انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

Jebran Khalil | آثار و عاشقانه های جبران خلیل جبران


مرد

 
۵ آوریل ۱۹۱۴

مـــــــــــــاری محبوبم ، دیر زمانی است که در سکوت مانده ام . کار می کنم ، بسیار می خوابم ، و احساس می کنم ان همه کار ، همچون خواب ، از میل به سخن گفتن بازم می دارد .
ماری ، سالها هر چه می گذرند ، انزوایی که در درونم جای دارد ، خود را با قدرت بیشتری آشکار می کند . زندگی نظاره ابدیت است ، نگریستن به تمامی امکان ها و ادرک هایی که عشق می تواند برای ما بیاورد.با این حال ، مردم در برابر این حقیقت ساده ، چنین حقیر می نمایند ، و این مرا از آنها دور می کند .

زندگی سخاوتمند است و انسان تنگ چشم .گویی مغاکی میان زندگی و نوع بشر وجود دارد و برای عبور از این مغاک شهامت لمس روح خود و دگرگون کردن سوی آن لازم است . آیا حسرت سزاست ؟
اینجا در نیویورک ، تنها مردم معمولی ، تحصیل کرده و مودب دیده ام . اینان در میان فردوس و دوزخ ، در میان همه و هیچ در نوسان اند . اما گویی آن را جدی نمی گیرند ، و همچنان نیک رفتار می زیند ،و وقتی کسی را ملاقات می کنند ، لبخند می زنند
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
     
  
مرد

 
۲۶ آوریل ۱۹۱۴(از دفتر خاطرات ماری )

همیشه خجالت می کشیدم پول تو را بپذیرم . همواره از خودم می پرسیدم آیا این کار درست است ؟ بارها می خواستم بروم و تو را برای همیشه ترک کنم ، اما هر بار می اندیشیدم : او خیلی چیزها به من داده ! گمان می کند من آدم نا سپاسی هستم . حقیقت این است که وابستگی به کمک های تو برایم یک دشنام ، یک شکنجه بود
توبا شادی به من می دادی ، و من با رنج می پذیرفتم . اما اکنون ، قول می دهم دیگر هر گر این گونه رفتار نکنم ، اگر به من بدهی ، همه چیز نیک خواهد بود ، و اگر به من ندهی ، باز همه چیز نیک است اگر به من پول بدهی و بخواهی آن را باز گردانم ، همه چیز عالی خواهد بود .
همیشه از پذیرفتن هدیه می ترسیدم ، هدیه دچارگناه و رنجم می کرد... گمان می کردم هر خواهشی عوضی خواهد داشت .فقط اینک می فهمم که این پول روشن می کند چقدر به کارم ، به خودم ایمان داری.
گوش کن ، بیشتر از پول ، تو به من موهبت زندگی را ارزانی کرده ای . من زندگی را بی این شور ، بدون این عشق نمی خواهم .
این روزها همه مردم مرده اند چون کسی را نمی یابند که دوستش بدارند
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
     
  
مرد

 
۳ مه ۱۹۱۴

برکت روز یکشنبه ای را که با هم گذراندیم ، هنوز در روح من است .هزار بار ساعت هایی را که پهلو به پهلو بودیم ، مرور کرده ام ،بی توقف ، واژه هایی را که به من گفتی ؛ تکرار می کنم و هر بار گویی بهتر درکشان می کنم .
وقتی صدای تورا می شنوم ، نرمی و حقیقت زندگی پیش رویم پدیدار می شود . هربار که دهانم را می گشایم که تا پاسخی بدهم ، به گونه ای غریب ، خود را روشن ومطمئن احساس می کنم .
تو قادری کاری بکنی که من ، بر بخشی درخشان تر و روشن تر از وجود خودم دست بگذارم.
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
     
  
مرد

 
۲۴ مه ۱۹۱۴

می خواهم دراز مدتی در دشت قدم بزنم ماری ،فقط فکرش رابکن گه در یک روز زیبا و گرم در خارج اط شهر قدم بزنیم و ناگهان درست در وسط جاده گرفتار توفان شویم !
چه معجزه ایی !آیا احساسی شگفت انگیزتر از این هست که ببینیم عناصر با جنبش در اسمان ، نیرو و حیات می افرینند؟
بگذار چهار دیواری اتاق خود را پشت سر بگذاریم ، ماری .بگذار به مکان های دور افتاده برویم ، و اندکی صحبت کنیم . تنها زمانی می توانم چیزی را بفهمم که آن را برای تو بازگو کنم . این را پیش تر از این گفته ام ، و همیشه تکرارش خواهم کرد .
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
     
  
زن

 
۲۰ ژوئن ۱۹۱۴(از دفتر خاطرات ماری )

ماری ، می خواهم مهمترین چیزی را که در زندگی ام نقاشی کرده امه تو نشان بدهم : یک تصویر بیرون کشیده از خاطرات -از مادرم
تصویری از روح اوست - بدون نیرنگ های زیبا شناسی یا توجه به تکنیک های نقاشی . این تصویر ، او را دقیقا به همان شکلی نشان می دهد که من می خواهم .روح او آن جاست ، در همان عظمت ساده اش .
تنها زمانی می توانم مادرم را ببینم که دیدگانم را می بندم ؛ نقاشی چیست ؟ گسترش بینایی ، همان گونه که موسیقی گسترش شنوایی است . وقتی چیزی می افرینم ، می خواهم همه بیندیشند : جهان ی دیگر ، خاموشی ها ، جدایی ها ، تنهایی ها ، فاصله های دیگری وجود دارند ....- جایی که زندگی خود را در اوج شدتش نشان می دهد بیا به آنجا برویم .
     
  
زن

 
۲۰ ژوئن ۱۹۱۴

ماری گمان می کنم اشتباه کرده ای ، اجتناب از رابطه ای صمیمی تر میان ما.یک انسان از نظر احساسات ، توسط سه چیز هدایت می شود :منطق دل و شهوت .هر کدام از این سه ، در دوره ای مشخص زندگی را هدایت می کنند .سالهای سال فقط منطق و دل رهنمای من بوده اند ، اما اینک ...
به من گفتی : خلیل عزیزم ، همه چیز را به فردا و فردا ها واگذارکنیم . و در این ساعت ها ، من احساس حقارت و خامی میکنم . تو با مسایل مهم چنان رفتار می کنی که گویی هیچ نیستند .
من عاشقم ، تمنای چیزی بیشتر از آن دارم که تو می خواهی . هر بار که همدیگر را می بینیم ، تو سراسر فضا را به جای من پر می کنی .
من عاشقم ، ومی دانم برخورد صمیمی زمان خودش را دارد ، و سپس می گذرد .
نمیخواهم هیچ نکته ای میان ما فراموش شود ، چون نمی دانم پس از این لحظه چه رخ خواهد داد . رابطه ی ما قوی و کافی است ، اما نمی دانم این رابطه ، کجا می تواند مرزهای محدود کننده ی عشق را بر دارد .
در هر حال خود را در دستان تو می گذارم . یک انسان تنها زمانی می تواند خود را در دستان کسی بگذارد ، که عشقش چنین عظیم باشد، که نتیجه این تسلیم ، آزادی مطلق باشد .
و من عاشقم ، با تمامی وجودم. موهای سرم ، نوک ناخن هایم ، همه لبریز از این عشق به تو هستند ، ماری
     
  
مرد

 
۸ژوئیه ۱۹۱۴

تو موهبت ادراک را داری ، ماری محبوبم . تو همچون روح اعظم هستی که به انسان نزدیک می شود ، نه تنها برای تقسیم روزهای خود با او ، که برای کاری بس شگرف تر . از زمانی که این موضوع را دانسته ام ، معجزه این موهبت تو روزها و شب ها ی مرا به سوی کمال دگرگون کرده است .
همیشه فکر می کردم ، اگر کسی مارا درک کند ، این ادراک منجر به بردگی ما خواهد شد باید به بهای درک شدنمان هر چیزی را بپذیریم . با این وجود ، ادراک تو ، صلح و آزادگی ای ژرف تر از آنچه تا کنون تجربه کرده ام به من بخشیده . در آن دوساعت ملاقات ما با هم ، تو نقطه ای تاریک را در قلب من کشف کردی ؛ از سینه ام بیرون کشیدی ، لمسش کردی ، و برای همیشه ناپدید شد و زنجیرهایی که مرا به بند می کشیدند ، شکسته شدند .
خداوند تو را رستگار کند .
Signature
     
  
زن

 
۲۲ژوئیه ۱۹۱۴

به من گفتی : زیبایی های بسیاری در تو می بینم ، چون می توانی رنج را ببری . ماری عزیزم نامه تو پیام مهم دیگری برای من بود .
امیدوارم روزهای تنهایی ات در کوهستان ، و رهایی از هر آنچه حقیقی نیست دلپذیر باشد ، و بتوانی ساده و راست زندگی کنی .
در هر حال من آنجا هستم ، و امیدوارم این موضوع برای تو همچون من حقیقی باشد .
در سکوت قدم زده ام غرق اندیشه ، و تازه های بسیاری در روحم پدیدار شده است . دلم می خواهد بتوانم به آن شکل بخشم ، اما دستانم قادر به همراهی با تخیلم نیستند .
ماری دلبندم ، به همین راضی هستم که بیندیشم که ما دو نفر می توانیم این جهان را پشت سر بگذاریم و به جهانی دیگر برسیم . جایی که بتوانیم در آن زندگی کنیم ، جایی که همیشه آرزویش را داشته ایم .
شب زیبایی است ماری عزیزم . خداوند تو را رستگار کند
     
  
زن

andishmand
 
۷ اوت ۱۹۱۴

یک هفته است در این شهر غریب بوستون هستم. هر چه می کوشم ، نمی توانم کار کنم یا بیندیشم . به معاشرت خو بااین مردم تحصیل کرده ادامه م
یدهم ، اما اشتراک من با آنها بس اندک است .
ماری باید بلایی بر سرم آمده باشد مردم را می بینم ومی دانم سرشت شان نیک است . اما وقتی در کنار آن ها هستم نا بردباری ای شیطانی ، تمنایی غریب برا ازدن آنها دارم . وقتی سخن می گویند ، ذهنم می کوشد از انها جدا شود و به سوی سر زمین ها ی دور پرواز کند ، همچون پرنده ای که ریسمانی دراز به پاهایش بسته است .
سپس هممیهنانم را در سوریه به یاد می آورم ، و در می یابم که بسیار کمتر ازارام می دادند ، چونمردمی ساده هستند و چون نمی کوشند همواره خود را جالب بنمایانند .
اشخاصی که به اجبار می کوشند ، جالب باشند ، بیشتر از همیشه نفرت انگیز می شوند
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
۷ اوت ۱۹۱۴

این جنگ که اینک سراسر اروپا را فرا گرفته ، همه مردم جهان را در گیر کرده است ؛ تو و من نیر در این نبرد می جنگیم .
انسان بخشی از طبعت است . هر سال عناصر طبیعی به هم اعلام جنگ می کنند : زمستان در برابر بهار و ، این نیز همچون جنگ های آدمیان ویرانگر است . و ما هم باید این فرایند را از سر بگذرانیم ، و در بسیاری از موارد ، باید برای چیزیکه خوب نمی شناسیم ، بمیریم .
آنان که برای یک صلح ابدی می جنگند همچون شاعران جوان هستند که نمی خواهند بهار هرگز پایان گیرد . انسان باید جنگیدن برای نیت ها و رویاهای خود را بیاموزد ، چون این نیز بخشی از امانت پروردگار در این سیاره است .
هیچ کس برای فرا رسیدن زمستان نمی گرید ، نیز آن گاه که بهار ، آغاز به نمایش گل ها در دشت می کند ، کسی نمی رقصد . مردمی هستند که شب های سرد را از شب های زمستان دوست تر دارند . ایا سزاور این است که بدین افراد بگوییم : شما قلب ندارید ، می بینید که سرما طبیعت را نابود خواهد کرد و نمی گریید شکوه و زیبایی تابستان مرده است و شما بی تفاوت می نمایید .
ماری برای همین جنگ ابدی در کار است .
در هر حال هیچ چیز نخواهد توانست جنگ برای مرگ را فرا بخواند . هر آنچه در این زمین رخ بدهد ، جنگی برای زندگی است .
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 6 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
شعر و ادبیات

Jebran Khalil | آثار و عاشقانه های جبران خلیل جبران

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA