انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مناسبتها
  
صفحه  صفحه 4 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  پسین »

بیست و یکم آبان ماه زادروز نیما یوشیج و سالروز تغییر پایتخت ایران به اصفهان گرامی باد


زن

andishmand
 
سالروز تولد نیما یوشیج شاعر نو آور و نوپرداز ،پدر همیشه زنده شعر نو مبارک باد

هست شب

هست شب ، یک شب دم کرده و خاک
رنگ رخ باخته است
باد ، نوباوه ی ابر ، از بر کوه
سوی من تاخته است

هست شب ، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا ،
هم از این روست نمی بیند
اگر گمشده ای راهش را
با تنش گرم ، بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
با دل خسته من ماند
به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب !
هست شب ، آری شب


یادش گرامی ، روحش شاد باد
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
مرد

 
تورا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ "تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم٬
تو را من چشم در راهم

شباهنگام در آن دم که بر جاده ها چون مرده ماران خفتگانند٬
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه٬ من از یادت نمی کاهم٬
تو را من چشم در راهم

========================
تولد بنیانگذار شعر نوین پارسی رو به همه تبریک میگم
نیما خیلی حق به گردن ادبیاتمون داره
حیف که همچنان مورد بی مهری قرار داره
     
  
مرد

 
درود به زادگاه مردان مرد

خوشا اصفهان خاصه فصل بهارش
خوشا رود بارش خوشا کوهسارش
خوشا زنده رودش که با ماهروئی
توان گام زد ساعتی در کنارش
خوشا باغ پر سبزه و پر درختش
نهان گشته در زیر گل شاخسارش
هوای نشاط آور شامگاهش
نسیم سپیده دم مشکبارش
به پائین فرو هشته بازوی بیدش
به بالا فراز یده دست چنارش
لب جوی گشته است خم بید مجنون
که گوید حدیث دل بی قرارش
شقایق سر آورده در پیش نرگس
که بروی نماید رخ داغدارش
شکفت از پل چارباغ است و خواجو
بنای ظریفش پی استوارش
کمی آب بر سنگ فرشش چو لغزد
خوشا موج پیوسته و بی شمارش
کرانرود خاموش و تنها نشستن
چه شیرین بود نغمه آبشارش
شب چارده مه چو در اب افتد
خوشا عکس لرزان فانوس وارش
چو مهتاب بر گنبد مسجدشه
بتاید چه زیباست نقش و نگارش
نسیمی معطر که آید ز هر سو
چه بسیار بوده است بر گل گذارش
دریغ از صفاهان که هر چند روزی
فتد در کف سفله ای اخیتارش
دها میشود گاه فرمانروایش
گهی نوذری میشود شهردارش
یکی هتک و دزدی بود اشتغالش
یکی زن بمزدی بود افتخارش
ببلغد سرمایه شهر گاهی
گهی خرج بیجا کنند اعتبارش
بسازند بالوعه در چلستونش
بدزدند از مسجد شه منارش
درختی نشانند هر سال و هرگز
نپرسند کو آن پیرار و پارش
خدا را که تقصیر از ماست از ما
نه ار آنکه بیگانه است این دیارش
گنهکار ما ئیم و آن بی حمیت
که مکرست و عذر و خیانت شعارش
تبارش بود ننگ تاریخ ایران
خود او ننگ تاریخ ایل و تبارش
ندانم چرا اصفهانی به پستی
گرائیده و کرده ایام خ وارش
نه با جور از دل بر آید فغانش
نه از ظلم بر دل نشیند غبارش
ندانم چرا شیر غرّان نشیند
چنین رام تا گربه سازد شکارش
صفاهانی امروز ماند شتر را
که بندند دنباله خر مهارش
ندانم چرا طبع او گشته اینسان
که هر ناروائی بود سازگارش
تهاون بود اینکه چون گل بخندد
اگر چند در پا خلانند خارش
نبینی درین شهر یک فرد زنده
که گه در فغان آورد اضطرارش
در این شهر کوچکترین حس و جنبش
توقع مدار از کبار و صغارش
ببین اصفهان را چگونه است ویران
شمال و جنوبش یمین و یسارش
به هر جا گذر میکنم یادم آید
ز چنگیز خونریز و از ایلغارش
ز خواجوست ویرانه تا چمبلانش
ز جلفاست غمخانه تا گلبهارش
به دردست انبار بینی کثافت
به هر کوی و پس کوچه تنگ و تارش
به جوباره یادی ز خلاق معنی
مکن ز آنکه خجلت بری از مزارش
ببین در خیابان شیخ بهائی
لجن میزند موج در جویبارش
بود آب مشروب مردم ز چاهی
که چاه مبالی بود در کنارش
به نزدیک هر چاه ده چاله پر گه
بدا آب ناسالم ناگوارش
بهر کوچه گه کود گشته بشکلی
که آتش زند مغز جان را بخارش
بگفتند گه را اگوئی بباید
که از شهر بیرون برد با فشارش
همه کوچه ها را دریدند اشکم
گسستند از یکدیگر پود و تارش
فزون از سه سال است کز این مصیبت
بسی رنج بردیم لیل و نهارش
بسی دست و پا خروشد تا چه باشد
زیانهای پنهانش و آشکارش
ز پایان کار اگو بیمناکم
ندانم چگونه است پایان کارش
ز افسانه لوله آب حرفی
نگویم اگر چند با اختصارش
خدایا چگویم که اکنون صفاهان
چگونه است و چون بگذرد روزگارش
یکی دوست در شهر هرگز نیابی
که خالص بود دوستی را عیارش
ندارند پروا ز دیرینه یاری
اگر چند بینند در پای دارش
بدلجوئی او نگویند حرفی
اگر باز بینند در احتضارش
بدست ستم میفشارند جمعش
چو بینند دل پر زخون چون انارش
همه خصم یکدیگر و در خصومت
یکی رستم آن دیگر اسفندیارش
کنون محترم کیست در شهردانی
مرا عار آید گر او نیست عارش
ز بومی است در شهر سردار اعظم
که گفتن توان قهرمان قمارش
ببین خواری اصفهان را که اکنون
عزیز کلیمی بود یادگارش
هر آنکس که بیدار و غمخوار باشد
بگرید بر این شهر و بر حال زارش
صفاهان هم اکنون صفائی ندارد
جز از خوی فرزند پرهیزگارش
سپهر حقیقت چراغ شریعت
که وقف است بر خلق دار و ندارش
حکیم مسلم فقیه معظیم
که نشر علوم الهی است کارش
رحیمٌ کریمٌ علیمٌ حلیمٌ
که ارباب معنی همه جیره خوارش
سزد سرفرازد به ایوان کیوان
کند هر که چون من سر و جان نثارش

آره داداش
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
تصنیف زیبای به اصفهان رو سروده ی ملک الشعرا بهار

به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی
به زنده رودش سلامی ز چشم ما رسانی
ببر از وفا کنار جلفا به گل چهرگان سلام ما را
شهر پر شکوه قصر چلستون کن گذر به چارباغش
گر شد از کفت یار بی وفا کن کنار پل سراغش
بنشین در کریاس یاد شاه عباس بستان از دلبر می
بستان پی در پی می از دست وی تا کی تا بتوانی
ساعتی در جهان خرم بودن بی غم بودن بی غم بودن
با بتی دلستان همدم بودن محرم بودن با هم بودن
ای بت اصفهان زان شراب جلفا ساغری در ده ما را
ما غریبیم ای مه بر غریبان رحمی کن خدا را

(ملک الشعرای بهار)

آره داداش
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آی آدمها



آی آدمها، که در ساحل نشسته شاد و خندانید،

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید،

آن زمان که مست هستند

از خیال دست یابیدن به دشمن،

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوان را

تا توانایی بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ می بندید

بر کمرهاتان کمربند...

در چه هنگامی بگویم؟

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان.

آی آدمها که در ساحل بساط دلگشا دارید،

نان به سفره جامه تان بر تن،

یک نفر در آب می خواهد شما را

موج سنگین را به دست خسته می کوبد،

باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه هاتان را ز راه دور دیده،

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون.

می کند زین آب ها بیرون

گاه سر، گه پا، آی آدمها!

او ز راه مرگ این کهنه جهان را باز می پاید،

می زند فریاد و اُمید کمک دارد.

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می کوبد به روی ساحل خاموش؛

پخش می گردد چنان مستی بجای اُفتاده. بس مدهوش

می رود، نعره زنان این بانگ باز از دور می آید،

آی آدمها!

و صدای باد هر دم دلگزاتر؛

در صدای باد بانگ او رها تر،

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها،

آی آدمها!

27 آذر ۱۳۲۰
سالروز پدر شعر نو که حق زیادی به گردن شعر داره شادباش
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  

 
زادروز نیما یوشیج و سالروز تغییر پایتخت ایران به اصفهان گرامی باد

( آی آدمها ) شعر از نیما یوشیج و با صدی احمد شاملو
     
  
مرد

 
تو را من چشم در راهم

تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگِ سیاهی
وآن دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم.

شباهنگام، درآندم که بر جا درّه ها چون مرده ماران خفتگانند
درآن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سروکوهی دام
گرَم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم.


میلاد نیما یوشیج و سالروز تغییر پایتخت ایران به اصفهان گرامی باد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
Alijigartala:
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگِ سیاهی
وآن دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم.

شباهنگام، درآندم که بر جا درّه ها چون مرده ماران خفتگانند
درآن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سروکوهی دام
گرَم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم.

یکی از زیباترین شعرهایی هست که تا حالا خوندم... یادش گرامی...

رفتن پایتخت به اصفهان هم یکی از ده ها کار خوب شاه عباس بود...
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  ویرایش شده توسط: rastgoo   
زن

 
می تراود مهتاب
میدرخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساقه گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در می گوید با خود: غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند ...

یادش گرامی باد .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
مرد

 

من آرزوى بودن همه چيز را مى كنم، جز آرزوى انسان بودن را ...

" نيما يوشيج "
من اگر کشته شوم باعث بد نامي توست!
موجب شهرت بي باکيو خود کاميه توست!
     
  
صفحه  صفحه 4 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  پسین » 
مناسبتها

بیست و یکم آبان ماه زادروز نیما یوشیج و سالروز تغییر پایتخت ایران به اصفهان گرامی باد


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA