انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 21 از 132:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
اورادِ خضرای من


رودها
همه از سرچشمه‌ی هفت چراغ
می‌آيند.
اين ثانيه
تعبير خوابِ قرون من است.


پس در اين شبانگاهِ بی‌مجال
بگو کجا شوم
که آواز کسی آشفته از بی‌قراری من!
ماه بر کناره می‌رود
ضريح خضرا در نور است.
و من
و ملايک
و اين ثانيه
و اين سرود ...،
که رود،
که چشمه،
که چراغ!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
مولود ماه


در اين شب بی‌ماه
دردم از کدام دشنه‌ی ناديده
پا به زايمان دارد؟
يال بر آسمان گره می‌زنم
سرانگشت بر گونه‌های آب.
من شيئی مرده را
به تکلم آورده‌ام.
بر لوح محفوظ نوشته‌اند
نه آمدن با خويش و
نه رفتنِ تو با خود است،
ميان اين دو نام و
دو نقطه،
و دايره‌ای‌ست
به همان هر هفت فلک
که جز رنج
هيچ آوائيش به چرخش نيست.
چنين است که به عشق برآييم
و به رنج!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
مسيح


من
سايه‌نشين تکلم عشقم،
گيسوی بريده
بر اين بيم بی‌خسوف
تا کی؟
در لهجه‌ی ملال
من آن سرخوشِ بی‌پرسشم
که بغض جهان
در گلوی بريده‌اش
گره می‌خورد.


در اين نشيب شبانه
تنها تنفس يکی فانوس آسمان است
که مسيح مرا
از مويه بر آدمی باز خواهد داشت.


مسيح سايه‌نشين تکلم عشق!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
مُعَبِّر


در خوابِ اين خشت‌ها
هرگز
انعکاس هيچ تبسمی
نخواهی ديد.
به بالا برآ
عجيبی نيست
ما
مرارت مکشوف مادران خويشيم
در تغزل شبنم و
گياه.
اکنون گهواره بگير،
هم اين وقت هوش
خشت مرده نيز
دانای ديوار و
آينه است.
به تماشا برآ
عجيبی نيست
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
گرگِ نَر


که پس کی
دَمی بميرم و دَمی که پس بميرم و خلاص!؟
نه بترسم از چه بايدِ هر چه شما و
از اين همه،
از پَرتِ روز و از شبِ حواس.


پياله بر پياله
پريخوانِ خسته
در به نشسته از انتظار.


از پسِ اين همه خواب و اين همه راه،
بی‌راهِ گريه بگو به روزگار
چه ترس از اين خطا که مگر،
مگر به غيرِ من از اين خلاص
که سپيده‌چينِ چراغِ توام!


روشن به راه که می‌روم،
به گرگ و ميش هوا،
سفر به سينِ کناره ... از آدمی!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
در خواب مرسلين


سرزمين من
لبريز از بوی بوسه و کودک است
لبريزِ از گيسوی آب و
حسِ بلوغ.
در وحی و
در تکلمِ سرزمينِ من
چوپان خفته‌ای‌ست
با تبسم پنهانش
در خوابِ مرسلين.
و تعبير تنهايی آدمی
که مضمون مراثی من است.
دريغا جهانِ جنون‌خيز من،
که تو جراحتِ سال‌خوردِ پيراهن منی،
پيراهنی که از مصيبت چاه
در مشام گرگ و زمستان
پوسيده می‌شود


اينجا
تنها اورادِ آبیِ جبرئيل است
که از هزار توی خواب‌های من
می‌گذرد.
دريغا جهان!
ترانه‌ی ناسروده!
تو چکامه‌ی پنهان همان
چوپانی
که در خشک‌سالی سينه و نی
مزاميرِ مرا زمزمه می‌کند.
اکنون بازگرد و
مرا
نظاره کن
رمه کلمات‌اند اين اشارت‌ها
که از آبشخور نور و ستاره می‌بارند
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
زخم و خاطره


ماه!
ماهِ زخم و خاطره!
از مه
که نيلگون بگذرم،
کوکبی به درگاه
نقره می‌تَنَد ميان آب،
که تا سپيده
هفت شب از هفت ترانه را
سرود خواهم کرد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بر کفِ هفت دريا


در سپيده‌ی مرمر خواب
من برمی‌گردم
با همان ستاره‌ای که همواره به گيسو داشتم


پنجره که بگشايی
گوش به قرائتی سپيد می‌بندم
که ديگر اين دلِ آبی نخواهد لرزيد.


و از خوابهای آشفته
آن می‌ماند
که در بلندای اين طارمِ دراز
هميشه نيازِ ترا
به دعايی سبز
سرود خواهم کرد.


اينک که آمدم
برخيز
برخيز و بر کفِ هفت دريا
گلگون‌تَرَم بسپار!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
در انحنای رود


ديری‌ست
که خواب را به کتف ستاره،
چراغ را در انحنای رود می‌بينم.


گفتی: "چه بگويم!؟"
از گفتنی بگوی، از ارغوان
از آبی
آن ماه عقيق و
آن ستاره‌ی بارانی.
راستی که آن همه خوابهای کودکی چه شد؟
در دستهای تو
آن رود و آن چنگ رودکی چه شد!؟


گفتی آن همه راه،
گفتم اين همه خواب،
ديدی و
نديدی
ما را به خوابِ خويش
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
آوازهای خورشيد


پوست می‌نهد
ستاره در انزوای خواب
شب برای هميشه شب است.


دلی اگر کنار بی‌تابی‌ست
به حجله‌ی تشويش
سرود شوخ پرنده‌ئی‌ست
که دهان گُر گرفته‌اش
پَرّان سينه‌ی من است.


باری به شبنم سرخ
آوازهای چشمه را بخوان!
بشارتی اگر رسيد،
کنار کعبه‌ی ما اطراق کن ...
صدای بلند عشق
حراج است
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 21 از 132:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA