انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 20 از 132:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
ياد


هی مرغکِ بهشتی، بر برگِ گُل نوشتی
دردا از اين شکستن: صد آينه به خشتی!؟


آری تو ای رهايی، بيداد از اين جدايی
مُرديم و می نزد جوش، پس کو، بگو کجايی؟


در فصل سر به داران، ياران به يادِ ياران
با خونِ دل نوشتند: کو نازنينْ سواران؟


من از شَبَت شنيده: يک روزِ خوش نديده
مُرغان روشنايی ... رفتند پَر بُريده.


اما به روز ديگر، از خواب نور و کوثر
صد نی‌نوا بَرآيد، از نی‌ستانِ خاور.


يعنی که از بهاران، روزی صدای باران
می‌آيد از ترانه، سرمستِ هوشياران
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
شبانه


ما خستگانيم، داد از جدايی
بی‌مونسانيم، کو آشنايی؟


- ديده به راه و به دَر نشسته
يه شب ابری، يه ماه خسته
تا کی بيايی، ماه خيالی
تو خواب گريه، جای تو خالی!؟


ما خستگانيم، داد از جدايی
بی‌مونسانيم، کو آشنايی؟


- غم زمانه، شانه به شانه
شبم سَحَر شد، سَحَر شبانه
يکی نيامد، ز صبح فردا
بگويد اين درد، اين هم مُداوا ...!


ما خستگانيم، داد از جدايی
بی‌مونسانيم، کو آشنايی؟


- آن که نگفتم، يه سرگذشته
که آب دريا، ز سر گذشته
سياوَشانه: سينه در آتش
سينه در آتش، مثل سياوش


ما خستگانيم، داد از جدايی
بی‌مونسانيم، کو آشنايی؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
تاج


خبر ... خبر ...! هيچ می‌دونی
يه دختر ماه‌پيشونی
پشت پل رنگين‌کمون
داره مياد از آسمون؟


آينه‌ها دور و بَرِش
تاجِ ستاره به سرش:


خواب‌زده‌ها، خبر خبر
نُک زده جوجه‌ی سَحَر.


تا کی تو لاک برفتون
پچ‌پچ پَرده حَرفتون!؟


اين قصه‌خوان خسته
عروسکاش شکسته


رَختِ عزا تنش بود
غمگينِ رفتنش بود
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
می‌آ، مولانا!


تن و ترانه به عطر تو شُستم
غزل
غزل به نام تو گفتم
به شوق تو شب را
هزار و يکی شب
من که نخفتم.
بگو به موسمِ گريه
مگر که تو باشی،
و گر که تو باشی
چه تاق و چه جفتم!
به هَر از راهی
تب هر آهی
شب هم‌خوابی
دو صد اين دريا، گوهرِ گريه
پای تو سُفتم.
ندامتِ من بين، زين همه بودن
زين همه خسته
هر چه که کردم، هر چه شنيدم، هر چه که گفتم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دوره‌ی دوم : موج ناب

در انحنای کتف


بر اين ردای سبز
تا کی به وعده برخيزم و
نبينمت
ای دل کودکانه‌ی بی‌پرهيز!
تا ستاره‌ای در انحنای کتف
طره بنام تو می‌تَنَد،
من می‌دَوَم به ديدن ماه و
فرود آب و
شکستِ خشت،
من می‌دَوَم تا کنار برج.
اينک صدای سُم ستاره تا سينه‌گاه صبح
می‌لرزد،
و تو بی‌خيال
يال می‌تکانی به سمت باد و
غريب نور،
که اينجا در دو قوس غزل
سکه بنام تو می‌زنند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
سر بر سينه‌ی ستاره


آنجا
که قصيده
پروازی‌ست،
دل در نازکای غزلی
شِکوه می‌کند،
که ملالی اگر بمانده‌ست،
خراب از دريغ نفس‌ست
که های‌هایِ هرگزش
به گيسوان آبی خواب
طره می‌تَنَد.
باری
با کوله‌بار هميشه‌ی خورشيد
نشسته
به درد ميراث‌وار کسی
که از سلطه‌ی نگاهش
سر بر سينه‌ی ستارگان
جاودانه می‌چرخد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
هجای بلند باستانی


بر دست‌هام
بشارتی سپيد،
که در خواب‌های منتظر
می‌رويد.
و از ضيافت باران
هجای بلند باستانی
علفی‌ست،
که با صبحی از ديار شگفت خواب
مسير آبی رود را
قدم می‌زند.
بر دست‌هام
دست بردار،
ديگر کسی به بام اين خانه
نخواهد رفت.
از خواب‌هام
ديگر کسی پروانه‌ای نخواهد گرفت
دريغا
اين وحشی غريب
هرگز نخواهد خواست
که بداند
امسال،
سال پَر گرفتن علفی‌ست
که
هيچ‌کسش نگفت،
بار تو اگر چه سنگين است
اما عطری سبک خواهی پراکند
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بر مدارِ آبی بلند


بگذار
هميشه از نياز ستاره
بماند
دِينی به گردن ما
که نازکتر از
زانوان علفی
می‌لرزد
و تا چشمی
بر پيشانی آب‌ست،
به سو‌سوی بی‌گدار نور
می‌توان دويد
اين خيال خواب است
که بر مدار آبی بلند
آسيمه
می‌چرخد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دايره و تکرار


دست بر آينه کشيدم
ديوار بود
در برف سرخ
زاده‌شدن
همين است!
دست بر ديوار کشيدم
تنفس سنگ بود.
در برف سرخ
درگذشتن
همين است!
دست بر کلمه کشيدم
جادوی ديوار و تنفس سنگ
همين بود.
باريدن بی‌پايان برف سرخ
بر برف سرخ
همين است!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
از شيئی و از جهان


در آستانه‌ی مرگ و
مَزاميرِ زندگی
تنها تو را برگزيدم
چرا که تو
چراغ
از قرائت دريا
داری.
بگو
با سواران بی سَرِ من
که از تنگه‌های اين شب جليل
می‌آيند
چه خواهی کرد؟
در شيئی و
در جهان
تنها اضطراب سفر است
که به ساحلِ رفتن
خواهد رسيد.
من می‌مانم
هم در آستانه‌ی مرگ و
هم اندرْ خوابِ زندگی
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 20 از 132:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA