشه 
گوشیش زنگ زد : بابا است 
: جواب بده و خیلی منطقی باهاش حرف بزن 
غزال شروع کرد با باباش حرف زدن منم روی مبل نشستم و منتظر شدم تا تلفنش تموم بشه و برام توضیح بده ببینم چی شد . بالاخره قطع کرد لبخندی زد 
: مشکل حل شد 
غزال : فعلاً آره 
: دیدی الکی ناراحت شدی 
غزال : آخ نمی دونی صبح مامان چطوری حرف زد ، فقط همین باید بهش جواب بدی ، چاره ای نداری 
: می دونی که مامانت چطوری 
غزال : نمی دونم چرا با من اینطوری می کنه بابا بهتر به حرف هام توجه می کنه 
: بهتر بود همون صبح زنگ می زدی با بابا صحبت می کردی به جای این همه ناراحتی 
غزال : آره 
غزال : آرینا می خواهی با امیرعلی چکار کنی ، امروز موقع ناهار بهش توجه کردی ، تمام حواسش به تو بود 
: زیاد مهم نیست دیگه نمی بینمش 
غزال : بالاخره تو مدرسه باهاش رو به رو میشی 
: سعی می کنم زیاد تو دیدش نباشم 
---
دو ماه از شروع مدرسه ها گذشت ، تو این مدت شاید یکی دوبار از راه دور امیرعلی رو دیده باشم ، همش سعی می کنم ازش دور باشم ، تا اون بی خیال من بشه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#159
  Posted: 20 Aug 2012 14:54
 
 
آرینا تا کی می خواهی خود تو ازش مخفی کنی 
: ول کن غزال من که باهاش کاری ندارم دارم زندگیم می کنم 
غزال : آرینا من فردا میرم 
: باشه با ماشین برو 
غزال : تو نمیای 
: نمی تونیم که دوتایی با هم بریم ، بعدم تو عروسی پسر عمه ات من بیام چه کار 
غزال : مطمئنی ماشین و لازم نداری
: اره خاطرت جمع 
غزال : خوب پس من باید برم 
: باشه رسیدی به من زنگ بزنی ها 
غزال : باشه حتماً 
غزال و بوسیدم ، در و براش باز کردم اون رفت . 
رفتم توی خونه ، تا چهار روز تنها بودم . حالا باید تنهایی چکار کنم . تلویزیون گرفتم و سرم و به فیلم نگاه کردن گرم کردم . 
گوشیم زنگ زد شماره ناشناس بود : بله 
سلام 
: سلام شما 
امیرعلی هستم 
: شماره من و از کجا آوردی ؟
امیرعلی : از غزال گرفتم که اون میره تنهایی اگه چیزی لازم داری برات بیارم 
: نه ممنون هیچی نیاز ندارم خداحافظ 
امیرعلی : خداحافظ 
دختر احمق چرا شماره ام و دادی به این پسر 
شب اول گذشت ، صبح رفتم مدرسه امیرعلی رو توی راه رو دیدم چاره نداشتم باید باهاش احوال پرسی می کردم 
: سلام 
امیرعلی خیلی رسمی : سلام ، صبح تون بخیر 
: صبح شما هم بخیر ، با اجازه 
امیرعلی : راحت باشید 
رفتم توی دفتر : سلام 
فاطمی : سلام خانم طلوعی ، دیشب بهتون سخت که نگذشت 
: چرا جای خانم کوثری خیلی خالی بود 
فاطمی : زود میاد 
: بله حتماً 
فاطمی : راستی خانم طلوعی شاید از امشب توی مدرسه تنها باشید 
: مگه آقا شمس نیست 
فاطمی : مادرشون فوت کردند صبح زود رفتند 
: باشه ایراد نداره 
فاطمی : تا ببنیم چی پیش میاد 
: خوب من باید برم کلاس
فاطمی : آره برو 
تا وقتی مدرسه شلوغ بود از تنهایی چیزی نفهمیدم ولی وقتی همه رفتند و توی مدرسه تنها شدم تازه فهمیدم تنهایی یعنی چی ، هر چی به طرف شب می رفت ترسم بیشتر می شد . صدای سگ ها از توی آبادی می اومد 
خدایا حالا تنهایی چکار کنم 
یک دفعه صدای در اومد 
: کیه 
آرینا منم امیرعلی 
در باز کردم : مگه کلید داشتی 
امیرعلی : آقا شمس بهم داد تا شب بیام تو اتاقش تا تو تنها نباشی تا اون بیاد من اینجام خاطرت جمع 
: ممنون ، خوب شد اومدی خیلی می ترسیدم 
امیرعلی : شماره ام و که داشتی یک زنگ می زدی
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#160
  Posted: 20 Aug 2012 15:05
 
 
: نمی خواستم مزاحمت بشم ، بالاخره مامان تو هم تنهاست 
امیرعلی : من خواهرم پیش مامانم پس تنها نیست ، حالا برو تو سرما نخوری خاطرتم جمع من همین جام کاری داشتی صدام بزن 
: باشه 
در بستم ، خوب باید برای شام یک چیزی درست کنم به اونم بدم گناه داره 
رفتم توی آشپزخونه برای شب کتلت درست کردم وقتی آماده شد ، مرتب توی بشقاب گذاشتم ، با گوجه و خیار تزئینش کردم ، گذاشتم توی سینی از طرف حیاط خلوت رفتم سمت خونه اش در زدم 
بله 
: ببخشید آقای امیرعلی 
اومد در باز کرد  به سینی نگاهی کرد : چرا زحمت کشیدید 
: قابل شما رو نداره شام که نخورده بودید 
امیرعلی : نه 
: پس بفرمائید ، وقتی می خواست سینی رو بگیره چادرم از روی سرم افتاد 
سینی رو ازم گرفت منم زود چادر و انداخت روی سرم : خداحافظ 
برگشتم توی خونه در قفل کردم تا شب راحت بخوابم . شام خوردم و گرفتم خوابیدم ، امروز پنج شنبه بود زنگ آخر کلاس داشتم پس راحت استراحت کردم و ساعت آخر رفتم مدرسه رفتم توی کلاس امیرعلی ندیدم 
کلاسم تموم شد می خواستم برم خونه 
خانم طلوعی 
برگشتم دیدم خانم بختیاری : جانم 
بختیاری : خانم فاطمی کارتون داشند 
رفتم توی دفتر : جانم 
فاطمی : خانم طلوعی این برگه از آموزش و پرورش اومده ، از کتاب ریاضی یک فصل حذف شده 
: میشه ببینم 
فاطمی : بله خدمت شما 
: من این و درس دادم 
فاطمی : حواستون باشه جزو امتحان نیست 
: باشه حواسم هست 
فاطمی : خوب می تونید برید 
: با اجازه ، خداحافظ 
رفتم خونه برای ناهار حوصله غذا درست کردن نداشتم دو تا تخم مرغ درست کردم و همون خوردم ولی برای شام باید فکر می کردم چون امیرعلی بود .
تا سه استراحت کردم بعد برای شام قورمه سبزی گذاشتم . ساعت هشت غذا آماده بود مثل دیروز خوشگل درست کردم رفتم در خونه آقا شمس در زدم ، امیرعلی در باز کرد 
: سلام 
امیرعلی : چرا زحمت کشیدید یک چیزی درست می کردم 
: من باعث زحمت شما شدم 
امیرعلی : این چه حرفیه آرینا 
: با اجازه 
امیرعلی : یک لحظه صبر کن 
رفت توی خونه بعد با یک گلدون کوچک اومد بیرون : برای تو 
: وای کاکتوس همیشه ازش خوشم می اومده 
امیرعلی : خوشحالم خوشت اومده 
: واقعاً هدیه قشنگی ، با کمال میل قبول می کنم 
گلدون و ازش گرفتم : ممنون 
می خواستم برم 
: آرینا 
برگشتم سمتش : بله
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود