انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 19 از 132:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
خاموش


اگَرَم خدا بخواهد به هوای عشق کويش
شب و روز آسمان را بزنم گره به مويش
چو سيه شود شبانه چه هراسی ای مسافر
که شبق بميرد امشب همه از جلای رويش
سر و پا شکسته‌ام بين که بهای تربت دل
همه دل اگر چه دريا، که يکی حباب رويش
به اميد سايه داری، سر و سجده سايه‌ام شد
همه پيرهن بشويم، به نَمِ نسيم خويَش
تو چه خامشی به خانه، خبرت دهم خدا را
همه در سماع و چرخش زِهیِ هوای هويش
تو نگر که در دواير، همه هستی و زمانه
هم از ابتدای زادن، عجبا دَوَد به سويش
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
آينه


سَحَر در فصل گل
بوی تو آمد،
خيال بال و پَر سوی تو آمد.
در اين جمع مبارکْ جانِ مدهوش
به رقص
در آب خواب
روی تو آمد.
مَه نو بسته گيسو، سوی دريا
هزاران موج شب
موی تو آمد.
در اين بُن‌بستِ باد و بيمِ ديرين
جهان هر سو که ديد
روی تو آمد.
مگر از آبرو کو مانده نامی
که آب و روی دل، جوی تو آمد.
همه خوبان نشستند صف در آواز
به وقتی که گُلِ خوی تو آمد
دف و
تار و
سه‌تارِ صوت اَعلی،
همه هر سو
سَحَر
هوی تو آمد.
از اين صد سلسله مجنونِ عاشق
نه من تنها
که رو سوی تو آمد.
دو صد ناگفته از ميدان بازی
که در چوگانِ گُل
گوی تو آمد.
بگو ای سرورِ سادات عاشق
که بختِ شعر تَر سوی تو آمد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
گردش اين دايره را


بيش مرو، بيش بيا
مژده از آن يار بيار،
برفِکَن اين پرده‌ی دل
رخصت ديدار بيار
چند که يار يار کنم، سر به سرِ دار کنم؟
بهرِ دلِ يوسف من
نقدِ خريدار بيار
باز در اين دورِ هوا
ميل پر و بال کجاست،
حولِ حلول و حاشيه، نقطه و پرگار بيار.
نقش
در اين پرده ببين
گردش اين دايره را ...
می طلب و تشنه بيا،
نَشئه‌ی اَسرار بيار.
قيمت ما، مهرِ مکان، منزل ما، لالِ دهان،
باز گِره گشوده را بستن زُنار بيار
دی چه هراس از اين حواس،
مست توييم مستِ تو
باز بيا و قصه را
بر سَرِ بازار بيار.
غرقه‌ی عشق لامجاز
همسفرِ حقيقتيم،
جان جهان!
بَهرِ جان،
مژده از آن يار بيار!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
روحا ...!


از طينِ طی
تا حرفِ هی
حیِ حيایِ حوريا،
بی‌بوده و بی‌بوريا.


از طينِ طی
تا ناله‌زارِ نی به نی
کو او بگو از ماه و می
عطر تمامِ طعمِ کی؟


در خوابِ بلبل، بی‌دوا
بادا ... چه نوروز است اين
اين ناروا، اين ناروا ...!


سازا، تو رازِ مو به مو،
بالا به زيرِ نی زنی،
تا کی به دی ... بی‌باغ او
هی بی‌نهايت آينه
هی پشت و روی رو به رو!


عريان به رويا از فنا
تا من ترا تن در تَنا
اينجا همين جا گفتِ من
شب از شنيدِ جُفت من
انگشت گريه بر دو لب
شد روزِ رفته شينِ شب
يعنی که کو تا کی نه اين،
يعنی که کو تا کی نه آن،
از سين و عين و صادِ من
ای فَرِّ بی‌فرياد من.
اوزانِ بی‌آواز روز
ياللعجب از اين چرا، از اين هنوز!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
تا رقص روشنايی


در شامِ آخرِ گُل
ساقی
کو می و مُل،
آخر شد آن که ديدی،
خاموش
مُرده بلبل.
ای خواب خسته برخيز
از جانِ ما بپرهيز
ورنه اگر برآييم، مستانه‌تر درآييم.
همچون کبوتر آهو، هُشيار و بی‌هياهو
با مولوی دُهل‌زن
از بامِ کوی و برزن.
بيرون کشيم کمانه، طُره به تابِ شانه، تا رقصِ روشنايی
آن مقصد نهايی!
صد بوسه
بوسه‌باران
در گفت و گوی ياران، در شامِ آخرِ گُل، ساقی ...
کو می و مُل!؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
هزار و يک الف از ليلِ لا


بر پنجره مگر آن پرده‌ی سازِ گريه: دَريدَنم
ورنه گريبان خودْ دريدنِ دريا، چه ديدنم


من چرخ از رازِ رَسَن به رويا دوانده‌ام
بشنو ز چاهِ برادران، حکايتِ يوسف شيندنم


در قحط‌سالِ ستاره، چراغی اگر مرا
بينی شفای تو و اين به هزار سالگان رسيدنم


در جنگ سنگ، بهتر که آينه‌بانِ عاشقان
ورنه که "هند" حيران ز جگر به دندان جويدنم


پس کی آفتاب بنامِ پروانه از افق
سَر می‌زند به صبح، از اين همه پيله تنيدم


گر پرده‌دار تويی، بگو که خُدات از خيال گُل
بَر خوانَدَت به پرده‌ای که من شيدایِ شنيدنم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
هفت اورنگ


جانان اگر جان از بدن، خواهد که ارزانی کنم
هستی به اورنگ غزل
مکتوب چون مانی کنم.


من می‌زده از نِی‌سِتان، تا معنی هر دو جهان
بستانم و يکسر همه
از عشقِ تو ... فانی کنم.


مانی منم، فانی منم، معنایِ ايمانی منم
با اين همه بی‌دفتری
دانی که ديوانی کنم.


صد واژه دارم پشتِ سَر، صد نانوشته پيشِ رو
می‌آيَدَم رَخشان ز نو
تا من غزل‌خوانی کنم.


گر يک شبم روشن کنی، تنها دمی اين ديده را
فانوس را از نور تو
خورشيدِ کيهانی کنم.


عريان اگر بگشای‌اَم، بند قبا از رازِ گُل
من کار و کُفرِ عيش را
تا صبح ... پنهانی کنم


من شُرب و می، می‌خانه‌ام، با خاطرت هم‌خانه‌ام
با عمرِ بی‌پايان خود
بينی که مهمانی کنم.


هی نی‌نوایِ نازنين، دانی چه دادم اين جبين
لب دوختم از سوختن
تا با تو هَم‌خوانی کنم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه


پشت ديوار شبونه
يه نفر تو خوابِ خونه
ميگه کو، کوکوی بلبل
کو ترانه، وعده‌ی گُل.


پشت ديوار شبونه
يه نفر تو خوابِ خونه
مث خورشيد توی سايه
داره از خودش گلايه
مگه هر نگفته: رازه
چی شد اون هوای تازه
شبِ بن‌بست، درِ بسته
همه خاموش، همه خسته
پس کی از ستاره‌بارون
ميرسه فصل بهارون؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
زا


يه چراغ، يه کوچه، يه ستاره بود
شبِ مشقِ غزلِ دوباره بود.
ننوشته، تو نوشتی اولِ انشای نور
تو همين بی‌باوری‌ها، می‌رسه وقت ظهور.
بی‌نشان و بی‌خبر، بی‌خبر از جایِ تو
صد چراغ از خوابِ کوچه
روشن از رويای تو.
يکی مونده، يکی رفته، يکی خسته، يکی خواب
شب زائو، خبر از او، سَحَر پا در رکاب.
ای غزل‌خوان، خانه‌زادِ گريه‌هايم
بشنو امشب از فراقی،‌ های و هايم.
صبحِ فردا، شوقِ رفتن
نایِ خسته
کوچه کوچه، خونه خونه. پایِ بسته.
پس بگو کی، بعد از اين دی،
شرحه شرحه
سينه سينه
پچْ‌پِچِ نی!؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
زمزمه برای خودم


قصه‌ی دريا، پَری، پروانه‌ها
سوسوی فانوس و خوابِ خانه‌ها
کودکی‌های پُر از رويای نور
يک دل اينجا، صد دل از دنيایِ دور
هر چه دور از خود، بگو نزديک‌تر
رفته بوديم غرق بوسه: سر به سر
چلچله از صبحِ شبنم مست بود
حکمِ عيشِ زندگی در دست بود
مشقِ عيد و عطر باران از گُلاب
خواب‌ها بيدار و بيداری به خواب
برق می‌زد روی کوه: سبزينگی
زندگی لبريز بود از زندگی
دست صد رنگين‌کمان بر بام بود
گونه گونه ... بوسه‌ها در دام بود
با همه بود و نبودِ سرنوشت
زندگی رسمِ رهايی می‌نوشت
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 19 از 132:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA