انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 2 از 27:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  24  25  26  27  پسین »

Hooman Sharifi | چرک نویسهای هومن شریفی


مرد

 
بادبادک

بابا انگار واسه تنبیم باز یه خواب تازه دیده
آخه باز چندتا کمر بند رفته از بازار خریده
من ریاضی دوست ندارم این کمربندش سفیده
عرقش خوب بوده انگار آخه مستیش نپریده
زن همسایه محل سگ به بابام نمیذاره
بابامم تلافیشو شب سر بچش در میاره
پیک به پیک ضربه به ضربه
به سلامتیشو گفته
به سلامتی ساقی
پشت من گونه بابا
دوتایشون گُر گرفته
وقت املا گفتن شب بابا از حرص املا میگه
به سلامتی بچم درس تازه
توی دستش یه کمر بند جدیده
بنویس نقطه سر خط...نوش
چوپان دروغگو شده ریش سفید گله
دیگه دهقان فداکار شده ساقی محله
بابا بادبادک نمیگی؟
خفه شو نقطه سر خط
بنویس بوسه بخون ماچ
زن همسایه سر خط
بنویس کوکب قصه دیگه حوصله برای
مهمونی دادن نداره
بنویس کبری خودش رو به مزایده میذاره
بنویس دستای پطروس واسه سوراخا بزرگه
بنویس صدای منگول شبیه صدای گرگه

به سلامتی برای زن همسایه که مرد
مث مرد عرق میریزه شبا دیر وقت برمیگرده
بابا بادبادک نمیگی؟
اون کمربندش سیاهه
هر غلط یه دونه ضربه دیکتتم پر اشتباهه
بنویس آدما پیش بادبادکها کم میارن
بابا درد داره
بـــنـــــویـــس بادبادکها درد ندارن
بادبادک نوشتنی نیس
توی املا جا نمیشه
زن همسایه نداره کمرش سیاه نمیشه
نخ توی دستای آدم بادبادک بازی همیشه
نـــه خطش بزن بنویس
وقتی از بالا ببینی نخ تو دست بادبادکهاست
اسمش آدم بازی میشه

نخ توی دستای کی بود؟ بادبادک هوا میکردن
نه خطش بزن بنویس
بادبادکها آدما رو زمینی کردونو رفتن
بابا پس آدمو حوا؟ سیب و ممنوعگی هامون؟
بنویس قصه اس فریبه! قصه میگفتن برامون

به سلامتی اون که
ساخته این مکرو فریبو
اون که بادبادک فروش بود
جای حوا کله سیبو
بادبادکها کودکهارُ رو زمین نگه میداشتن
واسه ی بزرگتراشون زنه همسایه میذاشتن
به سلامتیه چوپان که فریب گله رُ خورد
راست میگفت باور نکردیم گرگ فریب بره رُ خورد

بابا دهقان فداکار ساقی بودن بش نمیاد!
احمقی که نمیفهمی ساقی بودن توی این شهر
فداکاری خیلی میخواد
بابا کوکبو چی میگی؟
اون که هر ماه توی خونه اش صدتا مهمونی میذاره
آره ای کاش میدونستی که پول مهمونیاشو
از فروختن کمربند توی بازار در میاره
بابایی خوابش میگیره
زن همسایه بیداره
تن اونم سرخه سرخه اونم انگار املا داره
بابا داره پیش پای زنه همسایه میمیره
بابا میگه کبری وایسا آبروی قصه میره
بابایی املا تموم شد؟
آره اشتباه نداری
من میرم سراغ بادبادکو بابا
میره خونه کناری
بابا انگار واسه تنبه باز یه خواب تازه دیده
آخه باز چندتا کمر بند رفته از بازار خریده
صبح تازه دوباره تکرارو تکرار
دوباره شروع قصه
بادبادک تو آسمونه
بابا اخم میکنه اما
اینکه شب میره کجاها خودش از الان میدونه
زن همسایه دوباره بابارُ دیدهُ بش محل نمیده
من ریاضی دوست ندارم
این کمربندش سفید
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 


هشت ساله هستی و جای عروسی عروسک هایت

مرگ پدر مادرت را دیده ای

هشت ساله هستی و جای اسب چوبی کنار جنازه ها نشسته ای...

دارم دق میکنم که چشم هایت جرات گریه را هم ندارند

اشک های تو مرا از خودم یتیم می کند

کاش دهان نسل مرا گل بگیرند

شاید صدای تو به گوش ها برسد


ببخش اگر تو را ندیده میگیرند

وقتی ولنتاینشان را خراب میکنی

هی دختر...

دیوار حاشا بلند است ... حتی اگر روی آن خون ریخته باشد .................ا
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 


خسته از تمام روزمرگی ها نشسته ام و فیس بوکم را به صحبت میگیرم

عکس دوستانی را میبینم آنور ِ مرز های ممنوعه

که به کنسرت داریوش میروند و شوق چشمشان

شبیه مشروب دستشان لبریز است

خوشحالشان میشوم ...

آزادی را در چشم هایشان خیره میشوم و لبخند میزنم / تلخ لبخند میزنم

دلم برایشان تنگ شده و چه خوب که دلشان با چیز هایی سرگرم است که

در خانه ی پدری ، جایی برای اکران نداشت

به خودم می اندیشم که درگیر ِ رفتنم ...

شبیه سربازی که آنقدر از شکست مطمئن است

که فرار را به قراری که با تمام مرز های کشورش بسته ترجیح میدهد

می دانم روزی دلم برای تمام آنچه ایران است تنگ می شود

دلم برای میدان انقلابش و آن همه چشم خسته که از سر کار می آیند

و چه دوست داشتنی تو را آدم حساب نمیکنند ....

برای کافه نادری ... که جای قهوه بوی شعر از حوالیش می آمد

برای تمام قهوه فرانسه های دست چندمی که

در گودو ، تمدن ، هنر ، سپیدگاه ... خوردم و

دلم را به چشم های گارسونش خوش میکردم که همیشه شکر را جا میگذاشت

برای تمام راننده تاکسی هایی که از فشار تنهایی ، مرا به حرف میگرفتند

و چه شیرین بود وقتی یک راننده تاکسی با تو از نیچه حرف میزند

یا وقتی پینک فلوید میگذارد و شروع میکند به ترجمه کردنش

دلم برای تمام چارشنبه سوری هایش ...

که دختر همسایه ، غریبیگی هایش را برای یک شب کنار میگذاشت

و دور آتش سرخپوستی میرقصیدیم

دلم برای دلهره ی مشروب خریدنش تنگ میشود... که به هزار نفر رو میزدی

آخرش چیپس و ماست و صدای هایده تو را از دیسکو های وگاس هم فرا تر میبرد

برای تمام نان هایی که در کودکی میخریدیم

زنبیل به دست به خیابان میزدیم و با دوچرخه هایمان

به تمام الگانس ها پز میدادیم

برای جاده کندوان و تمام جیغ هایی که میکشیدیم و دعا میکردیم

تمام تونل ها برای یک روز هم که شده قد بکشند

....

هرچه با خودم تقلا میکنم میبینم هنوز هم ترجیح می دهم آلبوم ابی را

با بدختی بگیرم تا اینکه مشروب به دست فریاد بزنم : خلـــــــــیج رو بخون ، خلیج

هنوز ترجیح می دهم روی میز های کافه نادری ،

درگیر پیدا کردن ِ جای فروغ باشم تا اینکه در شانزالیزه ،

قهوه ام را با لهجه ی فرانسوی بخورم

هنوز دلم میخواهد راننده تاکسی برایم از نیچه بگوید و من ذوق کنم

....

هنـــــــــــوز دلم میخواهد سیگارم را یواشکی از پدر بکشم

تا شب هایی که اعصابش /سیگار میخواست ، با خجالت از من بپرسد :

" از جعبه سیگار ِ پسر به پدر ارث میرسه یا نه ؟ "

هنوز دلم میخواهد پارک پرواز بلند ترین جای دنیا باشد ....

هنوز دلم میخواهد تمام پارتی ها ، به پتو های چسبیده به پنجره مجهز شود

میدانی ؟ فقر ، یک صمیمیت احمقانه می آورد ، که هیچ فلسفه ای از پس تعبیر

لذتش بر نیامده

...

باید رفتنم را به عقب بیندازم ....

من دلم هنوز گیر ِ اسم کوچه هاییست که جبهه نرفته شهید شدند

هنوز دلم پیش تخفیفیست که مادر / چانه اش را میزد

هنوز دلم تنگ تمام اتفاق هاییست که در مرز های ایران میفتد

هنـــــــــــــــوز دلم گیر ِ تمام میدان های شهر است که از هر فاصله ای

داد میزنند : آزادی ...یک نفر ... آزادی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

.

.

.

این فرودگاه هر چقدر مجهز باشد ، دلبستگی های مرا بلند نمی کند

آقای راننده ... حمیرا بگذار ... دربست ... تمام تهران را بگردیم

دلم نرفته ... تنگ شده برای ماندنم ...........

دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 


چایت را بخور پدر ژپتو

گاهی برای گرم کردن یک جمع

آنقدر خود را آتش زده ای که دنبال یک آغوش وِلَرم میگردی

و حسرت پینو کیو را میخوری

که چه راحت دروغ میگفت ... چه راحت تن به خود نبودن میداد

و آرزو میکردی کاش او، تو را میساخت

نه تو ....ا

چایت را بخور و حسرت هیچ نهنگی را نکش

جای نهنگ / خودت را بخور

.

.

خودت را بخور و در خودت بریز ... ا

به تو چه ربطی دارد زن ِ همسایه از

افتادن ِ از چشمِ شوهرش ... بیشتر از سرطان سینه میترسد

به تو چه ربطی دارد

کسی درک نمی کند

بچه ی هشت ساله

از سقوط ِ تنها باد بادکش

همانقدر درد میکشد که پدرش

از سقوط ِ ارزش سهام ِ تنها شرکتش

تو هم شبیه منی ...

با صورت یک پرستار در اجتماع / مانور میدهی

... آنقدر که حتی ... فاحشه های شهر هم تنها تو را / برادر حساب میکنند

هه ...میدانی ؟

بگذار به دیوار چین بر بخورد / که استوا هم عادلانه ترین خط تقسیم زمین نیست .... ا

من دلم از تمام پارک های تهران گرفته است ...

ملت باشد .. یا دانشجو ... فرقی نمیکند .... یکی از یکی محدود تر است .......

.

یازده دقیقه ات دارد تمام میشود ...

پینوکیو تنها یک حرف ِ راست به همه میگوید

که از داشتن پدری امثال تو خجالت میکشد ...

.

.

پسر هشت ساله ، از جیب پدر ، انتقام میگیرد

.

.

زن همسایه به

Facebook

و عکس های گذشته اش

به رابطه از پشت ِ سیم های خاردار

روی می آورد

.

.

و تو هدیه به دست

پشت در ِ خانه ای می ایستی که

برای هر چیز جز سکس آمده ای

و مردی دیگر جایت را پر ... یا ... خیس کرده است

آرام چایت را بخور

و به هیچ کس از

آنچه هستی نگو....................ا

یازده دقیقه زمان رسمی سکس نرمال در دنیاست
که فاحشه های نیو یورک در ازای مقداری پول، یازده
دقیقه را به هر مرد اختصاص میدادند
و گاهی بعضی از مرد ها از شدت نیاز به درد دل با جنس
مخالف آن پول را پرداخت میکردند تا
یارده دقیقه آنچه را که میخواهند بگویند نه آنچه را که شنیدنی
تر است .
یا آنچه که کردنی تر ...ا
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 
ایفل...پیزا یا میلاد .... فرقی نمی کند

خیال تو که به سرم میزند ، قصد ِ پریدن از ارتفاع ِ هیچ خوابی را ندارم...

تو بدترین لباس هایت را هم که میپوشی / عجیب به خواب های من / می آیی ...

آرامش ِ کُنتراست ِ این خواب را / بر هم نزن
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 


(با لحن یک معترض بخوانید ... رمانتیک دنیای خوشبیانه ی خودش را دارد )

پیک دوم :

هنوز هم دنیا رو می فهمم ... می فهمم یه لعنتی اون بیرون وایساده که گل میفروشه

که فال میگیره ... که کفش واکس میزنه ... که اگه اونم نباشه یکی دیگه هست ...

که پول میگیره تا گرمش شه لباسشو در بیاره ، تا چراغ خجالت بکشه خاموش شه

که خیس شه ... تا تو حموم صدای گریش بیرون نیاد ....

خواهرم نیست ... همین بسه .... به سلامتیش

پیک سوم :

تلخه .... مزه میخوام ... به روم نمیارم... بذار برقصند

من میخوام بشینم و شبیه خودم باشم ... با یه سیگار
اگه فهمیدن ِ من ، با مشروب ، شدنیه باید دنبال یه زن الکلی بگردم ... هه
به سلامتی بی کسی
پیک چهارم :

هنوز هم فرق پاتیل و پاستیل رو میفهمم

همه دو تایین .. انگار من فقط یه موجود تک سلولی ام

که زیر بار ِ این لقاح مصنوعی ِ یه شبه نمیره ....

مشروبش تلخه ... حقیقتش تلخ تر ...

به سلامتی ِ فاصله ، بین منو ، نفر بعدی ، که وقتی

دستتو پس میزنم به اون میدی
پیک پنجم :

گرمه ... اما سرم از یه چیز دیگه دود کرده ....

آره زیادش کن ... صدای درون همدیگرو اگه بشنوین از هم متنفر میشین

زیادش کن لعنتی ... بذار برقصن ...یه شبم یه شبه ...

فراموش شه هرچی که تو تنهایی گریه آوره ....

به سلامتی ِ هممون ... که روی هم ، هیچ چی نیستیم

پیک شیشم :

یکی که با اون میرقصید با غیر اون ، تو اتاق رفت ....

عالـــــــــیه ... عاشق این اپرای مجللم ....

داره حقیقت ها رو میشه ... مث ِ یه غرق شده که جنازش میاد رو آب

احمق داره دنبالش میگرده ... میرم سمتش .... میگه ندیدیش ؟

میگم : من حواسم فقط به پای آدماست

میگه : که چی ؟

میگم : تا وقتی دوتا باشه تو جمعیته ... چارتا که شد رَم میکنه از جمعیت ...

...

به سلامتی خیانت ... مخصوصا وقتی از یه کاردستی ، عشق میسازی .........

پیک هفتم :

دارند ابی میخونند ... ( برگ ریزونای پاییز کی چشم به رات نشسته ...)

پنجره میخوام ... با یه دور دست .... حتی یه رفتگر ...

مسافری ، شازده کوچولی چیزی ... که بشه ازش پرسید :

آتیش ِ بی منت داری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نــــــــــیست ...بر میگردم ...

( کی منتظر میمونه ...حتی شبای یلدا )

به سلامتی ِ زن ِ ابی ... که شب های بعد کنسرت گندای ابی رو به روش نمیاره ........

پیک هشتم :

تاریکش میکنند ...صمیمی بشه ... صدا بیاد پایین ...

شاعرانه بشه ...

نوستراداموس کجاست پیش بینی کنه :

تا ده دقیقه دیگه حد اقل سه نفر گریه ی رمانتیک میکنند؟؟

حالا وقتشه ... ویگن بذار ( بـــــــــا تو رفتم ... بی تو باز آمدم )

هنوز داره دنبالش میگرده ...

بهش میگم : تو ماشین آورده بودی یا اون ؟

میگه : چه فرقی داره ؟

میگم : اتفاقا خیلی ..........

به سلامتی ِ دزد که اگه از دزد بزنه ، شاه دزده

پیک نهم :
خوبه ... حالا خوبه ... گرمم

اونقدر که وقتی خودمو به نفهمی میزنم ، چیزی نفهمم

هی ... هی ... هی ... اون اتاق خوابه ، دستشویی اون یک دره ...

نزدیک بود یکی وسط عشق بازی دو نفر بالا بیاره ............

خوبه ... تنهایی خوبیش همینه ... حواست به هر خری هست ...

جز خودت ...

به سلامتی ِ پیک بعدی وقتی این پیک بغض داری و حرفت نمیاد
پیک دهم :

دارم به اون گلفروش فکر میکنم ....

مزه تموم شده ... کاش ازش آدامسی چیزی میخریدم ...

میخورم ... باداباد ... هنوز در ِ دستشویی رو بلدم .........

به سلامتی ِ یه آمبولانس ِ پُر ، که هرچقدم داغون باشی ، فقط رد میشه

پیک یازدهم :

تکلیف همه معلومه ....

چراغا روشنه ...

همه رژ لبا پاک شده ...

وقته رفتنه ...

احمق هنوز داره دنبالش میگرده ، شمارشو میگیره ....

ترمز میزنم .

میگم بیا بالا برسونمت ...

تو فکرش داره چیزه بدی میگذره ...

خوبه که جاش نیستم ...

شایدم ...

خوبه که جـــام نیست ....

بهش میگم پیک اول رو با هم خوردین ؟

میگه آره ، اونم به سلامتی هر کی که پیک آخر روپا باشه

( خوب اون که الان رو پاش نیست پس سلامت باشی )

میگه : تو پیک اول به سلامتی چی خوردی ؟

نگاش میکنم ...

من خیلی وقته که دیگه پیک اول رو نمی خورم ........
به دردات برس ..........

این داستان بیش از آنچه که نیاز باشد واقعیست ...
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 

چند خط درد و دل ...

من علاقه ی عجیبی به پیاده روی دارم ... تقریبا هر مسیری که بشه پیاده رفت

از کارگر تا انقلاب ، از انقلاب تا فردوسی ، از پایین پاسداران تا برج سفید
اما دیشب ... یه جور خاصی بود ... دیشب 12 شب ،

هدفون تو گوشم بود و جیمز بلانت داشت سیگارمو دود میکرد

پیاده زده بودم به قلب پل های شهر ...

بی خیال ماشین هایی که نور چراغشون نزدیک و دور میشه

داشتم به این بیست هزار نفری که کار هامو میخونند فکر میکردم ...

به اینکه تا حالا شده از کنارشون رد شم ؟؟

تا حالا شده چند میز اونور تو یه کافه باشم و همو نشناسیم ...

و یکی اون بالا بدونه جفتمون اگه میخوایم 10 شب خونه باشیم

واسه یه چیزه ... اصلا یکی از همین ماشین های روی پل که داره تو دلش به

دلخوشی من میخنده ، آشناست ؟؟؟

شاید هیچ کی ندونه ...

اما دوست دارم بگم که تمام افرادی که مخاطب من هستند برای من شخصیت دارند

شاید شبیه شخصیت های کارتونی ...

از نیکی که گاهی کامنت هاش خودش یه شعر فوق العادست

از هادی که همیشه با یه تعجبی مینویسه

از عرشیا که با عکس چترش قبل کامنتاش تو صورتم میخوره ...

از رسول که یه فحش تو دلشه همیشه ...

از پریا که همیشه فینگلیش مینویسه .......

از پری دریا که با سلیقه تیکه های شعر رو جدا میکنه و بهم میچسبونه

از محمد که همیشه آخرش کم میاره و سه نقطه میذاره

از مهرنوش که وقتی تو پیج اومد رفت تا کار اول رو خوند و کامنت گذاشت

از سپهر ، که میاد و میفهمه و میره و فهمش رو به رخ من نمی کشه

از شهرزاد یا مژده که همیشه جای خاصی از نوشته ها رو پیدا میکنند

از نیلوفر که یه خنده رو صورتشه ...

یا هایده که هر شعری تا با شعر جواب نده آروم نمیشه
حتی دلم تنگ میشه واسه ساینا با اون عکس دونفرش یا نغمه

که روز های اول زیر هر کاری برام مینوشتند اما الان ساکتند

حتی صدف که سرو کلش زود تر از همه پیدا میشه ........

حتی نرگس ، شادی ، سیاوش که فی البداهه برام جواب می نوشتند

و خیلی ها

بانوی شرجی ، بهار ، سپیده ، نگار ، محمد ، جمشید ....

....
فارغ از شخصیتی که دارم ... فارغ از شخصیتی که دارید
ازتون ممنونم ...

شاید از بیست هزار نفر تنها هزار نفر من رو میخونند ...
همین هم خوبه

هنوزم میشه امید داشت یکیتون از روی پل با ماشینش رد شه

هنوزم میشه امید داشت یکی از شما میز کنارم بشینه و فندک بخواد

هنوزم میشه امید داشت ......

من این نشناختن های از نزدیک رو به این همه شناخته های دور ترجیح میدم ....

ممنونم که هستید

حتی تویی که الان داری فکر میکنی چرا حواسم به اسمت تو نوشته ی بالا نبود ...

بی خیال رفیق ........... صمیمی باش .. همونقدر که با فیلتر ِ سیگارت هستی ....
نزدیک بودن نه بهونه میخواد ، نه اسم ...
فقط اتفاق میخواد ... باید حواست به اتفاق ها باشه ...

که توشون بیفتی ..... که توشون جریان داشته باشی ....

ممنونم واسه تمام افرادی که با این آدم برفی عکس یادگاری میگیرند

ولی واسه نبودن فرداش شمع روشن نمیکنند
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 


تمام ِ عهد نامه ها را بسته بودند

که هیچ جنگی حق ندارد به مدرسه سرایت کند ...

قول داده بودند مرزها را هم بگیرند ، مادرانمان را نمی گیرند

قول داده بودند انسان باشند حتی وقتی که پشت میز مذاکره نیستند ........


حالا من مانده ام و بغض ِ بغل دستی بر دفتر مشقم ...

حالا من مانده ام و نصف خالی یک میز ...

که هر بار هوای تقلب به سرم میزند ...

جای خالیش تمام دنیا را / از خودکار من سیاه میکند

قول داده بودند ما را ده ساله حساب کنند ...

و تفنگ های دستشان ، کودکانه باشد ...

ما ادعای مردانگی نکردیم ...

شما مرد بودید و قول دادید

که مرد سرش میرود / قولش نمی رود

قول شما رفت و سر ِ ما هم .... رفت ...........
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 


به اعتبار محسن نامجو .... ناجی ِ نگفته های نسلی که از برنامه کودک میگذشت

تا پدر گزارش هفتگی ببیند .

تقدیم به تمام آنهایی که نامجو را درســـــــــت میشناسند

ستارت را بر روی دوشت بگذار ، فردوسی را تا دانشگاه تهران پیاده بیا ...

آنقدر چروکیده لباس بپوش که هیچ کس حواسش را به ورندازِ تو ندهد ...

یک نابغه نباید زود تر از موعد کشف شود

نامجو برای من تبلورِ مفاهیم زیرپوستی در موسیقی بود ...

ترنج را که میخواند هنجره اش را می فهمیدم ...

می فهمیدم درد می کشد "کاندر جهان نگنجد "

شقایق نورماندی ، عقاید نو کانتی ... کپی ِ پدر خوانده ، شــــاید که آینده ...

در هندز فری تکرار میشد ... شقایق نورماندی را میفهمیدم که به ما بهتران میرسید

کپی پدر خوانده ، داغ ِ سینمای ما بود ، یا پدری که تنها ادای قدرت را در می آورد

" شاید که آینده " را با نا امیدی می کشید ............

آنقدر خوب که میفهمیدم گذشته را خوب میشناسد

با او قدم میزدم ، حوالی ِ پارک وی ... وقتی که از چمران تنها اتوبانش به آن رسیده بود

با او نگاه میکردم ... کودکی های جمعه های بعد از ظهر

که از آمپول ِ بدون ِ بی حسی هم دلگیر تر بود ...

با او به " واتو واتو " دست میدادم ... از " کرک داگلاس" سراغ پسرش را میگرفتم ....

دختر میشدم ...به نام ِ نِل ...تا های و هوی این شهر بر سر ِ من باشد ........

میفهمیدمش ... بی آنکه اجازه بگیرد ...

روز های سردی بود

گلایادتور های پارک وی / الّاف و بیکار خطابمان میکردند ،

آنقدر که هر روزی در خیابان های شهر /سبز میشدیم

تا از آینده ، شایدش را برداریم .....

دیگر نیاز به هندزفری نبود وقتی تمام شهر صدایش پخش بود :

" همراه شو عزیز ... همراه شو عزیز ... تنها نمان به درد ... کاین درد ِ مشترک ...

هرگز جدا جدا ، درمان نمی شود ........"

گذشت ... آنقدر تاریک گذشت که دلم خواب ِ ده ساله میخواست

وقتی هر صبح بیدار میشدم و به یاد می آوردم که

"اینکه زاده ی آسیایی و میگن جبر جغرافیای "

"اینکه لنگ در هوایی ، صبحونت شده سیگار و چایی "
.
.
.
دلم آرامش میخواست ... شبیه لبخند دختری که جایش در ایران نبود ...

زلــــــــــــــــف می شدم ... تا آرزوهایم بر بادم دهد .......

" زهره " میشدم با غارت ِ چشم های یک ملت ....

" زلف بر باااااد نده ... تا ندهی بر بادم "

زخم میخوردم ....

به حافظ پناهم میداد ....

" من از آن روز که در بـــــــــــند تو ام آزادم ......"

دلم داغ ِ بی کسی هایم میشد ....

زخم میخوردم در لهجه ی شمالیم ... که راننده آنقدر خوب اهلیتم را میفهمید

تا کرایه را دو برابر بگوید

چیزی نمی گفتم ... که " دیازپام ِ ده خورانده بودند ملت را "

درد میکشیدم از ملتم ... که فکر میکردند گرگ ، حق زندگی دارد ...

و نمی فهمیدند گرگ پروری عاقبت ، گوسفندی نمی گذارد ...

و باید یکی از خودی ها را بدری

دوبرابر میدادم مبادا بفهمد به گرگ بودنش پی بردم ....

تو گوسفند بودنم را به یادم می آوردی.....

" ببین احاطه کرده است عــــــــــــــــدد فکر خلق را "

با خودم عهد میکردم ... زیر حرف هایم نزنم ..

مبادا این قرار ِ عاشقانه را عدد دهی ..............

حالا فقط یک چیز مانده برای تشکر ... از تو .. و تمام ِ نفگته هایت

بسی رنج بردیم در این سال ِ سی

که رنج برده باشیم فقط ، مــــــــــرسی....

مرسی.......................

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــرسی .....................................
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 
چشم های تو
...

مرا یاد حرف هایی می اندازد که آنقدر به رویم نیاوردمشان

که آخر ، دنیا حول ِ آنها چرخید ...

حالا ، ژنده پوش از کنار مردمی عبور می کنم

که برای کسی هورا می کشند که دارد

تمام حرف هایی که از من به سرقت برده است را

به دنیا / تحویل می دهد
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
صفحه  صفحه 2 از 27:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  24  25  26  27  پسین » 
شعر و ادبیات

Hooman Sharifi | چرک نویسهای هومن شریفی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA