انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 132:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
بقایِ بی‌دليلِ چرخه‌ی اتفاق


برف
برف می‌بارد
گَله‌ی کوچکِ گرگ‌ها
از پوزه‌ی پرتگاهِ بزرگ می‌گذرند،
گَله‌ی کوچکِ گرگ‌ها
رو به رَدپایِ آخرين گوزنِ پير
پيش می‌روند.


برف
برف می‌بارد،
ترس، تنفسِ آخر، غريزه‌ی تسليم،
و عطری عجيب
که لکه‌لکه بر برفِ سرخ می‌وزد.


غروب،
گله‌ی کوچکِ گرگ‌ها
از شکارِ سپيده‌دم بازمی‌گردند.
لاشخورها رفته‌اند
تنها کفتارِ خسته‌ای
خَليده خَليده
آخرين استخوانِ شکسته را سَق می‌زند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
کفايتِ مذاکرات


اولِ راه
هيچ کدام از اهالیِ اين کاروان نمی‌دانستند
که اين بی‌راهه‌ی پُر غبار
کجايشان خواهد برد.


بعدها
يکی يکی ديدند
قرائتِ مِه‌آلودِ ماه
مشکل‌تر از اشاره به فانوس است.


هر چه بود
هوایِ همين مضمونِ آشنا
به غربت‌مان کشيد.
اولِ راه
هيچ حرفی از تحملِ پرده‌داران
پيش نيامده بود،
بعدها ديديم
پيری که پيشاپيشِ ما می‌رفت
عصايش را شکسته‌اند
فانوسِ راهش را شکسته‌اند
نمازِ بی‌قضایِ سربسته‌اش را شکسته‌اند.
و ما هيچ از او نپرسيده بوديم
کجا می‌رويم، چه می‌کنيم،‌چرا اينجاييم.


حالا که يکی يکی
پرده‌های پوسيده کنار می‌روند،
خيلی‌ها از کاروان کلماتِ کُشته‌ی ما پرهيز می‌کنند.


با شما کاری ندارم،
از خودم می‌پرسم:
آيا مردمانِ بی‌پرسشِ ما
مستوجبِ اين همه مويه‌های بی‌سرانجام‌اند؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
راهِ خوانایِ بعضی حروف


اينجا
هيچ سين و شينی
به بایِ بِسْمِلِ بی‌دليل نخواهد رسيد.


دنبالِ معنیِ معينی نبوده‌ام، نيستم،
فقط چيزی هست
حايلِ ميانِ من و باد،
که از مرگِ نگفتن می‌وَزَد به جانبِ چه ...!


بگذار نی از بُريدنِ داس
بدَوَد تا حروفِ هوا.


هی هرچه مرا حرام،
هی هيچِ بزرگ
حلالم کن!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
آخرين صحافِ پيرِ کوچه‌ی فروردين


می‌گويند خاموشی
گاهی لازمه‌ی همين زندگی‌ست.
تصديق می‌کنم!


خاموشی خوب است
اما اشتباه می‌کنند آن‌ها که فکر می‌کنند اشتباه نمی‌کنند،
ما در آينده‌ی نزديک
گواهی خواهيم داد
که با کلماتِ کُشته‌ی ما بر نيزه‌ی استعاره چه کردند!


دستم سمتِ گوشی تلفن می‌رود،
شماره‌ای می‌گيرم،
- ساعت، دوازده و يازده دقيقه است
- ساعت،‌ دوازده و يازده دقيقه است
- ساعت، دوازده و يازده دقيقه است ...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
خطبه‌ی تدفين


بله، حرفِ شما درست است
زمين از شنيدنِ دعای تو امشب
باز خواهد ايستاد
به ساعتش نگاه خواهد کرد
و بعد ... خيره به آسمان
در سوگِ من و شما گريه سر خواهد داد.
(گريه سر خواهد داد
همان جمله‌ی جانشينِ گريه خواهد کرد است مثلا)


سر پا ايستاده‌ايم
خسته‌ايم
خيلی وقت است.


خيالت را راحت کنم،
حقيقت از اين قرار است
که بی‌اختيار از خوابِ خاک می‌آييم
بی‌اختيار از تکلمِ بی‌هنگامِ بعضی‌ها می‌ترسيم
گاه‌گاهی نيز از سرِ اتفاق زندگی می‌کنيم
و سرانجام در فراموشیِ ناپيدایِ خاموشان می‌ميريم.
(می‌ميريم
همان به خواب می‌رويم است مثلا)


بس است برادر،
اتوبوس راه افتاد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
معمایِ واو


هی واوِ بی‌دليل!
به من بگو
در اين هوای تاريک،
همدستِ کدام جمله‌ی مجبور به سايه خواهی خزيد؟
وقتی که پايانِ زيباترين جمله‌ها
همين حضورِ يک نقطه‌ی نارواست،
معلوم است که تاريکی
تنها تاوانِ نوشتنِ ترانه‌های ماست.


اينجا حتی حروفِ ربط
از تجمعِ کلماتِ آسوده می‌ترسند،
حروف
از ربطِ اين واژه به آن واژه می‌ترسند.


واو!
هی واوِ بی‌دليل!
آگاه و برحذر باش،
فردا باز عده‌ی ديگری می‌آيند
و از لعنتِ لغت‌های تازه سخن می‌گويند.
می‌گويند که خداوند
از آفرينشِ غم‌انگيزِ آدمی
پشيمان است.


يک خط فاصله بگذار
ترانه‌ات را شبيه من تمام کن:
حُ‌روف، کَ‌لَ‌مات، و کاف، و لام، و مات!
اما تو ...!
تو ... واوِ بی‌دليل!
به همسرت بگو فردا با وثيقه بيايد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
کتاب اسامیِ بعضی به يادماندگانِ من


امير،
پروانه، رحمان،
ولی‌الله، مراد، موسی،
غلام، کرامت، خسرو، مرضيه،
سعيد، سليمان، آذر، معصومه، کمال،
زهره، کيومرث، عبدالله، کيوان، آمنه، علی،
کوروش، حميد، محمد، پوريا، سَحَر، ستاره، سلطان،
پرويز، لطف‌الله، يوسف، باران، قاسم، عليرضا، مريم، باز مريم!
و يک
و دو
و سه ...
ورق بزن!
بی‌اسم، بی‌گور، بی‌نشان.
ورق بزن، ورق بزن الفباءِ ناتمامِ دريا را،
وقتِ حضور و غيابِ ساعتِ هفتم از هزاره‌ی ظلمت است.


و الف از ب به پ می‌رسد
و ت از ث به جيم می‌رسد
و چ از ح به خ می‌رسد
و دال از ذال به ر می‌رسد
و ...
سخت است اين شيبِ نزديک به شب،
دستم را بگير، راه خاوران خيلی دور است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
هارا ...!


به خاموشیِ اين همه خشتِ خام
دشنام چه می‌دهی؟


راهی نيست،
از تَهوعِ بی‌پايانِ تاريکی بگريز
از چَرندبافانِ ناروانويس بگريز!


تنها يک سوال ... برادر!
صدرِ مَصطَبه است اين،
يا اصطبلِ ابوحارثِ موصلی؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
در اين بن‌بستِ بی‌بامداد


بدبين، خسته، بی‌باور
گاه خيال می‌کنم
پشتِ خواب هر پروانه‌ای
عنکبوتِ پاپوش‌دوزِ دروغگويی
پنهان است
که در تبانیِ خود با تاريکی
تنها به غارتِ پاييزی‌ترين پيله‌ها می‌انديشد.


بی‌دليل نيست
که هرگز به زَمهريرِ هيچ زمستانی
اعتماد نکرده‌ام.


آيا به هيزم‌های خيسِ اين چاله‌ی بی‌چراغ
دقت کرده‌ايد؟
دَسته‌ی آشناترين تَبرهای اين حادثه
همه از جنسِ جنگلِ خواب‌آلودی‌ست
که خود نيز
روئيده‌ی رويابينِ آفتاب و آسمان‌اش بوده‌ايم.


دروغ نمی‌گويم
باد را بنگريد
باد هم از وزيدنِ اين همه واژه
به آخرين جمله‌ی غم‌انگيزِ جهان رسيده است:
را ... را ... راحت‌ام بگذاريد،
من هم بدبين‌ام
من هم خسته‌ام
من هم بی‌باور ...!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
فَا


قرارِ قديمیِ من با مرگ
همين است:
هرگز از حضورِ هيچ‌کسی نترسيده‌ام.


وقتی ميان اين همه دنيا
تنها همين دقيقه‌ی بی‌وَصی سهم من است
ديگر دليلی ندارد به دانايیِ شما ايمان بياورم.
به من چه که تلخ می‌بارَد اين شوکرانِ شور،
يا چرا اين چراغ ... فلان وُ
آن چند و چونِ کور ...!؟


هی راه‌بَلَد، راه‌بَلَد!
بگذار يک غَلْتِ ديگر بخوابم،
گور پدرِ کار و نان و وظيفه،
يا هر چه واژه که مفتِ چنگِ حَرافان ...!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 9 از 132:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA